-
۳۱
امّا چرا حضرت يونس آبق فرارى شد؟ پاسخ اين است كه او در نينوا با جمعيت صد هزار نفر، هر چه تلاش كرد تا ايمان بياورند، به نتيجه نرسيد و لذا، نفرين كرد. در روايات آمده است در ميان قوم يونس دو نفر وجود داشت كه يكى عالم و ديگرى عابد بود. شخص عابد به يونس گفت: تو مستجاب الدعوهاى، پس كسانى را كه به حرف تو گوش نكردند، نفرين كن. امّا فرد عالم به او گفت: چون دعاى تو اجابت مىشود، آنان را نفرين نكن؛ خداوند بندگانش را دوست دارد. حضرت يونس نصيحت عالم را فرا نگرفت و سخن عابد را پذيرفت. لذا، مردم را نفرين كرد و خداى بزرگ نيز وعده عذاب داده، زمانى را براى نزول بلا مشخّص كرد و يونس عليهالسلام تا آن زمان موظّف بود در شهر بماند و با آمدن فرمان خداوند از شهر خارج شود؛ ليكن وى زودتر از موعد مقرّر به همراه عابد از شهر خارج شد.[1]
به همين اندازه كه حضرت يونس زودتر از موعد مقرّر از شهر خارج شد، بنده آبق نام گرفت. اگر چنين عملى انسان را در پيشگاه خداوند آبق مىكند، ديگر حساب امثال ما روشن است؛ و همه عبد آبق هستيم.
3) تعبير «فَلَوْلاَ أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» در آيه شريفه مىرساند حضرت يونس پيش از اين ماجرا و قبل از آن كه در شكم ماهى قرار گيرد، از كسانى بوده كه حمد و تسبيح
1. قال أبو عبدالله عليهالسلام: «ما ردّ الله العذاب إلاّ عن قوم يونس، وكان يونس يدعوهم إلى الإسلام فيأبون ذلك، فهم أن يدعو عليهم، وكان فيهم رجلان: عابد، وعالم، وكان اسم أحدهما «تنوخا»، والآخر اسمه «روبيل»، فكان العابد يشير على يونس بالدعاء عليهم، وكان العالم ينهاه، ويقول: لا تدع عليهم، فإنّ الله يستجيب لك، ولا يحبّ هلاك عباده. فقبل قول العابد، ولم يقبل قول العالم، فدعا عليهم، فأوحى الله عزّ وجلّ إليه: يأتيهم العذاب في سنة كذا وكذا، في شهر كذا وكذا، في يوم كذا وكذا.
فلما قرب الوقت خرج يونس من بينهم مع العابد وبقي العالم فيها، فلما كان في ذلك اليوم نزل العذاب، فقال العالم لهم: يا قوم، افزعوا إلى الله فلعلّه يرحمكم ويردّ العذاب عنكم. فقالوا: كيف نصنع؟ قال: اجتمعوا واخرجوا إلى المفازة، وفرّقوا بين النساء والأولاد، وبين الإبل وأولادها، وبين البقر وأولادها، وبين الغنم وأولادها، ثمّ ابكوا وأدعوا. فذهبوا وفعلوا ذلك، وضجّوا وبكوا، فرحمهم الله وصرف عنهم العذاب، وفرق العذاب على الجبال، وقد كان نزل وقرب منهم...».
ر.ك: تفسير قمى، ج1، ص318؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج5، ص205؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج3، ص57؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج6، ص108. -
۳۲
الاهى مىگفته است. هر چند آن حضرت در شكم ماهى نيز ذكر «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» را مىگفته است كه به ذكر يونسيه معروف بوده و مجرّب استـ .
از اين آيات به دست مىآيد اگر انسانها به هنگام آسايش و عدم گرفتارى، از تسبيحكنندگان باشند، آن تسبيح در حال سختى و گرفتارى دستگير آنان خواهد بود. و اين نكتهاى بسيار مهم است كه انسان نبايد فقط در حال گرفتارى به درگاه ايزد يكتا تضرّع و خشوع كند، بلكه در تمامى حالات چنين مسألهاى بايد رخ دهد.
مفردات آيات و معانى آنها
استدلال به آيات سوره صافّات بر مشروعيت قرعه در خصوص آيه «فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ» است.
«ساهم»: در آيه از سهم به معناى «قرعه زدن» است؛ و دليل آن كه به قرعه «مساهمه» گفته مىشود اين است كه در آن زمان، قرعه را با پرتاب تير انجام مىدادند. راغب در مفردات مىگويد:
السَّهْمُ: ما يرمى به، وما يضرب به من القداح ونحوه، قال تعالى: «فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ» واسْتَهَمُوا: اقترعوا؛[1]
«سهم» چيزى است كه آن را پرتاب مىكنند تير قمار و قرعهكشى [همان وسيلهاى كه با آن قرعه انجام مىشده است ]ـ و «استهموا» يعنى قرعه انداختند.
در كتاب قاموس، براى واژه «سهم» معناى دوم يعنى بهره و نصيب نيز ذكر شده[2] است كه شايد اين معنا با قرعه مناسبت بيشترى داشته باشد؛ زيرا، همانطور كه در
1. مفردات الفاظ القرآن، ص431.
2. ج2، ص342. ابن منظور نيز در لسان العرب ج12، ص308 آورده است: «السَّهْمُ: واحد السِّهام. والسَّهْمُ: النصيب. المحكم: السَّهْم الحظُّ، والجمع سُهْمان وسُهْمة؛ الأَخيرة كأُخْوة. وفي هذا الأَمر سُهْمة أَي نصيب وحظّ من أَثَر كان لي فيه».
-
۳۳
برخى از كتابها نيز آمده است:
القُرْعةُ: السُّهْمةُ. والمُقارَعةُ: المُساهَمةُ.[1]
قرعه عبارت از «سُهمه» به معناى بهره و نصيب است و منظور، همان نصيبى است كه بعد از عمليات قرعه معلوم مىگردد. و به عبارت ديگر، قرعه از نظر لغوى، معناى اسم مصدرى دارد يعنى «نتيجة الاقتراع» است.
«مدحضين»: واژه ديگر در اين آيه، «مُدحضين» است. در لغت آمده است:
الدَّحْض: الزلق، يقال: مزلقة مِدْحاض. والدَّحْض: الماء الذي تكون منه المزلقة. ودَحَضَت الشمس عن بطن السماء، أي: زالت. ودَحَضَت حجّته: أي: بطلت.[2]
«مدحضين» از دَحْض به معناى زلَق است؛ يعنى: لغزيدن و سقوط كردن. عرب بر آبى كه سبب لغزيدن است و يا به جايى كه پرتگاه است و انسان در آن ليز مىخورد و مىلغزد، «مدحضه» مىگويد. البته به معناى زوال و هلاكت و باطل شدن نيز مىآيد كه بىارتباط با معنى قبل نيست. بنابراين معناى مدحضين در آيه شريفه آن است كه يونس عليهالسلام جزء سقوط كنندگان و مغلوبين قرار گرفت.
از اينجا معلوم مىگردد آنچه كه در پارهاى از تفاسير نوشته شده مبنى بر آنكه «مدحضين» به معناى «مقروعين» است،[] صحيح نمىباشد. زيرا، تمامى كسانى كه در كشتى بودند، نامشان جزء قرعه زده شدهها بود.
1. لسان العرب، ج8، ص266؛ تاج العروس من جواهر القاموس، ج11، ص361.
2. كتاب العين، ج 3، ص101؛ لسان العرب، ج7، ص148؛ المحيط فى اللغة، ج2، ص438.
3. طبرى در جامع البيان فى تفسير القرآن، ج23، ص63 مىنويسد: «عن السدي، قوله: فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ، قال: من المقروعين». اين مطلب در تفاسير ديگرى نيز آمده است؛ به عنوان نمونه، ر.ك: مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج8، ص716؛ معالم التنزيل فى تفسير القرآن، ج4، ص47 .
