درس بعد

تعادل و تراجيح

درس قبل

تعادل و تراجيح

درس بعد

درس قبل

موضوع: تعادل و تراجیح


تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۱/۴


شماره جلسه : ۶۶

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مرجحات باب تزاحم (داشتن بدل)

  • بیان فرع فقهی

  • کلام مرحوم خوئی

  • روایت

  • اخلاقی

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


مرجحات باب تزاحم (داشتن بدل)
بحث به مرجحات باب تزاحم رسید که يكي از مباحث مهمي است كه بايد مورد توجه قرار بگيرد و در فقه آثار و ثمرات دارد. اولين مرجحي كه ذكر شده اين است كه اگر دو واجب با هم تزاحم پيدا كردند «ما ليس له بدل، بر ما له البدل»، مقدم مي‌شود. يعني اگر يكي از اين دو واجب بدل ندارد و ديگري داراي بدل هست، در تزاحم ترجيح با واجبي است كه ليس له بدلٌ.

اولين نكته‌اي كه مطرح مي‌شود اين است كه ما دو جور بدل داريم 1) بدل طولي 2) بدل عرضي. آيا مراد از اين مرجح هر دو صورت است یا فقط بدل طولي مراد است. ظاهر كلمات اكثر آقايان اين است كه هر دو صورت است يعني چه در جايي كه آن بدل، بدل طولي باشد و چه در جايي كه آن بدل عرضي باشد. از بعضي از كلمات استفاده مي‌شود كه اين مرجح فقط در جايي است كه بدل، بدل طولي باشد اما بدل عرضي از مورد و موضوع تزاحم خارج است.

بیان فرع فقهی
اولين و معروف‌ترين مثالي كه براي اين مرجح مي‌توانيم بزنيم فرعی است که سيد در عروه، در كتاب الطهاره در بحث تيمّم در مسوغات تيمم در امر ششم ذکر کردند. می‌فرماید «إذا عارض استعمال الماء في الوضوء أو الغسل واجب أهم‌كما إذا كان بدنه أو ثوبه نجسا و لم يكن عنده من الماء إلا بقدر أحد الأمرين من رفع الحدث أو الخبث» اگر انسان يك مقدار آب دارد از یک بدنش نجس است و از طرف دیگر نياز به وضو يا غسل هم دارد، اين آب را يا بايد در رفع حدث استعمال كند یعنی وضو بگيرد يا غسل کند و بعد با بدن نجس نماز بخواند؛ يا اينكه اين آب را براي تطهير بدن استفاده كند و به جاي وضو يا غسل تيمم كند.

مرحوم سيد مي‌فرمايد «ففي هذه الصورة يجب‌ ‌استعماله في رفع الخبث» اين را بايد در رفع خبث استعمال كند و «يتيمم» اما به جاي وضو و غسل تيمم كند «لأن الوضوء له بدل و هو التيمم بخلاف رفع الخبث مع أنه منصوص في بعض صوره» مي‌فرمايد ضمن اینکه در بعضي از صورِ تزاحم بين طهارت حدثي و طهارت خبثي، نص هم داریم. بعد مي‌فرمايند «و الأولى أن يرفع الخبث أولا ثمَّ يتيمم» در مقام عمل اينطور نيست كه بگوئيم فرق نمي‌كند اول تيمم بعد تطهير يا اول تطهير بعد تيمم. مي‌گويند اولي اين است كه اول آب را براي رفع خبث استفاده كند یعنی بدنش را تطهير كند و بعد که مصداق براي فاقد الماء مي‌شود تيمم كند «ثمَّ يتيمم ليتحقق كونه فاقدا للماء حال التيمم».

در اين فرع مي‌گوئيم محل جریان تزاحم است، چون وضو بدل دارد و بدلش تيمم است اين ما ليس له بدل كه رفع خبث و طهارت بدن است مقدم بر ما له بدل مي‌شود كه بدل هم در اينجا بدل طولي است. تيمم در طول وضو است و در عرض آن نيست. فرع سوم اين است كه اگر اين كار را نكرد با اين آب آمد وضو گرفت مي‌فرمايد «و إذا توضأ أو اغتسل حينئذ بطل لأنه مأمور بالتيمم و لا أمر بالوضوء أو الغسل» اين مأمور به تيمم بوده اما نسبت به وضو يا غسل امري نيست[1].

