درس بعد

امارات _قطع

درس قبل

امارات _قطع

درس بعد

درس قبل

موضوع: قطع


تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۳/۲


شماره جلسه : ۹۲

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • سقوط تکلیف به علم اجمالی ، کلام آخوند، اشکال شیخ و پاسخ آن. بحث اخلاقی

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


مقام دوم: سقوط تکليف به علم اجمالي

عرض كرديم در بحث علم اجمالى در مباحث قطع، در دو مقام بحث می‌‌شود؛ بحث اول اين است كه آيا با علم اجمالى تكليف ثابت می‌‌شود؟ كه بحثش را گذرانديم و روشن شد علم اجمالى نسبت به مخالفت قطعيه عنوان عليت تامه دارد، و نسبت به موافقت قطعيه عنوان مقتضى را دارد؛ همان رأى و نظرى كه مرحوم شيخ انصارى اعلى الله مقامه الشريف اختيار فرمودند. و اما مقام دوم در سقوط تكليف به علم اجمالى است. آيا با علم اجمالى به سقوط تكليف، تكليف ساقط می‌‌شود؟ يعنى در موردى كه انسان اجمالاً بداند يكى از دو عمل مصداق براى امتثال است، آيا امتثال اجمالى موجب سقوط تكليف می‌‌شود يا خير؟ به عبارت ديگر، آيا عمل به احتياط ـ كه عمل به مقتضاى علم اجمالى است ـ موجب سقوط تكليف هست يا خير؟ اين بحث را، هم در علم اصول و در اينجا مطرح می‌‌كنند، و هم در بحث اجتهاد و تقليد، در اين بحث که اگر تمكن از اجتهاد يا تقليد دارد، اما نرود سراغ اجتهاد يا تقليد، و بخواهد عمل به احتياط كند، آيا امتثال اجمالى كفايت می‌‌كند يا خير؟.


وجود دو فرض مهم در مسأله

در اينجا ابتدائاً دو فرض مهم وجو دارد؛ يك فرض اين است كه آيا امتثال اجمالى كافى است در فرضى كه امتثال تفصيلى ممكن نيست؟ همه پذيرفته‌‌اند كه در اينجا، كفايت بلا اشكال است؛ جايى كه مكلف قدرت بر امتثال تفصيلى ندارد، هيچ راهى ندارد كه بفهمد كدام عمل مصداق براى امتثال است، و غير از امتثال اجمالى راهى براى آن وجود ندارد، عقل او را ملزم به همين كار می‌‌كند.مى‌‌گوييم در اين صورت، امتثال اجمالى كافى است؛ و فرقي نمي‌کند که واجب، واجب تعبدى باشد يا توصلى؛ بين قبل الفحص و بعد الفحص هم فرقى نيست؛ بين اين كه تكليف با يك علم اجمالى منجز شده باشد يا اينكه منجز نشده باشد، مثلاً شبهه شبهه بدويه باشد، فرقى بين اينها نيست؛ بين شبهات حكميه و موضوعيه هم فرقى نيست. در جايى كه مكلف قدرت بر امتثال تفصيلى ندارد، عقلاً امتثال اجمالى كافى است و حتماً بايد امتثال اجمالى انجام دهد و فرقى بين مواردى كه ذكر شد، نيست.

اما محل بحث در فرض دوم است؛ جايى كه مكلف قدرت بر امتثال تفصيلى دارد؛ می‌‌تواند خودش برود اجتهاد كند و تفصيلاً مكلف‌ٌبه را بدست آورد؛ يا تقليد كند؛ يا فرض كنيد در زمان حضور امام (ع) است، می‌‌تواند برود خدمت امام سؤال كند و تفصيلاً مكلفٌ‌به را بدست آورد، اما اين کار را انجام ندهد و بگويد من امتثال اجمالى انجام می‌‌دهم. مثلاً در زمان ما، كسى مجالى نداشته باشد كه بحث كند يا تقليد كند تا بداند آيا نماز جمعه واجب است يا نه؟ بگويد من امتثال اجمالى انجام می‌‌دهم؛ هم نماز ظهر می‌‌خوانم و هم نماز جمعه. پس، فرض دوم اين است كه با تمكن از امتثال تفصيلى آيا امتثال اجمالى كفايت می‌‌كند يا خير؟ اينجا بزرگان در دو مقام بحث كرده‌‌اند؛ يكى در توصليات و ديگر در تعبديات.


کلام مرحوم آخوند

مرحوم آخوند در كفايه تصريح می‌‌كند كه أما فى التوصليات فلا اشكال فيها، لا اشكال كه امتثال اجمالى در توصليات كافى است. مثلاً اداى دين از واجبات توصليه است، می‌‌داند كه يك درهم بدهكار است، اما نمی‌‌داند که به زيد بدهكار است يا به عمرو؟. در اينجا اگر يك درهم به زيد و يك درهم ديگر به عمرو بدهد، يقين پيدا می‌‌كند كه تكليف حاصل و محقق شده است. يعنى در توصليات غرض حاصل می‌‌شود؛ غرض مولا «أداء الدين» بوده و شخص نيز با اين كارش اداى دين كرده است. در اينجا باب وضعيات مثل طهارت و نجاست هم ملحق به توصليات است؛ مثلاً‌ من يك لباس نجس دارم، دو آب هم وجود دارد، نمی‌‌دانم كدام آب مضاف است و كدام آب مطلق است؛ در اينجا اگر با هر دوى اينها تطهير كنم، بلا اشكال طهارت حاصل مي‌شود. و هكذا علاوه برطهارت و نجاست، عقود و ايقاعات هم محلق به توصليات است؛ يعنى در عقود و ايقاعات هم احتياط و امتثال اجمالى مسلماً كفايت می‌‌كند؛ اگر كسى بخواهد عقد نكاحى بخواند، نمی‌‌داند که با اين صيغه و با اين الفاظ، نكاح واقع می‌‌شود يا با الفاظ ديگر، می‌‌گويد من با هر دو لفظ نكاح را جارى می‌‌كنم، و يقين پيدا می‌‌كند بالاخره با يكى از اينها نكاح واقع شده است.


اشکال شيخ انصاري در باب عقود و ايقاعات

تنها كسى كه در باب عقود و ايقاعات اشكال كرده، مرحوم شيخ انصارى اعلى الله مقامه الشريف است. ايشان می‌‌فرمايد: انجام عمل به نحو اجمالى در باب عقود و ايقاعات، با جزم منافات دارد؛ و يكى از شرايط انشاء جزم است؛ يعنى انشاءكننده نسبت به آنچه كه انشاء می‌‌كند، بايد جازم باشد؛ و لذا گفته‌‌اند تعليق در انشا مضر است؛ براى اينكه انشاي تعليقي منافات با جزم دارد. مرحوم شيخ می‌‌فرمايند كسى که بخواهد به صورت مردد بگويد من نمی‌‌دانم اين لفظ سبب تحقق نکاح است يا آن لفظ، اينجا اين آدم در هر كدام از اين دو جزم ندارد، وقتى جزم نداشت، انشاي بدون جزم اعتبار ندارد. الان مثال متعارفش همين است كه ديده‌ايد در عقد نكاح، بزرگان چند لفظ را به عنوان احتياط می‌‌خوانند؛ اشكال اين است كه جزم وجود ندارد و انشاي بدون جزم هم صحيح نيست.


پاسخ اشکال مرحوم شيخ

جواب اين اشكال به نظر ما روشن است؛ و آن اين كه ترديد در سبب، با جزم در انشاء منافات ندارد. جزم در انشا يعنى انشاءكننده نسبت به آنچه كه می‌‌خواهد انشا شود ـ نكاح و زوجيت ـ بايد جازم باشد؛ يعنى اگر از او سؤال كنيم شما در عالم نفس خودت می‌‌خواهى علقه زوجيت ايجاد كنيد؟ اگر بگويد مردد هستم، می‌‌خواهم آن را معلق كنم بر يك قيدى؛ مثلاً اگر اين مقدار پول داده شود، من زوجيت را قبول می‌‌كنم؛ اينها می‌‌شود تعليق در انشاء. اما اگر اينها در كار نباشد، می‌‌گويد من می‌‌خواهم علقه زوجيت را ايجاد كنم، منتها نمی‌‌دانم با كدام سبب ايجاد می‌‌شود؛ يعنى ترديد در ناحيه سبب است و نه در ناحيه مُنشأ، اينجا منافاتي با عدم جزم نيست، و هيچ ضرري به جازم بودن مُنشأ نمي‌خورد. بنابراين، در مانحن فيه، مسأله جزم وجود دارد؛ كما اينكه بالاتر از اين، حتى انشا ممكن است در موردى باشد كه انسان يقين به عدم امضاي شارع هم دارد؛ می‌‌داند شارع امضا نكرده اما مع ذلك جزم در انشا ممكن است.

پدرى می‌‌آيد با پسرش يك معامله ربوى می‌‌كند و خبر ندارد قانونى داريم که لا ربا بين الوالد و الولد ، فكر می‌‌كند هميشه و همه جا رباحرام است. اين پيش خودش علم دارد كه شارع اين معامله را امضا نكرده اما مع ذلک جزم به اين معامله دارد. پس، ترديد در سبب، ترديد در شرايط، با جزم منافات ندارد؛ بايد انسان جزم به متعلق و به مُنشأ پيدا كند. بنابراين، اشكال مرحوم شيخ، اشكال واردى نيست؛ و نتيجه اين می‌‌شود که در توصليات، در طهارت و نجاست، در عقود و ايقاعات، امتثال اجمالى بلااشكال كافى است. إنّما الكلام در تعبديات است كه إنشاءاللّه روز شنبه عرض می‌‌كنيم.


بحث اخلاقى‌‌

اما به عنوان تذکر، روايتى را يادداشت كردم كه از مواعظ امام كاظم(ع) به هشام است؛ اين روايت مفصل و در چند صفحه است که ما مقداري را مي‌گوئيم. امثال اين روايت نشان مي‌دهد كه واقعاً ائمه ما نسبت به اصحاب بزرگشان چه مواعظى را داشتند كه در خود اين يك نكته ظريفى هست. اين روزها كه بحث علم اجمالى را داشتيم، من فكر می‌‌كردم به اين كه ما بحث می‌‌كنيم كه اگر علم اجمالى داشتيم به اين كه يا نماز جمعه واجب است يا نماز ظهر، بالاخره آيا منجزيت دارد يا ندارد؟علم اجمالى كه در مسائل فرعى اين مقدار اهميت دارد، بياييم يك مقدارى دايره آن را به مسائل ديگر بكشانيم؛ آن وقت ببينيم كه چه مقدار ما علم اجمالى داريم و برايش ترتيب اثر نمی‌‌دهيم. و اين خودش واقعاً جاى بسيار تأسف دارد.


از عباداتمان كه شروع كنيم، انسان وقتى حساب می‌‌كند چهل، پنجاه سال از عمرش گذشته است و علم اجمالى دارد كه بسيارى از اين عباداتش ناقص است؛ اينجا براى علم اجمالى چه فكرى كرده‌ايد؟ اينجا كه می‌‌رسيم، نمی‌‌گوييم علم اجمالى منجز است. يا علم اجمالى داريم به اين كه بسيارى از اخلاق مذمومه در انسان وجود دارد، بسيارى از صفات ناپسند در انسان وجود دارد؛ به اين علم اجمالى هم ترتيب اثر نمی‌‌دهيم. علم اجمالى داريم كه نسبت به حقوق خداوند بر خودمان بسيارى از حقوق الهى را رعايت نمی‌‌كنيم؛ ما با اين علم اجمالى‌‌هاى فراوان چه کرده‌ايم؟ چه شده است كه انسان به اينگونه امور توجه نمی‌‌كند؟ اگرديديم علم اجمالى منجزيت دارد، آيا در اين امور، لااقل نبايد براى ما محركيت و داعويت داشته باشد؟ انسان را يك مقدار متنبه كند.


در روايتى كه امام كاظم(ع) به هشام فرمودند، بسيارى از قسمت‌هايش مربوط به عقل است، و تعبير «إن لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة» در همين روايت آمده است؛ آثار عقل و شرايط آدم عاقل، و اصلاً اين که به چه کسى می‌‌شود گفت عاقل، در همين روايت ذكر شده است. قسمتى را كه من يادداشت كرده‌‌‌‌ام، اين است كه حضرت به هشام فرمودند: يا هشام! من سلط ثلاث على ثلاث فكأنما اعان على هدم عقله ، اگر كسى سه چيز را بر سه چيز مسلط كند، خودش كمك كرده كه عقلش را از بين ببرد و منهدم كند، من اظلم نور تفكره بطول أمله كسى كه نور تفكرش را با آرزوى طولانى تاريك و خاموش كند.از اينجا معلوم می‌‌شود که تفكر يك حقيقت نورى دارد؛ اينطور نيست كه كسى بگويد من به اختيار خودم می‌‌خواهم هم فكر كنم و هم اين مقدار فكر كنم؛ نه، تفكر يك حقيقت نورانى است كه تا زمينه‌‌‌‌اش در درون انسان فراهم نباشد، انسان نمی‌‌تواند تفكر كند. هيچ ظالمى، هيچ حاكم جائرى اصلاً يك آن فكر نمی‌‌كند كه دارد ظلم می‌‌كند تا چه برسد به اين که در مقام اصلاح خودش برآيد.


در اين قسمت می‌‌فرمايد: نور تفكر با آرزوى طولانى خاموش می‌‌شود؛ يعنى آدمى كه خودش را مملو از آرزوها می‌‌كند، ديگر قدرت تفكرش را از دست می‌‌دهد. حالا ممكن است كه بگوييم وسوسه‌‌هاى شيطانى در او زياد است؛ آدم ظالم می‌‌نشينيد نقشه‌‌ها مى كشد براى اينكه قومى را زياد غارت كند و از بين ببرد؛ اينها وسوسه‌هاست و نه تفكر. فكر چيزى است كه حقيقت نورى دارد و براى انسان راه باز می‌‌كند؛ واقعش اين است اگر به خودمان مراجعه كنيم، مسأله طول الأمد سدّ بزرگى براى تعقل و تفكر است. البته آرزو در هر گروهى هم به حسب همان گروه است؛ در گروه ما طلبه‌‌ها، آرزو اين است که مثلاً از جهت علمى به حدي‌ بال روم كه همه در مقابل علم من خضوع كنند. آرزو فقط به اين نيست كه انسان به يك مظاهر مادى، خانه بزرگ، وسايل رفاهى، ثروت و... بسنده کند؛ نه، آرزو در هر قشرى به حسب همان قشر است. اگر انسان خداى ناكرده واقعاً به اين فكر باشد که به حدي برسد فتوا صادر کند و همه در مقابل او خضوع کنند، چنين امرى مانع از تفكر است.


ببينيد، انسان نبايد خودش را فريب دهد؛ من يك بار هم عرض كرده‌ام و حالا هم عرض می‌‌كنم، ما در بيست و چهار ساعت چقدر حديث نفس می‌‌كنيم؟ چه مقدار انسان خودش را نسبت به غفلت از خدا، نسبت به حب دنيا، نسبت به حب مقام، نسبت به ساير مظاهر شيطانى سرزنش كرده است؟. از امور همين جزئى شروع كنيم كه واقعاً بدانيم در همين جزئيات چقدر درمانده هستيم، تا برسد به مسائل مهم و خطيرى كه هنوز صحنه آزمايش و امتحانش براى ما حاصل نشده است؛ جايى در يك مجلسى وارد می‌‌شويم، كسى دير جلوى پاى ما بلند می‌‌شود، اگر هم عصبانيتش را ابراز نکند، لااقل در درون خودش بر افروخته می‌‌شود؛ يا در ميان خانواده، فرض كند مقدارى درجات علمى‌اش بالاست، زحمت كشيده و توقع دارد پسرش يا خانواده‌‌اش احترام خاصى براى او قائل باشند؛ اينها چيزهايى است كه همه ما گرفتار آن هستيم؛ و همين امور است كه نمی‌‌گذارد انسان تفكر كند. ما بايد نفس خودمان را به اندازه‌اي تقويت كنيم كه هر روز كوشش داشته باشد تا براي خودش يك نورى ايجاد كند و براى انسان چراغ راه باشد. حديث نفس كفى بالنفس وعظاً. خود نفس بايد واعظ انسان باشد؛ انسان بايد کاري کند که نفس خودش با انسان حرف بزند، انسان را سرزنش و مذمت كند؛ بگويد اين كارت خيلى بد بود؛ براى انسان ايجاد شرمندگى دائماً بوجود بياورد.


آنجايى هم كه يك كار خوبى كرد، او را وادار به شكر الهى كند؛ نگويد اين كار، كار من بوده، بلکه بگويد اين لطف خدا بود که من چنين کاري را انجام دادم. من اظلم نور تفكره بطول امله و محا طرايف حكمته بفضول كلامه زيبايى‌‌هاى حكمت و آن حكمت‌‌هاى لطيفى كه در درون انسان ممكن است ايجاد شود را با زياده‌گويى از بين ببرد و محو كند. و أطفأ نور عبرته بشهوات نفسه كه اين سومين امر است؛ بعد دنباله‌‌اش می‌‌فرمايند فكأنما اعان على هدم عقله و من هدم عقله اين هم كبرى كلى أفسد عليه دينه ودنياه ، كسى كه عقلش را هدم كند، دين و دنيايش را از بين برده است. باز در همين كلام امام كاظم(ع) است كه انسان متضرعانه از خدا تكميل عقلش را بخواهد. آيا تاکنون چنين دعائي داشتيم؟ نه، فكر می‌‌كنيم كه يك عقلى داريم و عقل حسابى است، و از كثيرى از مردم هم عقلمان بيشتر است. پس، انسان متضرعانه بايد از خدا بخواهد كه عقلش را هر روز كامل‌تر كند. اين خيلى نعمت بزرگى است؛ اگر اين درس‌‌ها، اين بحث‌‌ها، اين مراوده‌‌ها موجب تكميل عقول ما باشد، طوبى لنا و لكم ؛ اما اگر موجب تكميل عقول نباشد، خسارة علينا و عليكم .

برچسب ها :

امارات قطع علم اجمالی سقوط تكليف به علم اجمالى کفایت امتثال اجمالی در فرض عدم امکان امتثال تفصیلی کفایت امتثال اجمالی در توصلیات تنافی عمل به نحو اجمالى در باب عقود و ايقاعات با جزم معنای جزم در انشاء امام کاظم توجه به منجزیت علم اجمالی در مسائل اخلاقی عوامل زوال عقل حقیقت نورانی تفکر عواقب آرزوهای طولانی لزوم محاسبه نفس

نظری ثبت نشده است .