خداوند متعال در سوره مباركه طه آيه 114 فرموده است: «فَتَعَالَى
اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ
يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» . مفسرين در مورد اين آيه احتمالات متعددى را ذكر كردهاند. آنچه كه بهترين احتمالات است اين است «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» ؛ يعنى «و لا تعجل بقرائة القرآن» . جهتش هم اين بوده كه روى آن اشتياق عجيبى كه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلّم)
به كلام خدا داشته و البته نقل هم شده است كه گاهى اوقات وحى يك مقدار
دير ميرسيد، پيامبر(ص) خيلى بىتابى مىكرد، ولى روى آن اشتياق عجيبى كه
داشته تا جبرئيل(ع) آيه اى را نازل مىكرد، بلافاصله پيامبر(ص) براى
اصحابش قرائت مىكرد. آيه نازل شد كه «لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه» ، قبل از اينكه وحى تمام شود و جميع خصوصيات آيه و جميع تأويلات آيه را بيان كنيم، عجله اى در قرائت قرآن نكن، «و قل رب زدنى علما»
اين دعا را هم بكن و از خدا بخواه هر آيه اى كه نازل مىشود خدا علم
بيشترى راجع به آن آيه به شما عنايت كند. ما وقتى مىبينيم كه هيچ چيزى
إحقّ، روشنتر، دقيقتر، صحيحتر، كاملتر و پاكتر از كلام خدا نيست، چيزى كه
«لا يأتيه الباطل»
، كسى نمىتواند و قدرت ندارد آن را باطل كند و تغيیر دهد، مع ذلك چنين
مطلبى كه براى پيامبر(ص) نازل مىشود خداوند توصيه مىكند «و لاتعجل»
، عجله نكن.
اولين و مهمترين نكته اى كه براى خود ما قابل استفاده ميباشد اين است كه
در مباحث علمى، مخصوصاً در مباحث اعتقادى؛ فرق نمىكند در فتوا يا در
مسائل اعتقادى، اگر چيزى به ذهن ما رسيد، و لو اينكه روزها مطالعه و فكر
كردهايم و به يك نتيجه اى رسيديم، بلافاصله آن را براى ديگران نقل نكنيم.
در مسائل فقهى اگر واقعاً به يك نتيجهاى بر خلاف نتيجه اى كه گذشتگان
داشتند رسيديم، نبايد بلافاصله آن را مطرح و پخش كنيم و بگوييم ما نظريه
جديدي در فقه داريم. بلکه بايد در اين بحث تأنّى كرد. در مسائل دينى خيلى
بايد تأنّى و دقت كرد. به عنوان مثال ميتوان در مورد فتوا دادن، به شرح
حال مرحوم سيد بن طاوس(قده) مراجعه كرد. ايشان مىفرمايد من كتابهاى خيلى
زيادى دارم، من در ميان تمام اين كتابها، يك كتاب كه در باب قضاى نماز
اموات است نوشتم، اما حاضر نشدم ديگر در مسئله اى فتوا دهم. با اينكه استاد
مرحوم علامه(قده) بوده، در فقه بسيار قوى بوده، مىگويد فكر كردم ديدم با
وجود اختلاف آرائى كه وجود دارد، فتوا دادن بسيار مشكل است. اينکه انسان
بخواهد از ميان اين فتاوا، به آنچه که مطابق واقع باشد برسد، مشكل است، لذا
اصلاً فتوا ندادم. و اين آيه «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ»
را مكرّر به ياد خودم آوردم كه اگر من يك چيزى را به خدا نسبت دهم، وقتى
خدا به پيغمبر(ص) مىفرمايد اگر تو بعضى از اقاويل را به ما نسبت دهى، ما
دست راستت را قطع مىكنيم، يا در بعضى از تعابير دارد رگ گردن تو را
مىزنيم، وقتي پيامبرش را اينگونه تهديد مىكند، اصلاً من جرأت نكردم که
فتوا دهم.