-
۳۴
بررسى جريان حضرت يونس عليهالسلام
در مورد داستان حضرت يونس عليهالسلام دو بخش وجود دارد. يك بخش آن مربوط است به خارج شدن آن جناب و حركت به سمت كشتى. در اين مورد، همانطور كه در مباحث گذشته بيان گرديد، بعد از آن كه قرار بر نزول عذاب شد، قبل از نزول بلا و عذاب، يونس عليهالسلام از شهر خارج شد و تصميم گرفت به مكان ديگرى كوچ كند و ديگر اطلاع پيدا نكرد كه مردم شهرش توسط عالمى كه در ميان آنها بود، توبه كردند؛ خداوند نيز توبه آنان را پذيرفت و عذاب از آنان روىگردان شد.
بخش ديگر، مربوط به حوادث بعد از سوار شدن بر كشتى است. در اين مورد، چهار جريان نقل شده است: يك نقل اين است كه با سوار شدن حضرت يونس، كشتى از جاى خود حركت نكرد؛ ناخداى كشتى گفت: در اين كشتى بنده فرارى وجود دارد و عادت كشتى چنين بود كه اگر يكى از مسافرين آن، بنده گريزپا بود، از حركت باز مىايستاد. حضرت يونس عليهالسلام فرمود: من آن بنده گريزپاى هستم. آنها قبول نكردند، لذا، سه نوبت قرعه كشيدند و در هر مرتبه قرعه به نام آن حضرت درآمد. او نيز خود را به دريا افكند و يا مردم او را به دريا انداختند.[1]
نقل دوم اين است كه كشتى حركت كرد، اما در بين راه، نهنگى بر سر راه كشتى آمد، چارهاى نديدند جز اين كه يك نفر را جلوى آن بيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتى به كنارى رود، به اين منظور، قرعه انداختند و قرعه به نام يونس عليهالسلام درآمد، او را به دريا انداختند، نهنگ او را بلعيد و كشتى نجات يافت. طبق اين نقل نيز سه بار قرعه كشيدند و هر سه مرتبه به نام آن حضرت افتاد.[2]
1. مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص716؛ التفسير الكبير مفاتيح الغيب، ج26، ص357؛ فتح القدير، ج4، ص471؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج12، ص137.
2. الميزان فى تفسير القرآن، ج17، ص167.
-
۳۵
نقل سوم كه اين نقل با ظاهر آيه نيز مطابقت دارد اين است كه جمعيّت و وسائل در كشتى زياد بود البته بايد به اين نكته توجّه داشت كه وضعيّت كشتىهاى آن زمان با عصر حاضر تفاوت داشت و كم يا زياد شدن يك نفر در غرق شدن كشتى تأثير داشت و چون كشتى نزديك بود كه غرق شود، سرنشينان گفتند اگر يكى از ما به دريا انداخته شود، همه از خطر غرق شدن نجات خواهيم يافت. قرعه زدند و نام حضرت يونس عليهالسلام در آمد.[1]
و نقل چهارم آنگونه كه طبرى نقل كرده[2] ـ اين است كه باد شديدى وزيدن گرفت، مسؤولين كشتى گفتند اين باد نشانه آن است كه فرد خطاكارى در كشتى وجود دارد. حضرت يونس عليهالسلام فرمود: اين باد به جهت گناه من است و آن شخص خطاكار من هستم. آنها قبول نكردند و قرعه كشيدند و هر سه بار قرعه به نام آن حضرت افتاد.
چگونگى استدلال به آيات
استدلال به اين آيات بر مشروعيت قرعه به دو صورت است:
1 گفته شود فاعل فعل «ساهم» در آيه شريفه همانند فعل «أبق»، حضرت يونس عليهالسلام است بنابراين، عمل قرعهكشى توسط آن حضرت صورت پذيرفته است و از ديگر سو، مىدانيم عمل رسول خدا و پيامبران الاهى حجّت و معتبر است. بنابراين، معلوم مىگردد در شريعت حضرت يونس قرعه معتبر بوده است.
1. مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص716.
