این باب دوم از ابواب جهاد نفس کتاب الجهاد باب الفروض علی الجوارح و وجوب
القیام بها، عنوانش که صاحب وسائل هم مختارش همین عناوین این ابواب است
اینست که جوارح انسان یک واجباتی دارد و انسان واجب است که قیام کند به این
فروض و این واجبات.
در این حدیث اول میفرماید «إن الله فرض
الایمان علی جوارح ابن آدم و قسّمه علیها و فرّقه فیها»؛ این حدیث مفصلی
است که در این حدیث امام صادق(علیه السلام) آنچه که بر جوارح انسان، قلب،
چشم، گوش، دست و پاها، بر اینها واجب است این را بیان کردند و بعد برای هر
یک آیهای از آیات قرآن استدلال کردند یعنی اینطور نیست که حالا بگویند این
را ما داریم بیان میکنیم به عنوان سنّت نبوی ذکر میکنیم و استدلال
میکنند و لذا این حدیث هم از جهت خود این موضوع مهم است، موضوعی که غالب
ما از آن غافلیم، که بالأخره حق و حقوق این اعضاء و جوارح را نه میدانیم و
نه رعایت میکنیم و این مسئلهی بسیار مهمی است، هم اینها را بیان کردند و
هم اینکه ریشهی اینها در آیات قرآن است.
اولین چیزی که بیان
میفرماید اینست که خدای تبارک و تعالی ایمان را بر جوارح ابن آدم واجب
کرده، بر دست انسان، گوش انسان، چشم انسان، اینها هم هر کدام یک نوعی از
ایمان برایشان واجب است.
فلیس من جوارحی جارحة إلا و قد وکلت من
الایمان بغیر ما وکلت به اختها، هر جارحهای یک نوعی از ایمان برایش واجب
است غیر از آن ایمانی که برای اخت اوست، یعنی ایمان قلب یک نوع خاصی است،
ایمان چشم یک نوع خاصی است، ایمان گوش یک نوع خاصی است، و این نکته هم هست
که اینکه حالا در قیامت دست و پا و چشم و گوش و ... شهادت میدهند معلوم
میشود که اینها چون مؤمناند و ایمان دارند و باید داشته باشند، لذا منتهی
میشود به مسئلهی شهادت در روز قیامت، حالا ببینیم در روایت چه
میفرمایند.
میفرماید اما ما فرض علی القلب من الایمان فالاقرار
قلب انسان ایمانی که برایش واجب است اینهاست الاقرار و المعرفة و العقد و
الرضا و التسلیم، مراد از اقرار در اینجا یعنی همان استقراء، مراد از اقرار
اقرارِ زبانی نیست و قلب که اقرار زبانی ندارد! ایمان اولاً باید در قلب
انسان استقرار داشته باشد، یک چیزی که بیاید و برود ایمان نیست، یک چیزی که
چند صباحی در نفس انسان باشد و بعد از آن کوچ کند این ایمان نیست، ایمان
باید استقرار داشته باشد نسبت به خدای تبارک و تعالی به قلبمان مراجعه
کنیم ببینیم وجود خدای تبارک و تعالی باورش برای ما در قلبمان چه مقدار
استقرار دارد؟ استقرار باز تعبیر دیگرش که حالا از همین روایت استفاده
میکنیم اطمینان است چون بعداً به این آیه امام علیه السلام استشهاد
میکنند إلا من اکره و قلبه مطمئنٌ بالایمان،
یعنی ایمان مشروط به اطمینان است که همان استقرار در نفس است، پس اقرار
یعنی استقرار. معرفت، حالا انسان شناخت داشته باشد، و العقد عقد گاهی اوقات
به معنای گره میآید ولی وقتی به لغت مراجعه میکنیم آنچه که محکم میشود
را عقد میگویند.
عرب وقتی میگوید عقَد البیع به این معنا نیست که
بیع را انشاء کرد، عقد البیع یعنی بیع را محکم کرد، قطعیاش کرد، وقتی
میگوید عقد الیمین یعنی قسم را با محکمی و استحکام گفت، محکم قسم خورد.
حالا به گره هم میگویند عقد از باب اینکه چیز محکمی است و به این زودی باز
نمیشود.
ایمان هم استقرار میخواهد و هم معرفت میخواهد و هم
استحکام میخواهد، عقد را میتوانیم به همین استحکام معنا کنیم محکم باشد،
با اینکه انسان یک مصیبتی برایش وارد شد با اینکه انسان یک حادثهی ناگواری
برایش رخ داد، یک نقصانی در زندگیاش به وجود آمد، اینطور نباشد که بگوئیم
خدایی نکرده اینها را کنار میگذارم، یک مقامی را از او بگیرند و بخواهد
همهی اینها را کنار بگذارد، فقیر شد، مریض شد، مثلاً خدایی نکرده حیثیتش
از دست رفت، به اینها صدمهای نخورد، باید در ایمان استحکام باشد و الرضا و
التسلیم، مقام رضا را هم داشته باشد، راضی باشد به آنچه که خداوند بر او
مقدر کرده و خودش را و امورش را تسلیم کند.
حالا اینجا متعلق تسلیم
را ذکر کرده «والتسلیم بأن لا اله إلا الله وحده لا شریک له إلهاً واحداً
لم یتخذ صاحبة و لا ولدا»؛ ما در نماز میّت اولین شهادتی که میدهیم همین
است یعنی این ارتباط دارد با قلب این انسانی که از دنیا رفته، اگر این در
قلب او باشد وقتی کسی نماز میّت را میخواند این قلب هم تأیید میکند، درست
است مصلّی یا آن کسی که نماز را میخواند میگوید اشهد أن لا اله الا الله
وحده لا شریک له إلهاًواحداً احداً فرداً تا آخر، ولی به حسب الواقع آن
میّت باید این شهادت را بدهد و اگر این ایمان در او باشد این شهادت را
میدهد.
«و أن محمداً عبده و رسوله»، بعد میفرماید «و الاقرار بما
جاء من عند الله من نبیٍ أو کتابٍ»، هر چه که از نزد خدا آمده، از همهی
انبیاء و همهی کتب.
یک وقتی هم در همین بحث اصول در بحث استصحاب
شرایع سابقه عرض کردیم آنچه که در ذهنهای خیلیها هست که اسلام، ناسخ
شرایع سابقه شده، گفتیم این معنای معروف درست نیست. ما باید به حضرت
عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه السلام) و حضرت موسی(علی نبینا و آله و علیه
السلام) و کتب اینها ایمان داشته باشیم و کتب اینها آن مقدارش که مسلم هست و
تحریف نشده برای ما حجیت و اعتبار دارد.
لذا این بیانی که با
ادلهی زیادی هم اثبات کردیم و گفتیم نیازی به استصحاب شرایع سابقه نیست
آنها برای ما حجیت دارد، این هم نکتهای است که خیلی از ما غافلیم. ما باید
بما انزل علی نبیّنا و ما انزل علی جمیع الانبیاء ایمان داشته باشیم.
ایمان
یک چنین دایرهی وسیعی دارد و این روایت هم مؤید آن است و الاقرار بما جاء
من عند الله، از زمان آدم، از همان زمانی که نبی از طرف خدا منصوب شده،
من نبیٍ أو کتابٍ، که این بحث استصحاب شرایع سابقه به نظرم بحث خیلی خوبی
بود، نکات خیلی مهمی هم در آن بود که قرار شد بعضی از آقایان روی آن کار
کنند.
فذلک ما فرض الله علی القلب من الاقرار و المعرفة و هو عمله،
این اقرار که عرض کردم مراد از اقرار استقرار است و معرفت این عمل قلب است و
هو قول الله عزوجل إلا من اکره و قلبه مطمئنٌ بالایمان و همچنین آیهی شریفه ألا بذکر الله تطمئن القلوب،
ببینید تا حالا معنایی که برای این آیه میشده این بود که با ذکر خدا قلوب
آرامش پیدا میکند، نه! یک معنای عمیقتر است، با ذکر خدا ایمان استحکامش
در قلب بیشتر میشود، ایمان هر چه استحکامش بیشتر شد آرامش هم به دنبالش
هست، اینکه بیائیم آیه را معنا کنیم با ذکر خدا قلوب آرامش پیدا میکند
دقیق نیست، با ذکر خدا ایمان در قلوب استقرار پیدا میکند، یعنی آنچه که
انسان در قلب خودش دارد با همین نمازها، با اذکار، و لذا اینکه بگوئیم هیچ
نمازی عنوان تکرار را ندارد، هیچ ذکری تکرار نیست، ما خیال میکنیم تکرار
است، اینکه مردم گاهی میپرسند که چرا باید اینقدر نماز بخوانیم و تکرار
کنیم، اینها تکرار نیست بلکه مثل یک انرژی است که انسان دائماً دارد به این
قلب میدهد و این ایمان را دائماً محکم میکند، استحکام پیدا میکند، لذا
بر حسب این روایت تطمئن القلوب را باید اینطوری معنا کرد أی تستقرّ الایمان
فی القلوب، به معنای استحکام الایمان فی القلوب است.
