سلسله درس‌های آیات الاحکام / 2

ربا در قرآن کريم
حضرت آيت الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دامت برکاته

تقرير و تنظيم سید جوادحسینی خواه

نشر مركز فقهى ائمّه اطهار عليهم‌ السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

در اين کتاب، به دنبال بررسي و پاسخ به سؤالات زير از ديدگاه قرآن کريم هستيم:

حرمت ربا تدريجي است يا دفعي؟

آيا حرمت ربا به رباي جاهلي اختصاص دارد؟ و آيا رباي جاهلي با رباي موجود در عصر حاضر مختلف است؟

آيا حرمت ربا به رباي استهلاکي اختصاص دارد و رباي توليدي را شامل نمي‌شود؟

آيا حرمت، به رباي بين اشخاص و افراد حقيقي اختصاص دارد و بنابراين، در صورتي که يک طرف، شخص حقوقي باشد، حرمت برطرف مي‌شود؟.

آيا حرمت ربا به موردي اختصاص دارد که سود گرفته شده به صورت اضعافاً مضاعفه باشد؟

آثار دنيوي و اخروي ربا از منظر قرآن کريم چيست؟

آيا رباخواري باعث کفر مي‌گردد؟

مقصود از اعلام جنگ خدا و رسول(ص) در بحث ربا چيست؟

آيا در قرض ربوي، مجموع اصل و زياده باطل و حرام است يا فقط مقدار زياده حرام خواهد بود؟


پیـش‌گـفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و سپاس بی‌پایان خداوندی را که بشر را آفرید و برای هدایتش سفیرانی را برگزید و به رسالت مفتخر گردانید و درود بی‌حدّ بر پیامبر خاتم و خاندان پاکش که به آنان عالم زینت گرفت و هدایت محقق گردید و نفرین ابدی بر آنان که از این مسیر مردمان را منحرف کرده و موجب حرمان فوج عظیمی از بشریت شدند.

بی‌تردید هدایت بشر بدون امر و نهی الهی و تبعیت از آن میسّر نیست و قرآن کریم که آخرین کتاب آسمانی است و به عنوان «هدی للناس» بر قلب مطهّر رسول اکرم(ص) نازل شده، مشتمل بر بخش عمده‌ای ازاین دستورات هدایتگر است که برخی از اندیشمندان آن‌ها را پانصد آیه و بعضی حدود ششصد آیه و گروهی بیش از این احصاء کرده‌اند.

اهمیت این بخش از قرآن کریم در حدّی است که برخی از استوانه‌های علمی ما آن را به صورت مستقل تحت عنوان آیات الاحکام یا احکام القرآن تفسیر و تبیین و کتب ارزشمندی در زمینة آن تألیف کرده‌اند؛ چرا که در بین

منابع فقهی و ادله‌ای که فقیه به آن تمسک می‌جوید، قرآن مهمترین دلیلی است که مورد وفاق همة فرق اسلامی، حتی اخباریون است؛ زیرا آنان نیز در نهایت، ذهن خود را در فهم قرآن متهم و یا ناتوان می‌دانند و بدون استمداد از تفسیر و تبیین معصومین (علیهم صلوات الله) به ظواهر قرآن اعتماد نمی‌کنند.

کتاب حاضر نمونه‌ای از استمرار این سعی وافر است. استاد گرانقدر حوزه علمیه قم، حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی دامت برکاته در سلسله مباحثی که در زمینة «آیات الاحکام» داشته‌اند، در سال تحصیلی 89 / 88 آیات مربوط به «ربا» را در مباحث استدلالی خود که در دفتر مرحوم آیت‌الله العظمی فاضل لنکرانی(قده) در تهران روزهای پنجشنبه برگزار می‌شد، به صورت استدلالی و علمی برای جمعی از فضلاء تبیین فرموده‌اند. این دروس پس از پیاده شدن از نوار و ویرایش مقدماتی، به قلم جناب حجت‌الاسلام سید جواد حسینی‌خواه منظم و به رشتة تحریر درآمده است و پس از بازنگری مجدد و افزودن نکات و توضیحات لازم و تکمیل مباحث و تأیید نهایی استاد معظّم، مرکز فقهی ائمه اطهار(عليهم السلام) با توجه به تقاضای جمع کثیری از فضلاء آن را به طبع رسانده و در اختیار علاقمندان قرار داده است. امید است مورد استفادة اندیشمندان حوزه‌های علمیه و مرضیّ صاحب شریعت قرار گیرد.

مرکز فقهی ائمه اطهار(عليهم السلام)
محمدرضا فاضل کاشانی
20/1/1392


مقدّمه

الف) نظام سرمايه‌داري غرب، بر ربا و بالندگي نامشروع پول و ثروت بنا شده و بسياري از معاملات اقتصادي و راه‌های جمع‌آوري و انباشت سرمايه و ثروت در دنياي غرب، بر نرخ ربا و نوسانات ربوي استوار است. در نظام اقتصادي اسلام، ربا جايگاهي نداشته و سببي مردود در روابط اقتصادي است.

ب) حرمت ربا در اسلام، تأسيسي نیست، بلکه جنبة امضايي دارد. ربا در همة اديان آسماني حرام بوده و از محرّمات شديد محسوب گشته است. در آيين زرتشت نيز ربا ناپسند شمرده شده است. در اين آیین، قرض‌دهنده می‌تواند سود قرض را بگیرد؛ ولي بهتر است از بدهکار تنگ‌دست سود قرض را نگیرد. نیز قرض‌دهنده نمي‌تواند سود قرض‌ را دوباره به کسي قرض دهد و سود بگيرد. سود قرض نیز نباید بيش از يک چهارم اصل پول باشد.(1)

در آيين يهود، رباخواري حرام بوده است و رباخواران علاوه بر استحقاق کيفر‌هاي اخروي، محکوم به مجازات‌هاي دنيوي، از قبيل: روزه‌گرفتن، کفّاره دادن و تازيانه خوردن، مي‌شدند.(2) در کتاب‌های سلمونيک و شولحان عادوخ

ـ که متون احکامِ دين يهودند ـ نيز بعد از ذکر انواع ربا، آمده است: «شهادت


1. ربا، ص 49.

2. همان، ص 50.

رباخوار مردود است و عمل او در حدّ شرک و يک کار پست حيواني است».(1)

در آيين مسيحيّت، احکام تورات دربارة ربا آمده است. با اين حال، در برخي از نصوص انجيل آمده است: «اگر به کساني قرض دهيد که اميد بازگرداندن را از آن‌ها داريد، چه فضيلتي براي شما دارد؟! گناهکاران نيز به همديگر قرض ربوي مي‌دهند تا آن‌ها مثل آن را برگردانند».(2)

افلاطون و ارسطو بر حرمت ربا تاکيد کرده و زشتي آن را یادآور شده‌اند. ارسطو مي‌گويد:

پول مولّد نيست؛ زايش ندارد و عقيم است؛ مگر اين‌که در سرمايه‌گذاري معقول به کار گرفته شود.(3)

دين اسلام در تحريم ربا بر عقيدة اديان پيشين پاي فشرده و به سيرة عقلا و قانون اوّلي آنان در ميان خود، عمل کرده است؛ چون ربا از مصاديق تجاوز به حقوق ديگران است و سبب سلب امنيّت اقتصادي از افراد ناتوان جامعه مي‌گردد. شاهد بر اين نکته آن است كه علّت يا حکمت حرمت ربا در قرآن و روايات، ظلم بودن آن ذکر گرديده است. مثلاً، امام رضا(ع) در پاسخ نامة محمّد بن سنان در علّت تحريم ربا فرموده است:

لِمَا فِى ذلِکَ مِنَ الفَسادِ وَالظُّلمِ وَفَنَاءِ الأموال؛ (4)

ربا، سبب فساد، ظلم و از دست رفتن ثروت‌هاست.

فقیهان و اصولی‌ها چنین استدلالی را استدلال به تعليل ارتكازي مي‌نامند. تعليل دو نوع است: تعبّدي و ارتكازی عقلايي. امام(ع) و شارع حقيقت ربا را ظلم می‌داند. قبح ظلم نيز قاعدة اولی عقلايي است. هيچ عاقلي وجود ندارد كه حتي در يک مورد بگويد ظلم خوب و صحيح است. تعليل ارتكازي


1. ربا از نظر ديني و اجتماعي، ص 32.

2. انجيل لوقا، فصل 6، آيه‌هاي 34 و 35، ص 102.

3. مسألة ربا به ضميمه بيمه، ص 171.

4. من لايحضره الفقيه، ج3، ص566، ح4934؛ عيون أخبار الرضا7، ج 2، ص 94؛ وسائل الشيعة، ج18، ص121، باب 1 از ابواب الربا، ح11.

عقلايي، كاشف از اين است كه حرمت و زشتي ربا نزد عقلا نيز موجود است.

يهوديان مروّج انديشة ربا در جهان بوده‌اند. اينان نه تنها از دين خود تخطّي کردند، بلکه سيرة عقلا را هم ناديده گرفتند.

ج) بنا بر نظر برخي فقیهان،(1) حرمت ربا در اسلام، مانند حرمت شراب، تدريجي است.

اینان که با استناد به تکرار مسئلة ربا در آيات قرآن، تدريجي بودن حرمت ربا را استفاده کرده‌اند، به خطا رفته‌اند؛ زيرا تکرار زشتي ربا در قرآن، شدّت حرمت آن را نشان مي‌دهد. گواه آن، حديثي است که در کتاب فروع کافي از امام صادق(ع) روايت شده است:

عِدّةٌ مِنْ أصْحابِنٰا عَنْ أحْمَدَ بْنِ أبى عَبْدِاللهِ عَنْ عُثْمانَ بْنِ عِيْسی عَنْ سَمٰاعَةَ قٰالَ: قُلْتُ لأبى عَبْدِاللهِ(ع) إِنّى رَأيْتُ اللهَ تَعالی قَدْ ذَکَرَ الرِّبٰا فِى غَيْرِ آيَةٍ وکَرَّرَهُ فَقٰالَ: أوَ تَدْرِى لِمَ ذلک؟ قلتُ: لا. قالَ: لِئَلاّٰ يَمْتَنِعَ النَّاسُ مِنِ اصْطِنٰاعِ المَعْروُفِ؛(2)

سماعه مي‌گويد: به امام صادق(ع) عرض کردم: خداوند متعال بحث ربا را در آيات متعدّدي از قرآن کريم ذکر کرده است. دليل آن چيست؟ آن حضرت فرمود: دليلش را نمي‌داني؟ گفتم: نه. فرمود: تکرار آيات ربا بدين سبب است که مردم از معروف جلوه دادن آن امتناع کنند.

د) آيا تفاوتي بين تحريم قرآني و حديثي ربا وجود دارد؟ به اين بيان که در احاديث، خصوصيتي براي رباي جاهلي نيست، امّا آيا رباي قرآني، خصوص رباي جاهلي است؟. به نظر بعضي از فقهاي اهل‌سنّت، ربای جاهلی این است که بدهکار از قرض‌دهنده در‌خواست مهلت برای پرداخت بدهی کند و قرض‌دهنده در عوض دادن مهلت، دو برابر مال را طلب کند؛ يعني اضعافاً مضاعفه، که رباي فاحشي است. در مباحث اين کتاب، ضمن بررسي آيات قرآن کريم، به اين سؤال نيز پاسخ داده خواهد شد.


1. اکثر اهل‌سنّت اين نظريه را پذيرفته‌اند.

2. الکافي، ج5، ص146، ح7.

هـ) آيا هر معامله‌اي بايد تحت يكي از عناوين شناخته شدة معاملات درآيد؟ يعني معامله بايد مصداق بيع، اجاره، مضاربه، مساقاة يا يکي از عناوين رايج باشد؟

دو نظريه در اين‌جا وجود دارد: قدما معتقدند معاملة صحيح شرعي آن است كه تحت يكي از عناوین شناخته شدة معاملات درآید.

نظر دوم اين است که لزومي ندارد معامله تحت يكي از عناوين فوق داخل شود؛ بلکه اگر معامله‌اي عنوان «عقد» به آن صدق کند، حتی اگر تحت عناوین شناخته‌شدة معاملات نباشد، تحت عنوان «أوفوا بالعقود» قرار مي‌گيرد و از اين راه صحيح مي‌شود. مثلاً نظر بسیاری از فقیهان در مورد بيمه اين است که بيمه نوعي عقد است و «أوفوا بالعقود» شامل آن مي‌شود.

به نظر مي‌رسد که در معاملات، صدق عنوان «عقد» نيز لازم نيست تا معامله تحت عنوان «أوفوا بالعقود» قرار بگيرد؛ بلکه شارع دو راه را فراروی معاملات قرار داده است: راه نخست، اثباتي و ايجابي است؛ يعني: ضوابط و عناويني ارائه شده و چنان‌چه معامله‌اي در يکي از آن‌ها داخل باشد، محکوم به صحّت است. از جمله اين ضوابط عبارت است از: (أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ)(1)، (أوْفُوا بِالْعُقُودِ)،(2) و (تِجارَةً عَنْ تَراضٍ)(3). راه دوم، راه سلبي است: معامله بايد به صورتي باشد که «أکل مال به باطل» بر آن صدق نکند. معامله نبايد ربوي، غرري و... باشد. اگر معامله‌اي تحت عنوان سلبيّات شرعيّه قرار نگيرد، يعني خوردن مال به باطل و ربا و غرر نباشد صحيح است؛ هرچند از نظر صناعت اصولي، مشمول (أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ) نشود، از اين جهت که در صدق عنوان بيع بر آن معامله ترديد باشد. توجّه به اين نکته ضروري است که اين بحث در معاملات جاري است؛ وگرنه در غير معاملات، به دليل تعبّدي شرعي نياز داريم.


1. سورة بقره، آیة، 275.

2. سورة مائده، آیة 1.

3. سورة نساء، آیة 29.

بنابراين، اگر معامله‌اي مصداق عنوان سَلبي «أکل مال به باطل» قرار گيرد، مثل معاملات شرکت‌هاي هرمي، فاسد خواهد بود؛ در صورتي که جهات سَلبي بر معامله‌اي صدق نکند، صحيح است، و لازم نيست تحت يکي از عناوين عقود و ايقاعات قرار گيرد. به نظر مي‌رسد دقّت در اين راه، باعث مي‌شود باب وسيعي در بحث معاملات گشوده شود.


معناى ربا


معناي لغوي ربا

معاني متعدّدي براي واژة «ربا» در کتاب‌های لغت ذکر شده است. برخي لغت‌شناسان در ذکر معناي اين واژه فقط به معنای «زياده» اشاره کرده(1) و برخي ديگر معاني بيش‌تري را گفته‌اند.(2)

در لسان العرب(3) آمده است:

رَبا الشيء يربوا، ربواً و رباءً: زاد و نما؛

ربا به معناي زياده و نموّ است. «ربا المال» يعني مال شخص زياد شد.

الربوة كلّ ما ارتفع من الأرض؛

بلندي‌ها و برجستگي‌هايي که بر روي زمين مشاهده مي‌شود، «ربوه» نام دارد.

استعمال ديگر واژة «ربا» در اين عبارت آمده است:


1. کتاب العين، ج8، ص283؛ صحاح اللغة، ج6، ص2349.

2. تذکّر اين مطلب ضروری است که بحث از معناي لغوي ربا، علاوه بر اين که تفاوت معناي لغوي و اصطلاحي ربا را نشان می‌دهد، بدين جهت است که در مباحث آينده اين سؤال مطرح است که منظور از رباي بيان شده در آيات ربا به معناي لغوي‌اش است يا آن که ربا به معناي خاصّي مراد است؟

3. لسان العرب، ج14، ص304.

ربا السويق أي صبّ عليه الماء فانتفخ؛(1)

آب روي آرد ريختند و آرد باد کرد.

در مورد اسب نيز مي‌گويند:

ربا الفَرَس إِذا انتفَخَ مِن عَدْوٍ أو فَزَعٍ؛(2)

اين تعبير هنگامي به کار مي‌رود که پهلوهاي اسب از دويدن بسيار آماس مي‌کند.

در کنار واژة «ربا» ـ که معتل است و در اصل، «ربو» بوده است ـ واژة «ربأ» ـ که مهموز اللام است ـ و «ربَبَ» ـ که مضاعف است ـ نيز وجود دارد که در برخي از کتاب‌ها،(3) به معناي واحد گرفته شده‌اند؛ در حالي كه بين آن‌ها فرق وجود دارد. عرب‌ها هر سه واژه را در مورد کودک استعمال مي‌كنند و از هر کدام معناي خاصّي را اراده مي‌کنند: «ربّ الصغير أي: ساق إلی الكمال»؛ کودک تربيت شد و به كمال سوق پيدا كرد. «ربيء الصغير، أي: علا»؛ کودک بلند شد. «ربا الصغير أي: انتفخ و زاد»؛ کودک باد کرد و اضافه شد (جسمش حجيم شد). در معجم مقاييس اللغة، اشتباهی آمده است: ربا يعني «الزيادة و النماء و العلوّ»،(4) در حالي که هر يک از اين معاني به مادّة خاصّي مرتبط است.

واژة «ربا» به معنای حفظ كردن مال و از بين بردن مال هم آمده است. واژة «ربأ» به معناي فضل و منّت هم آمده است: «لفلانٍ عليّ رباءٌ أي طول».(5)

آقاي مصطفوي مي‌نويسد:

إنّ الأصل الواحد في هذه المادّة هو الانتفاخ مع زيادةٍ بمعنی أن ينتفخ شيءٌ في ذاته ثمّ يتحصّل له فضلٌ وزيادة. وهذا المفهوم قد تشابه به علی اللغويّين، ففسّروها بمعاني ليست من الأصل، بل هي


1. همان، ص305؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج 19، ص 442.

2. صحاح اللغة، ج6، ص2350؛ لسان العرب، ج14، ص305.

3. ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، ص 341.

4. معجم مقاييس اللغة، ج2، ص483.

5. معجم مقاييس اللغة، ج2، ص484؛ لسان العرب، ج14، ص306.

من آثاره ولوازمه و ما يقرب منه، كالزيادة المطلقة، والفضل، والنماء والطول، والعظم، والزکا، والنشأ، والعلا؛ (1)

معناي اصلي واژة ربا، انتفاخ است؛ به اين معنا که شيء در ذات خود باد مي‌کند و سپس فضل و زياده‌اي براي آن حاصل مي‌شود. اين مفهوم بر لغت‌شناسان مشتبه شده است و معناهایی را براي آن ذکر کرده‌اند که معناي اصلي‌اش نيست؛ بلکه از لوازم و آثار معناي اصلي اين واژه ـ يعني انتفاخ ـ است؛ مانند: زياده، علوّ، فضل، منّت، نماء و بلندي.

نگارنده پس از تفحّص در کتاب‌هاي لغت، فقط در لسان العرب یافت که آمده است: «و ربت، قيل: معناه عظمت وانتفخت».(2) در هيچ کتابی نيامده است که: معناي اصلی «ربا» انتفاخ است؛ بلکه در همة کتاب‌های لغت آمده است: معنای اصلی «ربا» و «رَبأ»، «زياده» است و «انتفاخ» فقط در مورد اسب صدق مي‌کند؛ «انتفاخ مال»، غير از «زيادة مال» معناي ديگري ندارد. عرب‌ها در مورد مال، از كلمة «انتفاخ» استفاده نمي‌كنند؛ بلکه اين واژه در مورد موجود زنده يا چيزي که در حكم موجود زنده است، استعمال مي‌شود. بنابراین، نظر آقاي مصطفوي در مورد معناي «ربا» صحيح نيست.

به نظر می‌رسد، ربا به معناي زياده است و عرب‌ها به هرگونه زياده‌اي، «ربا» مي‌گويند؛ اعمّ از آن زياده متصل باشد یا منفصل؛ كم باشد یا زياد؛ ذاتي باشد یا غير ذاتي، در مورد جاندار باشد يا بي‌جان.


معناي اصطلاحی ربا

آیا در شرع معناي خاصيّ براي ربا ذکر شده است؟ آيا فقیهان معنای خاصّی براي ربا ذکر کرده‌اند؟

پاسخ اين سؤال‌ها منفي است. در اصطلاح شرع، ربا، معنايي غير از معناي لغوي ندارد؛ البته در شرع، شرايطی در رباي معاملي و رباي قرضي ذكر شده است. مرحوم محقّق کرکي مي‌فرمايد:


1. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 4، ص 33.

2. لسان العرب، ج14، ص305.

الربا لغةً الزيادة، قال الله تعالى (فَلا يَربُوا عِنْدَ اللهِ)؛(1) وشرعاً زيادةُ أحد العوضين المتماثلين المقدّرين بالكيل أو الوزن في عهد صاحب الشرع صلّى الله عليه وآله إن علم، وإلاّ فالعادة ولو في بلد إذا اختلفت البلدان حقيقة أو حکماً، وفي غير المقدّرين قرضاً إذا لم يکن باذل الزيادة حربياً، ولم يکن المتعاقدان والداً مع ولده، ولا زوجاً مع زوجته.(2)

بنابراین، واژة «ربا» در لغت و شرع به معناي «زياده» است؛ البته در شرع شرايطي براي آن ذکر گرديده است. مثلاً رباي معاملي عبارت است از زياد بودن يکي از دو عوض که مثل هم هستند و در زمان شارع مقدّس ـ رسول خدا و ائمّه طاهرين(عليهم السلام) به وسيله پيمان ه و وزن اندازه‌گيري مي‌شدند و با قطع نظر از زمان شارع، ملاک، عرف و عادت مردم است؛ يعني اگر جنسي در ميان مردم با وزن يا پيمانه اندازه‌گيري شود، اين عادت، هرچند در شهري خاصّ باشد، ملاک همان شهر است؛ امّا ربا در غير مقدّر، همان رباي قرضي است در صورتي که ربادهنده کافر حربي نباشد؛ و يا دو طرف قرض، پدر و پسر يا زن و شوهر نباشند.

در مذاهب اهل‌سنّت، معناي خاصّی براي ربا ذکر شده، که با در نظر گرفتن شرايطي بوده که در آن مذهب‌ها براي ربا مطرح ‌شده است. مثلاً در فقه حنفيه آمده است:

أنّه فَضل خال عن عوض بمعيار شرعي مشروط لأحد المتعاقدين في المعاوضة أو الزيادة المشروطة في العقد، وهذا إنّما يکون عند المقابلة بالجنس.(3)

ربا يا اضافه‌اي است که بر اساس موازين شرع عوض ندارد و در معامله به سود يـکي از دو طرف شرط مي‌شود و يا زيـاده‌اي است که در عقد شرط


1. سورة روم، آیة 39.

2. جامع المقاصد في شرح القواعد، ج4، ص265.

3. القاموس الفقهي لغة واصطلاحاً، ص143.

مي‌شود و اين نوع ربا، در موردي است که عوضين از يک جنس باشند.

در فقه شافعي آمده است:

أنّه عقد علی عوض مخصوص غير معلوم التماثل في معيار الشرع حالة العقد أو مع تأخير في البدلين أو أحدهما.(1)

معناي اين عبارات آن نيست که ربا داراي معناي شرعي جديد است؛ بلکه اينان شرايطي را که در تحقّق ربا شرط مي‌دانند در بيان معنا و تعريف ربا آورده‌اند.


ربا در قرآن

برخي از نويسندگان مسلمان بر اين عقيده‌اند که اسلام فقط رباي جاهلي را تحريم کرده است.


حقيقت رباي جاهلي

منظور از رباي جاهلي چيست؟ مصداق‌های ربای جاهلی عبارتند از:

1) ربا در برابر تمديد مدّت: زيد بن اسلم در توضيح اين مصداق از رباي جاهلي مي‌گويد: طلبکار هنگام فرا رسیدن زمان دریافت طلبش، نزد بدهکار مي‌رفت؛ و اگر وي توانايي پرداخت نداشت، با توافق يکديگر مبلغ قرض را دو برابر مي‌کردند و مهلت پرداخت تا سال ديگر تمديد مي‌شد. در سال آينده نيز همين طور عمل مي‌شد. مثلاً اگر فردي 100 درهم بدهکار بود و نمي‌توانست آن را بپردازد، تا سال بعد مهلت مي‌گرفت؛ به شرط اين که 200 درهم به طلبکار بپردازد. اگر بدهکار سال آينده هم قادر به پرداخت بدهی نبود، طلبکار باز يک سال ديگر به او فرصت مي‌داد؛ به شرط اين‌که بدهکار 400 درهم بپردازد. بدين ترتيب، هر سال يا وام خود را مي‌پرداخت يا مقدار آن دو برابر مي‌شد.(2)


1. مغني المحتاج، ج2، ص21؛ حاشية إعانة الطالبين، ج3، ص 25؛ معجم المصطلحات والألفاظ الفقهيّة، ج2، ص115.

2. تفسير المنار، ج4، ص123؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص 59.

در اين نوع از ربا، هيچ شرطي به عنوان اضافه و زياده در هنگام قرض دادن مطرح نمي‌شده بلکه اضافه در زمان سر رسيد و بازپرداخت قرض تعيين و مطرح مي‌شده است.

2) رباي فاحش: بسياري از مفسّران بر اين باورند که آية 130 سورة آل‌عمران: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً) ، ناظر به رباي جاهلي بوده، و خداوند با نازل کردن اين آيه، رباي مرسوم در زمان جاهليّت را منع کرده است. ربای جاهلی، رباي فاحش با قيد «أضعافاً مضاعفة» است؛ یعنی قرض‌دهنده، مبلغ بسيار زيادي را از قرض‌گيرنده به عنوان سود طلب مي‌کرد.

از پاره‌اي کلمات استفاده مي‌شود عنوان «اضعافاً مضاعفه» به مصداق قبل بازمي‌گردد و از برخي ديگر از سخنان استفاده مي‌شود که اين عنوان بيش از تمديد در ازاي دو برابر کردن است.

طبري در تفسير اين آيه می‌نویسد:

اهل جاهليّت در پايان مهلت بدهي، از بدهکاران فقير مي‌خواستند در برابر تمديد زمان بازپرداخت، بازپرداخت دو برابر قرض را متعهد شوند؛ و اگر بدهي، بچّه شتري ـ مثلاً ـ بود، به ازاي تمدید، سنّ حيوان را يک سال بالا مي‌بردند؛ يعني اگر شتر بنت مخاض (شتري که وارد سال دوم شده است) بدهکار بود، آن را به بنت لبون (شتري که وارد سال سوم شده است) تبديل مي‌کرد؛ و اگر با پایان زمان تمدید شده، باز هم بدهي خود را نمي‌پرداخت، بدهی به حقّه (شتري که وارد سال چهارم شده است) تبديل مي‌شد.(1)

پيامبر اکرم(ص) در خطبة معروف خويش در حجّة الوداع فرمود:

ألا إنَّ رِباً مِنْ رِبا الجٰاهِلِيّةِ موضوعٌ، لَکُمْ رُؤُوسُ أمْوٰالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُون؛(2)

آگاه باشيد که پرداخت رباي جاهلي، لازم نيست؛ و شما حق داريد تنها اصل سرمايه‌تان را پس بگيريد؛ نه ستم کنيد و نه ستم پذیرید.


1. جامع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص59.

2. سنن ابي داود، کتاب البيوع، ج3، ص244، ح3334؛ الدّر المنثور، ج1، ص367.

ابن جرير طبري در ذيل آية (الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَأمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ)(1) از مجاهد نقل مي‌كند:

قال: فِي الرِّبا الَذي نَهَی اللهُ عَنْهُ: كٰانُوا فِي الجٰاهِلِيّةِ يَكُونُ لِلرَّجُلِ عَلَی الرَّجُلِ الدَّيْنُ فَيَقُولُ: لَكَ كذا وكذا وتُؤَخِّرُ عَنّي فَيُؤَخِّرُ عَنْه.(2)

مجاهد گفت: ربايي که خداوند از آن نهي کرده، اين است که در زمان جاهليّت بدهکار به طلبکار مي‌گفت: اگر زمان پرداخت بدهی را تمدید کنی، من پول بیشتری به تو می‌دهم.

سيوطي نيز در الدرّ المنثور ذيل آية 130 سورة آل‌عمران از سعيد بن جبير، نظير این مطلب را نقل مي‌کند:

إنّ الرَّجُلَ کانَ يَکونُ لَهُ عَلَى الرَّجُلِ المالُ فإذا حَلَّ الأجَلُ طَلَبَهُ مِن صٰاحِبِه فَيَقُولُ المَطْلُوبُ أخِّر عَنِّي وأزيدُكَ فِي مٰالِك فَيَفْعَلاٰنِ ذلك، فَذٰلِك (الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً).(3)

فردي از ديگري مالي طلب داشت. هنگام فرا رسیدن دریافت طلبش، طلبکار مالش را از بدهکار طلب می‌کرد. بدهکار که توان پرداخت بدهی را نداشت، به طلبکار مي‌گفت: اگر زمان بازپرداخت را تأخير بيندازی، من پول بیشتری به تو مي‌دهم، او هم قبول کرد. این همان ربايي بود که خداوند در مورد آن فرمود: (الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً).

اين کار در ميان اعراب جاهلي به اندازه‌اي رواج داشت که طلبکار هنگام فرارسيدن زمان دریافت طلبش نزد بدهکار می‌رفت و مي‌گفت: «أتقضى أم تُربى؛ بدهی را می‌دهی يا پول بیشتری مي‌دهي؟».(4) به عبارت ديگر، اين عنوان، عَلَم براي رباي جاهليت است.


1. سورة بقره، آیة 275.

2. جامع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص68.

3. الدّر المنثور في تفسير المأثور، ج2، ص72.

4. المجموع، ج10، ص25؛ أحکام القرآن، ج1، ص320؛ فتح القدير، ج1، ص338.


مناقشه در ديدگاه اهل‌سنّت پيرامون رباي جاهلی

این ادعا که رباي جاهلي فقط در دو موردِ تمديد مهلت دَين و اضعاف مضاعفه بود، باطل است. بنا بر تصریح علماي عامّه، رباي جاهلي مرسوم در جزيرة العرب تفاوتی با رباي رايج در ديگر سرزمین‌ها نداشته، و رباي در قرض نيز در آن زمان رايج بوده است؛ به اين صورت که مالي را تا مدّت معيّني قرض مي‌دادند و در مقابل، به هنگام قرض شرط مي‌کردند بدهکار مقداري زيادتر به طلبکار بپردازد. مقدار زيادي نیز با رضايت دو طرف، طبق قرارداد به صورت ماهيانه يا يک‌دفعه پرداخت مي‌شد.

