لزوم عدم ملامت دیگران به خاطر نعمتهای خدا به ایشان
۲۹ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۶:۵۶
هفته گذشته این روایت را از امام صادق علیه السلام خواندیم که در
«وسائل الشیعه»، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس باب هفتم آمده «من صحة یقین
المرأه المسلم أن لا یرضی الناس بسخط الله»؛
از علائم صحّت یقین انسان (و اینکه ببینیم انسان به مرحلهی یقین در
زندگیاش رسیده) این است که جایی که عملی موجب رضایت مردم میشود، اما
مستلزم سخط خداست انجام نمیدهد. یقین در جایی است که انسان ببیند چه چیز
موجب رضای خداست انجام بدهد.
در ادامه دارد «و لا یلومهم علی ما لم
یؤته الله»، انسان گاهی اوقات در اثر نواقص و کمبودهایی که دارد یا به
تعبیر روایت آنچه که خدا به او نداده، به قول امروزیها، کاسهاش را سر
دیگران خُرد میکند، برخورد تندش را با دیگران میکند. یعنی میبیند که یک
کمبودی دارد، مال و مقامی ندارد، علم و اعتباری ندارد (که ظاهر روایت به
قرینهی مناسبت حکم و موضوع باید اینطوری معنا کرد)، دیگران که دارند انسان
آنها را ملامت میکند و میگوید حال این همه مال دارید چه فایده؟ چه ارزشی
دارد؟ این مقام چیست؟ این خیلی نکتهی ظریفی است.
البته این معنا،
طبق تفسیری که من میکنم و برداشتی که من دارم است، شاید معنای دیگری نیز
در روایت باشد، اما به نظرم این است که گاهی اوقات انسان چیزی ندارد و
دیگران دارند، این انسان به جای اینکه دیگران را تشویق کند بر اینکه خدا را
بر این فضلی که به شما داده شاکر باشید، آنها را ملامت میکند و میخواهد
آنچه به خودش داده نشده را به نحوی پُر کند، جبران کند، جبرانش را به این
میبیند که دیگران را به آن اعطایی که خدا به آنها کرده ملامت کند، این هم
یک نوع چیزی است که منافات با یقین دارد.
اما اگر بگویی خدا به من
نداد خدا را شکر، به دیگران داد خدا را شکر، در صدد برخورد برنیاید، حالا
شاید این یک مقدار جنبهی روانی هم داشته باشد. انسان اگر یک چیزی ندارد
ببیند دیگران دارد، دیگران را بر آنچه که دارد ملامت کند، حالا «یلومُ»
سرزنش کردن، ملامت کردن، یا بگوئیم اینجا به این معناست که از ارزش آنها
پیش چشم آنها بیندازد، برای اینکه خودش ندارد! این با یقین نسبت به خدای
تبارک و تعالی سازگاری ندارد.
در ادامه این را دارد؛ «فإنّ الرزق لا
یسوقه حرص حریصٍ و لا یردّه کراهیة کارهٍ»؛ آدم با حرص نمیتواند رزق را
به طرف خودش بکشاند، حریص فکر نکند که با حرص و طمعی که دارد رزق را
میتواند زودتر و بیشتر به سوی خودش بیاورد. از طرف دیگر اگر کراهت دارد
نسبت به این رزق، فکر نکند که با کراهیّتش میتواند این رزق را از خودش دور
کند.
اینجا میفرماید «فإن الرزق لا یسوقه حرص حریص و لا یردّه کراهیة
کاره ولو أن أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ من الموت لأدرکه رزقه»؛ اگر کسی از
رزقش هم فرار کند، مثل کسی که از موت بخواهد فرار کند (در این روایت رزق
را از باب تعیّن به موت تشبیه کرده! چطور کسی نمیتواند از موت فرار کند
«ولو کنتم فی بروج مشیّده»، رزق را هم خدا برای هر کسی، یک مقداری قرار
داده که اگر کسی بخواهد از آن فرار کند) نمیشود
«ثم قال»؛ بعد حضرت
فرمود «إنّ الله تبارک و تعالی بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فی الیقین
و الرضا»، اصلاً آرامش و راحتی انسان را فقط در یقین و رضا قرار داده یعنی
کسی که اهل یقین است یک انسان آرامی است. امروز بگویند صد تا مشکل برای
شما به وجود آمده، این چون یقین دارد همه به تدبیر خدای تبارک و تعالی است،
تدبیر او در کار است، غمی ندارد، تزلزلی در او به وجود نمیآید.
این
قضیه در اوایل انقلاب معروف بود که وقتی مرحوم شهید بهشتی و اصحابشان در
قضیه حزب جمهوری شهید شدند، من خودم این را از مرحوم حاج احمد آقا فرزند
امام (قدس سرهما) شنیدم، گفتند وقتی این قضیه واقع شد، ما مانده بودیم که
این قضیه را چطور به امام بگوئیم. واقعاً خیلی عجیب بود بازوان توانمند
امام، در رأسش آن زمان مرحوم شهید بهشتی بود که قویترین بازوی امام در
انقلاب بود. مجلس خبرگان قانون اساسی آن زمان را ایشان اداره میکند، ایشان
تدبیر میکرد البته دیگران هم بودند، اما اساس کار ایشان بود، حالا یک
چنین شخصیت به شهادت رسیده و عدهی زیادی هم شهید شدند، مرحوم حاج احمد آقا
برای والد ما (قدس سره) میگفتند من مانده بودم صبح این خبر را چطور به
امام بگوئیم.
گفت صبح که رفتم خدمت امام مثل اینکه امام خبر را از
بیبیسی شنیده بودند (امام مقیّد بود رادیوهای خارج مخصوصاً بیبیسی را
گوش میکرد؛ برای اینکه ترفند اینها را از دست خودشان و کلام خودشان به دست
بیاورد، گفتند وقتی رفتم خدمت امام)، ایشان فرمودند احمد «تقارب آجال»
شده! چقدر مقام یقین و رضایش بالا بوده، آن زمان همه محاسبه میکردند کشور
از هم میپاشد، جنگ های داخلی به وجود میآید، طرفداران منافقین، بنیصدر و
... حزب کموله در کردستان، حزب خلق مسلمان در آذربایجان، خیلی شرایط عجیبی
بود.
اکثر آقایان یادشان هست آن شرایط اول انقلاب را، ولی این استواری و
اطمینان، این مرحلهی یقین، «جعل الروح و الراحة فی الیقین و الرضا، جعل
الهم و الحزن فی الشک و السخط»، آن کسی که شک دارد، آدمی است که غالباً
مهموم و مغموم است.
حالا ببینید این راجع به رزق که فرمود «لا یسوقه
حرص حریصٍ و لا یردّه کراهیة کاره»، این یکی از فروع مسئلهی یقین است،
یعنی کسی که بخواهد زائد بر آنچه که بر او مقدّر شده، برای هر کسی یک رزق
معیّنی در این دنیا معین شده، این مشخص است عند الله، برای ما ممکن است
مشخص نباشد، رزق در خورد و خوراک، رزق هم که در روایات میآید ما فقط در
مال و خوراک میآوریم.
تقریباً چند ماه مانده بود به فوت مرحوم
والدمان، یک روزی که رفتم خدمتشان، ایشان به من فرمود رزق من از تألیف تمام
شد، خیلی برای من تعبیر عجیبی بود.
ما دیده بودیم ایشان غالباً مشغول
نوشتن بود، از سن 19 سالگی که درس مرحوم آقای بروجردی میرفتند ایشان مشغول
نوشتن بوده، شاید روزی در عمر ایشان نیامد که نوشتن نداشته باشد، دائماً
مشغول نوشتن بود مگر یک وقتی که سخت مریض بوده و قدرت نداشته، ولی آن روز
به من فرمود رزق من از تألیف تمام شد و من دلم میخواست این کتاب «تفصیل
الشریعه» که شرح «تحریر الوسیله» هست کامل میشد. بعد فرمودند من موفق به
اینکه حتی یک کلمه بنویسم نخواهم شد!
این یک چیزهای عجیبی است که
افرادی که به این مرحلهی یقین میرسند میدانند در مال، یک رزق معیّنی
دارند، در علم یک رزق معینی دارند، در مقام و جاه در اجتماع یک رزق معینی
دارند، در همه چیز یک رزق معیّنی دارند و باید همان را هم از خدا بخواهند
نه بیشتر و نه کمتر، یقین به اینکه هر کسی یک مقدّری در رزقش دارد. حالا
این بر چه اساس و ملاکاتی است، ما در باب احکام ملاکات را یک مقداری دقت
میکنیم، اما اینها بر چه اساسی است؟
چرا یک کسی رزقش در حدّی است که در
فقر میماند، البته فقر و ... یک علل دیگری هم دارد؛ گاهی اوقات یک انسانی
نمیداند از چه راهی برود همان رزقی که برایش مقدّر شده را پیدا کند، این
میماند، نمیخواهیم بگوئیم این را خدا از اول «جَعَلَ» و آن را ملزم کرده
به اینکه تا آخر فقیر باشد، یک مقدارش هم تقصیر خود انسان است. اسبابش هم
در اختیار خود انسان است، ولی آنچه خدا برایش مقدّر کرده فی الواقع یک امر
معیّی است.
عمر یک رزق معینی دارد، این آدم پنجاه سال، این آدم 51
سال، این آدم 80 سال... هیچ کس نمیتواند بگوید من میخواهم به ارادهی
خودم 95 سال عمر کنم، البته اجل مسمی داریم، اجل مشروط داریم که در جای
خودش بحث شده، اجل مسمّی یک رزق از عمر و وجود معیّن انسان است، ما باید چه
کنیم؟
همّ و فکرمان باید در این باشد آن رزقی که خدا برایمان مقدّر کرده
را به دست بیاوریم، گاهی اوقات رزق یک نفر این است که از علم خیلی بهره
داشته باشد، خودش تنبلی میکند و نمیرود رزقش را به دست بیاورد، اینکه در
روایت میگوید «لا یردّه کراهیة کاره» یعنی به مجرد اینکه یک کسی کراهت
دارد، باب رزق خدا بسته نمیشود، اما ممکن است این آدم به آن نرسد و در اثر
سوء فعل خودش، سوء اختیار خودش، پس ما بیائیم همیشه راضی باشیم و به آن
مقداری که خدا برای ما مقدّر کرده در همهی امور و در همان دایره تلاش
داشته باشیم.
لزوم عدم ملامت دیگران به خاطر نعمتهای خدا به ایشان
۲۹ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۶:۵۶
هفته گذشته این روایت را از امام صادق علیه السلام خواندیم که در «وسائل الشیعه»، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس باب هفتم آمده «من صحة یقین المرأه المسلم أن لا یرضی الناس بسخط الله»؛ از علائم صحّت یقین انسان (و اینکه ببینیم انسان به مرحلهی یقین در زندگیاش رسیده) این است که جایی که عملی موجب رضایت مردم میشود، اما مستلزم سخط خداست انجام نمیدهد. یقین در جایی است که انسان ببیند چه چیز موجب رضای خداست انجام بدهد.
در ادامه دارد «و لا یلومهم علی ما لم یؤته الله»، انسان گاهی اوقات در اثر نواقص و کمبودهایی که دارد یا به تعبیر روایت آنچه که خدا به او نداده، به قول امروزیها، کاسهاش را سر دیگران خُرد میکند، برخورد تندش را با دیگران میکند. یعنی میبیند که یک کمبودی دارد، مال و مقامی ندارد، علم و اعتباری ندارد (که ظاهر روایت به قرینهی مناسبت حکم و موضوع باید اینطوری معنا کرد)، دیگران که دارند انسان آنها را ملامت میکند و میگوید حال این همه مال دارید چه فایده؟ چه ارزشی دارد؟ این مقام چیست؟ این خیلی نکتهی ظریفی است.
البته این معنا، طبق تفسیری که من میکنم و برداشتی که من دارم است، شاید معنای دیگری نیز در روایت باشد، اما به نظرم این است که گاهی اوقات انسان چیزی ندارد و دیگران دارند، این انسان به جای اینکه دیگران را تشویق کند بر اینکه خدا را بر این فضلی که به شما داده شاکر باشید، آنها را ملامت میکند و میخواهد آنچه به خودش داده نشده را به نحوی پُر کند، جبران کند، جبرانش را به این میبیند که دیگران را به آن اعطایی که خدا به آنها کرده ملامت کند، این هم یک نوع چیزی است که منافات با یقین دارد.
اما اگر بگویی خدا به من نداد خدا را شکر، به دیگران داد خدا را شکر، در صدد برخورد برنیاید، حالا شاید این یک مقدار جنبهی روانی هم داشته باشد. انسان اگر یک چیزی ندارد ببیند دیگران دارد، دیگران را بر آنچه که دارد ملامت کند، حالا «یلومُ» سرزنش کردن، ملامت کردن، یا بگوئیم اینجا به این معناست که از ارزش آنها پیش چشم آنها بیندازد، برای اینکه خودش ندارد! این با یقین نسبت به خدای تبارک و تعالی سازگاری ندارد.
«ثم قال»؛ بعد حضرت فرمود «إنّ الله تبارک و تعالی بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فی الیقین و الرضا»، اصلاً آرامش و راحتی انسان را فقط در یقین و رضا قرار داده یعنی کسی که اهل یقین است یک انسان آرامی است. امروز بگویند صد تا مشکل برای شما به وجود آمده، این چون یقین دارد همه به تدبیر خدای تبارک و تعالی است، تدبیر او در کار است، غمی ندارد، تزلزلی در او به وجود نمیآید.
این قضیه در اوایل انقلاب معروف بود که وقتی مرحوم شهید بهشتی و اصحابشان در قضیه حزب جمهوری شهید شدند، من خودم این را از مرحوم حاج احمد آقا فرزند امام (قدس سرهما) شنیدم، گفتند وقتی این قضیه واقع شد، ما مانده بودیم که این قضیه را چطور به امام بگوئیم. واقعاً خیلی عجیب بود بازوان توانمند امام، در رأسش آن زمان مرحوم شهید بهشتی بود که قویترین بازوی امام در انقلاب بود. مجلس خبرگان قانون اساسی آن زمان را ایشان اداره میکند، ایشان تدبیر میکرد البته دیگران هم بودند، اما اساس کار ایشان بود، حالا یک چنین شخصیت به شهادت رسیده و عدهی زیادی هم شهید شدند، مرحوم حاج احمد آقا برای والد ما (قدس سره) میگفتند من مانده بودم صبح این خبر را چطور به امام بگوئیم.
حالا ببینید این راجع به رزق که فرمود «لا یسوقه حرص حریصٍ و لا یردّه کراهیة کاره»، این یکی از فروع مسئلهی یقین است، یعنی کسی که بخواهد زائد بر آنچه که بر او مقدّر شده، برای هر کسی یک رزق معیّنی در این دنیا معین شده، این مشخص است عند الله، برای ما ممکن است مشخص نباشد، رزق در خورد و خوراک، رزق هم که در روایات میآید ما فقط در مال و خوراک میآوریم.
منبع : وسائل الشیعه، ج 15، ص 202
کلمات کلیدی :
۱,۸۴۸ بازدید