درس بعد

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس قبل

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: آيات معاد 2


تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۰/۳


شماره جلسه : ۱۹

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • وجه ذکر نام حضرت ابراهیم در آیه 260 سوره بقره و عدم ذکر نام حضرت عزیر درآیه 259سوره بقره

  • پاسخ فخر رازی

  • نقد کلام فخر رازی و بیان وجه دیگر در مسئله

  • انگیزه پرسش حضرت ابراهیم به نقل از فخر رازی و نقد و پذیرش آن

  • انگیزه اماته و احیا نسبت به طیور

  • جواب فخر رازی از مسئله طیور

  • انگیزه اماته و احیاء در چهار پرنده نه یک پرنده از دیدگاه فخر رازی

  • بیان خصوصیات چهار تا پرنده

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


وجه ذکر نام حضرت ابراهیم در آیه 260 سوره بقره و عدم ذکر نام حضرت عزیر درآیه 259سوره بقره
در برخی از تفاسیر سؤال شده که چرا در جريان حضرت ابراهيم (علي نبينا و آله و عليه السلام) اسم حضرت ابراهیم در آیه ذکر شده اما در آيه قبلي «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ»[1] که مربوط به حضرت عزیر است نام او ذکر نشده؟ با اينكه هدف در هر دو آيه احياي موتي بوده و مي‌خواستند احياي موتي را ببينند.

پاسخ فخر رازی
ایشان بعد از ذکر سؤال، اينطور جواب مي‌دهد: «و السبب أن عزيراً لم يحفظ الأدب، بل قال: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها و إبراهيم حفظ الأدب‏ فإنه أثنى على الله أولًا بقوله‏ رَبِ‏ ثم دعا حيث قال: أَرِنِي‏ و أيضاً أن إبراهيم لما راعى الأدب جعل الإحياء و الإماتة في الطيور، و عزيراً لما لم يراع الأدب جعل الإحياء و الإماتة في نفسه»[2] سرّ اينكه در آيه شریفه نام مبارك حضرت ابراهيم آمده این است كه حضرت رعايت ادب را كرد، زیرا فرمود: «رَبِّ أَرِني» و کلمه «ارني» خودش يك نوع دعا است، «رَبِّ» يعني ربّ من، اين خودش اقرار به ربوبيت است، يعني من تو را به عنوان ربوبيت مطلقه قبول دارم، ربوبيت مطلقه ملازم با قدرت مطلقه است. پس حضرت ابراهيم رعايت اين جهات را كرد و بعد از خداوند متعال، طلب كرد «رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» و این رعايت ادب سبب شده که خداوند تبارك و تعالي اماته و احيا را در آن طيور قرار دهد بدون اینکه در خود حضرت ابراهيم اماته و احیا را جاری کند.

اما در آيه‌ي 259 سوره بقره كه قضيه‌ي عزير است «أن عزيراً لم يحفظ الأدب بل قال: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها» ایشان اقرار به ربوبيت نكرد، لذا خداوند تبارك و تعالي اسم عزير را نمي‌برد و برای پایین آوردن منزلت او نیز، احيا و اماته را هم در خود عزير قرار داد نه در موجودات دیگر.

نقد کلام فخر رازی و بیان وجه دیگر در مسئله
البته اگر شخص مارّ در آیه شریفه «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ» از کفار باشد همانگونه که صاحب كشاف گفت: «كان كافراً» دیگر مجالی برای این سؤال نخواهد بود اما اگر گفته شود که شخص مارّ، حضرت عزير بوده که قول مشهور نیز همین بوده، و عزير نیز از پيامبران است و اینکه در ذیل آیه حضرت عزیر می فرماید: «قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير» دنبال مرحله ای بالای یقین بوده، همانند حضرت ابراهیم که دنبالش بوده، پس وقتی که شخص مارّ، از پیامبران باشد مجال برای این سؤال خواهد بود.

