۱۰ اسفند ۱۳۹۴ و ۱۲:۱۶


اين نكته را قبل از اينكه اين حديث را دنبال كنم، بگويم که هيچ ذكري غير از ذكر خدا، ذكر ديگري را در پي ندارد. من اگر يادي كنم از عالمي، ‌معلوم نيست که آن عالم نيز از من ياد كند؛ من اگر يادي كنم از يك دوستي، معلوم نيست كه او هم ياد من بكند. اما اين چه حقيقتي است، چه واقعيتي است كه خدا مي‌فرمايد: اگر كسي به ياد من باشد، من هم به ياد او هستم؟. اُذكرونی أذكركم  معناي «أذكركم» اين است كه خدا مي‌شود انيس انسان.!

در جلد دوم كافي در كتاب الدعاء، باب ما يجب من ذكر الله في كلّ مجلس، حديث چهارم آمده است : ابوحمزه ثمالي از امام باقر(ع) نقل مي‌كند: قال مكتوب في التورات الّتي لم تغيّر در توراتي كه تحريف نشده، نوشته شده است؛ اين معنايش اين است كه ائمه ما: بر تورات واقعي علم داشتند.

و امام(قده) در كتاب چهل حديث فرموده‌اند تورات و انجيل امروزي نه تنها قلم يك انسان عادي و متعارف نيست، بلكه تراوش افرادی شهوتران و هواپرست است. امام باقر مي‌فرمايند: در تورات واقعي اينطور نوشته است: إنّ موسی (ع) سئل ربه حضرت موسي از خدا سؤال كرد: يا ربّ أقريب أنت منّي فاُناجيك أم بعيد فاُناديك خدايا تو قريب به ما هستي تا با تو مناجات كنيم يا از ما دور هستي تا تو را صدا كنيم و مورد ندا قرار دهيم؟ چرا موسي اين سؤال را مي‌كند؟ چه انگيزه‌اي از اين سؤال دارد؟ می گويد نمي‌دانيم با تو مناجات كنيم و تو را نزديك خودمان بدانيم يا مثل كسي كه دور هست، تو را صدا كنيم؟ به قول مرحوم علاّمه مجلسي اينجا موسي در مقام اين بوده كه آداب دعا و آداب خواندن خدا چيست؟

سؤال موسي اين بوده که من خودم را كه نگاه مي‌كنم، از حيث خودم دور از تو هستم؛و خيلي دورم. تو را که نگاه مي‌كنم از حبل الوريد هم به من نزديك‌تري؟ نمي‌دانم در دعا، خودم را نگاه كنم يا تو را نگاه كنم؛ چگونه دعا كنم؟ البته اين حرف خيلي دارد و نكات ديگر هم دارد که عرض مي‌كنم. خداوند در جواب موسي فرمود: يا موسی أنا جليس من ذكرني كسي كه به ياد من باشد من جليس و هم‌نشين او هستم. اين جواب چه ارتباطي با اين سؤال دارد؟ اين همان است كه پيامبر ما به عنوان حديث قدسي فرمود كه خدامی فرمايد: أنا جليسه و أنيسه.

اما اين جواب چه مناسبتي با سؤال موسي دارد؟ خدا بالاخره در اين جواب فرمود: تو با من مناجات كن يا مرا ندا كن؟ آيا اين كه مي‌فرمايد أنا جليس من ذكرني يعني من نزديك هستم؟ هر كسي كه به ياد من باشد، من همنشين او و نزديك به او هستم؟ يا اينكه نه، مي‌خواهد مطلب بالاتري را بيان كند؟ مي‌خواهد بفرمايد: كسي كه به ياد من هست، ديگر قرب و بعد در اينجا معنا ندارد؛ من با خود او هستم. همان نكته‌اي را گاه بعضي از عرفا در عباراتشان دارند و معناي خيلي عميقي دارد؛ و آن وحدت و اتحاد ذاكر و ذكر و مذكور است. كسي كه به ياد خداست و خدا جليس با اوست، اصلاً وجودش مي‌شود تجلّي خدا. اراده‌اش مي‌شود اراده خدا. نگاهش مي‌شود نگاه خدا.

البته اين بدان معنا نيست که ذات خدا در وجود کسي حلول کرده است؛ حرف هايي كه بعضي از عوام علما فكر مي‌كنند. يا آن حرفهايي كه گاه در بعضي از مذاهب ديگر هم بدان اشاره مي‌كنند، اينها نيست. در عين بندگي و در اوج بندگي، انسان به جايي مي‌رسد كه همه وجودش مي‌شود وجود خدايي. با خدا حرف مي‌زند، چون خدا وجود او را احاطه كرده، و امور او را عهده‌دار شده است. و اين تعبير «جليس» هم از باب ضيق در تعبير بوده است.

مرحوم امام(ره) نكته‌ي لطيف‌تري در مورد اين سؤال موسي دارند. و آن اين است كه مي‌فرمايند: موسي مي‌خواسته بگويد من از دعا كردن عاجز هستم. اين كه مي‌گويد يا ربّ أقريب أنت منّي فاُناجيك أم بعيد فاُناديك اين نيست كه به خدا بگويد يك طرف را براي ما معين كن. نه، موسي مي‌خواهد مقام و حالت عجز خودش را از كيفيت دعا بيان كند. يعني انسان به جايي مي‌رسد كه ديگر عاجز از دعاي واقعي است. پس، دعا هم مراتب دارد؛ دعاي عوام داريم؛ دعاي خواص داريم.

دعاي خواص نيز به مرتبه بالايش كه مي‌خواهد برسد، مي‌رسد به عجز از دعا؛ انسان از دعا عاجز مي‌شود. اين وقتی است که وجود و حضور خداوند تبارك و تعالي را يك حضور قيومي ‌مي‌داند، در مورد خداوند قرب و بعد معنا ندارد، بلکه قرب و بعد براي ماست، همه عوالم نسبت به خدا يكسان است. خداوند نسبت به همه اين عوالم ملك و ملكوت و دنيا و برزخ و آخرت يك حضور قيومي دارد. حضور قيومي ‌يعني هر چيزي به اراده او تعلّق دارد. لذا، اصلاً کار به جايي مي‌رسد كه انسان واقعاً عاجز از دعا كردن مي‌شود.

اما آنچه كه براي ما مهم است، اين است كه ذكر خدا را چگونه براي خودمان ملكه قرار دهيم؟ چگونه اهل ذکر شويم؟ راه که مي‌رويم، به ياد خدا باشيم؟ وقتي انسان با صحنه گناه مواجه شد، آيا آنجا واقعاً در فكرش مي‌آيد گناه كند يا نه؟ اگر در فكرش آمد، ولو خودش هم مي‌گويد حرام است، عقاب دارد، خدا راضي نيست؛ اما همين كه در فكرش آمد بداند يك مقداري ضعف دارد. وقتي خدا جليس انسان شد، ديگر به فكر گناه نمي‌افتد. وقتي خدا عهده‌دار امور كسي باشد كه به ياد اوست، يعني قلب او هم دست خداست و تحت عنايت خداست، نمي‌گذارد غير از نور خودش و افاضه خودش چيز ديگري در آن راه پيدا كند.

مرحوم علامه(ع) در تفسير الميزان وقتي مراتب شرك را بيان مي‌كند، مي‌فرمايد خفي‌ترين مرتبه‌ي شرك اين است كه انسان از خدا غفلت كند؛ يعني همان لحظه كه از خدا غافل شده، عنوان شرك را پيدا مي‌كند. ما واقعاً چه كنيم كه خودمان را بسازيم؟ وقت گذشته، يعني عمر گذشته، و انسان گاه تأسّف مي‌خورد، اندوه مي‌خورد كه ديگر مجالي براي او باقي نمانده است.

واقعاً به خودمان خطاب كنيم، خودمان را سرزنش كنيم، نبايد بگوييم حالا ما الحمد لله در مسير علم هستيم و همين كافي است؛ و به همين مقدار خودمان را قانع كنيم. نه! اين نيست. اين كه اميرالمؤمنين(ع) بر حسب آنچه كه نقل شده، بعد از نماز به مردم خطاب مي‌كرده که زاد و توشه براي خودتان فراهم كنيد، راهي طولاني در پيش داريد؛ براي چيست؟

انسان عقبه‌هاي سنگين در پيش دارد و بايد دائماً اينها را به خودش بگويد. دائماً بايد بگوييم چيزي باقي نمانده، ممكن است يك دقيقه بيشتر از عمر انسان باقي نمانده باشد. بايد توسل به ذات خداوند پيدا كنيم که او به ما كمك كند و ما را جزء ذاكرين قرار دهد؛ و ذكر را ملكه‌ي ما و در وجود ما قرار دهد.




منبع : اصول کافی، ج 2، ص 496



کلمات کلیدی :

دعا ذکر خدا امام خمینی حضرت موسی مراتب شرک چهل حدیث تورات واقعی

۲,۳۳۱ بازدید