دلیل بر ائمه 12گانه
۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۴:۳۱
الف: «لزوم وجود امام» امري عقلي است. امّا آيا اثبات اينکه اين 12 نفر به طور خاصّ امام هستند، صِرفاً بر اساس روایات است؟ ب: آيا اين که تعداد امامان فقط 12 نفر است و نه کمتر و نه بيشتر، فقط برگرفته از روایات است، يا از راه ديگري هم ميتوان آن را اثبات نمود؟ ج: فرض کنيد که حديث غدير و ساير احاديث و آياتي که امامت حضرت علي و ائمّه(علیهم السلام) را اثبات ميکنند وجود نداشته باشند. آيا باز ميتوانيم امامت آنان را به نحوي اثبات کنيم؟
کلمات کلیدی :
۲,۰۵۴
امامت در قرآن و روایات و بررسی واقعه غدیر
۰۱ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۱۰
چندي است كه به همه اعتقاداتم شك كردهام؛ البته آنها همه موروثي بود و بر پايه علمي نبود. اما احساس ميكنم گمراه شدهام، خواهش ميكنم كمكم كنيد تا حقيقت را بيابم. 1- آيا در قرآن به مسئله امامت صریحا اشاره شده؟ و اگر نشده چرا به اين مسئله مهم اشاره نشده؟ 2- اگر مسئله امامت در حديث آمده، كه امامي كه هنوز تاييد نشده چگونه ميتواند امامت را تائيد كند؟ 3- اگر واقعه غدير صحيح است چرا مردم بعد از 2 ماه و 10 روز فراموش كردند و چرا از آن خيل كثير، كسي يادآوري نكرد؟ و آيا حضرت فاطمه در خطبه خود به غدير اشاره كردند؟
کلمات کلیدی :
۳,۷۳۴
شبهاتی در مورد واقعه عاشورا
۲۵ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۳۳
سلام من ... ساكن شهر زاهدان در استان سيستان و بلوچستان هستم. بنده شيعه ميباشم و با توجه به اينكه در اين استان مسئله شيعه و سني به طور حاد پيگيري ميشود، درخواست دارم به اين سوال من پاسخ دهيد. بنده به پيوست اين ايميل؛ نظريه يكي از دوستان اهل سنت را درباره مسائل مربوط به محرم و عاشورا ارسال كردهام، با توجه به اينكه اين افراد به شدت بر نظريه خود پافشاري دارند و من در آن حد اطلاعات ندارم كه پاسخشان را بدهم، خواهشمند است جوابيه اين نظريه را برايم بفرستيد، تا مسئله حداقل براي خودم حل شود. منتظر پاسختان خواهم بود. تراژدي کودکانه: بازخواني داستان علي اصغر، رقيه و دو طفل مسلم. امروز با خيل تحصيل کردههايي روبرو هستيم که در مسايل مذهبي، از مردم کوچه و بازار قديم، بسيار عوامتر، متعصبتر و خرافيتر هستند. در گذشته مردم با اينکه بيسواد بودند ولي به دليل نشستن بر پاي منبرهاي مختلف و شنيدن سخنان متنوع در حد خود، قدرت تجزيه و تحليل مييافتند و هر حرف و سخني را باور نميکردند. اما متاسفانه برخي از تحصيل کردههاي ما، اين حد از فهم مذهبي را هم ندارند و بدون مطالعه و اطلاعات علمي و منطقي يا منکر همه چيز ميشوند و يا فکر ميکنند هر چه بيحساب و خرافيتر بينديشند و کودکانهتر عمل کنند، ديندارتر هستند. گويا اين دو گروه معتقد هستند غير از موضوع تحصيل تخصصي آنها، براي تاييد