روايتى را قبلاً به مناسبت بحث حسن و قبح عقلى، يادداشت کرده بودم که
ميخوانم ـ ولو اينکه عنوان بحث اخلاقى را ندارد، اما روايت خوبى است ـ اين
روايت در کتاب توحيد صدوق، باب 61 آمده است:
جاء يهودى الى النبى(ص) و سأله عن أشياء منها الأسئلة التالية سؤال اولش
اين بود هل رأيت ربک؟ آيا خداى خودت را ديدهاى؟ پيامبر فرمود: إنّه لا يرى
بالأبصار و لا يدرک بالأوهام خداوند با چشم ظاهرى ديده نمیشود و با وهم و
خيال هم درک نمیشود. يهودى گفت: فبأىّ شئ نعلم أنّه موجود؟ پس، از کجا
بفهميم خدا موجود است؟ پيامبر فرمود: بآياته و علاماته. از راه نشانه ها
میتوانيد او را درک کنید. يهودى سؤال کرد: هل يحمل العرش أم العرش يحمله؟
آيا خدا عرش را حمل میکند يا عرش خدا را حمل ميکند؟ پيامبر فرمود: إنّ
ربّى ليس بحال و لا محل خدا نه در مکانى حلول میکند و نه خودش محل براى
حلول شئ ديگر است. يهودى سؤال کرد: فکيف خروج الأمر منه ؟ اوامرى که از قول
خدا نقل میکنيد، چطور خارج میشود؟ قال: بأحداث الخطاب پيامبر فرمود: خود
خطاب را ايجاد میکند. حالا در وجود يک انسان، يا در قالب کوه و يا در
آسمان آن را احداث میکند. يهودى سؤال کرد: أليس الخلق کله له؟ آيا همه
مردم مخلوق و خلق خدا نيستند؟ قال: بلى پيامبر فرمود: آری. سؤال کرد: فبأىّ
شئ اصطفي قوماً برسالته؟ اگر همه مخلوق خدا هستند چرا يک گروهى را به
عنوان رسالت خودش، در ميان خلق برگزيد؟ فرمود: بسبقهم إلى إقراره بربوبيته
اين گروه که به عنوان رسل هستند، در اقرار به ربوبيت، قبل از همه مردم
اقرار کردند؛ حال، اين اقرار را اقرار در عالم ذر بگيريم که در عالم ذر
خداوند وقتى فرمود: ألست بربکم؟ همه گفتند: بلی؛ يا اقرار در همين عالم
ظاهرى بگيريم و بگوييم رسل کسانى هستند که زودتر تديّن پيدا کردند. هر کدام
را بگيريم، بالاخره ملاک براى افضليت اين است که انسان زودتر به منبع حيات
و منبع توحيد رسيده باشد. اينطور نيست که ما بگوييم يک اقرار بود و تمام
شد؛ بلکه اقرار به ربوبيت، شروع ايمان است، اولين کار يک پيامبر يا يک
انسان مؤمن است. اگر ما هر روز اين اقرار را در خودمان تجديد کنيم، همه
روزه اقرار به ربوبيت در افکار و اعمالمان باشد، همينطور درجه ايمانمان
بالاتر خواهد رفت. نماز و عبادات ظاهرى، تمامش براى تقويت همين اقرار به
ربوبيت است؛ ظهور و کاشف اقرار به ربوبيت، همين اقرار لسانى است، اما اقرار
لسانى که تسليم قلبى پشت آن نباشد، فايدهاى ندارد.
يهودي سپس اين سؤال را مطرح کرد که لم زعمت أنّک أفضلهم؟ به پيامبر عرض کرد
که تو چرا خيال میکنى افضل انبيا هستى؟ آن حضرت فرمود: براى اينکه من اسبق
اينها در اقرار به ربوبيت هستم. نکته و آن قسمتي از این روايت که به درد
بحث حسن و قبح ميخورد، اين سؤال يهودي است که: أخبرنى عن ربّک هل يفعل
الظلم؟ يهودى به پيامبر گفت: آيا خداى تو ظلم هم انجام میدهد؟ فرمود: لا،
سؤال کرد: چرا؟ فرمود: لعلمه بقبحه واستغنائه عنه، چون خدا ميداند ظلم
قبيح است و ساحت خدا از ظلم بينياز است. يعنى ما به خود اخباریها يا به
خود اشعریها با همين روايات که آنها هم اين را قبول دارند، استدلال
ميکنيم. از اينکه پيامبر ميگويد خداوند نمیتواند ظلم انجام بدهد، معلوم
میشود قبل از فعل خدا، در واقعِ اين شىء، قبحى وجود دارد که نميتواند آن
را انجام دهد؛ نه اينکه خدا اين شيء را قبيح کرده باشد.
سپس يهودى اين سؤال را مطرح کرد ـ که اين سؤال نيز از چيزهاى بسيار جالبى
است که خود من هم نديده بودم ـ که اگر خدا ظلم نمیکند، فکيف أغرق قوم نوح و
فيهم الأطفال ؟ چطور خدا قوم نوح را غرق کرد در حالى که در ميان آنها بچه
ها بودند؟ پيامبر فرمود: إنّ الله عزّ وجلّ أعقم أرحام نساء قوم نوح
أربعين عاماً. خداوند رحم هاى زنان قوم نوح را چهل سال عقيم کرد؛ يعنى وقتى
خداوند عذاب را فرستاد، کمتر از افراد چهل سال در ميان قوم نوح نبوده است.
اين کلمه "چهل" که واقعاً چهل يک حد و يک مرز و يک زمان و مهمترين و
حساسترين قسمت عمر بشر هست و رازهایی در آن وجود دارد. باز اين روايت نيز
به عدد"چهل" اشاره میکند. فأغرقهم حين اغرقه و لا طفل فيهم طفلى در ميان
آنها در زمان غرقشدنشان نبود. و ما کان الله ليهلک الذرية بذنوب آبائهم.
اين روايت هم به درد بحث ما میخورد که خدا نميتواند اصلاً ظلم کند؛ و از
قبل، قبح در فعل وجود دارد، نه اينکه خداوند حکم به قبح آن فعل بکند.
دلیلی نقلی بر حسن و قبح عقلی
۲۴ دی ۱۳۹۴ و ۱۱:۰۷
روايتى را قبلاً به مناسبت بحث حسن و قبح عقلى، يادداشت کرده بودم که ميخوانم ـ ولو اينکه عنوان بحث اخلاقى را ندارد، اما روايت خوبى است ـ اين روايت در کتاب توحيد صدوق، باب 61 آمده است:
جاء يهودى الى النبى(ص) و سأله عن أشياء منها الأسئلة التالية سؤال اولش اين بود هل رأيت ربک؟ آيا خداى خودت را ديدهاى؟ پيامبر فرمود: إنّه لا يرى بالأبصار و لا يدرک بالأوهام خداوند با چشم ظاهرى ديده نمیشود و با وهم و خيال هم درک نمیشود. يهودى گفت: فبأىّ شئ نعلم أنّه موجود؟ پس، از کجا بفهميم خدا موجود است؟ پيامبر فرمود: بآياته و علاماته. از راه نشانه ها میتوانيد او را درک کنید. يهودى سؤال کرد: هل يحمل العرش أم العرش يحمله؟ آيا خدا عرش را حمل میکند يا عرش خدا را حمل ميکند؟ پيامبر فرمود: إنّ ربّى ليس بحال و لا محل خدا نه در مکانى حلول میکند و نه خودش محل براى حلول شئ ديگر است. يهودى سؤال کرد: فکيف خروج الأمر منه ؟ اوامرى که از قول خدا نقل میکنيد، چطور خارج میشود؟ قال: بأحداث الخطاب پيامبر فرمود: خود خطاب را ايجاد میکند. حالا در وجود يک انسان، يا در قالب کوه و يا در آسمان آن را احداث میکند. يهودى سؤال کرد: أليس الخلق کله له؟ آيا همه مردم مخلوق و خلق خدا نيستند؟ قال: بلى پيامبر فرمود: آری. سؤال کرد: فبأىّ شئ اصطفي قوماً برسالته؟ اگر همه مخلوق خدا هستند چرا يک گروهى را به عنوان رسالت خودش، در ميان خلق برگزيد؟ فرمود: بسبقهم إلى إقراره بربوبيته اين گروه که به عنوان رسل هستند، در اقرار به ربوبيت، قبل از همه مردم اقرار کردند؛ حال، اين اقرار را اقرار در عالم ذر بگيريم که در عالم ذر خداوند وقتى فرمود: ألست بربکم؟ همه گفتند: بلی؛ يا اقرار در همين عالم ظاهرى بگيريم و بگوييم رسل کسانى هستند که زودتر تديّن پيدا کردند. هر کدام را بگيريم، بالاخره ملاک براى افضليت اين است که انسان زودتر به منبع حيات و منبع توحيد رسيده باشد. اينطور نيست که ما بگوييم يک اقرار بود و تمام شد؛ بلکه اقرار به ربوبيت، شروع ايمان است، اولين کار يک پيامبر يا يک انسان مؤمن است. اگر ما هر روز اين اقرار را در خودمان تجديد کنيم، همه روزه اقرار به ربوبيت در افکار و اعمالمان باشد، همينطور درجه ايمانمان بالاتر خواهد رفت. نماز و عبادات ظاهرى، تمامش براى تقويت همين اقرار به ربوبيت است؛ ظهور و کاشف اقرار به ربوبيت، همين اقرار لسانى است، اما اقرار لسانى که تسليم قلبى پشت آن نباشد، فايدهاى ندارد.
يهودي سپس اين سؤال را مطرح کرد که لم زعمت أنّک أفضلهم؟ به پيامبر عرض کرد که تو چرا خيال میکنى افضل انبيا هستى؟ آن حضرت فرمود: براى اينکه من اسبق اينها در اقرار به ربوبيت هستم. نکته و آن قسمتي از این روايت که به درد بحث حسن و قبح ميخورد، اين سؤال يهودي است که: أخبرنى عن ربّک هل يفعل الظلم؟ يهودى به پيامبر گفت: آيا خداى تو ظلم هم انجام میدهد؟ فرمود: لا، سؤال کرد: چرا؟ فرمود: لعلمه بقبحه واستغنائه عنه، چون خدا ميداند ظلم قبيح است و ساحت خدا از ظلم بينياز است. يعنى ما به خود اخباریها يا به خود اشعریها با همين روايات که آنها هم اين را قبول دارند، استدلال ميکنيم. از اينکه پيامبر ميگويد خداوند نمیتواند ظلم انجام بدهد، معلوم میشود قبل از فعل خدا، در واقعِ اين شىء، قبحى وجود دارد که نميتواند آن را انجام دهد؛ نه اينکه خدا اين شيء را قبيح کرده باشد.
سپس يهودى اين سؤال را مطرح کرد ـ که اين سؤال نيز از چيزهاى بسيار جالبى است که خود من هم نديده بودم ـ که اگر خدا ظلم نمیکند، فکيف أغرق قوم نوح و فيهم الأطفال ؟ چطور خدا قوم نوح را غرق کرد در حالى که در ميان آنها بچه ها بودند؟ پيامبر فرمود: إنّ الله عزّ وجلّ أعقم أرحام نساء قوم نوح أربعين عاماً. خداوند رحم هاى زنان قوم نوح را چهل سال عقيم کرد؛ يعنى وقتى خداوند عذاب را فرستاد، کمتر از افراد چهل سال در ميان قوم نوح نبوده است. اين کلمه "چهل" که واقعاً چهل يک حد و يک مرز و يک زمان و مهمترين و حساسترين قسمت عمر بشر هست و رازهایی در آن وجود دارد. باز اين روايت نيز به عدد"چهل" اشاره میکند. فأغرقهم حين اغرقه و لا طفل فيهم طفلى در ميان آنها در زمان غرقشدنشان نبود. و ما کان الله ليهلک الذرية بذنوب آبائهم. اين روايت هم به درد بحث ما میخورد که خدا نميتواند اصلاً ظلم کند؛ و از قبل، قبح در فعل وجود دارد، نه اينکه خداوند حکم به قبح آن فعل بکند.
منبع : توحید صدوق، باب 61
کلمات کلیدی :
۱,۵۳۷ بازدید