در بحار الانوار، ج67، ص225، روایتی را از مجمع البیان از پیامبر خدا(ص) نقل میکند که «عَنِ
النَّبِیِّ(ص) مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ
عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ
مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ وَ مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ
الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ
أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة» ؛ کسی که همّ و غمّش دنیا و دنیا طلبی باشد؛ سه مشّخصه و سه شاخص دارد.
انسان میتواند با اینها خودش را محک بزند ببیند که واقعاً همّش دنیا هست یا نه؟ یکی «فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ»
؛ کارهایش متفرق و متشتّت و بهم ریخته است. گاهی اوقات از بعضی افراد
میپرسید چه میکنید؟ میگوید خودم هم نمیدانم چکار میکنم. اینکه انسان
آرامش ندارد، اضطراب دارد، آدمی که مضطرب است نمیداند حرفی را بزند یا
نزند، این کار را انجام دهد یا انجام ندهد، این کتاب را ببیند یا نبیند،
این غذا را بخورد یا نخورد، اینجا برود یا نرود.
البته فکر خیلی لازم است، انسان برای هر امرش فکر کند، اما اگر اینها به
صورت متشتت و پراکنده همه وجود او را اشغال کند، مصداق این حدیث است.
یک جایی است که انسان باید یک حرفی را برای اسلام بزند، تردیدی ندارد،
نباید توقف کند، نباید تردید کند، باید بیان کند. یک کاری را باید انجام
دهد، یک کاری را باید ترک کند، اما اگر واقعا این مضطرب الامور بود، این
معلوم میشود که همّ و غمش دنیاست.
انسانی که همّش آخرت باشد، یک
مسیری را میگیرد و برای اینکه به همان برسد، هیچ سختی و راحتی، مقام و عدم
مقام، علوّ و غیر علو برایش فرقی نمیکند. آن روزی که همه احترامش کنند،
با روزی که هیچ کسی احترامش نکند، فرقی ندارد. یک هدفی را مشخص کرده و به
سمت این هدف میرود. کسی که یک هدف مشخصی دارد، این طوفان ها و باد و غبارها
و مشکلات راه، یک آن او را متوقف نمیکند. اما کسی که هدفش مشخص نیست و
هدفش خدای ناکرده همین دنیا باشد، دنیا طلب باشد، این در این حوادث غوطه ور
میشود، متفرق الامر میشود.
لذا انسان اگر هرچه همّش را نسبت به دنیا کم کند، امورش خیلی روشنتر است،
خیلی آسانتر است، خیلی راحتتر است، راحتتر میخورد، راحتتر استراحت
میکند، راحتتر زندگی میکند. گاهی اوقات پیرمردهایی را میبینید که عمر
طولانی هم کردهاند، در یک خانهای بسیار بسیار محدود، هیچ وقت به فکرش
نیامده این خانهاش را عوض کند. اما گاهی ما یک خانه داریم، میخواهیم این
خانه را دو تا کنیم، پنج اتاق را ده اتاق کنیم، ده اتاق میشود، میگوییم
باز کم است.
من این قضیه را همین اواخر شنیدم برای بعضی از رفقا هم عرض کردم؛ یکی از
پیرمردها برای من نقل میکردند که محقق اصفهانی(قده) که این همه دقایق در
کتابهای این محقق بزرگوار هست و واقعا عجیب بوده؛ حدود بیست شاگرد تربیت
کرد، یکی از آنها محقق خوئی(ره)، یکی مرحوم میلانی(ره)، یکی مرحوم علامه
طباطبایی(قده)، یکی مرحوم آقا شیخ حسین حلی(رض) بود.
هر کدام
ایشان از فحول بودند. میگفت در آن خانههای نجف، بسیار خانههای محقر
کوچک، در یک اتاقی زندگی میکرد، سر و صدای بچهها هم در آنجا بود.
گاهی اوقات خانواده ایشان به ایشان میگفتند که شما به این بچهها بگویید
سر و صدا نکنند و مشغول نوشتن بود و مشغول فکر بود. حالا ما میگوییم باید
یک اتاق انحصاری داشته باشیم، میز مطالعه داشته باشیم، هیچ کس اطراف ما سر و
صدا نکند. مگر میخواهیم عالم خلق کنیم؟!!
این ریشهاش همین است. کسی که واقعاً فکرش این باشد که میخواهم خدا را
بشناسم، احکام خدا را بشناسم، ذخیرهای برای قیامت هم درست کنم، این وقتی
روی حدیث فکر میکند، یا روی یک مبحث علمی فکر میکند، همه دنیا هم به او
توجه کند، حاضر نیست به آنها توجه کند. تفرق امر پیدا نمیکند.
اگر واقعا بخواهیم فکرمان یک فکر آرامی شود، باید دنیا طلبی را کم کنیم، آن
را رها کنیم. نمیگویم حالا انسان، زاهد باشد، از گرسنگی قدرت راه رفتن
نداشته باشد، نه، به اندازهی کفاف، انسان از دنیا استفاده کند، اما دنیا
طلبی نباشد. معنای دنیا طلبی این است که هر روز انسان فکر کند یک لباسی
داشته باشد، یک منزلی داشته باشد، یک شرایطی داشته باشد، یک اعتباری داشته
باشد، اینها میشود دنیا طلبی.
دومین شاخصه دنیا طلبی: «وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ» ؛ از خصوصیات دنیا طلبی این است که همیشه فقیرترین مردم است.
«فقر»
در اینجا؛ «فقر مالی» مراد نیست. شما ببینید یک کسی که میخواهد به مقام
ریاست جمهوری برسد، برای مقام دست و پا میزند، در همه جای دنیا، وقتی ایام
انتخابات میشود، این شخص حاضر است برود دست یک رفتگر خیابان را ببوسد.
این کشف از آن فقرش میکند. اینکه اینقدر برای دنیای خودش تلاش میکند؛
«یتشبث بکل حشیش»؛ به هر چیزی متوسل میشود.
یک شخصی که میخواهد پول زیاد پیدا کند، دنیا طلبی مالی دارد. البته
مثال های زیادی دارد؛ «دنیا طلبی مالی» دارد، «دنیا طلبی عنوان» و «دنیا
طلبی شهوانی»، مصادیق زیادی دارد. این شخص نیازمندترین افراد است. به هر
کسی، به هر چیزی، به هر وسیلهای تشبث پیدا میکند.
به نظر من؛ این «وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ»
؛ معنایش فقر مالی فقط نیست. خیلی از دنیا طلب ها هستند که به اندازه کوه،
پول دارند، ولی همانی که به اندازه کوه، پول دارد، فقیرترین آدم است. اما
کسی که همّ و غمّش خدا و آخرت باشد، و دنیا را به اندازه کفاف میخواهد،
این عزت نفس دارد، این غنا دارد.
لذا در ادامهی روایت میفرماید «مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ» ؛ یک احساس بی نیازی، تمام قلب او را فرا گرفته است.
من
همیشه تأکیدم این است که اینها را روی مثالهای جزئی پیاده کنیم؛ چون
همینهاست که انسان را گیر میاندازد. فرض کنید یک جلسهای تشکیل میشود،
از ما دعوت نمیکنند، خبرش به گوش ما میرسد. ما با خودمان چه میکنیم؟
شروع میکنیم به اظهار ناراحتی پیش خودمان، چرا از ما دعوت نکردند؟ من از
فلانی چه چیزم کمتر بود؟ چرا فلانی را گفتهاند و من را نگفتهاند؟!!! گاهی
اوقات دو ساعت فکر میکنیم، هزار معادله هم در همین قضیه درست میکنیم،
هزار نفر را متهم میکنیم. اینها علتش چیست؟ علتش همین فقر است.
شخصی که غنا در وجود اوست، أصلا نباید اجازه دهد فکری که دارد، در این امور
اصلا صرف شود. دعوت نکردند که نکردند. چقدر توانستهایم همین مسأله را
برای خودمان حل کنیم؟ مثلاً فامیل جلسهای داشته باشد، درست از ما احترام
نکند، جلسهای مهم در شهر باشد، به ما توجّه نکنند، در منزل خودمان بچهها
درست رعایت ادب نکنند، البته انسان یک وقت ناراحت میشود از این که چرا
اینها ادب ندارند.
اما یک وقت ناراحت میشود که چرا به من بی احترامی شده است. و إلا اگر همین
بچهی من نسبت به کس دیگری بی ادبی کند، شاید من تشویقش هم بکنم. این که
ارزش ندارد.
ولی در همین مسائل جزئی، در همین مسائلی که دور بر خودمان هست و مثل تار
عنکبوت انسان را گرفته و خود انسان خبر ندارد، میتوان تشخیص داد.
بعد هم میفرماید: آدم دنیا طلب، حواسش جمع باشد؛ «وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ»
؛ در منزل، همانی که برایش مقدر است به همان اندازه دارد، بیشتر از او هر
چه هم تلاش کند نمیشود. در مال همینطور، در عنوان همینطور.
شما ببینید ما در تاریخ روحانیت، بزرگانی را داشتیم که از «جهت علمی»، قابل
مقایسه با مثلا أقران خودشان نبودند. اما آن اقرانشان، مرجعیت بسیار وسیعی
پیدا کردند، اما آن شخص، یک نفر مقلد هم پیدا نکرد. حالا نمیخواهیم نام
ببریم، ولی زیاد است. میتوانید تاریخ را بخوانید ببینید که افرادی داشتیم
از جهت علمی خیلی قوی بودند، اما این عنوان و منصب برای اینها نیامد و آنها
خودشان هم دنبالش نرفتند.
هر کسی یک حضّ و بهرهای دارد. یک کسی در خطابه، منبرش میگیرد، یک کسی فرض
کنید که در تدریس، یکی در تألیف، اینطور هم نیست که خدا اگر به او چیزی
داد، به دیگری هیچ چیزی ندهد. نه یک چیزی هم به این داده که به او نداده.
افرادی بودند بیست سال مرجع شیعه بودند و الان اسمی از آنها در حوزهها
نیست. در همان زمان، بزرگانی بودند، الان کتاب هایشان در قم و نجف محور تمام
بحثهای بحث خارج است.
ما باید تلاش کنیم، واقعا ارتباط خودمان را با خدا قوی کنیم و کار
را به خدا بسپاریم. فقط دغدغهمان این باشد که حضّ ما از قربش کم نباشد،
بقیه هرچه میخواهد نباشد نباشد. انسان وقتی شب میخواهد بخوابد، واقعا
ببیند که حضّ و مرتبهی او در قرب به خدا چه مقدار است؟ اگر دید اینجا چیزی
دارد، سجده شکر کند، اما اگر دید نه، این حسرت بخورد و فکری کند برای
بیچارگی خودش. دنیا با تمام زرق و برقش، بالا و پایینش میرود.
شما یادتان هست، امام(رض) با آن عظمت، اما الان در میان ما نیست. و لو
افکار امام(رض)، راه امام، شاگردان امام، اینها بحمدالله هستند، و امام(رض)
إنشاءالله برای همیشه در تاریخ حوزهها و تاریخ شیعه زنده است، ولی آن
عظمت ظاهری، با موت تمام میشود. در پیغمبر(ص) و ائمه(ع) هم همینطور، عظمت
ظاهری با موت تمام میشود. این یک سنت الهی است، چیزی از اینها باقی
نمیماند، إلا آنچه که مربوط به وجه خداست، که آن باقی میماند.
هرچه در زمان حیاتمان، ارتباطمان را با خدا بیشتر کنیم، بیشتر باقی
میمانیم، اگر در این جهت کوتاهی کنیم، عمرمان را به تباهی کشاندیم و
بهرهای نمیبریم. این روایت بسیار عالی و پر محتواست، و البته خودتان هم
فکر کنید، بهتر از من میتوانید معنایش را بفهمید. این روایات را مد نظر
قرار دهیم، تا دنیا میخواهد ذهن ما را مشغول کند، متوجه میشویم «مَنْ
کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ
جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا
إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ» .
