در روايتى كه در مكارم الاخلاق وارد شده، اباذر(رض) از پيامبر(ص) طلب
موعظه و نصيحت كرد. پيامبر(ص) او را مفصل نصيحت كردند، كه آن نصايح حدود سه
چهار صفحه است. آنگاه اين را فرمودند: «يا أباذر . . . إن شر
الناس منزلة عند اللَّه يوم القيامة عالم لا ينتفع بعلمه، و من طلب علما
ليضرب به وجوه الناس إليه يوم لم يجد ريح الجنة»؛ اگر كسى علمى
را دنبال كند براى اينكه توجه مردم را به خودش جلب كند، بوي بهشت به او
نخواهد رسيد. چيزى كه خيلى از ما به آن مبتلا هستيم. از ابتدا كه انسان
وارد اين رشته مىشود، مخصوصاً اين رشته، يك رشته اى است كه مستقيم با
مردم ارتباط دارد. ما مىخواهيم دين را ياد بگيريم براى اينكه به مردم
منتقل كنيم، ما مىخواهيم مردم را هدايت كنيم، ما مىخواهيم حلال و حرام
را براى مردم بيان كنيم. اين شغل و كار علمى ما طبق همان آيه نفر است که
ميفرمايد «وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ»؛
بالاخره دنبال اين هستيم که آنچه را ياد گرفتيم به مردم منتقل كنيم.
واقعاً از توجه مردم به خودمان چقدر خوشحال مىشويم؟!! از اينكه منبرى
برويم مردم اين منبر را بپسندند و در ذهن ما اين باشد كه طورى صحبت كنيم كه
توجه مردم به انسان جلب شود، چقدر خوشحال ميشويم؟!!
مراد از اين «وجوه الناس» ، فقط عوام مردم نيست. گاهي
انسان مىگويد من درس صرف مير مىدهم براى من كسر شأن است، سيوطى بگويم
كسر شأن است، همينطور بالا بيايد، در دلش هم اين باشد كه من مىخواهم توجه
يك عده از طلبه ها را به خودم جلب كنم، پس كفايه بگويم. در اين روايت
ميفرمايد «من طلب علماً ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريحاً الجنة»
؛ كسى كه علمى را ياد بگيرد براى اينكه توجه مردم را به خودش جلب كند، طعم
و بوى بهشت به مشام او نمىرسد.
اين را مكرر عرض كرده ام؛ گاهى به رواياتى برخورد مىكنيم، بايد مقدارى
دقت كنيم. گاهى بر يك عملى يك نتيجه را مترتب كردهاند، اگر كسى دروغ
بگويد مثلاً اين عذاب را دارد، اگر غيبت كند اين عذاب را دارد، اگر فلان
عمل را انجام دهد فلان عذاب را دارد. بايد بدانيم که بين عمل و نتيجه عمل
در دنيا يا در آخرت، يك ارتباط تنگاتنگى وجود دارد و اگر انسان اين ارتباط
تنگاتنگ را متوجه شود خيلى موفق ميشود و خيلى چيزها مىفهمد.
در اين روايت مىفرمايد انسان بايد علم را بخاطر خدا بياموزد، و بخاطر خدا
به مردم بگويد، و بخاطر خدا درس بگويد، و بخاطر خدا كتاب بنويسد. واقعاً
مشكل است. از عمرمان چقدر ميگذرد؟ سي سال، چهل سال، پنجاه سال، واقعاً
چقدر آن را مىتوانيم ادعا کنيم درس خواندن و تدريسمان براى خدا بوده است؟
خيلى مشكل است. اصلاً غالباً غافل هستيم!