(سؤال و پاسخ استاد): بین این آیه و بین آن آیهای که الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم،
اینکه میگوید تطمئن القلوب، اینکه میگوید وجلت قلوبهم، به سبب این بر
میآید که آقایان بین این جمع کنند، این بذکر الله تطمئن القلوب یعنی
استقرار پیدا میکند و هر چه استقرار بیشتر بشود خوف بیشتر میشود، روشن
است. هر چه عظمت خدا در درون انسان بیشتر شد خوف انسان بیشتر میشود، برای
اینکه خدای تبارک و تعالی وجود عادی که نیست بگوئیم یک موجودی است که قدرت
فوق العاده دارد،نه! انسان هر چه واقعاً ایمانش بالا رفت، ایمان کامل در
قلبش پیدا کرد، این دایرهی خوفش بالا میرود، دایرهی امیدش هم بالا
میرود، به رحمانیّت و رحیمیت خدا بیشتر امیدوار میشود، پس با آن آیه
اصلاً منافاتی ندارد، ما اگر اطمینان را به معنای اضطراب بیان کنیم باید
بگوئیم بین این آیه و آن آیه چطور جمع میشود؟
بر حسب روایات اصلاً
نفسی بدون اعتقاد به امامت و ولایت به مرحله اطمینان و استقرار نمیرسد،
یعنی خودش یکی از ارکان نفس مطمئنه است که روایات خیلی خوبی در ذیل آن آیه
شریفه است، بعد میفرماید چند آیه را امام(علیه السلام) استشهاد کرده تقاضا
دارم این استشهادها را خوب دقت کنید و از آن نکته به دست بیاورید بعد
میفرماید الذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم، یعنی در قلبشان از استقرار ایمان خبری نیست، این آیه و إن تبدوا ما فی انفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله فیغفر لمن یشاء و یعذّب من یشاء،
تبدوا ما فی انفسکم یعنی ما فی قلوبکم فذلک ما فرض الله علی القلب من
الاقرار و المعرفة و هو عمله یعنی عمل قلب هم همین است و هو رأس الایمان،
حالا واجباتی که برای سایر جوارح هست را بعداً بیان میکنیم. خدای تبارک و
تعالی ایمان کامل را در قلوب همهی ما انشاء الله قرار بدهد.
معنای وجوب ایمان بر قلب
۰۶ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۰:۱۴
این باب دوم از ابواب جهاد نفس کتاب الجهاد باب الفروض علی الجوارح و وجوب القیام بها، عنوانش که صاحب وسائل هم مختارش همین عناوین این ابواب است اینست که جوارح انسان یک واجباتی دارد و انسان واجب است که قیام کند به این فروض و این واجبات.
در این حدیث اول میفرماید «إن الله فرض الایمان علی جوارح ابن آدم و قسّمه علیها و فرّقه فیها»؛ این حدیث مفصلی است که در این حدیث امام صادق(علیه السلام) آنچه که بر جوارح انسان، قلب، چشم، گوش، دست و پاها، بر اینها واجب است این را بیان کردند و بعد برای هر یک آیهای از آیات قرآن استدلال کردند یعنی اینطور نیست که حالا بگویند این را ما داریم بیان میکنیم به عنوان سنّت نبوی ذکر میکنیم و استدلال میکنند و لذا این حدیث هم از جهت خود این موضوع مهم است، موضوعی که غالب ما از آن غافلیم، که بالأخره حق و حقوق این اعضاء و جوارح را نه میدانیم و نه رعایت میکنیم و این مسئلهی بسیار مهمی است، هم اینها را بیان کردند و هم اینکه ریشهی اینها در آیات قرآن است.
اولین چیزی که بیان میفرماید اینست که خدای تبارک و تعالی ایمان را بر جوارح ابن آدم واجب کرده، بر دست انسان، گوش انسان، چشم انسان، اینها هم هر کدام یک نوعی از ایمان برایشان واجب است.
فلیس من جوارحی جارحة إلا و قد وکلت من الایمان بغیر ما وکلت به اختها، هر جارحهای یک نوعی از ایمان برایش واجب است غیر از آن ایمانی که برای اخت اوست، یعنی ایمان قلب یک نوع خاصی است، ایمان چشم یک نوع خاصی است، ایمان گوش یک نوع خاصی است، و این نکته هم هست که اینکه حالا در قیامت دست و پا و چشم و گوش و ... شهادت میدهند معلوم میشود که اینها چون مؤمناند و ایمان دارند و باید داشته باشند، لذا منتهی میشود به مسئلهی شهادت در روز قیامت، حالا ببینیم در روایت چه میفرمایند.
میفرماید اما ما فرض علی القلب من الایمان فالاقرار قلب انسان ایمانی که برایش واجب است اینهاست الاقرار و المعرفة و العقد و الرضا و التسلیم، مراد از اقرار در اینجا یعنی همان استقراء، مراد از اقرار اقرارِ زبانی نیست و قلب که اقرار زبانی ندارد! ایمان اولاً باید در قلب انسان استقرار داشته باشد، یک چیزی که بیاید و برود ایمان نیست، یک چیزی که چند صباحی در نفس انسان باشد و بعد از آن کوچ کند این ایمان نیست، ایمان باید استقرار داشته باشد نسبت به خدای تبارک و تعالی به قلبمان مراجعه کنیم ببینیم وجود خدای تبارک و تعالی باورش برای ما در قلبمان چه مقدار استقرار دارد؟ استقرار باز تعبیر دیگرش که حالا از همین روایت استفاده میکنیم اطمینان است چون بعداً به این آیه امام علیه السلام استشهاد میکنند إلا من اکره و قلبه مطمئنٌ بالایمان، یعنی ایمان مشروط به اطمینان است که همان استقرار در نفس است، پس اقرار یعنی استقرار. معرفت، حالا انسان شناخت داشته باشد، و العقد عقد گاهی اوقات به معنای گره میآید ولی وقتی به لغت مراجعه میکنیم آنچه که محکم میشود را عقد میگویند.
عرب وقتی میگوید عقَد البیع به این معنا نیست که بیع را انشاء کرد، عقد البیع یعنی بیع را محکم کرد، قطعیاش کرد، وقتی میگوید عقد الیمین یعنی قسم را با محکمی و استحکام گفت، محکم قسم خورد. حالا به گره هم میگویند عقد از باب اینکه چیز محکمی است و به این زودی باز نمیشود.
ایمان هم استقرار میخواهد و هم معرفت میخواهد و هم استحکام میخواهد، عقد را میتوانیم به همین استحکام معنا کنیم محکم باشد، با اینکه انسان یک مصیبتی برایش وارد شد با اینکه انسان یک حادثهی ناگواری برایش رخ داد، یک نقصانی در زندگیاش به وجود آمد، اینطور نباشد که بگوئیم خدایی نکرده اینها را کنار میگذارم، یک مقامی را از او بگیرند و بخواهد همهی اینها را کنار بگذارد، فقیر شد، مریض شد، مثلاً خدایی نکرده حیثیتش از دست رفت، به اینها صدمهای نخورد، باید در ایمان استحکام باشد و الرضا و التسلیم، مقام رضا را هم داشته باشد، راضی باشد به آنچه که خداوند بر او مقدر کرده و خودش را و امورش را تسلیم کند.
حالا اینجا متعلق تسلیم را ذکر کرده «والتسلیم بأن لا اله إلا الله وحده لا شریک له إلهاً واحداً لم یتخذ صاحبة و لا ولدا»؛ ما در نماز میّت اولین شهادتی که میدهیم همین است یعنی این ارتباط دارد با قلب این انسانی که از دنیا رفته، اگر این در قلب او باشد وقتی کسی نماز میّت را میخواند این قلب هم تأیید میکند، درست است مصلّی یا آن کسی که نماز را میخواند میگوید اشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له إلهاًواحداً احداً فرداً تا آخر، ولی به حسب الواقع آن میّت باید این شهادت را بدهد و اگر این ایمان در او باشد این شهادت را میدهد.
«و أن محمداً عبده و رسوله»، بعد میفرماید «و الاقرار بما جاء من عند الله من نبیٍ أو کتابٍ»، هر چه که از نزد خدا آمده، از همهی انبیاء و همهی کتب.
یک وقتی هم در همین بحث اصول در بحث استصحاب شرایع سابقه عرض کردیم آنچه که در ذهنهای خیلیها هست که اسلام، ناسخ شرایع سابقه شده، گفتیم این معنای معروف درست نیست. ما باید به حضرت عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه السلام) و حضرت موسی(علی نبینا و آله و علیه السلام) و کتب اینها ایمان داشته باشیم و کتب اینها آن مقدارش که مسلم هست و تحریف نشده برای ما حجیت و اعتبار دارد.
لذا این بیانی که با ادلهی زیادی هم اثبات کردیم و گفتیم نیازی به استصحاب شرایع سابقه نیست آنها برای ما حجیت دارد، این هم نکتهای است که خیلی از ما غافلیم. ما باید بما انزل علی نبیّنا و ما انزل علی جمیع الانبیاء ایمان داشته باشیم.
ایمان یک چنین دایرهی وسیعی دارد و این روایت هم مؤید آن است و الاقرار بما جاء من عند الله، از زمان آدم، از همان زمانی که نبی از طرف خدا منصوب شده، من نبیٍ أو کتابٍ، که این بحث استصحاب شرایع سابقه به نظرم بحث خیلی خوبی بود، نکات خیلی مهمی هم در آن بود که قرار شد بعضی از آقایان روی آن کار کنند.
فذلک ما فرض الله علی القلب من الاقرار و المعرفة و هو عمله، این اقرار که عرض کردم مراد از اقرار استقرار است و معرفت این عمل قلب است و هو قول الله عزوجل إلا من اکره و قلبه مطمئنٌ بالایمان و همچنین آیهی شریفه ألا بذکر الله تطمئن القلوب، ببینید تا حالا معنایی که برای این آیه میشده این بود که با ذکر خدا قلوب آرامش پیدا میکند، نه! یک معنای عمیقتر است، با ذکر خدا ایمان استحکامش در قلب بیشتر میشود، ایمان هر چه استحکامش بیشتر شد آرامش هم به دنبالش هست، اینکه بیائیم آیه را معنا کنیم با ذکر خدا قلوب آرامش پیدا میکند دقیق نیست، با ذکر خدا ایمان در قلوب استقرار پیدا میکند، یعنی آنچه که انسان در قلب خودش دارد با همین نمازها، با اذکار، و لذا اینکه بگوئیم هیچ نمازی عنوان تکرار را ندارد، هیچ ذکری تکرار نیست، ما خیال میکنیم تکرار است، اینکه مردم گاهی میپرسند که چرا باید اینقدر نماز بخوانیم و تکرار کنیم، اینها تکرار نیست بلکه مثل یک انرژی است که انسان دائماً دارد به این قلب میدهد و این ایمان را دائماً محکم میکند، استحکام پیدا میکند، لذا بر حسب این روایت تطمئن القلوب را باید اینطوری معنا کرد أی تستقرّ الایمان فی القلوب، به معنای استحکام الایمان فی القلوب است.
(سؤال و پاسخ استاد): بین این آیه و بین آن آیهای که الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم، اینکه میگوید تطمئن القلوب، اینکه میگوید وجلت قلوبهم، به سبب این بر میآید که آقایان بین این جمع کنند، این بذکر الله تطمئن القلوب یعنی استقرار پیدا میکند و هر چه استقرار بیشتر بشود خوف بیشتر میشود، روشن است. هر چه عظمت خدا در درون انسان بیشتر شد خوف انسان بیشتر میشود، برای اینکه خدای تبارک و تعالی وجود عادی که نیست بگوئیم یک موجودی است که قدرت فوق العاده دارد،نه! انسان هر چه واقعاً ایمانش بالا رفت، ایمان کامل در قلبش پیدا کرد، این دایرهی خوفش بالا میرود، دایرهی امیدش هم بالا میرود، به رحمانیّت و رحیمیت خدا بیشتر امیدوار میشود، پس با آن آیه اصلاً منافاتی ندارد، ما اگر اطمینان را به معنای اضطراب بیان کنیم باید بگوئیم بین این آیه و آن آیه چطور جمع میشود؟
بر حسب روایات اصلاً نفسی بدون اعتقاد به امامت و ولایت به مرحله اطمینان و استقرار نمیرسد، یعنی خودش یکی از ارکان نفس مطمئنه است که روایات خیلی خوبی در ذیل آن آیه شریفه است، بعد میفرماید چند آیه را امام(علیه السلام) استشهاد کرده تقاضا دارم این استشهادها را خوب دقت کنید و از آن نکته به دست بیاورید بعد میفرماید الذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم، یعنی در قلبشان از استقرار ایمان خبری نیست، این آیه و إن تبدوا ما فی انفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله فیغفر لمن یشاء و یعذّب من یشاء، تبدوا ما فی انفسکم یعنی ما فی قلوبکم فذلک ما فرض الله علی القلب من الاقرار و المعرفة و هو عمله یعنی عمل قلب هم همین است و هو رأس الایمان، حالا واجباتی که برای سایر جوارح هست را بعداً بیان میکنیم. خدای تبارک و تعالی ایمان کامل را در قلوب همهی ما انشاء الله قرار بدهد.
منبع : وسائل الشیعه، ج 15، ص 164
کلمات کلیدی :
۱,۶۸۵ بازدید