درس بعد

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس قبل

بحث تفسیر موضوعی پیرامون آیات معاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: آيات معاد 2


تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۹/۲۴


شماره جلسه : ۲۷

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • وجه اختصاص نتائج پنج گانه به آیه پیشین از دیدگاه مرحوم علامه

  • حقّیت مطلقه‌ی خداوند متعال یکی از ادله‌ی اثبات معاد

  • کلام مرحوم شیخ طوسی در فارق بین حق و عدل

  • بازگشت تمام افعال عالَم به حق و باطل نه به عدل و ظلم

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) «باء» را در آیه شریفه «ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ»  به معنای سببیت گرفتند لذا این آیه شریفه را به عنوان سبب برای آیه پیشین قرار دادند.

و در «الجدول فی اعراب القرآن»[1] نیز «باء» را «باء سببیت» معنا کرده، و در كنز الدقایق[2] چنین آمده: «ذلك بأن الله هو الحق أی بسبب أنه الثابت فی نفسه الذی به تتحقق الاشیاء».

و اشکالات قول به سببیت مطرح شد و نظر مختار این شد که آیه ششم و آیه هفتم نتیجه‌ی آیه پیشین است و در كتب ادبیات نیز، همان طوری كه «باء» برای سببیت آمده «باء» برای غایت یعنی نتیجه نیز ذكر شده.

وجه اختصاص نتائج پنج گانه به آیه پیشین از دیدگاه مرحوم علامه
ایشان بعد از اینكه «باء» را در آیه شریفه، «باء سببیت» برای خلقت انسان و گیاه قرار می دهند می فرمایند: اگر سائلی بپرسد كه این خلقت‌ها، نتایج مهمی در ابواب توحید دارد، در مسئله‌ی ربوبیت خداوند تبارك و تعالی، در نفی شركاء در عبادت و در اینكه خدا علیم است، منعم است، جواد است، چرا این نتایج ( تعبیر به کار بردن نتیجه یا نتائج، که برخلاف مبنای ایشان در آیه شریفه است، ناخوداگاه در میان کلماتش پیدا است) را خداوند متعال در آیه ششم و هفتم مورد توجه قرار نداده و می‌فرماید «ذلك بأن الله هو الحق أنه یحی الموتی، أنه علی كل شیء قدیر....» در حالی که خداوند اینجا می‌توانست نتایج مهم‌تری را بیان كند اما مطرح نکرد. پس وجه اختصاص این نتایج به آیه پیشین چیست؟

حقّیت مطلقه‌ی خداوند متعال یکی از ادله‌ی اثبات معاد
پاسخ این است که:[3] از آنجا که سیاق آیات در مقام اثبات بعث است چون می‌فرماید: «یا ایها الناس إن كنتم فی ریبٍ من البعث» و وزان این آیات نیز، وزان آیات مثبت بعث است، لذا با توجه به این دو مطلب؛ نتیجه گرفته می شود كه این آیه شریفه پنجم تا هفتم می‌خواهد از طریق حقّیت مطلقه‌ی خداوند تبارك و تعالی، اثبات بعث نماید؛ بیان حقّیت مطلقه به این نحو است:

 اگر یك موجودی حقّیت مطلقه پیدا كرد از آن به «حقٌ علی الاطلاق» تعبیر می شود؛ یعنی حقٌ فی ذاته، حقٌ فی صفاته، حقٌ فی افعاله، در همه‌ی امور حق است. اولین قاعده‌ای كه می توان از موجود حقّ علی الاطلاق استفاده کرد این است كه «الحق لا یصدر منه إلا الحق»، آنچه از حق صادر می‌شود فقط حق است، هر فعلی از خداوند تبارك و تعالی صادر می شود حق است، این قاعده حتی در اعتباریات هم جریان پیدا می‌كند حتی در فقه و اصول هم این قاعده نافع است، هر حكمی كه از خداوند تبارك و تعالی صادر می‌شود هر چند در امور اعتباری از واجبات، از محرمات، در جزاییات از جمله حقوق مربوط به رجال، نساء، صبیان، تمام اینها «لا یكون إلا الحق» همه‌اش حق است.

البته مرحوم علامه به مباحث اعتباریات اشاره‌ای نفرموده اند چون فقط می‌خواهند در باب بعث كه فعل خداست نتیجه بگیرند لذا فقط همان را مطرح کرده اند ولی وقتی که برای خداوند تبارك و تعالی حقّیت علی الاطلاق ثابت باشد پس شامل همه‌ی امور می شود. و این بحث بسیار كلیدی و لطیفی است که در تفسیر، در بحث اعتقادیات و هم در مباحث اعتباریات نیز می تواند مورد استدلال قرار بگیرد.

در نتیجه وقتی گفته می شود خدا حق است و حق علی الاطلاق است یعنی فی ذاته، ‌صفاته و افعاله، فی احكامه، تمام احكامی که از او صادر می شود حق است پس این بیان که احكام خداوند تبارك و تعالی بر اساس عدل است کلام باطلی است زیرا اگر بر اساس عدل باشد در باب دیه مثلاً، با مشکل مواجه خواهیم شد به این صورت که اگر شخصی، یک آدم بی ارزش و بی‌خاصیت را بكشد از نظر دیه، با کشتن یك مجتهد و یا یک طبیب درجه یک، مساوی است و دیه در تمام اینها یكی است، أین العداله؟ و نمی توان گفت چون خداوند تبارك و تعالی عدل است یعنی ذاتش صفاتش افعالش عدل است پس باید احكامش هم بر اساس عدل باشد.

و طبق مبنای اصولی که اختیار شد ما این را مورد انکار قرار دادیم و گفتیم ملاکات دیگری دارد لذا باید این را تصحیح كرد و طبق قاعده‌ی که در اینجا از آیه شریفه استفاده می‌شود كه تمام افعال و احكام الهی حق است باید پیش رفت و ارتباطی به مسئله عدل ندارد.

کلام مرحوم شیخ طوسی در فارق بین حق و عدل
ایشان در ذیل همین آیه شریفه «بِأَنَّ اللهَ هُوَ الحْقُّ» می‌فرماید: «العدل جعل الشیء علی قدر ما تدعوا إلیه الحكمة»، عدل قرار دادن شیء، به اندازه‌ای كه حكمت اقتضا می‌كند، یعنی به مقداری كه حكمت اقتضا می‌كند آن شیء لحاظ می شود «و الحق فی الاصل جعل الشیء لما هو له فیما تدعوا إلی الحكمه»، حق «جعل الشیء» است «لما هو له»، برای آنچه كه این شیء برای آن است، «فیما تدعوا إلیه الحكمه» در آنچه كه حكمت به آن دعوت می‌كند، یعنی در باب عدل «علی قدر الحكمه» است ولی در باب حق «جعل الشیء لما هو له» است.[4]

در بحث شرور مثل خلقت حیوانات درنده و آفات سماوی و زلزله و سیل و ... كه همه ای اینها از بین می برند، مصداق حق می باشند نه مصداق عدل. زیرا «الحق جعل الشیء لما هو له»، این حیوانات درنده را خدا خلق كرده و هدفی هم از آن دارد، اما «ما هو له» آن، نتیجه‌اش یك حكمتی دارد، «فیما تدعوا إلی الحكمه» بالأخره یك غایت و هدفی دارد.

بنابراین عدل «علی قدر الحكمه» است اما در حق باید یك هدفی برای آن ترسیم شود، فرض كنید هدف زلزله این است كه مردم را متوجه خداوند تبارك و تعالی كند و این عنوان حق پیدا می کند و باطل نیست، باطل آن است كه هدف ندارد اما حق آن است كه هدف دارد خداوند تبارک تعالی این حیوانات عجیب الخلقه را خلق کرده« هذا حقٌ» اما نمی توان گفت «هذا عدلٌ» عدل یعنی اینکه انسان هر چیزی به قدر حکمت آن را قرار دهد و بحث خلقت، دارای هدف است منتهی هدف حكیمانه نه یك هدف غیر عقلایی،

لذا وقتی که گفته می شود احكام الهی حق است دیگر لازم نیست سراغ ملاکات رفت تا ببینید عدالت كجای آن قرار گرفته بلکه بر اساس حق است یعنی خداوند متعال یك هدفی دارد، خدا دیه را قرار داده به هدف اینكه عقوبتی بشود، هدفش عقوبت است لذا دیه‌ یک مجتهد و یك دكتر، با دیه یك آدم بی‌خاصیت، یا دیه یک بزرگ با یک بچه، فرقی نمی‌كند، و همه ای اینها بر اساس حق است.

بازگشت تمام افعال عالَم به حق و باطل نه به عدل و ظلم
از آنجا که مسئله حق در مقابل باطل قرار می گیرد برخلاف مسئله عدل که در مقابل ظلم قرار می گیرد، درنتیجه نمی توان قائل شد به اینکه هر فعلی «إما أن یكون عدلاً»  اگر عدل نباشد عنوان ظلم پیدا می کند، بلکه بعضی جاها اصلاً از مقسم عدل و ظلم خارج است مثلاً رنگ آبی زدن به دیوار، از مقسم ظلم و عدل خارج است و ملاك دیگری برای آن در نظر گرفته شده است، مثلا خوردن غذای مباح و طیّب، نه مصداق عدل و نه مصداق ظلم است، نمی توان گفت «هذا عدلٌ» و اگر نشد «ظلمٌ»، پس نباید گفت هر جا عدل نشد عنوان ظلم را دارد.