جصّاص در أحکام القرآن مي‌نويسد:

والرّبا الّذي کانت العرب تعرفه وتفعله إنّما کان قرض الدراهم والدنانير إلی أجل بزيادة علی مقدار ما استقرض علی ما يتراضون به؛(1)

ربايي که عرب‌ها آن را می‌شناختند و انجام می‌دادند، قرض دادن درهم و دينار تا مدّت زماني مشخص بود؛ به شرط آن‌‌که قرض‌گیرنده پول بيش‌تری با هم توافق کرده‌اند که به قرض‌دهنده بدهد.

فخر رازي نیز مي‌گويد:

المسألة الثالثة: إعلم أنّ الرّبا قسمان: ربا النسيئة، وربا الفضل. أمّا ربا النسيئة فهو الأمر الذّي کان مشهوراً متعارفاً في الجاهليّة، وذلك أنّهم کانوا يدفعون المال على أن يأخذوا کلّ شهر قدراً معيّناً، ويکون رأس المال باقياً، ثمّ إذا حلّ الدَّين طلبوا المديون برأس المال، فإن تعذّر عليه الأداء زادوا في الحقّ والأجل، فهذا هو الرّبا الّذي کانوا في الجاهليّة يتعاملون به؛ (2)

مسئلة سوم اين است: ربا دو نوع است؛ رباي نسيه و رباي فضل.


1. أحکام القرآن، ج2، ص184.

2. التفسير الکبير، ج7، ص72.

ربايي که در جاهليت معروف بود، رباي نسيه بود؛ به اين صورت که مالي را به ديگري قرض مي‌دادند و بنا مي‌گذاشتند که سر هر ماه مقدار معيّني را دريافت کنند؛ و اصل مال، تا مدّت مشخصي نزد بدهکار باقي بماند. وقتي مهلت فرا مي‌رسيد، طلبکار اصل مال را طلب مي‌کرد؛ و اگر بدهکار نمي‌توانست آن را بپردازد، بر اصل قرض مي‌افزود و در مقابل، به او مهلت بيش‌تري مي‌داد. اين همان ربايي بود که در جاهليت با آن معامله مي‌کردند.

علاوه بر اين، خداوند در قرآن در مورد قوم يهود مي‌فرمايد:

(فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللهِ كَثيرًا‌‍ وَأخْذِهِمُ الرِّبَوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأكْلِهِمْ أمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَأعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أليمًا)؛ (1)

به خاطر ظلمي که از يهود صادر شد، و (نيز) به خاطر جلوگيري بسيار آنها از راه خدا، بخشي از چيزهاي پاکيزه را که بر آنها حلال بود، حرام کرديم و (هم‌چنين) به‌خاطر ربا گرفتن، در حالي که از آن نهي شده بودند و خوردن اموال مردم به باطل، و براي کافران آنها، عذاب دردناکی آماده کرده‌ايم.

«الف» و «لام» واژه (الرِّبَوا)، «الف» و «لام» عهد است. بنابراين، مراد از ربا در اين آيه، رباي معهود است که بر يهودي‌ها حرام شده بود و در جاهليّت، بين اعراب رواج داشت. اگر اين معنا مراد نبود، خداوند بايستي در آيه قرينه‌اي ذکر می‌کرد تا مخاطبانِ آيه را با رباي رايج بين يهود آشنا سازد.

ربايي که ميان يهوديان رايج بود، ستاندن بهره در برابر دادن اضافه بوده است. رباي موجود در ميان آنان، شرطِ اضافه در زمان عقد قرض بوده است. در تاريخ آمده است که يکي از انصار از يک يهودي پولي را قرض گرفت و او شرط کرد 50 درصد اضافه پرداخت کند.

عامل اصلي ترويج ربا در جزيرة العرب، مهاجران يهودي فلسطینی و یمنی بودند.


1. سورة نساء، آیة 160 ـ 161.

حال، چگونه مي‌توان گفت: مراد از رباي محرّم در قرآن کريم همان دو مصداق از رباي جاهلي است؟! لازمه کلام اهل سنّت ـ که معتقدند رباي حرام در آيات قرآن همان رباي جاهلي است و بين آن و رباي يهود فرق است ـ اين است که به اعتبار دو نوع ربا، دو نوع تحريم نيز وجود داشته باشد، در حالي که نمي‌توان به اين امر التزام داشت.

برخي معتقدند: منظور از رباي حرام در قرآن، رباي قرضي و استهلاکي است؛ امّا رباي توليدي حرام نيست و اشکال ندارد و از مورد آيات خارج است.

رباي قرضي، مقدار اضافه بر مبلغ قرض است که قرض‌گيرنده به خاطر قرضي که مي‌گيرد به قرض‌دهنده مي‌دهد و اصل وام، در مخارج زندگي مانند: درمان بيماري، ساختن خانه و مانند اين‌ها صرف و مستهلک شود؛ امّا رباي توليدي عبارت است از سود حاصل از کارکرد پولي که در توليد به کار برده مي‌شود؛ يعني هيچ استهلاکي وجود ندارد و اصل پول به عنوان سرمايه در توليد باقي مي‌ماند. بنابراين، برخي معتقدند در رباي قرضي ظلم است اما در نوع دوم ـ رباي توليدي ـ ظلمي نيست. در مباحث آينده به صورت تفصيلي به اين بحث خواهيم پرداخت، و در اين‌جا به همين مقدار اشاره مي‌کنيم که تاريخ گواهي مي‌دهد همين نوع از ربا در ميان جاهليت مرسوم بوده است.

طبري می‌نویسد:

در ايّام جاهليّت، صاحبان ثروت به افراد قرض مي‌دادند، تا قرض‌کنندگان بتوانند ثروت خود را از طريق به کارگيري اموال قرض شده فزوني بخشند.

همين گفته از ابراهيم نخعي نيز نقل شده است.(1)

برخي از مردم مکّه براي شرکت در کاروان تجاري قريش، قرض مي‌کردند. يکي از قبائلي که بيش‌تر از ديگران پول قرض مي‌کردند و معاملات ربوي انجام مي‌دادند، قبيلة ثقيف بود که در طائف و اطراف آن ساکن بودند.


1. المفصّل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج7، ص428.

هنگامي که رسول خدا(ص) بر ثقيف پيروز شد، و فرستادگان این قبیله براي مسلمان شدن پيش آن حضرت آمدند، سخنگوي آنان از پيامبر اکرم(ص) پرسيد: نظر شما در مورد ربا چيست؟ رسول خداوند(ص) فرمود: ربا حرام است. او به پيامبر گرامي اسلام(ص) عرض کرد: همة اموال ما از ربا است!

از جمله شرط‌‌هايي که بني ثقيف در حضور رسول خدا(ص) مطرح کردند، اين بود که هرچه ديگران به عنوان ربا از آنان طلب دارند، لغو گردد؛ امّا هرچه آنان از ديگران طلب دارند، بگيرند! رسول خدا(ص) شرايط آنان را نپذيرفت.(1)

همة اينها نشانة آن است که بني ثقيف، شبيه بانک‌هاي امروزي، از يک سو، قرض با بهره مي‌گرفتند و از سوي ديگر، قرض با بهره مي‌دادند. بنابراین، اين نظريه که رباي جاهلی ـ که در قرآن، حرام دانسته شده ـ فقط رباي قرضی و استهلاکي بوده است، نه رباي توليدي، صحیح نیست.


بررسي تأثير انحصار خارجي بر اطلاق و عموم لفظ ربا

بر فرض، مصاديق رباي رايج در زمان جاهليّت، دو مورد تمديد زمان پرداخت بدهي هنگام رسيدن زمان پرداخت با زياده و اضعاف مضاعفه باشد. اين پرسش مطرح مي‌شود که آيا انحصار مصداق خارجي سبب مي‌شود عموم و اطلاق ربا از بين برود؟ در قرآن کریم آمده است: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا)؛(2) آيا انحصار مصداق خارجي، لفظ ربا در اين آيه را محدود مي‌کند يا آن که لفظ، اطلاق دارد و رباي جاهلي و هر ربايي را که بعداً تا روز قیامت پدید آید، شامل مي‌شود؟

واژة «ربا» در آیات قرآن اطلاق دارد، همان‌طور که لفظ «بیع» در آیة (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ)(3) اطلاق دارد. با آن که بيع غالب در آن زمان، بيع کالا به کالا بوده است؛ گندم مي‌دادند و جو مي‌گرفتند؛ بيع جنس در مقابل دينار و درهم خيلي


1. الدّر المنثور في تفسير المأثور، ج1، ص364 و 366؛ المغازي، ح3، ص967.

2. سورة آل‌عمران، آیة 130.

3. سورة بقره، آیة 275.

کم بوده است، آيا مي‌توان گفت انحصار بيع، در بيعِ کالا به کالا سبب مي‌شود (أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ) فقط اين مصداق از بيع را شامل شود؟ هيچ فقيه و اصولي چنين سخني نمي‌گويد. واژة «البيع» هر معامله‌اي را که بيع بر آن صادق باشد تا روز قيامت دربر مي‌گيرد. مثلاً اگر گفتيم بيع زماني، بيع است، (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) آن را شامل مي‌شود؛ نيز معاطات از مصاديق بيع است، هر چند که بگوييم معاطات در زمان نزول آيه وجود نداشته است.

مرحوم امام خميني در مورد بيمه که عقد جديدي است به «أوفوا بالعقود» تمسّک می‌کند و مي‌‌گويد: بيمه، عقد است و وفاي به آن واجب است.(1) برخي اشکال کردند: منظور از عقود، عقود رايج در زمان پيامبر(ص) است. امام خمینی در پاسخ فرمود: اين حرف بدتر از جمود حنابله است.(2) اگر الفاظ آیات قرآن را مربوط به مصاديق زمان نزول بدانیم، نه تنها باعث محدوديت آيات قرآن در فقه مي‌شود؛ بلکه در کلّ قرآن، آيات محدود مي‌شود و مثل آن است که گفته شود مراد از قلم در آية (وَالْقَلَم)(3) همين قلمي است که انسان با آن مي‌نويسد.

در علم اصول آمده است: عمومیت الفاظ از دو راه فهمیده می‌شود:

1. الفاظ عموم، مثل «کلّ»، در عبارت آمده باشد؛ 2. از راه اطلاق و مقدّمات حکمت، عمومیت الفاظ را اثبات مي‌کنيم. اما مفسّران مي‌گويند: خداوند، الفاظ قرآن را «بما لها من المعني الوسيع» اراده کرده است؛ يعني وقتي کلمه‌ای در قرآن بيان مي‌شود، يک مصداق معيّن از آن اراده نمي‌شود و گاه براي يک آيه، 20 مصداق بيان می‌شود که با يکديگر تنافي ندارند.

چه نظر مفسّران را بپذیریم و چه نظر اصولي‌ها را قائل شويم، واژة «الربا» اطلاق دارد و اين سؤال مطرح است که کدام قسمت آيه بيان کرده رباي


1. تحرير الوسيلة، ج2، ص608.

2. التأمین، مباحث درسی مرحوم امام خمینی، به تقریر محمد محمدی گیلانی، چاپ شده در مجلة فقه اهل‌بیت:، ج 1، ص 8.

3. سورة قلم، آیة 1.

4. ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 46.

جاهلي حرام است و چه قرينه‌اي داريم که «الف» و «لام» در «الربا»، «الف» و «لام» عهد است؟(1)


قدر متيقّن‌گيری در مورد ربا

دانشمندان اهل سنّت مي‌گويند: ما شک مي‌کنيم خداوند از رباي محرّم، فقط رباي جاهلي را اراده کرده است يا همه مصاديق ربا را؟ قدر متيقّن آن را اخذ مي‌کنيم. قدر متيقّن از رباي محرّم، رباي جاهلي است.(2)

جواب اين استدلال این است که قدر متيقّن‌گيري در مواري که ادلّة لفظي وجود داشته باشد، راه ندارد؛ و در ادلّة لفظي، بايد سراغ اصالة الاطلاق، اصالة العموم، و اصالة الحقيقة رفت. قدر متيقّن مربوط به ادلّه غير لفظي و لبّي است. مثلاً اگر گفتند اجماع داريم که ربا حرام است يا سيره متشرّعه بر حرمت ربا دلالت مي‌کند، در صورت شک، به قدر متيقّن تمسّک مي‌شود.

اگر گفته شود در معناي لغوي ربا شکي نيست و ربا در لغت، به معناي مطلق زياده است؛ ليکن هنگام ظهور اسلام، با وجود اين که رباي جاهلي منحصر به اين مورد بوده است ـ اگر انحصار را قبول داشته باشيم ـ شک مي‌کنيم لفظ ربا از معناي عام لغوي به يک معناي خاصّ شرعي که رباي جاهلي است، نقل داده شد يا نه؟ مي‌گوييم: اصل عدم نقل جاري مي‌شود. اشکال اصل عدم نقل، اين است که اصل مثبِت است و اصل مثبِت اعتباري ندارد.


انصراف ربا به ربای جاهلی

اگر کسي بگويد: قبول داريم واژة ربا اطلاق دارد، امّا چون در آن زمان، رباي جاهلي شيوع داشته است، اين اطلاق به رباي جاهلي انصراف دارد.

جواب اين استدلال آن است که درست است انصراف، مانع انعقاد اطلاق


1. رشيدرضا در تفسير المنار معتقد است که «الف» و «لام» در کلمة «الربا»، «الف» و «لام» عهد است و به رباي جاهلي اشارت دارد. وي مي‌نويسد: «وتعريف الربا للعهد أى، لا تأکلوا الرّبا الّذى عهدتم فى الجاهلية». ر.ک: تفسير المنار، ج3، ص94.

2. ر.ک: التفسیر الکبیر، ج 7، ص 72 به بعد.

است، اما اين در مورد انصرافي است که منشأ آن کثرت استعمال باشد، نه انصرافي که منشأ آن کثرت وجود خارجي است. کثرت وجودي در عالم خارج نمي‌‌تواند منشأ انصراف لفظ باشد. اگر کسي بگويد: عالِمي را احترام کنيد، در صورتي که در خارج، از 100 نفر، 90 نفر فقيه باشند، نمي‌توان گفت مراد متکلّم از عالِم، فقیه است. اگر در قرآن، مثلاً 10 مرتبه واژة ربا به کار رفته باشد و از اين تعداد، 9 بار در رباي جاهلي استعمال شده باشد، نمي‌توان گفت: مراد از ربا، رباي جاهلي است. اصل اين نظر در مورد استعمال واژة ربا در قرآن صحيح نيست؛ چون واژه ربا در قرآن، فقط در يک مورد، در رباي جاهلي استعمال شده است؛ و در بقيّه موارد چنين نيست.


نتيجه

از جمع‌بندي مطالب فوق، مي‌توان اين‌گونه نتيجه گرفت که رباي جاهلي مرسوم در جزيرة العرب، اختلافي با رباي رايج در ديگر سرزمین‌ها نداشته است، و به‌طور کلّي، در دو مورد گرفته مي‌شد:

1. قرض

2. تمديد مهلت دَين.

رباي در قرض به اين صورت بود که مالي را تا مدّت معيّني قرض مي‌دادند و در مقابل، شرط مي‌کردند که بدهکار مقداري زيادتر بپردازد؛ و آن مقدار زيادتر ـ که بنا بر رضايت دو طرف بود ـ طبق قرارداد به صورت ماهيانه يا يک دفعه پرداخت مي‌شد.

رباي در تمديد مهلت دَين نيز چنين بود که بدهکار اگر در مهلت تعيين‌شده، توانايي پرداختِ بدهي را نداشت، در برابر تمديد زمان پرداخت بدهي، اصل بدهي زياد مي‌شد.

علاوه آن، بر فرض، رباي جاهلي فقط در دو مورد ياد شده مصداق داشته باشد، باز هم مراد از واژة ربا در قرآن، آن دو مصداق نیست؛ بلکه همة مصاديق ربا در تمام زمان‌ها تا روز قيامت را در برخواهد گرفت.


چگونگی تشريع حرمت ربا در قرآن کريم

دو عقيده بين مفسّران در تحريم ربا وجود دارد. اين نزاع به فقه نيز کشيده شده است. برخي معتقدند هنگام ظهور اسلام، ربا‌خواري در جزيرة العرب چنان گسترده بود که امکان تحريم آن به صورت دفعي وجود نداشت. از اين‌رو، خداوند با فرستادن آيات مختلف در آغاز بعثت، ربا را نکوهش کرد و به تدريج، زمينة تحريم آن را فراهم ساخت.

محقّقاني که نظرية تدريجي بودن حرمت ربا را بيان کرده‌اند، در تعداد مراحل تشريع حرمت ربا با يکديگر اختلاف دارند؛ به گونه‌اي که برخي از آن‌ها مراحل تشريع را سه مرحله،(1) عدّه‌اي چهار مرحله،(2) و برخي ديگر آن را پنج مرحله(3) مي‌دانند. همة آنان بر اين باورند که تحريم ربا ـ مثل تحريم شراب‌خواري که گفته مي‌شود تدريجي بوده است ـ ابتدا به صورت نصيحت، سپس به صورت تحريم جزئي، و سرانجام به شکل تحریم کلی بود.

در مقابل اين دسته، گروهي ديگر بر اين باورند که اسلام، يک‌باره ربا را حرام کرده است. اکنون در اين قسمت، آيات ربا را به ترتيبي که در مسلک تدريج ادّعا مي‌شود، ذکر مي‌کنيم و ضمن بیان نکات مورد بحث در هر آيه، صحّت نظريه را بررسي می‌کنیم.


1. بحوث فی الربا، ص25.

2. الربا فى نظر القانون الاسلامى، ص19.

3. الاستثمار فى الاقتصاد الاسلامى، ص161.


مراحل نزول آيات قرآن در مورد ربا

برخی آياتِ ربا را از جهت سير تاريخي، به صورت زير ذکر کرده‌اند:

الف) آية 6 سورة مدّثر؛

ب) آية 39 سورة روم؛

ج) آية 160 سورة نساء؛

د) آية 130 سورة آل‌عمران؛

هـ) آیة 275 ـ 281 سورة بقره.


مرحلة اوّل: کراهت و بغض

خداوند در آية 6 سورة مدّثر مي‌فرمايد:

(وَلا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ)؛

و منّت مگذار و فزوني مَطَلب.

در تفسير اين آيه گفته‌اند: مراد آیه اين است: اي پيامبر، چيزي را به ديگري عطا نکن که انتظار بيش‌تر از آن را داشته باشي.(1)

زمخشري می‌گوید:

اگر مقصود از نهي در اين آيه، کراهت باشد، عام است و شامل مسلمانان مي‌گردد؛ ولي اگر تحريم، مراد باشد، اختصاص به پيامبر اکرم(ص) دارد.(2)

بنابراين، ربا در اين آيه حرام نشده، بلکه به کراهت آن اشاره گرديده است. بحث از يکايک آيات به صورت مفصّل خواهد آمد و در اينجا به صورت مختصر اشاره‌اي به آن‌ها مي‌کنيم.

خداوند در آية 39 سورة روم می‌فرماید:

(وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللهِ)؛

آن‌چه به عنوان ربا داديد تا در اموال مردم، مال شما اضافه شود، نزد خداوند زياد نمي‌شود.

بنا بر اين‌که منظور از ربا در اين آيه، رباي معروف باشد ـ که در آينده خصوصيّات و جزئيّات ربا را ذکر مي‌کنيم ـ گفته‌اند: خداوند در ابتدا، به زبان


1. تفسير نور الثقلين، ج5، ص454.

2. الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص646.

نصیحت و به عنوان بغض و قبول نداشتن، مطالب را در مورد ربا بيان فرموده است؛ و لسان آیه، لسان تحريم نيست. آن‌ها اين مرحله را به آية 67 سورة نحل: (وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا) تشبيه کرده‌اند که شراب، در اين‌ آيه قسيم رزق حَسَن قرار داده شده است؛ يعني خداوند در مرحله اوّلِ برخورد با شراب فرمود: اين رزق حَسَن نيست. حال، در مورد ربا نيز مي‌فرمايد: ربا، سبب زيادي مال نمي‌شود.

مرحلة دوم: تحريم تلويحي

خداوند بعد از اين‌که کراهت ربا را بیان کرد، در آیة 160 و 161 سورة نساء فرمود:

(فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيرًا وَأخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأكْلِهِمْ أمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا ألِيمًا).

اين آيات مدني است و بر تحريم تلويحي دلالت دارد؛ يعني خداوند بيان مي‌کند ربا براي يهود حرام بوده است؛ و به‌طور مستقيم چيزي نسبت به مسلمانان نفرموده است؛ ولي به هر حال، امکان استفادة حرمت ربا براي مسلمانان از اين آيات به‌صورت تلويحي وجود دارد.

اين آيه را به آية (يَسْألُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا)(1) تشبيه کرده‌اند که در مورد خمر مي‌فرمايد: در شراب و قمار گناه و زيان بزرگي است. يعني خداوند، آرام آرام، زمينه تحريم را آماده مي‌کند. خداوند در سورة نساء نيز تحريم تلويحي ربا را بيان مي‌فرمايد.


مرحلة سوم: تصريح به حرمت

مرحلة سوم، آية 130 سورة آل‌عمران است: (يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لأ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). در اين آيه، تحريم تصريحي ربا بيان


1. سورة بقره، آیة 219.

شده و خداوند به روشني ربا را حرام دانسته است؛ البته يک صورت از اقسام ربا حرام شده که رباي به اضعاف مضاعفه است؛ مثلاً صد تومان قرض دهد و دويست تومان يا چهارصد تومان بگيرد؛ و به همين ترتيب، دو برابر دو برابر افزايش پيدا کند. نظير اين آيه دربارة شراب، آیة (يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لأ تَقْرَبُواْ الصَّلأةَ وَأنتُمْ سُكَارَى)(1) است.


مرحلة چهارم: تحريم مطلق ربا

مرحلة چهارم، تحريم مطلق است که در سورة بقره، آیة 275 ـ 281 ذکر گرديده است:

(الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أمْرُهُ إِلَى اللهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ * يَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أثيمٍ‌ * إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ‌‍ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ * وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ وَ أنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌‍ * وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

در اينجا ربا به صورت مطلق تحريم شده است و در آن هيچ قيدي مانند «أضعافاً مضاعفه» و يا قيد خاص ديگري وجود ندارد.

آيا ربا به صورت تدریجی حرام شده است؟ براي پاسخ به اين سؤال، بايستي آيات قرآن در مورد ربا را بررسي کنیم.


1. سورة نساء، آیة 43.

فاضل جواد در مسالک الافهام که در چهار جلد چاپ شده، آیات الاحکام را گرد آورده است. ايشان آيات ربا را فقط آيات سورة آل‌عمران و بقره ذکر کرده، و صحبتي از آيات سوره روم و نساء نکرده است. يکي از کتاب‌هاي اخير اهل‌سنت نيز بحث را بر روي آيات سورة آل‌عمران و بقره متمرکز کرده است. از اين‌جا معلوم مي‌شود مسلّم نيست که تمام اين آيات، مربوط به رباي معروف باشد.

از این رو، مناسب است تک‌تک آيات را بررسي کنیم تا معلوم شود تشريع حرمت ربا به صورت تدريجي بوده است يا دفعي.

(بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يَا أيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأنذِرْ وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ)؛

به نام خداوند بخشندة بخشايشگر؛ اى جامة خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)؛ برخيز و انذار کن (و عالميان را بيم ده)؛ و پروردگارت را بزرگ شمار؛ و لباست را پاک کن؛ و از پليدى دورى کن؛ و منّت مگذار و فزونى مَطَلب. (مدثر، آیة 6)


بررسی دلالت آية 6 سورة مدّثر بر حرمت ربا

در سورة مدّثر آمده است:

(بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ يَا أيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأنذِرْ وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ)؛

به نام خداوند بخشندة بخشايشگر؛ اى جامة خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)؛ برخيز و انذار کن (و عالميان را بيم ده)؛ و پروردگارت را بزرگ شمار؛ و لباست را پاک کن؛ و از پليدى دورى کن؛ و منّت مگذار و فزونى مَطَلب.

فقیهان بارها به این آیات استدلال کرده‌اند؛ به‌ويژه در موضوع «مکاسب محرّمه» به آية (وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ) بسيار استدلال کرده‌اند.(1)


زمان نزول آيات

بنا بر برخي انظار، اوّلين آياتي که بر پيامبر خدا(ص) نازل شد، آيات سورة علق است. مشهور مفسّران براين عقيده‌اند. به نظر عدّه‌اي ديگر، پس از علني شدن دعوت به اسلام، اوّلين آياتي که نازل شد، هفت آية اوّل سورة مدّثر بود.(2)


1. ر.ک، کتاب المکاسب، ج1، ص84 و 93 و 98 و 105؛ مستمسک العروة الوثقي، ج1، ص342؛ التنقيح في شرح العروة الوثقي، ج2، ص480؛ و مصباح الفقاهة، ج1، ص130 و 137.

2. ر.ک: الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص79.


شأن نزول آيات

مشرکان عرب در آستانة حجّ جمع شدند. سران آن‌ها، مثل: ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضر بن حارث، با يکديگر مشورت کردند و گفتند: ايام حج است و بايد در برابر سؤال‌هاي حاجيان در مورد کسي که ادّعاي پيامبري مي‌کند، يک حرف بزنيم؛ چون جواب‌هاي مختلف و پراکندگي نظرها بي‌اثر است. آنان توافق کردند به حاجیان بگویند: پيامبر اکرم(ص) «ساحر» است و يکي از آثار سحر، جدايي انداختن ميان همسران و پدران و فرزندان است. پيغمبر(ص) پس از باخبر شدن از توافق آنان، بسيار ناراحت شدند و به منزل رفتند و ردايي را که براي خواب استفاده مي‌کردند به روي خود انداختند. سپس اين آيات نازل شد.(1)


تفسير آية (وَلا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ)

مفسّران در تفسیر آيه (وَلا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ) اختلاف نظر دارند، و 9 احتمال در مورد آن بيان کرده‌اند.


بررسی احتمالات موجود در معناى آيه

1. احتمال اوّل: امام صادق(ع) در تفسير اين آيه مي‌فرمايد:

لا تستکثر ما عملت من خير لله؛(2)

اي پيامبر(ص)، کار نيکي را که براي خدا انجام مي‌دهي، هرگز زياد مشمار.

اگر منظور آیه، اين معنا باشد، مضمونش اين است: شخصي که فکر کند اعمالي که انجام مي‌دهد بزرگ است، دچار لغزش مي‌شود. انسان هرچه نماز بخواند و موفق به نوافل شود، در صورتي که به باور برسد اين اعمال در مقابل خدا بسيار کوچک است، اعمالش ارزش خواهد داشت.


1. أحکام القرآن، ج 4، ص 1885؛ الجامع لأحکام القرآن، ج20، ص32؛ شأن نزول آيات، ص560.

2. الکافي، ج2، ص499؛ تفسير نور الثقلين، ج5، ص454.

احتمال اوّل اين است که خداوند به پيامبر اکرم(ص) مي‌فرمايد: اي رسول ما، وقتي دستورهای خدا را پیروی کردی؛ يعني قوم خود را انذار کردي، و پروردگارت را بزرگ شمردي، و جامه‌ات را پاک کردي، بر خداوند منّت نگذار، و اين اطاعت خود از خداوند را بزرگ و بسيار مپندار.

علامه طباطبايي(1) و طبري(2) اين معنا و تفسير از آيه را پسندیده و آن را بهترين معنا دانسته‌اند.

2. احتمال دوم اين است که متعلّق «لا تمنن»، عبادات و اطاعت نيست؛ بلکه هدايايي است که به مردم داده مي‌شود. پس، (وَلا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ) يعني: اي پيامبر(ص)، نسبت به هديه‌اي که به مردم مي‌دهي، منّت نگذار؛ به اميد اين که بيش‌تر از آن را به تو دهند. در روايات نيز مؤيّد اين معنا آمده است: «لا تعط تلتمس أکثر منها؛(3) چيزي را به ديگري عطا مکن که انتظار بيش‌تر از آن را داشته باشي».

زمخشري(4)، قرطبي(5)، طبرسي(6)، ابن کثير(7) و آلوسي در روح المعاني(8) اين معنا را پذيرفته و گفته‌اند: اين حکم اختصاص به پيامبر اکرم(ص) دارد؛ امّا براي مردم جايز است به اميد گرفتن هدية بيش‌تر، به يکديگر هديه دهند. زمخشري گفته است: دو احتمال در اين آيه وجود دارد: اگر مقصود از «لا» نهي تحريمي باشد، اختصاص به پيامبر اکرم(ص) دارد؛ اما اگر مقصود، نهي تنزيهي و کراهت باشد، عام است و شامل همة مسلمانان مي‌گردد.(9)

روايتي از حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در ذيل آيه نقل شده است که مفاد


1. الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص82 .

2. جامع البيان في تفسير القرآن، ج9، ص94.

3. بحار الأنوار، ج9، ص244؛ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص454؛ تفسير الصافی، ج5، ص246.

4. الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص646.

5. الجامع لأحکام القرآن، ج20، ص68.

6. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص582.

7. تفسير القرآن العظيم، ج4، ص466.

8. روح المعاني في تفسير القرآن، ج15، ص133.

9. الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص646.

آن، هم با تحريم سازگاري دارد و هم با کراهت:

من السحت الهديّة يلتمس بها مهديها ما هو أفضل منها وذلک قول الله عزّ وجلّ (وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ) أي لا تعط عطيّة أن تعطي أکثر من ذلک؛(1)

از جمله اموال باطل، هديه‌اي است که اهدا کننده‌اش مي‌خواهد بهتر از آن را به او پس دهند؛ و اين همان سخن خداوند عزّ وجلّ است که مي‌فرمايد: چيزي عطا نکن که بخواهي بيش‌تر از آن را بگيري.

3. احتمال سوم اين است که متعلّق را نبوّت و قرآن قرار بدهيم. يعني اي پيامبر(ص)! براي نعمت نبوّت و قرآني که خداوند به تو عطا فرموده است، بر مردم منّت نگذار، تا بدين وسيله اجر بيش‌تر از آنان بگيري. اين معنا از ابن زيد نقل شده است.(2)

4. احتمال چهارم آيه این است: خداوند می‌فرماید: اي پيامبر(ص)، به خيال اين که اطاعت تو بيش‌تر است، در انجام وظيفه سست نشو. «لا تمنن» يعني «لا تعلّل». اين معنا از مجاهد نقل شده است.(3)

5. احتمال پنجم اين است که خداوند به پيامبر اکرم(ص) مي‌فرمايد: وقتي به مردم چيزي عطا مي‌کني، بخشش خود را بسيار ندان. اين معنا را نيز زمخشري گفته است.(4)

6. احتمال ششم اين است: خدا به پيامبر اسلام(ص) مي‌فرمايد: وقتي به کسي هديه‌اي مي‌بخشي، به خاطر خدا باشد؛ و صبر کن تا پاداش دهنده‌ات او باشد. اين تفسير معناي ديگري است که از زيد بن اسلم نقل شده است.(5) مثل این را در صدقه مي‌گوييم: صدقه بايد بدون منّت باشد. «تستکثر» در اين احتمال، يعني صبر کن تا خداوند اجر تو را زياد کند.


1. دعائم الاسلام، ج2، ص327، ح1235؛ جامع أحاديث الشيعة، ج18، ص162.

2. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص582؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج29، ص94.

3. جامع البيان في تفسير القرآن، ج29، ص94؛ أحکام القرآن، ج5، ص369.

4. الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص646.

5. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص582.

7. احتمال هفتم اين است: اي پيامبر(ص)، آن‌چه از امور ديني به مردم ياد مي‌دهي بر آن‌ها منّت نگذار و عمل خودت را زياد مپندار. طنطاوي در الجواهر في تفسير القرآن این احتمال را پذيرفته است.(1)

8. احتمال هشتم معناي عامي است و چند معنا از معاني گذشته را دَر بر مي‌گيرد؛ بدين معنا که «لا تمنن» مطلق است و خداوند مي‌گويد: اي پيامبر(ص)! نه بر مردم منّت بگذار و نه بر خدا منّت بگذار؛ نه در اعمال واجب خودت، نه در نبوّت، و نه در تکاليفي که انجام مي‌دهي، براي هيچ کاري منّت نگذار و آن عمل را بزرگ مشمار.(2)

9. احتمال نهم ، که با اين بحث مناسبت دارد، و در مجمع البيان از ابي‌مسلم نقل شده، اين است: اي پيامبر(ص)، اگر به کسي قرض مي‌دهي، براي اين نباشد که بيش‌تر از آن را مطالبه کني.(3) برخي نيز گفته‌اند: ابن تيميه اين معنا را پذيرفته و گفته است: اين آيه دلالت بر حرمت ربا دارد.(4)

جصّاص مي‌گويد:

هذه المعانى کلّها يحتملها اللفظ وجائز أن يکون جميعها مراداً به فالوجه حمله علي العموم في سائر وجوه الإحتمال؛(5)

تمامي اين معاني در مورد لفظ آيه ممکن است؛ و جائز است همه آن‌ها مدّ‌نظر بوده و منظور خداي متعال باشند. پس، حمل آيه بر معناي عام که همه احتمالات را دربرگيرد، بهتر است.

در ردّ نظر جصّاص به اين نکته اشاره مي‌کنيم که «يحتمل الکلّ» با «ظهور در کلّ» بسيار فرق دارد. گاه براي يک آيه در چند روايت، مصاديق متفاوتي ذکر شده است که در اين مورد گفته مي‌شود: «اللفظ يحتمل الکلّ». موارد مذکور در روايات، مصاديق آن هستند؛ اما اگر معاني، مختلف و متناقض با


1. الجواهر في تفسير القرآن، ج24، ص300.

2. أحکام القرآن، ج5، ص369.

3. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص582.

4. الاستثمار في الاقتصاد الاسلامي، ص161.

5. أحکام القرآن، ج5، ص369.

يکديگر باشند، مثل مسئلة مورد بحث این نوشتار، که معاني در مقابل يکديگرند و با يکديگر قابل جمع نيستند، اين سخن جايي ندارد.


نتيجه

بنا بر روايات وارد شده، ترديدي نيست که بايد معناي اوّل (لا تستکثر ما عملت من خير لله؛ کار نيکي را که براي خدا انجام مي‌دهي، هرگز زياد مشمار) و معناي دوم («لاتعط تلتمس أکثر منها؛ چيزي را به ديگري عطا نکن که انتظار بيش‌تر از آن را داشته باشي) را براي آيه در نظر بگيريم.


حجّيّت خبر واحد در تفسير قرآن

اصولی‌ها دربارة این‌که حجيّت خبر واحد به احکام اختصاص دارد یا نه، اختلاف نظر دارند. مثلاً زراره يا محمّد بن مسلم يک حکم فرعي را از امام صادق(ع) بيان کرده، اين خبر واحد حجيّت دارد. اگر بپذیریم حجیت خبر واحد فقط دربارة احکام شرعی است، نتيجه‌اش اين مي‌شود که اگر روايتي در تفسير آيه‌اي یا بیان اصول اعتقادی و اخلاقی صادر شده باشد، حجيّت ندارد. بعضي از بزرگان، مثل مرحوم علاّمه طباطبايي، اين نظريه را پذیرفته‌اند. علامه طباطبایی در تفسير المیزان، با وجود رواياتي که ممکن است تفسير آيه به سبب آن‌ها تغيير پيدا کند، بحث «تفسير القرآن بالقرآن» را مطرح مي‌کند و آیات را با آیات تفسیر می‌کند از روايات در تفسیر آیات استفاده نمی‌کند. وی به صراحت می‌گوید: «لا معنی لجعل حجيّة أخبار الآحاد فی غير الأحکام الشرعيّة».(1)

به نظر می‌رسد، ادلّة حجيّت خبر واحد اقتضا مي‌کند خبر واحد در احکام، تفسير قرآن، مسائل اعتقادي ـ در آن بخشي که علم و يقين در آن موضوعيّت نداشته باشد ـ، مسائل تاريخي و... حجّت باشد. مرحوم آیت‌الله العظمی فاضل لنکرانی(قده)،(2) مرحوم محقّق خويي(قده)(3) و بسياري از اصولی‌‌ها نیز نظر مرحوم


1. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 205.

2. ر.ک: مدخل التفسیر، ص 170.

3. ر.ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ص 267 ـ 269.

علاّمه طباطبايي را در این باره نپذیرفته‌اند.

بر اساس حجیت خبر واحد در تفسير قرآن مي‌گوييم: در مورد آيه ششم سورة مدّثر، هم معناي اوّل و هم معناي دوم که روايت مؤیّد آنهاست، صحيح است و بقية معاني مثل معناي نهم که به ربا مربوط مي‌شود، نياز به قرينه و تقدير دارند، و لفظ آيه در غير معناي خودش در آن‌ها استعمال مي‌شود. کدام قسمت از (وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ) دلالت دارد که به قرض مربوط است؟ اگر اين آيه را به قرض مربوط دانستيم، وجه مناسبت آن با آيات قبل چيست؟ اين که شارع به کسي که قرض بدهد و بخواهد اضافه بگيرد، بگويد منّت است، کجاي اين منّت است؟ اگر منّت هم باشد، بايد کسي که مبلغ اضافه مي‌دهد منّت بگذارد، نه کسي که قرض مي‌دهد. پس اين احتمال که مراد از اين آيه رباي اصطلاحي است، به هيچ وجه از آيه استفاده نمي‌شود. بله، اگر روايتي وجود داشت، تسليم بوديم؛ ولي هيچ روايتي نداريم که بگويد اين آيه به ربا مربوط است.

(وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللهِ وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ)؛

آن‌چه را که به‌‌عنوان ربا مي‌پردازيد تا در اموال مردم فزوني يابد، نزد خدا فزوني نخواهد يافت؛ و آن‌چه را به عنوان زکات مي‌پردازيد و تنها رضاي خدا را مي‌طلبيد (ماية برکت است، و) و کساني را که چنين مي‌کنند، پاداشي مضاعف است. (روم، آیة 39)


دلالت آية 39 سورة روم بر حرمت ربا

خداوند متعال در آية 39 سورة روم مي‌فرمايد:

(وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللهِ وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ)؛

آن‌چه را که به‌‌عنوان ربا مي‌پردازيد تا در اموال مردم فزوني يابد، نزد خدا فزوني نخواهد يافت؛ و آن‌چه را به عنوان زکات مي‌پردازيد و تنها رضاي خدا را مي‌طلبيد (ماية برکت است، و) و کساني را که چنين مي‌کنند، پاداشي مضاعف است.

در مجموع، دو عنوان در اين آیه مورد بحث قرار گرفته است: ربا و زکات. قسمت اوّل آيه مربوط به ربا است و قسمت دوّم آن به زکات مربوط است. در قسمت اوّل آيه نيز سه عنوان وجود دارد که هر سه مورد بحث است:

1. (وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً)؛ 2. (لِيَربُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ)؛ 3. (فَلا يَربُوا عِنْدَ اللهِ).

بسياري از قاریان، «آتيتم» را به مدّ خوانده‌اند که به معناي «أعطيتم» است؛ يعني آن‌چه که اعطا مي‌کنيد. برخي نيز آن ‌را به قصر خوانده‌اند: «ما أتيتُم»، يعني «ما فعلتُم وما جئتم». «أتيتَ» به معناي «فعلتَ» است، همان‌گونه که گفته مي‌شود: «أتيتَ صواباً وأتيتَ خطاءاًً»؛ يک فعل درست و يک فعل باطل


1. مجاهد، حميد و ابن کثير.

انجام دادي.(1) هرکدام از اين دو معنا (اعطاء يا ايتاء) که باشد، در اصل مطلب فرقي نمي‌کند؛ خداوند مي‌فرمايد: آن‌چه را که به عنوان ربا داديد يا انجام داديد، نزد خداوند فزوني نمي‌يابد.


بررسى احتمالات موجود در تفسير آية 39 سورة روم

سه احتمال در تفسير اين آيه در کتاب‌های تفسیر آمده است:


احتمال اول در معناي آيه

براساس اين تفسير، که مرحوم علاّمه طباطبايي و طبري آن را برگزيده‌اند، مراد از (وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً) پولي است که بدون قصد قربت به خدا به ديگران داده مي‌شود مثلاً اين پول داده مي‌شود تا مال مردم زياد شود و عنوان «وجه الله» بر آن منطبق نيست.

مرحوم علاّمه طباطبايي در تفسير الميزان می‌نویسد:

فالمراد أنّ المال الذّي تؤتونه النّاس ليزيد في أموالهم لا إرادة لوجه الله ـ بقرينة ذکر الوجه في مقابله ـ فليس يزيد وينمو عند الله أي لا تثابون عليه لعدم قصد الوجه؛ (2)

مراد اين است که: مالي را که به مردم داده‌ايد تا اموالشان زياد شود، نه براي اين که خدا راضي شود، آن مال نزد خداوند زياد نمي‌شود و نموّ نمي‌کند، يعني ثوابي از آن به شما نمي‌رسد، براي اين‌که قصد قربت نداشته‌ايد.

ايشان در مورد دليل استفادة اين قيد که اعطاي اموال براي رضاي خداوند نيست، مي‌فرمايد: اين قيد را از قسمت دوم آيه که راجع به زکات است: (وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللهِ) ـ مي‌فهميم؛ يعني از ذکر ارادة وجه خداوند در


1. ر.ک: الجامع لأحکام القرآن، ج14، ص36؛ فتح القدير، ج4، ص262؛ المحرّر الوجيز في تفسير الکتاب العزير، ج4، ص339؛ الجوهر الثمین في تفسير الکتاب المبين، ج5، ص91 و...

2. الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص185.

مورد زکات مقابل دانسته مي‌شود. به ‌عبارت ديگر، قرينة مقابله اقتضا مي‌کند که مراد از ربا، مالي باشد که بدون قصد قربت به مردم داده مي‌شود؛ در مقابل زکاتي که به قصد قربت و رضاي خداوند متعال به مردم عطا مي‌شود. مراد از زکات، در اين آيه، زکات اصطلاحی نيست؛ بلکه زکات لغوي، يعني صدقه است. علاّمه طباطبایی در ادامه مي‌فرمايد:

المراد بالزکاة مطلق الصدقة أي أعطاء المال لوجه الله من غير تبذير... فالمراد بالربا والزکاة بقرينة المقابلة وما احتفّ بهما من الشواهد، الربا الحلال، وهو العطية من غير قربة، والصدقة وهي إعطاء المال مع قصد القربة.(1)

مراد از «زکات»، مطلق صدقه است؛ یعنی آن مالي که براي رضاي خدا داده مي‌شود و اسرافي در آن نيست، چند برابر نصيبان مي‌شود.... پس مراد از «ربا» و «زکات» به قرينة مقابله و شواهدي که همراه اين کلمه هست، رباي حلال است؛ و رباي حلال اين است که چيزي را به کسي عطا کني و قصد قربت در آن نباشد؛ و مراد از صدقه، آن مالي است که براي خشنودي خداوند متعال داده شود.

طبري نيز در تفسير خود به نقل از عدّه‌اي مي‌نويسد:

إنّما عني بهذا: الرجل يعطي ماله الرجل ليعينه بنفسه ويخدمه ويعود عليه نفعه لا لطلب الأجر من الله.(2)

مقصود از آيه اين است که مردي به ديگري مالي را مي‌دهد تا به او کمکي کرده باشد؛ چون مثلاً به او علاقه‌مند است. به او هديه مي‌دهد تا مالش زياد شود، اما اين بخشش به قصد قربت و رضاي الاهي نيست؛ فقط به هدف اين است که کمکي به وي کرده باشد و نفع آن پول به او بازگردد. گاه اين خدمت براي آن است که بخشي از سود مال را نيز به ‌عنوان پاداش بگيرد؛


1. همان.

2. جامع البيان في تفسير القرآن، ج21، ص30.

چون اين خدمت، به قصد رسيدن به مال است، نه ثواب الاهي، نزد خداوند ارزشي ندارد.(1)

بنابراين، معناي اول در آيه اين است: مالي که به ديگري بدون قصد قربت داده مي‌شود تا اموالش اضافه شود، نزد خداوند نموّي ندارد و بي‌ارزش است.


احتمال دوم در معناي آيه

بسياري از مفسّران شيعه و سنّي بر اين عقيده‌اند که آيه دربارة هديه است و (وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً) يعني هديه‌هايي که به منظور دريافت پاداشي بيش‌تر و بهتر به مردم مي‌دهيد، نزد خداوند ارزشي ندارد. اين معنا نيز در ميان مردم بسيار رايج است؛ بدين صورت که افراد به ديگران هديه مي‌دهند و تا طرف مقابل، هديه بيش‌تري را پس بدهد. در اين صورت (لِيَربُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ) به معناي «ليزيد أموالکم من أموال الناس» است؛ يعني اموالتان را به اين وسيله و از طريق اموال ديگران زياد نماييد.

از ابن عباس نقل شده است که در تفسير آيه گفته است:

هو الرجل يهب الشيء يريد أن يثاب أفضل منه، فذلک الذّي لا يربو عندالله ولا يؤجر صاحبه فيه؛(2)

مراد اين است که مردي چيزي را هديه مي‌دهد به اميد آن که پاداشي بهتر و بيش‌تر بگيرد؛ پس اين، نزد خداوند رشد نمي‌کند و اجري از آن نمي‌برد.

سدّي، از مفسّران قرن دوم هجري، در اين رابطه مي‌گويد:

الربا في هذ الموضع: الهديّة يهديها الرجل لأخيه يطلب المکافأة لأنّ ذلک لا يربو عند الله؛(3)


1. طبري در ادامه مي‌نويسد: «حدّثنا ابن وکيع و محمّد بن فضيل عن زکرّيا عن عامر (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ) قال: هو الرجل يلزق بالرجل، فيخف له ويخدمه، ويسافر معه، فيحمل له ربح ماله ليجزيه، وإنّما أعطاه التماس عونه، ولم يرد وجه الله، وقال آخرون: هو إعطاء الرجل ماله ليکثر به مال من أعطاه ذلک، لاطلب ثواب الله الربا».

2. أحکام القرآن، ج5، ص218؛ بحر العلوم، ج3، ص140؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج21، ص31.

3. فتح القدير، ج4، ص262.

ربا در اين آيه، هديه‌اي است که مرد به منظور طلب پاداش بيش‌تر به برادرش مي‌دهد؛ و اين نزد خداوند رشد نمي‌کند.

زجّاج نيز می‌گوید:

يعني، دفع الإنسان الشيء ليعوّض أکثر منه ذلک ليس بحرام ولکنّه لاثواب فيه، لأنّ الّذي يهبه يستدعي به ما هو أکثر منه؛(1)

معناي آيه اين است: انسان مالي را مي‌دهد تا عوض بيش‌تري از طرف مقابل اخذ کند و اين کار حرامي نيست، ولي ثواب ندارد؛ زيرا کسي که مالي را مي‌بخشد و هديه مي‌دهد، انتظار پاداش بيش‌تر دارد.

قاضي ابوبکر ابن عربي نيز همين عقيده را دارد؛ بلکه مي‌گويد: آيه در همين معنايي که ذکر شد، صراحت دارد. وي مي‌نويسد:

صريح الآية فيمن يهب يطلب الزيادة من أموال الناس في المکافاة وذلک له.(2)

از ميان مفسّران شيعي، مرحوم طبرسي در تفسير خود مي‌نويسد: گفته شده است در مورد منظور از رباي مذکور در اين آيه، دو نظر وجود دارد:

قيل في الربا المذکور في الآية قولان: أحدهما: أنّه ربا حلال وهو أن يعطي الرجل العطية أو يهدى الهدية ليثاب أکثر منها فليس فيه أجر ولا وزر، عن ابن عباس وطاووس وهو المروي عن أبي جعفر(ع). والقول الآخر: أنّه الربا المحرّم عن الحسن والجبائي فعلی هذا يکون کقوله (يَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَيُرْبِي الصَّدَقاتِ)(3).(4)

بسياري از علماي شيعه و سنّي، (وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً) را به همين صورت معنا کرده‌اند؛ يعني: هديه‌اي که به منظور دريافت هداياي بيش‌تر و بهتر به ديگران داده مي‌شود.


1. همان.

2. أحکام القرآن، ج3، ص1492.

3. سورة بقره، آیة 276.

4. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج8 ، ص479.

دو روايت در اين رابطه وجود دارد که سبب مي‌شوند معناي مذکور در احتمال دوم را به دو دسته تقسيم کنیم. مضمون يک روايت اين است که هديه‌اي داده مي‌شود تا هديه‌اي بيش‌تر گرفته شود و به اين قصد، هدايا داده مي‌شوند؛ مضمون روايت ديگر آن است که شخص هديه‌دهنده هنگام دادن هديه شرط مي‌کند که او زيادتر برگرداند.

روايت اول كه در کتاب کافي آمده بدين صورت است:

عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن حمّاد بن عيسی، عن إبراهيم بن عمر اليماني، عن أبى عبدالله(ع) قال: الربا رباءان: ربا يؤکل وربا لايؤکل؛ فأمّا الّذى يؤکل فهديّتک إلی الرجل تطلب منه الثواب أفضل منها فذلک الربا الّذي يؤکل وهو قوله عزّ وجلّ: (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَربُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ فَلا يَربُوا عِنْدَ اللهِ) وأمّا الّذى لايؤکل فهذا الربا الّذي نهی الله عزّ وجلّ عنه وأوعد عليه النار؛(1)

امام صادق(ع) فرمود: ربا دو نوع است: رباي حلال و رباي حرام. رباي حلال اين است که به مردي هديه بدهي، در حالي که مي‌خواهي پاداش بهتري از او بگيري و او هديه بهتري به تو بدهد. اين ربايي است که مي‌توان خورد و همين است معناي قول خداوند عزّ وجلّ که مي‌فرمايد: (وَما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَربُوَا في‏ أمْوالِ النَّاسِ فَلا يَربُوا عِنْدَ اللهَ). رباي حرام، ربايي است که خداوند از آن نهي فرمود و جزاي آن را آتش جهنّم قرار داده است.

روايت از نظر سند، موثّقه است. حمّاد بن عيسي از اصحاب اجماع است.(2) ابراهيم بن عمر اليماني(3)، علي بن ابراهيم و پدر بزرگوارش نيز ثقه هستند؛ هرچند که قدماي علماي رجال، ابراهيم بن هاشم را ثقه نمي‌دانند.(4)


1. الکافي، ج5، ص145، ح6؛ وسائل الشيعه، ج16، ص125، باب جواز أکل عوض الهدية وإن زاد عليها، ح1.

2. ر.ک: رجال النجاشي، ج142، ش370؛ رجال الکشّي، ص375.

3. ر.ک: رجال النجاشي، ص20، ش26.

4. ر.ک: رجال النجاشي، ص16، ش18؛ خلاصة‌ الأقوال في معرفة الرجال، ص49، ش9.

شبيه اين روايت و تعبير امام صادق(ع) در مورد ربا، درکتاب‌هاي اهل‌ سنّت نيز آمده است. آنان ذيل آية 39 سورة روم از عکرمه نقل کرده‌اند:

الربا ربوان: ربا حلال و ربا حرام؛ فأمّا الربا الحلال فهو الّذى يهدى يلتمس ما هو أفضل منه و...؛(1)

ربا دو نوع است: رباي حلال و رباي حرام. رباي حلال، هديه‌اي است که به انتظار اين‌که هديه بهتري به دنبال داشته باشد، داده مي‌شود و... .

روايت دوم در تفسير علي بن ابراهيم آمده است:

حدّثنى أبى، عن القاسم بن محمّد، عن سليمان بن داود المنقري، عن حفص بن غياث، قال: قال أبو عبد الله: الربا رباءان، أحدهما حلال و الآخر حرام؛ فأمّا الحلال فهو أن يقرض الرجل أخاه قرضاً أن يزيده و يعوّضه بأکثر ممّا يأخذه بلا شرط بينهما، فإن أعطاه أکثر ممّا أخذه بلا شرط بينهما فهو مباح‌ له، وليس له عند الله ثواب فيما أقرضه وهو قوله عزّ وجلّ (فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ) وأمّا الربا الحرام فهو الرجل يقرض قرضاً ويشترط أن يردّ أکثر ممّا أخذه فهما هو الحرام.(2)

امام صادق(ع) فرمود: ربا دو نوع است: يکي حلال، و ديگري، حرام است. رباي حلال اين است که شخصي به برادرش قرض دهد تا او مبلغ بيش‌تري را برگرداند؛ بدون آن‌که شرط زياده‌اي بين آن دو شده باشد. اگر برادرش مبلغ بيش‌تري را به او پرداخت کرد، براي او حلال است؛ امّا نزد خداوند در اين قرضي که مي‌دهد، ثوابي نيست. همين معناي قول خداوند متعال است که مي‌فرمايد: (فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ). رباي حرام اين است که شخص به برادرش قرضي مي‌دهد و با او شرط مي‌کند که بيش از آن‌چه به او داده است بازگرداند، که اين حرام است.

در مورد «علي بن إبراهيم» و «إبراهيم بن هاشم» در روايت قبل گفته شد


1. الجامع لأحکام القرآن، ج14، ص36؛ فتح القدير، ج4، ص262.

2. تفسير قمّي، ج2، ص159.

که ثقه و اماميه هستند. «قاسم بن محمّد» بين عدّه‌اي مشترک است، ليکن فردي که «إبراهيم هاشم» از او حديث مي‌کند، «قاسم بن محمد القمّي» معروف به «کاسولا» است.(1) مرحوم محقّق اردبيلي در جامع الرواة(2) مي‌گويد: قاسم بن محمّد قمّي و قاسم بن محمّد جوهري يک نفر هستند که مرحوم محقّق خويي آن را نمی‌پذیرد و مي‌نويسد اينها دو نفرند.(3)

مرحوم نجاشی «سليمان بن داود المنقري» را توثيق مي‌کند.(4) مرحوم ابن غضائري وثاقت وي را قبول ندارد و او را تضعيف مي‌کند.(5) به نظر می‌رسد، در مباحث رجالي، اگر مرحوم نجاشي يک نفر از راویان را توثيق کند، تضعيف ديگران ضرري به او نمي‌رساند؛ حتي اگر اين تضعيف، از سوي مرحوم شيخ طوسي باشد. از این رو، توثيق مرحوم نجاشي بر تضعيف ابن غضائري مقدّم است.

مرحوم شيخ طوسي در مورد «حفص بن غياث» مي‌نويسد: از اهل‌سنّت است، اما برکتاب او اعتماد مي‌شود.(6) بنابراين، روايت، معتبر و موثقه است.

تا اين‌جا از احتمالاتي که در تفسير آيه بيان گرديد، معلوم است که بحث در مورد رباي حرام نيست؛ و اين احتمالات بازگوکنندة اين هستند که آيه بر رباي حرام دلالت ندارد؛ بلکه بر رباي حلال دلالت دارد؛ یعنی آيه مي‌گويد: اگر به کسي هديه دهيد به اميد پاداش بهتر و اين‌که هديه گيرنده بيش‌تر از آن را برگرداند تا مالتان زياد شود، نزد خداوند متعال چيزي به آن‌ها اضافه نمي‌شود. از این رو، يا بايد همين معناي ظاهري آیة (فَلا يَربُوا عِنْدَ اللَّهِ) را


1. مرحوم نجاشي در کتاب رجال، ص315 ، ش863 مي‌نويسد: «لم يکن بالمرضي». مرحوم علاّمه نيز از قول ابن غضائري مي‌نويسد: «حديثه يعرف تارة وينکر اُخري». (خلاصة الأقوال، ص 389) ابن داود حلّي نيز وي را از غلات مي‌شمارد. (رجال ابن داود، ص295)

2. جامع الرواة، ج2، ص21.

3. معجم رجال الحديث، ج15، ص47.

4. رجال النجاشي، ص184، ش488.

5. رجال ابن الغضائري، ص65، ش58: «الأصبهاني: ضعيفٌ جدّاً، لايلتفت إليه، يوضع کثيراً علي المهّمات».

6. الفهرست، ص116، ش 242: «حفص بن غياث القاضي، عامى المذهب، له کتاب يعتمد عليه»؛ هم‌چنين ر.ک: خلاصة الأقوال، ص340؛ رجال ابن داود، ص242؛ معجم رجال الحديث، ج7، ص158، ش 3818.

بپذیریم، يا بگویيم اين قسمت از آيه کنايه از اين است که با چنين قصدي، خداوند هيچ پاداشی به شما نمی‌دهد: «لا أجر ولا ثواب عند الله».

بنابراين، مراد از ربا در آيه هديه و قرضي است که براي گرفتن پاداش بيش‌تر به ديگري داده مي‌شود، بدون اين که شرط و قراردادي در کار باشد؛ و اين عمل چون خالي از اخلاص است، فاقد ارزش معنوي است و نزد خدا اجر و ثوابي ندارد.

عنوان «هدية الثواب» در فقه اهل‌سنّت بسيار استعمال شده است.(1) برخي از علماي اهل سنّت بر اين عقيده‌اند که هدية الثواب نسبت به پيامبر رحمت(ص) حرام است، و اين از احکام اختصاصي آن حضرت است. سپس اين بحث مطرح مي‌شود که آيا مي‌توان از مورد آيه تجاوز کرد و بگویيم آيه فقط بر هداياي مالي دلالت ندارد، بلکه هر نیکی انسان به ديگران به قصد آن که طرف مقابل بيش‌تر از آن را نثار او کند، در بر می‌گیرد؛ مثل سلام کردن؛ مثلاً بگويد من به زيد سلام مي‌کنم به قصد آن که او احترام بيش‌تري به من بکند.

به ‌نظر مي‌رسد آيه فقط بر هدايا و امور مالي دلالت دارد؛ و آن‌‌چه که برخي از اهل‌سنّت گفته‌اند: «إنّ هذه الآية نزلت في هبة الثواب. قال ابن عطية: وما جری مجراها ممّا يصنعه الإنسان ليجازی عليه کالسلام وغيره، فهو وإن کان لا إثم فيه فلا أجر فيه ولا زيادة عند الله تعالی»،(2) صحيح نیست.


احتمال سوم در معناي آيه

آخرين احتمالي که در تفسير آية 39 سورة روم وجود دارد و عدّه کمي از مفسّران آن را بيان کرده‌اند، اين است که مراد از ربا در این آيه، رباي حرام است. از ميان مفسران اهل سنّت، زمخشري(3) و آلوسي(4) اين عقيده را دارند. از


1. ر.ک: المدّونة الکبري، ج5، ص439؛ الثمر الداني، ص555.

2. الجامع لأحکام القرآن، ج14، ص36.

3. الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج3، ص481.

4. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج11، ص45؛ «الظاهر أنّه اُريد به الزيادة المعروفة في المعاملة الّتى حرّمها الشارع».

میان مفسّران شيعه نيز مرحوم علاّمه طباطبايي نيز فرموده است: اگر اين آيه را جزء آيات مکّي بدانيم بر معناي اوّل دلالت دارد، و اگر آن را جزء آيات مدني قرآن بدانيم، بر رباي حرام دلالت دارد(1). علامه طباطبایی در جواب اهل‌سنّت که به روايت و اجماع منقول براي مکّي بودن اين آيه و بقية آيات سورة روم استدلال مي‌کنند، مي‌گويد: اعتباري به اين روايت و اجماع منقول نيست؛ بلکه اين آيه به قرينة آيات قبل، به آیات مدني شبيه‌تر است. سرانجام وی می‌گوید: این آیه مدنی است.(2)

طبراني(3) نيز مي‌نويسد: «ما تعاطيتم من عقد الربا رجاء أن تزيدوا أموالکم فلا يزيد في حکم الله»، که اشاره به احتمال اوّل و دوم است که (فَلا يَربُوا عِنْدَ اللَّهِ) به معناي اين است که عمل شما نزد خداوند چيزي را زياد نمي‌کند، یعنی خداوند به شما ثواب نمی‌دهد. وي در ادامه احتمال ديگري ذکرده و مي‌نويسد: «وعلی الآخذ أن يردّه علي المأخوذ منه قال الله تعالي (يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا)»؛(4) بر گيرندة مال واجب است که آن‌چه را به‌‌عنوان زياده گرفته است به صاحبش بازگرداند. اين معنا، همان رباي اصطلاحی است. وي اين آيه را نظير قول خداوند در سورة بقره مي‌داند که مي‌فرمايد: (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ) خداوند ربا را از بين مي‌برد. علاوه بر طبراني، زمخشري نيز آية 39 سورة روم را نظير آية 276 سورة بقره مي‌داند، با اين تفاوت که در آيه سوره روم به جاي صدقات، زکات آمده است.(5)

به اعتقاد سدّي، آية 39 سورة روم در مورد قبيلة بني ثقيف نازل شده است که کارشان انجام معاملات ربوي بوده است و همانند قريش ربا مي‌گرفتند.(6) اشکال اين نظر، آن است که قبيلة ثقيف در سال نهم هجري


1. الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص185.

2. همان.

3. التفسير الکبير، ج5، ص125.

4. سورة بقره، آیة 276.

5. الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج3، ص481.

6. ر.ک: البحر المحيط في التفسير، ج8، ص393؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج11، ص45؛ «قال السّدى: نزلت فى ربا ثقيف، کانوا يعملون بالربا، ويعمله فيهم قريش».

مسلمان شده‌اند؛ از این رو، نمي‌توان گفت آية 39 سورة روم در مورد اين قبيله نازل شده است.


نتيجه

آیة 39 سورة روم مربوط به ربای حرام نیست و برای اثبات حرمت ربا نمی‌توان به آن استناد کرد.


مکّی يا مدنى بودن آية 39 سورة روم

آية 39 سوره روم در مکّه نازل شده است يا در مدينه؟

پیش‌تر اشاره شد که مرحوم علاّمه طباطبايي مي‌فرمايد: اگر آية 39 سورة روم مکّي باشد، مربط به رباي حرام نیست؛ بلکه مقصود از آن هدية بدون قصد قربت و اخلاص است. اگر این آيه را مدنی بدانیم، آيه بر رباي حرام دلالت دارد. بنا بر قرائن و شواهد، به ویژه آيات قبل و بعد، اين آيه در مدينه نازل گرديده است. از این رو، بر اجماع‌ها، مانند اجماع علماي علوم قرآنی، و روایاتی که بر مکّی بودن این آیه دلالت دارند، اعتنايي نمي‌شود. وی در تفسير آية 275 سورة بقره می‌نویسد: سورة روم مکّي است. علامه طباطبایی نظرية تدريجي بودن حرمت ربا را ـ که بسياري از علمای اهل سنّت آن را پذیرفته‌اند ـ می‌پذیرد و مي‌فرمايد:

ومن هنا يظهر أنّ الربا کان أمراً مرغوباً عنه من أوائل عهد رسول الله(ص) قبل الهجرة حتّی تمّ أمر النهي عنه في سورة آل‌عمران، ثمّ اشتدّ أمره في سورة البقرة بهذه الآيات السبع الّتي يدلّ سياقها علي تقدّم نزول النهي عليها؛(1)

از اين‌جا روشن مي‌شود که ربا‌خواري از ابتدای بعثت پيامبر اکرم(ص) و قبل از هجرت، عملي منفور بوده است؛ تا آن‌که ربا در سورة آل‌عمران به صراحت نهي شد و حرام گرديد؛ و پس از آن، حرمت ربا در اين آيات


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص408.

هفت‌گانه از سورة بقره تشديد شد که از سياق اين آيات استفاده مي‌شود که قبلاً نهي از ربا صورت گرفته بود.

در این‌جا لازم است اشاره‌اي اجمالي به ملاک‌‌هاي مکّي و مدني بودن آيات داشته باشيم تا بتوانيم به نظرية صحيح دست پيدا کنيم.


ملاک مدني يا مکّي بودن آيات قرآن

دانشمندان علوم قرآنی در مورد تقسيم آيات به مکّي و مدني، چهار نظريه را بيان کرده‌اند:

1. تقسيم‌بندي مکاني: اگر آيه‌اي در مکّه و اطراف آن مثل مني و عرفات نازل شده باشد، مکّي محسوب مي‌شود؛ و اگر در مدينه و اطراف آن نازل شده باشد، مدني است: «إنّ المکّى ما نزّل بمکّة ولو بعد الهجرة، والمدني ما نزّل بالمدينة».(1)

2. تقسيم‌بندي از جهت زمان: اگر آيه‌اي قبل از هجرت رسول گرامي اسلام(ص) به مدينه نازل شده باشد، هرچند در مکّه نازل نشده باشد، مکّي است. و بنابراين، آياتي که پس از هجرت نازل شده باشند هرچند که در مکّه باشد، مدني محسوب مي‌شوند؛ نظير آية ولايت که در حجّة‌الوداع نازل شد. اين نظریه، نظرية مشهور مفسّران است:

کلّ آية نزلت علی رسول الله(ص) قبل الهجرة فهي مکّية، نزلت بمکّة أو بغيرها من البلدان؛ وکلّ آية نزلت بالمدينة بعد الهجرة فإنّها مدنيّة نزلت بالمدينة أو بغيرها من البلدان.(2)

3. تقسيم‌بندي بر اساس مخاطبان آيات قرآن کريم: هر سوره‌اي که در آن (يا أيُّهَا النّاسُ) آمده، مکّي است؛ و هر سوره‌ای که در آن (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا)


1. آيات الأحکام، ج2، ص41؛ تفسير القرآن الکريم، ج1، ص14؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج9، ص212.

2. الدّر المنثور في تفسير المأثور، ج5، ص139 و 140؛ و ر.ک: آيت الأحکام، ج2، ص40؛ ايجاز البيان عن معاني القرآن، ج1، ص265، تفسير القرآن الکريم، ج1، ص14؛ الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص31؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج9، ص212.

آمده، مدني است.(1) ابن عباس، مجاهد و علقمه این نظریه را پذیرفته‌اند. از ميان مفسّران، ابن مسعود اين نظریه را نقل کرده و پذيرفته است.(2)

4. تقسيم‌بندي بر اساس محتواي آيات:

«کلّ سورة ذکرت فيها الحدود والفرائض فهي مدنيّة، وکلّ ما کان فيه ذکر القرون الماضية فهي مکيّة»؛(3)

هر سوره‌اي که در آن حدود و واجبات الاهي بیان شده باشد، مدني است، و هر سوره‌اي که در آن از قوم‌ها و قرن‌های پیشین یاد شده، مکّي است.

برخي ديگر از دانشمندان علوم قرآن در اين رابطه گفته‌اند: براي شناخت مکّي و مدني بودن آيات و سوره‌هاي قرآن کريم، يک راه سماعي و يک راه قانونمند وجود دارد:

لمعرفة المکّي والمدني طريقان: أـ سماعى، و هو ما وصل إلينا نزوله. ب‌ـ قياسي، ومردّه إلی أنّ کلّ سورة فيها (يا أيُّهَا النّاسُ) فقط: أو «کلاّ»، أو أوّلها حرف تهج سوی الزهراوين وهما البقرة و آل‌عمران، والرعد في وجه، أو فيها قصّة آدم وإبليس سوی الطولي وهى سورة البقرة، فهى مکّية وإلی أنّ کلّ سورة فيها قصص الأنبياء والاُمم الخالية فهي مکّية، وإلی أنّ کلّ سورة فيها فريضة أو حدّ فهي مدنيّة؛(4)

راه شنيداري براي شناخت سوره‌هاي مکّي از مدني اين است که روايتي به ما برسد مبني بر مکّي يا مدني آن سوره؛ امّا راه قانوني و قاعده‌مند آن، اين است که هر سوره‌اي که در آن فقط عبارت (يا أيُّهَا النّاسُ) آمده باشد، يا از واژة «کلاّ» در آن استفاده شده باشد، يا آن که در اول سوره، حروف


1. اسباب النزول، ص18؛ تفسير اثنا عشري، ج2، ص343؛ مواهب الرحمان في تفسير القرآن، ج7، ص227؛ الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص55.

2. همان.

3. الموسوعة القرآنية، ج3، ص172.

4. ر.ک: الموسوعة القرآنية، ج3، ص173؛ سيوطي اين ضابطه را از قول جعبري نقل مي‌کند. (الإتقان في علوم القرآن، ج1، ص56)

تهجّي آمده باشد (البته غير از دو سوره بقره و آل‌عمران، و سوره رعد بنا بر قولي) يا سوره‌هايي که در آن‌ها داستان حضرت آدم و ابليس ذکر شده است جز طولاني‌ترين سوره قرآن که بقره است، تمامي اين سوره‌ها مکّي هستند و همين‌طور است سوره‌هايي که در آن‌ها داستان‌هاي پيامبران گذشته و امّت‌هاي پيشين نقل شده باشد؛ امّا سوره‌هايي که در آن‌ها به واجبات و حدود الهي اشاره شده است، مدني هستند.

اين معيار، با آن که بسياري از اهل‌سنّت و از جمله احمد بن حنبل بر روي‌ آن تکيه و تأکيد دارند، دچار نقض و اشکالات بسياري است؛ مثلاً در سورة بقره که بر مدني بودن آن اتفاق نظر است، در ابتداي چند آيه خطاب (يا أيُّهَا النّاسُ) آمده است؛ مثل آية 21: (يا أيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) و آية 168: (يا أيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي اْلأرْضِ حَلالاً طَيِّبًا وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبينٌ). نیز در سورة نساء که بر مدني بودن آن اتّفاق دارند؛ در آية اوّل آن خداوند مي‌فرمايد: (يا أيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرًا وَ نِساءً).

در نقطة مقابل، در برخي از سوره‌ها که بر مکّي بودن آن اتّفاق نظر وجود دارد، عبارت (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا) آمده است. مثلاً در آية 77 سوره حجّ آمده است: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

4. ابن عباس مي‌گويد: «کان القرآن ينزّل مفرّقاً لا ينزّل سورة سورة، فما نزّل أوّلها بمکّة أثبتناها بمکّة وإن کان تمامها بالمدينة، وکذلک ما نزّل بالمدينة...»؛(1) قرآن، آيه آيه نازل مي‌شده و مجموع سوره يک جا نازل نمي‌شده است (مگر سوره‌هاي کوتاه). در نتيجه، آن سوره‌هايي که آيات ابتدايي آن در مکّه مکرّمه نازل شده است، ما آن‌ها را به‌عنوان سوره‌هاي مکّي ثبت کردیم؛ هرچند که آيات انتهايي آن در مدينه منوّره نازل شده باشد. نیز سوره‌هايي که آيات ابتدايي آن‌ها در مدينه نازل شده‌اند؛ مدني‌اند؛ هرچند آيات انتهايي آن‌ها در


1. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص34.

مکّه نازل شده باشد.

نظرات فوق، مجموع نظرياتي است که در باب ملاک‌هاي مکّي و مدني بودن سوره‌هاي قرآن کريم بيان شده است.

مناقشه در ديدگاه علاّمه طباطبايى در مورد آية 39 سورة روم

علامه طباطبايي فرمود: اگر آية 39 سورة روم را مکّي بدانیم، ارتباطي به رباي حرام پيدا نمي‌کند؛ اما اگر اين سوره را مدنی بدانیم، آيه به رباي حرام مربوط خواهد شد. از مجموع کلمات ايشان استفاده مي‌شود در مکّي و مدني بودن آيات، به مسأله زمان نزول و مکان نزول توجّهي ندارند و آن‌چه که مهم است، محتوا و مضمون آيات است.

علاّمه طباطبایی از کجا و با استناد به چه دلیلی به اين نظر رسيده‌اند که اگر سورة روم مکّي باشد، آية 39 با رباي حرام ارتباطي پيدا نمي‌کند؟ آيا در طول مدّتي که پيامبر اکرم(ص) در مکّه حضور داشتند، هيچ حکم واجب يا حرامي جعل نشده بود؟

به اثبات نرسيده که در مکّه، در 13 سال ابتدايي بعثت، حکمي از واجبات و محرّمات جعل نشده است، بلکه فقط يک سري کلّيّات اعتقادي در مورد توحيد، ايمان به قيامت و... در این دوره نازل شده است.

چه فايده و اثري بر دانستن مکّي يا مدني بودن سوره‌هاي قرآن کريم مترتّب مي‌شود؟

پاسخ اين سؤال آن است که تنها اثر آن در باب نسخ ظاهر مي‌شود. به اين صورت که اگر معلوم گردد آيه‌اي مکّي است، نمي‌توان گفت که اين آيه ناسخ است؛ اما اگر مدني بودن آن معلوم باشد مي‌تواند ناسخ باشد. مثلاً در مورد نکاح با اهل کتاب گفته‌اند که برخي از آيات قرآن، ناسخ بعضي ديگر از آيات است؛ به اين بيان که برخي ممی‌گویند ازدواج دائم با زنان يهودي و مسيحي در اوائل اسلام جايز بوده و به آية (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلُّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلُّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ

مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ)؛(1) استناد کرده‌اند. پس از نازل شدن آية (وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ)،(2) حکم جواز ازدواج دائم با زنان یهودی و مسیحی نسخ شده است.(3)

در اين مورد براي اثبات ناسخيت، بايد معلوم شود که آية 221 سورة بقره بعد از آية 5 سورة مائده نازل شده است؛ و يک راه اثبات‌آن، معلوم شدن مکّي يا مدني بودن آيات است. براي مکّي يا مدني بودن آيات، اين مقدار از ثمره را مي‌پذيريم که آيات ناسخ هميشه بعد از منسوخ است؛ برخلاف مخصّص که مي‌تواند مقدّم بر عام شود؛ يعني مولا ابتدا خاص را بيان کند و سپس عام را بگويد. مثلاً ابتدا بگويد «لاتکرم زيداً العالم» و پس از گذشت چند روز بگويد «أکرم العلماء».

بنابراین، نظر علاّمه طباطبایی درست نيست. با چشم‌پوشي از مکّي يا مدني بودن آية 39 سوره روم، قرائن روشني ذکر کرديم مبنی بر اين‌که اين آيه در مورد رباي معروف نازل نشده است و مفاد آن، مفاد آيات تحريم ربا در سورة بقره نيست.


1. سورة مائده، آیة 5.

2. سورة بقره، آیة 221.

3. ر.ک: آيات الأحکام، ج2، ص326.

(فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا * وَأخْذِهِمُ الرِّبَوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأكْلِهِمْ أمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَأعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أليمًا)؛

پس به کيفر ستمي که يهوديان [به آيات خدا و بر خود و ديگران] روا داشتند و به سزاي آن‌که بسياري از مردم را از راه خدا بازداشتند، چيزهاي پاکيزه‌اي را که بر آنان حلال شده بود [مانند صيد ماهي و خوردنِ چربي و شير و گوشت حيوانات] حرام کرديم؛ و [به سبب] ربا گرفتنشان با آن‌که از آن نهي شده بودند، و خوردن اموال مردم به باطل و نامشروع [پاکيزه‌هاي حلال شده را بر آنان حرام کرديم] و ما براي کافران عذابي دردناک آماده کرده‌ايم. (نساء، 160 ـ 161)


بررسي دلالت آیة 160 و 161 سورة نساء بر حرمت ربا

(فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا * وَأخْذِهِمُ الرِّبَوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأكْلِهِمْ أمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَأعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أليمًا)؛

پس به کيفر ستمي که يهوديان [به آيات خدا و بر خود و ديگران] روا داشتند و به سزاي آن‌که بسياري از مردم را از راه خدا بازداشتند، چيزهاي پاکيزه‌اي را که بر آنان حلال شده بود [مانند صيد ماهي و خوردنِ چربي و شير و گوشت حيوانات] حرام کرديم؛ و [به سبب] ربا گرفتنشان با آن‌که از آن نهي شده بودند، و خوردن اموال مردم به باطل و نامشروع [پاکيزه‌هاي حلال شده را بر آنان حرام کرديم] و ما براي کافران عذابي دردناک آماده کرده‌ايم.


يهود مورد نظر آيه

مراد از (مِنَ الَّذينَ هادُوا) چه کساني است: يهودیان زمان حضرت موسي(ع) يا يهوديان زمان نبوّت پيامبر اسلام(ص)؟

قرطبي از ابن عربي نقل مي‌کند:

«يحتمل أن يکون المقصود في الآية يهود أهل المدينة في عصر النبوّة»؛(1)


1. الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص12.

احتمال دارد منظور اين آيه، يهوديان موجود در مدينه در زمان پيامبر اکرم(ص) باشد.

وي سپس می‌گوید: در مذهب مالک، کافران همان‌گونه که مکلّف به اصول دين‌اند، مکلّف به فروع دین‌اند؛ و بر اساس اين‌ آيه، کافران از ربا گرفتن و خوردن اموال مردم به باطل نهي شده‌اند.(1) بنابراين، در اين آيه، به ‌عنوان قضيه خارجيه، خداوند متعال به خاطر ظلم‌هايي که يهوديان مرتکب شدند، مقداري از چيزهاي پاکيزه را بر آنان حرام گردانيد و اين حکم، فقط مجازات يهوديان مدينه در زمان رسالت پيامبر اکرم(ص) بود و نمي‌توان حکم شرعي حرمت ربا را به عنوان حرمت دائمي از اين آيه استفاده کرد.

به ‌نظر می‌رسد، اين استدلال درست نیست و عبارت (وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ) در آيه، ظهور بسيار روشني دارد در اين‌که ربا در دين يهود و تورات بيان شده است. در سفر تثنيه و سفر لاويان آمده است:

اذا افتقر اخوک وعجز إعانة نفسه فأعنه، سواء کان غريباً أو مواطناً ليتمکّن من العيش معک اتقّ إلهک ولا تأخذ منه رباً ولا ربحاً... لا تقرضه فضتّک بربا ولا تبعه طعامک بربح؛(2)

اگر برادرت فقير شد و دست نياز به سوي تو دراز کرد، او را ياري کن؛ خواه غريب باشد يا هموطن تو. او را کمک کن تا همراه تو زندگي کند و از او ربا نگير و از خدا بترس!؛ از برادرت هيچ سودی طلب نکن، نه بر پول نقد و نه بر طعام و نه بر هر چيزي که قرض داده مي‌شود.

بنابراين، نتيجه اين مي‌شود که حرمت ربا در تورات آمده است. آیا این دلالت بر حرمت ربا برای مسلمانان دارد؟

بر اساس اين آيه، ربا در شريعت موسي(ع) حرام بوده است. اين کبراي کلّي نيز وجود دارد که دين اسلام تصديق‌کنندة دين يهود است و قرآن، تصدیق‌کنندة تورات و انجيل است و فقط برخي از موارد و احکام شرائع


1. همان؛ «لاخلاف في مذهب مالک أنّ الکفار مخاطبون، وقد بيّن الله في هذه الآية أنّهم قد نهوا عن الربا وأکل الأموال بالباطل».

2. عهد قديم، سفر لاويان، باب 25، آيه‌هاي 35 ـ 37؛ و سفر تثنيه، باب 23، آيه‌هاي 19 و 20.

سابق نسخ شده است. نتيجه اين مي‌شود که هرچه بر يهود و نصارا حرام بوده، بر مسلمانان نيز حرام است.

افزون بر آن، اين آيات با توجه به قرائني که در آن‌ها وجود دارد، اختصاصي به يهود ندارد و خداوند در اين آيات در مقام بيان قصّه و حکايت نيست، بلکه در صدد بيان اين است که ربا، خوردن اموال مردم به باطل و بازداشتن مردم از راه خدا، مبغوض و حرام نزد خداوند است. پس ربا بر همة انسان‌ها، اعمّ از مسلمانان و مسیحی و یهودی حرام است.

بنابراین، آیة 160 ـ 161 سورة نساء به‌ عنوان قضية حقيقيه مطرح است، نه قضیة خارجيه؛ و در قضاياي حقيقيه، حکم مجعول براي جنس مکلّف بما هو مکلّف وضع شده است و اختصاصي به اشخاص معيّن و موجود در زمان تشريع ندارد. به تعبير مرحوم محقّق نائيني(1)، تمام احکام شرعيه جزء قضاياي حقيقيه هستند، و اين که حکمي به ‌عنوان قضيه خارجيه باشد، بسيار نادر است. احکامي در قرآن کريم وجود دارد که در آن‌ها خطاب وجود دارد ولي باز هم به‌‌عنوان قضاياي حقيقيه هستند و اين‌گونه نيست که حکم مذکور در آيه، مختص مخاطبان زمان نزول آيه باشد؛ مثل آیة (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ)(2) و (وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلألْبابِ)؛(3) يعني خداوند متعال مي‌فرمايد: حکم روزه و قصاص تا روز قيامت براي همة مسلمانان جعل شده است و اختصاص به مسلمانان و مردم صدر اسلام ندارد.

بنابراين، احکام و قضاياي شرعيه به ‌عنوان قضاياي حقيقيه مطرح هستند. در قضاياي حقيقيه، بر خلاف قضاياي خارجيه، لازم نيست موضوع در زمان تشريع موجود باشد. مثلاً هنگامي که شارع مي‌فرمايد: (وَلِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً)(4) ، مراد اين است که هر فردي تا روز قيامت شرایط استطاعت در او پیدا شود، حجّ بر او واجب مي‌گردد؛ هرچند هنگام


1. فوائد الاصول، ج 1، ص 172.

2. سورة بقره، آیة 183.

3. سورة بقره، آیة 179.

4. سورة آل‌عمران، آیة 97.

نزول آيه يک فرد مستطيع نيز وجود نداشته باشد.

نیز در قضاياي حقيقيه، بر خلاف قضاياي خارجيه، دائره موضوع، توسعه دارد و بين موضوع محققة الوجود و مفروضة الوجود، فرقي نيست. به‌عبارت ديگر، در قضية حقيقيه، وجود موضوع فرض مي‌شود؛ هرچند در واقع فردي براي آن نباشد.

احکام اديان گذشته نیز به ‌عنوان قضاياي حقيقيه جعل شده‌اند. از این رو، اگر در شريعت حضرت موسي(ع) آمده است دزدي و زنا حرام است، اين حکم اختصاص به يهوديان زمان آن حضرت ندارد. با توجّه به اين نکته، آیة 160 ـ 161 سورة نساء مي‌فرمايد: ربا براي يهودیان حرام است. با حرام شدن ربا براي يهودیان، ربا براي تمامي مردم تا روز قيامت حرام خواهد بود. نمي‌توان گفت احکام شرعي در دين اسلام از قضاياي حقيقيه‌اند امّا قضايا و احکام شرعي زمان حضرت موسي(ع) قضاياي خارجيه‌اند.

اگر بپذیریم آیة 160 ـ 161 سورة نساء دلالت بر حرمت ربا برای یهودیان دارد، و احکام نسخ‌نشده ادیان پیشین مانند احکام شرعي دين اسلام به‌عنوان قضاياي حقيقيه مطرح هستند، ديگر نيازي به استصحاب براي اثبات حرمت ربا در دين اسلام نداريم. در مورد استدلال به استصحاب، برخي از اصولي‌ها ارکان استصحاب را در اين مورد مخدوش مي‌دانند؛ چون در استصحاب، يقين سابق، شک لاحق و وحدت قضيه متيقّن و مشکوک لازم است و يقين سابق در اين‌جا وجود ندارد؛ نمي‌دانيم احکامي که حضرت موسي(ع) بيان کرده است، براي تمامي افراد انسان‌ها تا روز قيامت جعل شده است. اگر هم يقين به جعل باشد، به برداشته شدن اين احکام يقين داريم و براي استصحاب، شک در برداشته شدن این احکام لازم است، نه يقين به آن. يقين به برداشته شدن این احکام را نيز از اين راه به دست مي‌آورند که با آمدن شريعت پيامبر اکرم(ص) و دين اسلام، تمامي شرايع گذشته منسوخ شده است. بنابراین، در اين‌جا ارکان استصحاب مختل است.

نتيجة نهايي اين مي‌شود که در آیة 160 ـ 161 سورة‌ نساء، «ربا» در رديف

ظلم، بازداشتن مردم از راه خدا و خوردن اموال مردم به ناحقّ قرار گرفته است که حرمتشان شديد و قطعي است و به نحو قضاياي حقيقيه جعل شده‌اند و اختصاص به آیين يهود يا آیين خاص ندارد. بنابراين، «ربا» براي پیروان همة اديان الاهي حرام است. البته مرحوم امام خميني(قده) معتقد است احتمال دارد عنوان «يهود» در اين قضيه حقيقيه دخالت داشته باشد و همين احتمال مانع از استدلال است.

نکته ديگري که تذکّر آن لازم است اين است که: با آمدن دين اسلام، دين مسيح و نبوّت حضرت عيسي(ع) منسوخ گرديده، امّا اين بدان معنا نيست که تمامي احکام دين سابق نسخ شده باشد. به عبارت ديگر، دليلي بر نسخ تمامي احکام دين گذشته نداريم. شاهدش اين پرسش است که در سال‌هاي زيادي که پيامبر اکرم(ص) قبل از هجرت در مکّه بودند، مردم به چه حکم و شريعتي مکلّف بودند؟

اگر بگوييم تمامي احکام شريعت سابق نسخ شده است، لازم مي‌آيد مردم در اين فاصله زماني، مکلّف به حکمي نباشند و اين بديهي البطلان است.

(يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَاتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ)؛

اي کساني که ايمان آورده‌ايد! ربا را چند برابر نخورديد؛ و از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد؛ و از آتشي که براي کافران آمده شده است، بپرهيزيد. (آل عمران، 130 ـ 131)


استدلال به آیة 130 ـ 131 سورة آل‌عمران بر حرمت ربا

خداوند در آیة 130 ـ 131 سورة آل‌عمران مي‌فرمايد:

(يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَاتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ)؛

اي کساني که ايمان آورده‌ايد! ربا را چند برابر نخورديد؛ و از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد؛ و از آتشي که براي کافران آمده شده است، بپرهيزيد.


شأن نزول آیه

پيش از بيان معنا و تفسير آيات و چگونگي استدلال به اين آيات بر حرمت ربا، لازم است شأن نزول اين آيات بيان گردد. مفسّران در شأن نزول این آیات اختلاف نظر دارند.

فخر رازي از قول تفال نقل مي‌کند:

زماني که مسلمانان در جنگ اُحد در سال سوم هجري شکست خوردند، گفتند: دليل شکست ما امکانات زیاد قريش بود و زيادي امکانات آن‌ها هم به اين جهت بود که آنان اموال زيادي را از راه ربا جمع‌آوري کرده بودند. اين امر انگيزه‌اي شد که بعضي از مسلمانان نيز به اين فکر بیفتند که از طريق ربا اموالي گرد آورند و لشکري آماده سازند و از مشرکان انتقام بگيرند. خداوند نيز با فرستادن اين آيات، آنان را از اين کار نهي کرد.(1)


1. التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، ج9، ص363؛ و ر.ک: التفسير الوسيط للقرآن الکريم، ج2، ص258؛ مراح لبيد لکشف معني القرآن المجيد، ج1، ص153.

این نقل قول از چند جهت قابل خدشه است:

1. از نظر تاريخي، مسلّم است علّت شکست مسلمانان در جنگ احد، کمبود امکانات مادّي نبوده است؛ بلکه دليل شکست آن‌ها مخالفت با دستور پيامبر(ص) بود. پیامبر(ص) فرموده بودند: کوه احد را رها نکنيد، ليکن سپاهيان مأمور در آن نقطه، از دستور آن حضرت سرپیچی کردند و با رها کردن آن قسمت، باعث شکست مسلمانان در اين جنگ شدند.

2. شأن نزول بيان شده، تناسبی با آيه ندارد؛ آيه مي‌فرمايد: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَاتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ)؛ اگر مسلمانان براي جنگ و قدرت‌ مالي و توان رزمي مي‌خواستند از ربا استفاده کنند، چرا قرآن کريم به تقوا سفارش مي‌کند؟ سفارش به تقوا مربوط به مواردی است که مسلمانان دچار ارتکاب محرّمات شوند. امّا اگر ضرورتي اقتضا کند که مالي به‌دست آورند تا با کفّار مقابله و مقاتله نمايند، مناسب آن است که در اين فرض، خداوند توصيه فرمايد از اين راه اموالي حاصل نشود. پس دستور به تقوا در آيه با شأن نزول بيان شده تناسب ندارد.

3. عبارت (أضْعافًا مُضاعَفَةً) در اين آيات، نشانگر آن است که مسلمان‌ها براي زياد شدن اموالشان به رباخواري روی آوردند؛ و نه براي افزایش توان نظامی در رویارویی با کافران.

4. طبراني در تفسير خود از شأن نزولي را ابن عباس نقل مي‌کند که با سخن فخر رازي تفاوت دارد:

قال ابن عباس: نزلت هذه الآية فى أهل الطائف، کانت بنو المغيرة يربون لهم، فإذا حلّ الأجل وعجزوا عن ذلک، زادوا في المال، وازدادوا في الأجل؛ فنهاهم الله عن ذلک؛(1)

ابن عباس مي‌گويد: اين آيه در مورد اهل طائف نازل شده است که بني مغيره به آن‌ها ربا مي‌دادند، و هنگامي که زمان پرداخت دين و قرض مي‌رسيد، آن‌ها عاجز از پرداخت بودند. بني مغيره مال را زياد مي‌کردند و


1. التفسير الکبير، ج2، ص126.

اهل طائف نيز به مهلت پرداخت قرض مي‌افزوند.

بنابراين، به هيچ عنوان بحث تمکّن از جنگ و گرفتن ربا براي زياد شدن توان مالي در جنگ مطرح نيست.

از ديگر سو، در مباحث پيشين بيان گرديد شأن نزول آيات قرآن کريم با مضمون آيات نيز بايستي تناسب داشته باشد؛ در حالي که شأن نزول بيان شده از سوي فخر رازي هيچ ارتباطي با مضمون آيه ندارد. لذا، به نظر سخن فخر رازي مردود، و شأن نزول ذکر شده از سوي طبراني صحيح است.


نکات مهم در تفسير آيات

قبل از بيان چگونگي استدلال به اين آيات برحرمت ربا، لازم است ابتدا نکات مهمي را که در اين دو آيه وجود دارد، توضيح دهيم:

الف. (لا تَأْكُلُوا): مراد از «أکل» در اين آيات، خصوص «خوردن ظاهري» نيست؛ بلکه شامل هرنوع تصرّفي در مال ديگري مي‌شود. از این رو، آيه به صراحت از هر نوع تصرّفي در مال ربوي و يا در مقدار زياده نهي مي‌کند و آن را حرام مي‌داند.

ب. (وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ): اين آيات دلالت مي‌کند که يکي از بزنگاه‌هاي تقوا در ربا وجود دارد؛ کسي که نتواند از ربا دست بردارد، اين قدرت را هم ندارد که خود را به مرحلة تقوا برساند. نکتة مهم اين است که براساس اين آيات، رباخوار گرفتار آتشي مي‌شود که براي کافران آماده شده است.

حال، سؤال اين است که ربا‌خوار از دايرة اسلام خارج نمي‌شود، پس چرا بايد گرفتار آتشي شود که براي کافران آماده گرديده و به اندازة کيفر آن‌ها است؟

مفسّران در پاسخ به اين سؤال گفته‌اند: مراد اين است که اگر کسي ربا‌خواري و حرمت آن را انکار کند، کافر مي‌شود. به ‌عبارت ديگر، مسلمانانی که با رباخواري، حرمت ربا را انکار مي‌کنند، گرفتار عذاب کافران می‌شوند، نه هر ربا‌خواري.(1)


1. همان، ج9، ص363؛ فتح القدير، ج1، ص436؛ الجامع لأحکام القرآن، ج1، ص237؛ الميزان فی تفسير القرآن، ج4، ص19.

مي‌توان ادّعا کرد اگر کسي در مقام عمل، به صورت عمد از احکام شرعي تخلّف ورزد، هرچند که در اعتقاد با آن مخالفتي نداشته باشد، مثلاً از روي عمد نماز نخواند يا با آن که مستطيع است عمداً به حج نرود، کفر واقعي بر او صادق خواهد بود؛ هرچند که کافر اصطلاحي نيست. در قرآن کريم آمده است: (وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنِ الْعالَمينَ).(1) منظور از (مَنْ كَفَرَ) در اين آيه كفران نعمت نيست و نيز، کسي نيست که وجوب حج را انکار ‌کند و کافر شود؛ بلکه مراد، مسلماني است که در مقام عمل مخالفت مي‌کند و هيچ‌گاه حجّ نگذارد. از آيات قرآن استفاده مي‌شود که مخالفت دائمي مسلمان با دستورهای الاهي سبب مي‌شود که عنوان کفر واقعي بر او صدق کند. به ظاهر، چون او شهادتين گفته است، مسلمان محسوب مي‌شود و محکوم به کفر اصطلاحي نيست و اگر بميرد بايد بر او نماز خوانده شود و در قبرستان مسلمانان دفن شود؛ ولی محور و ملاک عذاب در روز قيامت، کفر واقعي است، نه کفر اصطلاحي. برخي روايات نيز که دلالت مي‌کنند فاصله بين کفر و ايمان ترک نماز است(2)، اين مطلب را تأييد مي‌نمايند.

بنا بر آيات قرآن، اهل کتاب دچار شرک شدند و خداوند را صاحب فرزند دانستند: (وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ)؛(3) امّا عنوان مشرک اصطلاحي بر آنان صدق نمي‌کند. در مباحث آيات نکاح ذکر نموده‌ايم: به صرف اين که کسي در واقع داراي شرک باشد نمي‌توان او را مشرک ناميد. به همين دليل، مرحوم علاّمه طباطبايي در تفسیر آية (وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ)(4) مي‌نويسد:

أنّ ظاهر الآية قصد التحريم علي المشرکات والمشرکين من


1. سورة آل‌عمران، آیة 97.

2. ثواب الأعمال، ص231؛ بحارالأنوار، ج79، ص217، ح33.

3. سورة توبه، آیة 30.

4. سورة بقره، آیة 221.

الوثنيّين دون أهل الکتاب.(1)

نتيجة بحث در آية (وَاتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ)(2) اين مي‌شود که اگر شخصي در طول عمرش با حکمي از احکام الاهي مخالفت کند، کفر واقعي در مورد او صدق مي‌کند؛ هرچند که عنوان کافر اصطلاحي بر او صادق نباشد. بنابراين، لازم نيست مانند فخر رازي و ديگران در تفسير آيه چيزي را در تقدير بگيريم و بگویيم مراد آيه اين است:

اتّقوا أن تجحدوا تحريم الربا فتصيروا کافرين.(3)

ج. (لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا): در مورد کلمة «الربوا» و «الف» و «لام» آن، اين سؤال وجود دارد که آيا «الف» و «لام» تعريف (عهد) است و در نتيجه، رباي معهود نزد مخاطبان (رباي جاهلي) را شامل مي‌شود يا «الف» و «لام» جنس است و مطلق ربا را در برمي‌گيرد؟

براي اين‌که «الف» و «لام» در «الربوا» عهد باشد به قرينه نيازمنديم و در اين آيه قرينه‌اي بر اين معنا نداريم؛ مانند (أحَلَّ ٱللَّهُ ٱلْبَيْعَ). شارع در اين آيه به ‌صورت کلّي مي‌فرمايد: (لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا) و کلمة «الربوا» هر ربایی را شامل می‌شود.

د. (أضْعافًا مُضاعَفَةً): در مورد اين قسمت از آيه، ابتدا بايستي معناي لغوي «أضعاف» را بيان کنیم. کلمة «اضعاف» جمع واژة «ضعف» است. در لغت، واژة «ضعف» به سه صورت آمده است: «ضُعف»، «ضَعف» و «ضِعف» که معناي هر کدام با ديگري متفاوت است. کلمة «أضعاف» جمع کدام‌يک از واژ‌ه‌هاي فوق است؟.

کلمه «ضَعف» به معناي ناتواني در مقابل قدرت و قوّت است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: (اللّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا).(4) در مورد واژه «ضُعف» نيز برخي همين معنا را ذکر


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص203.

2. سورة آل‌ عمران، آیة 131.

3. التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، ج 9، ص363.

4. سوره روم، آیة 54.

کرده‌اند. برخي ديگر گفته‌اند: منظور از «ضُعف»، ناتواني جسمي و بدني است ولي «ضَعف» به معناي ناتواني در عقيده و عقل است و آية (وَخُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا)(1)؛ را به اين معنا دانسته‌اند که انسان داراي عقيده و عقلي ضعيف است.

جمع دو واژة «ضَعف» و «ضُعف»، «ضُعفاء» و «ضِعاف» است؛ نه «أضعاف».(2)

جمع واژة «ضِعف»، «أضعاف» است. زجاج مي‌گويد: «ضِعف الشىء مثله الّذى يُضعّفه واضعافه أمثاله».(3) فيوّمي در مصباح المنير مي‌نويسد: «ضعف الشيء مثله وضعفاء مثله وأضعافه أمثاله وقال الخليل: التضعيف أن يزاد علي أصل الشىء فيجعل مثليه وأکثر وکذلک الأضعاف والمُضاعفة؛ وقال الأزهري: الضِعف في کلام العرب المثل، هذا هو الأصل ثمّ استعمل الضِعف في المثل فما زاد وليس للزيادة حدٌّ...».(4)

بنابراين، اگر «ضِعف» به معناي مثل باشد، «أضعاف» به معناي امثال است و «تأکلوا الربا أضعافاً» يعني ربا به چند برابر نخوريد؛ و هم‌چنين است اگر ضِعف به معناي «مثل فما زاد» باشد. ليکن اگر «ضِعف» را به معناي «مثلاه» ـ دو مثل ـ قرار دهيم، آن‌گاه «أضعاف» به معناي چند دو مثل خواهد بود.

در مورد واژة «مضاعفه» نيز اختلاف نظر وجود دارد. برخي احتمال داده‌اند «أضعاف» بايستي مضاعف شود؛ برخي ديگر احتمال داده‌اند که ضِعف اوّل مضاعف مي‌شود و برخي نيز مي‌گويند اين کلمه، تأکيد «أضعاف» است. از این رو، آيه را بايستي با قطع نظر از اين واژه معنا کنیم. ظاهر آيه اين است که «مضاعف» تأکيد «اضعاف» نيست و بر مطلب ديگري دلالت دارد. برخي بر اين عقيده‌اند که «اضعافاً مضاعفه»، بهره و سود مرکب است. مثلاً اگر کسي بگويد 1000 تومان به تو مي‌دهم و بايد بعد از يک سال 1200 تومان بدهي، در اين‌جا براي سال دوم 20 درصدِ 1000 تومان را محاسبه نمي‌کنند بلکه 20 درصدِ 1200 تومان حساب مي‌شود که بهره آن مي‌شود 240 تومان و شخص


1. سورة نساء، آیة 28.

2. لسان العرب، ج9، ص203؛ کتاب العين، ج1، ص281.

3. لسان العرب، ج9، ص204.

4. المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، ج2، ص361.

بايد بعد از دو سال 1440 تومان بپردازد. از اين شيوه به سود و بهره مرکب تعبير مي‌شود.

اين بحث لغوي بود، امّا نسبت به تفسير عبارت (أضْعافًا مُضاعَفَةً) و نقش آن در آيه، بين مفسّران اختلاف نظر وجود دارد:

الف) احتمال اوّل که بيشتر مفسّران بر اين عقيده‌اند، آن است که «أضعافاً» حال از کلمة «الربوا» است. مقصود از «الربوا» چيست؟ دو احتمال وجود دارد: 1. مقصود از «الربوا»، زياده است؛ 2. مقصود، رأس‌المال به اضافة زياده است.

1. اگر مقصود از ربا، زياده باشد، معناي آيه چنين مي‌شود: اي کساني که ايمان آورده‌ايد، ربا نخوريد؛ در حالي که (در اثر تمديد و تکرار) به چند برابر اصل سرمايه رسيده است.

ابن‌کثير مي‌گويد: (أضْعافًا مُضاعَفَةً) اشاره به رباي جاهلي است. در زمان جاهليّت، وقتي زمان پرداخت بدهي مي‌رسيد، طلبکار به بدهکار مي‌گفت: يا بدهي خود را بپرداز يا بر مبلغ آن بيفزاي.(1)

زيد بن اسلم مي‌گويد: رباي جاهلي به دو برابر کردن بود. هنگامي که طلبکار، طلب خود را از بدهکار مي‌خواست، اگر او قادر به پرداخت قرضش نبود، بايد سال بعد دو برابر مي‌پرداخت.(2) مثلاً اگر فردی 1000 تومان بدهکار بود و نمي‌توانست بدهي خود را بپردازد، بايد سال بعد 2000 تومان مي‌پرداخت و سال آينده 4000 تومان و سال بعد نيز 8000 تومان مي‌پرداخت.

2. اگر مقصود، قرض يا دَينِ همراه با زيادي باشد، مراد از (أضْعافًا مُضاعَفَةً) بهره‌هاي مرکب است؛ يعني رباهاي مرکبي که در آن علاوه بر اصل قرض، بر خودِ بهره و سود آن نيز بهره تعلّق مي‌گيرد؛ مانند بهره‌هاي بانکي امروزي که اگر کسي وامي چند ساله بگيرد، علاوه بر بهره‌اي که به ازاي هر سال بر اصل وام مي‌افزايند، بهره‌هايي نيز بر بهره‌هاي هر سال در نظر مي‌گيرند.(3)


1. تفسير القرآن العظيم، ج2، ص102.

2. جامع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص59؛ المنار، ج4، ص123.

3. تفسير المراغي، ج4،‌ ص64.

ب. احتمال ديگر آن است که (أضْعافًا مُضاعَفَةً)، حال براي فاعل «لاتأکلوا» است و معناي آيه چنين مي‌شود: اي کساني که ايمان آورده‌ايد، ربا نخوريد؛ در حالي که از اين طريق اموالتان را زياد و زيادتر مي‌کنيد. در اين صورت، چند برابر شدن ربا منظور نخواهد بود.

کدام يک از دو احتمال فوق صحيح است؟ خداوند در آية 30 سورة احزاب مي‌فرمايد:

(يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسيرًا)؛

اي همسران پيامبر، هرکدام از شما گناه آشکار و فاحشي مرتکب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود؛ و اين، براي خدا آسان است.

ابن منظور در لسان العرب ذيل اين آيه از ابوعبيد نقل مي‌کند: «معناه يجعل الواحد ثلاثة أى تعذّب ثلاثة أعذبة»؛(2) اگر يکي از زن‌هاي پيامبر مرتکب عمل زشتي گردد، خداوند به جاي يک عذاب، او را دچار سه عذاب مي‌کند. وي در ادامه مي‌نويسد:

قال الأزهري: هذا الّذي قاله أبوعبيد هو ما تستعمله الناس في مجاز کلامهم وما يتعارفونه في خطابهم؛ قال: وقد قال الشافعى ما يقارب قوله فى رجل أوصی فقال: اُعطوا فلاناً ضِعف ما يصيب ولدي،‌ قال: يعطي مثله مرتّين، قال: ولو قال ضِعفَي مايصيب ولدي نظرت، فإن أصابه مائة اُعطيته ثلاثمائة؛ (3)

ازهري مي‌گويد: مطلبي که ابوعبيد گفته، استعمال و کاربرد رايجي در کلام عرب است که «يضاعف ضعفين» را مجازاً براي سه عذاب به‌کار مي‌برند. وي در ادامه سخني را از شافعي نقل مي‌کند که وي مي‌گويد: اگر


1. التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص587؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص834؛ احکام القرآن، ج2، ص325.

2. لسان العرب، ج9، ص205.

3. همان.

شخصي وصيّت کرد و گفت به فلان شخص ضِعف آن‌چه که به فرزندم داده مي‌شود را بدهيد، در اين‌جا مراد آن است که دو برابر فرزند به آن شخص داده مي‌شود؛ امّا اگر گفت به او «ضِعفين» داده شود، در اين‌صورت سه برابر به آن شخص داده مي‌شود؛ پس اگر صد دينار نصيب فرزند شود، به آن شخص سيصد دينار داده مي‌شود.

نتيجه اين مي‌شود که «اضعاف» به معناي «امثال» است و «امثال» نيز حداقل سه برابر است؛ و زماني که «مضاعفه» در کنار آن مي‌آيد و عنوان مضاعف را پيدا مي‌کند، يعني همين اضعاف حداقل دو برابر شود، يا مراد از آن بهره مرکب است و يا آن‌که مقصود اين است که از اضعاف بيش‌تر باشد که حداقل چهار برابر بايد باشد و در نتيجه، (أضْعافًا مُضاعَفَةً) از چهار برابر به بالا را شامل مي‌شود.

اهل‌سنّت که مي‌گويند (أضْعافًا مُضاعَفَةً) به معناي دو برابر است، اين مطلب را با استناد چه دليلي مي‌گويند؟ اين نکته دقيقي است در معناي عبارت (أضْعافًا مُضاعَفَةً) که مي‌بايست به آن توجّه شود.

اين احتمال نيز وجود دارد که بگوییم (أضْعافًا مُضاعَفَةً) ربطي به دو برابر، سه برابر، چهار برابر و... ندارد؛ بلکه منظور از آن فقط چند برابر است. همين که در عرف مي‌گويند مالي را به مبلغي خريد و به چند برابر آن فروخت، عرب نيز در همين رابطه از تعبير کنايي «أضعافاً مضاعفة» استفاده می‌کند.


طرح دو ديدگاه از اهل‌سنّت

در کتاب‌هاي اهل‌سنّت، به‌خصوص در کتاب‌های تفسيري علماي متقدّم آن‌ها، در مورد (أضْعافًا مُضاعَفَةً) دو تفسير ذکر شده که در کتاب‌هاي تفسيري شيعه نيز آمده است.


1. تضاعف در زمان

مراد از «مضاعفه»، تضاعف در زمان است؛ یعنی اگر بدهکار نمي‌توانست بدهی خود را در مدت تعیین شده بپردازد، زمان ديگري را براي بازپرداخت

معيّن مي‌کردند و همين‌طور ادامه مي‌دادند و براي هر زماني نيز مالي را اضافه مي‌کردند. اين ديدگاه مخالف معناي لغوي (أضْعافًا مُضاعَفَةً) است.

بنابراين، «مضاعفة» به معناي زمان است؛ و مراد از «اضعاف»، چند برابر کردن مال است. «(أضْعافًا مُضاعَفَةً) أي: المضاعفة بالتأجيل أجلاً بعد أجل ولکلّ أجل قسط من الزيادة علی المال».(1)


2. رباي فاحش

(أضْعافًا مُضاعَفَةً) به معناي چند برابر شدن مال است و به تمديد مهلت ربطي ندارد. منظور از چند برابر شدن چیست: دو، سه، چهار برابر يا بيشتر؟ ضابطه مشخّصي براي آن بيان نشده است و اين يک عنوان کنايي است و همة موارد را شامل است. «الثاني: ما يضاعفون به أموالهم».(2)


احترازى بودن قيد (أضْعافًا مُضاعَفَةً)

آيا قيد (أضْعافًا مُضاعَفَةً) در آيه احترازي است؟ يعني شارع متعال ربايي را حرام گردانيده که فاحش و چند برابر باشد؛ و در نتیجه، مطلق ربا حرام نيست؟

رشید رضا، از علمای اهل‌سنّت، در تفسير المنار مي‌گويد: اين‌ آيه رباي جاهلي را حرام مي‌کند که عبارت است از دو برابر کردن مبلغ در برابر تمديد مهلت بازپرداخت بدهي.(3) وي در اواخر عمر خويش کتاب الربا والمعاملات في الاسلام را نوشت و در آن بر این نظريه تأکيد کرد:

ربايي که خداوند در کتاب خود از آن نهي کرده و براي مرتکب آن عذاب‌هايي را در نظر گرفته که براي هيچ گناهي چنين کيفري بيان نشده است، رباي نسيه‌اي است که در زمان جاهليت رايج بود... . بنابراين، قرض دادن با بهره‌اي که در آن مقدارِ سود در ابتداي قرارداد شرط شود، اشکالي ندارد؛ زيرا در رباي جاهلي، سود براي تمديد مدّت بود، نه براي اصل قرض.(4)


1. أحکام القرآن، ج2، ص 324 و 325.

2. همان.

3. تفسير المنار، ج4، ص123.

4. الربا و المعاملات في الاسلام، ص137.

برخي نيز با استدلال به آیة 130 ـ 131 سورة آل عمران می‌گویند: آن‌چه در اسلام به‌عنوان ربا تحريم شده، بهره‌هاي فاحش است.(1)

بعضی براي احترازي بودن قيد «اضعافاً مضاعفه» در آيه، می‌گویند: «الأصل في القيود أن يکون احترازياً»؛ اصل در قيود، اين است که احترازي باشد.

دو پاسخ به اين استدلال و ردّ احترازي بودن قيد «اضعافاً مضاعفاً» در آيه داده شده است: 1. «أضعافاً مضاعفه» چون حدّ معيني ندارد، نمي‌تواند قيد احترازي باشد؛ زيرا، قيد احترازي حدّ و اندازه معيّني لازم دارد.

اين پاسخ صحيح نيست؛ زيرا «اضعافاً مضاعفه» از نظر قلّت، اندازه و مقدار آن مشخّص است؛ و عرب به کمتر از دو برابر، «اضعافاً مضاعفه» نمي‌گويد.

2. قيد «اضعافاً مضاعفه» در آيه نمي‌تواند احترازي باشد؛ چون قيود در مواردي احترازي هستند که ذکر آن‌ها در جمله به‌عنوان بيان واقع خارجي نباشد. مثلاً متکلم می‌گوید: «مردي که لباسش مشکي است، عادل است». در اين مثال، مشکي بودن لباس در عدالت فرد دخالتي ندارد و به‌عنوان بيان واقع خارجي است. از این رو، اگر اين شخص لباسي مشکي را از بدن خارج کند و لباسي به رنگ ديگر بپوشد، از عدالت خارج نمي‌شود و عنوان عادل هنوز بر او صادق است.

علاوه بر شرط فوق، دو شرط ديگر براي احترازي بودن قيود وجود دارد که عبارتند از: 1. قيد به ‌‌عنوان مورد غالب در خارج نباشد؛ 2. قيد داخل در طبيعت شيء نباشد.

اين سه شرط براي احترازي بودن قيد لازم است. در آية 130 سورة آل‌عمران، شرط اوّل وجود ندارد و قيد (أضْعافًا مُضاعَفَةً) به‌عنوان بيان واقع و خارج است؛ به اين معنا که در ميان اعراب، به‌خصوص يهوديان عربستان، ربا به صورت دو برابر وجود داشت؛ يک دينار قرض مي‌دادند و دو دينار مي‌گرفتند.

بنابراین، در اين‌جا بحث احترازي بودن قيد معنا ندارد. علاوه آن، ذکر قيد


1. نظرية الربا المحرّم، ص242؛ به نقل از: ربا، ص122.

در اين‌جا به‌عنوان بيان مورد غالب است؛ يعني در غالب موارد، اموال افراد ربا‌خوار چند برابر و به صورت «اضعافاً مضاعفه» است.

شرط سوم نيز در اين‌جا وجود ندارد. مرحوم علامه طباطبايي می‌گوید: طبيعت ربا این است که چند برابر مي‌شود. بنابراين، ذکر اين عنوان و قيد در آيه اشاره به حقيقت و طبيعت ربا است.(1)

بنابراين، قيد (أضْعافًا مُضاعَفَةً) در آية 130 سورة آل‌عمران، قيد احترازي نيست و نمي‌توان از آن مفهوم‌گيري کرد.

نکته ديگر نيز آن است که در برخي موارد ذکر قيود درجمله از براي استنکار است؛ در اين آيه نيز اين احتمال داده مي‌شد که خداوند متعال براي آن‌که عادت ربا‌خواري جاهلي را انکار نمايد، قيد «اضعافاً مضاعفه» را ذکر نموده است تا شدّت قبح آن معلوم و مشخّص شود.

نتيجه اين مي‌شود که هيچ يک از نظريات فوق صحيح نيست و نهي «لا تأکلوا» تمامي انواع رباها را دربر‌مي‌گيرد و قيد «أضعافاً مضاعفه» يا به عنوان بيان حقيقت ربا است، يا براي بيان مورد غالب است و يا قيد موضوع است و در حکم دخالتي ندارد. پس، مقصود خداوند متعال منع مطلق رباست، چه نرخ بهره آن کم باشد و چه زياد.


رابطة آيه 130 ـ 131 آل‌عمران با آیة 275 بقره در مورد ربا

خداوند در آيات سوره بقره، ربا را به‌صورت مطلق حرام می‌کند: (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا). علمای اهل‌سنّت و باورمندان به نظرية عدم حرمت مطلق ربا مي‌گويند: آیة 130 ـ 131 سورة آل‌عمران، مقيّد آیة 275 سورة بقره است و به اطلاق آن قيد مي‌زند. بنابراين، آن‌چه در قرآن نهي شده و مورد حرمت قرار گرفته، رباي جاهلي (رباي دو برابر) يا رباي فاحش است.

اين ادعا از چند جهت اشکال دارد: 1. مطلق و مقيّد در مواردي مطرح مي‌شود که ظهوري وجود داشته باشد. حمل مطلق بر مقيّد در جايي است که


1. الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص19.

2. سورة بقره، آیة 275.

دلالت خطاب مطلق بر اطلاق از باب ظهور باشد که مي‌گويند ظهورِ مقيّد قوي‌تر از ظهورِ مطلق است و بنابراين آن را قيد مي‌زند؛ امّا اگر خطاب مطلق، نصّ و صريح در اطلاق باشد، حمل مطلق بر مقيّد صحيح نيست و در اين‌جا نيز چنين است؛ چون در ادامة (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا) در سورة بقره آمده است: (وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا)(1) و در نتيجه، مجموع اين آيات به ‌صورت نصّ و صريح دلالت مي‌کنند طلبکار تنها حقّ دارد اصل مالش را بگيرد و اگر ذرّه‌اي از اموال ربوي نزد او مانده باشد بايد آن را کنار گذارد و از آن اجتناب کند. بنابراين، امکان تقييد آيات سوره بقره وجود ندارد.

2. اگر کسي بگويد آيات سورة آل‌عمران نصّ در اطلاق نيست؛ بلکه اين آيات، حداکثر، ظاهر در اطلاق هستند، پاسخش اين است که که در حمل مطلق بر مقيّد، وجود تنافي بين آن دو لازم است؛ يعني بايستي اخذ به ظهور مطلق و ظهور مقيّد، قابل جمع نباشد. مثلاً اگر مولا بگويد: «أعتق رقبة» و بعد بگويد: «أعتق رقبة مؤمنة»؛ يعني هر دو مثبت باشند، تنافي وجود ندارد و گفته مي‌شود شايد مؤمن بودن برده استحباب داشته باشد. بنابراين، اگر تکليف در مطلق به‌صورت الزامي و در مقيد به‌صورت استحبابي باشد، بين مطلق و مقيّد تنافي وجود ندارد؛ زيرا مقيّد حمل به افضل‌الافراد مي‌شود.(2) در این‌جا بين آيات ربا نيز تنافي وجود ندارد. خداوند در آيات سوره بقره مي‌فرمايد مطلق ربا حرام است، امّا در آيات سوره آل‌عمران می‌فرماید ربا به ‌صورت اضعافاً مضاعفه که يکي از مصاديق مهمّ ربا است حرام بوده و بين اين‌ها تنافي وجود ندارد.

اين اشکالات پس از آن است که مانند رشيد رضا بگویيم آية 130 سورة آل ‌عمران فقط خصوص رباي فاحش و «اضعافاً مضاعفه» را حرام مي‌داند. در اين ‌صورت، با توجه به آيات سورة بقره و بر اساس حمل مطلق بر مقيّد، اشکالات فوق را بر نظريه آن‌ها وارد مي‌کنيم.

به نظر می‌رسد، اگر آيات سوره بقره نيز نازل نشده بودند، باز آيات سورة


1. سورة بقره، آیة 278.

2. ر.ک: اصول الفقه، ج1، ص 174 و 175؛ بحوث في علم الاصول، ج3، ص441.

آل‌عمران بر تحريم مطلق ربا دلالت داشت؛ زيرا قيد «اضعافاً مضاعفه» در آية (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً) براي بيان حقيقت رباست و در مورد غالب بيان شده است و چنين قيدي در حکم دخالت ندارد.

بنا بر نظر برخي، قيد (أضْعافًا مُضاعَفَةً)، قيد موضوع است و آيه مي‌گويد: ربايي که (أضْعافًا مُضاعَفَةً) است، حرام است؛ امّا بدين معنا نيست که حرمت در صورتي است که وصف «اضعافاً مضاعفه» وجود داشته باشد.

در نتیجه، از آيات سورة آل عمران استفاده مي‌شود که ربا به ‌صورت مطلق حرام است؛ نه فقط رباي فاحش و ربايي که وصف «اضعافاً مضاعفه» دارد.

نکته قابل توجّه آن‌که تعبير و خطاب به (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا) اشعار دارد حرمت مذکور به مسلمانان و مؤمنان اختصاص دارد؛ در نتيجه، آن‌چه که مشهور فقها گفته‌اند که ربا گرفتن از کافر اشکال ندارد، علاوه بر مدرک روايي، مي‌تواند به همين آيه نيز مستند باشد.

(الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَأحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَأمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ * يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَيُرْبِي الصَّدَقاتِ وَاللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أثيمٍ * إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ * يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ * وَإِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ وَأنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ) (بقره، 275 ـ 281)


دلالت آیة 275 ـ 281 سورة بقره بر حرمت ربا

خداوند در آیة 275 ـ 281 سورة بقره که صريح در حرمت رباست، مي‌فرمايد:

(الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَأحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَأمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ * يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَيُرْبِي الصَّدَقاتِ وَاللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أثيمٍ * إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَأقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ * يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ * وَإِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ وَأنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ)؛

کساني که ربا مي‌خورند، (در قيامت) بر نمي‌خيزند مگر مانند کسي که بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده است (و نمي‌تواند تعادل خود را حفظ کند؛ گاهي زمين مي‌خورد،‌ گاهي به پا مي‌خيزد). اين به‌خاطر آن است

که گفتند: «داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتي ميان آن دو نيست)». در حالي که خدا داد و ستد را حلال کرده، و ربا را حرام! (زيرا، فرق ميان اين دو بسيار است) و اگر کسي اندرز الهي به او رسد و (از ربا‌خواري) خودداري کند، سود‌هايي که درگذشته [قبل از نزول حکم تحريم] به دست آورده، مال اوست (و اين حکم، گذشته را شامل نمي‌گردد) و کار او به خدا واگذار مي‌شود، امّا کساني که بازگردند (و بار ديگر مرتکب اين گناه شوند و ربا را حلال شمارند) اهل آتش‌اند و هميشه در آن مي‌مانند.

خداوند، ربا را نابود مي‌کند و صدقات را افزايش مي‌دهد! و خداوند، هيچ انسانِ ناسپاسِ گنه‌کاري را دوست نمي‌دارد.

کساني که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است و نه ترسي بر‌ آن‌هاست و نه غمگين مي‌شوند.

اي کساني که ايمان آورده‌ايد، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و آن‌چه از (مطالبات) ربا باقي مانده، رها کنيد؛ اگر ايمان داريد!

اگر (چنين) نمي‌کنيد، بدانيد که از طرف خدا و رسولش قتل و کشته شدن را داريد! و اگر توبه کنيد، سرمايه‌هاي شما، از آنِ شماست (اصل سرمايه، بدون سود)، نه ستم مي‌کنيد و نه بر شما ستم وارد مي‌شود.

و اگر (بدهکار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانايي، مهلت دهيد! (و در صورتي که قدرت پرداخت را ندارد،) براي خدا، به او ببخشيد بهتر است، اگر (منافع اين‌کار را) بدانيد!

و از روزي بپرهيزيد (و بترسيد) که در آن روز، شما را به‌سوي خدا باز مي‌گردانند. سپس به هر‌کس، آن‌چه انجام داده، به‌طور کامل باز پس داده مي‌شود، و به آن‌ها ستم نخواهد شد. (چون هرچه مي‌بينند، نتايج اعمال خودشان است.)


تاريخ نزول آيات

اين آيات، آخرين آياتي است که در مورد ربا نازل شده است؛ و از نظر زمان نزول، از آيات سوره‌ آل‌عمران مؤخّر است. بنا بر نظر برخي، فاصله بين اين

آيات و آيات سوره آل‌عمران، 7 سال است.(1)

علاّمه طباطبایی در تفسير اين آيات می‌نویسد:

اين آيات در مقام تأکيد حرمت ربا و سخت‌گيري بر رباخواران است و در مقامِ تشريع ابتدايي نيست، چون لسان آن‌ها لسان قانون‌گذاري نيست. آيه‌اي که از نظر لحن کلام، صلاحيت قانون‌گذاري دارد، آية 130 سورة آل‌عمران است که مي‌فرمايد: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أضْعافًا مُضاعَفَةً). از قسمتي از آيات سورة بقره، مثل آية (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)، استفاده مي‌شود که مسلمانان به طور کامل رباخواري را ترک نکرده بودند و با وجود نهي شارع، هنوز ربا در ميان آن‌ها متداول بود. بدين سبب، خداوند فرمان داد که به‌طور کامل، از ربا خودداري کنند و از سودي که برعهدة بدهکاران است صرف‌نظر کنند.(2)

مفسّران دربارة آخرين آيات نازل شده بر پيامبر اسلام(ص) اختلاف دارند. برخي مفسّران از ابن عباس و عمر نقل کرده‌اند: آيات ربا در سورة بقره، آخرين آيات نازل شده بر نبيّ اکرم(ص) است. برخي نيز بر اساس حديثي از ابن عباس و سدي، بر اين نظرند که آية 281 سورة بقره: (وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ)، آخرين آيه‌اي است که نازل شده است و پيامبر اکرم(ص) 9 روز پس از نزول آن رحلت کرد. بيضاوي از ابن عباس نقل مي‌کند: آية (وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ) آخرين آيه‌اي بود که بر پیامبر(ص) نازل شد و جبرئیل به آن حضرت گفت که آن ‌را بعد از آية 280 سورة بقره


1. ر.ک: ربا، ص131.

2. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص408.

3. التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص369؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص677؛ البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص 561؛ جامع البيان، ج3، ص75 و 76؛ تفسير القرآن العظيم، ج1، ص588.

4. همان؛ اسباب نزول القرآن، ص16؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج1، ص598، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص424؛ لباب التأويل في معاني التنزيل، ج1، ص213.

قرار دهد و رسول خدا(ص) پس از آن، 21 روز زنده بود.(1)

بنا بر نظر برخي، پيامبر(ص) 9 شب بعد از نزول آية (وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)(2) رحلت کرد.(3) برخي ديگر معتقدند بعد از آيه (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ)(4) به مدّت 9 روز حيات داشتند.

در سورة آل ‌عمران، آیة 130 ـ 131، رباخواران به عذاب کافران بیم داده ‌شده‌اند: (وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ). مرحوم علامه طباطبايي در اين رابطه مي‌فرمايد:

خداي سبحان در اين آيات در امر رباخواري شدّتي به کار برده که درباره هيچ يک از فروع دين به کار نبرده است؛ مگر يک مورد که سخت‌گيري در آن نظير سخت‌گيري در امر ربا است،‌ و آن اين است که «مسلمانان، دشمنان دين را بر خود حاکم سازند». بقية گناهان کبيره، هرچند قرآن کريم مخالفت خود را با آن‌ها اعلام کرده و در آن‌ها سخت‌گيري هم کرده، اما لحن کلام خدا ملايم‌تر از موضوع ربا و حکومت دادن دشمنان خدا بر جامعة اسلامي است و حتي لحن قرآن در مورد زنا، شرب خمر، قمار و ظلم و گناهاني بزرگ‌تر از اين، چون کشتن افراد بي‌گناه، ملايم‌تر از اين دو گناه است.(5)

مقصود ايشان آن است که از قرآن کريم استفاده مي‌شود در ميان گناهان کبيره، ربا در درجه اوّل قرار دارد.


تشبيه تماس با شیطان در آية 275 سورة بقره

خداوند در آية 275 سورة بقره مي‌فرمايد: کساني که ربا مي‌خورند، به پاي نمي‌خيزند مگر مانند کسي که بر اثر تماس با شيطان، آشفته حال شده است.


1. انوار التنزيل و اسرار التأويل، ج1، ص143.

2. سورة بقره، آیة 281.

3. تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج1، ص 558؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص76.

4. سورة شعراء، آیات 88 و 89.

5. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص409.

خداوند در اين آيات، رباخوار را به کسي که گرفتار تماس با شيطان شده است تشبيه مي‌کند. مراد از اين تشبيه چيست؟

راغب اصفهانی در مفردات الفاظ القرآن(1) مي‌نويسد:

تخبّط به معناي «الضرب علي غير استواء» است؛ يعني به معناي حرکت کردن و راه رفتن بي‌هدف و بدون فکر و برنامه است. مثلاً اگر چکشي روي ميخ بخورد و آن را به سر ميخ بکوبند، «الضرب علي استواء» است، امّا اگر چکش به اين طرف و آن طرف ميخ زده شود، نتيجه‌اي ندارد و کاري ديوانه‌وار محسوب مي‌شود.

مرحوم طبرسی در توضیح مي‌نويسد:

«الخبط ضرب البعير الأرض بيده... ويقال للّذي يتصرّف في أمر ولا يهتدى فيه هو يخبط خبط عشواء».(2) «عشواء» شتري است که در اثر ضعف بينايي نمي‌داند کجا برود و در گودال و... مي‌افتد؛ گاه راه مي‌رود و سرش به درخت مي‌خورد و...؛ مانند انساني که بدون چراغ در شب راه برود. حال، در اين‌جا منظور کسي است که عهده‌دار مسئولیتی است و نمي‌داند چه کار بايد بکند.

خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: کساني که ربا مي‌خورند، مانند انسان‌هاي ديوانه‌اند که نمي‌دانند چه کار بايد بکنند.

سه نظر دربارة تشبیه تماس با شیطان وجود دارد:


1. قيام از قبر در روز قيامت

بيشتر مفسّران بر اين عقيده‌اند که مقصود از قيام در اين آيه، قيام از قبر در روز قيامت است. از ابن عباس، مجاهد، قتاده، سعيد بن جبير، حسن، مقاتل، عکرمه، اردبيلي، طوسي، طبرسي، آلوسي، قرطبي، زمخشري و... بر این باورند و حتي ابن مسعود، آيه را به صورت «لايقومون يوم القيامة» قرائت کرده است.)3)


1. مفردات الفاظ القرآن، ص 273.

2. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 668.

3. زبدة البيان في احکام القرآن، ص430؛ التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص359؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص389؛ تفسير القرآن الکريم، ص82؛ تفسير القرآن العظيم، ج1، ص308؛ الجامع لأحکام القرآن، ج3، ص354؛ جامع البيان، ج3، ص67 و 68؛ الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج1، ص320 و...

بنا بر اين نظر، معناي آيه چنين مي‌شود: کساني که ربا مي‌خورند، روز قيامت از قبورشان بر نمي‌خيزند، مگر مانند کسي که بر اثر تماس با شيطان آشفته حال شده است. گفته‌اند: اين آشفتگی به سبب سنگيني رباها در شکم آنان است و اين نشانة رباخواران در قيامت خواهد بود.(1)

روایاتی در تأييد اين نظريه وجود دارد. از امام صادق(ع) روايت شده است که رسول خدا(ص) فرمود:

لمّا اُسري بي إلی السماء رأيت قوماً يريد أحدهم أن يقوم ولا يقدر عليه من عظم بطنه، قال: قلت: من هؤلاء يا جبرئيل؟ قال: هؤلاء الذين يأکلون الربوا لايقومون إلاّ کما يقوم الّذي يتخبّطه الشيطان من المسّ، وإذا هم بسبيل آل فرعون يعرضون علی النار غدّواً و عشيّاً يقولون ربّنا متي تقوم الساعة؟؛(2)

هنگامي که به معراج رفتم، گروهي را ديدم که هرکدام از آنان مي‌خواست از جاي خود بلند شود، به سبب بزرگي شکمش نمي‌توانست (تا مي‌ايستاد، زمين مي‌خورد). از جبرئيل سؤال کردم: اينان کیان‌اند؟ پاسخ داد: اين‌ها کساني هستند که ربا مي‌خورند و از جاي برنمي‌خيزند مگر مانند کسي که براثر تماس شيطان، آشفته حال شده است و آنان بر راه آل‌ فرعون‌اند؛ هر صبح و شب بر آتش عرضه مي‌شوند و مي‌گويند: خدايا، چه زمانی قيامت فرا مي‌رسد؟


2. قيام در دنيا

گروه دوم ـ که علاّمه طباطبايي از اين دسته است ـ بر اين عقيده‌اند که مقصود از قيام، قيام در دنيا و چگونگي معاشرت رباخوار با مردم است.

مقصود از واژة «يقوم»، قيام در برابر قعود؛ یعنی ايستادن در مقابل نشستن نيست. علاّمه طباطبایی مي‌فرمايد: کلمة «یقوم» در اين آيه، مانند واژه‌هاي ذکر


1. التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص359؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص389؛ الکشّاف عن حائق غوامض التنزيل، ج1، ص320.

2. وسائل الشيعة، ج12،‌ ص427، ح16.

شده در آیة (لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)(1)، (وَمِنْ آياتِهِ أنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ اْلأرْضُ بِأمْرِهِ)(2) و (وَأنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى‏ بِالْقِسْطِ)(3) است. مراد از قيام، «الاستواء علي الحياة والقيام بأمر المعشية» است؛ يعني انسان معيشت و زندگي خود را به درستي اداره کند، کار صحیح و داراي نفع عقلايي انجام دهد و از انجام کارهاي ناصواب و داراي ضرر اجتناب کند.

علاّمه طباطبايي(قده) براي روشن ساختن اين معنا مي‌گويد:

انسان در راه زندگي و بر حسب محيطي که در آن زندگي مي‌کند، حرکات و سکناتي دارد که داراي نظام مخصوصی است که آن نظام را بينش عقلايي انسان‌ها معيّن مي‌کند، و هر فردي افعال خود را (چه فردي و چه اجتماعي) با آن نظام تطبيق مي‌دهد. بر اين اساس،‌ وقتي گرسنه مي‌شود، تصميم مي‌گيرد غذا بخورد؛ و هنگامي که تشنه مي‌شود، در صدد نوشيدن آب برمي‌آيد؛ براي استراحت خود بستري فراهم مي‌کند و... تمامي اين امور ناشي از اعتقاداتي است که همه به هم مربوط، و به نحوي متّحد و سازگار است و با يکديگر تناقض ندارند؛ و مجموع اين افعال را «زندگي بشر» مي‌ناميم که به واسطه نيرويي که در او به وديعت نهاده شده تا خير و شرّ را از يکديگر تشخيص دهد، راه صحيح زندگي را مي‌يابد. اين وضع انسان معمولي است؛ امّا کسي که شيطان با او تماس گرفته و نيروي تمييز او را مختل ساخته است،‌ نمي‌تواند خوب و بد، نافع و مضرّ و خير و شرّ را از يکديگر تمييز دهد و حکم هر يک از اين موارد را در طرف مقابل آن جاري مي‌سازد؛ مثلاً به جاي اين‌که خير و نافع را بستايد، زشتي‌ها و مضرّات را مي‌ستايد.

اين بدان علّت نیست که انسان معناي خوب و بد را نمي‌داند، بلکه از اين جهت است که زشتي را زيبايي و خير را شرّ مي‌بيند و سرانجام به‌ جايي مي‌رسد که اصلاً چيزي را خوب مي‌داند که خود انجام مي‌دهد و چيزي را بد


1. سورة حديد، آیة 25.

2. سورة روم، آیة 26.

3. سورة نساء، آیة 127.

مي‌داند که از آن بدش مي‌آيد؛ عادي و غيرعادي را نمي‌تواند تشخيص دهد. عادي آن عملي است که او عادي بداند و غير عادي آن است که او غير عادي تشخيص دهد. اگر او عملی را انجام داد، عادي است وگرنه غيرعادي است؛ درست مانند شتري که در راه رفتن مي‌لنگد و خلاف عادي راه مي‌رود، اما عادي را خلاف عادت مي‌پندارد، بدون آن‌که در نظرش بر آن مزيّتي داشته باشد.

ايشان مي‌فرمايد:

وضع رباخوار عيناً همين‌طور است، چون او چيزي را براي مدّتي به ديگري مي‌دهد و در عوض همان را با مقداري زياد‌تر مي‌گيرد و اين، حکم فطرت و اساس اجتماع را تباه مي‌سازد؛ براي اين‌که از طرف رباخوار منجر به اختلاس و ربودن اموال بدهکاران مي‌شود و از طرف بدهکاران، منتهي به تهيدستي و جمع شدن اموالشان در دست رباخوار مي‌گردد. اين باور غلطي است که رباخوار مبتلاي به آن است؛ براي اين‌که معاملات ربوي، او را در نهايت، دچار اين باور غلط مي‌کند که فرقي ميان معاملة مشروع (خريد و فروش) و معاملة نامشروع (ربا) نمي‌گذارد و وقتي به او مي‌گويند: دست از رباخواري بردار و به خريد و فروش بپرداز، مي‌گويد: بين ربا و بيع چه فرقي وجود دارد؟! بيع چه مزيّتي بر ربا دارد تا من ربا را ترک کنم و به خريد و فروش مشغول شوم؟! لذا، خداي سبحان به همين سخن رباخواران ـ‌که چه فرقي هست ميان بيع و ربا ـ بر خبط آنان استدلال کرده است.(1)

بنا بر اين نظر، معناي آيه اين‌طور مي‌شود: رباخواران در اين دنيا رفتاري همچون ديوانگان دارند و فاقد تفکر صحيح اجتماعي هستند و در اثر حرص و طمع نمي‌توانند روابط صحيح و ناصحيح اقتصادي را از هم تشخيص دهند.


3. قيام در دنيا و آخرت

برخي از مفسّران بين دو نظر سابق جمع کرده‌اند و گفته‌اند: آيه بيانگر حال رباخواران در دنيا و آخرت است. جهان آخرت جداي از اين دنيا نيست و در


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، صص410 ـ 414.

حقيقت، بازتاب اين عالم است. حال و روز فرد در آخرت، نتيجة حالات و ملکاتي است که وي در اين دنيا کسب مي‌کند.(1)

دليل آنان، دو دسته از روايات است: برخي روایات، مثل روايت معراج، بيانگر سيماي رباخوار در آخرت است؛ پاره‌اي روایات حال رباخوار را در دنيا بيان مي‌کند. مانند این روايتي: امام صادق(ع) مي‌فرمايد: «آکل الرّبوا لا يخرج من الدنيا حتّي يتخبّطه الشيطان»(2)؛ رباخوار از دنيا بيرون نمي‌رود، مگر اين‌که شيطان او را به نوعي از جنون مبتلا خواهد کرد.

بنابراين، «لايقومون» در آيه، نه اختصاص به دنيا دارد و نه آخرت؛ بلکه آيه اطلاق دارد و هر دو را بيان مي‌کند.

ممکن است کسي اشکال کند: در اين ‌صورت، استعمال لفظ واحد در اکثر از معناي واحد پيش مي‌آيد؟ چون مراد از «لايقومون في الآخرة»، ايستادن در برابر نشستن است و منظور از «لايقومون في الدنيا»، تصدّي امور زندگي به نحو شايسته و درست است.

به نظر می‌رسد، استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای محال نیست.

بنابراین، آيه اطلاق دارد و مراد از قيام، قيام در دنيا و آخرت است و رباخوار در دنيا و آخرت دچار تخبّط است و معناي آيه چنین است: رباخواران در دنيا رفتار اقتصادي غير طبيعي دارند و نمي‌توانند بين روابط صحيح و نادرست اقتصادي فرقي قائل شوند، و در قيامت نيز همانند افرادي که در اثر تماس با شيطان عقلشان را از دست داده‌اند و تعادل در حرکات خود ندارند، از قبر بر مي‌خيزند و همين نشانة آنان در قيامت خواهد بود.

نکتة ديگري که در اين آيه بايد بررسي کنيم اين است که در آيه، رباخوار به کسي تشبيه شده که در اثر تماس شيطان ديوانه شده است. ديوانه شدن در اثر تماس شيطان ممکن است و بعضي از ديوانگي‌ها در اثر تماس با شيطان رخ مي‌دهد. بنا بر نظر برخي از مفسّران، اين تشبيه از باب مجارات با عموم


1. کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج1، ص664؛ المنار، ج3، ص95.

2. تفسير نور الثقلين، ج1، ص291.

مردم در این باور نادرست است که ديوانگان در اثر آزار جنّ، ديوانه مي‌شوند. خداوند متعال نيز برحسب اين اعتقاد باطل مردم، رباخوار را به چنين شخصي تشبيه مي‌کند. پس معناي آيه اين است: رفتار رباخواران همانند رفتار ديوانگاني است که شما مردم معتقديد در اثر آزار جنّ ـ که شيطان نيز از جنّ است ـ ديوانه شده‌اند. اين اعتقاد برخی مردم است؛ چون خدا عادل‌تر از آن است که شيطان را بر عقل بنده مؤمنش مسلّط کند تا بدين وسيله ديوانه شود.(1)

علاّمه طباطبايي می‌نویسد: وجه نادرستي اين سخن، آن است که همان‌طور که خداي تعالي عادل‌تر از آن است، بزرگ‌تر از اين هم هست که گفتار خود را به يک عقيدة باطل و فاسد مستند کند، مگر اين‌که بعد از استناد و تشبيه، بطلان آن عقيده را هم بيان کند و دارندة چنان عقيده‌اي را تخطئه نمايد، چون خودش در قرآن فرموده است: (...إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ...)؛(2) به هيچ عنوان باطل در قرآن کريم راه ندارد، نه در عصر نزول و نه در زمان‌های بعد.(3)

به ‌نظر می‌رسد، بیان پندار نادرست مردم، نادرست نیست؛ همان‌گونه که در قرآن آمده است: يهوديان گفتند: «عزير پسر خداست و مسيحيان می‌گفتند: مسيح فرزند خداست: (وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقالَتِ النَّصارى‏ الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ).(4) معناي آية (لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ)؛ نيز اين نيست که عقائد فاسد مردم در قرآن نيامده است؛ چون در قرآن برخي از باورهای نادرست مردم نقل شده است.

علاّمه طباطبایی مي‌نويسد: اين‌ اشکال که تصرّف شيطان در عقل بشر و تباه ساختن عقل او به ‌وسيلة شيطان، با عدالت خدا ناسازگار است، وارد نیست؛ چون اين اشکال عيناً به خود او متوجّه مي‌شود که تباهي عقل را مستند به عوامل طبيعي مي‌داند، چون اين نيز بالاخره به خدا منتهي مي‌شود و خدا اين


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص412.

2. سورة فصلت، آیة 41 ـ 42.

3. الميزان في التفسير القرآن، ج2، ص412.

4. سورة توبه، آیة 30.

رابطة تضاد را ميان عقل و آن عوامل قرار داده، و امّا اين‌که چرا قرار داده؟ هر پاسخي که از اين اشکال بدهيد، پاسخ اشکال خودتان نيز خواهد بود.(1)


سخن رباخواران در تشبيه بيع به ربا

اگر به رباخواران گفته شود: چرا ربا مي‌خوريد؟ در جواب بايستي بگويند: چون ربا مثل بيع است و منفعت دارد؛ زيادة ربا مثل زياده‌اي است که در بيع نسيه گرفته مي‌شود. چرا در آيه، رباخواران به جاي اين‌که بگويند «ربا مثل داد و ستد است»، گفتند: (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا)؛ داد و ستد مثل رباست؟

پاسخ‌های گوناگوني به اين‌ پرسش، داده شده است؛ مانند 1. اين تشبیه از باب تشبيه مقلوب و به جهت افادة مبالغه است؛ مبالغه در حلال بودن ربا؛ چنان که گويي ربا، اصل است و بيع، فرع؛ مثل اين‌که کسي در توصيف زيبايي شخص دیگری بگويد: «ماه چون رخ او است».(2)

2. اين تشبيه، تشبيه عادي و غير مقلوب است، چون اعراب توجّهي به مبالغه در تشبيه نداشتند و تنها مي‌خواستند بگويند بيع و ربا از جميع جهات مثل هم هستند و هر دو سود‌آورند، و اصلاً معامله براي اين انجام مي‌شود که فروشنده به سود برسد. پس نمي‌شود معامله‌ای حلال و معاملة ديگر حرام باشد.(3)

علاّمه طباطبايي مي‌فرمايد:

فإنّ من استقرّ به الخبط والاختلال کان واقفاً في موقف خارج عن العادة المستقيمة والمعروف عند العقلاء والمنکر عندهم سيّان عنده، فإذا أمرته بترک ما يأتيه من المنکر والرجوع إلی المعروف أجابک ـ لو أجاب ـ إنّ الذى تأمرنى به کالذي تنهانى عنه لا مزيّته له عليه، ولو قال: إنّ الذي تنهاني کالذي تأمرني به کان


1. آيات الأحکام، ج2، ص137؛ الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج1، ص321؛ فتح القدير، ج1، ص339.

2. همان.

3. التفسير الکبير(مفاتيح الغيب)، ج7، ص77؛ مسالک الافهام إلي آيات الأحکام، ج3، ص41.

عاقلاً غير مختلّ الإدراک، فإنّ معنی هذا القول: أنّه يسلم أنّ الذى يؤمر به أصل ذو مزيّة يجب اتباعه اتباعه لکنّه يدّعي أنّ الّذي ينهی عنه ذو مزيّة مثله ولم يکن معنی کلامه إبطال المزّية وإهماله کما يراه الممسوس، وهذا هو قول المرابي المستقرّ في نفسه الخبط: إنّما البيع مثل الربا، ولو أنّه قال: إنّ الربا مثل البيع لکان رادّاً علی الله جاحداً للشريعة لا خابطاً کالممسوس؛(1)

رباخوار مبتلاي به خبط و اختلال، حالتي خارج از حالت عادي و سالم دارد؛ براي او آن‌چه نزد عقلا زشت و منکر است، مفهومي ندارد، از نظر او، زشت و زيبا، عمل معروف و منکر، يک‌سان است. بنابراين، وقتي انسان عاقلي به او مي‌گويد: به جاي رباخواري به خريد و فروش بپرداز؛ در جواب مي‌گويد، آن‌چه که مرا به آن سفارش مي‌کني، مثل چيزي است که از آن نهي مي‌کني. اين دو هيچ فرقي با هم ندارند!

اگر رباخوار مي‌گفت: ربايي که مرا از آن نهي مي‌کني، مثل خريد و فروش است که مرا به آن سفارش مي‌کني؛ فرد عاقلي مي‌شد و ادراکش مختلّ نمي‌بود، چون معناي کلامش اين مي‌شود که من قبول دارم آن‌چه مرا به آن امر مي‌کني، مزيّتي دارد، لکن آن‌چه که مرا از آن نهي مي‌کني نيز مزيّتي ديگر دارد. او نمي‌خواهد مزيّت را به کلّي انکار کند و چون ديوانگان بگويد: اصلاً تفاوتي ميان بيع و ربا نيست؛ امّا به سبب اختلالي که در عقل و درونش وجود دارد، مي‌گويد: «خريد و فروش هم مثل رباست». اگر مي‌گفت: «ربا مثل خريد و فروش است»، در حقيقت خلاف گفته خداوند را اظهار کرده و شريعت او را انکار کرده است، ‌نه اين‌که چون ديوانگان سخن پرت و بي‌معنا گفته باشد.

از نظر علاّمه طباطبایی، شخص مختلّ الادراک، کار خوب را کار نادرست و بد مي‌داند؛ نه اين‌که کار بد را کار خوب بداند.

نظر علاّمه طباطبایی دو اشکال مهم دارد:

1. آيه در مقام فرق بين خابط و رادّ (ديوانه و منکر خدا) نيست. آيه در


1. الميزان في التفسير القرآن، ج2، ص415.

مقام اين نيست که بگويد رباخوار، ديوانه است، نه منکر خداي سبحان. علاّمه طباطبایی مي‌گويد: اگر رباخواران مي‌گفتند: «إنّ الربا مثل البيع»، منکر خدا و شريعت می‌شدند؛ در حالي که آن‌ها مسلمان بودند و مسلمان نمي‌تواند منکر خدا شود. به نظر می‌رسد، آيه اصلاً در مقام بيان اين جهت نيست؛ بلکه آيه مي‌خواهد بگويد اين افراد، بين ربا و بيع فرقي نمي‌گذاشتند و فرقي بين تعبير «إنّ الربا مثل البيع» و «إنّ البيع مثل الربا» نيست؛ جز در بيان مبالغه.

2. چه فرقي است بين اين‌که گفته شود «معروف مثل ذکر است» يا «منکر مثل معروف است»؟ گوينده هر کدام از اين جملات، خابط است. اين که بگویيم خابط، منحصر است در گوينده اين سخن که «معروف مثل منکر است»،‌ وجهي ندارد. خابط کسي است که معروف و منکر نزد وي مساوي باشد؛ در حالي که بايد ميان آن‌ها فرق بگذارد.

به نظر ما، حقّ با مشهور مفسّران است که تشبيه به کار رفته در اين آيه را تشبيه مقلوب می‌دانند. (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) به اين معناست که مبالغه در تمثيل تا اندازه‌اي است که اصل را به فرع تشبيه کرده‌اند؛ به‌جاي آن‌که ربا را به بيع تشبيه کنند، بيع را به ربا تشبيه کرده‌اند.

«قالوا» در لغت به معناي «گفتند» است، امّا ظاهر آن است که در اين آيه شريفه مراد، گفتار لفظي نيست، بلکه مراد، اعتقاد قلبي است؛ يعني به معناي «اعتقدوا و استحلّوا» است؛ به اين معنا که ربا را مانند بيع، حلال مي‌شمردند. شاهد بر اين معنا، آن است که در انتهاي آيه، مسأله خلود و جاودانگي در جهنّم مطرح است، در حالي که صرف قول و گفتار، چنين استحقاقي را به دنبال ندارد، بلکه حلال شمردن ربا مي‌تواند چنين نتيجه‌اي داشته باشد.


بررسي قسمت سوم آية (وَأحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا)

خداوند بعد از نقل گفتار رباخواران، به‌طور صريح و قاطع بيان مي‌کند: خداوند داد و ستد را حلال قرار داد و ربا را حرام کرد.

کلمة «واو» در این آیه، حاليه است يا مستأنفه؟ به عقيده بسياري از

مفسّران، «واو» حاليه است؛ امّا مرحوم علاّمه طباطبايي اين نظر را قبول ندارد و مي‌فرمايد: با این‌که اين جمله در وسط آيه واقع شده، امّا مستأنفه است. به طور کلّي در اين قسمت از آيه، در مجموع 5 احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: اين جمله مستأنفه است و ارتباطي به قبل ندارد. دليل بر اين احتمال عبارت است از:

1. اگر جمله‌اي که با فعل ماضي شروع مي‌شود، بخواهد حال واقع شود، بايد بعد از «قد» بیاید؛ مثل: «جائني زيدٌ وقد ضرب عمرواً»؛ در حالي که در اين جمله «قد» نيامده است.(1)

در پاسخ به این استدلال گفته‌اند: لازم نيست «قد» ظاهر باشد؛ بلکه «قد» در اين آيه در تقدير است.

2. حال بودن اين جمله با معنايي که قبل از اين عبارت از آيه بيان شد، سازگاري ندارد؛ چون حال، عبارت است از مقيّد کردن زمان صاحب حال و ظرف تحقق آن؛ و در نتیجه، معناي آيه اين‌گونه مي‌شود: «إنّ تخبّطهم لقولهم إنّما البيع مثل الربا إنّما هو في حال أحلّ الله البيع وحرّم الربا عليهم». خبط رباخواران در حالي است که خداوند بيع را حلال و ربا را حرام کرده است؛ و اين خلاف معنايي است که آيه در مقام بيان آن است. آيه مي‌فرمايد: تخبّط اينها مطلق است؛ هم قبل از تشريع اين آيه و هم بعد از آن. علاّمه طباطبایی مي‌فرمايد: اين جمله مستأنفه و نظير آية سورة آل‌عمران است، با اين تفاوت که آيه سوره آل‌عمران متضمّن تشريع است، امّا اين آيه اخباري است و از حکم و تشريعي که خداوند در گذشته بيان کرده، خبر مي‌دهد.

به نظر می‌رسد، اگر کسي اين عبارت و آيه را اخباري بداند، ديگر براي فقيه قابليت استدلال ندارد؛ و نمي‌توان گفت «أحلّ» و «حرّم» اطلاق دارند. زيرا، زماني مي‌توان به آيات استدلال کرد که مفاد آن‌ها انشايي باشد نه اخباري. امام خمینی در کتاب البيع در مورد آية (وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ)(2)


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص416.

2. سوره اعراف، آیة 157.

همين نظر را دارند:

آيه در مقام اِخبار از اين مطلب است که از اوصاف پيامبر گرامي اسلام(ص) اين است که خبائث و پليدي‌ها را حرام کرده است. از این رو، فقيه از اين آيه نمي‌‌تواند استفاده کند که هر خبيثي در اسلام حرام است.(1)

در مورد‌ آية (وَأحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا) نيز اگر ديدگاه علاّمه طباطبایی پذيرفته شود، به اطلاق آيه در صورت شکّ در شرطيت يک شيء براي بيع نمي‌توان تمسّک کرد و آيه قابليّت استدلال ندارد.

