این روایت شریفهای که مقداری از آن را خواندیم یک مقدارش باقی مانده؛
میفرماید و فرض علی الرجلین أن لا یمشی بهما إلی شیءٍ من معاصی الله و فرض
علیهما المشی إلی ما یرضی الله عزوجل، میفرمایند آنچه بر رجلین واجب است
اینست که مشی به مکانی که در آن مکان معصیت خدای تبارک و تعالی واقع میشود
انجام ندهد و همچنین مشی کند به سوی مکانی که یرضی الله عزوجل، برای پا
مثل بقیهی اعضا و جوارح یک امر حرام است و یک امر واجب است، آنچه حرام است
مشی به سمت گناه است حرکت به سوی اینکه گناهی را بخواهد انجام بدهد، حرکت
به سوی مجلسی که آن مجلس برای اسلام ضرر دارد، خدای ناکرده موجب معصیت خود
انسان در آن مجلس میشود. از طرف دیگر مجلسی که برای اسلام مفید است مثل
مجلس درس، این رجلین وقتی که انسان صبح به وسیلهی اینها به سوی مجلس درس و
بحث میآید، داریم واجبش را انجام میدهیم و قیامت همین را برای ما شهادت
خواهد داد.
بعد امام علیه السلام در روایت به این آیه تمسک میکنند و
لا تمش فی الأرض مرحاً إنک لن تخرق الأرض و لن یبلغ الجبال طولا در زمین
با حالت مرح راه نرو، مرح آن خشنودیای است که برای انسان بیاختیاری و
مستی و غرور بیاورد، اگر انسان به یک حالتی برسد که همه را مادون خودش
بداند ولو در آیه شریفه میفرماید لا تمش فی الأرض مرحا ولی مشی که موضوعیت
ندارد، این معنای تحت اللفظیاش اینست که با حالت غرور نرو، با حالت
خوشحالی که موجب به غرور میشود انسان راه نرود، برای مرح معانی مختلفی
کردند مثل نخوت، سرمسی، خوشحالی مغرورانه، گاهی اوقات بعضیها هم به بی
اعتنایی به مردم، وقتی انسان با این وضع راه برود به دیگران بیاعتنا
میشود، خوشحالی وقتی از حد گذشت انسان به این حالت میرسد که غرور او را
میگیرد وقتی غرور او را گرفت دیگران در نزد او بیارزش میشوند.
حالا
یک بحث اینست که این چه ارتباطی با ماقبل دارد؟ و فرض علی الرجلین، بگوئیم
در این آیه هم خدای تبارک و تعالی این مشی را نهی کرده، رجلینی که انسان
به وسیلهی آن حالت مرح را داشته باشد اصلاً حق ندارد با آن راه برود، حق
ندارد از این رجلین استفاده کند، رجلینی که این حال متکبرانه را برای انسان
بخواهد به فعلیت برساند و نشان بدهد این تضییع حق او هست و این برای او
حرام است.
خدای تبارک و تعالی میفرماید اینطوری در زمین راه نرو
انک لن تخرق الأرض تو به هر مرتبهای هم برسی نمیتوانی زمین را خرق کنی و
بشکافی! و از نظر بلندی و طول به جبال نمیرسی، واقصد فی مشیه باز یک آیه ی
دیگری هم که مربوط به مشی است، واقصد فی مشیک در راه رفتن اعتدال داشته
باش که این کنایه از ... ولو معنای تحت اللفظیاش اینست که نه خیلی آهسته
برود و نه تند برود، انسان معتدلانه راه برود ولی دلالت بر این دارد که بر
مجموعهی زندگی انسان باید معتقد باشد، واغضض من صوتک صدا را کوتاه کن، إن
أنکر الاصوات لصوت الحمیر که أنکر اصوات صوت حمیر است.
امام علیه
السلام راجع به مشی دو مطلب فرمود: یکی نهیی و دیگری ایجابی. برای نهییاش
به لا تمش تمسک کرده و برای ایجابیاش به واقصد فی مشیک، معلوم میشود
بالأخره این مشی که به وسیلهی رجلین انجام میشود در یک مواردی نهی دارد و
در یک مواردی امر دارد، باید اینها را مراقبت کنیم که درست انجام شود و
قال فیما شهد به الأی و الارج؟؟؟ اربابها من تضییقها ؟؟؟ باز امام علیه
السلام میفرمایند این آیه از آیاتی است که دلالت بر شهادت اینی و ارجل
دارد، الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا
یکسبون فهذا أیضاً مما فرض الله علی الیدین و علی الرجلین و هو عملها و هو
من الایمان، یعنی این تکلّم أیدی و شهادت ارجل از اعمال اینهاست و این عمل
در روز قیامت بروز میکند. فهذا أیضاً مما فرض الله علی الیدی و ؟؟؟ وهو
عملها و هو من الایمان یعنی اینکه اینها روز قیامت هم این شهادت را میدهند
از اثار ایمان اینهاست.
و فرض علی الوجه السجود له باللیل و النهار
فی مواقیت الصلاة، بر صورت چه چیز واجب است؟ سجود برای خدا تبارک و تعالی
باللیل و النهار فی مواقیت الصلاة فقال یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و
اسجدوا ؟؟؟ ربکم وافعل الخیر لعلکم تفلحون، بعد که ما فرض الله علی اللسان
علی الاذن علی العین علی الایدی علی الرجلین و علی الوجه، همهی اینها را
بیان فرمودند میفرمایند فهذه فریضةٌ جامعة علی الوجه و الیدین و الرجلین
البته این آیه را اشاره میکند و میفرماید این آیهای که الآن خواندیم،
رکوع، سجده، واعبدوا ربکم وافعل الخیر، این فریضهی جامعی بر وجه و یدین و
رجلین است و قال فی موضعٍ آخر و أنّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدً
إلی أن قال، معلوم میشود روایت باز یک مقداری بوده که راوی اینها را بیان
نمیکند.
عمده این تتمهی روایت است فمن لقی الله حافظاً لجوارحٍ
موفیّاً کل جارحةٍ من جوارحٍ ما فرض الله علیها، اگر کسی خدا را در قیامت
ملاقات کند در حالی که جوارح خودش را حفظ کرده و هر جارحهای را، آنچه را
خدا بر آن جارحه واجب کرده توفیه کرده یعنی حقّش را به جا آورده، لقی الله
عزوجل مستکملاً لایمانه، این آدم کامل الایمانی است، حالا ببینید چقدر
ایمان سخت است، اسلام آسان است و با شهادتین انسان میگوید ولی ما فرض الله
علی الفؤاد را خواندیم، سیّما خودم را عرض میکنم باز باید مکرر بنشییم
این روایت را ببینیم بگوئیم ما فرض الله علی الفؤاد چقدر در فؤاد ما هست،
چقدر این فریضه را انجام دادیم؟ ما فرض الله علی العین، علی الاذن، علی
اللسان، علی الایدی علی الوجه علی الارجل، اینها را یکی یکی در مورد خودمان
پیاده کنیم بسیار بسیار مشکل است. در این روایت میفرماید اگر کسی هر
جارحهای را آنچه را که خدا برایش واجب کرده رعایت کند و محقق کند روز
قیامت مستکمل الایمان خواهد شد، خدا را ملاقات میکند با یک ایمان کامل. و
هو من أهل الجنة و من خان فی شیءٍ منها اما اگر کسی در یک چیزی از اینها
خیانت کند، فرائض اینها انجام نشود أو تعدّی مما أمر الله عزوجل فیها یا
تعدّی کند از آنچه که خدا در مورد اینها امر کرده.
حالا چه فرقی
میکند این دو تا، من خان فی شیءٍ منها، خانَ باید این رجل را ببرد برای
جایی که رضای خدا هست، خانَ ببرد در جایی که معصیت خداست این معنای خیانت
است، تعدّی مما امر الله عزوجل فیها از آنچه که خدا امر کرده تعدّی کند،
اگر این را عطف تفسیر بگیریم اشکالی ندارد تعدّی همان خیانت است! اما اگر
عطف تفسیری نباشد حتماً نکتهی دیگری را میخواهد بیان کند خان فی شیءٍ
منها أو تعدّی مما أمر الله عزوجل فیها باید یک نکتهی دیگری در آن باشد
لقی الله ناقذ الایمان، این خدا را ملاقات میکند در حالی که ایمانش ناقذ
است، دو مرتبه راوی میگوید إلی أن قال، معلوم میشود نکاتی در روایت بوده و
امام فرموده و بتمام الایمان دخل المؤمنون الجنة، وقتی ایمان کامل شد
انسان وارد بهشت میشود و بالنقصان دخل المفرطون النار وقتی ایمان ناقص شد
انسان استحقاق آتش پیدا میکند، ما باشیم و این روایت واقعاً شرط ورود به
بهشت خیلی مشکل است.
این روایت که واقعاً مشحون از آیات بود این همه
آیات شریفه را امام علیه السلام در این روایت استدلال کردند که خودِ همین
برتری ائمه ما علیهم السلام بر همهی مذاهب یکیش استناد به قرآن است، این
مقداری که ائمه ما در فقه، اخلاق، اعتقادیّات، به قرآن استدلال کردند تمام
استدلالهای ائمه اربعهی اهل سنت را که جمع کنند به اندازهی این نمیرسد!
اصلاً این مطلب روشن است. این خودش از برجستگیهای شیعه است و یکی از
راههای اثبات حقانیت شیعه است، یکی از علمای اهلسنت این اواخر پیش من آمده
بود (در مرکز فقهی) یک مطلبی را گفت که ما یک تقسیمبندی داریم به نام
اصول، فروع و مستحب.
بعد گفت از جمله چیزهایی که ما در اصولمان
داریم این است که حبّ علی بن ابیطالب و اهلبیت از واجبات است و بغض اینها
کفرآور است، این جزء اصول ماست در فلان کتاب روایی ما، روایات متعدد دارد،
من گفتم شما اجازه بدهید من یک سؤالی از شما بکنم گفتم این روایات که همه
هم نبوی هست، پیامبر فرمودند حبّ اهلبیت علیهم السلام واجب است آیا پیامبر
ارائه کرده یک حب قلبی نفسانی عاطفی را که انسان فقط در قلبش اینها را دوست
داشته باشد، یا اینکه این حبّ حجّیت اموال اینهاست، ملازم با لزوم تبعیت
از اینهاست؟ اول در جواب یک حرفی زد و گفت بالأخره ما نمیتوانیم بگوئیم
قول اینها قویتر از قوی رسول اکرم هست یا از قول خدا، گفتم کسی چنین حرفی
نزده، این یک نسبت باطلی است و بالأخره آخر الامر مسئله را قبول کرد.
خود
همین که در روایات این همه ائمه ما به قرآن استدلال میکنند باز من در
بعضی از جلسات گفتم شما میگوئید ما قرآن را قائل به تحریفیم، چقدر ما در
فقه و اعتقاداتمان، در اخلاقمان، ائمه ما به قرآن تمسک کردند، شما چقدر به
قرآن تمسک دارید؟ قرائتتان بله، هزاران برابر ما هست و قبول داریم ولی
تمسّکتان چقدر به قرآن است؟
علی ایّ حال این یکی از روایات بسیار
خوب است، گاهی اوقات وقت میکنید این روایت را مرور کنید، به یک بار و ده
بار، نمیشود ختم شود، هر بار یک نوری از این روایات در قلب انسان تابیدن
پیدا میکند و برای هدایت انسان مؤثر است. خدای تبارک و تعالی همهی ما را
موفق به رعایت این فرائض
ایمان مفروض بر پا
۰۶ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۲:۱۸
این روایت شریفهای که مقداری از آن را خواندیم یک مقدارش باقی مانده؛ میفرماید و فرض علی الرجلین أن لا یمشی بهما إلی شیءٍ من معاصی الله و فرض علیهما المشی إلی ما یرضی الله عزوجل، میفرمایند آنچه بر رجلین واجب است اینست که مشی به مکانی که در آن مکان معصیت خدای تبارک و تعالی واقع میشود انجام ندهد و همچنین مشی کند به سوی مکانی که یرضی الله عزوجل، برای پا مثل بقیهی اعضا و جوارح یک امر حرام است و یک امر واجب است، آنچه حرام است مشی به سمت گناه است حرکت به سوی اینکه گناهی را بخواهد انجام بدهد، حرکت به سوی مجلسی که آن مجلس برای اسلام ضرر دارد، خدای ناکرده موجب معصیت خود انسان در آن مجلس میشود. از طرف دیگر مجلسی که برای اسلام مفید است مثل مجلس درس، این رجلین وقتی که انسان صبح به وسیلهی اینها به سوی مجلس درس و بحث میآید، داریم واجبش را انجام میدهیم و قیامت همین را برای ما شهادت خواهد داد.
بعد امام علیه السلام در روایت به این آیه تمسک میکنند و لا تمش فی الأرض مرحاً إنک لن تخرق الأرض و لن یبلغ الجبال طولا در زمین با حالت مرح راه نرو، مرح آن خشنودیای است که برای انسان بیاختیاری و مستی و غرور بیاورد، اگر انسان به یک حالتی برسد که همه را مادون خودش بداند ولو در آیه شریفه میفرماید لا تمش فی الأرض مرحا ولی مشی که موضوعیت ندارد، این معنای تحت اللفظیاش اینست که با حالت غرور نرو، با حالت خوشحالی که موجب به غرور میشود انسان راه نرود، برای مرح معانی مختلفی کردند مثل نخوت، سرمسی، خوشحالی مغرورانه، گاهی اوقات بعضیها هم به بی اعتنایی به مردم، وقتی انسان با این وضع راه برود به دیگران بیاعتنا میشود، خوشحالی وقتی از حد گذشت انسان به این حالت میرسد که غرور او را میگیرد وقتی غرور او را گرفت دیگران در نزد او بیارزش میشوند.
حالا یک بحث اینست که این چه ارتباطی با ماقبل دارد؟ و فرض علی الرجلین، بگوئیم در این آیه هم خدای تبارک و تعالی این مشی را نهی کرده، رجلینی که انسان به وسیلهی آن حالت مرح را داشته باشد اصلاً حق ندارد با آن راه برود، حق ندارد از این رجلین استفاده کند، رجلینی که این حال متکبرانه را برای انسان بخواهد به فعلیت برساند و نشان بدهد این تضییع حق او هست و این برای او حرام است.
خدای تبارک و تعالی میفرماید اینطوری در زمین راه نرو انک لن تخرق الأرض تو به هر مرتبهای هم برسی نمیتوانی زمین را خرق کنی و بشکافی! و از نظر بلندی و طول به جبال نمیرسی، واقصد فی مشیه باز یک آیه ی دیگری هم که مربوط به مشی است، واقصد فی مشیک در راه رفتن اعتدال داشته باش که این کنایه از ... ولو معنای تحت اللفظیاش اینست که نه خیلی آهسته برود و نه تند برود، انسان معتدلانه راه برود ولی دلالت بر این دارد که بر مجموعهی زندگی انسان باید معتقد باشد، واغضض من صوتک صدا را کوتاه کن، إن أنکر الاصوات لصوت الحمیر که أنکر اصوات صوت حمیر است.