کلام مرحوم خوئی
اولاً باید از حيث اصولي ببينيم چرا ما ليس له بدل بر ما له بدل ترجيح دارد؟ و ثانیا آيا اين ترجیح به عنوان تزاحم و به عنوان يكي از مرجحات باب تزاحم است يا اينكه نه، ما ليس له بدل را مقدم بر ما له بدل مي‌كنيم اما وجه تقديمش از باب تزاحم نیست.

مرحوم آقاي خوئي مي‌فرمايند بدل طولي و بدل عرضي از بحث تزاحم خارج است. ايشان مثال رفع الخبث و الحدث را نزدند. براي بدل طولي مثال زدند به اينكه الآن وقت نماز است، كسي مي‌آيد سلام مي‌كند و ردّ السلام واجب فوري است يا به قول ايشان مضيق، كه اصطلاحاً نمي‌توانيم بگوئيم مضيق است. از آن طرف نماز بدل دارد یعنی اگر اول وقت نشد در قسمت دوم وقتی انسان مي‌خواند. اينجا تزاحم بين واجب مضيق و موسع است و بدل هم بدل طولي است. در بدل عرضي می‌گویند كسي پولي دارد که يا اين پول را بايد براي اداء دينش صرف كند و يا برای پرداخت كفاره‌ي ماه رمضان که اطعام ستين مسكيناً بر عهده‌اش آمده صرف کند. در این مثال اطعام ستين مسكيناً بدل عرضي دارد كه روزه گرفتن است. آيا اينجا هم مسئله‌ي تزاحم و اينكه بگوئيم ما ليس له بدل بر ما له بدل مقدم مي شود، آيا درست است يا نه؟‌ آقاي خوئي (قدس سره) مي‌فرمايند هر دو مورد از موضوع باب تزاحم خارج است و ما ما ليس له بدل را مقدّم بر ما له بدل مي‌كنيم اما نه از راه تزاحم و ترجيح احد المتزاحمين علي الآخر.

می‌گوئیم چرا اينجا تزاحم نيست؟ ايشان مي‌فرمايد در واجب موسع شما مي‌گوئيد بين چه چيز و چه چيز تزاحم است؟ اين آدم از یک طرف مي‌خواهد نماز اول وقت بخواند و از طرف دیگر به او سلام كردند و مي‌خواهد جواب سلام را بدهد. فرد اول از نماز واجب نيست كه بگوئيم مزاحم با وجوب رد سلام است. اين فرد ليس بواجبٍ، لا مزاحمة بين الموسع و المضيق. چرا؟ مي‌فرمايند اولاً تزاحم در جايي است كه مكلف قدرت بر امتثال هر دو را نداشته باشد. اينجا مكلف مي‌تواند رد السلام كند بعد هم شروع به نماز خواندن كند. قدرت بر امتثال هر دو را دارد. در توضيح مي‌فرمايند «إذ التكليف بالموسع متعلقاً بالطبيعه». در واجب موسع فرد اول واجب نيست كه بگوئيم بين اين و بين وجوب رد سلام تزاحم است. متعلق تكليف در واجب موسع طبيعيِ صلاة است و خصوصيات فرديه بر آن دخالت ندارد. مكلف هم نسبت به طبيعت ولو در ضمن فرد ديگر قدرت بر امتثال دارد يعني الآن اين مكلف هم قدرت بر امتثال طبيعت نماز و هم قدرت بر امتثال رد السلام را دارد.