2. اين نقل در تفسير طبرى يافت نشد؛ ولى قرطبى در الجامع لأحكام القرآن ج 16ص 125مىنويسد: «السادسة، ذكر الطبري: أنّ يونس عليهالسلام لما ركب في السفينة أصاب أهلها عاصف من الريح، فقالوا: هذه بخطيئة أحدكم. فقال يونس وعرف أنّه هو صاحب الذنب: هذه خطيئتي فألقوني في البحر، وأنّهم أبوا عليه حتى أفاضوا بسهامهم «فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ» فقال لهم: قد أخبرتكم أنّ هذا الأمر بذنبي. وأنّهم أبوا عليه حتى أفاضوا بسهامهم الثانية فكان من المدحضين، وأنّهم أبوا أن يلقوه في البحر حتى أعادوا سهامهم الثالثة فكان من المدحضين. فلمّا رأى ذلك ألقى نفسه في البحر».
-
۳۶
ليكن نسبت به حجّيت قرعه در اسلام، لازم است استصحاب احكام شرايع گذشته را به استدلال فوق ضميمه كنيم تا معتبر بودن قرعه در اسلام نيز ثابت گردد.
مسأله استصحاب احكام شرايع سابق را شيخ انصارى رحمهالله در تنبيهات استصحاب مطرح كرده است كه در پذيرش آن اختلاف است؛ برخى اين استصحاب را قبول دارند و در مقابل، عدّهاى هم مىگويند از آنجا كه اديان گذشته به طور نسخ شدهاند، احكام آنها نيز قابل استصحاب نيست. در اين صورت، اين استدلال براى مشروعيت قرعه مفيد نخواهد بود.[1]
2 گفته شود «ساهم» به اين معنا نيست كه حضرت يونس عليهالسلام خود قرعه كشيد، بلكه منظور خداى بزرگ آن است كه قرعه به اسم آن حضرت افتاد. بنابراين، خداوند در اين آيه در مقام نقل عمل ديگران و امضاى عملى متعارف در ميان مردم آن زمان است.
مناقشات استدلال به آيه
نسبت به دلالت اين آيات بر حجّيت و مشروعيت قرعه چندين اشكال مطرح گرديده كه در ادامه مباحث به بررسى اين اشكالات مىپردازيم:
مناقشه اوّل و پاسخ آن
اشكال اول اين است كه به چه دليل آيه در مقام امضا است و مطلبى بيش از حكايت از آن استفاده مىشود؟ چه بسا اين آيات نيز همانند آيات مربوط به جريان افكندن حضرت ابراهيم عليهالسلام در آتش فقط در صدد حكايت جريان و بيان قصّه حضرت يونس عليهالسلام باشد. بنابراين، در مقام امضا بودن نياز به احراز و اثبات دارد.
پاسخ: اوّلاً، اگر قرعه امر مذموم يا مرجوحى بود، بايستى خداى بزرگ به اين امر توجّه مىداد و آن را بيان مىكرد همانطور كه ابو حنيفه قرعه را انكار كرده و گفته
1. ربيع الابرار، ج3، ص198؛ تاريخ بغداد، ج13، ص407.
-
۳۷
است: «القرعة قمار»[1] ـ و چون خداوند چنين مطلبى را نفرموده، معلوم مىشود كه قرعه را امضا كرده است.
ثانيا، از عبارت «فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ» مىتوان امضا را استظهار كرد؛ چرا كه اين تعبير بيان نتيجه قرعهكشى است و اگر خداوند آن را قبول نكرده باشد، معناى عبارت اين مىشود كه حضرت يونس عليهالسلام نزد آن مردم مغلوب شد نه نزد خداى متعال، در حالى «مدحضين» ظهور دارد در اينكه يونس عليهالسلام به حسب واقع از شكستخوردگان بود. در اين صورت، آيه ديگر فقط نقل قصه نمىكند و بر شرعيت قرعه در اسلام نيز دلالت مىكند.