يا رد مسائل ديني نيازي به هيچ مطالعه، تخصص و يا ديد کارشناسانه نيست. اين موضوع وقتي تاسفبارتر ميشود که مبلغين مذهبي ما نيز عوام زده شده و مسئوليتهاي اجتماعي و امکانات دولتي را نيز به ظاهرگرايي و تظاهر بفروشند و براي خرافات که مشتري فراوان دارد خوراک تهيه کنند. نگارنده در اين ايام در صدد برآمد تا به بازخواني پرونده سه داستان غم انگيز جريان کربلا که غالباً در عزاداريها و رسانهها به آن اشاره ميشود بپردازد، تا حقيقت از تحريف، اسطوره و خرافه باز شناخته شود. به نظر کارشناسان تاريخ براي قبول يک حقيقت تاريخي، زمان تنظيم سند حادثه بايد به آن حادثه بسيار نزديک باشد و هر چه زمان آن سند از حادثه فاصله بيشتري داشته باشد صحت آن سند مشکوکتر خواهد بود و با وجود سندهاي دست اول تکيه بر اسناد دورتر قابل توجيه نيست. ۱- همه شنیدهایم که «ابی عبدالله الحسین(ع) کودک شش ماههای به نام علی اصغر داشته است. زمانی که امام تشنگی کودک خود را احساس کرد، او را جلوی لشکر دشمن آورد و گفت: اگر به من رحم نمیکنید، لااقل بر لب تشنه و جگر سوخته این کودک رحم کنید و جرعهای آب به او بنوشانید. در این زمان حرمله با تیر سه شعبه گلوی علی اصغر را نشانه گرفت.» این داستان به این شکل هیچ مستند تاریخی درستی ندارد و به نظر میرسد که از جعلیات ملاحسین کاشفی سنی مذهب، در کتاب «روضة الشهداء» باشد. او اسطوره پرداز متوفای ۹۱۰ هجری است. کاشفی این کتاب را به سفارش حاکم وقت و برای خوشایند او پردازش کرده است. این کتاب اولین مقتل فارسی است که با قلم زیبا و نثر روان فارسی تنظیم شد و مبلغین مذهبی با خواندن این کتاب به «روضه خوان» معروف شدند و به این مجالس، مجالس «روضه خوانی» گفته شد. دلیل اینکه میگوییم این داستان ساخته اوست این است که وی تراژدی علی اصغر را برخلاف برخی از اخبار یا داستانهای دیگر کتاب خود، که آن را از منبعی نقل میکند، بدون استناد به هیچ منبع، با آب و تاب بیشتر از آنچه نقل شد به همین صورت آن را پردازش کرده است.(روضة الشهداء، ص۷۵۳) شیخ مفید متوفای ۴۱۳ هجری یعنی حدود پانصد سال قبل از کاشفی، در بخش مقتل کتاب «ارشاد» خود، که معتبرترین کتاب شیعه در زمینه تاریخ ائمه اطهار(ع) است مینویسد: پسران امام حسین(ع) عبارت بودند از جعفر، علی اصغر، علی اکبر و عبدالله. جعفر در زمان حیات امام فوت کرد. (الارشاد، ص۱۲۶) سه فرزند دیگر او که در کربلا حضور داشتند، یکی علی اصغر بود که مادرش لیلی دختر مسعود ثقفی بود و در کربلا جنگید و اولین شهید بنیهاشم شد. (تاریخ طبری، ج۷، ص۳۰۵۲)(همان که در بین ما امروز به علی اکبر معروف است) نام فرزند دیگر او علی اکبر بود. (الارشاد، ص۱۲۷) علی اکبر به نظر شیخ مفید همان امام زین العابدین(ع) است. عبدالله که کوچکترین فرزند امام بود، مثل برادرش در کربلا شهید شد. (همان،ص۱۲۹) نحوه شهادت عبدالله بن حسین(ع) اینگونه بود که امام حسین(ع) در حالی که جلو خیمهها نشسته بود، فرزندش عبدالله که کودکی بود پیش پدر آمد، امام او را بر روی زانوهای خود نشاند، مردی از بنی اسد تیری به سوی او پرتاب کرد. آن تیر به گلوی کودک اصابت کرد و او شهید شد. سید الشهدا(ع) دست خود را از خون او پر کرد و به زمین ریخت. سپس گفت: پروردگارا اگر یاری خود از آسمان را بر ما دریغ میداری، پس پاداش ما را، در آنچه بهتر است قرار ده و انتقام ما را از این مردم ستمکار بگیر.(تاریخ طبری هم، ج۷، ص۳۰۵۵) سپس امام آن کودک را برداشت و در کنار کشتگان خاندان خود نهاد.(الارشاد، ص۱۱۲) ابوالفرج اصفهانی متوفای۳۵۶ هجری در کتاب «مقاتل الطالبیین» که در آن، از کشتهشدگان خاندان ابوطالب سخن میگوید، نحوه شهادت عبدالله بن الحسین را شبیه شیخ مفید نقل کرده است با این تفاوت که از قول یک راوی مینویسد که حضرت، خون گلوی او را به آسمان پرتاب کرد و قطرهای از آن به زمین باز نگشت. امام در این حال فرمود: بار خدایا این کودک در نزد تو از بچه ناقه صالح کمتر نیست.(مقاتل الطالبیین، ص۱۱۱) او مادر عبدالله بن الحسین را رباب دختر امرئ القیس دانسته است. ابو الفرج از قول امام باقر(ع) نقل میکند که حرمله قاتل عبدالله بن حسن(ع) در کربلا بوده است(همان، ص۱۰۹) احتمالا بین عبدالله بن حسن و عبدالله بن حسین(ع) مورخین خلط کردهاند. این در حالیست که یعقوبی متوفای ۲۸۴ هجری در تاریخ خود آورده است: امام سوار اسب خویش بود. نوزادی را که در همان ساعت برای او متولد شده بود را به دستش دادند، ابی عبدالله در حالی که در گوش او اذان میگفت و کام او را بر میداشت، تیری در گلویکودک نشست و او را سر برید. امام، تیر را از گلوی کودک بیرون کشید و او را به خونش آغشته ساخت و گفت: به خدا سوگند که تو از ناقه صالح بر خدا گرامیتری، و محمد(ص) هم از صالح بر خدا گرامیتر است.(تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲-۱۸۱) چنانچه ملاحظه شد قضیه التماس از دشمن و طلب آب از جانب امام حسین(ع) برای خود یا کودک شش ماههای به نام علی اصغر در هیچ یک از منابع معتبر تاریخی ذکر نشده است. ۲- تراژدی کودکانه دیگری را که «ملاحسین کاشفی» در کتاب خود به نقل از کتاب «کنز الغرایب» آورده است، که این کتاب موجود نیست، داستان دختری است چهار ساله از امام حسین(ع) که در شام بهانه پدرش امام حسین(ع) را میگیرد و یزید دستور میدهد که سر پدر را نزد او ببرند. او با دیدن سر، غش کرده و جان به جان آفرین تسلیم میکند.(روضه الشهداء،ص۸۴۵) این دختر در بین روضه خوانان «رقیه» نام دارد و سن او سه سال است ولی در هیچیک از کتب معتبر شیعی از گذشتگان، دختری با این نام برای امام حسین(ع) ثبت نشده است و این داستان را نیز کسی نقل نکرده است. بنا بر نقل شیخ مفید، امام حسین(ع) دو دختر بیشتر نداشت، یکی «سکینه» که مادر او «لیلی» بود و دیگری «فاطمه» نام داشت که مادرش «امِ اسحاق» دختر «طلحه بن عبید الله» بود.(روضه الشهداء،ص۱۳۷) مقبره معروف «رقیه» در شام به احتمال قوی قبر «رقیه» دختر امیرالمومنین(ع) است، چون حضرت علی(ع) دو دختر به نام «رقیه» داشته است. یکی رقیه که مادرش «ام حبیب» دختر «ربیعه» بوده است و دیگری «رقیه صغری» که مادرش «جمانة» نام داشته و کنیهاش «ام جعفر» بوده است.(ارشاد مفید،ج۱،ص۳۵۵) این نقل با نقل کسانی که در کنار قبر شام سنگی را دیدهاند که بر روی آن نوشته بوده است که «هذا قبر رقیة بنت امیرالمومنین(علیه السلام)» هماهنگ است. البته امام حسن مجتبی(ع) نیز دختری به نام رقیه داشتهاند.(همان، ج۲، ص۱۶) در صورتی که داستان رقیه، مرتبط با دختر امام حسن باشد، اگر امام حسن این دختر را در آخرین لحظات عمر خویش نیز به دنیا آورده باشد، در جریان حادثه کربلا حداقل باید ۱۱ ساله باشد، بنابراین داستان خرابه شام و دختر سه یا چهار ساله امام حسین(ع) هم پایه و مبنای تاریخی ندارد. ۳- تراژدی کودکانه، دیگر مربوط به «دو طفل مسلم» است. این داستان را نیز «ملا حسین کاشفی» در کتاب «روضة الشهداء» بدون اینکه از کتابی نقل کند آورده است. به احتمال قوی این داستان غم انگیز طولانی که به این صورت در هیچ کتاب تاریخی از آن خبری نیست، از داستانهای ساختگی خود کاشفی باشد. داستان بنا بر نقل او اینگونه است که: مسلم در کوفه دو کودک خود، «محمد» و «ابراهیم» را به «شریح قاضی» سپرد و بعد از شهادت مسلم، قاضی آنها را راهی مدینه کرد ولی آنان در بین راه دستگیر شدند و به زندان افتادند. آنان بار دیگر به دست «مشکور» زندانبان فرار کردند ولی باز راه را گم کرده، زنی آنان را پناه داد که شوهرش «حارث» برای کسب جایزه خود به دنبال دو طفل مسلم بود. او پس از آگاه شدن از ماجرا، آنها را به کنار رودی برد تا به قتل برساند و سر آنان را نزد ابن زیاد ببرد. چون زن و فرزند و غلام او، وی را از این کار باز میداشتند، او فرزند و غلام خود را کشت و سپس دو طفل مسلم را نیز کشته، تن آنها را در آب انداخت و سر آن دو کودک را نزد ابن زیاد آورد. «ابن زیاد» گریست و دستور قتل حارث را صادر کرد. ابن زیاد حارث را به «مقاتل» نامی که دوستدار اهل بیت بود سپرد تا او وی را بکشد. او حارث را به همان مکانی آورد که کودکان کشته شده بودند و سر آن دو کودک را نیز به آب انداخت. بالاخره «مقاتل»، «حارث» را تکه تکه کرد و به دریا ریخت، دریا آنان را بیرون انداخت، به چاه انداخت، چاه آنان را بیرون انداخت، ناچار وی را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند.(روضه الشهداء، ص۵۰۳-۵۲۲) باید توجه داشت که در کتب معتبر پیشینیان نامی از «ابراهیم» به عنوان فرزند مسلم بن عقیل نیست. نام فرزندان مسلم در کتب تاریخ از جمله «مقاتل الطالبیین،ص113»(ابو الفرج اصفهانی)، «محمد» و «عبدالله» است. خوارزمی در مقتل خود، شیخ صدوق در امالی، و طبری در تاریخ خود آوردهاند که هر دو فرزند مسلم روز عاشورا در کربلا شهید شدند. «عبدالله بن مسلم بن عقیل» اولین کسی بود که از اهل بیت به میدان آمد و بعد از خواندن رجزی و کشتن تعدادی از دشمنان به شهادت رسید. برخی نحوه شهادت او را اینگونه توصیف کردهاند که او در حالی که دستش به پیشانیش بود تیر خورد، به طوری که دیگر نتوانست دست خود را از پیشانی جدا کند و سپس با تیری دیگر به شهادت رسید. پس چنانچه ملاحظه شد داستان «دو طفل مسلم» نیز جعلی است و دو فرزندی که مسلم داشت در کربلا شهید شدند. بلی، در مجلس نوزده کتاب «امالی» شیخ صدوق شبیه این داستان را برای دو کودک فراری از لشکر ابن زیاد پس از شهادت امام حسین(ع) نقل کرده است که آنها نه فرزندان مسلم بلکه فرزندان جعفر طیار بودند که تحویل ابن زیاد داده شدند و آنها فرار کردند.(ج۱، ص۸۲-۸۸) این در حالی است که جعفر ابن ابی طالب در حدود پنجاه سال قبل در نبرد تبوک به شهادت رسیده است و داشتن کودکانی در آن زمان محال است. خوارزمی در «مقتل الحسین» فراریان از لشکر ابن زیاد را پناهنده به زنی میداند که بعدا شوهرش تصمیم میگیرد سر آنان را به ابن زیاد تحویل دهد.(امالی، ج۲،ص ۵۴-۵۸) این سه داستان را به صورت نمونه از منابع اولیه و معتبر نقل کردیم تا معلوم شود چگونه ناآگاهانه اموری را مسلّم و قطعی دانستهایم در حالی که اصل و پایهای برای آنها نمیتوان ترتیب داد. به همین جهت از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه انتظار میرود که بدون مطالعه و تحقیق کارشناسانه به عنوان دین، اذهان خود و مردم را آلوده به خرافات نکنند و ذهن تودهها را چنان شکل ندهند که آکنده از امور نادرستی شود که دیگر نتوان آن را از اذهان پاک ساخت. در این شبها، تلویزیون فیلمی در مورد «طفلان مسلم» پخش میکند و برای آن داستانهایی پرداخته است که چنانچه ملاحظه شد ساختگی است. وقتی این داستان آن هم از رسانه ملی پخش شود چگونه میتوان آن را از ذهنها پاک کرد. در اقصی نقاط مناطق شیعه نشین دنیا، با جمعیتها و هیئتهایی به نام «علی اصغر» و «رقیه خاتون» روبرو هستیم که حتی توسط تحصیل کردهها شکل گرفته است و چنانچه ملاحظه شد وجود چنین فرزندانی برای امام حسین(ع) به شدت مشکوک است. نگارنده در این سالها در شهر اصفهان مشاهده کرده است که سرتاسر شهر، به پیروی از آنچه در سالهای گذشته در تهران انجام گرفته پردههایی از طرف سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، مجتمع فرهنگی امام خمینی، انجمن جوانان باب الحوائج علی اصغر، تحت عنوان «باب الحوائج علی اصغر(ع)» تدارک دیده شده است. جای تعجب است که در جایی، خود امام حسین(ع) باب الحوائج معرفی نمیشود ولی علی اصغر(ع) کودک شیرخوار و افسانهای او، باب الحوائج برخی مسئولین امور فرهنگی شهر است.
کلمات کلیدی :
۷,۰۲۴
مقام و منزلت حضرت زهرا(ع)
۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۳۱
آيا مقام و منزلت حضرت زهرا(س) از ائمه اطهار(ع) - البته از فرزندان - بالاتر است؟
کلمات کلیدی :
۲,۷۶۹
علت عدم جواز نام بردن امام زمان(ع) با اسم اصلی
۱۶ شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۱۹
سؤال من این است که چرا در زمان غیبت اسم اصلی امام عصر(ع) را «م ح م د» مینویسند؟ دلیل این کار چیست؟
کلمات کلیدی :
۷,۴۰۷
سؤالاتی پیرامون منجی آخر الزمان
۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۵:۳۸
مدتي است براي اينجانب در مسائلي چند از اصول ديني تناقضاتي بوجود آمده كه هرگونه تحليل و نتيجه گيري از آنها منجر به نقض پارهاي از اعتقادات مرسوم در اين ابواب ميشود. از آنجايي كه هيچ شخصی نميتواند ادعاي كامل بودن نمايد، لذا فرض را بر اين گذاشتيم كه اشتباهاتي در استنباطات، فرايض و يا تعاريفم رخ داده است. از اين رو مصمم شدم تا از راهنماييهاي چند تن از مراجع صاحب نظر استفاده كرده و پي به اين اشتباهات احتمالي ببرم، و يا در غير اينصورت حداقل بر اعتقادات متناقض پافشاري ننمايم. يكي از اين موارد، «ظهور منجي آخر الزمان» ميباشد. در اينجا دو نكتهی حائز اهميت را متذكر ميشوم: اول اين كه به كار بردن لفظ عمومي «منجي» عمدي بوده و سعيم بر اين است كه بدون در نظر داشتن فردي خاص براي اين مقام، مسئله را بيان كنم. دومين نكته اين كه تمام مواردي كه ذكر ميشود نظريات و تحليلهاي شخصي بوده و در صورت خلل در هر كدام از آنها، نقص به طرز تفكر اينجانب بر ميگردد و نبايد آن را به گروه، فرد و يا فرقهاي نسبت داد. در ادامه، درك خود را از اصطلاح منجي تعرف كرده و سپس تناقضاتي كه اين تعريف شامل ميشود را ذكر خواهم نمود. اميد است با عنايت به حساسيت مسئله، اينجانب را از نظر خود مطلع نماييد. تعريف «ظهور منجي آخرالزمان»: به قدرت رسيدن فردي صالح و شايسته از طرف خدا و در زماني نزديك به روز قيامت، جهت اصلاح تمامي ابعاد جامعه انساني. عدل: طبق تعريف فوق، فرض بر اين است كه نسلهايي كه در اين حكومت بوجود آمده و حيات خواهند داشت، به سبب مهيا بودن زمينههايي لازم، از جملهی صالحان خواهند بود. يعني در مقايسه با نسلهاي قبل از خود از امكانات بيشتري براي حصول خيرات برخوردار بوده و در دنياي پر بركتتري خواهند زيست. از اينرو، و به تبع آن در جهان باقي نيز امتيازات بيشتري نسبت به بقيه خواهند داشت. آيا اين در تضاد با اصل عدالت نيست كه در آن بايد شرايط امتحان يكسان باشد؟ براي روشن تر شدن مطلب، مشقّاتي را كه يك نفر هم عصر ما متحمل ميشود تا از دين و اعتقادات خود صيانت كرده و راه خطا نرود را با فردي كه در عصر منجي است مقايسه كنيد. اگر اين مطلب چنين توجيه شود كه فرد اول اجر بيشتري نسبت به فرد دوم خواهد برد، پس عصر منجي داراي چه امتيازي است؟ گذشته از آن، در اين حالت نيز حق اعتراض براي نفر دوم محفوظ است. جبر: آيا بين افرادي كه در عصر منجي بسر ميبرند، ميتوان افراد ناصالح نيز يافت و يا اين كه نه، ملازمه يك حكومت ايدهآل؛ صالح بودن تك تك افراد آن حكومت و جامعه است؟ اگر به سؤال فوق با جواب مثبت پاسخ داده شود، يعني اين كه در جامعهی مورد نظر نيز بعد از مدت كوتاهي، تعادل به نفع ناصالحان تغيير يافته و طبقه صالحان در اقليت خواهند بود. علت اين امر، ميل طبيعي انسان به تعدي به حقوق ديگران است، كه منشأ تمام فسادها است. در اين حين ولو اين كه حاكم جامعه، صالحترين افراد نيز باشد، اختيار امور از دست طبقه صالح خارج خواهد شد. تاريخ بهترين گواه اين موضوع است. چنانچه هيچ حكومت صالحي تاكنون نتوانسته است بيش از چند دهه دوام بياورد. حتي اين كه حاكمان آنها كساني چون پيامبر و يا علي باشند. مسلما تعريف حكومت منجي اين مفهوم را شامل نميشود و منظور از آن حكومتي است ثابت و پايدار منتهي به قيامت. پس ناچاراً جواب سئوال فوق منفي است. اين حالت نيز به مراتب متناقض تر است. چون اگر كسي نميتواند ناصالح باشد پس اجباراً صالح است. و كسي كه در صالح و ناصالح بودنش اختياري نيست، به چه درد تشكيل دادن حكومت و يا فرمانروايي ميخورد؟ اين حالت مشابه با فرمانروايي بر جامعهاي از فرشتگان و يا حيواناتي بي اختيار است و دوباره امتيازي نخواهد داشت. نياز به منجي: در انتهاي بند قبل توضيح داده شد كه افراد صالح بي اختيار، امتيازي براي حكومت منجي به حساب نميآيند. يعني منجي نميتواند و نبايد، با قدرتهاي الهي خود، مردم را جبراً اصلاح نمايد. با اين وجود حالت ديگري نيز متصور است و آن اين كه جامعه در عين مختار بودن، صالح نيز باشد. اين حالت را چنين ميتوان فرض كرد كه در اثر گذشت زمان و تكامل عقل بشري، افراد بتوانند دين، اخلاق، علم و تمام متغيرهاي انساني خود را كامل نموده و به يك انسان صالح تبديل شوند. اين حالت با اين كه زمانبر است ولي محتمل نيز هست. بايد دانست كه طولاني بودن اين امر، تناقضي با تعاريف ندارد. پس روزي خواهد رسيد كه اكثريت قريب به اتفاق، خود را اصلاح كرده باشند. از طرفي چون اين جامعه به بلوغ خود رسيده است و اين بلوغ را با شعور انتخاب كرده است، ديگر به فساد نخواهد گرويد. زيرا شيطنتهاي اقليت ناصالح، تحت كنترل دائمي تمامي افراد بوده و با آنها مقابله ميشود و لذا از نفوذ و گسترش تفكرات اينان جلوگيري خواهد شد. اين حالت منطقيترين تصور براي حكومت صالحان بر روي زمين است. اما مسئلهاي كه پيش ميآيد اين است كه در اين حالت ديگر چه نيازي به منجي با قدرتهاي ماورائي است. جامعهاي كه توانسته با درک حقايق، خود را نجات دهد و جامعهاي كه تك تك افراد آن يك منجي برايش به حساب ميآيد، چه نيازي به انحصارگرايي اين افتخار دارد؟ آيا جامعهاي كه تعداد منجيهاي آن به تعداد افراد آن جامعه است، نياز دارد كه فردي از راه رسيده و خود را منجي انحصاري آخر الزمان بداند؟ آيا اين حق جامعه است كه منجي صالح داشته باشد يا حق منجي است كه جامعه صالح داشته باشد؟ اصلاً جامعهاي كه افراد آن صالحان ذي الشعورند، چه نيازي به حاكم، قانون، شرع و غيره دارد. مگر نه اين است كه اين چيز ها براي كنترل افراد ناصالح است. مگر نه اين است كه صالحان با تشخيص صلاح خود، ديگران و جامعه، حاضر به انجام غير آن نخواهند شد، پس چه نيازي به قانون خواهد بود؟ مثلا براي فردي كه ميداند نبايد مقابل پل پارك كند، چه نيازي به تابلوي توقف ممنوع است و يا براي كسي كه خشم خود را در كنترل داشته و قتل نفس نخواهد كرد، چه نيازي به زندان و قصاص و اعدام است؟ واضح است كه تمام اين اقتضائات، ناشي از ناصالح بودن جامعه است. پس اينجانب باز به سئوال بي جواب خود ميرسم كه؛ «چه نيازي به ظهور منجي است؟» از اينرو تقاضا دارم، ايرادات تحليل فوق -كه براي من پوشيدهاند- را بيان نموده و يا در غير اينصورت صحت آنها را تائيد نماييد.
کلمات کلیدی :
۲,۲۳۱