حالا نمىخواهد فتوا دادن را بطور كلى بگويد. اگر اين منطق است که هيچكس
نبايد فتوا دهد. بلکه اين كشف از اين مىكند که ما چقدر بايد دقت و احتياط
كنيم. اگر چيزى به ذهن ما رسيد، بلافاصله نگوييم مسأله اينطور است. «وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً»
؛ تازه بايد دست به دعا برداري، تازه وقت استمداد از خداست، اگر چيزى به
ذهن شما رسيد و فهميدى خدا به تو عنايتى كرده، الان وقت شروع است. كسى كه
اصلاً چيزى به ذهنش نمىرسد، اصلاً مورد عنايت خدا نيست. اگر نخواهيم
بگوييم اصلاً، لااقل در بُعد مسائل علمى و مسائل اعتقادى و مسائل فقهى
اصلاً مورد عنايت و توجه نيست. همانطور كه کساني كه از أولياء شيطان هستند،
شياطين وسوسه هايى را درون آنها ايجاد مىكنند، کساني هم كه از اولياء
خدا هستند، خدا حقايقى را در درون آنها قرار مىدهد. اين ديگر بستگي دارد
که انسان تا چه مقدار ظرفيت داشته باشد، تا چه مقدار متوجه باشد. ما متوجه
باشيم؛ اين كه الان مىخوانيم، اين لطف خداست، اينکه بلد هستيم بخوانيم،
بلد هستيم معنا كنيم، بلد هستيم تحليل كنيم. حالا رسيديم به اين نقطه كه
خدا يك چيزى در دل ما قرار داده است، يك مسأله مشكلى را فهميديم، تازه وقت
شكر، وقت دعا و وقت استغاثه است.
در مسائل فقهى كه متأسفانه بعضى از ما همينطور سريع فتوا ميدهيم، سريع
اظهار نظر ميکنيم. گاهى اوقات هم مىگوييم اين احتياطات چيست که گذشتگان
ما كردند؟ ولکن واقعا و تا حد امکان بايد احتياط کرد. بله، اگر احتياط در
چيزى واقعاً براى مردم عسر و حرج بوجود بياورد، آن يك مطلب ديگري است. اما
اگر ديديم كسى در كتاب علمى خود اين طرف مىزند آن طرف مىزند، از اين
طرف احتياط مىكند، از آن طرف احتياط مىكند، معلوم مىشود فقيه حسابى
است. كسى كه قوت فقهى ندارد، سريع يک نظر مىدهد و ردّ مىشود.
البته در مقام بيان براى مردم بايد رعايت كرد. اما انسان بين خودش و خدا
مىخواهد يك مطلبى را بگويد، مثلاً در اين آيه «أوفوا بالعقود»، ما بگوييم «أوفوا»
يعنى «واجب»، «وفا عقود» هم يعنى «عقد را تمام كنيم»، و بحث را تمام
کنيم، اين كه نميشود. اگر بنا باشد انسان بلافاصله با همين مقدار به حقيقت
برسد، اين قرآن و اين آيه، كلام خدا نشد، بلکه مثل كلام ديگران شد. گاهي
انسان به كلام ديگران بيشتر از اين آيه توجه مىكند. يك فيلسوفى يا كسى يك
عبارتى گفته، چقدر روى آن فکر مىكنند. اما اين كلام، كلام خداست، از
موجودى صادر شده که احاطه مطلق بر همه چيز دارد، بايد صبر و حوصله كنيد. از
خدا بخواهيم كه خدا معنى اين آيه چيست، در صدد بيان چه مطلبي بودي؟
دقت کنيد؛ كسانى كه در مسائل اعتقادى انحراف پيدا كردهاند، علت عمدهاش
اين بوده كه مطلبى را كه به ذهنشان رسيده را محكم تلقى كردند، نوشتند و زود
هم پخش كردند. پس از آن از جمله منحرفين شدند. حالا اگر در مسائل اعتقادى،
چيزى به ذهن انسان رسيد، بايد مقدارى صبر كند، روي آن فکر کند، با عدهاي
خاص مطرح کند، نظر دهند.
ويژگي روحانيت اين است كه مربوط و متعلق به عصر خودش نيست. وقتى مىگوييم
آخوندى يا روحانى بودن شغل نيست، براى اينكه هر شغلى مربوط به زمان خودش
است، اكثر شغل ها چنين است، كسى كه بنايى مىكند، عمرش كه تمام شد بنايى او
هم تمام شد، ديگر نمىگويند بنايى مىكند. فرض کنيد يك ساختمان هم
ساخته، پنجاه يا صد سال بعد از بين مىرود. اكثر شغل هايى كه در جامعه
وجود دارد، محدود به زمان خودش است، اما روحانيت محصور و محدود به عصر
خودش نيست. مثلاً شيخ مفيد(قده) هزار سال پيش مطلبي را گفته است، امروز ما
آن را بررسى مىكنيم. يا مطلب و كتابى متعلق به قرن اول است، مال سال نود
هجرى است، ما امروز آن را بررسى مىكنيم.
