درس بعد

مقدمه اصول

درس قبل

مقدمه اصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: وضع


تاریخ جلسه : ۱۳۹۹/۹/۵


شماره جلسه : ۳۷

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • حدیث اخلاقی هفته (ادامه خطبه شقشقیه)

  • کلام مرحوم خوئی (رحمه‌الله) در منهاج البراعة

  • ادامه بیان خطبه

  • خلاصه مباحث گذشته

  • سایر اشکالات وارد بر مسلک تعهد

  • کلام مرحوم امام خمینی (رحمه‌الله) و بررسی آن

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



حدیث اخلاقی هفته (ادامه خطبه شقشقیه)
در دنباله خطبه شقشقیه حضرت (عليه‌السلام) می‌فرمایند «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا.» صبر کردم در حالی‌که در چشمم خار و خاشاک و در حلقم استخوانی بود.

این تعبیر معمولاً دلالت بر شدت صبر دارد یعنی ایشان می‌فرمایند صبر من به منزله این است که شخصی با وجود خار در چشم و استخوان در گلو که تحمل آن بسیار سخت است و او اذیت می‌شود، باز هم صبر کند. این صبر، صبر عادی نیست و بسیار مشکل و اعلی درجه صبر است.

وجه دیگر این تعبیر آن است که حضرت (عليه‌السلام) بگویند نه می‌توانستم چشمم را ببندم و نه می‌توانستم باز نگه دارم برای این‌که وقتی خار در چشم انسان است، نه قدرت بر بستن و نه قدرت بر باز نمودن دارد. اشاره به این مطلب که ایشان قضایای سخیف و خلافی را در دروان 25 ساله مشاهده نمودند که بر سر اسلام آمد و چون خِلاف بود نه نمی‌توانستند چشم بر آن ببندند و نه چشم باز کنند. به نظر می‌رسد این احتمال در کلام حضرت (عليه‌السلام) بعید نباشد.

سپس می‌فرمایند «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» دیدم تراث من را به غارت، برخی تراث را به فدک برگردانده‌اند اما مهم‌تر از فدک منصب خلافت است که خدای تبارک و تعالی برای ایشان قرار داده بود  که اینها آن‌را به غارت بردند.

در زمان ما متأسفانه برخی توهم می‌کنند که بین امامت و خلافت فرق وجود دارد به این بیان که خلافت امری دنیوی است و امامت امری نورانی و الهی و به قضیه صلح امام حسن (عليه‌السلام) تمسک می‌کنند. این تعبیر امیرالمؤمنین(عليه‌السلام) که می‌فرمایند خلافت ارثی است که از جانب خدای تبارک و تعالی به من داده شده‌است مطلبی خلاف این ادعای را می‌رساند؛ از جه تعبیر به تراث شبیه آیه شریفه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا»[1] است که کلمه «ارث» را برای مسائل معنوی استعمال شده‌است.

در ادامه می‌فرمایند «حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فلان بعده.» در بعضی از نسخه‌ها «الی ابْنِ الْخَطَّابِ بَعْدَهُ» دارد. یعنی تا این‌که اولی که مراد ابوبکر است مُرد و به سبیل و راه آخرت رفت.

در ادامه ایشان تعبیر عجیبی دارند که می‌فرمایند ابوبکر دلو خلافت را برای عمر بن خطاب قرار داد. این تعبیر شبیه آیه «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّام‏»[2] است که یعنی اموالی را به قصد رشوه به حکام پرداخت نکنید تا اموال مردم را چپاول نمایند.

کلام مرحوم خوئی (رحمه‌الله) در منهاج البراعة
متأسفانه در زمان ما برخی افراد جاهل و دنیاپرست می‌گویند کدام آیه از قرآن کریم دلالت بر امامت دارد؟ مرحوم میرزا حبیب الله خوئی (رحمه‌الله) در کتاب منهاج البراعة که شرح نهج البلاغه است، ذیل همین مطلب ادله‌ی قرآنی، روایی و عقلی امامت را ذکر نموده‌اند.

از لحاظ تاریخی مسلم است که ابوبکر برای خود جانشین معین نمود. ایشان در ادامه چگونگی مسئله تعیین خلافت عمر، توسط ابوبکر را ذکر می‌کنند. از ابن ابی الحدید نقل می‌کند که ابوبکر سناریویی چید و عده‌ای را دعوت نمود و راجع به عمر از این افراد نظر خواست تا زمینه را فراهم نماید.

عبدالرحمن بن عوف در پاسخ او گفت او آدمی خشن است. ابوبکر در جواب گفت خشونتش برای این بوده که من آدم خیلی رئوف و رحیمی هستم و او غلیظ شد تا جبران شود.

عثمان بن عفان در پاسخ او گفت باطنش بهتر از ظاهرش است. ابوبکر در ادامه به این دو نفر می‌گوید صحبت‌های مطرح شده در مورد عمر را با کسی در میان نگذارید.

طلحة بن عبیدالله نزد ابوبکر آمد و گفت شنیده‌ام قصد داری برای خود جانشین معین کنی و تو خودت می‌دانی که این شخص با وجود تو چگونه با مردم برخورد می‌کند وای به روزی که قرار باشد تو نباشی. معلوم می‌شود خشونت، غلظت، تندی و عصبانیت، وصف بارز این آدم بوده‌است و همه این مطلب را بیان می‌نمودند.

گویا ابوبکر در بستر بیماری خوابیده بود چون می‌گوید من را بنشانید. سپس به طلحه اعتراض می‌کند که تو به من چه می‌گوئی؟ اگر خدا از من سؤال کند در جواب می‌گویم بهترین مردمان را جانشین خودم قرار دادم. بعد طلحه گفت به عمر خیر الناس می‌گوئی؟ که عصبانیت ابوبکر شدید شده و می‌گوید بله به خدا قسم و...

نکته قابل توجه این است که مرحوم خوئی رضوان الله علیه می‌گوید ببینید خلافت عظمای الهیه چگونه لعبه‌ای برای جهال شد که این شخص در آخرین لحظات زندگی می‌گوید فلانی افضل است؛ در حالی‌که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (عليه‌السلام) در میان آن‌ها حضور داشت و اینها شنیده بودند که پیغمبر (صلی الله علیه وآله) فرمود علی (عليه‌السلام) احبّ خلق در نزد خدا است؛ یا پیامبر (صلی الله علیه وآله) دعایی فرمودند که خدایا محبوب‌ترین افراد نزدت را نزد من بفرست که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (عليه‌السلام) وارد شدند و سایر احادیث فضیلت ایشان را نقل می‌نمایند.

سپس می‌گوید به ما جواب بدهید چرا در مورد ابوبکر که در لحظات آخر این حرفها را زد ابن خطاب به او نگفت «إنه لیهجر.» اما زمانی‌که پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند قلم و دواتی برای من بیاورید تا چیزی بنویسم که گمراه نشوید و بلکه رستگار شوید، گفت «إنه لیهجر»؟

ادامه بیان خطبه
در هر صورت امیرالمؤمنین (عليه‌السلام) از تعبیر «فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فلان بعده» طبق شهادت اهل تاریخ این قصد را داشتند که بفرمایند خلافت پاداشی بود که ابوبکر برای تمام خدماتش به او داد؛ زیرا پایه‌های خلافت ابوبکر را او محکم کرد، مخالفین ابوبکر را او از بین برد، اگر عمر نبود به هیچ وجه امور ابوبکر درست نمی‌شد و...

در ادامه حضرت (عليه‌السلام) شعری از اعشاء ـ میمون بن قیس ـ را نقل می‌کنند که گفته:

«شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا                                 وَ يَوْمَ حَيَّانَ أَخِي جَابِر»

گویا اعشا در زمانی پیش حیان برادر جابر در ناز و نعمت بوده‌است، اما روزی هم باید در بیابان از این جا به آنجا برود تا لقمه نانی گیر بیاورد؛ لذا می‌گوید چقدر بین این دو روز فاصله است که روزی باید در سفر باشم و از اینجا تا آنجا بروم تا لقمه نانی به دست بیاورم و یک روزی هم کنار حیّان برادر جابر بودم.

نقل شعر به این جهت است که امیرالمؤمنین (عليه‌السلام) می‌خواهند بفرمایند روزی پیامبر (صلی الله علیه وآله) من را افضل ناس، احبّ خلق خطاب می‌کردند و چه مقام و مرتبه‌ای در نزد ایشان داشتم؛ اما امروز دیدیم که خلافت بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) این چنین شد که چگونه ایشان را کنار گذاشته و منزوی نمودند. البته برای تمسک به این شعر وجوه دیگری هم در شروح نهج البلاغه ذکر شده‌است.[3]

خلاصه مباحث گذشته
یکی از اشکالات مهم قول به تعهد، مسئله دور است که دو بیان برای آن ذکر نمودیم. اصل شبهه دور توسط مرحوم محقق اصفهانی (رحمه‌الله) در نهایة الدرایه مطرح شده و ایشان از این شبهه جواب داده‌اند. با این شبهه و جواب قول به تعهد و ادعای قائلین به آن بیشتر روشن می‌شود.

نکته اول این‌که مرحوم آقای خوئی (رحمه‌الله) بیانی برای دور دارند که طبق آن‌چه در محاضرات ذکر شده‌است،‌ بیان صحیحی از این شبهه نیست؛ برای این‌که مرحوم اصفهانی (رحمه‌الله) می‌گوید اگر بخواهیم مسئله علم به وضع را مطرح نمائیم، روی همه مسالک این اشکال وجود دارد که وضع متوقف بر علم به وضع خواهد شد و علم به وضع هم متوقف بر وضع است.

لذا بیان دور را باید به گونه‌ای ذکر نمائیم که منحصر به مسئله تعهد شود یعنی یا باید مسئله مقدمیّت و یا مقدوریت را مطرح نمائیم.

نکته دوم این‌که صاحب منتقی الاصول (رحمه‌الله) دور را به بیانی غیر از بیانی که مرحوم اصفهانی (رحمه‌الله) آورده‌اند، ذکر کرده‌است و در ادامه جواب محقق اصفهانی (رحمه‌الله) را نیز به صورت ناقص ذکر کرده و می‌گوید مقدوریت متعلق در ظرف وضع لازم نیست و اگر در ظرف استعمال مقدوریت باشد کافی است.

صاحب کتاب منتقی الاصول (رحمه‌الله) در اشکال به بیان مرحوم اصفهانی (رحمه‌الله) می‌گوید لزوم وجود قدرت بر تفهیم در زمان استعمال تنها برای رفع محذور لغویّت تعهد مفید است، در حالی‌که قدرت بر تفهیم جزء حقیقت تعبد است. سپس مسئله قدرت بر تفهیم در استعمال را با مسئله شرط متأخر تبیین کرده و می‌گوید اگر به نحو شرط متأخر باشد اشکال دور به قوت خود باقی است؛ در نتیجه به نظر ایشان اشکال دور تثبیت خواهد شد.

قبلاً ذکر نمودیم که این مطلب ناقص است و جواب مرحوم اصفهانی (رحمه‌الله) کامل نقل نشده‌است. اساس کلام ایشان این است که ارادة التفهیم در هنگام وضع فعلی نیست؛ یعنی واضع در زمان تعهد و وضع، قصد تفهیم را بالفعل ندارد.

اما در مورد استعمال چنین نیست و مستعمل در زمان استعمال قصد تفهیم را بالفعل دارد. در نتیجه اشکال صاحب منتقی الاصول (رحمه‌الله) به ایشان تکلف در تکلف است.

سایر اشکالات وارد بر مسلک تعهد
صرف نظر از اشکال دور، اشکالات دیگری نیز بر مسلک تعهد وارد است:

اشکال اول:
مرحوم محقق نائینی (رحمه‌الله) می‌فرماید قول به تعهد خلاف وجدان است؛ به این بیان که در زمانِ وضعِ لفظ برای معنا، وجداناً ملاحظه می‌شود که تعهدی وجود ندارد.

خصوصاً در اعلام شخصیه چرا که هر چند پدر لفظی را برای فرزندش وضع می‌نماید اما نمی‌گوید من تعهد می‌کنم اگر خواستم این معنا را اراده کنم، این لفظ را بگویم. در الفاظ متعارفه و الفاظ کلیه هم قضیه مانند اعلام شخصیه است و وجداناً تعهد وجود ندارد.

جواب از اشکال اول:
در مسائلی اختلافی عادتاً نمی‌توان به وجدان تمسک کرد؛ لذا در مانحن فیه هم که از مسائل اختلافی است، نه قائل به تعبد و نه مخالف آن نمی‌توانند به وجدان تمسک کنند.

اشکال دوم:
مرحوم آقای حائری (رحمه‌الله) می‌فرماید ایجاد علقه بین لفظ و معنی معقول نیست چون این‌ها مانند انسان و جدار از دو مقوله هستند.

جواب از اشکال دوم:
مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه در پاسخ می‌فرماید شاید نتوان علقه حقیقی ایجاد کرد اما علقه اعتباری امکان دارد و همین مقدار کافی است.

نسبت به کلام ایشان باید بگوئیم هر چند در بعضی موارد علقه اعتباری امکان دارد اما در مثل انسان بما هو انسانٌ، بما هو عاقلٌ و بما هو حیوانٌ ناطق و جدار حتی علقه‌ی اعتباری نیز قابل تصور نیست؛ برای این‌که در اعتبار نباید دو طرف بیگانه محض باشند، بلکه باید قابلیتی برای اعتبار وجود داشته باشد.

لذا بهتر است در پاسخ مرحوم حائری (رحمه‌الله) بگوئیم: اعتبار امری عقلائی و در مواردی که عقلاء اعتبار ایجاد کنند صحیح است؛ کما این‌که عقلاء در بین لفظ و معنا اعتبار را لحاظ نموده اما در بین انسان و جدار اعتبار را ایجاد نمی‌نمایند.

کلام مرحوم امام خمینی (رحمه‌الله) و بررسی آن
امام رضوان الله تعالی علیه در مسئله تعهد می‌گوید حتماً باید علم به وضع باشد؛ سپس می‌فرماید معنای تعهد «الالتزام بالعمل بالوضع» است یعنی شخص متعهد می‌شود که از این به بعد در زمان تفهیم معنی فلان لفظ را به کار ببرد. اشکال‌شان این است که «الالتزام بالعمل بالوضع» اثر وضع است؛ یعنی هر زمان وضع واقع شد، اثر آن التزام به عمل به وضع است.

به نظر می‌رسد تعریف ایشان از تعهد دقیق نباشد؛ لذا در جواب از امام رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع الانبیاء و الصدیقین و الشهدا می‌گوئیم، مراد از تعهد، التزام به عمل نیست بلکه معنای تعهد التزام به این است که طبیعت این معنا به سبب این لفظ تفهیم شود.

لذا گاهی اوقات وضع صورت می‌گیرد ولی به آن عمل نمی‌شود؛‌ مثلاً پدر برای فرزند نامی را انتخاب می‌نماید اما این فرزند را هرگز به آن اسم نمی‌خوانند.

به بیان دیگر تعهد یعنی تعهد به این‌که برای تفهیم معنا این لفظ به کار برده شود، اعم از این‌که در مقام عمل از آن تبعیت شود یا خیر.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ فاطر، 32.
[2] ـ بقره، 188.
[3] ـ «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي‏ نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ‏] بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى‏: شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِر.» نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 48.

برچسب ها :

مسلک تعهد محقق اصفهانی و مسلک تعهد علم به وضع خار در چشم و استخوان در گلو خلافت و امامت تعیین خلافت محقق خوئی و مسلک تعهد قدرت بر تفهیم محقق نائینی و مسلک تعهد محقق حائری و مسلک تعهد امام خمینی و مسلک تعهد

نظری ثبت نشده است .