لذا مي‌گويند در جايي كه واجب موسع است و بدل هم طولي است تزاحم نيست. به عبارت ديگر همان بيان نائيني كه در باب تزاحم مسئله‌ي تنافي در امتثال را مطرح کردند. ایشان هم در اينجا مي‌گويند تنافي در امتثال نيست چون می‌تواند الآن رد سلام كند و بعد شروع به نماز خواندن كند. روي همين بيان، ازاله‌ي نجاست و مسئله‌ي «صلّ» هم بايد از بحث تزاحم خارج شود مگر اينكه بگوئيم به آخر وقت رسيده به این بیان که در اول وقت صلاة فرد ديگري دارد یعنی بدل طولي دارد. ازاله‌ي نجاست عن المسجد بدل ندارد پس او را بر صلاة مقدم مي‌كنيم. اگر به آخر وقت رسيد كه در ذهنم مي‌آيد بعضي از اصوليين همان جا وقتي مي‌خواهند مثال تزاحم را مطرح كنند اين قيد را مي‌آورند يعني وقتي رسيد به آخر وقت، يا نماز يا ازاله‌ي نجاست، قدرت بر امتثال هر دو ندارد. نماز در آخر وقت بدل ندارد. بله قضاي نماز به دليل ديگري است كه او را جبران مي‌كند ولي قضای نماز عنوان بدل ندارد.

در ادامه مي‌فرمايند همين بيان در جايي كه بدل، بدل عرضي است هم می‌آید مثلا در تزاحم بين واجب تخييري و تعييني. اداء دين يك واجب تعييني و اطعام ستين مسكيناً يك واجب تخييري است منتهي واجب تخييري‌اي است كه بدل دارد. ايشان مي‌گويند در آنجا هم محققين از اصولين مي‌گويند در واجب تخييري متعلق، يك عنوانِ قدرِ جامع بين اين خصال كفاره است. يعني بين آزاد كردن بنده و روزه گرفتن و اطعام 60 مسكين عنوان جامع ولو عنوان انتزاعي وجود دارد مثلا احد هذه الامور. اما خصوص اطعام ستين مسكيناً یا خصوص آزاد كردن بنده متعلق وجوب نيست.

بله اگر وجوب، به خصوص اطعام ستين مسكيناً تعلق پيدا مي‌كرد، مي‌گفتيم این فرد که پول دارد يا بايد دينش را بدهد يا بايد اطعام ستين مسكيناً انجام دهد پس بين‌شان تزاحم واقع مي‌شد. اما چون خصوص اين‌ها، متعلقِ وجوب نيست و متعلق عنوان قدر جامع بین آن‌هاست است و الآن مزاحمتي با ادای دین ندارد. لذا امتثال هر دو ممكن است یعنی هم واجب تعييني و هم قدر جامع را امتثال می‌كند منتهي قدر جامع را در ضمن يك فرد ديگر مثل صيام.

مثال دیگر در باب احجاج صبی است. من كنار كتاب تعادل و تراجيح مرحوم صدر همان زمان (تقريباً 30 سال پيش) يك مثال ديگري را پيدا كرده بودم كه همين روزها در بحث حج مورد بحث است. اگر كسي فرزند غير مميزش را احجاج كرد و يك گوسفند دارد. اين گوسفند را يا بايد براي خودش قرباني كند و يا بايد براي اين صبي قرباني كند. در روايات آمده كه «يذبح عن الصغار و يصوم الكبار». اين هم يك مثال خيلي خوبي مي‌تواند باشد. نسبت به كبار بدل دارد منتهي اين بدل طولي است و بدل عرضي نيست. بدلش اين است كه روزه مي‌گيرند اما نسبت به صغار بدل ندارد لذا اين قرباني را از صغار انجام مي‌دهند و كبار باید روزه بگيرند.

به آقاي خوئي مي‌گوئيم طبق نظر شما که تزاحم نيست، چرا در مثال اولي رد السلام را مقدم مي‌كنيد؟ و در مثال دوم اداء الدين را مقدم مي‌كنيد؟ يا در همين مثال معروفي كه از مرحوم سيد نقل كرديد چرا رفع الخبث را مقدم مي‌كنيد؟ مي‌فرمايد اين به حكم عقل است «لكون المكلف قادراً على امتثال التكليفين، فيجب عليه امتثالهما عقلًا بتقديم المضيق و الاتيان بالموسع‏». عقل مي‌گويد تو راهي را طي كن كه هر دو را داشته باشي. هم واجب مضيق را انجام بده و هم موسع را. اگر الآن موسع را انجام بدهي واجب مضيق از دست تو فوت مي‌شود. اما اگر اول مضيق را انجام بدهي و بعد موسع، هر دو را امتثال كردي[2].

روایت اخلاقی
روايت از امام جواد (عليه السلام) است كه حضرت فرمود «وَاعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ»[3]. مضمون اين روایت با تعبير خيلي جالبي كه معروف هم است از امام (رضوان الله تعالي عليه) كه فرمود عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد مطابقت دارد.

انسان نمي‌تواند تصور كند زماني را، مكاني را، شرايطي را كه اين خالي از نگاه خدا باشد. از يك طرف به انسان خيلي اميد مي‌دهد. شايد اين تعبيري كه در روايت آمده «فانظر كيف تكون» آن طرف قضيه‌اش فقط نباشد كه انسان فقط معصيت نكند كه البته اين يك مصداق روشنش است دائماً خدا تو را مي‌بيند. لذا اگر انسان بر اين امر باور داشته باشد نمي‌شود معصيت كند. معصيت وقتي است كه انسان خدا را غفلت مي‌كند. قدرت و عظمت خدا را غفلت مي‌كند كه اصلاً واقع مسئله اين است كه اهل معصيت و اهل معاصي اگر عمري را بر همين اشك بريزند کم است. توبه چيز ديگري است، انسان توبه كند كه چرا اين معصيت را كرد؟ اما عمري را در اين سپري كنند و اشك بريزند كه چطور شد من از خدا غافل شدم؟ اين خودش خيلي مسئله‌ي مهمي است و ما خيلي بايد روي اين كار كنيم تا ملكه‌ي خواب و بيدار ما بشود.

خواب نمودي از بيداري انسان است. اگر در خواب براي انسان وسائل گناه فراهم شد، آيا انسان در خواب مرتكب گناه مي‌شود يا نمي‌شود؟ اين درجات روحي و نفسي انسان را نشان مي‌دهد. اگر انسان در خواب با صحنه‌ي گناه مواجه شد و امتناع كرد، معلوم مي‌شود در بيداري هم تا اندازه‌اي قدرت بر اين كار دارد و خودساخته است. عرض مي‌كنم اگر انسان باورش باشد كه همه‌ي لحظات «في عين الله» است، در مقابل نظر خداست، انسان بر حركاتش و بر گفتارش و بر اعمالش توجه بیشتری می کند.

واقعاً انسان خودش را نگاه كند که گاهي عصباني مي‌شود در عصبانيت تعدّي از آن حدي كه بايد رعايت كند مي‌كند. مخصوصاً در مسائل علمي، آدم گاهي اوقات مي‌خواهد طرف مقابل را لِه كند و از بين ببرد. حالا اينكه يك قدرت ذهني پيدا كرديم، يك صغری و كبری بلديم بچينيم. يك حافظه‌اي خدا به ما داده، دو آيه قرآن دو تا روايت، دو قاعده اصولي و فقهي، يك قاعده فلسفي، آدم مي‌خواهد طرف مقابل را نابود كند! چه خبرمان هست؟ اين شايد از معاصي‌اي كه عوام مردم انجام مي‌دهند به مراتب قبحش بيشتر باشد. اينكه الآن من حافظه دارم اينكه كلمات را مرتب مي‌گويم، خدا عنايت كرده. اينكه حالا يك استدلالي بلدم بكنم، اين را خدا به من عنايت كرده. بايد شاكر باشيم اما از خدا غافل مي‌شويم و اين چه آثاري هم دارد؟

 بودند بعضي از رفقاي ما كه در اوايل طلبگي با هم بوديم بسيار خوش استعداد و با استعداد. مباحثي را در فلسفه مباحثه مي‌كرديم گاهي اوقات تعابيري آن رفيق ما مي‌كرد كه تمام بدنم مي‌لرزيد. يك حكيمِ بزرگ كه عمري را در حكمت صرف كرده بود و كتاب هم دارد و در فلسفه بسيار قوي است. گاهي اوقات سه چهار ساعت بحث فلسفي مي‌كرديم، روي غرور علمي، سخت هم هست تعبيرش كنم، مثلاً مي‌گفت «غلط كرده اين حرف را زده!» اين چه آثار وضعي هم دارد؟ يكي از آثار وضعي‌اش اين است كه از قافله‌ي علم خدا انسان را جدا مي‌كند از قافله‌ي علم انسان جدا مي‌شود، از حقيقت علم، حالا حافظه داشته باشد.

من ديدم در همين زمان ما افرادي به بهانه‌ي اينكه خودشان را اهل ولايت معصومين (عليهم السلام) مي‌دانند، خيلي خوب است، خدا رزق انسان كند يكي از دعاهاي ما بايد اين باشد كه هر روز نور ولايت ائمه در ما بيشتر باشد. ولي همين آدم‌ها به راحتي ديگران را وهابي مي‌كنند. مي‌گويند او وهابي است، او از ولايت دور است، چرا؟ اينكه دارم مي‌گويم راجع به آدم‌هايي است که اينها اهل استعدادند، زحمت كشيده هستند در مسائل علمي حوزه، شايد كرسي درس خارج هم داشته باشند البته خيلي محدود! ولي انسان مي‌بيند در قضاوتش نسبت به افراد به راحتي يك كسي را از مذهب خارج مي‌كند. به راحتي لعن مي‌كنند. حتي ممكن است يك مرجع تقليد را لعن كنند. چرا؟ انسان بر فرض به اين نقطه مي‌رسد كه اينها اشتباه مي‌كنند شما تذكر خودت را دادي تمام است. اما اينكه انسان دنبال كند بگويد من فقط در زير اين آسمان و روي اين كره در ولايت كسي به گرد من نمي‌رسد. تو چه خبر از باطن افراد داري؟

حتي در مسائل علمي، ولايي و تقوايي نبايد اينطوري حركت كنيم و بايد خودمان را به خدا بسپاريم. اين يك جهت قضيه است. يك جهت اين است كه ما في عين الله هستيم و خدا دائماً نگاه مي‌كند انسان از خدا استمداد كند. فهم من را بيشتر كن، عقل من را بيشتر كن، توفيق من را بيشتر بده، من را در اين حقيقت بيشتر وارد كن، اين هم اثرش است كه ان شاء الله خدا همه ما را حفظ كند.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



[1] ـ العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 477 و 478: السادس: إذا عارض استعمال الماء في الوضوء أو الغسل واجب أهم‌كما إذا كان بدنه أو ثوبه نجسا و لم يكن عنده من الماء إلا بقدر أحد الأمرين من رفع الحدث أو الخبث ففي هذه الصورة يجب‌ ‌استعماله في رفع الخبث و يتيمم لأن الوضوء له بدل و هو التيمم بخلاف رفع الخبث مع أنه منصوص في بعض صوره و الأولى أن يرفع الخبث أولا ثمَّ يتيمم ليتحقق كونه فاقدا للماء حال التيمم و إذا توضأ أو اغتسل حينئذ بطل لأنه مأمور بالتيمم و لا أمر بالوضوء أو الغسل...
[2] ـ مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج‏2، ص: 430 به بعد: ثمّ إنّه ينبغي التعرض لبعض مرجحات باب التزاحم، فنقول: إنّهم ذكروا لترجيح أحد المتزاحمين على الآخر اموراً: الأوّل: كون أحدهما مما لا بدل له، فيرجّح على ما يكون له البدل، سواء كان البدل طولياً أو عرضياً. و الأوّل كالواجب الموسع، فاذا وقعت المزاحمة بينه و بين الواجب المضيق، وجب ترجيح المضيق بلا لحاظ الأهمية بينه و بين الموسع، بل و لو كان الموسع بمراتب من الأهمية بالنسبة إلى المضيّق، كالصلاة بالنسبة إلى جواب السلام مثلًا، فانّه لا شبهة في كونها من أهم الفرائض و عمود الدين كما في الخبر، و مع ذلك يجب تقديم جواب السلام عليها، لما لها من البدل الطولي باعتبار الزمان.  الثاني: أي ما كان له البدل العرضي، كالواجب التخييري، فاذا وقع التزاحم بينه و بين الواجب التعييني، وجب تقديم التعييني عليه، و الاكتفاء بالبدل العرضي للواجب التخييري، كما إذا وجب على المكلف إحدى الكفارات الثلاث تخييراً و كان عليه دين، و وقع التزاحم بين أدائه و بين الاطعام مثلًا، فيجب تقديم الدين على الاطعام، لما له من البدل العرضي و هو الصيام.
[3] ـ تحف العقول، النص، ص: 455.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .