نقش علم اصول در إتقان علم کلام و علوم ديگر

۲۹ آذر ۱۳۹۶

۱۹:۳۹

۵,۳۳۲

خلاصه خبر :
حضرت آیت الله فاضل لنکرانی(دامت برکاته) در نشست علمي انجمن کلام حوزه علميه قم که در تاريخ 29 آذر 1396برگزار شد، نکات مهمي پيرامون «نقش علم اصول در إتقان علم کلام و علوم ديگر» بيان فرمودند.
آخرین رویداد ها
نقش علم اصول در إتقان علم کلام و علوم ديگر

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ادب خدمت فضلای محترم.
موضوع سخن؛ نقش اصول و ضوابط اجتهادی در علم کلام است.

به نظر می‌‌رسد ذهن آقایانی که در بحث کلام کار می‌‌کنند حتماً به این بحث مشغول شده است همان طور که خود اجتهاد و استنباط متوقف بر یک مبانی کلامی است، آیا علم کلام هم متوقف بر اجتهاد و استنباط هست یا نه؟ يعني یک رابطه‌‌ی دوسویه بین علم کلام و اجتهاد، علم اصول و علم کلام مطرح است.

ما معتقدیم که علم اصول فقط در دايره احکام شرعي نقش ندارد و انحصاراً ابزار و فن استنباط احکام نیست، بلکه در علوم دیگر هم نقش بسزایی دارد، در علم حدیث، تفسیر و بالخصوص در علم کلام و این ادعای ماست. حالا این ادعا را باید با بیان نمونه‌ها و رد پاهایی از مسائل علم اصول در علم کلام پی بگیریم.

بعضي از اين نمونه‌ها از جمله مباحث اصولي است و بعضي ديگر از جنبه معرفتي و کلامي برخوردار است. بعد از ذکر این نمونه‌‌ها پیشنهادی را هم محضر آقایان عرض میکنم تا این بحث آن هویت و جايگاه مهم خودش را هم در حوزه باز کند و هم در مباحث اصولی و کلامي.

نخست بحث را از ملاک اسلام و کفر شروع مي‌کنيم که از ریشه‌‌ای‌‌ترین مسائل اعتقادی ما است. مسلمان کيست و کافر چه کسي است؟ ضابطه‌‌ی اسلام و کفر چیست؟ از منظر فقه بر اساس برخی از روایات، قریب به اتفاق فقها فتوا داده‌اند ملاک فقط اظهار شهادتین است، شهادت به توحید و رسالت نبی اکرم(ص). تقریباً بین متقدمین و متأخرین این معنا مورد اتفاق است، حتی بین عامه و خاصه هم مورد اتفاق است.

در زمان معاصر مرحوم محقق خوئی(اعلی الله مقامه الشریف) با استناد به آیات قرآن مسئله‌‌ی ایمان به معاد را هم اضافه مي‌نمايد و می‌‌فرماید ارکان اسلام شهادت به توحید و رسالت و ایمان به معاد است.

اين از یک زاویه درست است که ما یک مسلمان فقهی و یک کافر فقهی و کفر باطني درست می‌‌کنیم و در مباحث تفسیری و اعتقادی، یک چنین تشقیق‌‌هایی وجود دارد ولي در نهايت این اجتهاد است که باید بیان کند آیا با استفاده از آیات قرآن می‌‌توانیم ایمان به معاد را به عنوان یکی از أجزاء اسلام قرار دهیم یا نه؟ یعنی با همان متُد اجتهادی و روش استنباطی باید این مسئله منقح شود.
ما با این روش اصولی می‌‌توانیم دایره‌‌ی اسلام و کفر را توسعه و تضییق بدهیم. این یک نمونه خیلی روشن و واضح است. حال اگر بگويند اين ربطي به اجتهاد ندارد، ما از یک متکلم سؤال کنیم ضابطه‌‌ی ایمان چیست؟ او چطور می‌‌خواهد اين ضابطه را برای ما بیان کند؟ آیا می‌‌تواند بدون اعمال ضوابط اجتهادی و اصولی، ملاک اسلام و ايمان را بیان کند؟

ما در تفسیر هم می‌‌گوئیم ممکن است یک کسی به حسب ظاهر مسلمان باشد که در اين صورت خون و مالش محترم است ولی در عين حال در باطن کافر باشد، چون در فقه اسلام شهادتين اقرار به زبان است هرچند شنونده يقين داشته باشد که اين فرد در قلب خود توحيد و رسالت را قبول ندارد ولي فقه مي‌گويد همين کافي است ولو ممکن است گوينده شهادتين در باطن کافر باشد، بالأخره متکلم وقتی می‌‌خواهد به این آيات و روایات یا دلیل عقل تمسک کند چاره‌‌ای ندارد که روش استنباطی و روش اصولی را به میدان بیاورد.

نمونه دوم: در موضوع علم امام(علیه السلام)، بحث‌‌های فراوانی که وجود دارد که آیا دايره علم امام معصوم(علیه السلام) محدود است یا نه؟ فقط در حيطه احکام است يا موضوعات را هم در بر مي‌گيرد؟ آیات و روایات در اين بحث فراوان است. آیا متکلم با قطع نظر از ضوابط اجتهادی می‌‌تواند نسبت به علم امام نظر بدهد؟ هرگز. کسانی که نتوانند ضوابط اجتهادی را اعمال کنند در جواب می‌‌مانند! در قرآن آیاتی وجود دارد که بايد بسیاری از دقت‌‌های اصولی را در آن به کار برد تا بتوان علم ائمه‌‌ی معصومین(علیهم السلام) را غير قابل مقايسه با علم بشر معمولی و خیلی بالاتر از آن بيان کرد.

در بحث علم امام يک وقت از ديدگاه کلامي مي‌گوييم بين عصمت و علم ملازمه وجود دارد. اين خود يک دليل است ولی این ملازمه نمی‌‌تواند دایره‌‌ی علم امام را برای ما روشن کند. تا ما غور در آیات و روایات نکنیم به هیچ وجه عمق علم ائمه معصومین(علیهم السلام) برای ما روشن نخواهد شد. غور در قرآن و حديث هم بدون علم اصول و استنباط ميسّر نمی‌‌شود.

نمونه سوم: يکي از بحث‌‌های مهم اصول بحث خبر واحد است. هنگام اثبات حجّيت خبر واحد بعد از بررسی ادله این مسئله مطرح می‌‌شود که آیا این ادله اقتضا مي‌کند خبر واحد فقط در احکام حجت باشد؟ یا در غیر احکام هم حجت است؟ مبناي مرحوم علامه طباطبائی(رضوان الله تعالی علیه) این است که خبر واحد فقط در باب احکام حجّت است و اساس اینکه ایشان در تفسیر شريف الميزان در آخرین مرحله از استدلالات عقلي و قرآني خود مي‌فرمايند تفسیرٌ روایی، و به چند روایت اشاره کرده و رد می‌‌شوند برای این است که روایات را در باب تفسیر حجّت نمی‌‌داند، ولی محققان و بزرگانی از علماء اصول مي‌گويند شارع خبر واحد را حجت قرار داده، هم در احکام و هم در تفسیر آیات و هم در اعتقادیات.

ثمره این بحث در پژوهش‌هاي کلامی بسيار مهم است. مثلاً از یک طرف مرحوم صدوق(قدس سره) در مسئله «سهو النبی» به یک حديث تمسک مي‌کند. شیخ مفید در رد قول صدوق می‌‌گوید این خبر واحد است و خبر واحد علم نمي‌آورد.

اینجا اصول می‌‌گوید مگر خبر واحد باید موجب علم باشد؟ خبر واحد حجیت دارد، خواه برای شما علم و اطمینان بیاورد یا نیاورد.

پس شیخ مفید می‌‌خواهد بگوید در اعتقادیات ما علم و یقین می‌‌خواهیم، بزرگانی مثل شیخ انصاری و عده دیگری می‌‌گویند مباحث اعتقادی اقسامی دارد برخی از آن متوقف بر علم و یقین است مثل آنکه برای اعتقاد به اصل وجود خدا نیاز به علم و یقین داریم، يا در اعتقاد به وحدت و توحید خداوند و نيز اعتقاد به رسالت و نبوت نیاز به علم و یقین داریم، با یک خبر واحد نمی‌‌شود اینها را اثبات کرد اما معنای اين کلام حذف خبر واحد از دایره اعتقادیات نیست، الآن کتابهای راجع به معاد پر از جزئیات برزخ است.

چرا جزئیات برزخ را نشود با خبر واحد درست کرد؟ اگر یک اصولی بخواهد بگوید خبر واحد در غیر احکام به‌طور مطلق جریان ندارد، چنان اثر پیدا می‌کند شما بايد تمام روایات مربوط به برزخ را که روایات کمی هم نیست کنار بگذاريد.

حتی اگر در باب حجّيت ظواهر دایره حجیت آن را منحصر به احکام نماييم در بسياري از مسائل به مشکل برخورد مي‌کنيم. اين بحث منحصر به خبر واحد نيست. حال اگر چنين بگوييم خبر واحد در اعتقادیات در آن قسمی از اعتقادیات که متوقف بر یقین نیست حجّت است.

نظير آنکه لازم نیست یقین به نکیر و منکر در شب اول قبر و سؤال آنها داشته باشيم در اين‌صورت اگر خبر واحد معتبر دلالت بر آن کند اين برای ما حجّیت دارد و مي‌توانيم در ماه رمضان این خبر را برای مردم بگویيم، چون حجت وجود دارد. این مسئله در اصول قدیم ما مطرح بوده که در اصول دین نیاز به یقین داریم و در نتیجه ادله ظنّي مثل خبر واحد فایده ندارد امّا امروز تحقیق این است که اصول دین اقسامی دارد و براساس آن اقسام بايد گفت براي اعتقاد به کدام قسم از آن ادله قطعيه لازم است يا ادله ظنّيه مثل خبر واحد کفايت مي‌کند. این خود یک نمونه است که متکلم باید صاحب این مبنای اصولی باشد که آیا خبر واحد در اعتقادیات مطلقاً حجت دارد؟ يا در اعتقادیاتی که متوقف بر علم و یقین نیست حجیت دارد یا نه؟

نمونه دوم از مباحث اصولی یک تقسیمی است در علم اصول به عنوان قضایای حقیقیه و قضایای خارجیه، در این تقسیم می‌‌گوئیم در قضایای حقیقیه حکم بر یک موضوع عام اعم از موجود و غیر موجود جعل شده اما در قضایای خارجیه حکم فقط برای افراد خارجی جعل شده است و دقّت‌هایی را در فرق میان این دو قضیه مطرح می‌‌کنند.

سؤال ما اين است آيا در آيات اعتقادي نظير «إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها»، هم مي‌توان بحث قضایای حقیقیه و خارجیه را مطرح کرد؟ یا اینکه میدان قضایای خارجیه و حقیقیه فقط در حيطه احکام است؟ اگر بتوانيم اين تقسيم را توسعه داده و در آيات و روايات مربوط به مسائل اعتقادي جاري کنيم به نظر من يک تحول ايجاد و باب بزرگي در فهم اين‌گونه آيات و روايات گشوده خواهد شد.

نمونه سوم که لابلای حرفهای مرحوم محقق نائینی بيان شده و من آن را جای دیگر ندیده‌ام و شايد آقايان هم کمتر به آن رسيده باشند اين است:

اصوليين در عمل به ظواهر اين اختلاف را دارند که آيا براي عمل به ظاهر بايد به أصالة عدم القرينه هم تمسک کنيم و بگوييم خدا اين حکم را فرموده کنارش قرینه‌‌ای هم نیاورده پس همين ظاهر را اراده کرده است، یا نیاز به ضميمه کردن چنین اصلی نداریم، بلکه هر ظاهری از باب اینکه موجب ظنّ نوعی است برای دیگران حجّیت دارد.

حال ثمره اين بحث در کجا ظاهر می‌‌شود؟ خوب عنایت شود چون مطلبِ خیلی خوب و مهمي است، در مسائلی که مربوط به امتثال و اطاعت و اعتذار و احتجاج است، تا مولا به چیزی امر فرمود عبد باید به آن عمل کند، حق ندارد بگوید حالا من فحص کنم ببینم قرینه‌‌ی بر خلاف این آورده یا نه؟ اگر مولا گفت إفعل، إضرب، کُل، بلافاصله باید مخاطب آن را حمل بر ظاهر کند چون اين ظاهر از باب ظن نوعی است اما در جایی که مخاطب باید مراد واقعی متکلم را پیدا کند، آنجا باید سراغ أصاله عدم القرینه برود و فحص کند اگر قرينه‌اي پیدا نکرد این اصل را جاری کرده و به ظاهر امر عمل کند.

اگر ما این مبناي اصولي را در تفسیر هم جاري کنيم چه تحولی در تفسیر ایجاد می‌‌کند، وقتی به این آیه مي‌رسيم: «إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها» بلافاصله نمی‌‌توان آن را حمل بر ظاهرش کرد و گفت «کل ظاهر حجة» باید ديد در آیات دیگر قرینه وجود دارد یا نه؟ اما اگر آیه‌‌ای فرمود «کتب علیکم الصیام» بلافاصله بايد گفت سمعاً و طاعةً، حمل بر ظاهر کرده و از آن وجوب را استفاده می‌کنیم.

بعضی قائل به این تفصیل نيستند و مطلقا می‌‌گویند هر ظاهری از باب ظن نوعی حجیت دارد. بعضیها هم از آن طرف افتاده‌اند و می‌‌گویند همه جا نیاز به اصالة عدم القرینه است، قول منسوب به شیخ انصاری هم همین است. ولی بزرگانی مثل مرحوم نائینی قائل به تفصیل شده و ثمره این تفصیل هم همان است که عرض شد.

نمونه چهارم؛ در اصول آقایان می‌‌گویند علل شرعیه از قبیل معدّ و زمينه‌ساز حکم هستند و از قبیل علت تامه‌‌ی فلسفی نیستند یعنی چه؟ مقصودشان هم فقط در دایره احکام نيست گرچه در خود احکام مصداق‌هاي زيادي دارد، مثل «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر»، «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»، در اين آيات جلوگيري از فحشا و منکرات و ياد خدا عنوان معد را دارند نه علّت، لذا این تعبیر در کلمات اصولیین زیاد به‌کار مي‌رود «العلل الشرعیه من قبیل المعدات»، وقتی چنين است در این بحث روزی که کشور ما دچار حادثه زلزله شد متاسفانه از جانب برخي از روحانيون مطالب غیر صحیحی به جامعه منتقل شد.

آنها دقت نکردند وقتی ما این مبنای اصولی را داریم نبايد بگوييم گناه علت تامه این زلزله است. بله، گناه معد و مقتضی است. گناه مي‌تواند این اثر را داشته باشد ولی نمی‌‌شود گفت که حتماً این زلزله ناشی از گناه است.

یا برخی تعابیر دیگر که انسان تعجب می‌‌کند از اينکه چطور بی‌‌دقت اين‌گونه حرف میزنند، یک دانشمند کلامی و یک متکلم وقتی میخواهد رابطه‌‌ی بین گناه و حوادث تکوینی را تبیین کند علم اصول به کمکش می‌‌آید و می‌‌گوید اینها همه عنوان معدّ و مقتضی را دارند نه علّت تامه.

در موارد ديگر نيز اين مبناي اصولي بسيار ارزش دارد. می‌‌گویند خواندنِ سوره‌‌ی واقعه يا سوره ديگر این اثر را دارد، مردم هم میخوانند و می‌‌بینند این اثر پیدا نشد، پس چی شد؟ اینجاست که ما باید از این مبنای اصیل اصولی که فقها به آن توجه داده‌اند استفاده کرده و مسئله‌‌ی مقتضی و معد را مطرح ساخته و مردم را آگاه به آن کنيم. آثاری هم که برای دعاها ذکر شده همینطور است.

نمونه پنجم؛ یکی از بحث‌‌های مفصّل مطرح در علم اصول استصحاب شرایع سابقه است؛ ما آن حکمی را که در شریعت حضرت عیسی یا حضرت موسی(علی نبینا و آله و علیهما السلام) آمده، اکنون در شریعت خود مي‌توانيم ابقاء کنیم یا نه؟ مجال توضيح نیست که این مسئله در فقه چقدر آثار دارد؟
از جمله آثارش در مسئله اثبات قتل برای مرتد ظاهري مي‌شود، به تصریح قرآن ارتداد در قوم حضرت موسی استحقاق قتل می‌‌آورد. «فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُم»، حال اگر فرض کنید ما در فقه و شريعت اسلام هيچ دليلي بر وجوب حکم قتل مرتد نداشته باشيم همين حکم را استصحاب مي‌کنيم. در چند مورد ديگر هم اين استصحاب به کار مي‌رود.

از جمله نتايجي که ما از بحث استصحاب شرایع سابقه به دست آورده‌ايم همين است که این بحث ارتباط با کلام هم پیدا می‌کند، آيا با ظهور اسلام شرایع گذشته به طور کلی منسوخ شد؟ یا فقط زمان نبوت آن نبی گذشته تمام شده؟ اما احکام آن شریعت ادامه پیدا مي‌کند تا آنگاه که ناسخی بر یکی از احکام آن به صورت معین بیاید.

عجیب این است قرآن کريم هم مي‌فرمايد: «وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك»، مسلمان و مؤمن آن کسی است که به پیامبر و آنچه بر او و بر قبل از او نازل شده است ایمان آورده باشد، یعنی یکی از ارکان اسلام ايمان به آن چيزي است که بر حضرت موسی نازل شد. نه فقط ايمان به نبوت حضرت موسی و عيسي بلکه بايد به آنچه بر آن پیامبران هم نازل شده اعتقاد داشته باشیم.

بعد این تعابیری که قرآن مهیمن است، مصدق است، پیامبر ما «مصدِّق لما بین یدیه» است یعنی تصديق همان تورات و انجیل واقعی، همه مؤید این نظریه می‌‌شود. طبق این نظریه می‌‌گویند ما حتي نیاز به استصحاب نداريم چون اگر یقین پیدا کردیم در شریعت حضرت موسی چنین حکمی بوده الآن باید به آن ایمان داشته باشیم و با اين بحث یک ربط خیلی خوب بین علم اصول و کلام پیدا می‌‌شود.

از بحث‌‌های خیلی اساسی که هم در اصول مطرح است و هم در کلام و برخی هم می‌‌گویند جایگاه اصلی آن کلام است، بحث حسن و قبح عقلي است. ولی این نگاهی که اصولیین دارند در کلام وجود ندارد، انصافاً در بحث حسن و قبح عقلی این تحقیقاتی که اصولیین متأخر نموده‌اند بسیار قوی تر از آن چيزي است که در کلام مطرح شده، البته این هم به اقتضای نیازی است که آقایان در اصول دنبالش بوده‌اند و این نیاز در علم کلام نبوده و نیست، ولی در اصل تحقیق مسئله و چه بسا در بعضی از مسائل نتیجه‌دار است. در بحث حسن و قبح عقلی یا حسن و قبح ذاتی این مسئله مطرح مي‌شود که آیا ملازمه‌‌ای بین حکم عقل و شرع وجود دارد یا نه؟ خیلی از اصولیین قائل به ملازمه بودند اما تقریباً معاصرین ما مثل مرحوم امام خميني و آقای خوئی و عده‌‌ای از اعلام قائل به ملازمه نیستند.

به اين نکته بايد توجه نمود آقایانی که منکر ملازمه‌‌اند، منکر ادراک عقل نیستند می‌‌گویند عقل ادراک می‌‌کند ولی ادراک عقل محدود است و همه چیز را نمی‌‌تواند ادراک کند، عقل ممکن است ملاک و مقتضی و شرایط را کامل ادراک کند اما موانع را نتواند ادراک کند و لذا تعبير معروف مرحوم شیخ در رسائل این است «إن دایرة الملاک فی أحکام الشرع أوسع من دایرة الملاک فی أحکام العقل»، یا این تعبیر که «أحکام شرعیة ألطافٌ فی الاحکام العقلیة»، براي اين تعبير چند معنا شده اما معناي معروفش همين است که اگر عقل هم ملاک شرع را بفهمد و درک کند به همان حکم می‌‌کند، اما همه جا آن را نمی‌‌فهمد، وقتی که عقل عاجز از ادراک ملاک شد شارع می‌‌گوید اینجا ملاک وجود دارد و تو خبر نداری.

در اصول عمدتاً مسئله روی احکام شرع مطرح شده ولی در دیدگاه کلامی که کاری به احکام شرع ندارند، آنها حسن و قبح عقلی را درک می‌‌کنند و قبول دارند، خب با روشن شدن موضوع آیا برای همه‌‌ی مباحث می‌توانیم به قاعده ملازمه اعتماد کنیم؟ در اصولی که الآن موجود است آقايان تقریباً منکر قاعده‌‌ی ملازمه هستند. و در اين بحث مرحوم محقّق اصفهاني‌‌ تحقیقات بسيار مفصلی دارد و نکات بدیع و جدیدی هم در اصول آورده است.

ولی حالا قطع نظر از احکام شرعیه بالأخره متکلم وقتي بخواهد یک چیزی را به اصل شرع نسبت بدهد ولو آن از مقوله‌‌ی حکم هم نباشد می‌‌خواهد یک قاعده‌‌ای را بر اساس حسن و قبح عقلی در کلام با انتساب به دين پایه‌‌گذاری کند اینجا هم با توجه به نقدهایی که اصولیین بر ملازمه نموده و آن را منکر شده‌اند ممکن است این نفی ملازمه دامنه‌اش توسعه پیدا کند. عقل مواردي را ادراک می‌‌کند اما اینکه ما آنچه را که عقل ادراک کرده بتوانیم به دین هم نسبت بدهیم محل تأمل است. در علم اخلاق هم از این قاعده حسن و قبح عقلی مباحث اخلاقی بسياري را علمای علم اخلاق به دست آورده‌اند، آنجا هم همین بحث مطرح می‌‌شود، سؤال ما اين است بالاخره ما از حسن و قبح عقلی تا چه اندازه می‌‌توانیم به دین نسبت دهیم؟ در اینجا هم اگر کسی این بحث اصولی را خوب کار نکرده باشد نمی‌‌تواند وارد میدان بشود.

نمونه ديگر در باب تعارض ادله است که با روايات علاجيه تعارض را علاج مي‌کنيم. آيا اين در تعارض دو آيه يا روايت اعتقادي هم جريان دارد؟ باز اين بحث مطرح است که اصلا حقيقت تعارض در ظاهر است. ما به حسب واقع تعارض نداريم اما چون قدرت فهم ما محدود است مي‌گوييم براي ما تعارض است اگر آن را از امام معصوم بپرسند می‌‌گوید تعارض ندارد کما اینکه بين دو روایتی که الان فقیه می‌گوید تعارض است. امام معصوم(علیه السلام) هر جا باشد می‌گوید تعارضی وجود ندارد. حال آیا این قواعد باب تعارض را ما بین دو روایت اعتقادی، بین دو آیه از آیاتی که مربوط به احکام نیست می‌توانیم جاری کنیم یا نه؟ این هم یکی از بحثهای اصولی است که در علم کلام نقش پیدا می‌‌کند.

اما پیشنهادی که محضر اين انجمن محترم عرض می‌‌کنم این است که بايد بين انجمن کلام با آن عده از اساتیدي که خارج اصول تدريس مي‌کنند وقت می‌گذارند و اهل تحقیق و پژوهش در مباحث اصولی هستند و نيز انجمن اصول حوزه ارتباط خوبي برقرار باشد.

شما اول هر سال از اساتيد خارج اصول بخواهيد آن مباحث اصولي را که به نظرشان مي‌رسد در علم کلام نقش دارد پس از تدريس به شما نيز ارائه دهند شما هم از اين طرف بعضي از موضوعات مهم کلامي که چالشي است و بحث دارد به آنها بدهيد و بگوييد کداميک از مباحث اصولي‌تان با اينها ارتباط پيدا مي‌کند. پس از چند سال شاهد جمع بسياري از نکات جديد و بديع خواهيد شد. به دنبال آن اين پيشنهاد را هم مطرح مي‌کنم که با متد اجتهادي روز یک دوره اعتقادات صدوق بررسی بشود.

شيخ صدوق(علیه الرحمة) در بحث «سهو النبی» با یک روایت قائل به مسئله «سهو النبی» مي‌شوند، اما بزرگان بعد از او مانند شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طوسي و ديگران همه آن را رد کردند. تقریبا غیر از صدوق و استادش شخص دیگری نيست که آن را قبول کرده باشد.

من معتقدم همین اعتقادات صدوق را اگر با روش اصولی امروز، یک اصولی قوي به میدان بیاید و بررسي کند به نظرم نتایج دیگری خواهد داشت، لااقل استدلال‌ها و روش آن تغییر خواهد کرد. باز معتقدم اگر صدوق(علیه الرحمة) این علم اصول امروز را داشت چه بسا قائل به «سهو النبی» نمی‌شد.

امیدوارم اين مطالب برای آقایان مفید بوده باشد و واقعاً در مورد ارتباط بین اصول و علم کلام مي‌تواند نشست‌های علمي زيادي برگزار شود. هر کدام از اين عناوين مي‌تواند موضوع يک نشست باشد. مثل جریان خبر واحد در اعتقادیات که در بعضی از مقالات جسته و گریخته بحث شده است. إن شاء الله آقایان با دقت نظر و حوصله‌‌ای که در مسائل پژوهشی دارند بتوانند قدم‌های بزرگی را بردارند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

برچسب ها :

فاضل لنکراني علم اصول علم کلام ارتباط علم کلام با علم اصول نقش علم اصول در علم کلام نقش علم اصول در إتقان علم کلام و علوم ديگر نقش علم اصول در إتقان علم کلام انجمن کلام حوزه علميه قم نشست علمي انجمن کلام حوزه علميه قم سهو النبي سهو النبي صدوق