درس بعد

بحث برائت

درس قبل

بحث برائت

درس بعد

درس قبل

موضوع: برائت


تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۱/۱۵


شماره جلسه : ۸۲

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی نظر مرحوم محقق اصفهانی در توضیح اشکال مرحوم شیخ انصارى

  • پاسخ مرحوم شهید صدر به اشکال مرحوم شیخ انصاری

  • پاسخ محقق اصفهانی به مرحوم شهید صدر

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

بیان نمودیم یکی از احادیثی که برای اصالة البرائة به آن استدلال شده، حدیث حجب است؛ "ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم" آنچه را که خداوند علمش را از مردم باز داشته، محجوب واقع شده که مردم به آن علم پیدا کنند، از آنها برداشته شد. به این حدیث استدلال کردند بر اینکه در شبهات حکمیه و موضوعیه، چه وجوبیه و چه تحریمیه، همین که مجتهد به حکم واقعی علم پیدا نمی‌کند، از مصادیق "ما حجب الله علمه عن العباد" می‌شود. عرض کردیم چند اشکال بر استدلال به این حدیث وارد شده است که اشکال اول و دوم را ذکر کردیم. در جلسه گذشته رسیدیم به اشکالی که مرحوم شیخ اعظم انصاری وارد کرده و مرحوم آخوند خراسانی این اشکال را در کتاب کفایهپذیرفته و یک تعبیر اضافه‌ای هم دارند. مرحوم آشتیانی نیز در حاشیهرسائلاین اشکال را پذیرفته‌اند و شاید کثیری از محققینی که بعد از مرحوم شیخ انصاری آمده‌اند، این اشکال را پذیرفته‌اند.

خلاصه اشکال شیخ این است که در این روایت کلمه "ما حجب الله علمه عن العباد" ظهور در احکامی دارد که انبیا و اوصیا مأمور به تبلیغ آن احکام به مردم نبودند. یعنی یکسری احکام داریم که از طرف خدای تبارک و تعالی به پیامبر و وصی وحی و الهام شده است، اما آنها مأمور به تبلیغ این احکام نبوده‌اند، بلکه این احکام در نزد آنان محفوظ بوده تا آنکه آخرین حجت ظهور کند و بعداً در آن زمان بیان شود. شیخ انصاری می‌فرماید روایت ظهور در این معنا دارد؛ اما مانحن فیه اینطور نیست. در مانحن فیه برای استدلال بر برائت می‌خواهیم بگوییم اگر خداوند حکمی را به رسولش فرموده و رسول هم برای مردم بیان کرده، اما به خاطر موانعی به دست ما نرسیده، آیا در اینجا می‌توانیم اصالة البرائة را جاری کنیم؟


بررسی نظر مرحوم محقق اصفهانی در توضیح اشکال مرحوم شیخ انصارى

برای توضیح کلام مرحوم شیخ از تعبیری که مرحوم محقّق اصفهانی در حاشیه کفایه دارند باید استفاده کنیم که لفظ "حجب" ظهور دارد در "الحکم الموحی إلی النبی أو الملهم به الوصی" کلمه "حجب" یعنی حکمی به نبی وحی شده و یا به وصی الهام شده، اما حق بیان آن حکم را ندارند. این مطلب در مقابل این است که اگر کسی بگوید چه اشکال دارد که از اول بگوییم یکسری احکام نزد خود خدای تبارک و تعالی هست و اصلاً به پیامبر هم نفرموده است؟ مرحوم اصفهانی می‌فرماید: چنین چیزی نه اقتضای حجب دارد و نه اقتضای عدم حجب دارد. "لا یکون محجوباً ولا یکون غیر محجوب" حجب در جایی است که چیزی باشد اما بیان نشود. پس، کلمه "حجب" به تعبیر مرحوم اصفهانی ظهور دارد در "الحکم الموحی إلی النبی أو الملهم به الوصی" یعنی تا مرحله‌ای آمده اما از این مرحله به بعد نباید فعلاً برای مردم بیان شود؛ یا "لمصلحة التسهیل یا لمصلحة اُخری" برای تسهیل مردم یا برای امور دیگر. مرحوم شیخ می‌فرماید دو نوع حکم داریم؛ یکی انشایی محض و دیگری، فعلی.

جایی که خدا به نبی و وصی برساند و آنها نباید آن حکم را به مردم تبلیغ کنند، می‌شود انشایی محض؛ ولی در جایی که حکم به نبی و وصی برسد و آنها هم مأمور به تبلیغ باشند و بیان هم بکنند، می‌شود فعلی؛ چه این بیان به ما برسد و چه نرسد. شیخ انصاری می‌فرماید اگر این حدیث معنا و مرحله دوم را شامل می‌شد، برای استدلال برای اصالة البرائة مفید بود؛ در حالی که این روایت ظهور در معنای اول دارد. مرحوم آخوند در کتاب کفایه همین اشکال شیخ را پذیرفته، منتها با این اضافه که می‌فرماید: در این روایت کلمه "حجب" به خدا اسناد داده شده است؛ یعنی خدا حکم را به پیغمبر فرموده اما پیامبر حق بیان کردن ندارد؛ لیکن در جایی که خدا بیان کرده، پیامبر هم به مردم رسانده است، اما به خاطر عو امل دیگری به دست ما نرسیده و مخفی مانده، دیگر نمی‌توانیم بگوییم اخفا به خدای تبارک و تعالی نسبت داده می‌شود.

این اضافه را مرحوم آخوند بیان کرده و لذا، اشکال مرحوم شیخ را پذیرفته و می‌گویند حدیث برای استدلال برای اصالة البرائة مفید نیست؛ و مفاد حدیث "ما حجب الله علمه عن العباد" همین مضمون "اسکتوا عمّا سکت الله" است؛ همان روایتی که در جلسه گذشته از امیرالمؤمنین(ع) خواندیم که در کلمات قصار آن حضرت آمده است: "إنّ الله سکت عن أشیاء لم یسکت عنها نسیاناً فلا تتکلفوا" خودتان را به زحمت نیندازید. بنابراین، این روایت، قابل استدلال برای برائت نیست. از مجموع کلام مرحوم محقق اصفهانی هم استفاده می‌شود که ایشان نیز این اشکال شیخ و کلام مرحوم آخوند را پذیرفته، و همینطور است والد راحل ما(رض). اما برخی دیگر از بزرگان مثل مرحوم آقای خوئی، مرحوم آقای صدر و صاحب منتقی در مقام جواب از این اشکال بر آمده‌اند. ببینیم جواب چیست؟


پاسخ مرحوم شهید صدر به اشکال مرحوم شیخ انصارى

مرحوم آقای صدر در کتاب مباحث الاصول فرموده: از این اشکال چهار جواب داده شده است. سه جوابش به راحتی قابل اشکال و ایراد است که آنها را متعرض نمی‌شویم و خودتان ببینید. اما عمده جواب چهارم است که خود آقای صدر می‌فرمایند احسن الوجوه همین است و روی همین اعتماد می‌کنند. توضیح جواب این است که در این اشکال ـ مخصوصاً روی بیان مرحو م آخوند بیشتر تکیه شده که در روایت ـ "ما حجب الله" و اخفا به خدا نسبت داده شده و این ظهور در معنای اول حکم دارد یعنی انشایی محض است؛ اما جایی که حکم به مرحله فعلیت رسیده، اخفا به خدا نسبت داده نمی‌شود. جواب این است که در مواردی هم که منشأ اخفا ظلم ظالمین هست، باز به خدا نسبت داده می‌شود؛ برای این که او مسبب الاسباب است و سلسله علل منتهی می‌شود به خدای تبارک و تعالی؛ اگر فعلی از انسانی صادر شود، ما هم می‌توانیم این فعل را به انسان نسبت دهیم و می‌توانیم آن را به خدا نسبت دهیم؛ روی مبنایی که در بحث طلب و اراده مفصل خواندیم که "لا جبر ولا تفویض بل أمر بین الامرین". طبق این بیان، هر فعلی از هر کسی صادر شود، هم می‌شود آن را به خود فاعل نسبت داد و هم می‌توان آن را به علت العلل که خداوند تبارک و تعالی نسبت داد.

به عبارت دیگر، چه جایی که خداوند به انبیا بفرمایند این را ابلاغ نکنید، منشأ اخفا خداست، و چه جایی که انبیا بیان می‌کنند ولی به علتی به دست ما نرسیده است؛ مثلاً فرض کنید صد حکم در ضمن صد روایت در کتابی نوشته شده باشد، و این کتاب در حریق از بین برود یا در دریا بیفتد و از بین برود، اینجا هم می‌توانیم این را به خدای تبارک و تعالی اسناد دهیم. مشهور محققین فلاسفه در افعالی که فاعل مختار انجام می‌دهد این نظریه را دارند که فعل را می‌توان هم به خود شخص اسناد داد و هم می‌شود آن را به خدای تبارک و تعالی نسبت داد. شاهد اصلی‌اش هم در آیه شریفه‌ی (وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ) که «رمیت» به خود پیامبر اسناد داده شده، اما به وسیله «ما رمیت» این اسناد نفی شده، یعنی رمی واقعی برای خدای تبارک و تعالی است. در نتیجه، جایی هم که پیامبر حکم را بیان کرده و به مرحله فعلیت رسیده اما به خاطر غصب غاصبین و ظلم ظالمین این احکام به دیگران نرسیده، آنجا هم می‌توانیم بگوییم منشأ اخفا خداوند است.


پاسخ مرحوم محقق اصفهانی به نظر مرحوم شهید صدر

اکثراً اینطور جواب داده‌اند، اما از کلمات مرحوم محقق اصفهانی استفاده می‌شود که ایشان این جو اب را قبول ندارد. ایشان بعد از ذکر این جواب در صفحه 59 از جلد 4نهایةالدرایةمی‌فرماید: روایتی در کتاب الصلاة در بحث صلاة مغمی‌علیه آمده که از امام(ع) سؤال می‌کنند "المریض الذی تفوته الصلاة، المریض الذی لا یقدر علی الصلاة" چه باید بکند؟ امام در جواب می‌فرمایند "کل ما غلب الله علیه فالله أولی بالعذر" هر چیزی که خدا بر آن غالب می‌شود، او اولی به عذر است؛ یعنی این شخص مریض شده و نمی‌تواند کار را انجام بدهد. بر حسب این روایت هم عمل به خدا اسناد داده می‌شود. مرحوم اصفهانی بعد از اینکه این مطلب را می‌پزد و آن را عمیق می‌کند؛ شروع می‌کند به جواب دادن. می‌فرماید: "المسببات بما هی موجودات محدودة لا تنسب إلا إلی أسباب هی کذلک" مسببات چون موجود محدود هستند، باید فقط به سبب محدود نسبت داده شود؛ نباید مسبب محدود را به علت نامحدود که خدای تبارک و تعالی است نسبت بدهیم. وبما هی موجودات بقصر النظر علی طبیعة الوجود المطلق تنسب إلی الوجود المطلق و اگر به همین مسبب محدود به عنوان وجود مطلق نظر کنیم، وجود مطلقی که علت العلل است، به اسناد داده می‌شود؛ بعد استدراک می‌کنند: "نعم ربما یکون الفعل المحدود بلحاظ تأثیره أثراً خارقاً للعادة بغلبة العنصر الربوبی فیه مما ینسب إلیه تعالی" گاه یک فعل محدود است مثل رمی پیامبر، اما چون اثر خارق و اثر عجیب گذاشته که خارق عادت است، به ا عتبار اثرش به خدا نسبت داده می‌شود.

"بل ربما یکون بلحاظ غلبة العنصر الربوبی" گاهی فعلی چون جنبه معنوی‌اش خیلی زیاد است به خدا نسبت داده می‌شود على الجهة التی تلی الماهیة لخلوصه ووقوعه قریبا ینسب إلیه تعالی یعنی بر آن جهت ماهوی محدود فعل به خدا نسبت داده می‌شود؛ مثال می‌زند به "ویأخذ الصدقات" فقیر صدقه را می‌گیرد اما آیه می‌فرماید خداوند صدقه را می‌گیرد و این به خاطر آن است که جنبه معنوی‌اش زیاد است یا "ما أصابک من حسنة فمن الله" چون جنبه معنوی حسنه زیاد است به خود خدا نسبت د اده می‌شود "کما أنه إذا غلبت الجهة التی تلی الماهیة ینسب إلى الشخص" اما اگر جنبه معنوی فعل زیاد نباشد و جنبه‌ی محدودیت ماهوی‌اش پر رنگ شود، به شخص نسبت داده می‌شود؛ مثل "وما أصابک من سیئة فمن نفسک" . یکی از بحث‌هایی که در تفسیر هست و کلمات ایشان برای آنجا واقعاً‌ می‌تواند مفید باشد همین بحث است که چرا در قرآن آمده است (مَّآ أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍۢ فَمِنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍۢ فَمِن نَّفْسِکَ)با اینکه فاعل هر دو انسان است؟ ایشان می‌فرماید: جایی که جنبه محدود مادی دنیوی و کم ارزش چیزی ملاک باشد، مثل اینکه فرض کنید کار بدی از شخص صادر می‌شود، آنجا به شخص نسبت داده می‌شود. بعد می‌فرماید البته اینکه در قرآن آمده است (قُلْ کُلٌّۭ مِّنْ عِندِ ٱللَّهِ)برای این است که جنبه وجود مطلق در نظر گرفته شده است و جنبه صدورش از شخص خاص در نظر گرفته نشده است.

و نتیجه می‌گیرند که: فالمسببات الصادرة عن الأسباب الطبیعیة بلحاظ الاطلاق ینسب إلیه تعالى مسببات و معلولات علل طبیعی به لحاظ آن وجود مطلق یعنی با قطع نظر از وجود محدود ماهوی به خدا نسبت داده می‌شود؛ و می‌توانیم بگوییم فهو المحیی والممیت والضار والنافع بخلاف ما إذا صدرت عن اشخاص غلبت الجهة التی تلی الماهیة فیهم فإنها تنفى عنه تعالى بهذا النظر اما فعل از اشخاص صادر شود و جهت ماهوی در آنها غلبه پیدا کرده است، به خدا نسبت داده نمی‌شود و از خدا نفی می‌شود. پس، به بیان مرحوم اصفهانی هرجا هر فعلی جنبه‌ی وجود مطلقش را بتوانیم در نظر بگیریم، به خدا نسبت می‌دهیم؛ فعل خیر قابلیت این را دارد که جنبه وجود مطلقش را در نظر بگیریم و آن را به خدا نسبت دهیم؛ اما هرجایی که جنبه‌ی ماهیّتی‌اش را باید در نظر بگیریم، نه تنها نمی‌شود آن را به خدا نسبت داد، بلکه باید آن را از خدا نفی کرد. ایشان می‌فرماید اخفاء الظالمین هم همینطور است؛ موردی که خدا حکمی را برای پیامبر بیان کرده و پیامبر هم برای مردم بیان کرده است، اما یک آدم لا ابالی، غاصب و ظالم از خدا بی‌خبر باعث شده که این احکام به مردم نرسد، اینجا نمی‌توانیم بگوییم این را خدا اخفا کرده است.

این را نمی‌شود به خداوند نسبت داد. ایشان شاهدی می‌آورد که در خود قرآن وارد شده است: (إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ ٱلْبَیِّنَٰتِ وَٱلْهُدَىٰ مِنۢ بَعْدِ مَا بَیَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِى ٱلْکِتَٰبِ أُو۟لَٰٓئِکَ یَلْعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ)این آیه، آیه‌ی خیلی عجیبی است و واقعاً از آیاتی است که انسان وقتی آن را می‌خواند، می‌لرزد. آیه می‌فرماید کسانی که ما انزل الله را کتمان می‌کنند، خدا اینها را لعن می‌کند و هر نفرین کننده‌ای در هر موردی که تا روز قیامت بیاید و نفرین کند، نفرین او شامل حال این فرد هم می‌شود. شاهد کلام مرحوم اصفهانی همین است که اینجا کتمان نسبت داده شده به خود علمای اهل کتاب که کتمان کردند آنچه را که در کتاب تورات و انجیل آمده بود. در ذیل آیه شریفه روایتی هم از امیرالمؤمنین(ع) است که حضرت می‌فرماید: "هم العلماء إذا فسدوه ـ و علمای فاسد آنهایی هستند که ـ یکتمون الحق ویظهرون الباطل ـ حق را کتمان می‌کنند و باطل را اظهار می‌کنند ـ. لذا، در مجموع، عقیده مرحوم اصفهانی این است که در افعال سیئه، در افعالی که جنبه ماهوی‌اش قوی است، نمی‌توانیم آنها را به خدای تبارک و تعالی نسبت دهیم.

در جایی که کسی گناهی مرتکب شده، ظلمی کرده، سرقتی کرده، نمی‌شود گفت این فعل از یک جهت مستند به فاعل است و از یک جهت مستند به خدای تبارک و تعالی است. این بیان مرحوم اصفهانی است؛ البته برخی قائل هستند که از نظر عقلی امکان نسبت دادن وجود دارد؛ چون بالاخره خداوند علت العلل است؛ او منتهی العلل و مسبب الاسباب است؛ اما در باب اسناد، عرف ملاک است و نه عقل. یکی از مواردی که بین عرف و عقل جدای می‌افتد، همین باب اسناد است. عقل می‌گوید کسی که زده فرزند رسول خدا را کشته، بالاخره منتهی می‌شود به علت العلل که خداوند است؛ اما عرف می‌گوید ما نمی‌توانیم این فعل را به خدا نسبت دهیم و بگوییم "الله قتل الحسین(ع)". آن وقت اگر به این مرحله برسد، اینجا چه باید گفت؟ صاحب منتقیالاصول در این مرحله تلاش کرده جوابی بدهد؛ و از اصل اشکال، مرحوم آقای خوئی جوابی داده‌اند که ان شاء الله جلسه آینده بررسی خواهیم کرد. و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین.

برچسب ها :

حکم فعلی ادله ی اصالة البرائة حدیث حجب ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم ادله ی اصالت البرائت اشکال شیخ انصاری به دلالت حدیث حجب ظهور حدیث حجب انواع حکم حکم انشایی محض اسکتوا عمّا سکت الله عدم قابلیت حدیث حجب برای استدلال بر برائت اسناد فعل به فاعل و به خداوند

نظری ثبت نشده است .