ذاكر کسی است كه اصلاً غير خدا، و حتي خودش را كه ذكر ميگويد نيز فراموش كند؛ محو جمال و جلال خداوند تبارك و تعالي و اسما و صفات خدا و ذات خدا باشد، از اينجا اين نكته روشن ميشود كه آنچه در كتب ادعيه به عنوان ذكر وجود دارد و آثاري هم برايش مترتب است؛ گاه گفته ميشود كه اگر كسي فلان ذكر را، اين مقدار مداومت داشته باشد، آثار علمي دارد يا مشكلات دنيوي او حل ميشود؛ مثلاً براي رزق خوب است. برداشت من اين است كه اگر كسي ذكر را به قصد اين ترتب آثار بخواهد داشته باشد، اصلاً ذكر نيست. اگر كسي بگويد من ذكر «يا رزّاق» را تكرار ميكنم و بر آن مداومت دارم، براي اينكه خداوند رزق مرا زياد كند؛ اين ذكر نيست. چون مقوّم ذكر اين است كه انسان، غير خدا را فراموش كند. بله، اين اثر قهراً بر آن مترتّب ميشود. فرض كنيد اگر كسي آيه شريفه (وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجْعَل لَّهُۥ مَخْرَجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَىْءٍۢ قَدْرا) بخواند، آثار زيادی رزق بر آن مترتّب ميشود؛ اما اگر ذكر را بگويد براي ترتب اين آثار، ديگر ذكر خدا نيست. يك معنايي كه بر اين نكته مترتب ميشود، اين است كه بايد اذكار را فقط براي خدا و ذكر خدا داشته باشيم؛ اما اگر بخواهيم اذكار را مقدمه مقاصد دنيوي قرار دهيم،ديگر عنوان ذكر ندارد. وقتي عنوان ذكر نداشت، ديگر اثر هم بر آن بار نميشود. اينکه (أَلَا بِذِكْرِ ٱللَّهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ) فكر كنيم چرا ذكر خدا موجب اطمينان قلوب ميشود؟ و چرا تنها چيزي كه براي انسان آرامش ميآورد، ذكر است؟ ما بر حسب اعتقادات مسلمي كه داريم، غير از ذكر حق تعالي هيچ چيز ديگري سبب آرامش نميشود؛ علم براي انسان آرامش نميشود؛ چه بسا كسي كه علمش زياد ميشود، اضطرابش هم زياد شود؛ چه بسا او را به مرحله طغيان هم برساند. ثروت اگر زياد شد، اضطراب زياد ميشود. اگر انسان قدرت پيدا كرد، اضطراب او بيشتر ميشود؛ دائماً در فكر اين است كه مبادا كسي با اين قدرت من مزاحمت كند. بالاخره كسي كه مقامي پيدا ميكند، يك عنواني پيدا ميكند، حالا در هر مرتبه و شغلي که باشد، يكي از دغدغههايش اين است كه ممكن است اين مقام از من گرفته شود؛ چه كساني ميخواهند اين مقام را از من بگيرند و چه كساني ميخواهند با من مخالفت كنند؛ و چه بسا گاه مخالفت با خودشان را مخالفت با خدا هم تلقي ميكنند. بالاخره انسان است و ضعيف. يك فرد معمولي بيسواد، گاه خودش را همه چيز تلقي ميكند؛ اين معنايش آن است كه اضطراب دارد؛ معنايش اين است كه يك مسؤوليت ناچيزي كه در گوشهاي به او دادهاند، مبادا از او گرفته شود. حتي راجع به سلامتي چقدر اضطراب داريم. اگر روزي موي سفيدي در صورت خودمان ببينيم، ناراحت ميشويم؛ ميگوييم آغاز زوال ما شروع شد. همين اضطراب است. هرچه انسان فكر كند،می بيند همه چيزدر عالم، غير از خدا اضطرابآور است. حالا بر حسب قاعده «تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر»، اين آيه شريفه ميفرمايد: ذكر خدا فقط تنها چيزي است كه براي انسان آرامش ميآورد. چرا؟ چون معناي ذكر خدا اين است كه غير از خدا همراهش نباشد؛ و الاّ اگر در کنار ذكر خدا، غير خدا بود، اضطراب خواهد بود. حالا روشن ميشود كه چرا نمازهاي ما اضطرابهاي ما را بر طرف نميكند؟ چون ذكر نيست. ظاهر ذكر را دارد، اما واقعاً ذکر نيست. اگر واقعاً ذكر باشد، انسان هيچ اضطرابي ندارد. امام (رض) واقعاً به مرحله و مرتبهاي رسيده بود كه اگر همه دنيا از او تعريف ميكردند با اينكه همه دنيا از ايشان انتقاد كنند، برايش فرقي نميكرد. کساني كه شاگرد مأنوس با امام بودند، به اين مطلب شهادت ميدادند. وقتي جنگ ميشد، شما ببينيد واقعاً يك روحاني كه براي حلال و حرام عمري را صرف كرده، براي حرمت خونهاي مسلمين چقدر توجه داشت؛ يك انقلاب عظيمي را بوجود آورد؛ خونها ريخته ميشود، اما مگر سر سوزني در راهش ترديد داشت؟ نه. نميدانم آقايان يادشان هست يا نه؛ اولين روز ي كه صدام حمله كرد، ايشان خيلي عادي و آسان فرمود: يك دزدي آمده و سنگي را انداخته است. حال، كسي كه ضعيف النفس است، اصلاً حاضر نميشد که بيايد در تلويزيون ظاهر شود؛ اضطراب او را ميگرفت؛ ميگفت چه ميشود و چه نميشود؟ واقعاً اگر ما از حالا با خودمان كار كنيم و البته خيلي تلاش ميخواهد كه به مقام ذكر برسيم؛ و به ياد خدا باشيم. در حديث قدسي است که خداوندمتعال به پيامبر (رض) می فرمايد: إذا كان الغالب علی عبدي ذكري اگر غالب اوقات عبد من ياد من باشد فأنا جليسه و أنيسه و محدثه اين نكته را قبل از اينكه اين حديث را دنبال كنم، بگويم که هيچ ذكري غير از ذكر خدا، ذكر ديگري را در پي ندارد. من اگر يادي كنم از عالمي، معلوم نيست که آن عالم نيز از من ياد كند؛ من اگر يادي كنم از يك دوستي، معلوم نيست كه او هم ياد من بكند. اما اين چه حقيقتي است، چه واقعيتي است كه خدا ميفرمايد: اگر كسي به ياد من باشد، من هم به ياد او هستم؟. اُذكرونی أذكركم معناي «أذكركم» اين است كه خدا ميشود انيس انسان.! در جلد دوم كافي در كتاب الدعاء، باب ما يجب من ذكر الله في كلّ مجلس، حديث چهارم آمده است : ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع) نقل ميكند: قال مكتوب في التورات الّتي لم تغيّر در توراتي كه تحريف نشده، نوشته شده است؛ اين معنايش اين است كه ائمه ما: بر تورات واقعي علم داشتند. و امام (رض) در كتاب چهل حديث فرمودهاند تورات و انجيل امروزي نه تنها قلم يك انسان عادي و متعارف نيست، بلكه تراوش افرادی شهوتران و هواپرست است. امام باقر (ع) ميفرمايند: در تورات واقعي اينطور نوشته است: إنّ موسی(ع) سئل ربه حضرت موسي از خدا سؤال كرد: يا ربّ أ قريب أنت منّي فاُناجيك أم بعيد فاُناديك خدايا تو قريب به ما هستي تا با تو مناجات كنيم يا از ما دور هستي تا تو را صدا كنيم و مورد ندا قرار دهيم؟ چرا موسي اين سؤال را ميكند؟ چه انگيزهاي از اين سؤال دارد؟ می گويد نميدانيم با تو مناجات كنيم و تو را نزديك خودمان بدانيم يا مثل كسي كه دور هست، تو را صدا كنيم؟ به قول مرحوم علاّمه مجلسي اينجا موسي در مقام اين بوده كه آداب دعا و آداب خواندن خدا چيست؟ سؤال موسي اين بوده که من خودم را كه نگاه ميكنم، از حيث خودم دور از تو هستم؛ و خيلي دورم. تو را که نگاه ميكنم از حبل الوريد هم به من نزديكتري؟ نميدانم در دعا، خودم را نگاه كنم يا تو را نگاه كنم؛ چگونه دعا كنم؟ البته اين حرف خيلي دارد و نكات ديگر هم دارد که عرض ميكنم. خداوند در جواب موسي فرمود: يا موسی أنا جليس من ذكرني كسي كه به ياد من باشد من جليس و همنشين او هستم. اين جواب چه ارتباطي با اين سؤال دارد؟ اين همان است كه پيامبر ما به عنوان حديث قدسي فرمود كه خدا می فرمايد: أنا جليسه و أنيسه.
اهمیت و ثمرات یاد خدا 2
۲۸ دی ۱۳۹۴ و ۰۹:۴۱
ذاكر کسی است كه اصلاً غير خدا، و حتي خودش را كه ذكر ميگويد نيز فراموش كند؛ محو جمال و جلال خداوند تبارك و تعالي و اسما و صفات خدا و ذات خدا باشد، از اينجا اين نكته روشن ميشود كه آنچه در كتب ادعيه به عنوان ذكر وجود دارد و آثاري هم برايش مترتب است؛ گاه گفته ميشود كه اگر كسي فلان ذكر را، اين مقدار مداومت داشته باشد، آثار علمي دارد يا مشكلات دنيوي او حل ميشود؛ مثلاً براي رزق خوب است. برداشت من اين است كه اگر كسي ذكر را به قصد اين ترتب آثار بخواهد داشته باشد، اصلاً ذكر نيست. اگر كسي بگويد من ذكر «يا رزّاق» را تكرار ميكنم و بر آن مداومت دارم، براي اينكه خداوند رزق مرا زياد كند؛ اين ذكر نيست. چون مقوّم ذكر اين است كه انسان، غير خدا را فراموش كند. بله، اين اثر قهراً بر آن مترتّب ميشود. فرض كنيد اگر كسي آيه شريفه (وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجْعَل لَّهُۥ مَخْرَجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَىْءٍۢ قَدْرا) بخواند، آثار زيادی رزق بر آن مترتّب ميشود؛ اما اگر ذكر را بگويد براي ترتب اين آثار، ديگر ذكر خدا نيست.
يك معنايي كه بر اين نكته مترتب ميشود، اين است كه بايد اذكار را فقط براي خدا و ذكر خدا داشته باشيم؛ اما اگر بخواهيم اذكار را مقدمه مقاصد دنيوي قرار دهيم،ديگر عنوان ذكر ندارد. وقتي عنوان ذكر نداشت، ديگر اثر هم بر آن بار نميشود. اينکه (أَلَا بِذِكْرِ ٱللَّهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ) فكر كنيم چرا ذكر خدا موجب اطمينان قلوب ميشود؟ و چرا تنها چيزي كه براي انسان آرامش ميآورد، ذكر است؟ ما بر حسب اعتقادات مسلمي كه داريم، غير از ذكر حق تعالي هيچ چيز ديگري سبب آرامش نميشود؛ علم براي انسان آرامش نميشود؛ چه بسا كسي كه علمش زياد ميشود، اضطرابش هم زياد شود؛ چه بسا او را به مرحله طغيان هم برساند. ثروت اگر زياد شد، اضطراب زياد ميشود. اگر انسان قدرت پيدا كرد، اضطراب او بيشتر ميشود؛ دائماً در فكر اين است كه مبادا كسي با اين قدرت من مزاحمت كند. بالاخره كسي كه مقامي پيدا ميكند، يك عنواني پيدا ميكند، حالا در هر مرتبه و شغلي که باشد، يكي از دغدغههايش اين است كه ممكن است اين مقام از من گرفته شود؛ چه كساني ميخواهند اين مقام را از من بگيرند و چه كساني ميخواهند با من مخالفت كنند؛ و چه بسا گاه مخالفت با خودشان را مخالفت با خدا هم تلقي ميكنند. بالاخره انسان است و ضعيف. يك فرد معمولي بيسواد، گاه خودش را همه چيز تلقي ميكند؛ اين معنايش آن است كه اضطراب دارد؛ معنايش اين است كه يك مسؤوليت ناچيزي كه در گوشهاي به او دادهاند، مبادا از او گرفته شود.
حتي راجع به سلامتي چقدر اضطراب داريم. اگر روزي موي سفيدي در صورت خودمان ببينيم، ناراحت ميشويم؛ ميگوييم آغاز زوال ما شروع شد. همين اضطراب است. هرچه انسان فكر كند،می بيند همه چيزدر عالم، غير از خدا اضطرابآور است. حالا بر حسب قاعده «تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر»، اين آيه شريفه ميفرمايد: ذكر خدا فقط تنها چيزي است كه براي انسان آرامش ميآورد. چرا؟ چون معناي ذكر خدا اين است كه غير از خدا همراهش نباشد؛ و الاّ اگر در کنار ذكر خدا، غير خدا بود، اضطراب خواهد بود. حالا روشن ميشود كه چرا نمازهاي ما اضطرابهاي ما را بر طرف نميكند؟ چون ذكر نيست. ظاهر ذكر را دارد، اما واقعاً ذکر نيست. اگر واقعاً ذكر باشد، انسان هيچ اضطرابي ندارد.
امام (رض) واقعاً به مرحله و مرتبهاي رسيده بود كه اگر همه دنيا از او تعريف ميكردند با اينكه همه دنيا از ايشان انتقاد كنند، برايش فرقي نميكرد. کساني كه شاگرد مأنوس با امام بودند، به اين مطلب شهادت ميدادند. وقتي جنگ ميشد، شما ببينيد واقعاً يك روحاني كه براي حلال و حرام عمري را صرف كرده، براي حرمت خونهاي مسلمين چقدر توجه داشت؛ يك انقلاب عظيمي را بوجود آورد؛ خونها ريخته ميشود، اما مگر سر سوزني در راهش ترديد داشت؟ نه. نميدانم آقايان يادشان هست يا نه؛ اولين روز ي كه صدام حمله كرد، ايشان خيلي عادي و آسان فرمود: يك دزدي آمده و سنگي را انداخته است. حال، كسي كه ضعيف النفس است، اصلاً حاضر نميشد که بيايد در تلويزيون ظاهر شود؛ اضطراب او را ميگرفت؛ ميگفت چه ميشود و چه نميشود؟ واقعاً اگر ما از حالا با خودمان كار كنيم و البته خيلي تلاش ميخواهد كه به مقام ذكر برسيم؛ و به ياد خدا باشيم. در حديث قدسي است که خداوندمتعال به پيامبر (رض) می فرمايد: إذا كان الغالب علی عبدي ذكري اگر غالب اوقات عبد من ياد من باشد فأنا جليسه و أنيسه و محدثه اين نكته را قبل از اينكه اين حديث را دنبال كنم، بگويم که هيچ ذكري غير از ذكر خدا، ذكر ديگري را در پي ندارد. من اگر يادي كنم از عالمي، معلوم نيست که آن عالم نيز از من ياد كند؛ من اگر يادي كنم از يك دوستي، معلوم نيست كه او هم ياد من بكند. اما اين چه حقيقتي است، چه واقعيتي است كه خدا ميفرمايد: اگر كسي به ياد من باشد، من هم به ياد او هستم؟. اُذكرونی أذكركم معناي «أذكركم» اين است كه خدا ميشود انيس انسان.!
در جلد دوم كافي در كتاب الدعاء، باب ما يجب من ذكر الله في كلّ مجلس، حديث چهارم آمده است : ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع) نقل ميكند: قال مكتوب في التورات الّتي لم تغيّر در توراتي كه تحريف نشده، نوشته شده است؛ اين معنايش اين است كه ائمه ما: بر تورات واقعي علم داشتند. و امام (رض) در كتاب چهل حديث فرمودهاند تورات و انجيل امروزي نه تنها قلم يك انسان عادي و متعارف نيست، بلكه تراوش افرادی شهوتران و هواپرست است. امام باقر (ع) ميفرمايند: در تورات واقعي اينطور نوشته است: إنّ موسی(ع) سئل ربه حضرت موسي از خدا سؤال كرد: يا ربّ أ قريب أنت منّي فاُناجيك أم بعيد فاُناديك خدايا تو قريب به ما هستي تا با تو مناجات كنيم يا از ما دور هستي تا تو را صدا كنيم و مورد ندا قرار دهيم؟ چرا موسي اين سؤال را ميكند؟ چه انگيزهاي از اين سؤال دارد؟ می گويد نميدانيم با تو مناجات كنيم و تو را نزديك خودمان بدانيم يا مثل كسي كه دور هست، تو را صدا كنيم؟ به قول مرحوم علاّمه مجلسي اينجا موسي در مقام اين بوده كه آداب دعا و آداب خواندن خدا چيست؟ سؤال موسي اين بوده که من خودم را كه نگاه ميكنم، از حيث خودم دور از تو هستم؛ و خيلي دورم. تو را که نگاه ميكنم از حبل الوريد هم به من نزديكتري؟ نميدانم در دعا، خودم را نگاه كنم يا تو را نگاه كنم؛ چگونه دعا كنم؟ البته اين حرف خيلي دارد و نكات ديگر هم دارد که عرض ميكنم. خداوند در جواب موسي فرمود: يا موسی أنا جليس من ذكرني كسي كه به ياد من باشد من جليس و همنشين او هستم. اين جواب چه ارتباطي با اين سؤال دارد؟ اين همان است كه پيامبر ما به عنوان حديث قدسي فرمود كه خدا می فرمايد: أنا جليسه و أنيسه.
کلمات کلیدی :
۱,۷۱۳ بازدید