۲۴ دی ۱۳۹۴ و ۱۰:۳۵


بسم الله الرحمن الرحيم

مسأله امامت، از مسائل بسيار مهم است که اساس اعتقادات ما را تشکيل میدهد.

ما طلبه‏ ها که در مسير استنباط احکام شرعيه قرار گرفته‌ايم، بايد معرفت‌مان نسبت به اين حقيقت بيشتر باشد. هرچه خود را به اين نقطه اصلى (مسأله امامت) نزديک ‌تر کنيم، از جهت علمى نيز رشد خواهيم کرد. رواياتى داريم که ائمه(ع) فرموده‌‌اند: آنچه که از غير طريق ما اهل بيت اخذ شود، باطل است.

لذا، ما بايد علم واقعى را از اين طريق اخذ کنيم. اين مطلب را هم که عرض مي‌کنيم از روي تعصب و يا به عنوان يک امر تشريعى نيست؛ اين که خود اين بزرگان نيز مي‌فرمايند، براي اين است که طبق اعتقادات ما، کسانى که اتصال حقيقى به منبع علم دارند، ائمه(ع) هستند. اگر انسان تمام عالم را تفحص و جستجو کند، غير از اين بزرگان کسي را نمي‌يابد که به منبع علم خداوند متعال، اتصال داشته باشد.
والد بزرگوار ما میفرمودند: اگر شما سؤال کنيد اميرالمؤمنين(ع) نزد چه کسي درس خواند؟ امام مجتبى، امام حسين تا امام باقر و امام صادق (ع) که عصر شکوفايى علم در زمان اين حضرات از ائمه بوده، نزد چه کساني درس خوانده‌اند؟ هيچ کس را پيدا نمي‌کنيد؛ هيچ کتاب تاريخي را پيدا نمي‌کنيد که در آن ثبت شده باشد، اين بزرگان در نزد فلان شخص تلمّذ کرده‌اند. در مورد همه‌ي ائمّه اهل سنت، مشخص است که صرف و نحو را کجا خوانده‌اند؛ قرآن را کجا خوانده‌اند؛ تفسير را کجا خوانده‌اند؛ اساتيد و مشايخشان هم مشخص است؛ ليکن در مورد ائمه ما(ع) به هيچ وجه چنين چيزى وجود ندارد.
بنابراين، نکته اساسى که به آن می‏خواهم بپردازم، اين است که ما اگر علم هم بخواهيم، بايد سراغ اين خاندان برويم؛ اگر بخواهيم خير و شر امور را درک کنيم، سعادت و شقاوت، فضيلت و رذيلت و خوبي و بدي را درک کنيم، باز هم بايد سراغ اين بزرگان و اين خاندان برويم. بايد سعي کنيم که در مسائل اخلاقى هرچه بيشتر با اين حقائق آشنا شويم. آشنائى گاهی به اين صورت است که ما به روايات ائمه(ع) در مسائل اخلاقى، تربيتى، عبادى، مستحبات، اذکار و ... عمل کنيم؛ که در اين صورت، يک سنخيت بسيار ضعيف بين ما و آنان ايجاد میشود. اما نکته مهم اين است که ما از جهت قلبى و باطني واقعاً خودمان را هميشه در محضر آنها ببينيم؛ هميشه از آنها استمداد کنيم و عنايت آنها را نسبت به خودمان بدست آوريم. بگذريم از اينکه برخى از نادانان که حقيقت توسل، شفاعت و اين معارف را متوجه نمی‏شوند، بر ما خرده میگيرند. اين افراد را بايد آنها را رها کرد؛ چرا که عدم پذيرش اينها، از روي استدلال و دليل نيست.
در اينجا مقايسه‌اي کنيم ببينيم اين نمازهايي که قربة الى الله مي‌خوانيم، تا چه حد مورد نظر ولى خدا است؟، تا چه رسد به اينکه مورد نظر خود خداوند تبارک و تعالى قرار بگيرد. تحقق نمازى که ائمه ما(ع) داشتند، براى ما به يک معنا محال است؛ اما لازم است که بدانيم چه بايد بکنيم تا نماز‌هاي ما نيز مانند آنها شود و اين فاصله کم‌تر شود؟
تمام اينها با شناخت مسأله امامت حل مي‌شود. امامت، مسأله مهمي است که در اعتقادات مهم‌تر از آن وجود ندارد. ما معتقدیم توحيد خالص، از اين طريق فهميده میشود؛ نبوت از اين طريق به درستي به ما منتقل می‏شود؛ بدون اين حلقه، ممکن نيست انسان موحد و پيرو واقعى پيامبر باشد. امامتى که داراي چنين ارزش و حقيقتى است، متأسفانه برخي آمده‌اند و آن را به فروع دين تنزّل داده‌اند؛ همان‌گونه که امر به معروف و نهى از منکر، خمس و... يکى از فروع است، گفته‌اند امامت نيز يکى از فروع دين است. آيا چنين چيزي ممکن است؟ براي ما طلبه‏ ها أظهر من الشمس است که امامت از اصول است و نه از فروع دين. ادله‌اي که براى امامت داريم، همه گوياي اين معناست که امامت، از اصول دين است و به عنوان يک امر فرعي جزئي نيست. اصلی است که شعاعش همه فروع را می‏گيرد. همان‌گونه که نماز بدون توحيد و اعتقاد به پيامبر و بدون معاد صحيح نيست، بدون اعتقاد به امامت هم ـ طبق استدلال و اعتقادات ما ـ درست نيست. اصل يعنى آن چه که سايه‌اش بر همه دين تجلى پيدا میکند و هر امرى از امور، بدون در نظر گرفتن آن اعتبار ندارد.
حال، آيا مي‌شود که به بهانه مسأله وحدت شيعه و سني، اين مطلب را عنوان کرد که امامت از فروع دين است و از اصول دين نيست؟ در پاسخ بايد گفت مسأله وحدت را که بنيانش را امام بزرگوار گذاشتند و قبل از امام هم بزرگانى مثل مرحوم بروجردى قدس سره بر آن تأکيد داشتند؛ و قبل از همه اينها، مسأله وحدت دستورى از ائمه(ع) به شيعيان بوده است. و اصلاً روح بحث تقيه ـ که ما هم بحث استدلالى‌اش را مفصل گفته و نوشته‌ايم ـ بر مى‌گردد به اين که ما موظف به اتحاد هستيم و نباید اجازه دهیم تشتت به وجود آید. بنابراين، مسأله وحدت چيزي است که ائمه به آن دستور داده‏ اند، و بزرگان و مراجع آن را فرموده‏ اند؛ اين مسأله ترديدپذير نيست. مخصوصاً که امسال نيز از طرف رهبر معظم انقلاب (دام ظله العالي) به نام اتحاد ملى و انسجام اسلامى نامگذاري شده است، بايد اين را مغتنم بشماريم. ولى اگر کسى بخواهد از اين عنوان مبارک در تضعيف اعتقادات شيعه استفاده کند، جايز نيست. کدام يک از بزرگان ما اين مطلب را اجازه داده است؟ کدام يک از ائمه ما در عين اينکه تقيه را مطرح میکردند، تنزل از دايره اعتقادى شيعه را هم مطرح ‏کرده است؟ امام باقر(ع) به قتاده که از فقهاى بزرگ اهل سنت در زمان خودش بود، فرمودند: تو به چه فتوا میدهى؟ قتاده عرض کرد: من به قرآن و سنت فتوا میدهم. حضرت به او فرمودند که تو قرآن را میفهمى؟ و بعد قسم ياد کردند که و الله ما ورثک من کتاب الله من حرف.  اين بيان ائمه ما، به بزرگان اهل سنت است؛ حالا بياييم از اين حرف هم دست برداريم و بگوييم ما فقه داريم، آنها هم فقه دارند؛ ما تفسير داريم، آنها هم تفسير دارند. ما استدلال و استنباط داريم، آنها هم استدلال و استنباط دارند. به هيچ وجه! هيچ کدام از بزرگان ما به چنين مطلبى راضى نيستند و قبول ندارند. بزرگان منادى وحدت، هيچ وقت نمي‌گويند شيعه و تشيع از مسائل اعتقادى خود تنزّل کند.
وحدت امرى است که مسلمانان و طوايف مسلمين در مقابل دشمنان اسلام بايد اتخاذ کنند و بایکدیگر، جنگ و نزاع نکنند. اما نمي‌توان گفت وحدت اقتضا می‏کند از امامت که مهمترين مسأله است، ما نودى لشى‏ء مثل ما نودى بالولایة،  دست برداريم و بگوييم اين يک امر فرعى است. بلکه بايد بر اعتقاداتمان پایبند باشيم.
لازم است در اينجا فقط به چند دليل براين مطلب که امامت از اصول است و نه از فروع، اشاره ‏کنم.
اولين دليل، آيه شريفه سوره مائده است که خداوند به پيامبر می‏فرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته» اي پيامبر اگر اين مطلب را ابلاغ نکني، اصلاً رسالت خدا را انجام نداده‌اي؛ ضمير در "رسالته" به خداوند برمی گردد و نه به خود پيامبر. يعني در غير اين صورت، اصلاً رسالت الهى واقع نشده است. اگر امامت نباشد، رسالت ناقص است. اين امر معنايش اين است که امامت اصل است و نه فرع.
آيه دوم، اين آيه شريفه سوره مائده است که مي‌فرمايد: «اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتى و رضيت لکم الاسلام ديناً»؛ اين آيه شريفه به اتفاق مفسرين شيعه و سنى، مربوط به قضيه غدير و برگشتن پيامبر از حجة الوداع و اعلام امامت اميرالمؤمنين(ع) است. در اين آيه شريفه چند عنوان مهم وجود دارد؛ و اين را مي‌رساند که اگر امامت نباشد، دين ناقص است؛ مثل جسدى میماند که رأس ندارد. اتمام نعمت خدا به اين مسأله است، رضايت خدا به عنوان دين اسلام، به اين است که در آن دين، ولايت وجود داشته باشد. پس، معلوم می‏شود که امامت، اصل است و بدون اين نمی‏توان گفت که اسلامي وجود دارد؛ امامت، اتمام کننده نعمت است.
در ميان روايات نيز اين روايت معروف وجود دارد ـ که از رواياتى است که برخى از علما وقتى با ديگران محاجه کردند، در مقابل استدلال به اين حديث، مغلوب شدند ـ که مي‌گويد: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية».  کسى که بميرد و امام زمان خودش را نشناسد، به مرگ جاهلى ـ مرگ جاهلى يعنى مرگ قبل از اسلام، يعنى مرگ غير مسلمان ـ مرده است. اين روايت در بسيارى از کتب اهل سنت نيز وجود دارد که مرحوم علامه امينى در جلد دهم الغدير کتاب‌هاي متعددي از اهل سنت مثل مسند احمد حنبل، السنن الکبرى بيهقى، معجم الکبير طبرانى وغیره، نام مي‌برد که اين حديث را به تعابير مختلف ذکر کرده‌اند. حال،‌ اين امام زمانى که معرفت او بايد انسان را به اسلام واقعى برساند، همين امامتى است که ما بدان معتقد هستيم. و گرنه حاکمى که مردم او را انتخاب کنند و وي را به عنوان رئيس قرار دهند که عدالتش معلوم نباشد، علمش معلوم نباشد، تقوايش معلوم نباشد، تدبيرش معلوم نباشد، نمیتواند با اسلام گره بخورد. بلکه معرفت شخصي با اسلام گره مي‌خورد که حقيقت اسلام، و علم کامل و عصمت را داشته باشد. اگر چنين شخصي را انسان نشناسد و بميرد، به مرگ جاهلى مرده است. پس، اين روايت هم به خوبى دلالت بر اين مطلب دارد که امامت از اصول است و نه از فروع.
اين مطلب حتي در کلمات بزرگان نيز به صراحت آمده است؛ به عنوان مثال:‌ مرحوم ملا مهدى نراقى در کتاب «شهاب الثاقب» که اين اواخر چاپ شده است، تصريح میکند بر اينکه امامت از اصول دين است و براي آن يک دليل عقلى ذکر میکند. ايشان فرموده است:‌ هر دليلي که دلالت کند نبوت از اصول دين است و اعتقاد به آن جزء ايمان است، همان دليل بعينه دلالت میکند بر اينکه امامت نیز از اصول دين است. نبى واسطه بين خدا و خلق است؛ حجت بين خدا و خلق است؛ احکام را به‌گونه‌اي که خداوند فرموده، بيان میکند؛ امامت نيز استمرار نبوت است و امام حافظ احکام دين و بلکه خود دين است؛ بنابراين، بايد در همان مرتبه نبوت باشد. همانطور که انسان بدون نبوت نمی‏تواند مسلمان باشد و نبوت از اصول محکم دين است، امامت نيز به همين شکل است.
لذا، اگر کسى يک نگاه اجمالى به ادله امامت بکند، ترديد نمیکند که امامت از اصول دين است. و اگر کسى غير از اين را اعتقاد داشته باشد، اين اعتقاد، اعتقاد شيعه نيست؛ يعنى يک شيعه نمی‏تواند بگويد امامت امر فرعى جزئى و از فروع دين است. حتى بالاتر، هنگامي که کتاب‌هاي کلامي را در تعريف امامت مي‌بينيم، معلوم مي‌شود که اهل سنت هم براى امامت معنايى میکنند که گويا آنهم به عنوان يک اصل است؛ منتها اينها در مصاديق اين امامت حرف‌هاي ديگري مي‌زنند؛ بعضى از علماى اهل سنت مثل قاضي بيضاوي هم تصريح کرده‌اند به اينکه امامت عنوان اصول دين را دارد. حال، ما باشيم و اين ادله واضحه که از آيات و روايات و عقل وجود دارد، آيا می‏توانيم بگوييم امامت يک امر جزئى است؟ آيا می‏توانيم بگوييم امامت از فروع دين است؟
امامت آن هسته مرکزي است که تمام عبادات ما را میتواند مورد قبول حق تعالى قرار بدهد؛ حتي بالاتر از اين مسأله قبولي و عدم قبولي اعمال، اساس و روح و حقيقت و جوهر تمام امور فرعيه‏ و امور دينيه ما امامت است؛ اگر اين نباشد، می‏شود بدون روح و حقيقت و بدون جوهره؛ جوهره و واقعيت حج، امامت است. و در يک کلام، تمام فروع دين، متفرّع بر امامت است و هيچ عملي بدون امامت و ولايت مقبول نيست و به درد نمي‌خورد. اما اين که گاه شنيده مي‌شود که برخي افراد مي‌گويند امامت از فروع است و نه از اصول، ناشى از اين است که اين افراد نمیدانند واقعاً ادله ما چطور است و آشنائي کافي با ادله ندارند. اين افراد کساني هستند که در آينده تمام اين آيات و رواياتي که دلالت بر امر امامت مي‌کند را منکر می‏شوند؛ خواهند گفت که نماز بدون ولايت هم قبول است؛ حج بدون ولايت هم مورد قبول است. ان شاءالله خداوند متعال ما را از شرّ شيطان رجيم محفوظ بدارد.

اما استفاده‌اي که من در اينجا از اين مباحث به عنوان بحث اخلاقي دارم، اين است که انسان بايد ريشه‌يابي کند که اگرواقعاً مي‌خواهد قدمى براى اصلاح نفسش بردارد، بايد از کجا شروع کند؟ شخص بايد ريشه‌هاي اصلي را شناسائي کند؛ يک اصل مهم در مسائل تهذيب و سير و سلوک و اصلاح نفس، امامت است؛ بدون توجه به اين مسأله و بدون استمداد و معرفت ائمه شخص به جائي نخواهد رسيد. عبارت «اللهم عرفنى حجتک» بايد جزء دعاهاى ما باشد؛ که خدا بايد به انسان توفيق دهد که امام زمان خودش و آن حقيقت نوريه را بشناسد؛ و بدون توجه به اين بزرگان، نمي‌توان خودِ خدا را شناخت. بنابراين، هرچه ارتباط ما با امامت قوي‌تر باشد، عروج نمازهايمان بيشتر است؛ هرچه اعتقاد و اتصال ما به امامت بيشتر باشد، توفيق ما در نوافل ومستحبات، بيشتر می‏شود. اما اين که چه بايد بکنيم تا اين انوار مقدسه را بشناسيم، خودش مطلب ديگري است و مجال ديگري مي‌طلبد.

متن اصل درس:
https://fazellankarani.com/persian/lessons/753/




منبع : سوره مائده، 67 و 3



کلمات کلیدی :

امامت اصول دین معنای وحدت اسلامی اهیمت اعتقادات دلایل بر امامت شناخت امام زمان روح عبادت

۱,۵۴۱ بازدید