-
۲۲۱
و: از برخى آيات شريفه قرآن، چهبسا بتوان وجوب لعن را استفاده کرد. مىتوان گفت آيه شريفه (أولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ)(1) جمله خبرى است و در مقام امر و انشاء ظهور در وجوب دارد، يعنى بر همه لعنت کنندگان، لعنت چنين افرادى واجب است.
در اینجا مناسب است به کلامى که ابن ابى الحديد در اين زمينه آورده، بپردازيم:
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه(2) مطالبى از ابو المعالى جوينى و نيز اعتراض استادش ابوجعفر نقيب بر ايشان را نقل نموده که خلاصهاى از آن را در اینجا ذکر مىنمايم:
در مطلب اول ابو المعالى مىگويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از قضاوت ديگران در مورد اصحاب خويش و آنچه که بين آنان واقع شده است و اختلافاتى که ميان آنان بوده نهى کرده و فرموده است: إيّاکم وما شجر بين صحابتى. سپس آورده است: ما از حقايق قضايايى که در صدر اسلام بين صحابه واقع شده است، به جهت فاصله زمانى بسيار زيادى که با آنها داريم، بىاطلاع بوده و نبايد پيرامون آنها بحث نماييم و اگرچه فردى از آنان گرفتار خطا شده باشد؛ و بر ما لازم است حداقل زوجه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يعنى عائشه و پسر عمّه آنحضرت يعنى زبير و نيز طلحه را حفظ نموده و پيرامون آنها سخن ناسزايى نگوييم.
در مطلب دوم او مىگويد: چه چيزى بر ما واجب مىکند که شخصى از مسلمانان را لعن نماييم يا از او تبرّى بجوييم؟! و اساساً
1. سوره بقره، آيه 159.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 20، ص 413.
-
۲۲۲
چه ثوابى بر لعنت و برائت مترتّب است؟! و آيا خداوند در قيامت از کسى که ديگرى را لعن نکرده، بازخواست مىکند و يا از کسى که لعن فرستاده است؟ اگر انسان در تمام طول زندگىاش ابليس را هم لعن ننمايد، نمىتوانيم بگوييم اين شخص گناهکار است. بلکه بايد گفت اگر مسلمانى به جاى لعن، استغفار نمايد، اين عمل براى او از لعن کردن بهتر است.
سپس در مطلب سوم آورده است: چگونه جايز است کسانى را که خداوند بين رسولاش و بين آنان مودّت قرار داده لعن کنيم؟ و حال آنکه به تصريح مفسّرين عامّه آيه شريفه (عَسَى اللهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَينَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً)(1) در مورد ابوسفيان و آل او نازل شده است، افزون بر اين، جميع آنچه را که شيعه نقل مىکند يعنى اختلاف بين اصحاب و مشاجره بين آنها، هيچکدام ثابت نيست و اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مانند فرزندان يک مادر بوده و هيچکدام در باطن از ديگرى کدورتى در دل نداشته و بين آنها هيچ اختلاف و نزاعى نبوده است.
ابن ابى الحديد مىگويد: در محضر استاد ابوجعفر نقيب يحيى بن محمد العلوى البصرى بودم، او پس از نقل کلام جوينى گفت: در گذشته ايام از برخى از علماء زيديه در ردّ کلام ابو المعالى مطالبى را ديدهام که به خط خود يادداشت نمودهام؛ سپس از ميان کتابهايش، نوشتهاى را به ما داد که در همان مجلس خوانديم و همه تحسين نمودند و خلاصه آن چنين است:
1ـ خداوند تبارک و تعالى دشمنى با دشمنانش را واجب نموده، همانطورى که دوستى با دوستانش را واجب فرموده است، به همين جهت در قرآن کريم آمده است:
1. سوره ممتحنه، آيه 7.
-
۲۲۳
(لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ)(1) و همینطور در آيهاى ديگر نيز فرموده است: (وَلَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالنَّبِى وَما أنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أوْلِياءَ)(2) و در کريمه ديگر نيز آمده است: (لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِمْ)(3).
افزون بر اين آيات شريفه، اجماع مسلمين بر وجوب دشمنى با دشمنان خدا و دوستى با اولياء اوست و در روايات نيز، حبّ در راه خدا و بغض در راه خدا واجب شمرده شده است.
آرى، اگر اين آيات و روايات و اجماع در کار نبود، با هيچکس دشمنى نمىداشتيم و از هيچکس تبرّى نمىجستيم.
2ـ اينکه جوينى به دليل دور بودن زمان صحابه از ما، مىگويد: نبايد در مسائل آنان اظهار نظر کنيم در جواب مىگوييم: اگر خداوند در قيامت بفرمايد: اگرچه آنها از ديدگان ظاهرى شما دور بودند، اما از قلوب و گوشهاى شما غايب نبوده و شما اخبار صحيح و معتبرى در مورد آنان داشتيد و با همان اخبار صحيح بايد خود را ملزم به دوستى نبى و دوستى کسانى که او را تصديق کردهاند و دشمنى کسانى که با او دشمن بودهاند، مىنموديد. در آن روز چه جوابى خواهيد داشت؟ آيا شما نمىترسيد که از مصاديق
1. سوره مجادله، آيه 22.
2. سوره مائده، آيه 81.
3. سوره ممتحنه، آيه 13.
-
۲۲۴
اين آيه شريفه باشيد: (رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ)(1).
3ـ با مراجعه به قرآن کريم از آيات شريفه آن وجوب لعن استفاده مىشود. چرا که در قرآن آمده است: (أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ)(2) خبر در اين آيه شريفه در مقام امر و انشاء است، يعنى بر همه لعنکنندگان لعن چنين افرادى واجب است. در آيه ديگر خداوند تبارک و تعالى مىفرمايد: (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ)(3) در اين آيه خداوند متعال، گنهکاران و کافران از بنىاسرائيل را به زبان پيامبر بزرگوارش حضرت داود(عليه السلام) مورد لعن قرار داده است و همینطور آيات 78 سوره ص و 57 و 61 سوره احزاب. و به دنبال اين آيات فرموده: (إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً)(4). پس در مقابل سؤال جوينى که مىگويد: چه چيزى بر ما لعن را واجب مىکند، بايد گفت: آيات متعددى از قرآن بيانگر وجوب لعن نسبت به برخى از افراد است.
4ـ اين مطلب که ابوالمعالى مىگويد چه ثوابى بر لعن مترتّب است و همینطور مطالب بعدى او، ناشى از عدم اطلاع و جهالت او است، چرا که بر حسب آيات قرآن، لعن از مصاديق اطاعت خدا است و اگر به نحو صحيح انجام گيرد، فاعل او استحقاق ثواب دارد و ملاک صحت آن اين است که لعن از روى ميل نفسانى نبوده و
1. سوره احزاب، آيه 67.
2. سوره بقره، آيه 159.
3. سوره مائده، آيه 78.
4. سوره احزاب، آيه 64.
-
۲۲۵
شخص ملعون از نظر خداوند استحقاق لعن را نيز داشته باشد. آرى، اگر نزد خداوند، لعن برخى جايز نمىبود، هرگز آن را از معالم شرع قرار نمىداد و در قرآن بهصورت مکرّر از آن ياد نمىکرد و نمىفرمود: (وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ)،(1) زيرا مراد از کلمه «لعنه» آن است که ديگران را امر به لعن مىفرمايد و اگر مراد هم اين نباشد بايد گفت، از اين آيه شريفه استفاده مىشود که ما نيز مىتوانيم و بلکه بايد لعن نماييم، چرا که خداوند آنان را لعن فرموده است. و آيا مىتوان گفت که خداوند انسانى را لعن فرموده اما بر ديگران لعنت فرستادن بر او جايز نيست؟! چنين مطلبى را عقل اجازه نمىدهد.
سپس آورده است که آيا جوينى نمىداند که خداوند به ولايت و محبت دوستان خود و دشمنى دشمنان خويش امر فرموده است؟! آيا نمىداند همانطورىکه از تولّى سؤال مىکند، از تبرّى نيز مىپرسد؟ او بايد بداند: نتيجه دوستى با دشمن خدا، خروج از ولايت خداوند است و اگر مودّت با آنان باطل باشد به ناچار، ضرورت برائت و دشمنى با آنان ثابت است، چرا که اجماع مسلمين بر آن است که بين مودت و برائت، شق سوم و واسطه سومى وجود ندارد.
5ـ اينکه جوينى گفته است به جاى لعن، سفارش به استغفار کرده است؛ بايد در جواب او گفت: بر طبق مبانى قرآنى در موارد وجوب لعن، استغفار بىفايده است، چرا که چنين شخصى ترک واجب کرده و عاصى است و نسبت به کسى که خداوند امر به
1. سوره نساء، آيه 93.
-
۲۲۶
تبرّى از کرده است و با امر او مخالفت نموده و مصرّ بر معاصى است، توبه و استغفار براى او مورد قبول واقع نمىشود و تارک لعن بر شيطان با عدم اعتقاد به وجوب لعن، کافر و با اعتقاد به وجوب لعن، خطا کار است.
سپس در ادامه نوشتار مطالب مفصّلى پيرامون لعن بر يزيد و امثال او آورده است و مىگويد: در ميان اصحاب پيامبر افرادى مانند مغيرة بن شعبة بودهاند که عدهاى شهادت بر ارتکاب او به زنا دادهاند و عمر بن الخطاب نسبت به شهود او انکارى نکرد و نگفت نسبت به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و کارهاى زشت آنها بايد از قضاوت خوددارى نمود، بلکه شهادت شهود را استماع کرده، ليکن چون به چهار نفر نرسيد، ترتيب اثر نداد. اگر واقعاً روايت «أَصْحَابِى كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمْ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُم» صحيح مىبود بايد مغيره به اين روايت تمسّک مىجست، در حالىکه چنين حرفى را نزد.
و همینطور شخص ديگرى به نام قدامة بن مظعون در زمان عمر مرتکب شرب خمر شد و عمر بر او حدّ را جارى کرد، در حالىکه او از اصحاب پيامبر بلکه از اصحاب بدر بود و مشهور آن است که بدريون از اهل بهشت مىباشند. و خود او نيز در مقابل اعتراض نکرد و به کلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) تمسک نجست.
همینطور موارد ديگرى را بهعنوان نقض بيان نموده است و در ادامه آورده است: کسانى که مىخواهند از اختلاف صحابه و طعنه زدن برخى از آنان نسبت به يکديگر و قدح آنان نسبت به هم اطّلاع بيشترى پيدا کنند به کتاب نظّام مراجعه نمايند و نکته مهم و قابل توجه در اینجا اين است که جاحظ در مورد نظّـام گفته است: او
-
۲۲۷
شديدترين مردم مخالفت با شيعه بوده است، به اين دليل که شيعه طعن فراوان بر صحابه دارند. ولى با آنکه اينکه مطاعن زيادى در مورد شيعه نقل مىکند، چند برابر آن را در مورد صحابه وارد مىنمايد و جاحظ از برخى از رؤساء معتزله نقل نموده که اشتباه ابوحنيفه در باب احکام بسيار است چون جماعت کثيرى از مسلمين را گمراه نموده و اشتباه حمّاد بن ابى سليمان از او بزرگتر است چون ابوحنيفه شاگرد او در حديث بوده است تا مىرسد به اينکه اشتباه ابن مسعود که از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده، از همه اینها بزرگتر و بيشتر است، زيرا او اول کسى است که مبادرت به قياس نمود و دين را با رأى خودش تنظيم کرد.
ثمامة بن اشرس که در خراسان از ملازمين رشيد بن مهدى بود کتابى در رد ابوحنيفه نسبت به مسأله قياس و اجتهاد به رأى نوشت و هنگامى که در مورد اين کتاب از او سؤال شد، در جواب گفت: اين کتاب را فقط در ردّ ابىحنيفه ننوشتهام، بلکه در ردّ همه کسانى که قبل از او در اسلام مسأله رأى را مطرح نمودند از قبيل علقمه بن قيس و اسود بن يزيد و عبدالله بن مسعود نيز نوشتهام.
جاحظ در کتاب معروف خود به نام توحيد آورده است: ابوهريره شخص موثّقى در نقل حديث از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نبوده است و على بن ابىطالب(عليه السلام) او را توثيق ننمود، بلکه متّهم و مورد قدح قرار داد و همینطور عمر و عائشه نسبت به او چنين نظرى داشتند. در پى آورده است: حال چگونه مىتوانيم بگوييم تمام صحابه عادلاند در حالىکه از جمله آنان حکم بن ابى العاص است که دشمن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و نيز وليد بن عُقبه مىباشد که به تصريح
-
۲۲۸
قرآن در آيه شريفه (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا)(1) فاسق شمرده شده است و همینطور بُسر بن أبى ارطاة که عدوّ خدا و رسول بوده است.