مناقشه دوم و پاسخ آن
اشكال دوم كه اشكالى مبنايى است گفتهاند: بر فرض كه در شريعت يونس عليهالسلام قرعه امر مشروعى بوده، اما چه ملازمهاى بين مشروعيت قرعه در آن شريعت با شريعت اسلام وجود دارد؟
پاسخ: در صورتى كه در بيان استدلال، صورت اوّل را بپذيريم مبنى بر اين كه عمل قرعه از سوى خود حضرت يونس عليهالسلام صورت پذيرفت، در اين صورت، با ضميمه كردن استصحاب احكام شرايع گذشته، مشروعيت قرعه در اسلام نيز ثابت مىشود.
بر اساس بيان دوم نيز مسأله روشن است، چه آن كه خداى بزرگ در اين آيه در مقام امضاى حكم و عمل قرعه در زمان حضرت يونس عليهالسلام است و اين، يعنى مشروعيت قرعه در اسلام و ديگر نيازى به طرح مسأله ملازمه يا استصحاب احكام شرايع گذشته نيست و مجالى براى طرح اين اشكال باقى نمىماند.
1. استاد معظم در مباحث خارج اصول در تنبيهات استصحاب اين بحث را به صورت مفصّل مطرح نمودهاند و اصل جريان استصحاب و وجود اركان آن را پذيرفتهاند و نسبت به شرايع گذشته چنين معتقدند كه بر طبق آيات قرآن كريم بايد همه احكام آنها باقى مانده باشد، مگر مواردى كه دليل بر نسخ آن وجود دارد. (ر.ك: جلسات 46 تا 58 درس خارج اصول، سال تحصيلى 94 ـ 93، تنبيهات استصحاب قابل دسترس در: www.fazellankarani.ir
-
۳۸
مناقشه سوم و پاسخ آن
اشكال سوم كه بر روى نكتهاى در امور امضايى متمركز است اين كه: امضا در جايى معنا دارد و معتبر است كه انجام دهندگان عمل متّصف به صفت تديّن باشند؛ يعنى اگر كسى به عنوان متشرّع و ديندار، عملى را انجام داد و شارع نيز آن را امضا كرد، بدين معناست كه آن عمل در شريعت مورد قبول است. لكن در اين بحث، قرعه در ميان مردم رايج بوده، اما نه به عنوان «أنّهم متديّنون» و يونس عليهالسلام در آن جمع، چارهاى جز پذيرش نداشته، لذا، چگونه مىتوان گفت شارع آن را به عنوان عملى شرعى امضا كرده است؟
پاسخ اين است كه در بحث امضا چنين شرطى معتبر نيست. اگر كسى كه از عقلاست عملى را انجام دهد و شارع نيز آن را امضا كند، قطعا مورد پذيرش خواهد بود.
و نيز اين كه گفته شده: حضرت يونس عليهالسلام مجبور به پذيرش قرعه بوده و چاره ديگرى نداشته، نادرست است. زيرا، همانطور كه گذشت، اكثر مفسّران نقل كردهاند در اين جريان سه بار قرعه زده شد و در مرتبه اوّل كه قرعه به نام حضرت يونس عليهالسلام درآمد، مردم آن را قبول نكرده و امتناع كردند. بنابراين، اگر بنا بر اجبار بود، آن حضرت مىتوانست بگويد بس است و فكرى ديگر براى رهايى از مشكل بكنيد.
طرح دو پرسش
بعد از طرح اشكالات و پاسخ بدانها و تماميّت استدلال به آيات فوق بر مشروعيت قرعه، دو سؤال مهم نيز وجود دارد كه ضرورى است به بررسى و جواب آن بپردازيم.
پرسش اوّل: بعد از آن كه دلالت آيه بر مشروعيت قرعه ثابت گرديد، آيا مىتوان گفت تمسّك به قرعه در قضايايى شبيه اين ماجرا صحيح است؟ اگر نظير اين قضيه اتفاق بيفتد و مردمى در كشتى وسط دريا بودند و احساس كردند كشتى سنگين شده و
-
۳۹
در شرف غرق شدن است، آيا مىتوانند يك نفر را با قرعه در دريا بيندازند؟ همچنين اگر امر دائر باشد بين كشته شدن يك نفر و حفظ جان گروهى، آيا با قرعه مىتوان يك نفر را مشخص كرد تا جان بقيه افراد محفوظ بماند؟
آنچه مسلّم است اين كه از آيه فوق به هيچ عنوان نمىتوان چنين مسألهاى را اثبات كرد و اين آيات فقط بر اصل مشروعيت قرعه دلالت دارند. اين مورد از مواردى است كه نمىتوان از مورد خاصّ به ساير موارد مشابه تعدّى كرد.