اینکه فخر رازی می گوید عزیر رعايت ادب نكرده کلام صحیحی نیست زیرا حضرت عزیر به جاي «رب» کلمه «الله» را آورده و کلمه «الله» نیز مشتمل بر ربوبيت است و تمام صفات كماليه، جلاليه و جماليه را در بر می گیرد.

بله اگر لفظ «الله» را نمی گفت و به جای آن «أني يحيي يا من يحيي» می گفت و از این قبیل تعابیر که در آيات ديگر كفار چنین تعابیری به کار می برند و می گویند «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم»[3] بدون اینکه لفظ«الله» را بیاورند، در این صورت این ادعای فخر رزای صحیح خواهد بود لکن در این آیه شریفه حضرت عزیر ‏كلمه‌ي «الله» را بیان کرده لذا نمي‌توان گفت عزير رعايت ادب را نكرده و ابراهيم چون رعايت ادب را كرده  لذا خداوند متعال، نام او را مي‌آورد.

 به نظر می رسد وجه صحیح در ذکر نام حضرت ابراهیم در آیه شریفه این است که ایشان به عنوان اينكه از پيامبران اولوالعزم بوده و به عنوان اينكه تمام آنچه كه بعداً هم آمده همه به عنوان تابعين دين حنيف حضرت ابراهيم است، حتي اسلام و پيامبر(صلی الله علیه وآله) نیز به همين جهت، دنباله‌ي دين حنيف حضرت ابراهيم است.

پس به خاطر عظمتي كه حضرت ابراهيم دارد لذا خداوند تبارك و تعالي بر اساس اين عظمت، اسم حضرت ابراهيم را مي‌آورد و به خاطر عظمت حضرت ابراهيم، خداوند متعال باز مي‌خواهد از او اقرار بگيرد لذا فرمود: «أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ».

 در حالی در قضيه‌ي عزير این طور نبوده و خداوند نفرمود «أو لم تومن» که او هم جواب بدهد «بلي ليطمئن قلبي»، اما درمورد حضرت ابراهيم، خداوند متعال مي‌خواهد اين اقرار ايمان حضرت ابراهيم، در كلامش ثبت شود، پس آنچه که سبب شده نام حضرت ابراهیم در آیه شریفه آورده شود به خاطر عظمت و اولوالعزم بودن است. البته ممکن است وجوه دیگر هم داشته باشد.

انگیزه  پرسش حضرت ابراهیم به نقل از فخر رازی و نقد و پذیرش آن
نقل شد که صاحب مجمع البيان چهار سبب، در وجه سؤال حضرت ابراهیم مطرح کردند. فخر رازي نیز در تفسيرش  برای اینکه چه چيزی سبب شد تا حضرت ابراهيم بفرماید: «اَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»، دوازده وجه برای این سؤال بیان می کند و آن چهار وجهی هم که مجمع البيان آورده ايشان نیز بیان کرده که به این صورت است:

1). جيفه‌اي را ديد كنار دريا افتاده، وقتي آب به دريا به سمت ساحل مي‌آيد حيوانات دريايي اين را مي‌خورند وقتي آب در جزر و مد برمي‌گردد و پائين مي‌آيد حيوانات خشكي و طيور آسماني اين را مي‌خورند و بعد گفت خدايا اين حيوان و اين جيفه‌اي كه هر قسمتش را يك حيواني خورده چطور مي‌شود بعداً زنده شود؟

2). در قضيه‌ي مناظره با نمرود بود كه چنین درخواستی از خداوند متعال نمود.

3). چون به مقام خليل اللهي رسیده بود لذا چنین درخواستی کرد زیرا کسی که خلیل الله می شود دو اثر دارد الف). دعايش مستجاب است. ب). قدرت بر احياي موتي پیدا می کند.

4). مي‌خواست علم حصولي‌اش تبديل به علم حضوري و شهودي بشود، مي‌خواست بالعيان احياي موتي را ببيند. صاحب مجمع البيان همین وجه چهارم را قبول کردند.

فخر رازي غیر از این چهار وجهی که صاحب مجمع البیان آورده، هشت وجه ديگر نیز ذكر مي‌كند:

1). «سأل ذلك لقومه و ذلك أتباع الأنبياء كانوا يطالبونهم»، مي‌گويد قومش از حضرت ابراهيم خواستند كه احياي موتي را خدا به ما نشان بدهد و مقصود اين بوده.

این وجه «با ليطمئنّ قلبي أو لم تؤمن» اصلاً سازگاري ندارد، از كجا اينها را فخر رازي آورده؟ اين حدسيات و تفسير به رأي‌هايي است كه در خود تفاسير عامه زياد وجود دارد.

2). همان طوري كه مردم در قبول قول رسول و نبي، محتاج به معجزه‌اند، آن ملكي كه از طرف خدا پيش رسول مي‌آيد، رسول هم به خدا مي‌گويد معجزه‌اي به من نشان بده كه من بفهمم اين ملک، «ملَك من قبلكَ»، نه از ناحيه شيطان باشد لذا از اين جهت گفت «أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى».

 اين وجه نیز با ظاهر آيه اصلاً سازگاري ندارد زیرا اگر اين بود بايد حضرت ابراهيم مي‌گفت يك معجزه اي به من نشان بده نه اینکه خصوص احياي موتي را درخواست کند.

3). فخر رازی می گوید صوفی ها گفته اند: مراد از موتی در‏«كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»، قلوب محجوبه‌ي از انوار مكاشفات است، احياي اين قلوب به چيست؟ به تجلّيات الهي در اين قلوب است، «أَرني» مطالبه‌ي اين تجليات است يعني خدايا بر قلوب موتايي كه محجوب از انوار الهي هستند تجلي كن، و جمله «أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ» يعني چه؟ يعني «أو لم تؤمن» به اين تجليات، «بلي» يعني أومن به تجليات.

اين وجه و تأويل نیز با آيه سازگاري ندارد.

4). وجه ديگر اين است كه «طالع في الصحف التي أنزلها الله تعالى عليه» در آن كتاب‌هايي كه خدا بر ابراهيم نازل كرده بود، در آنها خوانده بود كه «يشرف ولده عيسى بأنه يحيي الموتى» در ميان اولادش، حضرت عيسي احياء موتي مي‌كند و بعد به خدا عرض كرده، من كه اقل از حضرت عيسي نيستم.

 ظاهر آيه اين است كه «اَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»، احياء موتي را به من نشان بده. درست است که در ادامه‌ي آيه خداوند متعال مي‌فرمايد: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» اينها را بخوان، آيا به اين معنا است كه حضرت ابراهيم محيي شده؟ و اصلاً آيا حضرت ابراهيم تقاضا كرد كه خدا او را مظهر یا محيي قرار بدهد؟ اينها خلاف ظاهر آيه است، محيي خود خداست، منتهي خدا مي‌فرمايد تو اينها را بخوان من زنده‌شان مي‌كنم و به سمت تو مي‌آيند.

 هر چند در تفسير شريف تسنيم روي اين مطلب تكيه فرمودند كه مقصود حضرت ابراهيم در آيه اين بوده كه مظهر یا محيي بشود و خودش به اين مقام برسد كه محيي بشود، اين خلاف ظاهر است و رواياتي هم که در ذيل آیه وارد شده مورد بررسی واقع شد و گفتیم هيچ دلالتي بر اين معنا نمی کند.

5). «نظر إبراهيم صلى الله عليه و سلم في قلبه فرآه ميتاً بحب ولده فاستحيى من الله» حضرت ابراهیم نگاه به قلبش كرد ديد حب ولدش اسماعيل خيلي در قلبش وجود دارد، استحيا كرد و از خدا حيا كرد، به خدا عرض كرد «كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» يعني قلب من كه به سبب غفلت مرده چگونه به ذکر خداوند احیا می شود، اينها چه ربطي به آيه دارد، اماته قلب، تجلي قلب، ظهور انوار بر قلب، چه ارتباطي با آيه دارد؟

6). وجه دیگر این است که «أن جميع الخلق يشاهدون الحشر يوم القيامة فأرني ذلك في الدنيا، فقال: أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبی» ابراهيم به خدا عرض كرده در قيامت همه حشر و احياي موتي را ملاحظه مي‌كنند، من مي‌خواهم در دنيا ببينم.[4]

 و بعضي از وجوه ديگر نیز مطرح کرده که اصلا قابل قبول نيست و در ميان اين وجوهی که بیان شد آنچه با آیه شریفه سازگاری دارد اين است كه یقین، دارای مراتب است و خود حق اليقين نیز كه مرحله‌ي بالا است، در آن مراتب وجود دارد و حضرت ابراهيم نیز دنبال اين بوده كه مراتب بالاتري را پيدا كند و صاحب مجمع البيان نیز همين وجه را اختيار کرده. پس وجوه ديگري كه فخر رازي بیان کرد درست نيست.

انگیزه اماته و احیا نسبت به طیور
از ديگر سؤالات اين است كه چرا مسئله‌ي طيور در آیه شریفه مطرح شده؟ حضرت ابراهيم فرمود: «أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى». به نظر می رسد که جوابش این است که: آنچه مورد بحث بوده جيفه بوده و جيفه خودش از طيور بوده و آب دريا كه بالا مي‌آمده حيوانات دريايي مي‌خوردند و پائين که مي‌آمد موجودات خشكي و هوايي او را مي‌خوردند، لذا از همين جهت هم خداوند متعال فرمود «أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» را بگيرد، اينها را قطعه قطعه كن و هر قطعه‌اي را در رأس كوهي قرار بده...

جواب فخر رازی از مسئله طیور
1). «أن الطيران في السماء، و الارتفاع في الهواء، و الخليل كانت همته العلو و الوصول إلى الملكوت فجعلت معجزته مشاكلة لهمته» از باب اينكه بين معجزه و همتش تقارب باشد، همت حضرت ابراهیم نیز طيران در ملكوت است.

اين وجه، اصلاً عرفی نیست و فخر رازي اين را از كجا آورده؟

2). «أن الخليل عليه السلام لما ذبح الطيور و جعلها قطعة قطعة، و وضع على رأس كل جبل قطعاً مختلطة، ثم دعاها طار كل جزء إلى مشاكله، فقيل له كما طار كل جزء إلى مشاكله كذا يوم القيامة يطير كل جزء إلى مشاكله حتى تتألف الأبدان و تتصل بها الأرواح، و يقرره قوله تعالى: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ».[5]

در روز قيامت مردم «يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ»[6] مثل پرندگاني كه در هوا پخش شدند، ملخ‌هايي كه در هوا پخش شدند مثل اينها هستند، پس همان طوري كه در قيامت جزئي از هر كسي در بدن هر حيواني باشد يا در هر جايي باشد از جاي خودش به آن بدن منتقل مي‌شود و بعد احيا مي‌شود، لذا شبيه آنچه كه در قيامت بوده و مي‌خواهد اتفاق بيفتد، خداوند تبارك و تعالي همان را در مورد طيور، به ابراهيم نشان مي‌دهد. اين وجه نسبت به قبلی مناسب‌تر است، ولي بعيد نيست كه بهتر از همه‌ي اينها، همان موردي باشد كه آن جيفه از طيور بود، چون او منشأ سؤال ابراهيم شد لذا خداوند تبارك و تعالي مسئله طیور را مطرح کرد.

انگیزه اماته و احیاء در چهار پرنده نه یک پرنده از دیدگاه فخر رازی
به دنبال مسئله طیور ممکن است سؤال شود که خدا مي‌توانست با يك پرنده اين مسئله‌ي احيا و اماته را به ابراهيم نشان بدهد چرا چهار تا پرنده؟

فخر رازی در اینجا نیز دو جواب می دهد و می گوید:

الف). حضرت ابراهيم دنبال اين بوده كه احيا يك موجود را ببيند اما خداوند می فرماید: من به جهت ربوبيت خودم چهار تا به تو نشان مي‌دهم. یعنی یک تأکیدی از باب تناسب با مقام ربوبيت خودش، خداوند چهار تا به او نشان داد.

ب). طیور اربعه، اشاره‌ به اركان اربعه در تركيب حيوانات دارد كه حيوانات اركانشان، مركب از امور اربعه است و بعد در ادامه مي‌گويد «أنك ما لم تفرق بين هذه‏ الطيور الأربعة لا يقدر طير الروح على الارتفاع إلى هواء الربوبية و صفاء عالم القدس»[7] طیور اربعه اشاره دارد به اينكه خداوند تبارك و تعالي مي‌فرماید: مادامي كه بين اين طيور اربعه تفريق نكني قدرت بر طيران روحي به هواء ربوبيت و صفاء عالم قدس نداري.

 پس وجه دوم اين شد كه اركان تركيب در حيوانات چهار تاست. البته در روايات و آيات قرآن، لطائف و اشارات هم وجود دارد که اشارات را نوع مردم نمي‌توانند بفهمند و انبياء متوجه آن می شوند، ولي واقع اين است كه وجه روشني برای این مطلب نمی توان بیان کرد.

بیان خصوصیات چهار تا پرنده
اما حالا این چهار حیوان چه بوده؟ غالباً می گویند: طاووس، كلاغ، خروس و عقاب. کلمه «النسر» به معناي عقاب و برخی آن را كركس نیز معنا کرده اند و اينکه این چهار تا چه خصوصيتي داشته؟ فخر رازی مي‌گويد: طاووس «اشارة إلي ما في الانسان من حب الزينة و الجاه و الترفع، قال تعالى: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»[8] عقاب «اشارةٌ إلي شدة الشغف بالأكل» يعني يكي از قدرتمندترين پرندگان است. خروس «اشارةٌ إلي شدة الشغف بقضاء الشهوة من الفرج» كلاغ «اشارةٌ إلي شدة الحرص علي الجمع و الطلب» در كتابهاي لغت نوشته شده كه كلاغ به خاطر شدت حرصي كه دارد در سرماي سخت هم بيرون مي‌آيد.

در ادامه فخر رازي مي‌گويد: غرض از انتخاب این چهار تا، اشاره به اين است كه انسان مادامي كه «لم يسع في قتل شهوة النفس و الفرج و في إبطال الحرص و إبطال التزين للخلق لم يجد في قلبه روحاً و راحة من نور جلال الله».[9]



اينها اشارات است. اگر در روایات باشد قابل پذیرش است در غیر این صورت ذوقی نمی توان مطلبی را مطرح کرد.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير»
[2] ـ «المسألة الثانية: أنه تعالى لم يسم عزيراً حين قال: أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ [البقرة: 259] و سمى هاهنا إبراهيم مع أن المقصود من البحث في كلتا القصتين شي‏ء واحد، و السبب أن عزيراً لم يحفظ الأدب، بل قال: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها و إبراهيم حفظ الأدب‏ فإنه أثنى على الله أولًا بقوله‏ رَبِ‏ ثم دعا حيث قال: أَرِنِي‏ و أيضاً أن إبراهيم لما راعى الأدب جعل الإحياء و الإماتة في الطيور، و عزيراً لما لم يراع الأدب جعل الإحياء و الإماتة في نفسه.» مفاتیح الغیب، ج7،ص:34.
[3] ـ «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم‏»،یس،78.
[4] ـ المسألة الثالثة: ذكروا في سبب سؤال إبراهيم وجوهاً الأول: قال الحسن و الضحاك و قتادة و عطاء و ابن جريج: أنه رأى جيفة مطروحة في شط البحر فإذا مد البحر أكل منها دواب البحر، و إذا جزر البحر جاءت السباع فأكلت، و إذا ذهبت السباع جاءت الطيور فأكلت و طارت، فقال إبراهيم: رب أرني كيف تجمع أجزاء الحيوان من بطون السباع و الطيور و دواب البحر، فقيل: أو لم تؤمن قال بلى و لكن المطلوب من السؤال أن يصير العلم بالاستدلال ضرورياً. الوجه الثاني: قال محمد بن إسحاق و القاضي: سبب السؤال أنه مع مناظرته مع نمروذ لما قال: رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ، قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ‏ فأطلق محبوساً و قتل رجلًا قال إبراهيم: ليس هذا بإحياء و إماتة، و عند ذلك قال: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ لتنكشف هذه المسألة عند نمروذ و أتباعه، و روي عن نمرود أنه قال: قل لربك حتى يحيي و إلا قتلتك، فسأل الله تعالى ذلك، و قوله‏ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‏ بنجاتي من القتل أو ليطمئن قلبي بقوة حجتي و برهاني، و إن عدولي منها إلى غيرها ما كان بسبب ضعف تلك الحجة، بل كان بسبب جهل المستمع. و الوجه الثالث: قال ابن عباس و سعيد بن جبير و السدي رضي الله عنهم: أن الله تعالى أوحى إليه إني متخذ بشراً خليلًا: فاستعظم ذلك إبراهيم صلى الله عليه و سلم، و قال إلهي ما علامات ذلك؟ فقال: علامته أنه يحيي الميت بدعائه، فلما عظم مقام إبراهيم عليه السلام في درجات العبودية و أداء الرسالة، خطر بباله: إني لعلي أن أكون ذلك الخليل، فسأل إحياء الميت فقال الله‏ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‏ على أنني خليل لك. الوجه الرابع: أنه صلى الله عليه و سلم إنما سأل ذلك لقومه و ذلك أتباع الأنبياء كانوا يطالبونهم بأشياء تارة باطلة و تارة حقة، كقولهم لموسى عليه السلام: اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ [الأعراف: 138] فسأل إبراهيم ذلك.
و المقصود أن يشاهده فيزول الإنكار عن قلوبهم. الوجه الخامس: ما خطر ببالي فقلت: لا شك أن الأمة كما يحتاجون في العلم بأن الرسول صادق في ادعاء الرسالة إلى معجز يظهر على يده فكذلك الرسول عند وصول الملك إليه و إخباره إياه بأن الله بعثه رسولًا يحتاج إلى معجز يظهر على يد ذلك الملك ليعلم الرسول أن ذلك الواصل ملك كريم لا شيطان رجيم و كذا إذا سمع الملك كلام الله احتاج إلى معجز يدل على أن ذلك/ الكلام كلام الله تعالى لا كلام غيره و إذا كان كذلك فلا يبعد أن يقال: إنه لما جاء الملك إلى إبراهيم و أخبره بأن الله تعالى بعثك رسولًا إلى الخلق طلب المعجز فقال: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‏ على أن الآتي ملك كريم لا شيطان رجيم. الوجه السادس: و هو على لسان أهل التصوف: أن المراد من الموتى القلوب المحجوبة عن أنوار المكاشفات و التجلي، و الإحياء عبارة عن حصول ذلك التجلي و الأنوار الإلهية فقوله‏ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ طلب لذلك التجلي و المكاشفات فقال أ و لم تؤمن قال بلى أؤمن به إيمان الغيب، و لكن أطلب حصولها ليطمئن قلبي بسبب حصول ذلك التجلي، و على قول المتكلمين: العلم الاستدلالي مما يتطرق إليه الشبهات و الشكوك فطلب علماً ضرورياً يستقر القلب معه استقراراً لا يتخالجه شي‏ء من الشكوك و الشبهات. الوجه السابع: لعله طالع في الصحف التي أنزلها الله تعالى عليه أنه يشرف ولده عيسى بأنه يحيي الموتى بدعائه فطلب ذلك فقيل له: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‏ على أني لست أقل منزلة في حضرتك من ولدي عيسى. الوجه الثامن: أن إبراهيم صلى الله عليه و سلم أمر بذبح الولد فسارع إليه، ثم قال: أمرتني أن أجعل ذا روح بلا روح ففعلت، و أنا أسألك أن تجعل غير ذي روح روحانيا، فقال: أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي على أنك اتخذتني خليلًا. الوجه التاسع: نظر إبراهيم صلى الله عليه و سلم في قلبه فرآه ميتاً بحب ولده فاستحيى من الله و قال: أرني كيف تحيي الموتى أي القلب إذا مات بسبب الغفلة كيف يكون إحياؤه بذكر الله تعالى. الوجه العاشر: تقدير الآية أن جميع الخلق يشاهدون الحشر يوم القيامة فأرني ذلك في الدنيا، فقال: أ و لم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبي على أن خصصتني في الدنيا بمزيد هذا التشريف. الوجه الحادي عشر: لم يكن قصد إبراهيم إحياء الموتى، بل كان قصده سماع الكلام بلا واسطة. الثاني عشر: ما قاله قوم من الجهال، و هو أن إبراهيم صلى الله عليه و سلم كان شاكاً في معرفة المبدأ و في معرفة المعاد، أما شكه في معرفة المبدأ فقوله‏ هذا رَبِّي* و قوله‏ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ‏ [الأنعام:77 و أما شكه في المعاد فهو في هذه الآية، و هذا القول سخيف، بل كفر و ذلك لأن الجاهل بقدرة الله تعالى على إحياء الموتى كافر، فمن نسب النبي المعصوم إلى ذلك فقد كفر النبي المعصوم، فكان هذا بالكفر أولى. مفاتیح الغیب، ج7،ص:35 ،36».
[5] ـ تفسیر الکبیر(مفاتیح الغیب)،ج7،ص:36.
[6] ـ «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِر» قمر، 7.
[7] ـ «و فيه وجهان الأول: أن المعنى فيه أنك سألت واحداً على قدر العبودية و أنا أعطي أربعاً على قدر الربوبية و الثاني: أن الطيور الأربعة إشارة إلى الأركان الأربعة التي منها تركيب أبدان الحيوانات و النباتات و الإشارة فيه أنك ما لم تفرق بين هذه‏ الطيور الأربعة لا يقدر طير الروح على الارتفاع إلى هواء الربوبية و صفاء عالم القدس» مفاتیح الغیب،ج7،ص:36.
[8] ـ «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب‏» آل عمران، 14.
[9] ـ «البحث الثالث: إنما خص هذه الحيوانات لأن الطاوس إشارة إلى ما في الإنسان من حب/ الزينة و الجاه و الترفع، قال تعالى: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ‏ [آل عمران: 14] و النسر إشارة إلى شدة الشغف بالأكل و الديك إشارة إلى شدة الشغف بقضاء الشهوة من الفرج و الغراب إشارة إلى شدة الحرص على الجمع و الطلب، فإن من حرص الغراب أنه يطير بالليل و يخرج بالنهار في غاية البرد للطلب، و الإشارة فيه إلى أن الإنسان ما لم يسع في قتل شهوة النفس و الفرج و في إبطال الحرص و إبطال التزين للخلق لم يجد في قلبه روحاً و راحة من نور جلال الله». مفاتیح الغیب، ج7،ص:37.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .