درس بعد

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس قبل

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: آيات معاد 2


تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۹/۵


شماره جلسه : ۱۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بیان «استبعاد شخص مارّ» از دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی

  • جمله «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» جواب از استبعاد اول

  • جمله «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» جواب از استبعاد دوم

  • مراد از عظام در آیه شریفه« الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها»

  • دیدگاه حضرت استاد نسبت به کلام مرحوم علامه طباطبایی

  • عدم دلالت جمله«أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» بر استبعاد مدّت زمان

  • عدم تنافی عظام اهل قریه با انحصار آیه بودن شخص مارّ در آیه شریفه

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


بیان «استبعاد شخص مارّ» از دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی
در بحث از آیه شریفه «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ»[1]

مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمایند: استبعادی که شخص مارّ (مرور کننده) دارد از دو جهت است:

1. مسئله «استعظام طول المده و الاحیاء» بوده لذا می گوید چطور می‌شود یک کسی که مثلاً ده سال، پنجاه سال، صد سال قبل مُرده، آنگاه بعد از این مدت طولانی بین زمان اماته و زمان احیاء، خدا این را دوباره احیا کند.

2. مسئله «استعظام رجوع الاجزاء إلی صورتها الاولی الفانیه» است که چطور اجزاء یک جسمی بعد از فناء شدن، خداوند بخواهد احیاءش کند و به همان صورت اولی بر‌گرداند.

زیرا وقتی که شخص مارّ، بر این قریه ای که سقف‌هایش ریخته شده بود، مرور کرد گفت: «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ»، البته سؤال مرور کننده این نبوده که این قریه چطور دوباره آباد می‌شود؟ زیرا اولاً: اگر سؤالش از این موضوع بود باید می‌گفت «أنی یعمر هذه الله» به جای « يُحْيي» باید «یعمر» می‌فرمود. ثانیاً: به روستایی که خراب شده و انسان بگوید چطور می‌شود دوباره این روستا روزی آباد شود، این چه اثری دارد؟ اصلاً مورد توقع انسان و توقع عقلا هم نیست.

و ظاهر قضیه این بوده که این شخص، یک مقصدی داشته که در راهش به این قریه برخورد کرده و دیده این قریه خودش خراب شده و استخوان‌های زیادی از اهل این قریه روی زمین ریخته، لذا سؤال می کند «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ»، هذه اشاره به عظامی دارد که مربوط به مردم آن قریه بوده که بعد از ده سال، پنجاه سال و صد سال، تبدیل به استخوان شده، و بعید هم نیست بگوییم از اینکه خداوند او را صد سال میراند پس سابقه‌ی این قریه نیز صد سال بوده.

پس برای این شخص، دو سؤال مطرح بوده: یک سؤال از طولانی بودن مدت است که بعد از این مدت طولانی بین زمان اماته و احیاء، چطور خداوند دوباره احیاء کند. دوم اینکه، چطور این اجزاء دوباره جمع می‌شود و به همان صورت اولیه برمی‌گردد.[2]

جمله «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» جواب از استبعاد اول
مرحوم علامه می‌فرمایند: «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» جواب از استبعاد اول است که می‌گوید بعد از این مدت طولانی بین زمان اماته و احیاء، چطور خداوند دوباره احیاء کند. لذا خداوند او را میراند بعد دوباره او را زنده کرد، خدا به او فرمود «كَمْ لَبِثْتَ» ؟ گفت یک روز یا کمتر از یک روز، بعد خدا فرمود«مِائَةَ عامٍ» صد سال مرده بودی.

اگر کسی بپرسد این خودش که نمی‌فهمد چقدر مُرده بوده، این خودش گفته کمتر از یک روز، پس از کجا خدا برای این شخص اثبات کرد که تو صد سال مرده بودی؟ خداوند برای اثبات این قضیه می‌فرمایند: «فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» چون این آدم می‌خواست راه دوری برود بر مرکب خودش غذا و مایعات بوده، لذا خداوند فرموده از یک طرف نگاه کن به طعام و شرابت که تغییری در آن به وجود نیامده و از طرف دیگر به حمارت نگاه کن «وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ» که مُرده و گوشتهایش از بین رفته و فقط استخوانش باقی مانده، پس برای او روشن می شود که صد سال از مُردنش گذشته.

جمله «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» جواب از استبعاد دوم
و در جواب از استبعاد دوم که این اجزاء چگونه به همان صورت اولیه برمی‌گردد. خداوند می‌فرماید: «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً».

مراد از عظام در آیه شریفه« الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها»
در مورد عظام در آیه شریفه دو احتمال است:1. عظام قریه 2. عظام حمار و مرحوم علامه می‌فرمایند: «و ظاهر الایه ان المراد بالعظام، عظام الاحمار إذ لو کانت عظام اهل القریه لم تکن الآیة منحصرةً فیه کما هو ظاهر قوله «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ»[3] به قرینه‌ی «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً» استفاده می شود که مراد از عظام، عظام حمار است نه قریه، زیرا اگر عظام قریه مراد باشد دیگر آیه بودن، منحصر به این شخص مرور کننده نیست، «بل شارکه فیه الموتی الذین احیاهم الله تعالی» بلکه اهل قریه و شخص مارّ، هر دو آیه برای مردم شمرده می شدند، در حالی که ظاهر آیه شریفه دلالت دارد که این شخص مارّ که دو مرتبه زند شده، آیه برای مردم قرار دادیم.

احتمال دیگر در مورد عظام داده شده و آن این است که بعضی از مفسرین گفته‌اند: « أن المراد بالعظام العظام التي في الأبدان الحية فإنها في نمائها و اكتسائها باللحم من آيات البعث، فإن الذي أعطاها الرشد و النماء بالحياة لمحيي الموتى إنه على كل شي‏ء قدير»[4] مراد از عظام، عظام در بدن‌های انسان‌های زنده است که چطور یک بچه استخوانش رشد می‌کند و لحم و گوشت اطرافش را می‌گیرد همان کسی که می‌تواند این کار را انجام بدهد روز قیامت نیز می تواند احیاء موتی کند.

مرحوم علامه در پاسخ از این احتمال می‌فرمایند: «وهذا کما تری تکلفٌ من غیر موجبٍ» این کلام بعض مفسرین باطل است؟ زیرا پذیرش و حمل آیه بر این احتمال، بسیار سنگین و تکلّف دارد و هیچ قرینه‌ای بر آن وجود ندارد که مراد از عظام، عظام ابدان حیّه باشد.

دیدگاه حضرت استاد نسبت به کلام مرحوم علامه طباطبایی
مطلب اول: این است که جمله «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» دلالت بر چه استبعادی می کند؟

آیا آنچه مرحوم علامه طباطبائی فرمودند که جمله «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» حاوی دو مسئله و استبعاد است(یکی طولانی بودن مدت و یکی هم کیفیت رجوع این اجزاء به آن صورت اولی) برداشت صحیحی است یا اینکه گفته شود ظاهر آیه  فقط دلالت بر یک استبعاد دارد و آن احیاء بعد الاماته است؟

به بیان دیگر، آیا زمان و طولانی بودن مدّت نیز برای این شخص مورد استبعاد بوده؟ یا فقط آنچه برایش مورد استبعاد بوده احیاء بعد الاماته است و کاری ندارد ده سال، پنجاه سال، صد سال و هزار سال باشد. استبعادی که این شخص دارد این است می‌گوید چطور بعد از مُردن، خدا زنده‌اش می‌کند؟ نظر مختار این است که بیشتر از یک مطلب برای او استبعاد نداشته و آن احیاء بعد الاماته است.

عدم دلالت جمله «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» بر استبعاد مدّت زمان
 از این جمله «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» نمی توان استفاده کرد که زمان و طولانی بودن مدت نیز برای این شخص مورد استبعاد بوده تا جمله «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ» جواب از سؤال«أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» قرار داده شود. 

بلکه«مِائَةَ عامٍ» یک واقع خارجی بوده که اراده خداوند بر این تعلّق گرفته که این شخص را صد سال بمیراند و اگر دو روز یا سه روز هم اماته می‌کرد و بعد دوباره احیا می نمود، مسئله ای نبود، البته در یک روز اماته و احیاء، شبهه‌ی خواب برایش مطرح می‌شد، لذا مدّت را بیشتر از آن قرار داده. پس «مِائَةَ عامٍ» خصوصیتی ندارد، فقط اراده خداوند برصد سال تعلّق گرفته که می‌فرماید صد سال او را میراندیم، بعد او را زنده کردیم و بعد گفتیم چقدر بودی؟ گفت یک روز یا کمتر از یک روز! گفتیم نه صد سال بودی، شاهدش چی هست؟ شاهدش این است که این طعام و شرابت، آن هم حمار تو، آب و غذایت سالم مانده و استخوان های حمارت اینجا افتاده.

بنابراین «مِائَةَ عامٍ» خصوصیتی ندارد زیرا اگر استبعاد راجع به قریه ای باشد که هزار سال اهالی آن مرده باشند و یا راجع به انسانی باشد که هزار سال مرده باشد، در این هنگام با جمله «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ» نمی توان جواب داد. پس بایدگفت این «مِائَةَ عامٍ» دخالتی در جمله «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» ندارد و مسئله زمان مورد استبعاد نبوده، منتهی خدا اراده‌اش تعلق پیدا کرده که یک مدت طولانی این را بمیراند و بعد هم فرمود ما دوباره تو را احیا کردیم، پس اصل احیای بعد الاماته مورد استبعاد بوده.

در ضمن خود این کلام خداوند که می‌فرمایند: صد سال تو را میراندیم بعد دوباره به همین صورت قبلی برگرداندیم جواب از استبعاد دوم نیز خواهد بود پس دیگر جمله «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» نمی‌تواند جواب از سؤال دیگر و استبعاد دیگر(کیفیت رجوع اجزاء به صورت اولیه) باشد.

پس نتیجه گرفته می شود که ظاهر آیه فقط دلالت بر احیاء بعد الاماته می کند و این احیای بعد الاماته را هم خداوند نسبت به خود این شخص انجام داده، صد سال میرانده و بعد زنده‌اش کرد و هم نسبت به عظام آن حمار(بر فرض که مراد از عظام، عظام حمار باشد) انجام داده. پس هم از نظر خودش مسئله برایش خیلی روشن شد و هم نسبت به مورد دیگر.

بنابراین فرمایش مرحوم علامه (رضوان الله تعالی علیه) با دقت فراوانی که داشتند صحیح نیست و نمی توان گفت «فَأَماتَهُ اللهُ» جواب از سؤال «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» است و جمله «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» جواب از یک مطلب دیگری است. بلکه برای شخص مارّ، فقط احیاء بعد الاماته مسئله بوده، پس از این جمله «أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ»، طول مدت استفاده نمی شود تا جمله «فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ» جواب از آن شمرده شود.

عدم تنافی عظام اهل قریه با انحصارآیه بودن شخص مارّ در آیه شریفه
مطلب دوم: این است که امکان دارد مراد از عظام درآیه شریفه «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً»، عظام قریه باشد، هرچند مرحوم علامه اصرار دارند که مراد از عظام، عظام حمار است ولی بعید نیست که مراد از عظام، عظام قریه باشد چون « وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» قبل از جمله« وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها» بیان شده اگر بعد از آن بیان می شد می گفتیم خداوند می‌فرماید فقط تو را آیه قرار دادم ولی این بعد آمده، یعنی«وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ » همین اهل قریه «كَيْفَ نُنْشِزُها» برای خود این شخص، خدواند تبارک و تعالی نشان داد اینها دوباره زنده شدند، این ظاهر آیه شریفه است.

خود ایشان راجع به این شخص که چه چیزی را مشاهده کرد؟ می‌فرمایند: «و إنما مر بها مرورا ثم وقف معتبرا بما يشاهده من أمر القرية الخربة التي كان قد أبيد أهلها و شملتهم نازلة الموت و عظامهم الرميمة بمرأى و منظر منه (ع)، فإنه يشير إلى الموتى بقوله: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ‏»،[5] عظام پوسیده‌ی مردم این قریه در مرأی و منظر این شخص بود، اینها را که دید گفت «أَنَّى يُحْيِي هذِهِ»، این ظاهر آیه است.

اینجا این سؤال مطرح می شود که چرا خداوند ابتدا نفرمود من این عظام را زنده می‌کنم تو مشاهده کن، در حالی که این شخص را صد سال میراند و بعد از صد سال دو مرتبه این شخص را احیاء کرد سپس فرمود ببین این عظام را چگونه زند می کنم.

به عبارت دیگر، چه لزومی داشت راجع به خود شخص، این کار را انجام بدهد، از همان ابتداء مثل قضیه‌ی حضرت ابراهیم در آیه 260، می‌گفت نگاه کن من این موجودی که مُرده بود را زنده می‌کنم قدرت من را ببین، و با این احیاء، مسئله را تمام می‌کرد. در حالی که خداوند آن را صد سال میراند.

 این جمله «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ» اعمّ از اینکه مراد از عظام، عظام حمار یا قریه باشد، در هر صورت یک چیز دیگری غیر از خود این شخص است، این با چشم می‌بیند که این عظام دارند زنده می‌شوند، اینکه آیه می‌فرماید «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» کنایه از این است که او را زنده می‌کند، نه اینکه فقط خدا بفرماید این عظام را ما گوشت قرار می‌دهیم و آن را با لحم می‌پوشانیم و یک انسان زنده می شود بلکه در مرأی و منظر شخص، این عظام دارند زنده می شوند.

به بیان دیگر برای تحکیم مسئله، خداوند تبارک و تعالی یک بار او را میراند که اماته را احساس کند چی هست، خدا هم به او فرمود صد سال هست که مُردی و دو مرتبه زنده شدی، بار دیگر آن عظامی که قبل از خودش مرده بودند را زنده کرد، یعنی با دو چیز خدا برای این شخص مسئله را تمام کرد.

و اینکه خودش آیه‌ای برای مردم می‌شود، «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» روشن است، سپس برگشت دید بچه‌هایش سن‌های خیلی بالای دارند و در حال کهولت‌اند و کم‌کم می‌خواهند از دنیا بروند و مردم او را نمی‌شناختند، این را خداوند آیه برای مردم قرار داد، اما اینکه عظام اهل آن قریه اگر زنده هم بشوند آیه شمرده می شود، این را خدا دیگر بیان نکرده، اولاً آیه بودنش مسلم است، ولی خود این شخص که پیش بچه‌هایش برمی‌گردد، این «آیةً للناس» بودنش خیلی روشن است.

 در هر صورت نمی‌شود به راحتی یک مطلبی را به قرآن کریم نسبت داد، آنچه ظاهر آیه دلالت دارد مسئله احیای بعد الاماته است، لذا خداوند تبارک و تعالی، یک احیای بعد الاماته برای خود شخص مارّ و یک احیای بعد الاماته برای استخوان ها انجام داده، ولی دیگر دو تا سوال نیست و اینکه مرحوم علامه می‌فرمایند یک سؤال احیای بعد الاماته است و یکی هم مسئلة‌ی کیفیت رجوع این اجزاء به همان صورت اولی است، از آیه شریفه استفاده نمی‌شود.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ بقره،259
[2] ـ «و كيف كان فقد كان (ع) خرج من داره قاصدا مكانا بعيدا عن قريته التي كان بها، و الدليل عليه خروجه مع حمار يركبه، و حمله طعاما و شرابا يتغذى بهما، فلما سار إلى ما كان يقصده مر بالقرية التي ذكر الله تعالى أنها كانت خاوية على عروشها، و لم يكن قاصدا نفس القرية، و إنما مر بها مرورا ثم وقف معتبرا بما يشاهده من أمر القرية الخربة التي كان قد أبيد أهلها و شملتهم نازلة الموت و عظامهم الرميمة بمرأى و منظر منه (ع)، فإنه يشير إلى الموتى بقوله: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ‏، و لو كان مراده بذلك عمران نفس القرية بعد خرابها و الإشارة إلى نفس القرية لكان حق الكلام أن يقال: أنى يعمر هذه الله. على أن القرية الخربة ليس من المترقب عمرانها بعد خرابها، و لا أن عمرانها بعد الخراب مما يستعظم عادة، و لو كانت الأموات المشار إليهم مقبورين و قد اعتبر بمقابرهم لكان من اللازم ذكره و الصفح عن ذكر نفس القرية على ما يليق بأبلغ الكلام. ثم إنه تعمق في الاعتبار فهاله ما شاهده منها فاستعظم طول مدة مكثها مع ما يصاحبه من تحولها من حال إلى حال، و تطورها من صورة إلى صورة بحيث يصير الأصل نسيا منسيا، و عند ذلك قال: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ‏، و قد كان هذا الكلام ينحل إلى جهتين: «إحداهما»: استعظام طول المدة و الإحياء مع ذلك، «و الثانية»: استعظام رجوع الأجزاء إلى صورتها الأولى الفانية بعد عروض هذه التغيرات غير المحصورة» المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص:363.
[3] ـ «الجهة الثانية التي يشتمل عليه قوله: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ‏ و هو: أنه كيف يعود الأجزاء إلى صورتها بعد كل هذه التغيرات و التحولات الطارئة عليها و استلفت نظره إلى العظام فقال: وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها و الإنشاز الإنماء، و ظاهر الآية أن المراد بالعظام عظام الحمار إذ لو كانت عظام أهل القرية لم تكن الآية منحصرة فيه كما هو ظاهر قوله: وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً بل شاركه فيه الموتى الذين أحياهم الله تعالى» المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص:365.
[4] ـ « و من الغريب ما ذكره بعض المفسرين أن المراد بالعظام العظام التي في الأبدان الحية فإنها في نمائها و اكتسائها باللحم من آيات البعث، فإن الذي أعطاها الرشد و النماء بالحياة لمحيي الموتى إنه على كل شي‏ء قدير، و قد احتج الله على البعث بمثلها و هو الأرض الميتة التي يحييها الله بالإنبات، و هذا كما ترى تكلف من غير موجب‏» المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص:365.
[5] ـ المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص:363.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .