مقام و منزلت پیامبر بزرگ اسلام

۱۴ شهریور ۱۳۸۴

۱۲:۳۸

۴,۰۷۳

خلاصه خبر :
اواخر سال 1384، توطئه و سناريوى اهانت به ساحت قدسى و ملكوتى مقدس ترين چهره ى تاريخ بشريت در مطبوعات اروپايى و غربى از روزنامه ى دانماركى آغاز شد و به تبعيت و حمايت از آن چندين كشور اروپايى و غربى نيز در مطبوعات خود به تكرار اين عمل زشت و قبيح پرداختند و با اين كار، قلب بيش از يك ميليارد مسلمان جهان را جريحه دار كردند; كه خوشبختانه اين عمل ننگين با واكنش سريع و شديد جهان اسلام و جامعه ى جهانى، حتى غيرمسلمان ها روبرو گرديد. از طرفى هم مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه اى، سال 1385 را به نام مبارك «پيامبر اعظم» نام گذارى فرمود. با توجه به اين دو امر مهمّ، نشريه ى قلم مصاحبه اى را با حضرت استاد حاج شيخ محمّد جواد فاضل، از اساتيد حوزه ى علميه ى قم ترتيب داده است كه از نظر شما خوانندگان عزيز مى گذرد.
آخرین رویداد ها

حضرت استاد، از اين كه با آن همه مشغوليت و مصروفيتى كه حضرت عالى داشتيد، وقت تان را در اختيار ما قرار داديد، بى نهايت سپاسگزاريم; به عنوان اوّلين سؤال بفرماييد در سالى كه به نام پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله وسلم) مزيّن شده است، وظيفه ى مسلمانان به ويژه علما، طلاب و نهادهاى فرهنگى چيست؟

استاد: ابتدا، از شما دست اندركاران نشريه ى قلم كه اين فرصت را در اختيار بنده قرار داديد، تشكر مى كنم و از همين جا به فضلاء، علماء و بزرگان افغانستان، مردم غيور و مجاهدينى كه براى حفظ اسلام و قدرت اسلام، تلاش هاى فراوانى كردند، سلام مى كنم و براى همه شان آرزوى توفيق و سعادت دارم.

اين عنوانى كه امسال توسط رهبر معظم انقلاب (مدّظلّه العالى) به عنوان سال پيامبر اعظم ناميده شده است; براى ما بسيار خوشحال كننده است; علاوه بر اينكه عنوان بسيار زيبايى است، براى فضلاء، دانشمندان، فرهنگيان و همه مردم مسئوليت آور مى باشد و همه ما بايد تلاش كنيم كه پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله وسلم) را بيشتر بشناسيم و به مردم معرفى كنيم. من همين جا از فضلاى محترم افغانستان هم درخواست مى كنم كه نسبت به اين عنوان و مطالبى كه راجع به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هست و خصوصاً سيره پيامبر ـ كه نكات و ابعاد بسيار وسيعى در سيره نبوى نهفته است ـ تلاش هاى علمى و عملى خوبى داشته باشند. اميدوارم كه خداوند همه ما را موفق به فهم و عمل به دين بفرمايد و ما را يارى كند تا در قبال اين امانتى كه از طريق پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در اختيار بشر قرار داده شده، به نحو احسن انجام وظيفه كنيم و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در تمام زمينه ها سرمشق زندگى خود قرار دهيم تا در دنيا و آخرت در پيشگاه خداوند سربلند باشيم.

همان گونه كه مستحضر هستيد، اهانت به ساحت مقدس پيامبر اسلام، از طرف مطبوعات دانماركى آغاز گرديد و به تبعيت از آن چنيد كشور اروپايى و غربى نيز در مطبوعات خويش اين عمل ننگين را تكرار كردند، جنابعالى ريشه اين اهانت ها و شانتاژهاى مطبوعاتى را در چه عواملى مى بينيد و واكنش جهان اسلام را در اين مورد چگونه ارزيابى مى كنيد؟

استاد: اهانت نشريه دانماركى و ساير مطبوعات كشورهاى اروپايى و غربى به ساحت مقدّس پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)، از طرفى براى ما و مسلمانان جهان بسيار متأثركننده بود، زيرا مقدّس ترين چهره بشريت را مودر اهانت قرار دادند; شخصيتى را مورد اهانت قرار دادند كه به اعتراف همه مورّخين در اوج نقطه انسانيت بود; شخصيتى كه در جامعه جاهليت بشرى آن زمان به عنوان يك چراغ و به عنوان يك خورشيد درخشيد و انسان هاى زيادى را از گمراهى نجات داد و به راه راست هدايت كرد. شخصيتى كه قبل از اين كه بگوييم عنوان پيامبر ما را دارد، حبيب خداوند و مقرّب ترين انسان ها به درگاه خداوند بوده است. يعنى اگر تمام عالم را در يك كفّه ترازو و اين موجود مقدّس را در كفّه ديگر قرار بدهيم، بر تمام عالم برترى دارد و عزيزترين و مقرّب ترين شخص در نزد خداوند تبارك و تعالى است و گذشته از اين هويت اسلام و ما مسلمانان به اين شخص بستگى رداد. اهات به پيامبر ما، اهانت به يك شخص نبود، بلكه اهانت به اصل اسلام وش ريعت جاودانه كامله بود. بنابراين، اين قضيه از يك جهت متأثركنند هبود و از جايى كه سنّت الهى اين است كه (و مكروا و مكرالله و الله خير الماكرين) آل عمران، 3 / 54 ـ اين مكرى كه اين ها انديشيدند، دامن خودشان را گرفت و موجى را در جهان اسلام به وجود آورد; جهان اسلام بيدارى جديدى را كرد و در آن وحدت ايجاد شد. حركت هايى كه در جهان اسلام به وجود آمد، موجب وحدت مسلمين شد و ما از اين وحدت و اتحاد مسلمين مى توانيم نتايج بسيار خوبى را عليه كفر بگيريم كه البته ملاحظه فرموديد وقتى خود دشمنان به اين نتيجه پى بردند، دسيسه ديگرى را طراحى كردند و قضيه سامراء را به وجود آوردند تا مسأله اختلاف بين مذاهب و اختلاف بين شيعه و سنّى را ايجاد كنند.

آن چه در اين قضيه روشن است انى است كه بر حسب اعتقادى كه همه اديان بشرى دارند يكى از مأموريت هاى هر پيامبر بشارت دادن به پيامبر آخر الزمامان است كه نه تنها خودش به نبوت او معتقد بوده باشد بلكه بايد مردمى را كه در جامعه و زمان او مى زيسته اند، به اين كه در آخرالزمان شريعت كالمه و پيامبرى ختمى مرتبت مى آيد و همه بايد به او ايمان داشته باشند، بشارت دهد. همه بايد به اين حرفت ايمان داشته باشند كه در اين رابطه در بحث خاتميّت توضيحات بيشترى داده مى شود. نتيجه اى كه در اين جا مى گيريم اين استكه تمام اديان تما انبياء و تمام پيامبران (عليهم السلام) حتى پيامبران اولوالعزم مكلف بوده اند كه پيروان خودشان را به آمدن پيامبر ما بشارت دهند. آيا نتيجه نمى گيريم كه اهانت به پيامبر ما، اهانت به همه انبيا است؟ آيا نتيجه نمى گيريم كه اهانت به پيامبر ما، تخطئه خود حضرت موسى، حضرت عيسى، حضرت ابراهيم، حضرت نوح و در نتيجه خداوند تبارك و تعالى است.

نتيجه خيلى روشنى كه مى گيريم اين است كه: (دشمنان)، براى مقابله با دين و براى مقابله با خدا مى آيند به جلوه خدا و آن چه كه جلوه كامله خداوند بوده كه پيامبر ما است، اهانت مى كنند. بنابراين، همه مردم بايد بدانند كه اين، يك اهانت معمولى نبود اين يك نقشه طراحى شده است، براى اين كه دين را از جامعه بشرى حذف كنند. امروز دشمنان اسلام و دشمنان خدا و ايادى شيطان به اين تيجه رسيده اند كه براى تسلط به مردم، مهم ترين عامل، حذف دين از بين مردم است. مادامى كه دين در بين مردم حضور دارد، آن ها نمى توانند بر مردم تسلط پيدا كنند و به مقاصد دنيوى و پليد خود برسند; پس بايد دين را از بين ببرند و براى اين كه دين را از بين ببرند، چند راه وجود دارد. گاهى اوقات مى آيند و از بعضى از ظواهر دين شروع مى كنند; گاهى اوقات نيز استراتژى شان اقتضا مى كنند كه بيايند و از اساس شروع كنند; بيايند و با پيامبران مقابله كنند، بيايند و با خدا مقابله كنند و قداست آن ها را در جامعه بشرى از بين ببرند.

شما ببينيد در اين آيه شريفه خداوند مى فرمايد: (انّ الله و ملائكته يصلّون على النّبى يا أيّها الذين آمنوا صلّو عليه و سلّموا تسليماً) احزاب 33 / 56 ـ خدا و ملائكه خدا بر پيامبر درود مى فرستند، شما هم كه ايمان داريد، بر پيامبر درود بفرستيد. ما مى دانيم كه صلوات بر پيامبر در بين متديّنين امرى است كه خدا خواسته هميشه زنده باشد; زيرا در كنار شعار بزرگ «لا اله إلاّ الله» كه كلمه توحيد است و هيچ كلمه و شعارى از نظر اجر و ثواب و مرتبت از آن بالاتر نيست، يكى از چيزهايى كه از نظر قرآن و روايات خيلى بر آن تأكيد شده، همين صلوات بر پيامبر است. اين كاشف از اين است كه قداست پيامبر هميشه بايد محفوظ بماند. درست است ما با صلوات بر پيامبر خودمان را تطهير و تهذيب مى كنيم و از اين عالم ظلمانى يك مقدار و يك مرتبه بالاتر مى آوريم و به آن ها نزديك مى كنيم; اين ها همه درست است; ولى در كنارش خداوند خواسته قداست اين ها باقى بماند.

شما ببينيد در طول تاريخ، معاويه يكى از اهداف مهمّش اين بود كه شهادت به رسالت را خاموش كند. ما در طول تاريخ مى بينيم اين يهودى كه با اسلام دشمنى عميق و ديرينه دارد، و امروز آن دشمنى در مسأله صهيونيسم تجلى پيدا كرده است; نه آن يهودى كه در قرآن يك روش مسالمت آميز با مسلمان ها دارند، برخى از آن ها هستند كه روش مسالمت آميز دارند. آن يهودى كه عناد دارد و هميشه در كمين است كه اسلام را از بين ببرد و با به وجود آوردن حكمامى حتى در بين مسلمانى در طول تاريخ هدف و سيات شان اين بوده كه قداست پيامب رار از بين ببرند. بنابراين، اين هانت به نظر ما خيلى تلخ بود ولى مطلب تازه اى نبود و از همان ابتدا كه اسلام بوجود آمد، از سياست هاى دشمنان بوده و مسلمانان بايد به اين معنى توجه كامل داشته باشند.

عرض كرديم كه در كنار اين مسأله آن غريزه و آن غيرت دينى به جوش مى آيد و در اين گونه موارد وظيفه ما مسلمانان است كه با اين ها برخورد كنيم. بايد توجه داشت كه آن ها دست از اين اهانت ها برنخواهند داشت و باز هم در فرصت و مناسبتى ديگر اين كار را به انواع و اقسام گوناگون تكرار خواهند كرد. شما باز در تاريخ مى بينيد كه كشيش هاى مسيحى در برهه اى از زمان نشستند و براى اين كه با پيامبر اسلام مقابله كنند شروع كردند يك سرى اشكالاتى را در مورد پيامبر تراشيدند. مسائلى را كه از كنه آن مسائل غافل بودند و آن ها را به عنوان حربه اى عليه اسلام قرار دادند و مسلمان ها در اين مورد بايد آگاه و متوجّه باشند.

اين راجع به اين مطلب.

پيامبر اسلام به عنوان خاتم پيامبران معرفى شده است. به اين معنى كه تا قيام قيامت پيامبرى بعد از پيامبر اسلام نخواهد آمد، در اين رابطه براى خوانندگان نشريه قلم توضيح و تبيين بفرماييد.
و اما مسأله خاتميّت، ما در قرآن كريم از بعضى از آيات به دلالت مطابقى و از بعضى از آيات به دلالت التزامى و دلالت غيرمطابقى، خاتميت پيامبر اعظم را استفاده مى كنيم. اولا: خاتميت مساله اى است كه ريشه قرآنى دارد. آيه شريفه (ما كان محمّد أبا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيّين و كان الله بكلّ شىء عليماً) احزاب 33 / 40 ـ به صراحت دلالت بر خاتميت پيامبر اسلام دارد. در اين آيه شريفه خداوند به مردم مى فرمايد كه پيامبر پدر خوانده شما نيست. فكر نكنيد كه پيامبر مثل آن رسومى كه در جاهليت رواج داشت، پسر خوانده و پدرخوانده بود; ايشان هم پدرخوانده شما باشد; بلكه رسول خدا و خاتم النبين است. در اين آيه شريفه نكات تفسيرى بسيارى وجود دارد. اما نكته مورد نظر كه مى خواهيم از آن استفاده كنيم اين است كه خداوند تأكيد دارد كه عنوان اولى پيامبر بايد مركب از اين دو باشد. رسول خدا ـ نه رسول خداى تنها، زيرا جبرئيل هم رسول خدا بود، بلكه علاوه بر رسول، خاتم النبيين هم باشد. يعنى تنها رسولى كه خاتم النبيّين است، پيامبر ما است. آيه مباركه مى فرمايد: «پيامبر را به اين عنوان بشناسيد كه رسول و خاتم پيامبران است».
آيات ديگرى هم هست كه براى اثبات خاتميت پيامبر از آن ها استفاده مى شود. آيه مباركه كه مى فرمايد: (وكذلك جعلناكم أمّة وسطاً) بقره 2 / 143 ـ امت وسط يعنى امت معتدل، امتى كه افراط و تفريط در آن وجود ندارد. اين عنايتى است از سوى خداوند تبارك و تعالى كه بر اين قرار داده شده كه از زمان خلقت حضرت آدم تا قيامت، تنها امتى كه امت وسط است، امت اسلامى است; امت پيامبر ماست. يعنى تا روز قيامت امت ديگرى نخواهيم داشت كه امت وسط باشد و قبل از امت اسلامى هم امت وسط نداشته ايم. اين معنايش اين است: امتى كه معتدل باشد، به تكامل رسيده است و در همه جهات امت وسط باشد، امت اسلامى است و اين ملازمه دارد كه امت ديگرى فوق اين امت نمى تواند به وجود بيايد.
اگر نبى و رسول ديگرى بعد از پيامبر اسلام داشته باشيم، بايد امت ديگرى هم فوق اين امت داشته باشيم. به عبارت ديگر خاتميّت يك ويژگى دو طرفه است; هم براى پيامبر و هم براى امت اسلامى. اگر اين امت يك امت وسط نبود، پيامبر ما هم پيامبر خاتم نمى بود. اگر پيامبر ما پيامبر خاتم نبود، امت اسلامى هم يك امت وسط نمى بود، پس خاتميت يك عنايت خاصّ از طرف خداوند تبارك و تعالى است كه هم به خود پيامبر اكرم و هم به مردم ارتباط دارد كه اگر پيامبر ما خاتم پيامبران، اين امت هم يك امت وسط نمى شد.
مسلمانان بايد اين مطلب را درك كنند كه خداوند آن ها را امت وسط و معتدل قرار داده است (و كذلك جعلناكم أمّة وسطاً) بقره 2 / 143 ـ در تفسير «امت وسط» نكات زيادى است كه مى توان بيان كرد. امتى كه قابليت دريافت اين شريعت را دارد، قابليت امتثال آن را هم دارد. يعنى امتى است كه پيامبر ما يك شريعت كمامل را براى آن ها بيان كند و اين امت هم مى تواند اين شريعت را درك كند و هم پياده كند. اگر يك امت فقط بتواند يك شريعت را درك كند اما نتواند آن را پياده كند، ديگر يك امت وسط نيست. يعنى اگر ما يك تكليف مى داشتيم و پيامبر اين تكليف را ابلاغ ميك رد و امت او نمى توانست آن تكليف را پياده كند، نمى شد بگوييم اين امت، يك امت وسط است.
اين سوط بودن عنوانى جامع است. هم مرحله درك و دريافت احكام را شامل مى شود هم مرحله پياده كردن و امتثال احكام را. لذا از اين آيه مى شود به دلالت التزامى خاتميّت پيامبر اسلام را استفاده كرد. پيامبر اسلام خاتم پيامبران است، براى اينكه خداوند امتش را امت وسط قرار داده و اين يك عنايت بزرگى از خداوند تبارك و تعالى به اين امت است. اين تعبير در كلام خود پيامبر اسلام تكرار دشه است كه مى فرمايد: «ما من شىء يقرّبكم من الجنّة و يباعدكم من النار إلاّ و قد نهيتكم عنه و امرتكم به(1)». «امت وسط» در اين دو تعبير خلاصه مى شود. امت وسط يعنى آنجه كه مصلحت بشرى است و آن چه كه براى سعادت بشر بيان شده باشد و پيامبر ما هم همه اين ها را بيان كرده اند. اين تعبير معنايش اين است كه اين شريعت يك شريعت كامله است.
خاتم النبيين به اين معنى است كه انبياى گذشته هر كدام شريعتى را آوردند و آن شريعت در يك حدّ محدود بوده. اما شريعتى كه پيامبر ما آورده يك شريعت كامل است و كامل بودنش هم به اين است كه تمام جوانب و جنبه هاى مصلحت و مفسده در آن ذكر شده باشد و امتى كه اين دستورات به آن ابلاغ شده باشد، مى شود «امت وسط» و بدون ابلاغ اين دستورات نمى تواند امت وسط باشد. پس از اين آيه شريفه و تعبير پيامبر اكرم كه عرض شد، خاتميت پيامبر اسلام استفاده مى شود. در بحث خاتميت مطالب فراوانى وجود دارد و ما تنها ريشه قرآنى خاتميت را ذكر كرديم.
قبلا بيان شد كه همان طور كه پيامبر ما مصدق شريعت گذشته بوده، انبياء گذشته هم مبشر اين شريعت بوده اند و اين ارتباط عميقى است كه بدون توجه به اين ارتباط نمى شود، معنى خاتميت را فهميد. طبق آيه شريفه قرآن، فرد مؤمن بايد به خدا، ملائكه و تمام انبيايى كه از طرف خدا براى هدايت بشر فرستاده شده اند، ايمان داشته باشد. نمى شود كسى ادّعا كند كه من مسلمان هستم ولى به حضرت موسى ايمان نداشته باشد; به حضرت عيسى ايمان نداشته باشد و طرفداران و پيروان حضرت عيسى و موسى (عليهما السلام) هم نمى توانند ادعاى پيروى از آن ها را داشته باشند، اما پيامبر اسلام را قبول نداشته باشند; زيرا آن ها به رسالت پيامبر ما بشارت داده اند. قرآن مى فرمايد: حضرت عيسى به پيروانش بشارت داد كه «سوف يأتى من بعدى نبىّ اسمه احمد من ولد اسماعيل»(2). پيامبرى بعد از من مى آيد و اسمش احمد است.
اين مجرد يك بشارت نبوده، حضرت عيسى مأمور به تبشير اين مسأله بوده و پيروان او هم بايد به اين پيامبر ايمان داشته باشند، اگر مى گفتند هرچه كه از آينده مى گويى و خبر مى دهى قبول نداريم، آن ها پيروان حضرت عيسى نبودند. يعنى پيروان حضرت عيسى در زمان حضرت عيسى، بايد به پيامبرى پيامبر ما و خاتميت آن حضرت ايمان مى آوردند. كما اين كه الان در زمان ما كسى نمى تواند بگويد من پيامبر اسلام را قبول دارم، ولى خاتميت آن را قبول ندارم; اين قابل جمع نيست.

فرموديد كه آيات و روايات زيادى يا با صراحت و دلالت مطابقى و يا با دلالت التزامى و تضمّنى خاتميت پيامبر اعظم را ثابت مى كنند و هيچ شكّ و شبهه اى وجود ندارد، اما از سوى برخى افراد شبهاتى در مورد خاتميت پيامبر اكرم مطرح شده و مى گويند از نظر عقل، خاتميت پيامبر مورد اشكال قرار مى گيرد، زيرا عقل، آمدن پيامبر ديگرى را بعد از پيامبر اسلام محال نمى داند، نظر حضرت عالى نسبت به اين شبهات و معتقدين آن ها چيست.

استاد: به نظر من اين ها خاتميت را نفهميده اند. نه مفهوم خاتميت را فهميده اند و نه حقيقت خاتميت را كه به چه معنى است. حتى حقيقيت دين را هم درست نفهميده اند، كه اصلا شريعت چيست. اگر از اين ها سؤال شو كه شريعت اسلام يعنى چه؟ نمى توانند جواب درستى بدهند. اين تعبير كه پيامبر ما فرموده: «ما من شىء يقرّبكم الى الله إلاّ امرتكم» اگر بگوييم افراد مشكك اين را معنى كنند، نمى توانند درست معنى كنند. نمى شود يك نفر مسلمان باشد و بگويد خاتميت را قبول ندارم; كسى كه خاتميت را قبول ندارد، پيامبر را قبول ندارد; زيرا قرآن تصريح مى كند كه اين پيامبر خاتم النبيين است. اين كه بگويد من پيامبر را قبول دارم ولى خاتميت را قبول ندارم مثل اين مى ماند كه بگويد من خداوند را قبول دارم ولى توحيد را قبول ندارم. پس اين يك نكته بسيار مهم است كه اعتقاد به خاتميت جزء اصول همه اديان و مذاهب بوده يعنى اعتقاد به خاتميت پيامبر ما. زيرا كه تمام انبياء از آدم و نوح و ابراهيم گرفته تا موسى و عيسى و... مأمور بوده اند كه مردم را به آمدن پيامبر اسلام، بشارت بدهند.
سؤال است كه آيا اين بشارت ها مجرّد خبر بوده؟ حضرت نوح مى دانست كه پيروانش اصلا پيامبر خاتم را نمى بيند. حضرت عيسى و ابراهيم و موسى مى دانستند كه پيروانشان اصلا پيامبر خاتم را نمى بينند. پس خبر دادن چه معنا داشت؟ بشارت دادن چه معنا داشت؟ اين نيست، مگر اين كه بگوييم آن ها مى خواستند بگويند ما موظف هستيم كه بگوييم شريعت ما شريعت كامله توسط پيامبر آخرالزمان مى آيد و شما از حالا بايد به وجود آن پيامبر اعتقاد داشته باشد. اگر اعتقاد نداشته باشند اين عدم اعتقاد نفى پيامبر خودشان است. پس اعتقاد به خاتميت اعتقادى است كه تنها به مسلمانان اختصاص ندارد. پيروان تمام اشرايع به مقتضى شريعت خود بايد به خاتيميت پيامبر اسلام اعتقاد داشته باشند. من توصيه مى كنم كه فضلاء، طلاب و اهل فكر واقعاً نسبت به حقيقت شريعت بيشتر تأمل كنند. اگر ما حقيقت شريعت را درست فهميديم، آن وقت فهم خاتميت پيامبر براى ما آسان مى شود.
آيا اين مسأله خاتميت پيامبر ما يك امر قراردادى و اعتبارى بوده و خداوند مى خواسته اين عنوان را به طور اعتبارى براى پيامبر قرار دهد؟ امكان اين كه بعد از پيامبر ما پيامبر بيايد بوده يا نه؟ (منظور امكان ذاتى نيست، امكان وقوعى است). وقتى در يك جا يك چراغ كامل روشن شد، ديگر هيچ نقطه ظلمتى وجود ندارد. ديگر آوردن چراغ معنى ندارد. پس امكان وقوعى ندارد. اين يك امر قراردادى نيست، بلكه يك امر واقعى است. يعنى امت وقتى امت وسط شد، شريعت وقتى شريعت كامله شد، پيامبر هم بايد پيامبر خاتم بشود و اصلا معنى ندارد و نبايد تصور شود كه بعد از آن پيغمبرى بيايد.
اما مطلبى كه اشاره فرموديد; عقل بشرى و تفسيرى كه در ذهن بعضى ها به وجود آمده كه بعد از اين كه پيامبر آمد خاتميت به اين معنى است كه بشر بعد از او به عقل او واگذار شده، وقتى از خود عقل سوال كنيم، عقل تا دامنه قيامت بعضى از مجهولات برايش باقى مى ماند. كدام عقل است كه بگويد من قدرت كشف همه مجهولات را دارم؟ هيچ عقلى. اگر اين ها بتوانند اين مطلب را اثبات كنند، كه عقل مى گيود من قدرت درك همه امور را دارم، قدرت درك همه مجهولات را دارم; آن وقت جاى تأمل در اين كلام وجود دارد; ولى خود عقل اعتراف به اين دارد كه نمى تواند و از اين معنى عاجز است. لذا اين مطلبى است كه بطلانش خيلى روشن است. اگر اين مطلب درست بود از اول نيازى به شريعت نبود و به مرور زمان مردم تكامل عقلى پيدا مى كردند. يعنى اين، نكته و دليل بسيار خوبى است. اگر واقعاً مسأله اتكا به عقل بود و خداوند مردم را به عقلشان و عقول بشرى واگذار مى كرد، چه نيازى بود از اول شريعت فرستاده شود; به مرور زمان مردم تكامل عقلى پيدا مى كردند; روز به روز درباره خوبى ها و بدى ها بيشتر مى فهميدند تا به آخر برسند. اما اگر ما سوال كنيم از ابتدا كه خداوند بشر را خلق كرد، تا به حالا شريعتى نمى فرستاد، آيا اين سعادتى كه امروز دين براى بشر تضمين و روشن كرده، آيا عقل به يك ميليونيم آن هم مى توانست برسد؟ فرض كنيم از اول تا حالا شريعت و پيامبرى نمى آمد، آيا اين صلاح و فسادى كه بشر به بركت دين فهميده به كمك عقل مى توانست به يك ميليونيم آن برسد؟ ابداً! اين مكارم اخلاقى و مكرمت هاى اخلاقى و صفات حسنه را; بشر كى مى توانست به اين ها برسد؟ اصلا اگر دين نمى آمد، عقل مى گفت كه يك خدايى هست و خداى واقعى هم هست، كى اين خصوصياتى كه دين در مورد خداوند بيان مى كند، اين راه هايى كه براى معرفت به خداست، اصلا عقل نمى تواند راه هاى معرفت به خدا را به انسان نشان بدهد. عقل مى گويد خدا هست. اما اين كه چگونه انسان خدا را بشناسد و چگونه به خدا تقرّب پيدا كند; عقل كى مى تواند اين را بگويد؟ بنابراين، اين شبهات، حرفهاى باطل و بى اساس است.
اعتقاد به خاتميت جزء اصول همه اديان و مذاهب بوده; يعنى اعتقاد به خاتميت پيامبر ما، زيرا كه تمام انبياء از آدم و نوح و ابراهيم گرفته تا موسى و عيسى و... مأمور بوده اند كه مردم را به آمدن پيامبر اسلام، بشارت بدهند.

نتيجه: خاتميت پيامبر اسلام از امور مسلمه اى است كه آيات و روايات زيادى بر آن تصريح دارد و از ضروريات دين اسلام است. انكار خاتميت ملازم با انكار نبوت و پيامبرى است. در پايان باز هم به همه علماء، دانشمندان و اهل قلم توصيه مى كنم كه از اين فرصت پيش آمده استفاده كرده، درباره اخلاق، رفتار و سيره پيامبر اكرم كه به تمام معنى اسوه حسنه است بيشتر تحقيق و پژوهش كنند و آنها را براى مردم تبليغ و ترويج كنند، آن ها را با سيره پيامبر آشنا كنند، تا الگو و سريلوحه زندگى خود قرار بدهند. از شما دست اندركاران فصلنامه قلم كه در اين ره سعى و تلاش كرديد، تقدير و تشكر مى كنم و از خداوند بزرگ براى شما آرزوى توفيق دارم.

والسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 2، ص 171.
2 . كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي، ج 1، ص 293.
برچسب ها :

خاتمیت اهانت به پیامبر اعظم