درس بعد

تعادل و تراجيح

درس قبل

تعادل و تراجيح

درس بعد

درس قبل

موضوع: تعادل و تراجیح


تاریخ جلسه : ۱۳۹۷/۱/۲۲


شماره جلسه : ۹۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه مباحث گذشته

  • قسم سوم

  • حدیث اخلاقی هفته

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


خلاصه مباحث گذشته
بحث در فرمایش مرحوم شهید صدر (رضوان الله تعالی علیه) و در تصویر ورود من الجانبین است. ایشان ملاك را در این قرار می‌دهد كه هر یك از دو حكم متوقف بر عدم دیگری شود یعنی ورود من الجانبین جایی است که اگر حكم اول باشد باید دیگری نباشد یا اگر حكم دوم باشد اولی نباید باشد. لذا خارج از این ملاك، ورود من الجانبین معنا ندارد و معقول نیست. منتهی فرمودند این عدم، تصوراً اقسامی دارد.

یك قسمش عدم فعلی بود كه فرمودند مستلزم دور است و چنین چیزی نداریم. لذا عنوان ورود من الجانبین در قسم اول محال است و معنا ندارد. اینجا علم به كذب احدهما داریم یا اولی متوقف بر عدم دیگری است یا دومی متوقف بر عدم اولی است. نمی‌شود هر كدام بر عدم دیگری متوقف باشد تعارض پیش می‌آید پس باید سراغ قواعد تعارض برویم.

فرض دوم عدم لولایی است. عدم لولایی یعنی لولا آن حكم اول این معدوم است و مقتضی ندارد پس اگر اولی متوقف بر عدم لولایی دومی است و دومی هم متوقف بر عدم لولایی اولی است نتیجه این است كه هیچ كدام فی نفسه اقتضا ندارد و در نتیجه اگر هیچ كدام فی نفسه اقتضا ندارد هیچ یك به مرحله‌ی فعلیت نمی‌رسد لا تعارض و لا تزاحم.

قسم سوم
عمده قسم سوم و مهم‌تر از آن  قسم چهارم است. طبق برداشتی كه ما عرض می‌كنیم قسم سوم را خوب دقت كنید[1]؛ قسم سوم این است كه هر كدام مقید به عدمِ فعلی دیگری است منتهی عدم فعلی قسم اول عدم فعلی مطلق بود قسم سوم عدم فعلی مقید است. می‌فرماید اگر حكم اول مقید به عدم حكم دوم مخالف باشد منتهی یك وقت می‌گوئیم حكم اول مقید است به اینكه حكم دومی نباشد که همان صورت اول است. اما در صورت سوم می‌گوئیم حكم مخالفی كه دارای قیدی باشد كه این قید سبب شود حكم دوم محكوم حكم اول بشود چنین قیدی نداشته باشد.

عبارت ایشان در قسم سوم این است «أن یكون الدلیلان متكفلین لحكمین مقیدین بالعدم الفعلی للآخر لا العدم اللولائی للآخر» این روشن است که هر كدام به عدم فعلی دیگر مقید هستند. «إلّا أنه لا یكون مقیداً بعدم المخالف مطلقاً، بل یكون كل منهما مقیداً بعدم حكم‏» وجود هر كدام مقید به عدم حكمی است. آن حكم چیست و چه خصوصیتی دارد؟ «یمتاز ذلك الحكم على الحكم الأول فی أنه لیس مقیداً بقید من قبیل قید الأول الّذی یقتضی محكومیته للأول‏» دومی دارای قیدی است كه به سبب آن قید محكوم اولی باشد نیست. اگر دومی قیدی داشته باشد كه به وسیله این قید محكوم اولی است، یعنی وقتی اولی آمد اول بر این حاكم می‌شود و این را از بین می‌برد این مورد نظر نیست. می‌خواهند به نحوی تصویر كنند كه این عدم فعلی دارای قیدی كه به وسیله‌ی آن قید محكوم اولی باشد نباشد. به طوری كه وقتی چنین قیدی را نداشت بتواند بر حكم اول مقدم بشود.