مخصوصاً در اين بحث هاى استدلالى که مىخواهيم به جنگ بزرگان برويم. حرف
يکي را از بين ببريم، او را تخريب كنيم، و ديگري را تحكيم كنيم، گاهي اصلا
غافل هستيم كه براى چه كسى اين كار را انجام مىدهيم؟! گاهى اوقات انسان
در اين بحث ها اينقدر بلند پروازى مىكند که اصلاً حاضر نيست براي ديگران
ارزشى قايل شود. مثلاً گاهى در كلمات بعضى ديدهام مىگويند «قال بعض من لا تحصيل له»
، تصريح كرده، نوشته، و چاپ هم شده است. اينها نيست مگر اينكه غالبش منشأش
اين است كه انسان خودش را در ميدان نگاه مىكند، قدرت علمى خودش را
مىبيند و براى ديگران هيچ ارزشى قائل نيست، ديگران را بىسواد و كم دقت
مىداند، مگر خيلى أوحدى از اولياء خدا باشد. البته خيلى خوب است انسان
دقت كند، اما اينكه انسان از خدا غفلت كند، وقتى انسان از خدا غفلت کرد،
نمىتواند بگويد اين درس را براى خدا ميگويم، اين قابل جمع نيست.
عرض من اين است كه انسان تكليف خودش را با خودش روشن كند. ببينيم همين
امروز، از صبح تا حالا كه درس خوانده، چقدر براى خدا بوده، حديث خوانديم
چقدر براى خدا بوده، گوش داديم و نوشتيم چقدرش براى خدا بوده است؟!
اين خاطره را عرض كرده ام، اين را يكي از بزرگان كه از دنيا رفته براى من
نقل مىكرد و مىگفت؛ ما در يكى از اين مدارس قم، قديم نزد يک استادي درس
مىخوانديم. اين استاد ما از جهت ظاهرى بسيار قيافه بدى داشت، لباس خيلى
مندرسى داشت، بطورى كه ما هفت هشت نفر بوديم، بعضى از طلبه ها كاملاً جلويش
پايشان را دراز مىكردند و بىاعتنايى مىكردند. گفت يك روز من به او
عرض كردم؛ اين طلبه هايى كه اينطور با شما برخورد مىكنند چه داعى داريد
شما درس مىدهيد؟! اين هتك شما است. او فرمود: من يك وظيفه اى دارم، من
درس خوانده ام و بايد درس بدهم، وظيفه من درس گفتن است، اما بدان از اين
طلبه هايى كه اين برخوردها را با من كردند، چند نفرشان در ايام جوانى
عمرشان تمام شد، و اين يكى دو نفرى هم كه تو الان مدّ نظرت هست همينطور
مىشوند و من هم از اين ناراحت هستم. تو به ايشان بگو که اين اثر را دارد.
دقت کنيد! يك وقت انسان اين قدر مىتواند براى خدا درس بگويد كه حتى اگر
او را مسخره هم كنند، به او اهانت و جسارت هم كنند، او با آرامش درسش را
مىگويد. ما چقدر اينطور هستيم؟! ممکن است يک استاد اگر سر درس مقدارى به
حرف هاي او او بىاعتنايى كنند، بلند شود برود، يعنى آسانترين و فوری ترين
كار اين است كه جلسه را ترک کند، و ممكن است براى خودش يك استدلالى هم
بياورد و خودش را مقدارى قانع كند، ولى واقع مسأله اين است كه براى خدا
نيست، براى اين است كه وجوه مردم را به خودش جلب كند.
در اين روايت ميفرمايد اگر كسى اين كار را كرد، اثرش اين است كه بوى بهشت
به مشامش نمىرسد. ممکن است بگوييد بين اين دو تا چه ارتباطى وجود دارد؟
مىتوانست بفرمايد اگر كسى اين كار را براي خدا کرد، خدا به او ثواب
مىدهد، و اگر براى خدا نكرده، خدا هم به او ثواب نميدهد. چرا مىگويد
بوى بهشت به مشامش نمىرسد؟ جواب اين است که؛ اينجا يك معامله قهرى و
ناخودآگاه انجام داديم و تمام شد. اگر كار صبغه ى خدايى داشته باشد، آدم
براى توجه مردم و خوشامد آنها حرف نزند، براى ثناء گويى مردم از او حرف
نزند، بلکه فقط براى خدا حرف بزند، خدا هم بهشت را در اختيارش قرار مىدهد
و بوى بهشت به مشامش مىخورد و درجات بالايى هم براي او قرار مىدهد.
اما اگر گفتيم ما نگاه مردم را مىخواهيم، پس با ريح جنت معامله كردى! يك
معامله قهرى كرديم؛ آن را فروختيم و اين را خريديم. بقول بعضى از فسّاق که
ميگويند آخرت نسيه است ولي دنيا نقد است، كى نقد را رها مىكند و سراغ
نسيه ميرود؟! كسى كه درك نداشته باشد و حقيقت براي او مجهول باشد، معلوم
است آخرت را نسيه ميداند. اما كسى كه چشم دل را باز مىكند، دنيا را نسيه
ميداند، دنيا را هيچ مىداند، اصلاً چيزى نيست. آنوقت چقدر بد است که
براي ما نگاه و توجه مردم، اصل باشد. خداوند هم مىفرمايد وقتى اين چنين
است، پس به همان بسنده كن، اين علم تو ديگر ثوابى ندارد. اين علم تو، تو را
داخل بهشت نميکند.
گاهى اوقات انسان يك بلاهايى سر خودش مىآورد و خبر ندارد. يك سرمايه هايى
را از دست مىدهد خبر ندارد. ما هر روز داريم اين خسارت ها را متحمل
مىشويم و ريح جنت را مىدهيم و نگاه مردم را مىخريم. وقت آن است که
مقداري توجه داشته باشيم، واقعاً روى خودمان كار كنيم. و لو حالا هم
نتوانيم، اما آرام آرام برايمان يکسان شود و واقعاً فرق نكند. اگر به شما
بگويند از فردا شما ديگر نبايد درس بخوانيد، آيا واقعاً آن آرامش درونى
وجود دارد؟ اگر كسى بگويد خيلى خوب و دقيق درس گفتى، يا بگويد خيلى بيسواد
هستى، آيا فرق ميکند يا نه؟!
البته گاهى اوقات؛ يك نفر به انسان اشكال مىكند، كسى نظريه او را
مىپسندد، اين فطرى است؛ يعنى اينکه انسان يك تحقيقى كند، بعد ببيند اين
تحقيق او مورد قبول اهل نظر واقع مىشود خوشحال مىشود، اين كه يك امر
قهرى است. اما اينكه ملاك هم اين باشد كه اينها تعريف كردند، اگر اينها
تعريف نمىكردند بگويم اين همه زحمت كشيدم، بيخود شد، اين است که مذمت
شده است.
ملاحظه کنيد؛ علماى بزرگ، صد سال پيش دهه ا جلد كتاب نوشتهاند، الان
دارد چاپ مىشود، اصلاً به فكر اين نبودند كه آن موقع چاپ شود. ميگفتند
ما مىنويسيم، همين اندازه كه يك نفر يك سطرش را بخواند براى ما بس است.
اصلاً فكر نمىكردند يك روزى اين كتاب در ده هزار نسخه چاپ مىشود و ده
هزار نفر مىنشيند اين را مىخوانند. اما الان شب خوابيدم صبح بلند
مىشوم، يك كتاب مىنويسم، سريع مىخواهيم چاپ كنيم، اسم خود را با
القاب و خصوصيات پشت آن بنويسيم، به اطراف و اکناف بفرستيم. اينها قطعاً
صبغهى خدايى را از بين مىبرد. يك وقتى ممکن است شخصي تحقيقى كرده،
ميخواهد آن تحقيق بدست اهلش برسد و اهلش هم اظهار نظر كنند، اين مشکلي
ندارد.
مراقب باشيم كه خدا ما را در بهترين نقطه قرار داده است و مىتوانيم
بالاترين خسارت را هم به خودمان وارد كنيم، در عين اينكه ميتوانيم خودمان
را به بالاترين نقطه برسانيم. قدر بدانيم و تصميم بگيريم واقعاً براى خدا
درس بخوانيم، براى خدا بگوييم، براى خدا بنويسيم، براى خدا امامت جماعت
كنيم، براى خدا منبر برويم، از پله هاى منبر که بالا ميرويم بگوييم خدايا
اگر راضى هستى برويم، اگر راضى نيستى پايمان را حركت نده كه حركت كند،
مىخواهد مردم خوششان بيايد يا بدشان بيايد. واقعاً بايد حساب خودمان را
با خدا تسويه كنيم. در همين هم بايد از خدا استمداد بخواهيم، به راحتى
نمىتوانيم، چون مىخواهيم با خدا معامله كنيم، بايد او را راضى كنيم و
از او استمداد بخواهيم كه ما را بيشتر متوجه كند. إن شاء الله .