پاسخ اين دليل، آن است که عبارت (وَأحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا) حال براي تخبّط نيست تا اشکال کنيد، بلکه حال براي «قالوا» است. پس (قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا) يعني رباخواران گفتند بيع مثل ربا است و فرقي ميان آن دو قائل نشدند، در حالي که خداوند بين بيع و ربا فرق قائل است؛ بيع را حلال دانسته، و ربا را حرام کرده است. اين مطلب هم با معناي آيه تناسب دارد و هم اين‌که آيه در مقام تشريع و انشاء حکم مي‌شود.

احتمال دوم: اين جمله حال از قبل است و معناي آن همان است که در پاسخ دليل دوم مرحوم علاّمه ذکر نموديم.

احتمال سوم: طبري در تفسير و معناي اين قسمت از آيه گفته است: درست است که در ربا و بيع، زياده و سود هست، ليکن خداوند در مقام بيان اين معنا است که اين‌ها گرچه در ظاهر از جهت سود يکسان هستند امّا حقّ دخالت و اعتراض نداريد که چرا يکي حلال و ديگري حرام است؟ یعنی خدا می‌گوید: چون من بيع را حلال دانسته و ربا را حرام کرده‌ام؛ امر هم امر من، و خلق هم خلق من است؛ اين من هستم که در ميان موجودات خود به هرچه که بخواهم حکم مي‌کنم و به آن‌چه اراده کرده‌ام فرمان مي‌دهم و هيچ ‌کس نمي‌تواند در حکم من اعتراض کند.(2)

علاّمه طباطبایی در پاسخ به اين نظر مي‌نويسد:


1. کتاب البيع، ج1، ص94.

2. جامع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص69.

اين معنا زماني درست است که ما قائل به تبعيّت احکام از مصالح و مفاسد نباشيم و ارتباط سببيّت و مسبّبیت را منکر باشيم؛ به عبارت ديگر، علّت و معلوليّت ميان اشيا را انکار کنیم و همه چيز را به‌ صورت مستقيم و بدون واسطه به خداوند مستند کنيم. اين نظر قابل پذيرش نیست، بلکه بديهي البطلان و خلاف روش قرآن کريم است.(1)

به ‌نظر می‌رسد، اين سخن علاّمه طباطبایی درست است؛ چون احکام شرعي تابع مصالح و مفاسد است و ملاکي در بيع وجود دارد که در ربا نیست و شارع مقدّس آن ملاک را در نظر گرفته و بر اساس آن، حکم به حلّيت بيع و حرمت ربا کرده است.

احتمال چهارم: اين قسمت از آيه تتمّه کلام مشرکان است؛ يعني آن‌ها بعد از اين‌که مي‌گفتند بيع از نظر زياده و سود مانند ربا است، اين را نيز مي‌گفتند که چه دليلي وجود دارد که خداوند بيع را حلال و ربا را حرام فرموده است؟ اين احتمال در برخي از تفاسير اهل سنّت نيز وارد شده است. بنا بر اين احتمال، از جهت قرائت، بايد اين قسمت را به ما قبل متصل دانست و بدون توقف آن را قرائت کرد.

اين احتمال نيز مردود است؛ زيرا، بر اساس آن، بايد اين قسمت از آيه به صورت استفهام انکاري باشد، در حالي‌که بر خلاف ظاهر آيه است.

احتمال پنجم: فخر رازي در تفسير خود می‌نویسد:

خداوند در جملة (وَأحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا) در مقام بيان اين است که به مشرکان و رباخواران بفهماند شما با گفتارتان که بيع مثل ربا است، مرتکب قياس مي‌شويد و قياس در مقابل نصّ، باطل است. پس، آیه فقط در مقام نفي قياس است.

یکی از آياتي که دلالت بر نفي و بطلان قياس دارد، و مسلمان در اسلام حق ندارد مرتکب قياس شود، همين آيه است. و اگر قرار بود دين، با معيار قياس سنجيده شود، شبهة مشرکان، شبهة صحيحي خواهد بود. امّا چون قوام دين بر اين است که خداوند چه چيزي را حلال و چه چيزي


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص416.

را حرام کرده است، در اين‌جا ربا را حرام مي‌دانيم و دچار قياس نمي‌شويم؛ گرچه به حسب ظاهر زياده در بيع و ربا هر دو وجود دارد و اين‌ها در سود‌آوري مساوي هستند.(1)

کلام فخر رازي به‌نظر صحيح نيست؛ زيرا اولاً مشرکان نگفتند چون زياده و سود در بيع، مشروع است پس زياده در ربا هم مشروع است و بنابراین مرتکب قیاس نشده‌اند؛ بلکه سخن آنان اين بود که بيع و ربا يکي هستند و فرقي ميان آن دو نيست.

قياس در موردي است که مقيس علیه به نام بيع با حکم روشن باشد و حکم مقيس يعني ربا هم مجهول باشد؛ امّا آنان مي‌گفتند اين دو يکي هستند.


نتیجه

به نظر می‌رسد، رباخواران در سخن خود در مقام تشبيه نيستند. با این‌که لفظ «مثل» در آيه وجود دارد، امّا آيه در مقام بيان اين نيست که بگويد آنان در کلام خود از تشبيه مقلوب استفاده کرده‌اند يا ربا را به بيع تشبيه کنند تا تشبيه صحيح واقع شود؛ بلکه آنان درصدد بيان وحدت حقيقت بيع و ربا بودند. آنان می‌گفتند همان‌طور که در بيع، سود و زيادي وجود دارد، در ربا نيز همين‌طور است؛ يعني اين دو داراي دو اسم هستند، امّا حقيقت آن‌ها يکي است. مي‌گفتند: چه فرقي دارد بين اين که انسان کالايي را که ده تومان ارزش دارد به بيست تومان بفروشد و اين که ده تومان قرض دهد و بعد از مدّتي بيست تومان بگيرد؟ نيز مي‌گفتند چه تفاوتي بين بيع نقدي و نسيئه با ربا وجود دارد؟

عرف هم بين آن‌ها تفاوتي نمي‌بيند. مثلاً اگر قرض‌گيرنده بدون پيش شرط بعد از بازپس دادن پول قرض گرفته، اضافه‌اي به قرض دهنده بدهد، اشکالي که ندارد، مستحب هم هست؛ امّا اگر همان مقدار را از ابتدا شرط کند، اشکال دارد و حرام خواهد بود. عرف متوجّه اين تفاوت نمي‌شود. در نظر عرف هر دوی اين‌ها يکي است. حال، در اين آيه نيز خداوند در مقام بيان قول يا اعتقاد


1. التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، ج7، ص77.

آن‌ها است، نه در مقام تشبيه. سپس در جواب مي‌فرمايد: چگونه اين دو يکي است؟ در حالي که خداوند بيع را به جهت خصوصيتي که دارد، حلال فرموده و ربا به جهت ملاک ديگري مورد تحريم قرار گرفته است.


ظهور (أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا)

عبارت (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا) ظهور در حکم تکليفي دارد يا حکم وضعي؟ «أحلّ» بيان‌کننده حکم تکليفي است يا وضعي يا اعم از تکليفي و وضعي؟

چهار احتمال در این‌جا مطرح است:

1. مراد، حلّيت و حرمت تکليفي است و از آيه استفاده نمي‌شود که مال ربوي در ملکيّت رباخوار قرار نمي‌گيرد؛ بلکه آيه فقط مي‌گويد خوردن مال ربوي حرام است و بيش از آن را نمي‌گويد.

2. مراد، حکم وضعي باشد و (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) عنوان و بيان‌کننده حکم وضعي و به معناي «أنفذ الله البيع» مي‌شود؛ يعني خداوند متعال داد و ستد را صحيح و نافذ قرار داده است و در مقابل، ربا را باطل و فاسد قرار داده است. براساس اين احتمال، بيع موجب ملکيّت مي‌شود، امّا ربا ملکيّتي به دنبال ندارد و انسان مالکِ مال ربوي نمي‌شود.

3. دلالت مطابقي اين قسمت از آيه، حکم تکليفي است و دلالت التزامي آن، حکم وضعي است. به عبارت ديگر، (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا) عنوانی است مشترک بين حکم تکليفي و حکم وضعي؛ که هم جنبة ثواب و عقاب در آن مطرح است و هم جنبة صحّت و بطلان آن مراد است.

برخي از فقها در اين زمينه می‌نویسد: (1)

در آيات قرآن و روايات، در هر موردي که حلّيت و حرمت در مورد معاملات بيان شده باشد، ظهور اوّلي‌اش در حکم وضعي است. مثلاً هرگاه مي‌گويند بيع بچّه حرام است، منظور اين است که داد و ستد صورت گرفته از سوي کودک باطل است.


1. رک: دراسات فی المکاسب المحرمة، ج 1، ص 50.

به نظر می‌رسد، ظهور اوّلي آية (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا) در حکم تکليفي است و قدر جامعي نيز بين حکم تکليفي و وضعي وجود ندارد که به دلالت التزامي از آيه، حکم وضعی را استفاده کنيم.


نظر فقه شافعي در اجمال آيه

در ميان اهل سنّت، فقهای شافعي بر اين عقيده‌اند که عبارت (أحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا) در آيه اجمال دارد وقابل استدلال نيست. فخر رازي نيز از آن تبعيّت کرده است.(1) اين افراد براي ادّعاي خود به چند دلیل تمسّک کرده‌اند که عبارتند از:

1. واژه «البيع» در آيه، مفرد است و جمع نيست تا بر عموم دلالت کند، بنابراين، اين آيه اطلاق و عموم ندارد؛ بلکه منظور از «البيع» تعريف ماهيّت آن است؛ و اگر بيع يک مصداق هم داشته باشد، «البيع» بر آن صدق مي‌کند. خلاصه اين که ادّعا مي‌کنند مفرد داراي الف و لام، افاده جنس مي‌کند نه عموم.

2. بر فرض پذيرش عموميّت، اين مقدار براي ما مسلّم است که افادة مفردِ محلّي به «الف» و «لام» بر عموم، ضعيف‌تر از جمعِ محلّي به «الف» و «لام» است. بين «أحلّ الله البيع» و «أحلّ الله البيعات» بسيار فرق است. اگر بگویيم آيه عموميت دارد، لازمه‌اش تخصيصات بسياري بر آیه است؛ مانند بيع کودک، بيع عين مجهول، بيع بدون مالک و بيع غرري. تخصيص کثير، مستلزم کذب است و کذب نيز بر خداوند محال است. بنابراين، حمل «البيع» بر عموم جايز نيست.

3. عمر بن خطاب روايت کرده است: «خرج رسول الله(ص) من الدنيا وما سألناه عن الربا»؛ رسول خدا(ص) از دنيا رفتند و ما از ايشان راجع به ربا سؤال نکرديم که کدام ربا مقصود است؟ اگر آيه بر عموم دلالت داشته باشد، عمر چنين چيزي را نبايد بگويد. بنابراين، معلوم مي‌شود که ربا اشکالي ندارد و آيه اجمال دارد.


1. مفاتيح الغيب، ج7، ص78.

بطلان نظرية فوق و ادلّه آن، بسيار روشن است و نياز به توضيح زياد نيست؛ چون «الف» و «لام» کلمة «البيع» دلالت بر جنس دارد و نتيجة آن با استغراق يکي است و هر چيزي که صدق بيع بر آن ممکن باشد، حکم مذکور در آيه آن را شامل مي‌شود و واژه «الربا» نيز تمام انواع، اقسام و مصاديق ربا را در برمي‌گيرد؛ چنين نيست که منظور از آن رباي بين دو فرد و شخص حقيقي فقط باشد و اگر دولتي ربا داد و ربا گرفت اشکال نداشته باشد؛ بلکه اطلاق آيه تمام اين موارد را شامل مي‌شود. معناي چنين برخوردي با قرآن اين است که آيات قرآن را متشابه قرار دهيم، در حالي که اين آيه از محکمات قرآن است و چيزي به ‌عنوان متشابه ندارد که بگویيم آيه مجمل است.


اختصاص (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ...) به ربا

خداوند در آیة (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ)؛(1) بعد از اين‌که خداوند در ابتدا فرمود: کساني که ربا مي‌خورند و آن را حلال مي‌شمارند مانند کساني هستند که در اثر تماس با شيطان گرفتار تخبّط مي‌شوند، در اين قسمت مي‌فرمايد: هر کسي که موعظه و اندرز الهي به او رسد و او نيز از عمل حرام اجتناب کند، براي اوست آن‌چه گذشته و کار او با خداست؛ امّا کساني که بازگردند (و بار ديگر مرتکب اين گناه شوند) اهل آتش‌اند و هميشه در آن مي‌مانند.

مراد از اندرز و موعظه در اين آيه، حکم تحريم رباست يا آيه قانونی کلي بيان مي‌کند که يکي از مصاديق آن ربا است؟

بسياري از مفسّران، از جمله فخر رازي،(2) بر اين عقيده‌اند که حرف «فاء» براي تفريع است و اين قسمت از آيه، فرع و به دنبال قسمت قبل است؛ بنابراین، منظور از موعظه، حکم تحريم رباست. علاّمه طباطبايي در مورد اين آيه، نظر دوم را مي‌پسندد و مي‌فرمايد: اين آيه با این‌که با آيات ربا آمده است،


1. سورة بقره، آیة 275.

2. التفسير الکبير، ج7، ص79.

اما به آن اختصاص ندارد؛ بلکه بيانگر يک قاعدة کلّي در مورد تمام گناهان بزرگ است که ربا يکي از مصاديق آن است.(1)

‌نظر علاّمه طباطبایی صحيح است؛ چون در اين قسمت قيدي در آيه بيان نشده است و تفريع هم موجب تقييد نيست.

اگر آيه را به ربا اختصاص دهيم، معناي آن چنين مي‌شود: کسي که پس از آمدن موعظة الاهي و آگاهي از تحريم ربا، توبه کند و دست از رباخواري بردارد، نگران رباخواري‌هاي گذشته نباشد که خداوند آن را مي‌بخشد.

اگر آيه را بيان‌کنندة قاعده‌ای کلّي بدانیم، مفاد آيه چنين مي‌شود: هر کس در اثر موعظه‌اي که به او مي‌رسد، دست از کار زشت خود بردارد، نسبت به خودِ گناهان سابق مؤاخذه نمي‌شود. مثلاً فردي که نمي‌دانسته خوردن گوشت مُردار در اسلام حرام است و گوشت مردار خورده است، پس از دانستن حرمت و خودداري از آن، نسبت به آن‌چه در گذشته انجام داده سرزنش نمي‌شود.

نتيجه‌اي که از اين قسمت گرفته مي‌شود اين است که يکي از آيات دالّ بر عطف بما سبق نشدن قوانين، همين آيه است.


استفاده قاعدة جبّ از آيه

قاعدة جبّ (الاسلام يجبّ ما قبله) ـ که از قواعد مهمّ فقهي است ـ از این آيه استفاده مي‌شود؛ یعنی کافر با مسلمان شدن و گفتن شهادتين لازم نيست اعمالي را که در زمان کفر انجام نداده است، قضا کند. ميان فقیهان در مورد بخشيده شدن حقوق‌الناس اختلاف نظر وجود دارد، امّا اين قاعده تمامي حقوق الله را شامل است.

فقیهان، از جمله صاحب جواهر در جلد پانزدهم جواهر الکلام، آية


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص417؛ «فهو حکم کلّي وضع في مورد جزئى للدلالة علي کونه مصداقاً من مصاديقه يلحقه حکمه والمعني، أنّ ما ذکرناه لکم في أمر الربا موعظة جاءتکم من ربّکم».

(قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ) را مستند قاعدة جبّ قرار داده‌اند. به نظر می‌رسد، آية سورة بقره تمسّک کرده باشد و از آن قاعده جبّ را استفاده کرده باشد. بايد گفت، اين آيه نيز همانند آيه سوره انفال بر قاعدة جبّ دلالت دارد؛ به‌شرط آن‌که آيه را اختصاص به ربا ندهيم و از آن قاعدة کلّي استنباط کنيم.


احتمالات موجود در معناي «مجي الموعظة»

مراد از آمدن موعظه در آية (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ) چیست؟سه احتمال دربارة آن داده شده است:

1. مراد از آمدن موعظه، نزول همين آيه است. يعني قبل از نزول اين آيه در مورد حرمت ربا، رباخوار هر ربايي گرفته، مال خودش است و بعد از نزول اين آيه، حقّ گرفتن ربا را ندارد. بيشتر مفسّران اين احتمال را در مورد معناي اين قسمت از آيه ذکر کرده‌اند.(1)

اگر ربا ظلم است و حرام، چرا در اين آيه تخصيص داده شده و خداوند فرموده است: (فَلَهُ ما سَلَفَ)؟ وجهش اين است که صدها سال بود که رباخواري ميان مردم و جزيرة العرب رواج داشت و عرب‌ها به آن عادت کرده بودند. حال، اگر خداوند مي‌فرمود که سود را برگردانند، هرج و مرج و عسر و هرج پيش می‌آمد؛(2) و اين يکي از مصاديق قاعدة لاحرج مي‌شود و خداوند هيچ‌گاه حکم حرجي را جعل نکرده است: (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ).

2. مقصود از آمدن موعظه اين است که آيه نازل شود و حکم تحريم به مکلّفان هم برسد. بنا بر اين احتمال، معناي آيه چنين مي‌شود: کساني که حکم تحريم ربا به آنان برسد و از اين‌کار خودداري کنند، سودهايي که تا آن موقع


1. مجمع البيان، ج2، ص390؛ تفسير نمونه، ج2، ص274؛ أحکام القرآن، ص431؛ جامع البيان، ج3، ص69؛ التفسير الکبير، ج7، ص93؛ درّ المنثور، ج1، ص365.

2. تفسير نمونه، ج2، ص274.

گرفته‌اند، مال خود آن‌هاست.(1)

بر اساس اين احتمال:

اوّلاً: حکم به «فله ما سلف» از مصاديق قاعده فقهي لا حرج است؛ يعني عنوان «فله ما سلف» معلول اين امر است که در جاي ديگر فرموده است: (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ)؛ و چون بازگرداندن ربا در اين فرض مستلزم حرج است، لذا فرموده است: «فله ما سلف».

ثانياً: از مباحث مهمّ مطرح در علم اصول، شرطيت علم و يا عدم آن براي تکليف است. از اين آيه مي‌توان شرطيت علم را استفاده نمود. آيه مي‌فرمايد: هر که موعظه به او رسيد و علم پيدا کرد و بعد از آن، از رباخواري امتناع نمايد، آن‌چه که قبلاً به عنوان ربا گرفته، براي خود او است. بنابراين، استفاده مي‌شود که جاهل حکمي را بالفعل ندارد. در علم اصول، اکثر متأخّرين معتقدند احکام شرعيه بين عالم و جاهل مشترک است؛ يعني علم حتي در فعليت احکام نيز دخالت ندارد. ما در مباحث خارج اصول، قاعده اشتراک را مورد نقد و مناقشه قرار داده‌ايم.

3. مقصود از آمدن موعظه، خصوص حکم تحريم نيست، بلکه هر انذار و تخویفی از ناحية خداوند در مورد ربا را شامل مي‌شود. پس معناي آيه چنين است: کساني که از روي جهل يا عصيان رباخواري کنند و بعد در اثر شنيدن مواعظ الاهي، اعمّ از آيات قرآن و سخنان معصومان، بترسند و از رباخواري توبه کنند، خداوند گناهان گذشتة آنان را مي‌بخشد.(2)

به نظر مي‌رسد از ميان سه احتمال بالا، احتمال دوم با ظاهر آيه سازگارتر است. نکته قابل توجه اين است که مقصود از کلمه «من» در «فمن جاءه» چيست؟ آيا خصوص کفّار و مشرکان مراد است يا آن‌که شامل مؤمنان و مسلمانان نيز مي‌شود؟ ظاهر اين است که اين واژه همه مردم را شامل مي‌شود و به کفّار اختصاصي ندارد.


1. المنار، ج3، ص97؛ تفسير المراغي، ج1، جزء 3، ص64.

2. آلاء الرحمن، ج1، ص243؛ التفسير الکبير، ج7، ص93.


احتمالات موجود در معنای (وَأمْرُهُ إِلَى اللهِ)

علاّمه طباطبايي در مورد اين قسمت از آيه مي‌فرمايد: چهار احتمال دربارة آن وجود دارد:

1. مقصود از (وَأمْرُهُ إِلَى اللّهِ) بيان حکم رباهاي گرفته شده و اين‌ است که حکم آن‌ها با خداست؛ يعني خداوند در اثر توبه، اصل گناه را مي‌بخشد، امّا تبعات آن در اختيار خداوند است که در قيامت اين شخص را عذاب کند يا نه؟

علاّمه طباطبایی مي‌فرمايد:

طبق اين احتمال، معناي آيه چنين است: هر کس در اثر موعظه‌اي دست از کار زشت خود بردارد، گناهان گذشته‌اش، چه دربارة حقوق خدا بوده يا در مورد حقوق مردم، نسبت به آن گناهان مؤاخذه نمي‌شود؛ ولي چنان هم نيست که از آثار وضعی ناگوار آن گناهان به کلّي رها شود، بلکه سرنوشت چنين کسي با خداست و اگر او بخواهد ممکن است وظائفي براي جبران آن چه فوت شده مقرّر فرمایند؛ مثلاً قضاي روزه‌ها و نمازهاي فوت شده را بر او واجب کند، و اگر گناهان گذشته راجع به حدود است، حدّ را براي او واجب سازد يا اگر در مورد تغرير و شلاّق و حبس است، اجراي آن احکام را درباره‌اش واجب کند و اگر حقّ الناس است و عين مال غصبي يا ربوي نزدش مانده باشد، ردّ نمودن آن را به صاحبش واجب کند؛ واگر بخواهد او را عفو مي‌کند و بعد از توبه چيزي را بر او واجب نمي‌کند؛ هم‌چنان که در مورد مشرکان چنين کرده است؛ يعني نادیده گرفتن حقّ الله و حقّ الناس‌هايي را که در زمان شرک مرتکب شده بودند، عفو کرده است.(1)

2. (وَأمْرُهُ إِلَى اللهِ) يعني عاقبت کار رباخوار از جهت عفو يا عقاب، به قيامت واگذار مي‌شود. ظاهر آيه اين نيست که رباخوار در قيامت بخشيده مي‌شود و آينده او از نظر مجازات و عفو روشن نيست، ولي با توجّه به جمله قبل معلوم مي‌شود منظور در اين‌جا عفو است؛ مثل آن‌که به شخصي گفته


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص417.

مي‌شود فلاني پشت سر شما زياد حرف مي‌زند، و او پاسخ دهد: اين مربوط به خود ماست؛ يعني مي‌‌خواهد بگويد ما از گناه او گذشت کرديم. در اين آيه نيز اهمّيت گناهِ ربا سبب شده است حتي خبر عفو دربارة کساني که قبل از نزول آيه مرتکب رباخواري شده‌اند، به‌طور صريح و بي‌پرده گفته نشود.(1)

به عبارت ديگر، بر اساس اين احتمال، نکتة لطيفي که بايستي مورد توجّه باشد، اين است که رباخوار مستحقّ عذاب و عقاب است و خداوند نيز نمي‌خواهد به عدم عقاب وي تصريح فرمايد، از ديگر سو نيز مي‌خواهد اشعار داشته باشد که گذشت مي‌کند. لذا، از اين عبارت استفاده شده است.

3. مقصود اين است که عاقبت امر رباخوار از جهت اين‌که در توبة خود پايدار مي‌ماند يا متزلزل مي‌شود و دوباره به گناه رباخواري بازمي‌گردد، با خداوند است.(2)

4. مقصود اين است که فردي که از رباخواري دست مي‌کشد، با اين توبه در مسير خدا قرار مي‌گيرد و جهت کارش به سوي خداست.(3) چنين نيست که گفته شود رباخوار عمري رباخورده است، او کجا و بارگاه الاهي؟ اگر رباخوار توبه کند، به سمت و سوي خداوند و در مسير هدايت قرار مي‌گيرد.

به نظر می‌رسد، احتمال اوّل که نظر علامه طباطبایی است، بيش از اندازه نياز به تقدير دارد و به همين جهت است که قضاي نماز، روزه، حدّ و... را ذکر مي‌کند. اين احتمال به نظر می‌رسد صحيح نيست.

احتمال دوم نيز ـ که نظر بیش‌تر مفسّران است ـ دچار اشکال است. اينان مي‌گويند: وضعيّت توبه‌کننده از نظر عذاب اخروي با خداوند است؛ در حالی توبه گناهان را پاک می‌کند و دلیلی براي استحقاق عذاب باقي نمي‌ماند. اينان معتقدند (فله ما سلف) يعني سود ربا مال رباخوار است و لازم نيست آن‌ها را به صاحبانش بازگرداند. اين برداشت از آیه بسيار بعيد به‌ نظر مي‌رسد.


1. التبيان في تفسير القرآن، ج2، ص361؛ تفسير نمونه، ج2، ص274.

2. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص390؛ الجامع لأحکام القرآن، ج3، ص361؛ جامع البيان، ج3، ص69.

3. الجامع لأحکام القرآن، ج3، ص361.

احتمال سوم صحيح است؛ چون رباخواران با توجّه به عادتشان بر رباخواري، خيلي سخت است دست از عملشان بردارند و ديگر رباخواري نکنند. از این رو، ثابت ماندن اين افراد در توبه‌شان به دست خداوند متعال است.


تفسير (وَمَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ)

متعلق «عود» در آیة (وَمَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ) چیست؟

چهار احتمال دربارة آن وجود دارد:

* عود به ربا؛

* عود به استحلال؛

* اصرار بر گناه و انکار حکم؛

* استمرار در رباخواري.

توضيح اين چهار احتمال عبارت است از:

1. مقصود، بازگشتن به ربا است؛ يعني اگر کسي بعد از شنيدن حکم تحريم ربا، رباخواري کند بايد در انتظار عذاب جاويدان آتش جهنّم باشد؛ هرچند فقط يک‌ بار ربا بگيرد. شماری از علمای معتزله نیز مي‌گويند: مسلماناني که مرتکب گناهان کبيره شده‌اند، مثل کافران براي هميشه در آتش جهنّم خواهند بود. زمخشري با استدلال به اين بخش از آيه مي‌گويد: «هذا دليل بيّن علی تخليد الفسّاق»؛(1) اين قسمت دليل روشني بر عذاب جاودانة فاسقان است. اين احتمال با عقيدة شيعه سازگاري ندارد. شیعه معتقد است فقط کافران در آتش جهنّم همیشه خواهند بود و مسلمان اگر داخل آتش جهنم شود، پس از پاک شدن از گناهان، از جهنم بیرون خواهد آمد.

2. فخر رازي در مورد معناي «عود» مي‌نويسد: «معناه: عاد إلي الکلام المتقدّم، وهو استحلال الربا».(2) بنا بر اين احتمال، اگر کسي بعد از نزول آيه و شنيدن فرق ربا و بيع، باز بگويد: بيع مثل ربا است و معتقد شود ربا حلال


1. الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج1، ص321.

2. التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، ج7، ص79.

است، جايگاهش آتش جهنّم و جاودانگي در آن است.

در اين صورت، از آيه استفاده نمي‌شود مسلمانِ مرتکب گناه کبيره، براي هميشه در آتش جهنّم مي‌ماند؛ زيرا رباخواري با اعتقاد به حلّيت ربا، مستلزم کفر است و انجام دهنده آن، مستحقّ عذاب جاودانه جهنّم است.

3. علاّمه طباطبایی در تفسير اين قسمت از آيه مي‌نويسد:

به جهت آن که کلمة «عود» در مقابل کلمة «انتهاء» است که در جمله سابق بیان شده، دلالت مي‌کند بر اين‌که مراد از کلمة «عود» معنايي است که با عدم انتها جمع مي‌شود. در نتيجه، معناي آيه چنین است: هر کسي از کار زشت خود دست برندارد، چنين و چنان مي‌شود. و اين ملازم است با اصرار بر گناه و نپذيرفتن حکم خدا که آن هم کفر به خدا و يا ارتداد دروني است، هرچند اين کفر و ارتداد را به زبان نياورد؛ زيرا هنگامي که شخص به گناه قبلي خود بازگردد و دست از آن برندارد، حتي به اين مقدار که از آن پشيمان نباشد، در حقيقت تسليم خدا نیست و تا ابد رستگار نخواهد شد.(1)

4. مقصود از «عاد»، رباخواري دائمي و مستمرّ است؛ يعني رباخواران که اصرار بر ربا دارند، ايمان درستي ندارند؛ چون با اين قانون مسلّم الاهي که مخالفت با آن مانند جنگ با خداوند است، به مخالفت برخاستند؛ يا اين‌که رباخواري مستمرّ و دائم سبب مي‌شود که آنان بدون ايمان از دنيا بروند و عاقبتشان تيره و تار گردد.(2)

احتمال دوم درست است؛ چون با توجّه به انتهاي آيه، بايد از اين قسمت معناي کفر را استخراج و استنباط کنيم و ابتداي آية بعد نيز قرينه بر آن مي‌شود؛ چون خداوند در ادامه مي‌فرمايد: (يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَاللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أثيمٍ). يعني رباخوار نه تنها در دايرة کفر قرار مي‌گيرد بلکه جزء کافران قرار مي‌گيرد و اين مرتبة بالايي در کفر و اعتقادات است.

علاوه بر آن‌، کلمة «عاد» در لغت به معناي استمرار و اصرار نيز نيامده


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص418.

2. تفسير نمونه، ج2، ص370.

است و اگر کسي براي يک مرتبه مرتکب عمل شود، «عاد» در آن‌جا صدق مي‌کند. بنابراین، منظور آيه کسي است که بعد از نزول آيات ربا، با اعتقاد به حلّيّت ربا و گفتن «بيع مانند رباست» رباخواري مي‌کند.


معناي «مَحق»

خداوند در آية 276 مي‌فرمايد: (يَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَيُرْبِي الصَّدَقاتِ وَاللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أثيمٍ)؛ خداوند ربا را نابود مي‌کند و صدقات را افزايش مي‌دهد و خداوند هيچ انسان ناسپاس گناهکاري را دوست نمي‌دارد.

خداوند در اين آيه به انگيزه مردم در ربا‌خواري و ترک انفاق اشاره می‌کند و مي‌فرمايد: مردم براي زياد کردن اموال خود، ربا مي‌گيرند؛ در حالي که خداوند ربا را نابود مي‌کند، «مَحق» به معناي از بين رفتن تدريجي است.

علاّمه طباطبايي در تعريف «محق» مي‌نويسد:

المحق نقصان الشي‏ء حالاً بعد حال، و وقوعه في طريق الفناء و الزوال تدريجاً؛(1)

يعني: عرب واژه «محق» را در موردي استعمال مي‌کند که يک چيز در حالات مختلف به سمت نقصان و نابودي و از بين رفتن پيش رود. فرق آن با «محو» نيز در آن است که «محو» از بين رفتن دفعي است، اما «محق» از بين رفتن تدريجي است.

خداوند در اين آيه به این سنّت بزرگ الاهي اشاره مي‌کند که مال رباخوار رو به نقصان و نابودي است و در مقابل، صدقات را رشد مي‌دهد و اموال کسي که صدقه مي‌دهد رو به ازدياد است.

پيامبر اکرم(ص) مي‌فرمايد:

إنّ الربا وإن کثر فإنّ عاقبته يصير إلي قلّ؛(2)


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص418.

2. الجامع لأحکام القرآن، ج3، ص362.

ربا هرچند افزون گردد، سرانجام رو به نقصان گذارد. (مال ربوي در اختيار هر کسي باشد، او را فقير مي‌کند)

مراد از (يَمْحَقُ اللهُ الرِّبا) چيست؟ کيفيّت نابودي ربا به چه صورتي است؟ مفسّران سه پاسخ به این پرسش‌ها داده‌اند:

1. برخي معتقدند: ملاحظه مي‌شود رباخوار در ظاهر روز به روز به مالش افزوده مي‌شود و در نتيجه، مراد از «محق» از بين رفتن خود مال ربوي نيست؛ بلکه مقصود، اهداف و غاياتي است که رباخوار دنبال مي‌کند. يعني هدف انسان‌ها از جمع‌آوري ثروت، بهره بردن از آن و رفاه بيشتر از زندگي است. خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: هميشه چنين نيست و رباخوار به اين اهداف نمي‌رسد و اضطراب و غم‌هاي زيادي بر چنين شخصي هجوم مي‌آورد.

به نظر مي‌رسد اين احتمال، بسيار خلاف ظاهر آيه است. کدام قسمت آيه مي‌گويد: شخص به هدفش نمي‌رسد؟! بلکه آيه مي‌گويد: خداوند همين مال ربوي را که رباخوار به دست آورده است نابود مي‌‌کند؛ هرچند که با نابود شدن مال، شخص به هدفي که از آن داشته نيز نمي‌رسد.

2. مقصود، نابودي ربا در آخرت است؛ يعني آيه مي‌خواهد بفرمايد: رباخوار در آخرت ثوابي ندارد، چون در دنيا با رباخواري‌اش از بسياري از اعمال داراي ثواب محروم مي‌شود و در نتيجه، آن ثواب‌ها را از دست مي‌دهد، يا به خاطر اين‌که ربا باعث شده همة عباداتش باطل گردد.

اين احتمال نيز خلاف ظاهر آيه است؛ زيرا آيه ظهور در اين دارد که خداوند در همين دنيا ربا را نابود مي‌کند، نه اين که ثواب ديگر اعمال او را در قیامت، از بین می‌برد. به عبارت ديگر، شکّي نيست که بي‌اجر بودن در آخرت هم نوعي مَحق و نابودي است، اما در آيه دليلي نيست بر اين‌که مراد از مَحق، تنها نابودی ثواب آخرت باشد.

3. احتمال سوم را مرحوم علاّمه طباطبایی ارائه داده است. توضيح مطلب ايشان ضمن چند مطلب مي‌آيد:


1. مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج4، ص426؛ الجامع لأحکام القرآن، ج3، ص362.

مطلب اوّل: ويژگي صدقه نشر محبّت است، کسي که صدقه مي‌دهد محبّتش در قلب گيرنده قرار مي‌گيرد. صدقه موجب حسن تفاهم و نزديکي قلب‌ها است. صدقه باعث امنيت مي‌شود بدين صورت که صدقه گيرنده سراغ دزدي و اختلاس نمي‌رود و در يک کلمه، صدقه اغلب راه‌هاي فساد را مي‌بندد. اگر انسان به جواني که نيازمند غذا است، خوراک بدهد، ديگر دزدي نخواهد کرد. در مقابل، ويژگي ربا عکس صدقه است؛ ربا غالب راه‌هاي فساد را باز مي‌کند. کسي که ربا مي‌گيرد، بغض و کينه‌اش در دل گيرنده جاي مي‌گيرد؛ چرا که وي معتقد است به ناحق پولش گرفته شده است. ربا دهنده هميشه در صدد انتقام از رباگيرنده است. بنابراين، ربا درهاي فساد را باز مي‌کند.

مطلب دوم: هم ربا و هم صدقه به طبقه فقرا مربوط است. اگر به فقرا خوبي شود، تا پاي جان براي انسان فداکاري مي‌کنند و اگر به آن‌ها بدي و ظلم شود، تا پاي جان براي از بين بردن ظالم تلاش مي‌کنند.

مطلب سوم: عللي که امور و حوادث اجتماعي مستند به آنهاست، تأثيرشان صد دردصد نيست؛ بلکه غالبي هستند و دائمي نيستند. مقصود اين است که اگر براي صدقه علّتي ذکر نموده‌اند، بايد دانست اين علّت، غالبي است. هم‌چنين است در مورد ربا. مرحوم علاّمه طباطبايي در اين مطلب به ملاکات در احکام اشاره داشته و همه را غالبي مي‌دانند. به عنوان مثال، در (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر)(1)، مانعيت از فحشا و منکر علّتي غالبي است. به عبارت ديگر، شارع مقدّس در اين موارد، علّت غالبي را نازل منزلة علّت دائمي قرار داده است.

مطلب چهارم: جامعه مانند فرد است و امور اجتماعي نظير امور فردي در همة احوال وجودي مثل هم‌اند؛ همان‌طور که يک فرد حيات و زندگي و مرگ و آثار و افعالي دارد، جامعه نيز براي خود حيات و ممات و عمر و اجلي معيّن و افعال و آثاري دارد و قرآن کريم ناطق به اين حقيقت است؛ مثلاً


1. سوره عنکبوت، آية 45.

مي‌فرمايد: (وَما أهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَلَها كِتابٌ مَعْلُومٌ * ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أجَلَها وَما يَسْتَأْخِرُونَ).(1)

بنابراين، اگر يکي از امور فردي انسان در اجتماع رواج پيدا کند، بقاي آن امر و زوالش و تأثيرش نيز مبدّل مي شود؛ مثلاً آن که داراي بي‌عفّتي است مورد نفرت عموم قرار مي‌گيرد و مردم حاضر نيستند با او ازدواج کنند و اعتمادشان نسب به او سلب مي‌شود. اگر همين بي‌عفّتي اجتماعي شد و در جامعه رواج گرديد، تمامي آن محذورها از بين مي‌رود و ديگر بقا ندارد؛ چون ديگر افکار عمومي چنان احکامي ندارد.

حال، با توجّه به اين چهار مطلب، انسان مي‌فهمد مَحق ربا و ارباي صدقات در صورتي که در يک فرد باشد با ربا و صدقات اجتماعي اختلاف دارند. رباي انفرادي غالباً صاحبش را هلاک مي‌کند و تنها ممکن است به خاطر عوامل خاص از شرّ آن خلاصي يابد، ولي رباي اجتماعي که امروز در ميان دولت‌ها رسميّت يافته بعضي از آثار سوء رباي فردي را ندارد چون جامعه به‌خاطر شيوع و رواج آن و متعارف شدنش از آن راضي است و هيچ به فکر خطرها و زيان‌هاي آن نمي‌افتد؛ ولي در هر صورت آثار وضعيِ آن که عبارت است از تجمیع ثروت و تراکم آن از يک طرف و فقر و محروميّت عمومي از طرف ديگر، غير قابل اجتناب است.

اين‌که خداوند فرمود: (يَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَيُرْبِي الصَّدَقاتِ)، احوال ربا و صدقات و آثاري که اين دو دارند (چه نوعي و چه فردي) را بيان مي‌کند و مي‌فرمايد: مَحق و نابودي و ويرانگري از لوازم جدايي‌ناپذير ربا است؛ هم‌چنان که برکت و نموّ دادن مال، اثرِ جدايي‌ناپذير صدقه است. پس ربا هرچند نامش ربا (زيادي) است، از بين‌رفتي است و هرچند که نام صدقه را زيادي نگذاشته باشند، زيادشدني است و لذا، وصف ربا را از ربا مي‌گيرد و به صدقه مي‌دهد.(2)


1. سورة حجر، آیة 4 ـ 5.

2. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص 418 ـ 421.

ظاهر آن است که اين فرمايش مرحوم علاّمه در مورد آيه، از دو احتمال ديگر به آيه نزديک‌تر است. والله العالم.


بررسی (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه)

در آيه 279 بقره خداوند خطاب مي‌کند: اگر حکم حرمت ربا را امتثال نکنيد، از طرف خدا و رسولش مستحقّ کشته شدن هستيد.

در مورد اين‌که مخاطب آيه کيست؟ بين مفسّران اختلاف است.(1) دو احتمال در اين مورد وجود دارد:

1ـ مخاطب، گروهي از مؤمنانند که بر رباخواري اصرار دارند.

2ـ مخاطب، کفّاري هستند که معتقدند ربا مثل بيع است. (قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا).

از اين‌که در ابتداي آيات خطاب (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا) وجود دارد، روشن مي‌شود احتمال اوّل بر دومي برتري دارد.


بررسي مقصود از «فأذنوا»

بايد توجّه داشت که اين لفظ را به دو صورت قرائت کرده‌اند:

1. عاصم و حمزه آن را به صورت «فآذِنوا» يعني به فتح الف به صورت ممدود و کسر ذال مانند «فآمِنوا» خوانده‌اند. از پيامبر اکرم(ص) و علي‌ بن ابيطالب(عليهما السلام) نيز نقل شده است که آن را به همين صورت قرائت فرموده‌اند. بر اساس اين قرائت، اين لفظ، امر به اعلام است. سيبويه مي‌گويد: «آذنت» به معناي «أعلمت»، و «تأذين» به معناي تصويت و نداء و اعلام است. طبق اين احتمال، خداوند مي‌فرمايد: اعلام کنيد.(2)

نکته ديگر آن است که بر اساس اين قرائت، مفعول فعل محذوف است و تقدير آيه اين مي‌شود: «فآذنوا من لم ينته»، يعني اعلام کنيد به کساني که از حرمت ربا، طرفي نبستند و اين حکم را نپذيرفتند.


1. ر.ک: التفسير الکبير، ج7، ص84.

2. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص673.

2. برخي ديگر آن را به سکون همزه و مقصور و فتحه ذال ـ«فأذنوا»ـ خوانده‌اند. طبق اين قرائت، به معناي امر به علم است. يعني «کونوا علي علم و يقين». برخي از قارئين نيز آن را به صورت «فأيقنوا» خوانده‌اند.(1)

روشن است امر به اعلام تأکيد بيش‌تري نسبت به امر به علم دارد؛ چرا که در امر به اعلام، دلالت بر علم وجود دارد به خلاف عکس.


مقصود از «بحرب من الله و رسوله»

راجع به کلمه «حرب» چند احتمال(2) وجود دارد:

احتمال اوّل: خداوند در اين آيه معناي حقيقي جنگ را اراده نفرموده است؛ بلکه در مقام مبالغه در تهديد و ترساندن است.

احتمال دوم آن است که «حرب» به معناي عداوت و دشمني باشد. يعني اينان بدانند خدا و رسولش با آن‌ها دشمن است.

احتمال سوم نيز آن است که معناي ظاهري «حرب» يعني جنگ، مراد است. بر اساس اين احتمال، آيه مي‌فرمايد: اعلام کنيد يا بدانيد خدا و رسولش با شما جنگ دارد. در اين صورت، واژه «حرب» را بايستي به معناي «قتل» تفسير کنيم. يعني شما که ربا مي‌خوريد از طرف خدا و رسول استحقاق کشته‌ شدن را داريد.

در کلمات برخي از مفسّران مانند فخر رازي آمده است: چنان‌چه اصرار بر عمل ربا از طرف يک شخص خاص باشد، امام مسلمين مي‌تواند او را دستگير، تعزير و زنداني نمايد تا توبه کند؛ امّا اگر اين عمل از ناحيه گروهي باشد که از لشکر و شوکت برخوردارند، امام مسلمانان بايد با آن‌ها برخورد کند همان‌طور که با فئه باغيه جنگ مي‌کند و همان‌طوري که خليفه اوّل با مانعين زکات جنگ کرد.(3)


1. التفسير الکبير، ج7، ص84.

2. همان.

3. التفسير الکبير، ج7، ص84: «الإصرار على عمل الربا إن كان من شخص وقدر الإمام عليه قبض عليه وأجرى فيه حكم الله من التعزيز والحبس إلى أن تظهر منه التوبة، وإن وقع ممّن يكون له عسكر وشوكة، حاربه الإمام كما يحارب الفئة الباغية وكما حارب أبو بكر مانعي الزكاة».

مرحوم علاّمه طباطبايي نيز کلمه «حرب» در اين آيه را به «قتال» تفسير کرده و فرموده است:

والحرب من الله ورسوله في حكم من الأحكام مع من لا يسلمه هو تحميل الحكم على من ردّه من المسلمين بالقتال كما يدلّ عليه قوله تعالى: (فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ)، على أن لله تعالى صنعاً آخر في الدفاع عن حكمه وهو محاربته إيّاهم من طريق الفطرة، وهو تهييج الفطرة العامة على خلافهم، وهي التي تقطع أنفاسهم، وتخرب ديارهم، وتعفي آثارهم.(1)

ايشان مي‌فرمايد: چنان‌چه در مورد حکمي از احکام الاهي، خداوند با کسي که آن حکم را نمي‌پذيرد جنگ داشته باشد، بدان معنا است که به وسيله جنگ و خون‌ريزي آن حکم را به منکران تحميل مي‌کند. همان‌طور که در آيه مي‌فرمايد: «اگر يکي از دو گروه مسلمان بر ديگري ظلم کرد و صلح را شکست، با او بجنگيد تا اين‌که به امر خدا که صلح و سازش بين مسلمانان است، برگردند.

بنابراين، خداوند متعال براي دفاع از احکام خويش اين راه را قرار داده است که امام مسلمين در برابر منکران، جنگ و محاربه کند. امّا راه دومي نيز براي حفظ احکام الاهي وجود دارد و آن محاربه و جنگ از طريق فطرت است. به اين معنا که فطرت عمومي مردم را بر مخالفت با آنان ترغيب و تهييج مي‌کند. آثار اين حرکت آن است که نفوس منکرين را قطع، خانه‌هايشان تخريب و آثارشان را محو مي‌سازند.

به نظر مي‌رسد مطلب اوّلي که ايشان فرموده است با ظاهر آيه سازگاري دارد، امّا مطلب دوم با اين آيه ناسازگار است.

نيز صاحب لسان العرب واژه «حرب» در اين آيه را به «قتل» تفسير کرده است.(2)


1. الميزان في تفسير القرآن، ج2، صص422 و 423.

2. لسان العرب، ج1، ص303.

خلاصه مطالب اين‌که: اگر واژه «حرب» در اين آيه را به معناي «قتل» بگيريم، نتيجه اين مي‌شود: کساني که بعد از اطلاع بر حرمت ربا، با اين حکم مخالفت کنند و آن را حلال شمارند، از ناحيه خداوند و پيامبر(ص) استحقاق کشته شدن را دارند. و اگر آن را به «قتال» تفسير کنيم، به اين معناست که امام مسلمين بايد با اين گروه مقاتله و جنگ کند تا آن‌که به امر خدا، يعني حکم الاهي برگردند و تسليم يا کشته شوند.

از ميان سه احتمالي که مطرح گرديد، احتمالي که با ظاهر آيه مطابقت دارد همين احتمال سوم است. زيرا، هيچ قرينه‌اي براي مبالغه در تهديد که احتمال اول است وجود ندارد؛ و همين‌طور اعلام دشمني و عداوت، امري واضح و بديهي است و نياز به بيان ندارد. بنابراين، احتمال سوم مي‌ماند که با ظاهر لفظ «حرب» نيز سازگاري دارد و برخي از لغت‌شناسان نيز ـ همان‌طور که بيان گرديد ـ آن را ترجيح داده‌اند.

مرجّح ديگر، شأن نزول آيه است که با ملاحظه آن به همين نتيجه مي‌رسيم. در شأن نزول آيه آمده است: طائفه ثقيف رباي زيادي از قبيله مغيره مطالبه مي‌کردند و آن‌ها در جواب مي‌گفتند: «و الله لا نعطي الربا في الاسلام و قد وضعه الله و رسوله عن المسلمين»(1). در همين رابطه پيامبر اسلام(ص) به معاذ بن جبل فرمود: اين آيه را بر قوم ثقيف عرضه کن. اگر پذيرفتند، فقط اصل مال خويش را مي‌توانند مطالبه کنند و امّا اگر نپذيرفتند و خواستند ربا بگيرند به آن‌ها از ناحيه خدا و رسول اعلام جنگ کن.

از معنايي که براي اين قسمت از آيه بيان نموديم، روشن مي‌شود رباخوار به خدا و رسول اعلام جنگ نمي‌کند، بلکه اين خدا و رسول اويند که با وي اعلام جنگ مي‌کنند به اين معنا که چنين شخصي استحقاق کشته شدن را دارد. والله العالم.


1. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج2، ص52؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج1، ص366.


بررسی عبارت (وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوالِكُمْ)

در بخش ديگري از اين آيه خداوند مي‌فرمايد: اگر از اين عمل حرام ـ ربا ـ توبه کرديد، اصل مالتان براي خودتان خواهد بود. در ميان فقها اختلاف است که در قرض ربوي، آيا مجموع ـ اصل مال به اضافه زياده ـ باطل و حرام است و يا فقط اضافه گرفته شده باطل و حرام است؟

بعيد نيست که از اين قسمت آيه بتوانيم استفاده کنيم در قرض ربوي، اصل قرض صحيح است و فقط اضافه و ربايي که گرفته مي‌شود متعلّق نهي و حرمت است. در نتيجه، در قرض ربوي، قرض‌گيرنده مالک پول مي‌شود و مي‌تواند در آن تصرّف کند.


نتائج قرآنی ربا

از مباحث مطرح شده در کتاب، نتائج زير به‌دست مي‌آيد:

1. در آيه (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ) نُه احتمال بيان شد که ضمن ترجيح احتمال اوّل و دوم به جهت روايات، روشن ساختيم اين آيه هيچ ارتباطي به بحث حرمت ربا ندارد.

2. در آيه 39 سوره روم (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في‏ أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ) سه احتمال وجود داشت که با توجّه به نکات متعدّد مطرح شده و دو روايت معتبر به اين نتيجه رسيديم که اين آيه نيز به رباي محرّم مرتبط نيست.

3. آيات 160 و 161 سوره نساء (فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيراً وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً) به صورت روشن بر حرمت ربا در آيين يهود دلالت دارد، امّا به جهت اين‌که اوّلاً اسلام تصديق‌ کننده اديان گذشته است و ثانياً مقصود از نسخ، نسخ همه شريعت گذشته با تمام احکام نيست بلکه نسخ کلّي آيين گذشته منظور است و ثالثاً با توجّه به قرائتي که در آيه وجود دارد، به اين نتيجه رسيديم که حرمت ربا

اختصاصي به يهود ندارد و اين آيات به صورت قضيه حقيقيه دلالت دارند تحريم ربا براي هر مکلّفي ثابت است و به اشخاص موجود در زمان خاص، اختصاص ندارد. بنابراين، اين آيات به خوبي بر حرمت ربا در تمامي زمان‌ها دلالت دارد.

4. آيات 130 و 131 سوره آل عمران (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتي‏ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ) نيز به روشني دلالت مي‌کنند ربا به صورت مطلق حرام است و تفاوتي بين رباي استهلاکي و توليدي نيست؛ همان‌طور که بين «اضعافاً مضاعفه» و غير آن فرقي نيست. هم‌چنين اطلاق اين آيات دلالت مي‌کند بر اين‌که تفاوتي وجود ندارد که دو طرف، اشخاص حقيقي باشند يا غير آن. البته از عنوان «آمنوا» مي‌توان در حدّ اشعار استفاده کرد که حرمت ربا ميان مؤمنان جريان دارد و آن‌چه در روايات آمده است مبني بر آن‌که گرفتن ربا از کافر اشکالي ندارد، با توجّه به اين امر است که خداوند متعال حرمت ربا را مربوط به خود جامعه مؤمنان و مسلمانان قرار داده است.

5. آيات 275 تا 281 سوره بقره علاوه بر حرمت ربا، آثار دنيوي و اخروي آن را نيز بيان فرموده است. در اين آيات بيان شده رباخوار هم در دنيا و هم در آخرت، مانند کسي است که بر اثر تماس شيطان، تعادل خود را از دست داده است. علاوه بر اين، خداوند متعال در اين آيات، به عنوان سنّّت قطعي‌اش وعده داده است که ربا محو و نابود مي‌شود و آن‌چه موجب ازدياد است، صدقه مي‌باشد. در اين آيات، گفته شده: کسي که بعد از اطلاع از حرمت ربا، رباخواري کند و آن را حلال شمارد، در زمره کافرين بوده و در جهنّم خُلود دارد. اين آيات، مخاطب امر به تقوا و رها نمودن ربا را مؤمنان دانسته و تصريح نموده است: اگر کسي از مؤمنان از اين حکم الاهي تبعيت نکند و آن را حلال شمارد، خدا و رسول(ص) با او جنگ دارند؛ به اين معنا که از طرف خدا و رسول استحقاق کشته شدن را دارد.


فهرست منابع

ـ ابن العربی، محمد بن عبدالله، أحکام القرآن، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالفکر للطباعة والنشر، بی‌تا.

ـ ابن بابويه (شيخ صدوق)، عيون أخبار الرضا(ع)، تهران: نشر جهان، 1378ش.

ـ ابن بابويه (شيخ صدوق)، من لا يحضره الفقيه، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم، 1404ق.

ـ ابن کثير الدمشقی، عمادالدين اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت: دار الخير، الطبعة الثانية، 1412ق.

ـ ابن منظور، محمد، لسان العرب، قم: ادب الحوزة، 1405ق.

ـ ابو زهره، محمد، بحوث فی الربا، بيروت: دار البحوث العلمية، چاپ اول، 1390ق.

ـ ابوحبيب، سعدی، القاموس الفقهي لغة واصطلاحا، دمشق: دار الفکر، الطعبة الثانية، 1408ق.

ـ اسلامی، محمد جعفر، شأن نزول آيات، تهران: نشر نی، 1383ش.

ـ البکری الدمياطی، ابوبکر، حاشية إعانة الطالبين، بيروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة الاولی، 1418ق.

ـ الجصاص، أحمد بن علی، أحکام القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربی، 1405ق.

ـ السجستانی، سليمان بن اشعث، سنن أبی داود، تحقيق سعيد محمد اللحام، بيروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزيع، 1410ق.

ـ الشربينی، محمد بن احمد، مغني المحتاج إلی معرفة معانی ألفاظ المنهاج، بيروت: دار احياء التراث العربی، 1377ق.

ـ الشوکانی، محمد بن علی، فتح القدير، بيروت: دار ابن کثير، 1414ق.

ـ الطبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان فی تفسير القرآن، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

ـ الفخر الرازی، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (التفسير الکبير)، بيروت: دار احياء التراث العربی، 1420ق.

ـ الفيض الکاشانی، محمد حسن، التفسير الصافی، قم: مؤسسه الهادی، 1416ق.

ـ القرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1364ش.

ـ الکلينی، محمد بن يعقوب، الکافی، تصحيح و تعليق: علی اکبر الغفاری، تهران: دار الکتب الاسلاميه، 1365ش.

ـ النووی، محيی الدين، المجموع، بيروت: دار الفکر.

ـ الواقدی، محمد بن عمر، کتاب المغازی، تحقيق مارسدن جونز، بيروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

ـ انصاری، مرتضی، کتاب المکاسب.

ـ آلوسی، السيد محمود، روح المعانی فی تفسير القرآن العظيم، تحقيق علی عبدالباری العطية، بيروت: دار الکتب العلمية، 1415ق.

ـ بخش فرهنگی جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ربا: پيشينه‌ تاريخی ربا، ربا در قرآن و سنت، انواع ربا و فرار از ربا، قم: بوستان کتاب قم، چاپ اول، 1381ش.

ـ جوهری، اسماعيل بن حماد، صحاح اللغة، تحقيق: احمد عبدالغفور العطار، بيروت: مکتبة الاعلام الاسلامی، 1404ق.

ـ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت(ع)، 1409ق.

ـ دراز، محمد عبدالله، الربا فی نظر القانون الاسلامی، بيروت: العصر الحديث، 1407ق.

ـ رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، بيروت: دار المعرفة للطباعة والنشر، الطبعة الثانية.

ـ زبيدی، مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقيق: علی شيری، بيروت، دار الفکر، 1414ق.

ـ زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت: دار الکتاب العربی، 1407ق.

ـ سيوطی، جلال الدين، الدر المنثور فی التفسير بألمأثور، قم: کتابخانه آيت الله العظمی مرعشی نجفی، 1404ق.

ـ شفائی، محسن، ربا از نظر دينی و اجتماعی.

ـ طباطبايی حکيم، سيد محسن، مستمسک العروة الوثقی.

ـ طباطبايی، سيد محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم: انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

ـ طبری، محمد بن جرير، جامع البيان فی تفسير القرآن، بيروت: دار المعرفة، 1412ق.

ـ عاملی کرکی، علی بن حسين، جامع المقاصد فی شرح القواعد، قم: مؤسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث، 1414ق.

ـ عبدالرحمن، محمود، معجم المصطلحات والالفاظ الفقهية،

ـ عروسی حويزی، عبد علی بن جمعه، تفسير نور الثقلين، قم: انتشارات اسماعيليان، چاپ چهارم، 1415ق.

ـ علی، جواد، المفصل فی تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت: دار العلم، چاپ اول، 1971م.

ـ فراهيدی، خليل بن احمد، کتاب العين، تحقيق مهدی المخزومی، ابراهيم السامرائی، قم: مؤسسه دار الهجرة، چاپ دوم، 1410ق.

ـ مشهور، عبداللطيف، الاستثمار فی الاقتصاد الاسلامی، قاهره: مکتبة مدبولی، 1990م.

ـ مصطفوی، حسن، التحقيق فی کلمات القرآن الکريم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.

ـ مطهری، مرتضی، مسأله ربا به ضميمه بيمه، تهران: انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1372ش.

ـ موسوی خمينی، السيد روح الله، تحرير الوسيلة، قم: مؤسسة دار العلم.

ـ موسوی خمينی، سيد روح الله، توضيح المسائل (المحشی)، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ هشتم، 1424ق.

پیـش‌گـفتار

مقدّمه

معناى ربا

معناي لغوي ربا

معناي اصطلاحی ربا

ربا در قرآن

حقيقت رباي جاهلي

مناقشه در ديدگاه اهل‌سنّت پيرامون رباي جاهلی

بررسي تأثير انحصار خارجي بر اطلاق و عموم لفظ ربا

قدر متيقّن‌گيری در مورد ربا

انصراف ربا به ربای جاهلی

نتيجه

چگونگی تشريع حرمت ربا در قرآن کريم

مراحل نزول آيات قرآن در مورد ربا

مرحلة اوّل: کراهت و بغض

مرحلة دوم: تحريم تلويحي

مرحلة سوم: تصريح به حرمت

مرحلة چهارم: تحريم مطلق ربا

بررسی دلالت آية 6 سورة مدّثر بر حرمت ربا

زمان نزول آيات

شأن نزول آيات

(وَلا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ)

بررسی احتمالات موجود در معناى آيه

نتيجه

حجّيّت خبر واحد در تفسير قرآن

دلالت آية 39 سورة روم بر حرمت ربا

بررسى احتمالات موجود در تفسير آية 39 سورة روم

احتمال اول در معناي آيه

احتمال دوم در معناي آيه

احتمال سوم در معناي آيه

نتيجه

مکّی يا مدنى بودن آية 39 سورة روم

ملاک مدني يا مکّي بودن آيات قرآن

مناقشه در ديدگاه علاّمه طباطبايى در مورد آية 39 سورة روم

بررسي دلالت آیة 160 و 161 سورة نساء بر حرمت ربا

يهود مورد نظر آيه

استدلال به آیة 130 ـ 131 سورة آل‌عمران بر حرمت ربا

شأن نزول آیه

نکات مهم در تفسير آيات

طرح دو ديدگاه از اهل‌سنّت

1. تضاعف در زمان

2. رباي فاحش

(أضْعافًا مُضاعَفَةً)

رابطة آيه 130 ـ 131 آل‌عمران با آیة 275 بقره در مورد ربا

دلالت آیة 275 ـ 281 سورة بقره بر حرمت ربا

تاريخ نزول آيات

تشبيه تماس با شیطان در آية 275 سورة بقره

1. قيام از قبر در روز قيامت

2. قيام در دنيا

3. قيام در دنيا و آخرت

سخن رباخواران در تشبيه بيع به ربا

(وَأحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا)

نتیجه

(أحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا)

نظر فقه شافعي در اجمال آيه

(فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ...) به ربا

استفاده قاعدة جبّ از آيه

احتمالات موجود در معناي «مجي الموعظة»

احتمالات موجود در معنای (وَأمْرُهُ إِلَى اللهِ)

(وَمَنْ عادَ فَأُولئِكَ أصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ)

معناي «مَحق»

(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه)

بررسي مقصود از «فأذنوا»

مقصود از «بحرب من الله و رسوله»

(وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوالِكُمْ)

نتائج قرآنی ربا

فهرست منابع