چون آقایان اصرار کردند، روزهای چهارشنبه چند جمله اخلاقی هم بگوییم. -و لو
واقعا گفتن مباحث اخلاقی برایم بسیار مشکل و بسیار ناراحت کننده است. گاهی
اوقات مخصوصا بعد از اینکه میگویم، روی آنها تأمل میکنم، بین خودم و آن
نکات خیلی فاصله میدانم. اما بالاخره مأیوس هم نباید بود-.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه همام فرمودهاند که یکی از اوصاف متقین
این است که «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم»
؛ متقی کسی است که خالق در نفس او عظیم است. این عظیم، آیا یعنی تصوراً
عظیم است یا اینکه عظمت خالق همه وجود او را فرا گرفته است؟ قطعا مراد همین
است، نه اینکه انسان فقط بگوید «یا علی یا عظیم» ، که
خدا را متصف به عظمت کند. بلکه برای این است که تمام وجود انسان را عظمت
فرا بگیرد. اگر عظمت خدا وجود انسان را فرا گرفت، نتیجهاش این است که
انسان هیچ وقت به خودش فکر نمیکند. برای خودش موضوعیّت قایل نمیشود. برای
خودش منیّت و اعتبار قایل نمیشود.
واقعاً زندگی امیرالمؤمنین(ع) چقدر عجیب بوده، از یک طرف حضرت در مسجد نماز
میخواندند، خوارج میآمدند و آیاتی را که دلالت بر کفر میکرد میخواندند
و میخواستند-نعوذ بالله- امیرالمؤمنین(ع) را مصداق کفار معرفی کنند. اما
هیچ تغییری در حضرت به وجود نمیآمد. اما از آن طرف وقتی بعضی از اصحاب
شروع به تعریف و تمجید میکردند -در نهج البلاغه، حکمت صد نگاه کنید-
میفرمودند «اللهم إنّک أعلم بی من نفسی و انا اعلم بنفسی منه»
. خیلی عجیب است. امیرالمؤمنین(ع) که مصداق انسان کامل است، وقتی کسی در
حضورش از او تعریف میکرد میتوانست توجه نکند، واقعاً هم برایش فرقی
نمیکرد، اما برای اینکه مبادا در مقابل عظمت خدا یک سر سوزنی موضوعیت پیدا
کند، بلافاصله خودش را به خدا متصل میکرد «اللهم انک اعلم بی من نفسی و انا اعلم بنفسی منه ».
واقعاً کدامیک از ما چنین هستیم؟ وقتی کسی از ما تعریف کرد،
بلافاصله آن خط اتصالی ما به خداوند بر قرار شود و بگوییم خدایا تو میدانی
ما کی هستیم، اینها نمیدانند و دارند از ما تعریف میکنند. ولی ما طوری
هستیم که وقتی چند نفر از ما تعریف کنند، میگوییم من خودم خبر نداشتم،
واقعا اینطور هستم! عجیب است در این مرحله از تقوی، علم و اعتبار هستم اما
غافل هستم؟!!! ولی امیرالمؤمنین(ع) به ما یاد میدهد که خودش هم واقعا
اینطور بوده که بلافاصله انسان به خدا متوجه شود.
اگر در مباحثات، معادلات سیاسی، فقر و ثروت و اموال، در هر راهش قرار
گرفتیم و خودمان را به خدا متصل کردیم تکامل است. اگر در سرازیری سقوط
افتادیم، از نظر اجتماعی پُست و مقام را از ما گرفتند، عنوان را از ما
گرفتند، ماشین را از ما گرفتند، اگر اینجا گفتیم «خدایا معلوم میشود تو
میخواهی»، این لذیذ، تازه و تکامل بخش است و تکامل بین خودش و خدا شروع
میشود. و لو بحسب ظاهر، در اجتماع در سرازیری سقوط قرار گرفته است. اگر در
سر بالایی صعود قرار گرفت، باز هم انسان دائما بخدا بگوید «خدایا تو دست
ما را گرفتی».
واقعا یک روز که ما میآییم درس، همین یک ساعت، چقدر به یاد این بودیم که
قوه عاقله ما دست خداست، قوه ناطقه ما دست خداست، تنظیم اینها با اوست، اگر
او اراده نکند ما هیچ هستیم. آیا تاکنون بعد از اینکه درس ما تمام شد،
خدا را ستایش کردیم، حتی در حدّ ستایش زبانی؛ که بگوییم خدایا تو امروز به
ما خیلی لطف کردی، شنیدیم، گفتیم، یک حرفی را فهمیدیم، یک روایت را معنا
کردیم. خیلی از اوقات توجه نداریم.
وقتی کسی امیرالمؤمنین(ع) را مدح میکند میفرماید «اللَّهُمَّ
إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ،
اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لَنَا مَا
لَا یَعْلَمُونَ»؛ خدایا تو مرا بهتر از اینها میشناسی و من هم نفسم را بهتر از اینها میشناسم، خدایا تو مرا بهتر از آنچه که اینها گمان میکنند قرار بده، و آنهایی را هم که نمیدانند تو ببخش.
این معنایش این است که همه وجود امیرالمؤمنین(ع) را خدا فرا گرفته
است، همه وجود و امورش را با خدا تنظیم میکند.
این یک بلایی است که مخصوصاً در روحانیت خیلی وجود دارد. وقتی برایمان نامه
میآورند نگاه میکنیم بینیم پشت نامه «و المسلمین» یا «ثقة الاسلام»
نوشتهاند یا نه؟ اثر هم دارد. متاسفانه جایی که خیلی القاب مینویسند
انسان داعی بیشتر پیدا میکند که آن دعوت را پاسخ بگوید. گرچه ممکن است
انسان اینها را اظهار هم نکند، اما مشکل این است که درون انسان چه خبر
است؟!!! متأسّفانه من خبر دارم بعضی در همین حوزه گاهی اوقات برای همین
عناوین، چه داد و قالهایی به پا کردند. کاغذی برایشان رفته، عنوان «آیة الله»
پشتش نبوده، کاغذ را پاره کردهاند!
یک خاطره بسیار بسیار بد، که واقعا هیچ وقت از ذهن ما فراموش نمیشود این
است که در یک سفر حج، یکی از کاروانهای حج از ما دعوت کردند که آنجا
برویم. با دو نفر دیگر رفتیم. آقایی که همراه ما بود از مدرسین حوزه بود،
همراه ما آمد. آن روحانی کاروان شروع به صحبت و تشکر کرد. آخرش هم گفت از
جناب حجة الاسلام فلانی و حجة الاسلام آن آقا تشکر میکنیم. جلسه تمام شد.
وقتی بیرون آمدیم، آن آقا تا وقتی به منزل رسیدیم خدا میداند با چهرهای
برافروخته، حتی یک کلمه حرف نزد. گفتم: اتفاقی افتاده؟ گفت: مگر شما
نفهمیدی؟ چرا این روحانی نسبت به ما بیادبی کرد! گفتم مگر چه گفت؟ همین
جریان را گفت. گفتم خدا میداند این عنوانی را هم که برای من گفت من خجالت
کشیدم، پیش خودم گفتم: خودم که میدانم مصداق این نیستم. تو چه میگویی؟
بعد کلاً آن آقا با آن روحانی قطع رابطه کرد.
از امیرالمؤمنین(ع) مقابل ایشان تعریف میکنند، شاید هم یک تعریف خیلی
معمولی بوده، اینطور برخورد میکنند. این ریشهاش این است که در ما «عظم الخالق فی انفسنا»
محقّق نشده است. باید تلاش کنیم تا محقّق شود. باید از خود خدا بخواهیم،
تا خدا نخواهد نمیشود. دست ما نیست که بگوییم از امروز وجود من را عظمت
خالق بگیرد. این حرف های جبر و اختیار و اینها، حرف های علمی و در کلاسهای
علمی است، و إلا تا خدا نخواهد ما پی به عظمت او نمیبریم، تا خدا نخواهد
عظمت او وجود ما را نمیگیرد، باید او عنایت کند. راه هایی دارد که إن شاء
الله عرض خواهیم کرد.