 اما در مسئله حق و باطل، می توان گفت هر جا حق نباشد پس باطل خواهد بود زیرا هیچ چیزی در این عالم، از مقسم حق و باطل خارج نیست، یا حق و یا باطل است، ‌زدن رنگ به دیوار، یا بر محوریت حق است و یا باطل؟ اگر زدن این رنگ خاص، دارای هدف باشد حق است و اگر نباشد باطل خواهد بود.

 در روایات غنا از یكی از ائمه معصومین (علیهم السلام) سؤال شد که چرا غنا حرام است؟ حضرت فرمودند: اگر حق را یك طرف و باطل را طرف دیگر قرار بدهند غنا كدام طرف قرار می‌گیرد؟ سائل عرض كرد غنا طرف باطل قرار می‌گیرد.

پس اینکه هر جا حق نباشد باطل خواهد بود، در همه امور این چنین است، در احكام، در غیر احكام، در افعال خدا، در افعال مخلوق خدا، ولی مسئله‌ی عدل و ظلم اینطور نیست و از قبیل ملكه و عدم ملکه است؛ یعنی عدل جایی است كه «من شأنه» اینكه عدالت در آنجا باشد، «من شأنه» اینکه عدل رعایت بشود، اما آنجایی كه «من شأنه» نیست دیگر خارج از مسئله عدل و ظلم خواهد بود.

مثلاً  در جایی که نسبت به یک مالی، احتمال داده می شود که برای یکی از این دو نفر است در اینجا باید گفت: عدالت این است كه نصفش را به این فرد و نصف دیگرش را به آن فرد داده شود، ولی گاهی اوقات  مثلاً یك آدمی دارد از دنیا می‌رود و به یکی از بچه هایش علاقه بیشتری دارد لذا در زمان حیات، مال بیشتری به این بچه می دهد. در اینجا هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند بگوید ظلم كرده است، البته می‌گویند انصاف و بهتر این بود تبعیضی قائل نشود ولی نمی توان گفت ظلم کرده است. یا شخصی با اینکه اولاد کثیر دارد لکن تمام اموالش را وقف برای امام حسین (علیه السلام) می‌كند، در اینجا این مصداق ظلم نیست هر چند در روایات و در فقه ما سفارش شده تا اولادت هستند «قوا انفسکم و اهلیكم» سراغ امور دیگرنروید، اما اینها مصداق ظلم نیست.

 پس یك سری امور وجود دارد كه از مقسم عدل و ظلم خارج است اما هیچ چیزی در عالم پیدا نمی شود که از مقسم حق و باطل خارج باشد، پس هر عدلی، حق است ولی هر حقی، لازم نیست عدل باشد و عدل باید به مقدار الحكمه باشد اما حق بر اساس هدف است.

سپس مرحوم علامه می‌فرماید: یكی از ادله‌ی اثبات معاد و بعث، حق مطلق بودن خداوند متعال است به این بیان که:

وقتی گفته می شود خداوند متعال در ذاتش، در افعالش، در همه امورش حق است، پس این خلقتی كه نسبت به انسان دارد نباید باطل باشد بلکه دارای هدف است لذا اگر با مرگ دنیا، زندگی انسان به پایان برسد و معاد و بعثی در میان نباشد عنوان باطل خواهد بود، در حالی که تمام افعال خداوند متعال بر اساس حق است پس معاد و قیامتی وجود دارد.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ ج17،ص:90.
[2] ـ .ج9،ص:49
[3] ـ «فالذی یعطیه السیاق- و المقام مقام إثبات البعث- و عرض هذه الآیات على سائر الآیات المثبتة للبعث أن الآیة تؤم إثبات البعث من طریق إثبات كونه تعالى حقا على الإطلاق فإن الحق المحض لا یصدر عنه إلا الفعل الحق دون الباطل، و لو لم یكن هناك نشاة أخرى یعیش فیها الإنسان بما له من سعادة أو شقاء و اقتصر فی الخلقة على الإیجاد ثم الإعدام ثم الإیجاد ثم الإعدام و هكذا كان لعبا باطلا فكونه تعالى حقا لا یفعل إلا الحق یستلزم نشاة البعث استلزاما بینا فإن هذه الحیاة الدنیا تنقطع بالموت فبعدها حیاة أخرى باقیة لا محالة». المیزان فى تفسیر القرآن، ج‏14 ، 346 .  
[4] ـ و اصل الوصف بالحق من قولهم: حقه یحقه حقاً، و هو نقیض الباطل. و الفرق بین الحق و العدل أن العدل جعل الشی‏ء على قدر ما تدعو الیه الحكمة، و الحق فی الأصل جعل الشی‏ء لما هو له فی ما تدعو الیه الحكمة غیر انه نقل الى معنى مستحق لصفات التعظیم، فالله تعالى لم یزل حقاً أی انه لم یزل مستحقاً لمعنى صفة التعظیم بأنه الا له الواحد الذی هو على كل شی‏ء قدیر. التبیان فی تفسیر القرآن، ج7،ص:294.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .