در ادامه این حدیث که هفته گذشته قسمت اولش را خواندیم که امیرالمؤمنین
علیه السلام به محمد بن حنفیه فرمود یا بنی «لا تقل ما لا تعلم» بعد
میفرمایند: «بل لا تقل کلّ ما تعلم» هر آنچه را که میدانی هم نگو!
این هم یک
دستور بسیار مهم است که انسان باید در زندگیاش رعایت کند، انسان قدرت
داشته باشد بر اینکه زمام لسانش را حفظ کند. حالا در مواردی که انسان چیزی
را میداند و این را بخواهد اظهار کند که حالا گاهی اوقات در بین ما طلاب
معروف است به اینکه میخواهیم اظهار فضل کنیم که یک امر مذمومی است و یک
امری است که در روش بزرگان ما هم رعایت میشده که حتی الامکان اظهار نکنند
فضل خودشان را و آنچه را میدانند.
گاهی اوقات در یک جلسهای انسان نشسته،
راجع به یک موضوعی از او سؤالی نمیشود و از دیگری میپرسند و دیگری هم
ممکن است پیرمردی باشد اما افراد دیگر که جوانتر هستند و نشستند مبادرت
میکنند به جواب دادن، اولاً در این مواقع اگر پاسخ کاملاً هم دقیق باشد و
کاملاً هم صحیح باشد أوقع فی النفس واقع نمیشود، یعنی آن کسی که سؤال کرده
اصلاً بنایش را میگذارد بر عدم اعتنا، بنایش را میگذارد بر اینکه به این
حرف گوش نکند چه لزومی دارد که انسان خودش را اینطور تحقیر کند، تا مادامی
که از انسان سؤال نشده، انسان جوابی را ندهد.
من یادم هست که مرحوم
آقای اشتهاردی که تقریباً حدود ده سال در بعثهی مرحوم والدمان که به مکه
مشرف می شدیم در خدمت ایشان بودیم، یکی از خصوصیات بسیار خوبی که این مرد
داشت این بود که تا از ایشان سؤال نمیکردند هیچ حرفی نمیزد اگر صبح تا
ظهر از ایشان سؤال میکردند مرتب جواب میداد. یک عروة الوثقای سیّار بود
مرحوم آقای اشتهاردی، مسائل و فروع و انظار خوب در ذهنش بود ولی حالا اگر
آنجا کسی میآمد کنار ایشان از دیگری میپرسید او جواب نمیداد، تا مادامی
که کسی از او سؤال نمیکرد این جواب نمیداد، این خیلی روش خوبی است البته
خیلی قدرت بر نفس میخواهد، انسان چیزی را دقیق بلد است و در حضور او از
کسی میپرسند که او اشتباه جواب میدهد ولی این انسان خیلی مسلط بر خودش
باشد آرام و ساکت باشد.
علی ایّ حال مواردی که وجوب ندارد؛ مواردی
که بر انسان اوجب میشود از باب ارشاد جاهل عیبی ندارد، یعنی باید انسان
حرف بزند ولی اگر این عناوین نبود سکوت اولی است، جواب ندادن اولی است، حرف
نزدن اولی است، علی ایّ حال این در یک مثالش هست.
حالا مثالهای دیگر هم
میشود انسان ذکر کند جایی که سؤالی از انسان نشود، در جلسهای مینشینیم
انسان ببیند در این جلسه یک مقدار حرف بزند که دیگران به مراتب علمی او پی
ببرند، چه لزومی دارد؟ امیرالمؤمنین میفرماید فإن الله قد فرض علی جوارحک
کلّها فرائض یحتجّ بها علیک یوم القیامة، ما فکر نکنیم یک چیزی را
میدانیم، اگر آمدیم بیان کردیم روز قیامت خدای تبارک و تعالی به آن احتجاج
میکند و بر هر جارحهای از جوارح یک فریضهای قرار داده که خدا احتجاج
میکند و یسألک عنها و ذکرها و بعدها و حضّرها و ادّبها و نهی ؟؟؟ این
جوارح را موعظه کرده، ادب کرده، همینطور رها نساخته! این جوارحی که خدا در
اختیار ما قرار داده لم تدرکها سدی همینطور رها نکرده.
بعد به این
آیه تمسک میکنند فقال اله عزوجل و لاتقف لیس لک به علم إن السمع و البصر و
الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا و بعد این آیه و قال عزوجل إذ تلّقونه
بألسنتکم قضیه إفک است، در این قضیه خدا میفرماید یاد بیاورید آن زمانی که
تلقّونه بألسنتکم این تهمت و افترا را از زبان یکدیگر میگرفتید یعنی او
به دیگری میگفت و او هم به سومی میگفت، سومی به چهارمی «و تقولون بأفواههم
ما لیس لکم به علم و تحسبونه هیّنا»، فکر میکرد که چیزی نیست! این نکته
خیلی مهم است که آدم گاهی اوقات یک چیزی را میگوید علم هم ندارد به او
میگوئیم حالا چرا این حرف را زدی؟ میگوید من شنیدم و این خیلی سبک می
شمارد این کار را، اما میفرماید و هو عند الله عظیمٌ این در نزد خدا بسیار
بزرگ است، تا دنبالهی روایت.
یکی از مواردی که مصداق برای لا تقل
کلّ ما تعلم است اینست که انسان یک سری امور مهم، مکاشفاتی را راجع به
خودش، مثلاً برای خودش ممکن است مکاشفاتی به وجود آمده باشد، اصلاً مخاطَب
نمیتواند هضم کند، مکاشفاتی از دیگران میداند، حالا انسان بالای منبر
برای عوام مردم که اصلاً فرق بین خواب و بیداری را نمیدانند بگوید من
میخواهم چند تا مکاشفه برایتان نقل کنم اینها مذموم است و نباید ذکر شود،
گاهی اوقات بعضی از کتابهای این اواخر که از برخی از اساتید بزرگ ما حفظه
الله چاپ شده، یک مکاشفاتی هم از خودشان ذکر شده به نظر میرسد که اگر ذکر
نمیشد خیلی بهتر بود، جامعه پذیرش هضم این گونه مکاشفات را ندارد، خودِ
طلبههای حوزه هم نمیتوانند هضمش کنند و لذا بین یک افراط و تفریط قرار
میگیرد، یک کسی غلوّ میکند و میبرد در تالی تلو عصمت قرار میدهد و یک
کسی هم از این طرف نعوذ بالله تالی تلو کفر قرار میدهد چون نمیتوانند
درست این را هضم و درک کنند، لذا این هم یکی از مصادیقش است.
اتفاقاتی
که گاهی اوقات برای انسان میافتد و مکاشفات و حالاتی که برای انسان هست
از همین مصادیق لا تقل کل ما تعلم است. باز فکر کنیم شاید روایت را بشود
بهتر از این هم معنا کرد.
لزوم حفظ زبان
۱۱ اسفند ۱۳۹۴ و ۱۰:۴۶
من یادم هست که مرحوم آقای اشتهاردی که تقریباً حدود ده سال در بعثهی مرحوم والدمان که به مکه مشرف می شدیم در خدمت ایشان بودیم، یکی از خصوصیات بسیار خوبی که این مرد داشت این بود که تا از ایشان سؤال نمیکردند هیچ حرفی نمیزد اگر صبح تا ظهر از ایشان سؤال میکردند مرتب جواب میداد. یک عروة الوثقای سیّار بود مرحوم آقای اشتهاردی، مسائل و فروع و انظار خوب در ذهنش بود ولی حالا اگر آنجا کسی میآمد کنار ایشان از دیگری میپرسید او جواب نمیداد، تا مادامی که کسی از او سؤال نمیکرد این جواب نمیداد، این خیلی روش خوبی است البته خیلی قدرت بر نفس میخواهد، انسان چیزی را دقیق بلد است و در حضور او از کسی میپرسند که او اشتباه جواب میدهد ولی این انسان خیلی مسلط بر خودش باشد آرام و ساکت باشد.
بعد به این آیه تمسک میکنند فقال اله عزوجل و لاتقف لیس لک به علم إن السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا و بعد این آیه و قال عزوجل إذ تلّقونه بألسنتکم قضیه إفک است، در این قضیه خدا میفرماید یاد بیاورید آن زمانی که تلقّونه بألسنتکم این تهمت و افترا را از زبان یکدیگر میگرفتید یعنی او به دیگری میگفت و او هم به سومی میگفت، سومی به چهارمی «و تقولون بأفواههم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هیّنا»، فکر میکرد که چیزی نیست! این نکته خیلی مهم است که آدم گاهی اوقات یک چیزی را میگوید علم هم ندارد به او میگوئیم حالا چرا این حرف را زدی؟ میگوید من شنیدم و این خیلی سبک می شمارد این کار را، اما میفرماید و هو عند الله عظیمٌ این در نزد خدا بسیار بزرگ است، تا دنبالهی روایت.
یکی از مواردی که مصداق برای لا تقل کلّ ما تعلم است اینست که انسان یک سری امور مهم، مکاشفاتی را راجع به خودش، مثلاً برای خودش ممکن است مکاشفاتی به وجود آمده باشد، اصلاً مخاطَب نمیتواند هضم کند، مکاشفاتی از دیگران میداند، حالا انسان بالای منبر برای عوام مردم که اصلاً فرق بین خواب و بیداری را نمیدانند بگوید من میخواهم چند تا مکاشفه برایتان نقل کنم اینها مذموم است و نباید ذکر شود، گاهی اوقات بعضی از کتابهای این اواخر که از برخی از اساتید بزرگ ما حفظه الله چاپ شده، یک مکاشفاتی هم از خودشان ذکر شده به نظر میرسد که اگر ذکر نمیشد خیلی بهتر بود، جامعه پذیرش هضم این گونه مکاشفات را ندارد، خودِ طلبههای حوزه هم نمیتوانند هضمش کنند و لذا بین یک افراط و تفریط قرار میگیرد، یک کسی غلوّ میکند و میبرد در تالی تلو عصمت قرار میدهد و یک کسی هم از این طرف نعوذ بالله تالی تلو کفر قرار میدهد چون نمیتوانند درست این را هضم و درک کنند، لذا این هم یکی از مصادیقش است.
منبع : وسایل الشیعه، ج15، ص 169
کلمات کلیدی :
۲,۵۰۰ بازدید