درس بعد

اوامر

درس قبل

اوامر

درس بعد

درس قبل

موضوع: ماده و صیغه امر


تاریخ جلسه : ۱۳۷۸


شماره جلسه : ۵۹

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال استاد محترم بر فرمايش مرحوم نائيني(ره)

  • نقد و بررسي جواب حلي آقاي خويي(ره)

  • جمع بندي مطالب

  • بحث «اذا استحالت تقييد استحالت اطلاق»

  • بحث اخلاقي هفته

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


فرمايش مرحوم نائيني(ره) و اشکالاتي که مرحوم آقاي خويي(ره) بر ايشان وارد کرده را ملاحظه فرموديد.

 بالاخره ببينيم در اين بحث، آيا اخذ قدر جامع در متعلق امکان دارد يا نه؟

اشکال استاد محترم بر فرمايش مرحوم نائيني(ره)

بر فرمايش مرحوم نائيني(ره) اشکال ديگري را هم، روي بعضي از مباني گذشته، مي‌توانيم بيان کنيم که بر طبق آن مباني ديگر نيازي به اين بحثهاي مفصلي که مرحوم آقاي خويي(ره) داشته‌اند که هم جواب نقضي داده‌اند و در جواب حلي هم تعدد اراده درست کرده‌اند، نيست و آن اين است که آن قدم اولي که مرحوم نائيني(ره) در فرمايششان برداشته‌اند، به نظر ما مخدوش است.

ايشان فرموده‌اند: اين داعي خودش سبب و علت براي حدوث اراده مي‌شود، يعني براي اين اراده مي‌کنم که نماز را انجام دهم، همان داعي کون العمل لله. اين داعي علت حدوث اراده است و اگر علت حدوث اراده شد، در رتبه مقدم بر اراده است و ديگر نمي‌توانیم در فعل که اراده مي‌خواهد به آن تعلق پيدا کند، موخر از اراده است قرار دهيم، چون لازم مي‌آيد که آنچه که متقدم هست، متاخر شود.

به نظر ما در همين قدم اول مناقشه است و آنچه که علت حدوث اراده در نفس انسان است، داعي نيست.

قبلا در بعضي از مباحث سابقه عرض کرديم که يک مبنايي را مشهور از اصوليين دارند و آن اين است که آنچه که سبب ايجاد داعي براي انسان مي‌شود، امر مولاست، اما در مقابل اين مبنا، مرحوم بروجردي و امام(قدس سرهما) مخالفت کرده و گفته‌اند: امر مولا سبب تحريک مکلف نيست، بلکه داعي براي اين که مکلف عمل را انجام دهد، اعتقادي است که مکلف دارد.

مؤيدش هم اين بود که اين امر نسبت به خيلي از افراد جنبه محرکيت ندارد، پس معلوم مي‌شود که آنچه که محرک براي افراد است، همان جنبه اعتقادي است.

حال از همين مبنا که قبلا هم آن را پذيرفتيم، در اينجا در جواب مرحوم نائيني(ره) استفاده مي‌کنيم که آنچه که سبب اراده در نفس انسان براي انجام عمل است، آن داعي نيست، مويدش هم اين است که اگر انسان نماز را اراده کند، اما از شرايط نماز اطلاعي نداشته باشد و بگويد: من نمازي را که مطلوب براي خداست، مي‌خواهم انجام دهم، اينجا آن اعتقاد، سبب حدوث اراده مي‌شود، اما مکلف از اين داعي و اين که بايد جزء اين نماز يا شرط اين نماز، کون العمل لله تبارک و تعالي باشد، خبر ندارد.

پس در همين قدم اول فرمايش مرحوم نائيني(ره) خدشه کنيم و اين خشت اول به نظر ما کج گذاشته شد، تا يک استدلال مفصل و يک نتيجه از آن گرفته شد.

بنابر اين بيان، ديگر نيازي به آن جواب مفصل آقاي خويي(ره) و اين که آيا يک اراده تشريعيه در مقابل اراده تکوينيه داريم يا نه؟ وجود ندارد.

نقد و بررسي جواب حلي آقاي خويي(ره)

بعلاوه اين جواب حلي انصافا ناتمام است، به اين دليل که ايشان در جواب حلي فرموده‌اند: دو اراده داريم که؛ يک اراده به فعل خارجي، بما انه خارجي تعلق پيدا مي‌کند و يک اراده هم به آن قصد جامع و قصد اين که عمل براي خدا باشد که يک فعل نفساني هست، بما انه فعل نفساني تعلق پيدا مي‌کند.

اشکال اين است که وجدانا در چنين مواردي دو اراده نداريم. اگر فرض کنيم که خداوند متعال يک مرکبي را بر ما واجب کند که هم فعل خارجي دارد و هم فعل نفساني، وقتي مي‌خواهيد اراده کنيد که اين مامور به را انجام دهيد، آيا واقعا در نفس شما دو اراده وجود دارد؟ هرگز اين چنين نيست.

بله اگر دو عمل مستقل از يکديگر باشد، چه هر دو خارجي باشد، يا هر دو نفساني و يا يکي خارجي و ديگري نفساني، نياز به دو اراده دارد، چون دو عمل مستقل، دو اراده‌ي مستقل مي‌خواهد. اما اگر يک عمل مرکب مامور به واقع شود، اينجا ديگر اراده متعدد نداريم و يک اراده به اين عمل مرکب تعلق پيدا مي‌کند.

بعبارة اخري اين جواب ايشان، هم وجدانا مخدوش است و هم برهانا. در وجدانمان مي‌بينيم که وقتي مي‌خواهيم عمل مرکبي را انجام دهيم، دو اراده نداريم و يک اراده واحد به اين عمل مرکب تعلق پيدا مي‌کند.

اما برهانا، در جايي که دو عمل مستقل از يکديگر باشند و مرتبط با هم نباشند، اينجا دو عمل و دو مراد است، لذا دو اراده لازم دارد. اگر مراد متعدد شد، دو اراده لازم داريم. اما در ما نحن فيه، يک مرکب، يک مراد و يک عمل است. منتها عملي که يک جزءاش خارجي است و جزء ديگرش نفساني، پس برهانا بيش از يک اراده نياز ندارد.

جمع بندي مطالب

بنابراين خلاصه مطالب اين شد که جواب حلي مرحوم آقاي خويي(ره) از استادشان، هم وجدانا و هم برهانا مخدوش است و براي حل استدلال مرحوم نائيني(ره) بايد در همان مقدمه اول ايشان خدشه کنيم و نتيجه بگيريم که داعي علت حدوث اراده نيست.

اگر داعي علت حدوث اراده نشد، استدلال مرحوم نائيني(ره) بطور کلي از بين مي‌رود و راه ديگري هم براي استحاله نداريم.

پس تا اينجا به اين نتيجه رسيديم که اخذ قصد امر در متعلق امکان دارد. اخذ سائر دواعي ديگر در متعلق، مثل قصد محبوبيت و قصد مصلحت امکان دارد. اخذ قدر جامع هم امکان دارد.

براي قدر جامع اين توضيح را هم اضافه کنم که اگر اخذ خود قصد امر امکان داشت، کما اثبتناه و اخذ سائر دواعي قُربيه امکان داشت، کما اثبتناه، وقتي اخذ همه اينها امکان دارد، قطعا قدر جامعش هم امکان دارد. وقتي اخذ هر کدام به تنهايي در متعلق ممکن شد، اخذ قدر جامع هم در متعلق ممکن مي‌شود.

بحث «اذا استحالت تقييد استحالت اطلاق»

بحث ديگري که در اينجا بايد مطرح شود اين است که آنهايي که مي‌گويند: اخذ قصد امر امکان ندارد و تقييد به اين قيد محال است، دو مطلب را گفته‌اند که: «اذا استحالت تقييد استحالت اطلاق»، اگر تقييد محال شد، اطلاق هم محال است و در انقسامات ثانويه تقييد محال است، پس اطلاق هم محال است.

مرحوم مظفر(ره)(در اصول فقه) اگر در ذهن شريفتان باشد، يک انقسامات اوليه درست کرد و يک انقسامات ثانويه. انقسامات اوليه يعني آن خصوصيات و حالاتي که «قبل تعلق الحکم»، عارض بر موضوع يا متعلق مي‌شود. مثلا خداوند قبل از اين که وجوب را براي نماز جعل کند، مي‌تواند رکوع را در آن به عنوان جزء قرار بدهد يا ندهد و... اين را مي‌گويند: تقسيمات اوليه.

اما يک انقساماتي داريم که انقسامات بعد تعلق الحکم است، يعني اين تقسيم صحيح نيست، الا بعد از اين که فرض کنيم حکم آمده است. مثلا تقسيم به اين که نماز، يا با قصد امر است و يا بدون قصد امر، از انقسامات ثانويه است، چون قصد امر متوقف بر امر است.

مرحوم نائيني(ره) فرموده: اصلا جريان اطلاق و تقييد، فقط نسبت به انقسامات اوليه معنا دارد، اما نسبت به انقسامات ثانويه، هم تقييد محال است و هم اطلاق.

آنوقت براي اثبات اين مدعا، مجموعا دو مطلب داشته‌اند؛ يک مطلب اين است که گفته‌اند: تقابل بين اطلاق و تقييد ، تقابل عدم و ملکه است و نه تقابل تضاد. اطلاق يعني چيزي که قابليت قيدي را دارد که اگر متکلم آن قيد را نياورد، مي‌شود اطلاق. پس اطلاق بعنوان عدم ملکه است و تقييد بعنوان ملکه.

اين يک ادعا که در نتيجه آن خواسته‌اند اثبات کنند که اطلاق يک امر عدمي است و تقييد يک امر وجودي.

 مدعاي دوم اينها اين است که اگر اطلاق در موردي محال شد، «اذا استحالت العدم ، استحالت الملکه»، تقييد هم محال مي‌شود که بايد هر دو ادعا را بررسي کنيم که آيا اطلاق و تقييد دو امر وجودي هستند، تا نسبت بين اين دو تضاد باشد يا اطلاق امرعدمي است و تقييد وجودي، تا يکي عدمي و ديگري وجودي باشد، و نسبت عدم و ملکه شود؟

اما بر فرض اين که نسبت عدم و ملکه باشد، آيا اين ادعاي دوم درست است که اگر ملکه محال شد، عدم هم محال مي‌شود يا اگر عدمش محال شد، ملکه محال مي‌شود.

اينجا مرحوم آقاي خويي(قدس سره)(محاضرات، جلد 2، صفحه 173) راجع به اطلاق و تقييد، مطلبي دارند که آن را خودتان ملاحظه بفرماييد، تا ان‌شاء‌الله روز شنبه فرمايش ايشان را عرض کنم و بحث را دنبال کنيم.

بحث اخلاقي هفته

امروز روز چهارشنبه است، نکته‌اي را، هم به خودم و هم خدمت آقايان تذکر مي‌دهم و آن توجه به نفس و قواي و صلاحيتها و خلاقيتها و قدرتهايي است که نفس انسان دارد. اصلا به طور کلي عالم نفس انسان يک عالم بسيار عجيبي است. يک وقتي فکر مي کردم که خداوند انسان را طوري آفريده که اين نفس انسان در نهايت حب به خودش است. نفس انسان موجودي است که در ذات و خميره‌ي اين نفس، حب به خودش وجود دارد و به دنبال برتري جويي، لذت طلبي و استفاده از مواهب دنيوي براي خودش است.

از يک طرف اين در نفس هر انساني وجود دارد و از يک طرف دستور دادند که با اين نفس مبارزه و مخالفت کنيد و اين هواهاي نفساني را خاموش کنيد. آن نهايت مطلوب و غاية آمال اين است که خودش را در درون خودش ذبح کند و از بين ببرد. جمع بين اين دو چطور مي شود؟

از يک طرف نفسي است که در نهايت حب به خودش حضور دارد و در همه ي ابعاد زندگي، حتي در زندگي داخلي‌اش مي‌بينيد که در جايي که بين منفعت شخص انسان و منفعت فرزند تعارض پيدا مي‌کند، غالب انسانها منفعت خودشان را مقدم مي‌کنند.  اين حب به نفس، حب به خود، حب به حفظ خود،حب به قدرت خود، همه اينها در محدوده نفس انسان وجود دارد.

از يک طرف هم خداوند مي‌فرمايد: اگر مي‌خواهي در مسير قرار گيري، مطلوب اين است که خودت را فراموش کني و حب به خودت را کنار گذاري و حب به خدا را در درون خودت جايگزين کني. جمع بين اين دو به چه نحوي است؟

انسان وقتي فکر مي‌کند، مي‌بيند که بالاخره دين و دستوراتي که در دين براي ترک گناه يا انجام عبادت داده شده، تماما روي همين طرفين مهمي است که در مساله وجود دارد.

تقوي امکان ندارد، مگر کسي که نه تنها مخالفت با نفس کند، در قرآن يا در بعضي از روايات، مساله جهاد نفس را مطرح کرده است که از مرحله ي مخالفت خيلي بالاتر است.

گاهي انسان مي‌گويد من با نفسم مخالفت مي‌کنم، مثلا نفس تمايل دارد به مشهور شدن و ... مي‌گويد: با نفسم مخالفت مي‌کنم و ممکن است که بتواند مخالفت هم کند، کما اين که در بعضي از چيزهاي جزئي، با نفسش مخالفت مي‌کند و از بعضي از لذات جزئي دنيا چشم پوشي مي‌کند.

کما اين که در خيلي از ما طلبه ها، اين مرتبه‌اش وجود دارد و اصلا طلبه شدن، يک ملازمه عادي دارد با اين که انسان با بسياري از اين لذتهاي جزئي را که در نظر ديگران عنوان لذت دارد، مخالفت کند و کنار گذارد.

ولي نکته‌اي که خيلي مهم است، اين تعبير مجاهدت نفس است که خيلي زحمت کشيدن مي‌خواهد. اين که در روايات هم وارد شده که پيامبر فرمودند: جهاد اکبر. نسبت به نفس، واقعا جهاد اکبر است. نه تنها انسان با آنچه که در درونش، به عنوان يک امر ذاتي قرار داده شده، مخالفت کند، بايد از بينش ببرد و آن را ذبح کند. آنوقت آيا اين چيزي هست که انسان به سادگي بتواند به آن برسد؟ خيلي مشکل است.

گاهي اوقات به زبان و الفاظ خيلي آسان است که انسان بگويد: من جهاد با نفس مي‌کنم. در حالي که بين جهاد نفس و مخالفت نفس خلط کرديم.

مخالفت نفس امر آساني است، نفس انسان ميل به سفر دارد، اما نمي‌رود، ميل به غذا دارد، اما نمي‌خورد، حتي ميل به شهرت و مقام دارد، اما انجام نمي‌دهد. اما اينها در همين مقوله‌ي مخالفت باقي مي‌ماند.

در مسأله جهاد بايد به اين مرحله برسد که انسان نه تنها مخالفت مي‌کند، بلکه از اين مخالفت لذت هم مي برد. گاهي زمينه‌اي براي انسان فراهم مي‌شود و مي‌گويد: من نمي‌خواهم زيادت طلبي کنم، شهرت طلبي کنم، جلوي نفس خودمان را مي‌گيريم و اين کار را هم انجام نمي‌دهيم، اما در درون خودمان، بدمان هم نمي‌آيد، اگر اين کار انجام مي‌شد، کما اين که در من متاسفانه زياد وجود دارد.

اين آيه شريفه که در قيامت به کفار گفته مي‌شود، «وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في‌‌ حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها» که بعضي از اهل تفسير بر طبق اين آيه مي‌گويند: مناسب است انسان مومن خيلي لذات دنيا را استفاده نکند و لذات دنيا براي اهل دنيا باشد.

انسان حالا مخالفتي کند و يک چيزي را نخورد، يک چيزي را نبيند، يک جايي نرود، تعريفي از او نشود، اما آيا ميل به آن هم دارد يا نه؟ فرض کنيد که اگر جايي نشسته باشيم، يک منبري هم منبر باشد، خودم را قانع کنم به اين که اگر اين منبري از من تعريف نکرد، من چيزي به او نگويم و برخوردم با او فرقي نکند، اما ته دلم، اگر تعريف کرد خوشم بيايد. اين يک مخالفت ظاهريه هست، اما آن مرحله مجاهدت نيست.

به نظر مي‌رسد که مرحله مجاهدت، مرحله‌اي است که انسان از ذبح خودش، به وسيله‌ي خودش لذت ببرد. از قرار دادن خدا در درون خودش لذت ببرد. حقيقت خدا و ذات خدا را در درون خودش مقداري احساس کند. انسان اگر اين را واقعا در درون خودش يافت، ديگر به مرحله مجاهدت نفس رسيده است. اما اگر اين را پيدا نکرد، باز مي‌بيند يک تمايلاتي دارد.

باز فرض کنيد که بخواهد از تمتعات و امکانات دنيا مقداري سهم داشته باشد، اين به مرحله ي مجاهده با نفس نرسيده است. علي اي حال بايد مقداري نسبت به اين نفس بيشتر انسان فکر کند.

در بين عرفا و حکما يک بحث بسيار مهم بحث معرفة النفس است، منتها مقداري اينها مي‌برند در مسائل عميق فلسفي و از حقيقتش هم شايد دور شوند.

علي اي حال اگر انسان توجه کند به نفس خودش، خيلي از راهها را پيدا مي‌کند. نفس انسان بهترين موعظه و واعظ براي انسان است و بهترين راه است براي اين که بتواند طرق هدايت را پيدا کند که اين هم باز از عجايب نفس انسان است. همين نفس انسان که انسان را از بين مي‌برد، اگر انسان درست دقت کند، از انسان دستگيري مي‌کند.

خداوند عاقبت همه ما را ختم به خير گرداند.



وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اوامر مرحوم نائینی اخذ قصد امر در متعلق امر امتناع اخذ قصد امر در متعلق امر بودن عمل برای خدا اخذ قدر جامع امر در متعلق امر داعی برای انجام عمل علت حدوث اراده تقابل بین اطلاق و تقیید توجه به نفس حب به نفس جهاد با نفس

نظری ثبت نشده است .