مشخصات طالبان دنیا و طالبان آخرت
۱۸ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۰:۳۲
در بحار الانوار، ج67، ص225، روایتی را از مجمع البیان از پیامبر خدا(ص) نقل میکند که «عَنِ النَّبِیِّ(ص) مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ وَ مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَة» ؛ کسی که همّ و غمّش دنیا و دنیا طلبی باشد؛ سه مشّخصه و سه شاخص دارد. انسان میتواند با اینها خودش را محک بزند ببیند که واقعاً همّش دنیا هست یا نه؟ یکی «فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ» ؛ کارهایش متفرق و متشتّت و بهم ریخته است. گاهی اوقات از بعضی افراد میپرسید چه میکنید؟ میگوید خودم هم نمیدانم چکار میکنم. اینکه انسان آرامش ندارد، اضطراب دارد، آدمی که مضطرب است نمیداند حرفی را بزند یا نزند، این کار را انجام دهد یا انجام ندهد، این کتاب را ببیند یا نبیند، این غذا را بخورد یا نخورد، اینجا برود یا نرود. البته فکر خیلی لازم است، انسان برای هر امرش فکر کند، اما اگر اینها به صورت متشتت و پراکنده همه وجود او را اشغال کند، مصداق این حدیث است. یک جایی است که انسان باید یک حرفی را برای اسلام بزند، تردیدی ندارد، نباید توقف کند، نباید تردید کند، باید بیان کند. یک کاری را باید انجام دهد، یک کاری را باید ترک کند، اما اگر واقعا این مضطرب الامور بود، این معلوم میشود که همّ و غمش دنیاست.
انسانی که همّش آخرت باشد، یک مسیری را میگیرد و برای اینکه به همان برسد، هیچ سختی و راحتی، مقام و عدم مقام، علوّ و غیر علو برایش فرقی نمیکند. آن روزی که همه احترامش کنند، با روزی که هیچ کسی احترامش نکند، فرقی ندارد. یک هدفی را مشخص کرده و به سمت این هدف میرود. کسی که یک هدف مشخصی دارد، این طوفان ها و باد و غبارها و مشکلات راه، یک آن او را متوقف نمیکند. اما کسی که هدفش مشخص نیست و هدفش خدای ناکرده همین دنیا باشد، دنیا طلب باشد، این در این حوادث غوطه ور میشود، متفرق الامر میشود. لذا انسان اگر هرچه همّش را نسبت به دنیا کم کند، امورش خیلی روشنتر است، خیلی آسانتر است، خیلی راحتتر است، راحتتر میخورد، راحتتر استراحت میکند، راحتتر زندگی میکند. گاهی اوقات پیرمردهایی را میبینید که عمر طولانی هم کردهاند، در یک خانهای بسیار بسیار محدود، هیچ وقت به فکرش نیامده این خانهاش را عوض کند. اما گاهی ما یک خانه داریم، میخواهیم این خانه را دو تا کنیم، پنج اتاق را ده اتاق کنیم، ده اتاق میشود، میگوییم باز کم است. من این قضیه را همین اواخر شنیدم برای بعضی از رفقا هم عرض کردم؛ یکی از پیرمردها برای من نقل میکردند که محقق اصفهانی(قده) که این همه دقایق در کتابهای این محقق بزرگوار هست و واقعا عجیب بوده؛ حدود بیست شاگرد تربیت کرد، یکی از آنها محقق خوئی(ره)، یکی مرحوم میلانی(ره)، یکی مرحوم علامه طباطبایی(قده)، یکی مرحوم آقا شیخ حسین حلی(رض) بود.
هر کدام ایشان از فحول بودند. میگفت در آن خانههای نجف، بسیار خانههای محقر کوچک، در یک اتاقی زندگی میکرد، سر و صدای بچهها هم در آنجا بود. گاهی اوقات خانواده ایشان به ایشان میگفتند که شما به این بچهها بگویید سر و صدا نکنند و مشغول نوشتن بود و مشغول فکر بود. حالا ما میگوییم باید یک اتاق انحصاری داشته باشیم، میز مطالعه داشته باشیم، هیچ کس اطراف ما سر و صدا نکند. مگر میخواهیم عالم خلق کنیم؟!! این ریشهاش همین است. کسی که واقعاً فکرش این باشد که میخواهم خدا را بشناسم، احکام خدا را بشناسم، ذخیرهای برای قیامت هم درست کنم، این وقتی روی حدیث فکر میکند، یا روی یک مبحث علمی فکر میکند، همه دنیا هم به او توجه کند، حاضر نیست به آنها توجه کند. تفرق امر پیدا نمیکند. اگر واقعا بخواهیم فکرمان یک فکر آرامی شود، باید دنیا طلبی را کم کنیم، آن را رها کنیم. نمیگویم حالا انسان، زاهد باشد، از گرسنگی قدرت راه رفتن نداشته باشد، نه، به اندازهی کفاف، انسان از دنیا استفاده کند، اما دنیا طلبی نباشد. معنای دنیا طلبی این است که هر روز انسان فکر کند یک لباسی داشته باشد، یک منزلی داشته باشد، یک شرایطی داشته باشد، یک اعتباری داشته باشد، اینها میشود دنیا طلبی. دومین شاخصه دنیا طلبی: «وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ» ؛ از خصوصیات دنیا طلبی این است که همیشه فقیرترین مردم است.
«فقر» در اینجا؛ «فقر مالی» مراد نیست. شما ببینید یک کسی که میخواهد به مقام ریاست جمهوری برسد، برای مقام دست و پا میزند، در همه جای دنیا، وقتی ایام انتخابات میشود، این شخص حاضر است برود دست یک رفتگر خیابان را ببوسد. این کشف از آن فقرش میکند. اینکه اینقدر برای دنیای خودش تلاش میکند؛ «یتشبث بکل حشیش»؛ به هر چیزی متوسل میشود. یک شخصی که میخواهد پول زیاد پیدا کند، دنیا طلبی مالی دارد. البته مثال های زیادی دارد؛ «دنیا طلبی مالی» دارد، «دنیا طلبی عنوان» و «دنیا طلبی شهوانی»، مصادیق زیادی دارد. این شخص نیازمندترین افراد است. به هر کسی، به هر چیزی، به هر وسیلهای تشبث پیدا میکند. به نظر من؛ این «وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ» ؛ معنایش فقر مالی فقط نیست. خیلی از دنیا طلب ها هستند که به اندازه کوه، پول دارند، ولی همانی که به اندازه کوه، پول دارد، فقیرترین آدم است. اما کسی که همّ و غمّش خدا و آخرت باشد، و دنیا را به اندازه کفاف میخواهد، این عزت نفس دارد، این غنا دارد. لذا در ادامهی روایت میفرماید «مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ» ؛ یک احساس بی نیازی، تمام قلب او را فرا گرفته است.
من همیشه تأکیدم این است که اینها را روی مثالهای جزئی پیاده کنیم؛ چون همینهاست که انسان را گیر میاندازد. فرض کنید یک جلسهای تشکیل میشود، از ما دعوت نمیکنند، خبرش به گوش ما میرسد. ما با خودمان چه میکنیم؟ شروع میکنیم به اظهار ناراحتی پیش خودمان، چرا از ما دعوت نکردند؟ من از فلانی چه چیزم کمتر بود؟ چرا فلانی را گفتهاند و من را نگفتهاند؟!!! گاهی اوقات دو ساعت فکر میکنیم، هزار معادله هم در همین قضیه درست میکنیم، هزار نفر را متهم میکنیم. اینها علتش چیست؟ علتش همین فقر است. شخصی که غنا در وجود اوست، أصلا نباید اجازه دهد فکری که دارد، در این امور اصلا صرف شود. دعوت نکردند که نکردند. چقدر توانستهایم همین مسأله را برای خودمان حل کنیم؟ مثلاً فامیل جلسهای داشته باشد، درست از ما احترام نکند، جلسهای مهم در شهر باشد، به ما توجّه نکنند، در منزل خودمان بچهها درست رعایت ادب نکنند، البته انسان یک وقت ناراحت میشود از این که چرا اینها ادب ندارند. اما یک وقت ناراحت میشود که چرا به من بی احترامی شده است. و إلا اگر همین بچهی من نسبت به کس دیگری بی ادبی کند، شاید من تشویقش هم بکنم. این که ارزش ندارد. ولی در همین مسائل جزئی، در همین مسائلی که دور بر خودمان هست و مثل تار عنکبوت انسان را گرفته و خود انسان خبر ندارد، میتوان تشخیص داد.
بعد هم میفرماید: آدم دنیا طلب، حواسش جمع باشد؛ «وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ» ؛ در منزل، همانی که برایش مقدر است به همان اندازه دارد، بیشتر از او هر چه هم تلاش کند نمیشود. در مال همینطور، در عنوان همینطور. شما ببینید ما در تاریخ روحانیت، بزرگانی را داشتیم که از «جهت علمی»، قابل مقایسه با مثلا أقران خودشان نبودند. اما آن اقرانشان، مرجعیت بسیار وسیعی پیدا کردند، اما آن شخص، یک نفر مقلد هم پیدا نکرد. حالا نمیخواهیم نام ببریم، ولی زیاد است. میتوانید تاریخ را بخوانید ببینید که افرادی داشتیم از جهت علمی خیلی قوی بودند، اما این عنوان و منصب برای اینها نیامد و آنها خودشان هم دنبالش نرفتند. هر کسی یک حضّ و بهرهای دارد. یک کسی در خطابه، منبرش میگیرد، یک کسی فرض کنید که در تدریس، یکی در تألیف، اینطور هم نیست که خدا اگر به او چیزی داد، به دیگری هیچ چیزی ندهد. نه یک چیزی هم به این داده که به او نداده. افرادی بودند بیست سال مرجع شیعه بودند و الان اسمی از آنها در حوزهها نیست. در همان زمان، بزرگانی بودند، الان کتاب هایشان در قم و نجف محور تمام بحثهای بحث خارج است.
ما باید تلاش کنیم، واقعا ارتباط خودمان را با خدا قوی کنیم و کار را به خدا بسپاریم. فقط دغدغهمان این باشد که حضّ ما از قربش کم نباشد، بقیه هرچه میخواهد نباشد نباشد. انسان وقتی شب میخواهد بخوابد، واقعا ببیند که حضّ و مرتبهی او در قرب به خدا چه مقدار است؟ اگر دید اینجا چیزی دارد، سجده شکر کند، اما اگر دید نه، این حسرت بخورد و فکری کند برای بیچارگی خودش. دنیا با تمام زرق و برقش، بالا و پایینش میرود. شما یادتان هست، امام(رض) با آن عظمت، اما الان در میان ما نیست. و لو افکار امام(رض)، راه امام، شاگردان امام، اینها بحمدالله هستند، و امام(رض) إنشاءالله برای همیشه در تاریخ حوزهها و تاریخ شیعه زنده است، ولی آن عظمت ظاهری، با موت تمام میشود. در پیغمبر(ص) و ائمه(ع) هم همینطور، عظمت ظاهری با موت تمام میشود. این یک سنت الهی است، چیزی از اینها باقی نمیماند، إلا آنچه که مربوط به وجه خداست، که آن باقی میماند. هرچه در زمان حیاتمان، ارتباطمان را با خدا بیشتر کنیم، بیشتر باقی میمانیم، اگر در این جهت کوتاهی کنیم، عمرمان را به تباهی کشاندیم و بهرهای نمیبریم. این روایت بسیار عالی و پر محتواست، و البته خودتان هم فکر کنید، بهتر از من میتوانید معنایش را بفهمید. این روایات را مد نظر قرار دهیم، تا دنیا میخواهد ذهن ما را مشغول کند، متوجه میشویم «مَنْ کَانَتْ نِیَّتُهُ الدُّنْیَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ لَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مَا کُتِبَ لَهُ» .
منبع : بحار الانوار ج ، 67 ص، 225
کلمات کلیدی :
۱,۷۱۶ بازدید