در کتاب «وسائل الشیعه» (کتاب الجهاد ابواب جهاد النفس)، بابی دارد به نام
«وجوب الیقین فی الرزق و العمر و النفع و الضُرّ» یعنی یکی از واجباتی که
برای انسان است، این است که انسان در این امور به خدا یقین داشته باشد؛ در
رزقش، در آن مقداری که خدا از عمر برای انسان معین فرموده و در منافعی که
نصیب انسان میشود و در ضررهایی که متوجه انسان میشود.
روایت پنجمی
که نقل میکند این است که «عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السلام من
صحة یقین المرأ المسلم أن لا یرضی الناس بسخط الله».
یکی از راههایی که انسان بخواهد بفهمد یقینش درست است یا نه؟ این است که
رضایت مخلوق را در مقابل سخط خدا رجحان ندهد! این مطلب عجیبی است! ما گاهی
اوقات وقتی در یک شرایط حساس قرار میگیریم، پای آبروی خودمان یا رعایت یک
حکم دینی و شرعی لازم است، حاضریم حتّی خدایی نکرده، یک دروغ بگوئیم برای
اینکه خودمان را حفظ کنیم یا طرف مقابلمان را راضی نگه داریم. انسان از
داخل خانه شروع کند، گاهی اوقات انسان به خانوادهی خودش، برای اینکه گاهی
اوقات آنها راضی شوند، دروغ میگوید (البته دروغ مصلحتی که در بعضی از
موارد در فقه، اجازه داده شده را کار ندارم! با قطع نظر از آن عنوان). دروغ
گفتن از چیزهایی است که موجب سخط خداست، انسان گاهی اوقات برای اینکه طرف
مقابلش از او راضی باشد و خوشحال شود، یک دروغی را میگوید، این از چیزهایی
است که انسان به این نتیجه برسد که به خدا یقین ندارد.
آدمی که به
خدا یقین دارد، امکان ندارد برای رضای خودش یا دیگران از راهی که موجب سخط
خداست وارد شود. حالا این را تطبیق کنید، انسان در زندگی خودش خیلی مثال
پیدا میکند، ببینیم چقدر (نعوذ بالله) ما در این دو راهی که قرار
میگیریم، یک راه این است که رضای خدای تبارک و تعالی باشد و سخطش نباشد،
دروغ نگوئیم و راه دیگرش این است که خوشحالی بنده خدا، زن و بچه انسان،
فامیل انسان باشد، انسان دروغی را بگوید. یا حالا بیائیم در موارد بالاتر،
در اجتماع، انسان یک دروغی را بگوید یا یک حرفی را بزند مردم را راضی نگه
دارد، اما میداند خدا این را قبول ندارد. این خیلی محک بزرگی است «أن لا
یرضی الناس بسخط الله». ما به چه قیمتی باید مردم را از خودمان راضی نگه
داریم. حال اگر یک مسئولی بگوید برای اینکه مردم به من آفرین بگویند و من
را قهرمان بدانند، مردم من را چه بدانند یک حرف هایی به مردم بزنند، یک
دروغهایی گفته شود، حرفهای بیاساسی زده شود، این هم مشمول این روایت است
و خیلی وسیعتر از آنچه در خانواده و یک محدودهی کوچکی آن کار انجام
میشود.
اگر امروز من بیایم در این جمع مبارک شما (من گاهی اوقات
فکر میکنم چقدر ظرایف وجود دارد و ما بیاطلاع هستیم!) برای اینکه یک مطلب
علمی را خراب کنم، نقد کنم، در درجهی اول خودم خوشم بیاید و شما هم
خوشحال شوید، بخواهم قوّت علمی خودم را برای شما ثابت کنم، اما در اندرون
وجودم میدانم این مطلب درست است، میدانم این حق است، اما میگویم به این
دلیل باید به آن اشکال کرد. انسان بخواهد گاهی اوقات خودش را مطرح کند در
میدان علمی، اقناع کند خودش را، دیگران و دوستانش را، اما از طرف دیگر ممکن
است سخط خدا باشد، این هم از این موارد است یعنی ما به خدا یقین نداریم،
این شک از این میکند که یقین ما خیلی متزلزل است.
گاهی اوقات
انسان دیگران را احترام میکند، یک آدم فاسقی را...، متأسفانه این هم اتفاق
افتاده. آدم گاهی اوقات یک فاسقی را احترام میکند، میدانید در دستورات
شرع آمده که فاسق را نباید احترام کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود
«أمرنا رسول الله صلی الله علیه و آله أن نلقی أهل المعاصی بوجوهٍ مکفهرّه»؛
رسول خدا به ما دستور داده که با اهل فسق، با وجوه خشن (وجوهی که دلالت بر
این باشد که من از این کار شما بدمان میآید)، برخورد کنیم. اما این قضیه
خیلی جاها رعایت نمیشود؛ چون رضایت مردم را بر سخط خدا ترجیح میدهیم و
کاری به رضای خدا نداریم. میگویم اگر من با این آدم با یک چهرهی عبوس و
قمطریر برخورد کنم، این دیگر جواب سلامم را نمیدهد، جلوی من در مجلس بلند
نمیشود، ممکن است پشت سر من حرف بزند.
در یک جلسهای بودیم که یک
آقای محترمی میخواست یک حرف حقّ بزند، یکی از آقایان دیگر از همین
هملباسیهای خود ما، کاغذی برایش نوشت که این را نگو برای اینکه خرابت
میکنند! آن آقا گفت واقعاً این مصحح بر این است که من این حرف را نزنم؟
حرفی که میدانم از جهت دینی لازم است و خدا راضیست به اینکه من این حرف
را بزنم، البته نمیخواهم بگویم واقعاً هر حرفی را هر جا باید زد، گاهی
اوقات ممکن است تالی فاسد بزرگی داشته باشد. آدم باید به خاطر آن، آن را هم
به خاطر خدا ترک کند، اما گاهی اوقات پای خودش فقط مطرح است، حیثیت خودش،
شخصیت خودش، آبروی خودش، عزّت خودش، اعتبار خودش، بگویم من اگر این حرف را
بزنم اعتبار خودم از بین میرود پس برای اینکه خودم را راضی کنم حرف حق را
نزنم، کشف از این میکند که ما به خدا یقین نداریم «من صحّة یقین المرأ
المسلم أن لا یرضی الناس بسخط الله». دنبال این نباشد که مردم راضی بشوند و
در مقابلش سخط خدای تبارک و تعالی باشد.
لزوم تقدیم رضایت خدا بر رضایت دیگران در اعمال
۲۹ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۶:۳۸
در کتاب «وسائل الشیعه» (کتاب الجهاد ابواب جهاد النفس)، بابی دارد به نام «وجوب الیقین فی الرزق و العمر و النفع و الضُرّ» یعنی یکی از واجباتی که برای انسان است، این است که انسان در این امور به خدا یقین داشته باشد؛ در رزقش، در آن مقداری که خدا از عمر برای انسان معین فرموده و در منافعی که نصیب انسان میشود و در ضررهایی که متوجه انسان میشود.
روایت پنجمی که نقل میکند این است که «عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السلام من صحة یقین المرأ المسلم أن لا یرضی الناس بسخط الله». یکی از راههایی که انسان بخواهد بفهمد یقینش درست است یا نه؟ این است که رضایت مخلوق را در مقابل سخط خدا رجحان ندهد! این مطلب عجیبی است! ما گاهی اوقات وقتی در یک شرایط حساس قرار میگیریم، پای آبروی خودمان یا رعایت یک حکم دینی و شرعی لازم است، حاضریم حتّی خدایی نکرده، یک دروغ بگوئیم برای اینکه خودمان را حفظ کنیم یا طرف مقابلمان را راضی نگه داریم. انسان از داخل خانه شروع کند، گاهی اوقات انسان به خانوادهی خودش، برای اینکه گاهی اوقات آنها راضی شوند، دروغ میگوید (البته دروغ مصلحتی که در بعضی از موارد در فقه، اجازه داده شده را کار ندارم! با قطع نظر از آن عنوان). دروغ گفتن از چیزهایی است که موجب سخط خداست، انسان گاهی اوقات برای اینکه طرف مقابلش از او راضی باشد و خوشحال شود، یک دروغی را میگوید، این از چیزهایی است که انسان به این نتیجه برسد که به خدا یقین ندارد.
آدمی که به خدا یقین دارد، امکان ندارد برای رضای خودش یا دیگران از راهی که موجب سخط خداست وارد شود. حالا این را تطبیق کنید، انسان در زندگی خودش خیلی مثال پیدا میکند، ببینیم چقدر (نعوذ بالله) ما در این دو راهی که قرار میگیریم، یک راه این است که رضای خدای تبارک و تعالی باشد و سخطش نباشد، دروغ نگوئیم و راه دیگرش این است که خوشحالی بنده خدا، زن و بچه انسان، فامیل انسان باشد، انسان دروغی را بگوید. یا حالا بیائیم در موارد بالاتر، در اجتماع، انسان یک دروغی را بگوید یا یک حرفی را بزند مردم را راضی نگه دارد، اما میداند خدا این را قبول ندارد. این خیلی محک بزرگی است «أن لا یرضی الناس بسخط الله». ما به چه قیمتی باید مردم را از خودمان راضی نگه داریم. حال اگر یک مسئولی بگوید برای اینکه مردم به من آفرین بگویند و من را قهرمان بدانند، مردم من را چه بدانند یک حرف هایی به مردم بزنند، یک دروغهایی گفته شود، حرفهای بیاساسی زده شود، این هم مشمول این روایت است و خیلی وسیعتر از آنچه در خانواده و یک محدودهی کوچکی آن کار انجام میشود.
اگر امروز من بیایم در این جمع مبارک شما (من گاهی اوقات فکر میکنم چقدر ظرایف وجود دارد و ما بیاطلاع هستیم!) برای اینکه یک مطلب علمی را خراب کنم، نقد کنم، در درجهی اول خودم خوشم بیاید و شما هم خوشحال شوید، بخواهم قوّت علمی خودم را برای شما ثابت کنم، اما در اندرون وجودم میدانم این مطلب درست است، میدانم این حق است، اما میگویم به این دلیل باید به آن اشکال کرد. انسان بخواهد گاهی اوقات خودش را مطرح کند در میدان علمی، اقناع کند خودش را، دیگران و دوستانش را، اما از طرف دیگر ممکن است سخط خدا باشد، این هم از این موارد است یعنی ما به خدا یقین نداریم، این شک از این میکند که یقین ما خیلی متزلزل است.
گاهی اوقات انسان دیگران را احترام میکند، یک آدم فاسقی را...، متأسفانه این هم اتفاق افتاده. آدم گاهی اوقات یک فاسقی را احترام میکند، میدانید در دستورات شرع آمده که فاسق را نباید احترام کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «أمرنا رسول الله صلی الله علیه و آله أن نلقی أهل المعاصی بوجوهٍ مکفهرّه»؛ رسول خدا به ما دستور داده که با اهل فسق، با وجوه خشن (وجوهی که دلالت بر این باشد که من از این کار شما بدمان میآید)، برخورد کنیم. اما این قضیه خیلی جاها رعایت نمیشود؛ چون رضایت مردم را بر سخط خدا ترجیح میدهیم و کاری به رضای خدا نداریم. میگویم اگر من با این آدم با یک چهرهی عبوس و قمطریر برخورد کنم، این دیگر جواب سلامم را نمیدهد، جلوی من در مجلس بلند نمیشود، ممکن است پشت سر من حرف بزند.
در یک جلسهای بودیم که یک آقای محترمی میخواست یک حرف حقّ بزند، یکی از آقایان دیگر از همین هملباسیهای خود ما، کاغذی برایش نوشت که این را نگو برای اینکه خرابت میکنند! آن آقا گفت واقعاً این مصحح بر این است که من این حرف را نزنم؟ حرفی که میدانم از جهت دینی لازم است و خدا راضیست به اینکه من این حرف را بزنم، البته نمیخواهم بگویم واقعاً هر حرفی را هر جا باید زد، گاهی اوقات ممکن است تالی فاسد بزرگی داشته باشد. آدم باید به خاطر آن، آن را هم به خاطر خدا ترک کند، اما گاهی اوقات پای خودش فقط مطرح است، حیثیت خودش، شخصیت خودش، آبروی خودش، عزّت خودش، اعتبار خودش، بگویم من اگر این حرف را بزنم اعتبار خودم از بین میرود پس برای اینکه خودم را راضی کنم حرف حق را نزنم، کشف از این میکند که ما به خدا یقین نداریم «من صحّة یقین المرأ المسلم أن لا یرضی الناس بسخط الله». دنبال این نباشد که مردم راضی بشوند و در مقابلش سخط خدای تبارک و تعالی باشد.
منبع : وسائل الشیعه، ج 15، ص 202
کلمات کلیدی :
۱,۵۱۰ بازدید