لزوم توجه به عظمت خداوند
۱۲ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۳:۳۵
چون آقایان اصرار کردند، روزهای چهارشنبه چند جمله اخلاقی هم بگوییم. -و لو واقعا گفتن مباحث اخلاقی برایم بسیار مشکل و بسیار ناراحت کننده است. گاهی اوقات مخصوصا بعد از اینکه میگویم، روی آنها تأمل میکنم، بین خودم و آن نکات خیلی فاصله میدانم. اما بالاخره مأیوس هم نباید بود-. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه همام فرمودهاند که یکی از اوصاف متقین این است که «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم» ؛ متقی کسی است که خالق در نفس او عظیم است. این عظیم، آیا یعنی تصوراً عظیم است یا اینکه عظمت خالق همه وجود او را فرا گرفته است؟ قطعا مراد همین است، نه اینکه انسان فقط بگوید «یا علی یا عظیم» ، که خدا را متصف به عظمت کند. بلکه برای این است که تمام وجود انسان را عظمت فرا بگیرد. اگر عظمت خدا وجود انسان را فرا گرفت، نتیجهاش این است که انسان هیچ وقت به خودش فکر نمیکند. برای خودش موضوعیّت قایل نمیشود. برای خودش منیّت و اعتبار قایل نمیشود. واقعاً زندگی امیرالمؤمنین(ع) چقدر عجیب بوده، از یک طرف حضرت در مسجد نماز میخواندند، خوارج میآمدند و آیاتی را که دلالت بر کفر میکرد میخواندند و میخواستند-نعوذ بالله- امیرالمؤمنین(ع) را مصداق کفار معرفی کنند. اما هیچ تغییری در حضرت به وجود نمیآمد. اما از آن طرف وقتی بعضی از اصحاب شروع به تعریف و تمجید میکردند -در نهج البلاغه، حکمت صد نگاه کنید- میفرمودند «اللهم إنّک أعلم بی من نفسی و انا اعلم بنفسی منه» . خیلی عجیب است. امیرالمؤمنین(ع) که مصداق انسان کامل است، وقتی کسی در حضورش از او تعریف میکرد میتوانست توجه نکند، واقعاً هم برایش فرقی نمیکرد، اما برای اینکه مبادا در مقابل عظمت خدا یک سر سوزنی موضوعیت پیدا کند، بلافاصله خودش را به خدا متصل میکرد «اللهم انک اعلم بی من نفسی و انا اعلم بنفسی منه ».
واقعاً کدامیک از ما چنین هستیم؟ وقتی کسی از ما تعریف کرد، بلافاصله آن خط اتصالی ما به خداوند بر قرار شود و بگوییم خدایا تو میدانی ما کی هستیم، اینها نمیدانند و دارند از ما تعریف میکنند. ولی ما طوری هستیم که وقتی چند نفر از ما تعریف کنند، میگوییم من خودم خبر نداشتم، واقعا اینطور هستم! عجیب است در این مرحله از تقوی، علم و اعتبار هستم اما غافل هستم؟!!! ولی امیرالمؤمنین(ع) به ما یاد میدهد که خودش هم واقعا اینطور بوده که بلافاصله انسان به خدا متوجه شود. اگر در مباحثات، معادلات سیاسی، فقر و ثروت و اموال، در هر راهش قرار گرفتیم و خودمان را به خدا متصل کردیم تکامل است. اگر در سرازیری سقوط افتادیم، از نظر اجتماعی پُست و مقام را از ما گرفتند، عنوان را از ما گرفتند، ماشین را از ما گرفتند، اگر اینجا گفتیم «خدایا معلوم میشود تو میخواهی»، این لذیذ، تازه و تکامل بخش است و تکامل بین خودش و خدا شروع میشود. و لو بحسب ظاهر، در اجتماع در سرازیری سقوط قرار گرفته است. اگر در سر بالایی صعود قرار گرفت، باز هم انسان دائما بخدا بگوید «خدایا تو دست ما را گرفتی». واقعا یک روز که ما میآییم درس، همین یک ساعت، چقدر به یاد این بودیم که قوه عاقله ما دست خداست، قوه ناطقه ما دست خداست، تنظیم اینها با اوست، اگر او اراده نکند ما هیچ هستیم. آیا تاکنون بعد از اینکه درس ما تمام شد، خدا را ستایش کردیم، حتی در حدّ ستایش زبانی؛ که بگوییم خدایا تو امروز به ما خیلی لطف کردی، شنیدیم، گفتیم، یک حرفی را فهمیدیم، یک روایت را معنا کردیم. خیلی از اوقات توجه نداریم. وقتی کسی امیرالمؤمنین(ع) را مدح میکند میفرماید «اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لَا یَعْلَمُونَ»؛ خدایا تو مرا بهتر از اینها میشناسی و من هم نفسم را بهتر از اینها میشناسم، خدایا تو مرا بهتر از آنچه که اینها گمان میکنند قرار بده، و آنهایی را هم که نمیدانند تو ببخش.
این معنایش این است که همه وجود امیرالمؤمنین(ع) را خدا فرا گرفته است، همه وجود و امورش را با خدا تنظیم میکند. این یک بلایی است که مخصوصاً در روحانیت خیلی وجود دارد. وقتی برایمان نامه میآورند نگاه میکنیم بینیم پشت نامه «و المسلمین» یا «ثقة الاسلام» نوشتهاند یا نه؟ اثر هم دارد. متاسفانه جایی که خیلی القاب مینویسند انسان داعی بیشتر پیدا میکند که آن دعوت را پاسخ بگوید. گرچه ممکن است انسان اینها را اظهار هم نکند، اما مشکل این است که درون انسان چه خبر است؟!!! متأسّفانه من خبر دارم بعضی در همین حوزه گاهی اوقات برای همین عناوین، چه داد و قالهایی به پا کردند. کاغذی برایشان رفته، عنوان «آیة الله» پشتش نبوده، کاغذ را پاره کردهاند! یک خاطره بسیار بسیار بد، که واقعا هیچ وقت از ذهن ما فراموش نمیشود این است که در یک سفر حج، یکی از کاروانهای حج از ما دعوت کردند که آنجا برویم. با دو نفر دیگر رفتیم. آقایی که همراه ما بود از مدرسین حوزه بود، همراه ما آمد. آن روحانی کاروان شروع به صحبت و تشکر کرد. آخرش هم گفت از جناب حجة الاسلام فلانی و حجة الاسلام آن آقا تشکر میکنیم. جلسه تمام شد. وقتی بیرون آمدیم، آن آقا تا وقتی به منزل رسیدیم خدا میداند با چهرهای برافروخته، حتی یک کلمه حرف نزد. گفتم: اتفاقی افتاده؟ گفت: مگر شما نفهمیدی؟ چرا این روحانی نسبت به ما بیادبی کرد! گفتم مگر چه گفت؟ همین جریان را گفت. گفتم خدا میداند این عنوانی را هم که برای من گفت من خجالت کشیدم، پیش خودم گفتم: خودم که میدانم مصداق این نیستم. تو چه میگویی؟ بعد کلاً آن آقا با آن روحانی قطع رابطه کرد. از امیرالمؤمنین(ع) مقابل ایشان تعریف میکنند، شاید هم یک تعریف خیلی معمولی بوده، اینطور برخورد میکنند. این ریشهاش این است که در ما «عظم الخالق فی انفسنا» محقّق نشده است. باید تلاش کنیم تا محقّق شود. باید از خود خدا بخواهیم، تا خدا نخواهد نمیشود. دست ما نیست که بگوییم از امروز وجود من را عظمت خالق بگیرد. این حرف های جبر و اختیار و اینها، حرف های علمی و در کلاسهای علمی است، و إلا تا خدا نخواهد ما پی به عظمت او نمیبریم، تا خدا نخواهد عظمت او وجود ما را نمیگیرد، باید او عنایت کند. راه هایی دارد که إن شاء الله عرض خواهیم کرد.
منبع : نهج البلاغه، خطبه متقین، ص 303
کلمات کلیدی :
۱,۹۵۶ بازدید