خيلى بايد مراقب باشيم. گاهى اوقات فكر مىكردم كه بعضى از علماء و بزرگان
اواخر عمرشان گفتند هرچه نوشتهايم را در دريا بريزيد. انسان به عقل اولى
خودش مىگويد اين كار صحيح و عاقلانهاي نيست، كسى كه زحمت كشيده(حتى در
زمان ما هم بودند که چندين سال پيش فوت شدند) بعضى ها شايد صد جلد كتاب
داشتند، مخطوط هم بوده، وصيت كردهاند كه اينها را در دريا بريزيد. شايد
آنچه كه نتوانسته بين خودش و خدا حل كند اين است كه آنچه كه من نوشتم،
آينده دين را در چه مسيرى قرار ميدهد. عمل مردم را چكار مىكند؟ اگر
خودمان را بخدا بسپاريم، اگر آنچه را كه مىنويسم براى خدا مىنويسم، اگر
آنچه را كه فكر مىكنيم براى خدا فكر مىكنيم، عجله نكنيم، «لا تعجل»
. اين آيه بسيار آيه مهمّى است. خدا راجع به كلام خودش كه براى پيامبر(ص)
فرستاده، در قلب پيامبر(ص) است، پيامبر(ص) هم مأمور به ابلاغ آن است، باز
هم مىفرمايند عجله نكن و مقداري صبر كن تا حقايق اين آيه را بيشتر بدانى،
بعد براى مردم بيان كن. وقتى پيامبر(ص) اينطور باشد، ما كه ديگر اصلاً
قابل مقايسه نيستيم و نمىشود بيان كنيم.
سرّ اينکه انسان هرچه قرآن را بخواند كهنه نمىشود اين است كه الان هم
همينطور است، به نظر من اين «وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً»
اختصاص به پيامبر(ص) ندارد. هر كسى هر آيه اى را بخواند اگر اين استمداد
را از خدا كند، خدا يك نكته اى را در دل او قرار مىدهد. مسير ما خيلى
مسير مهمى است، بسيار دشوار است، و بسيار مهم. البته ارزش آن هم بسيار زياد
است. يك وقت من به كسى گفتم در ذهن بعضي اين است كه مىگويند ما مجتهد
شديم اما مرجع نشديم، گفتم به نظر من استنباط در يك مسأله فقهى، اظهار نظر
در يك مسأله فقهى، ارزشش از همه مرجعيت بالاتر است. خود اين خيلى ارزش دارد
که خدا به انسان عنايت كرده است. حالا مرجعيت هم يك مسئوليتى است که اگر
انسان آن را در طريق خداوند قرار ندهد فايده ندارد.
يك روز خدمت مرحوم والد بزرگوارم (رضوان الله عليه)
بودم، ايشان راجع به يكى از قضايايي که در كشور بود يك پيام مهمى داده
بودند، بعضى به من گفتند عرض كنيد كه شايد گاهى اوقات اين پيامها با شئون
مرجعيت سازگارى نداشته باشد! مثلاً منظورش اين بود كه مرجع هرچه ساكتتر،
خاموشتر و هرچه بىحرفتر باشد، اعتبارش بيشتر است. من هم خدمت ايشان عرض
كردم. ايشان يك اظهار تأسف شديدى كردند كه چرا يك چنين فكرى است، و تعبيري
فرمودند که «مرجعيتى كه به درد اسلام نخورد يك غاز ارزش ندارد». فرمودند من
اگر مسؤوليت مرجعيت را پذيرفتم، براي اين بود كه بتوانم به اين وسيله خدمتى
به اسلام و انقلاب و مردم كنم و الا خود مسؤوليت مرجعيت چه ارزشى دارد.
اگر مرجعيت انسان، نوشتن او و استنباطش واقعاً براى خدا باشد، اين ارزش
دارد، اين به انسان، حيات طيبه مىدهد، اين انسان را زنده مىكند، و الا
ارزش ديگرى ندارد. ميخواستم چند روايت راجع به «عجله» بگويم كه وقت نشد.
لزوم تأنی و ترک شتاب زدگی در انجام امور
۱۱ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۲:۴۲
خداوند متعال در سوره مباركه طه آيه 114 فرموده است: «فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» . مفسرين در مورد اين آيه احتمالات متعددى را ذكر كردهاند. آنچه كه بهترين احتمالات است اين است «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» ؛ يعنى «و لا تعجل بقرائة القرآن» . جهتش هم اين بوده كه روى آن اشتياق عجيبى كه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلّم) به كلام خدا داشته و البته نقل هم شده است كه گاهى اوقات وحى يك مقدار دير ميرسيد، پيامبر(ص) خيلى بىتابى مىكرد، ولى روى آن اشتياق عجيبى كه داشته تا جبرئيل(ع) آيه اى را نازل مىكرد، بلافاصله پيامبر(ص) براى اصحابش قرائت مىكرد. آيه نازل شد كه «لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه» ، قبل از اينكه وحى تمام شود و جميع خصوصيات آيه و جميع تأويلات آيه را بيان كنيم، عجله اى در قرائت قرآن نكن، «و قل رب زدنى علما» اين دعا را هم بكن و از خدا بخواه هر آيه اى كه نازل مىشود خدا علم بيشترى راجع به آن آيه به شما عنايت كند. ما وقتى مىبينيم كه هيچ چيزى إحقّ، روشنتر، دقيقتر، صحيحتر، كاملتر و پاكتر از كلام خدا نيست، چيزى كه «لا يأتيه الباطل» ، كسى نمىتواند و قدرت ندارد آن را باطل كند و تغيیر دهد، مع ذلك چنين مطلبى كه براى پيامبر(ص) نازل مىشود خداوند توصيه مىكند «و لاتعجل» ، عجله نكن. اولين و مهمترين نكته اى كه براى خود ما قابل استفاده ميباشد اين است كه در مباحث علمى، مخصوصاً در مباحث اعتقادى؛ فرق نمىكند در فتوا يا در مسائل اعتقادى، اگر چيزى به ذهن ما رسيد، و لو اينكه روزها مطالعه و فكر كردهايم و به يك نتيجه اى رسيديم، بلافاصله آن را براى ديگران نقل نكنيم. در مسائل فقهى اگر واقعاً به يك نتيجهاى بر خلاف نتيجه اى كه گذشتگان داشتند رسيديم، نبايد بلافاصله آن را مطرح و پخش كنيم و بگوييم ما نظريه جديدي در فقه داريم. بلکه بايد در اين بحث تأنّى كرد. در مسائل دينى خيلى بايد تأنّى و دقت كرد. به عنوان مثال ميتوان در مورد فتوا دادن، به شرح حال مرحوم سيد بن طاوس(قده) مراجعه كرد. ايشان مىفرمايد من كتابهاى خيلى زيادى دارم، من در ميان تمام اين كتابها، يك كتاب كه در باب قضاى نماز اموات است نوشتم، اما حاضر نشدم ديگر در مسئله اى فتوا دهم. با اينكه استاد مرحوم علامه(قده) بوده، در فقه بسيار قوى بوده، مىگويد فكر كردم ديدم با وجود اختلاف آرائى كه وجود دارد، فتوا دادن بسيار مشكل است. اينکه انسان بخواهد از ميان اين فتاوا، به آنچه که مطابق واقع باشد برسد، مشكل است، لذا اصلاً فتوا ندادم. و اين آيه «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ» را مكرّر به ياد خودم آوردم كه اگر من يك چيزى را به خدا نسبت دهم، وقتى خدا به پيغمبر(ص) مىفرمايد اگر تو بعضى از اقاويل را به ما نسبت دهى، ما دست راستت را قطع مىكنيم، يا در بعضى از تعابير دارد رگ گردن تو را مىزنيم، وقتي پيامبرش را اينگونه تهديد مىكند، اصلاً من جرأت نكردم که فتوا دهم. حالا نمىخواهد فتوا دادن را بطور كلى بگويد. اگر اين منطق است که هيچكس نبايد فتوا دهد. بلکه اين كشف از اين مىكند که ما چقدر بايد دقت و احتياط كنيم. اگر چيزى به ذهن ما رسيد، بلافاصله نگوييم مسأله اينطور است. «وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» ؛ تازه بايد دست به دعا برداري، تازه وقت استمداد از خداست، اگر چيزى به ذهن شما رسيد و فهميدى خدا به تو عنايتى كرده، الان وقت شروع است. كسى كه اصلاً چيزى به ذهنش نمىرسد، اصلاً مورد عنايت خدا نيست. اگر نخواهيم بگوييم اصلاً، لااقل در بُعد مسائل علمى و مسائل اعتقادى و مسائل فقهى اصلاً مورد عنايت و توجه نيست. همانطور كه کساني كه از أولياء شيطان هستند، شياطين وسوسه هايى را درون آنها ايجاد مىكنند، کساني هم كه از اولياء خدا هستند، خدا حقايقى را در درون آنها قرار مىدهد. اين ديگر بستگي دارد که انسان تا چه مقدار ظرفيت داشته باشد، تا چه مقدار متوجه باشد. ما متوجه باشيم؛ اين كه الان مىخوانيم، اين لطف خداست، اينکه بلد هستيم بخوانيم، بلد هستيم معنا كنيم، بلد هستيم تحليل كنيم. حالا رسيديم به اين نقطه كه خدا يك چيزى در دل ما قرار داده است، يك مسأله مشكلى را فهميديم، تازه وقت شكر، وقت دعا و وقت استغاثه است. در مسائل فقهى كه متأسفانه بعضى از ما همينطور سريع فتوا ميدهيم، سريع اظهار نظر ميکنيم. گاهى اوقات هم مىگوييم اين احتياطات چيست که گذشتگان ما كردند؟ ولکن واقعا و تا حد امکان بايد احتياط کرد. بله، اگر احتياط در چيزى واقعاً براى مردم عسر و حرج بوجود بياورد، آن يك مطلب ديگري است. اما اگر ديديم كسى در كتاب علمى خود اين طرف مىزند آن طرف مىزند، از اين طرف احتياط مىكند، از آن طرف احتياط مىكند، معلوم مىشود فقيه حسابى است. كسى كه قوت فقهى ندارد، سريع يک نظر مىدهد و ردّ مىشود. البته در مقام بيان براى مردم بايد رعايت كرد. اما انسان بين خودش و خدا مىخواهد يك مطلبى را بگويد، مثلاً در اين آيه «أوفوا بالعقود»، ما بگوييم «أوفوا» يعنى «واجب»، «وفا عقود» هم يعنى «عقد را تمام كنيم»، و بحث را تمام کنيم، اين كه نميشود. اگر بنا باشد انسان بلافاصله با همين مقدار به حقيقت برسد، اين قرآن و اين آيه، كلام خدا نشد، بلکه مثل كلام ديگران شد. گاهي انسان به كلام ديگران بيشتر از اين آيه توجه مىكند. يك فيلسوفى يا كسى يك عبارتى گفته، چقدر روى آن فکر مىكنند. اما اين كلام، كلام خداست، از موجودى صادر شده که احاطه مطلق بر همه چيز دارد، بايد صبر و حوصله كنيد. از خدا بخواهيم كه خدا معنى اين آيه چيست، در صدد بيان چه مطلبي بودي؟ دقت کنيد؛ كسانى كه در مسائل اعتقادى انحراف پيدا كردهاند، علت عمدهاش اين بوده كه مطلبى را كه به ذهنشان رسيده را محكم تلقى كردند، نوشتند و زود هم پخش كردند. پس از آن از جمله منحرفين شدند. حالا اگر در مسائل اعتقادى، چيزى به ذهن انسان رسيد، بايد مقدارى صبر كند، روي آن فکر کند، با عدهاي خاص مطرح کند، نظر دهند. ويژگي روحانيت اين است كه مربوط و متعلق به عصر خودش نيست. وقتى مىگوييم آخوندى يا روحانى بودن شغل نيست، براى اينكه هر شغلى مربوط به زمان خودش است، اكثر شغل ها چنين است، كسى كه بنايى مىكند، عمرش كه تمام شد بنايى او هم تمام شد، ديگر نمىگويند بنايى مىكند. فرض کنيد يك ساختمان هم ساخته، پنجاه يا صد سال بعد از بين مىرود. اكثر شغل هايى كه در جامعه وجود دارد، محدود به زمان خودش است، اما روحانيت محصور و محدود به عصر خودش نيست. مثلاً شيخ مفيد(قده) هزار سال پيش مطلبي را گفته است، امروز ما آن را بررسى مىكنيم. يا مطلب و كتابى متعلق به قرن اول است، مال سال نود هجرى است، ما امروز آن را بررسى مىكنيم. خيلى بايد مراقب باشيم. گاهى اوقات فكر مىكردم كه بعضى از علماء و بزرگان اواخر عمرشان گفتند هرچه نوشتهايم را در دريا بريزيد. انسان به عقل اولى خودش مىگويد اين كار صحيح و عاقلانهاي نيست، كسى كه زحمت كشيده(حتى در زمان ما هم بودند که چندين سال پيش فوت شدند) بعضى ها شايد صد جلد كتاب داشتند، مخطوط هم بوده، وصيت كردهاند كه اينها را در دريا بريزيد. شايد آنچه كه نتوانسته بين خودش و خدا حل كند اين است كه آنچه كه من نوشتم، آينده دين را در چه مسيرى قرار ميدهد. عمل مردم را چكار مىكند؟ اگر خودمان را بخدا بسپاريم، اگر آنچه را كه مىنويسم براى خدا مىنويسم، اگر آنچه را كه فكر مىكنيم براى خدا فكر مىكنيم، عجله نكنيم، «لا تعجل» . اين آيه بسيار آيه مهمّى است. خدا راجع به كلام خودش كه براى پيامبر(ص) فرستاده، در قلب پيامبر(ص) است، پيامبر(ص) هم مأمور به ابلاغ آن است، باز هم مىفرمايند عجله نكن و مقداري صبر كن تا حقايق اين آيه را بيشتر بدانى، بعد براى مردم بيان كن. وقتى پيامبر(ص) اينطور باشد، ما كه ديگر اصلاً قابل مقايسه نيستيم و نمىشود بيان كنيم. سرّ اينکه انسان هرچه قرآن را بخواند كهنه نمىشود اين است كه الان هم همينطور است، به نظر من اين «وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» اختصاص به پيامبر(ص) ندارد. هر كسى هر آيه اى را بخواند اگر اين استمداد را از خدا كند، خدا يك نكته اى را در دل او قرار مىدهد. مسير ما خيلى مسير مهمى است، بسيار دشوار است، و بسيار مهم. البته ارزش آن هم بسيار زياد است. يك وقت من به كسى گفتم در ذهن بعضي اين است كه مىگويند ما مجتهد شديم اما مرجع نشديم، گفتم به نظر من استنباط در يك مسأله فقهى، اظهار نظر در يك مسأله فقهى، ارزشش از همه مرجعيت بالاتر است. خود اين خيلى ارزش دارد که خدا به انسان عنايت كرده است. حالا مرجعيت هم يك مسئوليتى است که اگر انسان آن را در طريق خداوند قرار ندهد فايده ندارد. يك روز خدمت مرحوم والد بزرگوارم (رضوان الله عليه) بودم، ايشان راجع به يكى از قضايايي که در كشور بود يك پيام مهمى داده بودند، بعضى به من گفتند عرض كنيد كه شايد گاهى اوقات اين پيامها با شئون مرجعيت سازگارى نداشته باشد! مثلاً منظورش اين بود كه مرجع هرچه ساكتتر، خاموشتر و هرچه بىحرفتر باشد، اعتبارش بيشتر است. من هم خدمت ايشان عرض كردم. ايشان يك اظهار تأسف شديدى كردند كه چرا يك چنين فكرى است، و تعبيري فرمودند که «مرجعيتى كه به درد اسلام نخورد يك غاز ارزش ندارد». فرمودند من اگر مسؤوليت مرجعيت را پذيرفتم، براي اين بود كه بتوانم به اين وسيله خدمتى به اسلام و انقلاب و مردم كنم و الا خود مسؤوليت مرجعيت چه ارزشى دارد. اگر مرجعيت انسان، نوشتن او و استنباطش واقعاً براى خدا باشد، اين ارزش دارد، اين به انسان، حيات طيبه مىدهد، اين انسان را زنده مىكند، و الا ارزش ديگرى ندارد. ميخواستم چند روايت راجع به «عجله» بگويم كه وقت نشد.
منبع : سوره طه، آیه 114
کلمات کلیدی :
۱,۶۸۷ بازدید