لزوم اخلاص در علم آموزی و عمل
۱۱ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۰:۱۰
در روايتى كه در مكارم الاخلاق وارد شده، اباذر(رض) از پيامبر(ص) طلب موعظه و نصيحت كرد. پيامبر(ص) او را مفصل نصيحت كردند، كه آن نصايح حدود سه چهار صفحه است. آنگاه اين را فرمودند: «يا أباذر . . . إن شر الناس منزلة عند اللَّه يوم القيامة عالم لا ينتفع بعلمه، و من طلب علما ليضرب به وجوه الناس إليه يوم لم يجد ريح الجنة»؛ اگر كسى علمى را دنبال كند براى اينكه توجه مردم را به خودش جلب كند، بوي بهشت به او نخواهد رسيد. چيزى كه خيلى از ما به آن مبتلا هستيم. از ابتدا كه انسان وارد اين رشته مىشود، مخصوصاً اين رشته، يك رشته اى است كه مستقيم با مردم ارتباط دارد. ما مىخواهيم دين را ياد بگيريم براى اينكه به مردم منتقل كنيم، ما مىخواهيم مردم را هدايت كنيم، ما مىخواهيم حلال و حرام را براى مردم بيان كنيم. اين شغل و كار علمى ما طبق همان آيه نفر است که ميفرمايد «وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ»؛ بالاخره دنبال اين هستيم که آنچه را ياد گرفتيم به مردم منتقل كنيم. واقعاً از توجه مردم به خودمان چقدر خوشحال مىشويم؟!! از اينكه منبرى برويم مردم اين منبر را بپسندند و در ذهن ما اين باشد كه طورى صحبت كنيم كه توجه مردم به انسان جلب شود، چقدر خوشحال ميشويم؟!! مراد از اين «وجوه الناس» ، فقط عوام مردم نيست. گاهي انسان مىگويد من درس صرف مير مىدهم براى من كسر شأن است، سيوطى بگويم كسر شأن است، همينطور بالا بيايد، در دلش هم اين باشد كه من مىخواهم توجه يك عده از طلبه ها را به خودم جلب كنم، پس كفايه بگويم. در اين روايت ميفرمايد «من طلب علماً ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريحاً الجنة» ؛ كسى كه علمى را ياد بگيرد براى اينكه توجه مردم را به خودش جلب كند، طعم و بوى بهشت به مشام او نمىرسد. اين را مكرر عرض كرده ام؛ گاهى به رواياتى برخورد مىكنيم، بايد مقدارى دقت كنيم. گاهى بر يك عملى يك نتيجه را مترتب كردهاند، اگر كسى دروغ بگويد مثلاً اين عذاب را دارد، اگر غيبت كند اين عذاب را دارد، اگر فلان عمل را انجام دهد فلان عذاب را دارد. بايد بدانيم که بين عمل و نتيجه عمل در دنيا يا در آخرت، يك ارتباط تنگاتنگى وجود دارد و اگر انسان اين ارتباط تنگاتنگ را متوجه شود خيلى موفق ميشود و خيلى چيزها مىفهمد. در اين روايت مىفرمايد انسان بايد علم را بخاطر خدا بياموزد، و بخاطر خدا به مردم بگويد، و بخاطر خدا درس بگويد، و بخاطر خدا كتاب بنويسد. واقعاً مشكل است. از عمرمان چقدر ميگذرد؟ سي سال، چهل سال، پنجاه سال، واقعاً چقدر آن را مىتوانيم ادعا کنيم درس خواندن و تدريسمان براى خدا بوده است؟ خيلى مشكل است. اصلاً غالباً غافل هستيم! مخصوصاً در اين بحث هاى استدلالى که مىخواهيم به جنگ بزرگان برويم. حرف يکي را از بين ببريم، او را تخريب كنيم، و ديگري را تحكيم كنيم، گاهي اصلا غافل هستيم كه براى چه كسى اين كار را انجام مىدهيم؟! گاهى اوقات انسان در اين بحث ها اينقدر بلند پروازى مىكند که اصلاً حاضر نيست براي ديگران ارزشى قايل شود. مثلاً گاهى در كلمات بعضى ديدهام مىگويند «قال بعض من لا تحصيل له» ، تصريح كرده، نوشته، و چاپ هم شده است. اينها نيست مگر اينكه غالبش منشأش اين است كه انسان خودش را در ميدان نگاه مىكند، قدرت علمى خودش را مىبيند و براى ديگران هيچ ارزشى قائل نيست، ديگران را بىسواد و كم دقت مىداند، مگر خيلى أوحدى از اولياء خدا باشد. البته خيلى خوب است انسان دقت كند، اما اينكه انسان از خدا غفلت كند، وقتى انسان از خدا غفلت کرد، نمىتواند بگويد اين درس را براى خدا ميگويم، اين قابل جمع نيست. عرض من اين است كه انسان تكليف خودش را با خودش روشن كند. ببينيم همين امروز، از صبح تا حالا كه درس خوانده، چقدر براى خدا بوده، حديث خوانديم چقدر براى خدا بوده، گوش داديم و نوشتيم چقدرش براى خدا بوده است؟! اين خاطره را عرض كرده ام، اين را يكي از بزرگان كه از دنيا رفته براى من نقل مىكرد و مىگفت؛ ما در يكى از اين مدارس قم، قديم نزد يک استادي درس مىخوانديم. اين استاد ما از جهت ظاهرى بسيار قيافه بدى داشت، لباس خيلى مندرسى داشت، بطورى كه ما هفت هشت نفر بوديم، بعضى از طلبه ها كاملاً جلويش پايشان را دراز مىكردند و بىاعتنايى مىكردند. گفت يك روز من به او عرض كردم؛ اين طلبه هايى كه اينطور با شما برخورد مىكنند چه داعى داريد شما درس مىدهيد؟! اين هتك شما است. او فرمود: من يك وظيفه اى دارم، من درس خوانده ام و بايد درس بدهم، وظيفه من درس گفتن است، اما بدان از اين طلبه هايى كه اين برخوردها را با من كردند، چند نفرشان در ايام جوانى عمرشان تمام شد، و اين يكى دو نفرى هم كه تو الان مدّ نظرت هست همينطور مىشوند و من هم از اين ناراحت هستم. تو به ايشان بگو که اين اثر را دارد. دقت کنيد! يك وقت انسان اين قدر مىتواند براى خدا درس بگويد كه حتى اگر او را مسخره هم كنند، به او اهانت و جسارت هم كنند، او با آرامش درسش را مىگويد. ما چقدر اينطور هستيم؟! ممکن است يک استاد اگر سر درس مقدارى به حرف هاي او او بىاعتنايى كنند، بلند شود برود، يعنى آسانترين و فوری ترين كار اين است كه جلسه را ترک کند، و ممكن است براى خودش يك استدلالى هم بياورد و خودش را مقدارى قانع كند، ولى واقع مسأله اين است كه براى خدا نيست، براى اين است كه وجوه مردم را به خودش جلب كند. در اين روايت ميفرمايد اگر كسى اين كار را كرد، اثرش اين است كه بوى بهشت به مشامش نمىرسد. ممکن است بگوييد بين اين دو تا چه ارتباطى وجود دارد؟ مىتوانست بفرمايد اگر كسى اين كار را براي خدا کرد، خدا به او ثواب مىدهد، و اگر براى خدا نكرده، خدا هم به او ثواب نميدهد. چرا مىگويد بوى بهشت به مشامش نمىرسد؟ جواب اين است که؛ اينجا يك معامله قهرى و ناخودآگاه انجام داديم و تمام شد. اگر كار صبغه ى خدايى داشته باشد، آدم براى توجه مردم و خوشامد آنها حرف نزند، براى ثناء گويى مردم از او حرف نزند، بلکه فقط براى خدا حرف بزند، خدا هم بهشت را در اختيارش قرار مىدهد و بوى بهشت به مشامش مىخورد و درجات بالايى هم براي او قرار مىدهد. اما اگر گفتيم ما نگاه مردم را مىخواهيم، پس با ريح جنت معامله كردى! يك معامله قهرى كرديم؛ آن را فروختيم و اين را خريديم. بقول بعضى از فسّاق که ميگويند آخرت نسيه است ولي دنيا نقد است، كى نقد را رها مىكند و سراغ نسيه ميرود؟! كسى كه درك نداشته باشد و حقيقت براي او مجهول باشد، معلوم است آخرت را نسيه ميداند. اما كسى كه چشم دل را باز مىكند، دنيا را نسيه ميداند، دنيا را هيچ مىداند، اصلاً چيزى نيست. آنوقت چقدر بد است که براي ما نگاه و توجه مردم، اصل باشد. خداوند هم مىفرمايد وقتى اين چنين است، پس به همان بسنده كن، اين علم تو ديگر ثوابى ندارد. اين علم تو، تو را داخل بهشت نميکند. گاهى اوقات انسان يك بلاهايى سر خودش مىآورد و خبر ندارد. يك سرمايه هايى را از دست مىدهد خبر ندارد. ما هر روز داريم اين خسارت ها را متحمل مىشويم و ريح جنت را مىدهيم و نگاه مردم را مىخريم. وقت آن است که مقداري توجه داشته باشيم، واقعاً روى خودمان كار كنيم. و لو حالا هم نتوانيم، اما آرام آرام برايمان يکسان شود و واقعاً فرق نكند. اگر به شما بگويند از فردا شما ديگر نبايد درس بخوانيد، آيا واقعاً آن آرامش درونى وجود دارد؟ اگر كسى بگويد خيلى خوب و دقيق درس گفتى، يا بگويد خيلى بيسواد هستى، آيا فرق ميکند يا نه؟! البته گاهى اوقات؛ يك نفر به انسان اشكال مىكند، كسى نظريه او را مىپسندد، اين فطرى است؛ يعنى اينکه انسان يك تحقيقى كند، بعد ببيند اين تحقيق او مورد قبول اهل نظر واقع مىشود خوشحال مىشود، اين كه يك امر قهرى است. اما اينكه ملاك هم اين باشد كه اينها تعريف كردند، اگر اينها تعريف نمىكردند بگويم اين همه زحمت كشيدم، بيخود شد، اين است که مذمت شده است. ملاحظه کنيد؛ علماى بزرگ، صد سال پيش دهه ا جلد كتاب نوشتهاند، الان دارد چاپ مىشود، اصلاً به فكر اين نبودند كه آن موقع چاپ شود. ميگفتند ما مىنويسيم، همين اندازه كه يك نفر يك سطرش را بخواند براى ما بس است. اصلاً فكر نمىكردند يك روزى اين كتاب در ده هزار نسخه چاپ مىشود و ده هزار نفر مىنشيند اين را مىخوانند. اما الان شب خوابيدم صبح بلند مىشوم، يك كتاب مىنويسم، سريع مىخواهيم چاپ كنيم، اسم خود را با القاب و خصوصيات پشت آن بنويسيم، به اطراف و اکناف بفرستيم. اينها قطعاً صبغهى خدايى را از بين مىبرد. يك وقتى ممکن است شخصي تحقيقى كرده، ميخواهد آن تحقيق بدست اهلش برسد و اهلش هم اظهار نظر كنند، اين مشکلي ندارد. مراقب باشيم كه خدا ما را در بهترين نقطه قرار داده است و مىتوانيم بالاترين خسارت را هم به خودمان وارد كنيم، در عين اينكه ميتوانيم خودمان را به بالاترين نقطه برسانيم. قدر بدانيم و تصميم بگيريم واقعاً براى خدا درس بخوانيم، براى خدا بگوييم، براى خدا بنويسيم، براى خدا امامت جماعت كنيم، براى خدا منبر برويم، از پله هاى منبر که بالا ميرويم بگوييم خدايا اگر راضى هستى برويم، اگر راضى نيستى پايمان را حركت نده كه حركت كند، مىخواهد مردم خوششان بيايد يا بدشان بيايد. واقعاً بايد حساب خودمان را با خدا تسويه كنيم. در همين هم بايد از خدا استمداد بخواهيم، به راحتى نمىتوانيم، چون مىخواهيم با خدا معامله كنيم، بايد او را راضى كنيم و از او استمداد بخواهيم كه ما را بيشتر متوجه كند. إن شاء الله .
منبع : بحار الانوار ج ، 74 ص، 76
کلمات کلیدی :
۱,۵۹۳ بازدید