از نظر فقهى نيز نمىتوان براى نجات يك يا چند نفر، افرادى ديگر را به قتل و هلاكت رساند و از واضحات فقه است كه بين حرمت قتل يك نفس محترم با حرمت قتل جميع انسانها فرقى نيست. برخى از آيات نيز مؤيد اين مطلب هستند؛ نظير آيه: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً»[1].
نتيجه اين مىشود كه در نظاير اين مورد نمىتوان به آيه تمسك كرد.
اگر كسى اشكال كند التزام به چنين مطلبى موجب خروج مورد آيه مىشود كه قبيح است همانطور كه تخصيص مورد باطل است. به عبارت ديگر، همچنان كه مورد مخصّص نيست و نمىتواند عموم را محدود كند، اخراج المورد نيز قبيح است.
جواب اين است كه در اين مسأله اخراج المورد لازم نمىآيد؛ زيرا، در مورد آيه كه همان جريان حضرت يونس عليهالسلام مىباشد به قرعه عمل شده است؛ اخراج المورد در صورتى لازم مىآيد كه در قضيه حضرت يونس عليهالسلام نيز نبايد قرعهكشى مىشد. كبرا در اين استدلال بر كليت خود باقى است و در مورد آيه بدان عمل شده است و در موارد ديگر هم چنانچه مسأله قتل مطرح نباشد، بدان تمسّك و عمل شده است. آرى، در نظير اين مورد و نيز در مواردى كه مسأله قتل مطرح است بدان تمسّك نشده است.
1. سوره مائده، آيه 32: هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته است.
-
۴۰
پرسش دوم: آيا قرعه در موردى است كه واقع معيّن باشد اما ظاهر مجهول است؛ به عنوان مثال، مىدانيم مالى ملك يكى از چند نفر است و هر كدام جداگانه ادّعاى مالكيت دارند و در ظاهر مسأله روشن نيست. يا آنكه ادلّه قرعه عموميت دارد و حتى مواردى كه واقع هم مشخص نباشد را شامل است؟
جواب اين سؤال با توجّه به چهار احتمال و نقلى كه در مفاد آيه بيان گرديد، متفاوت است. بدين صورت كه بر اساس آن نقل كه در كشتى قرعه انداختند تا شخص آبق معيّن شود، نظر اوّل تأييد مىشود؛ چون در واقع مىدانستند بنده گريزپايى در كشته وجود دارد اما به ظاهر او را نمىشناختند، لذا، با قرعه آن را به ظاهر مشخص كردند.
همچنين است در مورد نقل طبرى كه با وزيدن باد شديد اهل كشتى گفتند: «هذه بخطيئة أحد من أهل السفينة»: وزيدن باد شديد به دليل خطايى است كه يكى از اهل كشتى مرتكب شده است. مطابق اين نقل نيز در واقع معلوم بوده كه يونس عليهالسلام خطا كرده و او خطاكار است؛ اما براى آن كه در ظاهر نيز مشخص گردد و براى ديگران معلوم شود، قرعه انداختند.
در نقطه مقابل، بر اساس دو احتمال ديگر، يعنى اين نقل كه ماهى بزرگى جلوى كشتى آمد و مانع حركت آن شد؛ و اين احتمال كه كشتى كوچك و پر از جمعيّت و در شرف غرق شدن بود، هيچ چيزى به حسب واقع معلوم نبود تا فقط ظاهر امر مجهول باشد. بنابراين، به قرعه براى مواردى هم كه واقع معلوم نباشد، عمل مىشود.
تأثير روايات در استدلال به آيه
از آن چه گذشت، نتيجه مىشود كه استدلال به آيات سوره صافّات براى مشروعيت قرعه تمام است. لكن از كلمات برخى از فقها استفاده مىشود كه بر اين عقيدهاند كه