۱۲ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۱:۲۵

يکي از رذائل اخلاقي؛ «عُجب» است. معناي «عُجب» اين است كه عملي را که انسان انجام مى‌‌دهد، براي خودش اين عمل را بپسندد و براى خودش شگفتى آور باشد، و خودش، خودش را تعريف كند. مثلاً بگويد چهل سال است که من درس مى‌‌خوانم، اين همه كتاب مطالعه مى‌‌كنم، يا اين همه کتاب نوشته‏ ام، يا علم من خيلى زياد است. در كلام پيامبر گرامي اسلام(ص) و نيز کلام اميرالمؤمنين(ع) و ائمه معصومين(ع)، «عجب» يكى از مهلكات قرار داده شده است. صفات رذيله، انواعى دارد. بعضى از صفات؛ انسان را يك مقدار از حقيقت دور مى‌‌كند و بين انسان و حقيقت فاصله مى‌‌اندازد، ولى انسان را نابود نمى‌‌كند. اما بعضى از صفات رذيله، انسان را واقعاً نابود و هلاك مى‌‌كند. يکي از آثار اين صفت رذيله نفساني «عجب» اين است که سبب «توقف» انسان مى‌‌شود. مى‌‌گويد من خيلى معلوماتم زياد است، خيلى علمم زياد است، خيلى عبادت كرده‏ ام، وقتى در نظرش خيلى زياد آمد، در ادامه آن را متوقف مى‌‌كند، كه من پنجاه سال است نماز شب مى‌‌خوانم، امشب هم نخواندم نخواندم! در حالى كه مخصوصاً در امور عبادى گاهى اوقات اگر بنا باشد به انسان چيزى داده شود يا عنايت خاصى شود، ممكن است در همان يك شبى باشد كه انسان ترك مى‌‌كند مقدر بوده است. «عجب» به شدّت در روايات مورد نهى واقع شده و نتيجه‏ اش اين است که اولاً: انسان را «متوقف» مى‌‌كند. ثانياً: سبب «استثقال ذنوب» مى‌‌شود. يعنى من بگويم حالا من كه اين همه عبادت کرده‌ام، حالا اگر امروز يك گناه مرتكب شدم چيزى نيست. يعنى «عجب»، گاهى اوقات بالاترين و بزرگترين گناه كبيره را در نظر انسان كوچك جلوه مى‌‌دهد. اين مسأله در همه امور راه دارد. در مسائل علمى مي‌گويد من که اين همه فقه و اصول بلد هستم، اگر فلان مطلب را نمى‌‌دانم مهم نيست. براى انسان بى اعتنايى به وجود مى‌‌آورد. در عبادات هم همينطور، عرض کردم مثلاً بجايى مى‌‌رسد كه گناه كبيره ‏اى كه من اكبر الكبائر باشد، در نظرش من أصغر الصغائر مي‌شود. اين از آثار «عجب» است. من كه اين همه به مردم خدمت كردم، حال اگر يكى دو جا هم ظلم شد اشکال ندارد. اين منطق اسلام نيست. من اگر در مسندى قرار دارم كه مى‌‌خواهم به مردم خدمتى كنم، ممكن است آن يك دانه سيلى كه به ناحق به ديگرى زدم، اگر به آن اهميت ندهد چه بسا تمام خدمات من را از بين ببرد. «عُجب» بيشتر در مورد خود انسان است، بر خلاف «تكبّر» که نسبت به ديگران است، «فخر فروشى» براى ديگران است. اما «عجب»، خود پسندى براى خود انسان است. انسان دائماً بگويد من چقدر علم دارم، چقدر قرآن حفظ هستم، چقدر عبادت كردم، چقدر نماز اول وقت خواندم، چقدر به ياد خدا بوده ‏ام. اين انسان را نابود مى‌‌كند. نتيجه‌اي که مي‌توان گرفت اين است كه هرچه درس مى‌‌خوانيم، باورمان شود كه بيسوادى ما بيشتر است، هرچه عبادت مى‌‌كنيم باور داشته باشيم(نه اينكه به حسب ظاهر، بلکه واقعا باور داشته باشيم) كه حق عبادت خدا را انجام نداده‌ايم. اين كه پيامبر(ص) با آن عظمت مى‌‌فرمايد «ما عبدناک حق عبادتک» ، اين را واقعاً مى‌‌گويد، نه اينكه به ما ياد مى‌‌دهد. اگر واقعاً موفق به نوافل هستيم بگوييم اين چيزى نيست. براى اينكه انسان، «عجب» را از خودش دور كند، بايد همه را بگويد مربوط به من نبوده است. من امشب براي نماز بيدار شدم، ربطى به من ندارد. انسان اين را باور كند. اگر يك حالى پيدا كردم، نگويم ما كجا و ديگران كه در خواب هستند كجا؟!!! انسان اينها را از خودش نداند و بگويد اين كم است. هرچه از نظر امور معنوى به او دادند بگويد هنوز خيلى هست که من ندارم و من نديدم. خيلى حقايق هست كه من از آنها دور هستم. در روايتي، پيامبر(ص) قضيه‏ اى را از حضرت موسى(ع) نقل مى‌‌كند(كافى جلد دوم صفحه 314)، حضرت(ص) مى‌‌فرمايد؛ «بينما موسى جالسا إذا أقبل إبليس و عليه برنس ذو ألوان، فلمّا دنى من موسى عليه السّلام خلع البرنس و قام إلى موسى عليه السّلام فسلّم عليه، فقال له: من أنت؟ فقال: أنا إبليس، قال: أنت فلا قرب اللّه دارك، قال: إنّي إنّما جئت لأسلّم عليك لمكانك من اللّه، قال: فقال له موسى عليه السّلام: فما هذا البرنس؟ قال: به اختطف قلوب بني آدم، فقال موسى: فأخبرني بالذنب الذي إذا أذنبه ابن آدم استحوذت عليه؟ قال: إذا أعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر في عينه ذنبه، و قال: و قال اللّه عزّ و جلّ لداود: يا داود! بشّر المذنبين إنّي أقبل التوبة و اغفر عن الذنب، و أنذر الصدّيقين ألّا يعجبوا بأعمالهم فإنّه ليس عبد أنصبه للحساب إلّا هلك‏» ؛ شيطان حضور حضرت موسى(ع) آمد و يك كلاه رنگارنگ هم روى سرش بود. وقتى نزديك حضرت موسى(ع) شد كلاهش را کنار گذاشت، ايستاد و سلام كرد. حضرت موسي(ع) به او فرمود: کيستي؟ گفت من ابليس هستم. حضرت موسي(ع) فرمود «فلا قرب الله دارك» (اين نفرين است، يعني) خدا تو را به خانه ‏ات نرساند، نابود شوى. شيطان گفت بخاطر آن مكانتى كه در نزد خدا دارى، آمدم به تو سلام كنم! حضرت(ع) به او فرمود اين كلاه چيست؟ گفت: من با همين رنگارنگ ‏هايى كه در كلاهم هست، قلوب بنى آدم را مورد اصابت قرار مى‌‌دهم و آنها را صيد مى‌‌كنم. حضرت موسى(ع) فرمود: به من خبر بده كه آن كدام گناه است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو ديگر بر او مسلط شده‌اى (و ديگر خيالت از او راحت مي‌شود)؟  شيطان گفت: اگر انسان «عُجب» پيدا كند، خودپسندى پيدا كند، عملش را هم زياد ببيند، اما گناهش را كوچك بشمارد. خود شيطان كه منشأ همه معاصى و رذايل و بدبختي‌هاست مى‌‌گويد اگر كسى عجب پيدا كرد، ديگر من بر او مسلط شده‌ام. واقعاً خيلي از ما گرفتار اين صفت و اين خطر هستيم. وقتي يک نماز با حال و با حضور قلب مى‌‌خواند، بعد از نماز مى‌‌گويد چه نمازى خوانديم. همين سبب مى‌‌شود که مي‌گويد سه شب قبل نماز شب مفصلي خواندم، اگر امشب نخواندم مهم نيست. معلوم مى‌‌شود آن نماز خيلى براي او مهم بوده است. ما نبايد اينها را مهم و بزرگ جلوه دهيم، بطورى كه موجب خودپسندى ما شود. دائماً بايد بگوييم «هذا من فضل ربى» . اگر امروز آمديم درس گفتيم، يا شنيديم، يا نوشتيم، ظهر كه به خانه مي‌رويم بگوييم «هذا من فضل ربى» ، همه آن را از فضل و لطف و عنايت خدا بدانيم. يک علت سجده شکر بعد از نماز، همين است كه جلوى «عُجب» گرفته شود. اين همه نماز خوانديم، سجده طولانى هم داشتيم، ركوع طولانى هم داشتيم، اما چرا بعد از نماز سجده شكر كنيم؟ براى همين است. اين كه مي‌گويند در نماز، قبل از سوره حمد، استعاذه را بخوانيد، يك علتش اين است كه جلوى «عُجب» گرفته شود. انسان يك وقت فكر نكند كه خودش مراحل زيادى از معنويت و عبادت و مناجات را براى خودش فراهم مى‌‌كند. شيطان سراغ انسان مي‌آيد. در همان هنگام نماز، بعد از نماز، قبل از نماز سراغ انسان مي‌آيد. قبل از نماز كارى مى‌‌كند كه انسان نماز نخواند، يا نمازش را تأخير بيندازد. وقتى هم شروع به نماز مي‌کند، كارى مي‌كند که حضور قلب نداشته باشد. حالا كسى که در تمام اين امور با شيطان مبارزه كرده، و با حضور قلب نماز خواند، نمازش که تمام شد، باز در آخر نماز به دلش مي‌اندازد كه عجب نمازى خوانديم، عجب حالى پيدا كرديم. لذا زود بايد سجده شكر كند، براى اينكه اين صفت در او پيدا نشود. دقت کنيد؛ اگر واقعاً علم ما زياد مى‌‌شود، بايد روز به روز تواضع ما زيادتر شود. بايد باور كنيم چيزى نيستيم، نه در علم چيزى هستيم و نه در عبادت چيزى هستيم. اگر اين باور را داشته باشيم، انسان را به يك جاهايى مى‌‌رسانند و دست انسان را مى‌‌گيرند، اما شرطش اين است که اين باور را داشته باشيم، لق لقه زبان نباشد. ممکن است كسى با زبان خودش تواضع به خرج دهد. معمولاً آنهايى كه با زبان خيلى تواضع به خرج مى‌‌دهند، انسان‏هاى متواضعى نيستند. انسان بايد واقعاً و ذاتاً تواضع داشته باشد. من ذاتاً كسى را از خودم برتر ندانم. اگر حتى من که اينجا مى‌‌نشينم درس مى‌‌گويم، خدايى ناكرده لحظه‏ اى در قلبم خطور كند که أقلاً من از شما بالاتر هستم، اين خودش براى من مهلك است. بايد باور داشته باشم که هر يک از شما يك اضافه‏ هاى علمى و معنوى داريد كه من ندارم. انسان بايد اين باور را داشته باشد و إلا گرفتار «عُجب» مى‌‌شود. طلبه‌اي كه عُجب علمى پيدا كند، ديگر مطالعه نمى‌‌كند. مي‌گوييم يك بار ديگر مطالعه كن، أصلاً حاضر نيست بشنود.تا به او مى‌‌گويى اين كتاب را ديده‌اى؟ مي‌گويد ما پنبه اينها را زده‌ايم. اين واقعاً «عُجب» است. چه اشكالى دارد يك بار ديگر آن کتاب را ببيند. يك وقت مى‌‌گويد مجال نشد ببيند. در بين بعضى از بزرگانى كه اواخر عمرشان بوده، كتاب يك محققى كه زحمت كشيده و كتاب نوشته و نظريه داده را نزد او برده‌اند، كتاب را پرتاب كرده كه من فاتحه اصول را خوانده ‏ام و تحقيقاتش را تمام كرده‏ ام و مبانى روشن است، اينها چيست نزد من مى‌‌آورى؟ «عجب» سنّ نمي‌شناسد، ما كه در اين سنّ هستيم، قبل از ما، بعد از ما، ممکن است گريبانگير همه بشود. اينطور نيست كه بگوييم هرچه سن ما بالاتر رود، شايد عجب ما بيشتر شود. اقتضايش بيشتر مى‌‌شود. اگر الان بتوانيم مهارش كنيم، كرده‌ايم، و إلا اگر زمان بگذرد مشکل مي‌شود. گاهى اوقات مخصوصاً در مسائل معاصر، كسى هست که هم رديف انسان است، كتابى نوشته، و انسان خبر دارد كه اين كتاب را ديگرى نوشته است و همه آن را مى‌‌خواند. اما وقتى مى‌‌گوييم فلانى چنين كتابى دارد، مى‌‌گويد عجب، من نمى‌‌دانستم. در حالى كه آن كتاب را ديده و مطالعه کرده است. اين از آثار «عجب» است. يعنى انسان به جايى مى‌‌رسد كه حاضر نيست كتاب طلبه‏ اى كه هم رديف او بوده را ببيند. از امام(رض) در مورد عدالت مرحوم آيت الله العظمى آقا سيد احمد خوانسارى (قدّس سرّه) پرسيده بودند. امام(رض) فرموده بود از من از عدالت ايشان نپرسيد، از عصمتش بپرسيد. بسيار مرد عجيبى بوده و واقعاً گاهى بايد زندگينامه اينها را مكرّر بخوانيم. ايشان در تهران با اينكه مرجع تقليد مسلّم بوده و واقعاً حتى بعد از مرحوم آقاى بروجردى(ره) بزرگانى از حوزه، به أعلميت ايشان قائل بودند، و لو ايشان در تهران هم بودند، أما در درس وقتى درس مى‌‌گفته، كتاب مصباح الهدى(تأليف مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى"ره") را كه شرح عروة بوده، مى‌‌برده سر کلاس مى‌‌خوانده است. همه مي‌گفتند آقا شيخ محمد تقى آملي(قده) در همان زمان از جهت فقهى كمتر از ايشان است. اينقدر مهذب بوده، اينقدر تهذيب نفس شده بوده، كه برايش فرقى نمى‌‌كرده که كتاب كسى را كه پايين‏ تر از ايشان است بخواند. اما ما الان حاضر نيستيم در مورد كسى كه هم طبقه ماست بگوييم فلان كتاب را دارد. اينها نكات مهمى است که بايد دقت داشته باشيم.
خداوند متعال همه ما را از «عُجب» حفظ بفرمايد. آمين ربّ العالمين



منبع : اصول کافی، ج 2، ص 314



کلمات کلیدی :

رذایل اخلاقی حضرت موسی عجب و خودپسندی آثار عجب عوامل استثقال ذنوب فرق عجب و تکّبر تواضع سید احمد خوانساری

۳,۵۱۲ بازدید