امام علیه السلام راجع به مشی دو مطلب فرمود: یکی نهیی و دیگری ایجابی. برای نهییاش به لا تمش تمسک کرده و برای ایجابیاش به واقصد فی مشیک، معلوم میشود بالأخره این مشی که به وسیلهی رجلین انجام میشود در یک مواردی نهی دارد و در یک مواردی امر دارد، باید اینها را مراقبت کنیم که درست انجام شود و قال فیما شهد به الأی و الارج؟؟؟ اربابها من تضییقها ؟؟؟ باز امام علیه السلام میفرمایند این آیه از آیاتی است که دلالت بر شهادت اینی و ارجل دارد، الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون فهذا أیضاً مما فرض الله علی الیدین و علی الرجلین و هو عملها و هو من الایمان، یعنی این تکلّم أیدی و شهادت ارجل از اعمال اینهاست و این عمل در روز قیامت بروز میکند. فهذا أیضاً مما فرض الله علی الیدی و ؟؟؟ وهو عملها و هو من الایمان یعنی اینکه اینها روز قیامت هم این شهادت را میدهند از اثار ایمان اینهاست.
و فرض علی الوجه السجود له باللیل و النهار فی مواقیت الصلاة، بر صورت چه چیز واجب است؟ سجود برای خدا تبارک و تعالی باللیل و النهار فی مواقیت الصلاة فقال یا ایها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا ؟؟؟ ربکم وافعل الخیر لعلکم تفلحون، بعد که ما فرض الله علی اللسان علی الاذن علی العین علی الایدی علی الرجلین و علی الوجه، همهی اینها را بیان فرمودند میفرمایند فهذه فریضةٌ جامعة علی الوجه و الیدین و الرجلین البته این آیه را اشاره میکند و میفرماید این آیهای که الآن خواندیم، رکوع، سجده، واعبدوا ربکم وافعل الخیر، این فریضهی جامعی بر وجه و یدین و رجلین است و قال فی موضعٍ آخر و أنّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدً إلی أن قال، معلوم میشود روایت باز یک مقداری بوده که راوی اینها را بیان نمیکند.
عمده این تتمهی روایت است فمن لقی الله حافظاً لجوارحٍ موفیّاً کل جارحةٍ من جوارحٍ ما فرض الله علیها، اگر کسی خدا را در قیامت ملاقات کند در حالی که جوارح خودش را حفظ کرده و هر جارحهای را، آنچه را خدا بر آن جارحه واجب کرده توفیه کرده یعنی حقّش را به جا آورده، لقی الله عزوجل مستکملاً لایمانه، این آدم کامل الایمانی است، حالا ببینید چقدر ایمان سخت است، اسلام آسان است و با شهادتین انسان میگوید ولی ما فرض الله علی الفؤاد را خواندیم، سیّما خودم را عرض میکنم باز باید مکرر بنشییم این روایت را ببینیم بگوئیم ما فرض الله علی الفؤاد چقدر در فؤاد ما هست، چقدر این فریضه را انجام دادیم؟ ما فرض الله علی العین، علی الاذن، علی اللسان، علی الایدی علی الوجه علی الارجل، اینها را یکی یکی در مورد خودمان پیاده کنیم بسیار بسیار مشکل است. در این روایت میفرماید اگر کسی هر جارحهای را آنچه را که خدا برایش واجب کرده رعایت کند و محقق کند روز قیامت مستکمل الایمان خواهد شد، خدا را ملاقات میکند با یک ایمان کامل. و هو من أهل الجنة و من خان فی شیءٍ منها اما اگر کسی در یک چیزی از اینها خیانت کند، فرائض اینها انجام نشود أو تعدّی مما أمر الله عزوجل فیها یا تعدّی کند از آنچه که خدا در مورد اینها امر کرده.
حالا چه فرقی میکند این دو تا، من خان فی شیءٍ منها، خانَ باید این رجل را ببرد برای جایی که رضای خدا هست، خانَ ببرد در جایی که معصیت خداست این معنای خیانت است، تعدّی مما امر الله عزوجل فیها از آنچه که خدا امر کرده تعدّی کند، اگر این را عطف تفسیر بگیریم اشکالی ندارد تعدّی همان خیانت است! اما اگر عطف تفسیری نباشد حتماً نکتهی دیگری را میخواهد بیان کند خان فی شیءٍ منها أو تعدّی مما أمر الله عزوجل فیها باید یک نکتهی دیگری در آن باشد لقی الله ناقذ الایمان، این خدا را ملاقات میکند در حالی که ایمانش ناقذ است، دو مرتبه راوی میگوید إلی أن قال، معلوم میشود نکاتی در روایت بوده و امام فرموده و بتمام الایمان دخل المؤمنون الجنة، وقتی ایمان کامل شد انسان وارد بهشت میشود و بالنقصان دخل المفرطون النار وقتی ایمان ناقص شد انسان استحقاق آتش پیدا میکند، ما باشیم و این روایت واقعاً شرط ورود به بهشت خیلی مشکل است.
این روایت که واقعاً مشحون از آیات بود این همه آیات شریفه را امام علیه السلام در این روایت استدلال کردند که خودِ همین برتری ائمه ما علیهم السلام بر همهی مذاهب یکیش استناد به قرآن است، این مقداری که ائمه ما در فقه، اخلاق، اعتقادیّات، به قرآن استدلال کردند تمام استدلالهای ائمه اربعهی اهل سنت را که جمع کنند به اندازهی این نمیرسد! اصلاً این مطلب روشن است. این خودش از برجستگیهای شیعه است و یکی از راههای اثبات حقانیت شیعه است، یکی از علمای اهلسنت این اواخر پیش من آمده بود (در مرکز فقهی) یک مطلبی را گفت که ما یک تقسیمبندی داریم به نام اصول، فروع و مستحب.
بعد گفت از جمله چیزهایی که ما در اصولمان داریم این است که حبّ علی بن ابیطالب و اهلبیت از واجبات است و بغض اینها کفرآور است، این جزء اصول ماست در فلان کتاب روایی ما، روایات متعدد دارد، من گفتم شما اجازه بدهید من یک سؤالی از شما بکنم گفتم این روایات که همه هم نبوی هست، پیامبر فرمودند حبّ اهلبیت علیهم السلام واجب است آیا پیامبر ارائه کرده یک حب قلبی نفسانی عاطفی را که انسان فقط در قلبش اینها را دوست داشته باشد، یا اینکه این حبّ حجّیت اموال اینهاست، ملازم با لزوم تبعیت از اینهاست؟ اول در جواب یک حرفی زد و گفت بالأخره ما نمیتوانیم بگوئیم قول اینها قویتر از قوی رسول اکرم هست یا از قول خدا، گفتم کسی چنین حرفی نزده، این یک نسبت باطلی است و بالأخره آخر الامر مسئله را قبول کرد.
خود همین که در روایات این همه ائمه ما به قرآن استدلال میکنند باز من در بعضی از جلسات گفتم شما میگوئید ما قرآن را قائل به تحریفیم، چقدر ما در فقه و اعتقاداتمان، در اخلاقمان، ائمه ما به قرآن تمسک کردند، شما چقدر به قرآن تمسک دارید؟ قرائتتان بله، هزاران برابر ما هست و قبول داریم ولی تمسّکتان چقدر به قرآن است؟
علی ایّ حال این یکی از روایات بسیار خوب است، گاهی اوقات وقت میکنید این روایت را مرور کنید، به یک بار و ده بار، نمیشود ختم شود، هر بار یک نوری از این روایات در قلب انسان تابیدن پیدا میکند و برای هدایت انسان مؤثر است. خدای تبارک و تعالی همهی ما را موفق به رعایت این فرائض
منبع : وسائل الشیعه، ج 15، ص 166-167
کلمات کلیدی :
۱,۴۵۳ بازدید