سپس آورده است: تعجّب از حشويه و اصحاب حديث از اهل سنت است که از طرفى معتقد به معصيت انبياء الهى هستند و در مقابل کسانى که اين عقيده را انکار مىکنند ايستاده و آنها را مورد طعن قرار مىدهند و آنان را مخالف نص قرآن مىدانند. و از طرف ديگر اگر نسبت به عمرو بن عاص يا معاويه و يا امثال اینها حرفى زده شود و معصيتى به آنان منسوب گردد، چهرههاى آنها برافروخته و گردنها کشيده و چشمها از حدقه بيرون مىافتد و با عنوان اينکه اين شخص رافضى است و صحابه را سبّ مىکند با او برخورد مىنمايند.
او مىگويد: اگر آنان در مورد اعتقاد به معصيت پيامبران بگويند که ما از نصوص قرآن تبعيت مىکنيم؛ ما در جواب مىگوييم نسبت به برائت از جميع گنهکاران نيز بايد از نصوص قرآن تبعيت کنيد. زيرا در قرآن مجيد مىفرمايد: (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ).(2)
اين بود اجمالى از نوشتار مفصّلى که ابن ابى الحديد در اين زمينه نقل مىنمايد. او با نقل مفصل اين نوشتار گويا اساس مطلب را پذيرفته و در مورد لعن هيچ تعليقهاى را نياورده، اگرچه نسبت به برخى از موارد در مقام توجيه برآمده است و در ادامه مىگويد:
1. سوره حجرات، آيه 6.
2. سوره مجادله، آيه5.
-
۲۲۹
علي(عليه السلام) در نزد ما به منزله پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و قول و فعل او حجت است و اطاعت او واجب است و چنانچه او از شخصى تبرّى جسته باشد ما هم از او، ـ هرکسى که باشد ـ تبرّى مىجوييم، حال بايد ديد که آيا از طريق خبر صحيح چنين امرى واقع شده است يا خير؟ در پاسخ مىگوييم: آرى برائت علي(عليه السلام) از مغيره و عمرو بن عاص و معاويه ثابت و به منزله خبر متواتر است، از اينجهت هيچيک از اصحاب ما آنها را دوست ندارند و بر آنها درود نمىفرستند.
ولى امروزه در ميان جامعه اسلامى ما، افرادى تحت عنوان روشنفكرى به دنبال زدودن لعن و حذف آن از فرهنگ دينى مسلماناناند؛ گاه با اين پندار که لعن با فطرت و حقيقت انسانيت سازگارى ندارد؛ و گاه با اين فرياد كه بايد به دنبال احيا و بيدارى مبتنى بر همزيستى با ساير مذاهب و اديان و حتى با كفّار و بتپرستان بود؛ و آنقدر دايره آزادانديشى خود را توسعه مىدهند كه با جهالت تمام مىگويند: دينى كه در او لعن و نفرين نسبت به ديگران باشد، دين جامعى نيست.
آيا مىتوان گفت طرفداران حق و حقيقت و يكتاپرستى، نبايد كسانى را كه طرفدار بىدينى و بتپرستىاند و يا كسانى كه به دنبال ترويج اباحهگرى و لامذهبى در جامعهاند را لعن و نفرين کنند؟!
ما بر اين باوريم كه انسان بر حسب فطرت خدايى خود در مرحلهاى قرار مىگيرد كه راه مقابله با باطل و كفر و الحاد را لعن مىداند، و با اين عمل، به ايمان و اعتقاد خود صلابت و استحكام بخشيده، و بر باطل بودن افكار ملحدين و مخالفين، مهر دائمى بطلان مىزند.
-
۲۳۰
لعن در حقيقت يك شعار برخاسته از شعورى ريشهدار و عميق است؛ لعن فريادى است كه از اعماق ايمان و ژرفاى آگاهى سر داده مىشود؛ لعن، اعلام نااميدى هميشگى از ملعون، و مطرود بودن دائمى اوست: (وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ).(1)
در خاتمه، يادآور مىشويم:
آنچه بيان شد، اشارهاى به مبانى علمى اين بحث بود، امّا در شرايط كنونى كه وحدت امّت اسلامى از هر امرى لازمتر و واجبتر است، و ممكن است با چنين عملى به صورت آشکار، به اختلافات ميان مسلمانان دامن زده شود، هرگز به لعن آشکار نسبت به کسانى که گروهى از مسلمانان به اشتباه از آنان طرفدارى مىکنند، توصيه نمىکنم؛ زيرا، مراقبت از اساس اسلام لازم است. و اين امر، رهين اتحاد و يكپارچگى امّت اسلامى است.
1. سوره ص، آيه 78.