۲۴ دی ۱۳۹۴ و ۱۱:۵۵

اما به عنوان تذکر، روايتى را يادداشت كردم كه از مواعظ امام كاظم (ع) به هشام است؛ اين روايت مفصل و در چند صفحه است که ما مقداري را مي‌گوئيم. امثال اين روايت نشان مي‌دهد كه واقعاً ائمه ما نسبت به اصحاب بزرگشان چه مواعظى را داشتند كه در خود اين، يك نكته ظريفى هست. اين روزها كه بحث علم اجمالى را داشتيم، من فكر مى‌‌كردم به اين كه ما بحث مى‌‌كنيم كه اگر علم اجمالى داشتيم به اين كه يا نماز جمعه واجب است يا نماز ظهر، بالاخره آيا منجزيت دارد يا ندارد؟ علم اجمالى كه در مسائل فرعى اين مقدار اهميت دارد، بياييم يك مقدارى دايره آن را به مسائل ديگر بكشانيم؛ آن وقت ببينيم كه چه مقدار ما علم اجمالى داريم و برايش ترتيب اثر نمى‌‌دهيم. و اين خودش واقعاً جاى بسيار تأسف دارد.

از عباداتمان كه شروع كنيم، انسان وقتى حساب مى‌‌كند چهل، پنجاه سال از عمرش گذشته است و علم اجمالى دارد كه بسيارى از اين عباداتش ناقص است؛ اينجا براى علم اجمالى چه فكرى كرده‌ايد؟ اينجا كه مى‌‌رسيم، نمى‌‌گوييم علم اجمالى منجز است. يا علم اجمالى داريم به اين كه بسيارى از اخلاق مذمومه در انسان وجود دارد، بسيارى از صفات ناپسند در انسان وجود دارد؛ به اين علم اجمالى هم ترتيب اثر نمى‌‌دهيم. علم اجمالى داريم كه نسبت به حقوق خداوند بر خودمان بسيارى از حقوق الهى را رعايت نمى‌‌كنيم؛ ما با اين علم اجمالی هاى فراوان چه کرده‌ايم؟ چه شده است كه انسان به اينگونه امور توجه نمى‌‌كند؟ اگر ديديم علم اجمالى منجزيت دارد، آيا در اين امور، لااقل نبايد براى ما محركيت و داعويت داشته باشد؟ انسان را يك مقدار متنبه كند.

در روايتى كه امام كاظم(ع) به هشام فرمودند، بسيارى از قسمت‌هايش مربوط به عقل است، و تعبير «إن لله على الناس حجتين حجة ظاهرة وحجة باطنة» در همين روايت آمده است؛ آثار عقل و شرايط آدم عاقل، و اصلاً اين که به چه کسى مى‌‌شود گفت عاقل، در همين روايت ذكر شده است. قسمتى را كه من يادداشت كرده‏‌‌ام، اين است كه حضرت به هشام فرمودند: يا هشام! من سلط ثلاث على ثلاث فكأنما اعان على هدم عقله ، اگر كسى سه چيز را بر سه چيز مسلط كند، خودش كمك كرده كه عقلش را از بين ببرد و منهدم كند، من اظلم نور تفكره بطول أمله كسى كه نور تفكرش را با آرزوى طولانى تاريك و خاموش كند. از اينجا معلوم مى‌‌شود که تفكر يك حقيقت نورى دارد؛ اينطور نيست كه كسى بگويد من به اختيار خودم مى‌‌خواهم هم فكر كنم و هم اين مقدار فكر كنم؛ نه، تفكر يك حقيقت نورانى است كه تا زمينه‌‌‏اش در درون انسان فراهم نباشد، انسان نمى‌‌تواند تفكر كند. هيچ ظالمى، هيچ حاكم جائرى اصلاً يك آن فكر نمى‌‌كند كه دارد ظلم مى‌‌كند تا چه برسد به اين که در مقام اصلاح خودش برآيد.

در اين قسمت مى‌‌فرمايد: نور تفكر با آرزوى طولانى خاموش مى‌‌شود؛ يعنى آدمى كه خودش را مملو از آرزوها مى‌‌كند، ديگر قدرت تفكرش را از دست مى‌‌دهد. حالا ممكن است كه بگوييم وسوسه‏ هاى شيطانى در او زياد است؛ آدم ظالم مى‌‌نشينيد نقشه‏ ها مى كشد براى اينكه قومى را زياد غارت كند و از بين ببرد؛ اينها وسوسه‌هاست و نه تفكر. فكر چيزى است كه حقيقت نورى دارد و براى انسان راه باز مى‌‌كند؛ واقعش اين است اگر به خودمان مراجعه كنيم، مسأله طول الأمد سدّ بزرگى براى تعقل و تفكر است. البته آرزو در هر گروهى هم به حسب همان گروه است؛ در گروه ما طلبه‏ ها، آرزو اين است که مثلاً از جهت علمى به حدي‌ بالا روم كه همه در مقابل علم من خضوع كنند. آرزو فقط به اين نيست كه انسان به يك مظاهر مادى، خانه بزرگ، وسايل رفاهى، ثروت و... بسنده کند؛ نه، آرزو در هر قشرى به حسب همان قشر است. اگر انسان خداى ناكرده واقعاً به اين فكر باشد که به حدي برسد فتوا صادر کند و همه در مقابل او خضوع کنند، چنين امرى مانع از تفكر است.

ببينيد، انسان نبايد خودش را فريب دهد؛ من يك بار هم عرض كرده‌ام و حالا هم عرض مى‌‌كنم، ما در بيست و چهار ساعت چقدر حديث نفس مى‌‌كنيم؟ چه مقدار انسان خودش را نسبت به غفلت از خدا، نسبت به حب دنيا، نسبت به حب مقام، نسبت به ساير مظاهر شيطانى سرزنش كرده است؟. از امور همين جزئى شروع كنيم كه واقعاً بدانيم در همين جزئيات چقدر درمانده هستيم، تا برسد به مسائل مهم و خطيرى كه هنوز صحنه آزمايش و امتحانش براى ما حاصل نشده است؛ جايى در يك مجلسى وارد مى‌‌شويم، كسى دير جلوى پاى ما بلند مى‌‌شود، اگر هم عصبانيتش را ابراز نکند، لااقل در درون خودش بر افروخته مى‌‌شود؛ يا در ميان خانواده، فرض كند مقدارى درجات علمى‌اش بالاست، زحمت كشيده و توقع دارد پسرش يا خانواده‏ اش احترام خاصى براى او قائل باشند؛ اينها چيزهايى است كه همه ما گرفتار آن هستيم؛ و همين امور است كه نمى‌‌گذارد انسان تفكر كند. ما بايد نفس خودمان را به اندازه‌اي تقويت كنيم كه هر روز كوشش داشته باشد تا براي خودش يك نورى ايجاد كند و براى انسان چراغ راه باشد. حديث نفس كفى بالنفس وعظاً. خود نفس بايد واعظ انسان باشد؛ انسان بايد کاري کند که نفس خودش با انسان حرف بزند، انسان را سرزنش و مذمت كند؛ بگويد اين كارت خيلى بد بود؛ براى انسان ايجاد شرمندگى دائماً بوجود بياورد.

آنجايى هم كه يك كار خوبى كرد، او را وادار به شكر الهى كند؛ نگويد اين كار، كار من بوده، بلکه بگويد اين لطف خدا بود که من چنين کاري را انجام دادم. من اظلم نور تفكره بطول امله و محا طرايف حكمته بفضول كلامه زيبايی‏هاى حكمت و آن حكمت‏هاى لطيفى كه در درون انسان ممكن است ايجاد شود را با زياده‌گويى از بين ببرد و محو كند. و أطفأ نور عبرته بشهوات نفسه كه اين سومين امر است؛ بعد دنباله‏اش مى‌‌فرمايند فكأنما اعان على هدم عقله و من هدم عقله اين هم كبرى كلى أفسد عليه دينه و دنياه ، كسى كه عقلش را هدم كند، دين و دنيايش را از بين برده است. باز در همين كلام امام كاظم (ع) است كه انسان متضرعانه از خدا تكميل عقلش را بخواهد. آيا تاکنون چنين دعائي داشتيم؟ نه، فكر مى‌‌كنيم كه يك عقلى داريم و عقل حسابى است، و از كثيرى از مردم هم عقلمان بيشتر است. پس، انسان متضرعانه بايد از خدا بخواهد كه عقلش را هر روز كامل‌تر كند. اين خيلى نعمت بزرگى است؛ اگر اين درس‏ها، اين بحث‏ها، اين مراوده‏ ها موجب تكميل عقول ما باشد، طوبى لنا و لكم ؛ اما اگر موجب تكميل عقول نباشد، خسارة علينا و عليكم .



منبع : اصول کافی،‌ ج 1، کتاب عقل و جهل، ح 12



کلمات کلیدی :

امام کاظم هشام عقل زوال عقل عوامل زوال عقل تکامل عقل

۱,۷۰۲ بازدید