یک فرض این است که دومی قیدی دارد كه این قید سبب می‌شود اولی مقدم بر او بشود. بگوئیم یك حكمی مقابل این حكم وجوب حج هست به نام وجوب وفای به نذر این قیدی دارد كه وقتی این قید مطرح است آن اولی حاكم بر این است. می‌گوئیم نه، چنین قیدی ندارد. از این راه می‌خواهیم محكوم بودن هر كدام در مقابل دیگری را از بین ببریم. از این راه می‌خواهیم بگوئیم هیچ كدام بر دیگری تقدم پیدا نمی‌كند. اگر فرض اول كه عدم فعلی مطلق است حكم اول مقید بر عدم دومی است، دومی هم مقید بر عدم دومی و دور لازم می‌آمد، اما فرض ما اینست كه هم وجوب حج و هم وجوب وفای به نذر قیدی دارد و هر كدام مقید به عدم دیگری می‌شوند اما عدم یك حكم با این قید. در قسم دوم می‌گفتیم عدم لولایی كه نسبت به حكم اول بود اما در این قسم سوم می‌گوئیم عدم یك حكم مخالفی كه قیدی دارد كه این قید از قبیل قیودی نیست كه آن حكم اول بر او حاكم باشد. و بالعكس اولی هم قیدی دارد كه با وجود آن قید حكم دومی بر او حاكم نیست. هیچ كدام بر دیگری حاكم نیست. یا باید مسئله‌ی تعارض را مطرح كنیم و بگوئیم این دو دلیل هر كدام یك قیدی دارند كه به بركت آن قید وجودی دارند كه ربطی به او ندارد. اگر آن قید محكوم این حكم را نسبت به آن حكم اول می‌كرد، یا حكم اول را نسبت به حكم دوم، اینجا حكومت من الجانبین می‌شد. بخواهیم بگوئیم هر كدام یك قید مستقلی دارند كه مسئله‌ی محكومیت نسبت به دیگری را مانع می‌شود و در نتیجه نمی‌گذارد دیگری بر او مقدم بشود پس هیچ كدام بر دیگری تقدم ندارد مسئله‌ی تعارض مطرح می‌شود. معنای سوم در قسم چهارم روشن‌تر می‌شود.

فردا شهادت موسی بن جعفر (علیهما السلام) است و روز شنبه هم كه مبعث است. عمده این بحث ها برای قسم چهارم که در این قسم دو سه وجه فنی برای تقدیم وجوب حج و وجوب وفای به نذر ذكر شده كه البته در این كتابهای چاپ اولی كه داریم یك غلطی هم دارد. این را بگویم اگر خواستید مطالعه كنید در یك جایش دارد «و هذا وجهٌ آخر من الوجوه الفنیه للتقدیم وجوب وفاء بالنذر» كتاب ما اینطور دارد. عبارت باید اینطور باشد که «لتقدیم وجوب الحج علی وجوب الوفاء» كتاب ما سقط دارد كه باید اصلاح شود[2].

حدیث اخلاقی هفته
به مناسبت شهادت امام كاظم (علیه السلام) حدیثی می‌خوانم و آن اینست كه «یا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِی الدِّین‏» اگر كسی سه چیز را از خدا بخواهد یعنی سه چیز را دنبال كند؛ یكی آرامش با قطع نظر از مال، این غنا نه غنای مالی و ثروتی است بلكه غنای روحی است بدون اینكه مال و اموالی داشته باشد این در خودش احساس غنا كند، این یك. و بخواهد قلبش را از حسد پاك كند كه همه‌ی ما كم و بیش گرفتار این هستیم، خود انسان هم احساس می‌كند هر كسی به یك نحوی. سوم سلامت در دین است، انسان دینش دین درستی باشد، عقایدش درست باشد و در دین سالم بماند و نیاید امروز شدیداً مدافع دین باشد و دو روز بعد شدیداً مخالف دین باشد، كه واقعاً این هم از گرفتاری‌هایی است كه بیشتر متوجه ما طلبه‌هاست. مردم عادی یك دین عوامانه‌ی باصفایی دارند تا آخر هم نگه می‌دارند خیالشان هم راحت است ولی ما گرفتار این خطر هستیم، خودمان را دین‌شناس می‌دانیم تمام هزار سال گذشته‌ی روحانیت را زیر سؤال می‌بریم و تا حالا اینها نفهمیدند ولی اول كسی كه دارد دین را می‌فهمد من هستم، این را در زمان خودمان داریم. حضرت به هشام می‌فرمایند كسی كه این سه چیز را طلب می‌كند «فَلْیتَضَرَّعْ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یكَمِّلَ عَقْلَهُ» خیلی عجیب است می‌گوید در دعاهایش و در تضرعش در پیشگاه خدای تبارك و تعالی این باشد خدا عقلش را كامل كند.

 گاهی اوقات به یك كسی می‌گوئیم خدا یك عقلی به تو بدهد بدش می‌آید! در حالی كه این بهترین دعاست، این بالاترین دعاست. انسان باید در رأس ادعیه‌اش همین باشد كه خدا عقل او را كامل كند، بعد حالا اگر عقل كامل شد چه می‌شود؟ «فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا یكْفِیهِ» كسی كه عاقل بشود خدا او را قانعش می‌كند نسبت به آنچه كه او را كفایت می‌كند، هر چه دارد نسبت به او قانع است از لباس، منزل، مركب، همسر، گاهی اوقات بعضی از طلبه‌ها خانم‌هایشان می‌گویند كه ما همه جور داریم زندگی را برای شوهرمان اداره می‌كنیم ولی درد دلش را باز می‌كند می‌گوید تو چرا سواد نداری! تو چرا لیسانس نداری؟ این واقعاً خیلی عجیب است، ندارد كه نداشته باشد، البته اگر داشته باشد خوب است حالا كه ندارد نباید سركوفت بزنید، یا انسان یك مقداری موقعیت پیدا می‌كند مسئولیتی در این نظام پیدا می‌كند، یك مقداری برو بیا پیدا می‌كند و احترام پیدا می‌كند و به خانواده‌اش می‌گوید خانواده‌ی تو دیگر خیلی با ما رفت و آمد نكندمناسب ما نیست، اینطور ست اینهایی كه من می‌گویم متأسفانه در بعضی از ما واقع شده الحمدالله نادر است ولی یكی هم مضر است.

این قاعده كه انسان قانع به ما یكفیه باشد همسر صالحی دارید قانع به او باشید، فكر نكنید نسبت به تغییر او، تضعیف او، خانه‌ای دارید حالا وسیع است یا وسیع نیست، قدیمی است یا جدید، من در احوالات مرحوم شهید صدر همین روزها می‌دیدم كه ایشان در موقع شهادتش همان وسایلی در زندگی‌اش بوده كه در موقع ازدواجش به خانه آورده، خیلی عجیب است. یعنی هیچ زیاد نشده، در یك خانه‌ی اجاره‌ای در نجف با اینكه با حضور مرحوم آقای خوئی كه استاد ایشان بود و سایر اساتید مرجعیتش داشت در عالم شیعه مطرح می‌شد اما این چنین بود، در لباسش، خادمش نقل می‌كند كه همان لباس بود و لباس‌های متعددی آن چنانین داشت. این نه از باب اینكه بخواهد زهدفروشی كند، این قانع است و می‌گوید برای من كافی است. 

باز این خاطره را عرض كنم این منزلی كه مرحوم والد ما (رضوان الله علیه) زندگی می‌كردند مال والده‌ی ماست ولی امكاناتش خیلی بد بود اولاً‌زیرزمین ندارد و اتاق‌هایش هم بسیار مشكل دارد. یكی از مقلدین ایشان كه برای حساب و كتاب می‌آمد، این قضیه مال سال 73 و 74 هست، آن موقع وقتی حساب و كتاب كرد و خمسش را داد گفت من می‌خواهم یك منزل خیلی خوبی در سمت سالاریه قم 400 ـ 500 متر به هفتاد میلیون از پول پاك شده‌ی مخمس خودم برای شما بخرم، این كجاست كه شما زندگی می‌كنید، پدرم به ایشان فرمود اگر می‌خواهی من خوشحال شوم همین هفتاد میلیون را بده من بگذارم روی شهریه و به طلبه‌ها بدهم! و حاضر نشد جایش را عوض كند.

حالا نه اینكه این تصنعی بود، بزرگان ما همه همینطور هستند، حالا كم و بیش ... بزرگان ما اینها كه در مراحل علم واقعاً... طلبه اگر در مراحل علمی بخواهد به جایی برسد باید نسبت به دنیا قانع باشد، این قناعت خیلی مسئله‌ی مهمی است. قناعت در خانه، قناعت در مركب، قناعت در اموال، قناعت در مقام، گاهی اوقات انسان ناراحت می‌شود كه چرا فلان مجلس من را دعوت نكردند؟ بهتر، وقتم از بین نمی‌رود و كار می‌كنم، فلان جا من را ...، اینها چیزهایی است كه نقصان عقل منشأش می‌شود، اینها نقصان عقل است كه انسان ناراحت می‌شود عصبانی می‌شود چرا شأن من كذا، بزرگان ما رسول اكرم 6 را یا ائمه طاهرین را اهانت می‌كردند ولی آنها كجا داریم كه اینها بگویند شأن ما را چه كردند! مگر آن شأن معنوی الهی‌شان را، از آن شكوه می‌كردند كه یك عده غصب كردند ولی اگر كسی اهانت می‌كرد برایش دعا می‌كردند كه خدا هدایتش كند.

من عرض می‌كنم این مسئله‌ی قناعت «وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یكْفِیهِ» یعنی آدم عاقل قانع است، آدمی كه قانع نیست عاقل نیست، «وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یكْفِیهِ اسْتَغْنَى‏» كسی كه به آنچه كفایت می‌كند، حالا غذا نان خشك باشد چلوكباب درجه یك باشد بهتر از او باشد برایش فرق نكند هر چه بود استفاده كند، این استغنی. «وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ بِمَا یكْفِیهِ لَمْ یدْرِكِ الْغِنَى أَبَداً» و كسی كه آن مقداری كه كفایت می‌كند او را قانع نباشد، بگوید به جای یك خانه باید دو تا باشد، به جای یك ماشین چند تا باشد، و دائما در امور مختلف این ازدیاد طلبی كه یكی از خصوصیات نفس انسان است. این «وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ بِمَا یكْفِیهِ لَمْ یدْرِكِ الْغِنَى أَبَداً» یعنی هیچ وقت طعم غنا را نمی‌چشد.

سه مطلب در ابتدای حدیث هست «من اراد الغنا بلا مال و راحة القلب من الحسد و سلامة الدین» شرط هر سه این است كه مكمل عقل هستند، دعایش این باشد اگر بخواهیم حسد از ما دور بشود باید از خدا بخواهیم كه عقل ما را تكمیل كند، عقل كه كامل شد انسان می‌گوید آن خدایی كه این علم را به این رفیق ما داده من هم اگر زحمت بكشم به من می‌دهد، من چرا بگویم چرا او دارد؟ حسد به این معناست كه انسان بگوید چرا او دارد؟! چرا او این مراتب علمی را دارد، این دلش می‌خواهد كه او نداشته باشد، عقل می‌گوید تو خوشحال باش از اینكه او به این مرحله رسیده تو هم از خدا بخواه كه به تو هم بده، تو هم تلاش كن، این می‌شود كمال عقل، تكمیل عقل، این دعا شرط برای همه‌ی این امور است هم حسد از انسان از بین برود، هم دین انسان سالم بماند، این خیلی مهم است از این آسان نگذریم نمی‌دانیم چه سر ما می‌آید و در آینده چه پیش خواهد آمد؟ ولی وقتی خدا به انسان عقل نورانی بدهد دینش را هم حفظ می‌كند[3].

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



[1] ـ در پرانتز عرض كنم این قوت فكر اصولی است كه این مباحث را به میدان می‌آورد و مبادا در ذهن شریف‌تان بگوئید اینها چیست كه مطرح می شود؟ عرض كردم در بحث وجوب حج و وجوب وفای به نذر طبق قسم چهارم چند وجه فنّی برای تقدیم وجوب حج بر وجوب وفای به نذر ذكر می‌شود. اگر كسی توهم كند كه این بحث‌ها بحث‌های زائد علم اصول است صحیح نیست. ما برای تقدیم وجوب حج بر وجوب وفای به نذر روایتی نداریم در حالیکه این مسئله واقع شده. كسی نذر می‌كند عرفه همیشه در كربلا باشد. کسی نگوید این نذر باطل است چون متعلق نذر که ‌كربلا و عرفه است رجحان دارد و فقیه نمی‌گوید این نذر باطل است. بین وجوب حج و وجوب وفای به نذر تعارض جاری نیست چون یقین داریم شارع هم اصل وجوب حج و هم وجوب وفای به نذر را جعل كرده، پس لا محاله باید در باب تزاحم بیاوریم. در باب تزاحم، كدام مقدم است؟ روی چه مبنا و روی چه جهتی وجوب وفای به حج بر وجوب وفای به نذر مقدم است؟ باید وجه فنی داشته باشد و وجه فنی‌اش از همین رهگذر است. ما به قسم چهارم كه می‌رسیم شیرینی و حلاوت این بحث برایتان كاملاً روشن می‌شود منتهی از اول اگر بگوئیم این بحث‌ها چیست؟ ورود من الجانبین، اینها یك بحث‌های خیالی محض است واقعاً اینطور نیست بعد به نتیجه نخواهیم رسید.
[2] ـ بحوث فی علم الأصول، ج‏7، ص: 55: الثالث- أن یكون الدلیلان متكفلین لحكمین مقیدین بالعدم الفعلی للآخر- لا العدم اللولائی للآخر- إلّا أنه لا یكون مقیداً بعدم المخالف مطلقاً، بل یكون كل منهما مقیداً بعدم حكم یمتاز ذلك الحكم على الحكم الأول فی أنه لیس مقیداً بقید من قبیل قید الأول الّذی یقتضی محكومیته للأول بل یكون هو الحاكم على الأول. و حینئذ یكون مقتضى دلیل كل منهما وجوبه و لا یتقدم أحدهما على الآخر، لأن المفروض أن ما قید بعدمه كل واحد منهما هو حكم یفرض امتیازه علیه و لیس فی شی‏ء من الحكمین امتیاز كذلك فلا یوجد حاكم فی المقام، فیقع التعارض بینهما أو التزاحم.
[3] ـ الكافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 18: یا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِی الدِّینِ فَلْیتَضَرَّعْ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یكَمِّلَ عَقْلَهُ فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا یكْفِیهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یكْفِیهِ اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ بِمَا یكْفِیهِ لَمْ یدْرِكِ الْغِنَى أَبَداً

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .