پيرامون لعن و تفاوت آن با سب و حکم فقهی آن
۰۶ آبان ۱۳۹۶
۱۶:۰۹
۱۰,۴۲۷
چکیده :
نشست های علمی
-
يکي از مسئوليتهای علمای شیعه در اروپا؛ ارتباط با مراکز علمي است
-
اگر اجتهاد و کتب شیخ انصاری مطرح نشده بود، توقف عجیبی در استنباط و اجتهاد رُخ میداد
-
پاسخ به شبهات اعتبار رؤیت هلال با چشم مسلح
-
لقاح مصنوعی باعث تولید نسل میلیونی بدون نَسَب خواهد شد/ لزوم رعایت مذاق شریعت در فتوا
-
فقه انتخابات (جلسه دوم)
-
برخی از ابتکارات امام، از اول تا آخر فقه تحول ایجاد کرده است
مقدمهای بر کتاب
«اعتبار زيارت عاشورا و رفع برخي از شبهات»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«اعتبار زيارت عاشورا و رفع برخي از شبهات»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
زيارت يكي از راههاي بسيار مؤثّر و مفيد در برقراري ارتباط معنوي و قلبي و ديني با سرچشمة همة حقيقتها يعني حضرت حقّ ـ جلّ و علا ـ است، اگر براي حضور در مشاهد شريفه و بقاع متبرّكة انبيا و اوليا، راه ميپيماييم و هنگام حضور در مزار پاك آنان متني را به عنوان زيارتنامه قرائت ميكنيم، همه و همه براي تكميل مراتب توحيد و تقويت ايمان و يكتاپرستي و تقرب جستن به حق تبارك و تعالي است.
يكي از مضامين مهم اين متون، اظهار عبوديت و بندگي، و بيزاري از شرك و دوگانه پرستي است، و چهبسا بتوان گفت اين آموزه و پيام، روح همة زيارتنامهها است. زائر به هنگام حضور و زيارت در انديشة آن است كه جان خويش را به بالاترين درجة عبوديت زينت بخشد و آن را از هرگونه كدورت و آلودگي پاك و منزّه سازد.
سخني پيرامون لعن
روشن است توحيد خالص، مقرون به محبّت خداوند و برائت از هر چيزي است كه به عنوان باطل و دشمن حقّ شناخته ميشود، از متون قرآني و روايي كاملاً استفاده ميشود كه راه رسيدن به محبّت خدا، داشتن محبّت انبيا و اولياي اوست، بلکه بدون آن هرگز محبّت خدا امكانپذير نميباشد. زائر با اظهار دوستي و موالات نسبت به انبيا و ائمه معصومين(عليهم السلام) و نيز تنفّر و بيزاري از دشمنان آنان، خود را به خداوند متعال نزديك ميسازد.ترديدي نيست كه فهم درست حقيقت زيارت آنگاه ميسّر خواهد بود كه معنا و حقيقت امامت را درك کرده باشيم. ميتوان گفت زائر به هنگام زيارت، خود را در محضر آن معصوم ميبيند و او را آگاه بر باطن و درون خود مييابد: «وأعلم أنّ رسولك وخلفائك أحياء عندك يرزقون يرون مقامي ويسمعون کلامي ويردّون سلامي». گويا زائر حضوري چهره به چهره با شخصيّتي که او را زيارت ميکند، دارد؛ و معتقد است كه او از اين جهت كه از برترين بندگان صالح خدا است، ميتواند بين او و خدا وسيله باشد و به آية شريفة «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الوسيلة»[1] عمل مينمايد.
در ميان زيارتهاي ائمه طاهرين(عليهم السلام)، زيارت معروف عاشورا، علاوه بر آنكه به تصريح برخي از بزرگان مانند مرحوم حاجي نوري عنوان حديث قدسي دارد، از ويژگيهاي خاصي برخوردار است؛ مضامين بسيار مهم و ظلمستيز آن، مسؤوليت در برابر احياي دين و مقابله با بدعتگزاران در دين و نيز عظمت مصيبت روز عاشورا، ـ به نحوي كه اين مصيبت بر تمام اهل زمين و آسمان بسيار گران بود ـ ، از جمله ويژگيهاي آن است. اما در ميان همة آنها اين ويژگي به چشم ميخورد كه دربردارندة لعن و نفرين بر نامردماني است كه اساس ظلم و ستم را بر اهل بيت پيامبر(ص) بنيان گذاشتند، نفرين و خشم بر ناجوانمرداني كه خاندان پيامبر را از مقام و منزلت خويش دور ساختند.
در اين زيارت، برائت از دشمنان خدا و خاندان پيامبر و امامت تجلّي ويژه دارد: «برئت إلى الله وإليكم منهم ومن أشياعهم وأتباعهم وأوليائهم».
در اين زيارت، پيوند دائمي و بيعت هميشگي با سالار شهيدان حسين بن علي(عليهما السلام) و اعلان جنگ دائمي با دشمنان او هويدا و آشكار است: «إني سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم إلى يوم القيمة».
در اين زيارت، بر جميع افراد و گروههايي كه از ابتدا در اسلام انحراف به وجود آوردند و باعث دور شدن جمع كثيري از مسلمانان و انسانها از حقيقت اسلام شدند، لعن و نفرين شده است.
در اين زيارت، يكي از بهترين راههاي وجاهت و منزلت در نزد خداوند چنين ترسيم گرديده است: «أللّهم اجعلني عندك وجيهاً بالحسين عليه السلام»؛ با دوستي حسين(عليه السلام) ميتوان محبوب خدا گرديد.
با اين زيارت، انسان دين و ايمان خويش را استوار و تا فرجام كار تضمين ميكند و خود را در مرتبة قدم صدق و صادقش قرار ميدهد: «أن يثبّت لي عندكم قدم صدق في الدنيا والآخرة».
و بالاخره با اين زيارت، زائر به دنبال آن است كه حيات و ممات خويش را همانند زندگي و شهادت ائمه طاهرين(عليهم السلام) قرار دهد.
ما معتقديم تا كسي از خصوصيات و تفسير زيارت شريف عاشورا آگاه نگرديده، نبايد لب به اعتراض گشايد و خود را تسليم جهالت و ناداني خويش سازد و خاطرات و خواطر ذهني و قلبي خويش را بدون آنكه پشتوانة علمي و مستندات فكري و دقيق داشته باشد، بيرون ريزد. متأسفانه گاه ديده ميشود برخي افراد كم اطلاع دربارة متن اين زيارت شبههافكني ميكنند و ميگويند اين همه لعن و نفرين چرا؟! گاه ميگويند آيا اساساً در دين اسلام لعن و نفرين وجود دارد؟! آيا با لعن ميتوان در خود حالت معنوي را ايجاد كرد؟!
اينان غافل از آن هستند كه تبرّي جستن از غير خدا و شرك و ظلم و گناه، از فروع دين محسوب ميگردد و چه بسا دو اصل مهم تولّي و تبرّي بر همه فروع ديگر از قبيل نماز و روزه مقدّم باشد.
اين گروه غافلاند از اينكه اساساً براي تقرّب به موجود واقعي و محبوب حقيقي، بايد از آنچه كه انسان او را از آن واقعيت دور ميسازد، تبرّي جست. تبرّي و تولّي به منزلة دو بال هستند كه هر كدام با ديگري معنا ميپذيرد.
اين دسته غافلاند از اينكه آگاهي اجمالي به قرآن كريم، انسان را متوجه اين كار حكيمانة حقتعالي ميسازد كه آنانكه هيچ اميدي به هدايتشان نيست و سدّ راه ايمان مؤمنان و اسلام مسلمانان ميشوند، بايد از رحمت حقتعالي دور گردند و اساساً سنت خداوند متعال بر اين است كه چنين افرادي در متن واقع عالم هميشه از رحمت الهي دورند و پيوسته مورد لعن خداوند ميباشند و اين نفرين مؤمنان بر آنان، همسو با اين سنت خدا تغييري را ايجاد نميكند، بلکه تأکيدي بر سنّت لا يتغيّر الهي است.
سنّت الهي بر آن است كه عالمان و دانشمنداني كه به وقت لزوم اظهار حقايق، عزلت و سكوت را اختيار، و از افشاي حق خودداري مينمايند، براي هميشه، تا روز قيامت مورد لعن خداوند قرار گيرند. همانگونه كه در آية 159 سوره بقره آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ».
در شأن نزول اين آيه از ابن عباس نقل شده كه چند نفر از مسلمانان مانند معاذ بن جبل و فرزند او سعد بن معاذ و شخصي ديگر، در ارتباط با نبوّت نبيّ خاتم، از دانشمندان يهود، مطالبي را از تورات پرسيدند و آنها در پاسخ، واقع را كتمان کردند؛ چنين افرادي بر طبق اين آية شريفه مورد لعن دائمي خدا و ملائكه قرار گرفته و بر طبق اين آيه، پنهان داشتن حقّ، علت براي استحقاق لعن است و در هر موردي كه چنين ملاكي وجود داشته باشد، چنين حكمي نيز وجود خواهد داشت؛ زيرا حکم تابع ملاک خود است.
كساني كه بر لعن و نفرين چنين افرادي خرده ميگيرند، بايد بدانند اساساً در فرهنگ اسلامي، حقيقت لعن متوقف بر اين نيست كه انسان يا افرادي با زبان ظاهري و يا ذکر باطني، فرد و يا گروهي را لعن نمايند، بلكه كساني كه كتمان حق ميكنند، هميشه مشمول لعن الهي و ملائكة خداوند ميباشند و با عدم لعن انسانها، واقعيت تغيير نخواهد کرد.
در اينجا اين سؤال مطرح است: آيا كساني كه در مقابل ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) ايستاده و آن حادثة عظيم و مصيبت فجيع تاريخ را آفريدند و نيز كساني كه از قبل زمينة اين واقعه را فراهم نموده، جمعي از مردم را در جهالت و ناداني نگه داشته، مانع از افشاي حقايق شده، و به نحوي عمل نمودند كه برخي پنداشتند، اينان از اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نبوده و خارجياند، مشمول اين آية شريفه نميشوند؟ آيا بر چنين افراد و گروهي عنوان پنهان كنندگان حق، صادق نيست؟!
بنا بر احاديث و روايات معتبر، دانشمندان و عالماني كه علم خود را كتمان ميكنند و در اختيار مردم قرار نميدهند، مصداق اين آية شريفهاند. از امير المؤمنين عليّ(عليه السلام) سؤال شد: بدترين مردم پس از شيطان و فرعون كيست؟ فرمود: «العلماء إذا فسدوا، هم المظهرون للأباطيل، الكاتمون للحقائق وفيهم قال الله عزّ وجلّ اُولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون».[2]
علاوه بر اينكه قرآن، در آيات متعدّدي، لعن را مورد توجه قرار داده است، در كلمات و سيرة پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، اين مطلب به وضوع ديده ميشود:
الف: هنگامي كه پيامبر اسامه را در جنگ موته به عنوان امير قرار داد، برخي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) از همراهي با او سر باز زدند؛ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «جهّزوا جيش اُسامة لعن الله المتخلّف عنه حتّي قالها ثلاثاً».[3] راستي، چهکساني متخلّفان از لشکر اسامه بودند؟ آيا آنان کساني غير از صحابه پيامبراند؟ تاريخ چه کساني را رقم زده و معرّفي ميکند؟
ب: عائشه به مروان بن حکم گفت: «إنّ رسول الله(صلي الله عليه وآله) لعن أباك وأنت في صلبه».[4]
در حديث ديگر نيز عائشه به او ميگويد: شنيدم پيامبر(صلي الله عليه وآله) به پدر و جدّ تو ابوالعاص بن اميّه فرمود: «إنّكم الشجرة الملعونة في القرآن».[5]
بنابراين، اگر در زيارت عاشورا بني اميه صريحاً مورد لعن و نفرين قرار گرفتهاند، اين امر ناشي از رفتار و گفتار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) است.
الف) تفاوت ميان لعن و سبّ
از برخي كتابهاي لغت استفاده ميشود كه بين لعن و سبّ، فرقي نيست؛ ولي برخي ديگر از واژهنگاران گفتهاند: لعن و سبّ، از حيث معنا فرق دارند.لعن به معناي دور ساختن از رحمت خداوندي بوده، اما سبّ به معناي دشنام دادن و بدگويي نمودن است. در مصباح المنير، لعن به طرد و سبّ تفسيرشده، و فرقي بين اين دو قائل نشده است، ولي در بسياري از كتابهاي لغت، لعن را به معناي دور ساختن از رحمت حق و دوري از خير و جنت دانستهاند و در حقيقت، لعن را يك نوع عذاب قرار دادهاند، اما سبّ، مشتمل بر معناي عذاب نبوده، بلكه ناسزاگويي است، وشيطان را ازاينجهتلعين ميگويندكه از آسمان طردشدهاست.
از کاربرد اين دو واژه در قرآن بهخوبي استفاده ميشود كه بين اينها فرق است، در آية 108 انعام آمده است: (وَلا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
در اين آية شريفه، خداوند از سبّ و دشنام دادن معبود مشركين نهي فرموده است، چرا كه آنها نيز مقابله به مثل کرده و خداوند متعال را از روي ظلم و جهل سبّ ميكنند.
چه بسا، برخي چنين پندارند که در آية شريفه، سبّ به صورت مطلق، اعم از اينكه نسبت به معبود مشركين باشد يا غير آن، مورد نهي قرار گرفته و در نتيجه سبّ حتي نسبت به غير اين مورد نيز حرام است. در حاليكه به نظر ميرسد ظاهر آية شريفه نهي از مطلق سبّ نبوده، بلكه در خصوص معبود مشركين و بتهاي آنان است؛ و اين دلالت بر حرمت مطلق سبّ حتي نسبت به ستمکاران كه داخل در مورد آية شريفه است، ندارد.
از ديگر سو، ادامه آية شريفه دلالت دارد هر موردي كه شخص مقابل، ممكن است در اثر سبّ نمودن، خداوند متعال را از روي ظلم و جهل مورد سبّ قرار دهد، سبّ حرام است؛ و به عبارت ديگر، علّت تحريم سبّ، سبّ نادانان نسبت به خداوند متعال است. اما در موردي كه چنين پيامدي ندارد و طرف مقابل، خداوند را مورد سبّ قرار نميدهد، سبّ حرام نيست.
و خلاصه، ترديدي نيست كه از آيات شريفة قرآن استفاده ميشود كه لعن ظالمين جايز و بلكه سنّت خداوند تبارك و تعالي است؛ اما سبّ معبود كفار جايز نيست و بين اين دو از نظر متعلّق فرق است؛ يعني متعلّق رجحان، لعن ظالمين است، امّا متعلّق حرمت سبّ، معبود كفّار است.
از طرفي، امکان تحقّق سبّ نسبت به خداوند تبارك و تعالي از سوي کفّار وجود دارد، ولي امکان تحقق لعن نسبت به خداوند تبارك و تعالي از طرف مخالفان و کفّار موجود نميباشد؛ چرا که اين معني قابل تصوّر نيست.
از تفاوتهاي بين سبّ و لعن آن است که در مفهوم و معناي سبّ، اهانت و تنقيص دشنام داده شده معتبر است، و بايد عنواني باشد که موجب اهانت ديگري باشد؛ مانند اينکه به او «حمار» يا «کلب» يا «حيوان» خطاب شود؛ و از اين جهت، در سبّ، قصد هتک و اهانت نيز معتبر است.
مرحوم محقّق خوئي در مصباح الفقاهه[6] آوردهاند: «الظاهر من العرف واللغة إعتبار الإهانة والتعبير في مفهوم السبّ وکونه تنقيصاً وإزراءً علي المسبوب وأنّه متّحد مع الشتم». مرحوم شيخ انصاري، تشخيص مصاديق سبّ را به عرف واگذار نموده است، که ما با مراجعه به عرف، ميتوانيم چنين شرطي را استفاده نماييم.
تفاوت ديگر، آن که سبّ از مصاديق قول زور است و از آية شريفة «وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»[7] حرمت آن استفاده ميشود؛ چرا که مراد از «قول زور» کلام قبيح بوده و بهترين مصداق آن سبّ است؛ در حالي که روشن است «لعن» از مصاديق قول زور بهشمار نميرود. آري، اگر قول زور را به باطل تفسير نموده و بگوييم مراد از آن، کلام باطل و آنچه که متضمن معناي باطلاست، ميباشد؛ در اينصورت، منحصر به افترا و دروغ خواهد بود. البته اين مطلب، خالي از مناقشه نيست.
با مراجعه به روايات نيز ميتوانيم اين تفاوت را استفاده نماييم؛ در روايتي که از پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) رسيده، دو عنوان «برائت» و «سبّ» جداي از يکديگر آمده است؛ در روايت صحيحي، داود بن سرحان از امام صادق(عليه السلام) نقل ميکند: «قال: قال رسول الله(صلي الله عليه وآله) إذا رأيتم أهل الريب والبدع من بعدي فأظهروا البرائة منهم وأکثروا من سبّهم والقول فيهم والوقيعة، وباهتوهم کي لا يطمعوا في الفساد في الاسلام ويحذرهم الناس ولا يتعلّموا من بدعهم، يکتب الله لکم بذلك الحسنات ويرفع لکم به الدرجات في الآخرة».[8]
نتيجه اينكه از نظر قرآن و روايات، لعن و سبّ از جهات مختلفي متفاوتاند كه به آنها اشاره شد؛ و شايد از همين جهت است که مرحوم شيخ حرّ عاملي صاحب وسائل الشيعه، عنوان حرمت لعن مؤمن را جداي از حرمت سبّ مؤمن قرار داده، و اينها را در دو باب جدا ذکر نموده است.[9]
با اين مطلب روشن ميشود آنچه را كه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) در ايام جنگ صفّين به ياران خود فرمودند: «إنّي أكره لكم أن تكونوا سبّابين»؛[10] من كراهت دارم كه شما سبّاب و دشنام دهنده باشيد. با مسألة لعن كاملاً تفاوت دارد؛ چرا كه اگرچه لفظ كراهت در روايات غالباً در حرمت استعمال شده و دلالت بر كراهت اصطلاحي ندارد، اما بالأخره آنچه كه مورد نهي واقع شده، دشنام دادن معاويه و ياران او است؛ و چه بسا حضرت انتظار داشتند در آن شرايط حساس كه بايد همه به فكر جنگ و پيروز شدن بر دشمن باشند، خود را مشغول به امور لفظي و كلامي نكنند.
در برخي ديگر از منابع[11] به جاي واژه «سبّابين»، تعبير «لعّانين» نيز آمده است: «قال: کرهت لکم أن تکونوا لعّانين»؛ در اين فرض نيز علاوه بر پاسخ فوق ميگوييم: ممکن است در آن شرايط، اصحاب، کثرت لعن داشتهاند و از اين جهت، به صيغه مبالغه آمده است؛ لذا، حضرت کراهت خويش را از اين گونه عمل کردن ـ زيادي در لعن ـ اعلام داشتند؛ و اين مطلب روشن است که کثرت لعن، امري مرجوح است.
ب) حکم فقهي لعن
از بحثهايي كه لازم است در اينجا به آن اشارة اجمالي شود، اين است كه لعن از نظر فقهي چه حكمي دارد؟ظاهر آن است كه بر حسب ادلّة فقهي ميتوان گفت لعن صادر از انسان نسبت به دشمنان دين به عنوان يك عمل مستحب و ارزشمند است و براي اثبات اين مطلب ميتوان به اين ادلّه استدلال نمود:
الف: استدلال به عمومات ادلّة رجحان دعا؛ زيرا، لعن از مصاديق دعا و درخواست از خداوند است، و لعن دعا بر ضرر ديگري و دور ساختن شخص از رحمت خداوند است؛ بنا براين، مشمول ادلة دالّه بر رجحاندعاميشودونميتوان گفت اين ادلّه از مورد لعن انصراف دارد.
ب: لعن از مصاديق تبرّي است و تبرّي از دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به طور مسلّم رجحان و بلكه در برخي موارد وجوب و لزوم دارد.
بله، ميتوان گفت تبرّي در صورت لزوم در دايرة قلب است و چنانچه آدمي در دل تبرّي بجويد، كافي است؛ ولي لعن متقوّم به اظهار به زبان و الفاظ است و اين دليل وجوب و يا رجحان اين مرحله از تبرّي که اظهار زباني است را اثبات نميکند.
ج: لعن يك نوع انزجار از ظلم است و اگر ما به دليل دوم توجه نکرده و مسألة تبرّي را عنوان نكنيم، مجرد اين معني كه لعن يك نحو مخالفت با ظالم و انزجار از او است، براي عدم ترديد در حکم به رجحان لعن دشمنان دين کافي است.
د: ميدانيم رفتار و کردار پيامبر اکرم(ص) و ساير معصومين(عليهم السلام) حجّت است و ميتوان از فعل آنان به صورت مطلق بر جواز به معني اعمّ، استدلال کرد؛ لکن در موارد خاص با توجه به موضوع و قرائن موجود، ميتوان نوع خاصي از انواع سهگانة جواز را به اثبات رساند. و در مورد بحث، با توجه به موضوع حکم، ميتوان گفت: اگر از قرائن، وجوب هم قابل اثبات نباشد، حدّاقل مطلق رجحان ثابت است.
هـ : بعيد نيست كه بتوان گفت لعين و دور از رحمت خداوند بودن از صفات بارز شيطان است و چيزي كه مناسب با اوصاف شيطاني است، اظهار به آن به هر نحوي رجحان دارد؛ چرا كه اين اظهار، در واقع مخالفت با شيطان و هر عمل شيطاني است.
و: از برخي آيات شريفه قرآن، چهبسا بتوان وجوب لعن را استفاده کرد. ميتوان گفت آية شريفة (أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ)[12] جملة خبري است و در مقام امر و انشاء ظهور در وجوب دارد، يعني بر همة لعنت کنندگان، لعنت چنين افرادي واجب است.
در اينجا مناسب است به کلامي که ابن ابي الحديد در اين زمينه آورده، بپردازيم:
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه[13] مطالبي از ابو المعالي جويني و نيز اعتراض استادش ابوجعفر نقيب بر ايشان را نقل نموده که خلاصهاي از آن را در اينجا ذکر مينمايم:
در مطلب اول ابو المعالي ميگويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) از قضاوت ديگران در مورد اصحاب خويش و آنچه که بين آنان واقع شده است و اختلافاتي که ميان آنان بوده نهي کرده و فرموده است: إيّاکم وما شجر بين صحابتي. سپس آورده است: ما از حقايق قضايايي که در صدر اسلام بين صحابه واقع شده است، به جهت فاصلة زماني بسيار زيادي که با آنها داريم، بياطلاع بوده و نبايد پيرامون آنها بحث نماييم و اگرچه فردي از آنان گرفتار خطا شده باشد؛ و بر ما لازم است حداقل زوجه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) يعني عائشه و پسر عمّه آنحضرت يعني زبير و نيز طلحه را حفظ نموده و پيرامون آنها سخن ناسزايي نگوييم.
در مطلب دوم او ميگويد: چه چيزي بر ما واجب ميکند که شخصي از مسلمانان را لعن نماييم يا از او تبرّي بجوييم؟! و اساساً چه ثوابي بر لعنت و برائت مترتّب است؟! و آيا خداوند در قيامت از کسي که ديگري را لعن نکرده، بازخواست ميکند و يا از کسي که لعن فرستاده است؟ اگر انسان در تمام طول زندگياش ابليس را هم لعن ننمايد، نميتوانيم بگوييم اين شخص گناهکار است. بلکه بايد گفت اگر مسلماني به جاي لعن، استغفار نمايد، اين عمل براي او از لعن کردن بهتر است.
سپس در مطلب سوم آورده است: چگونه جايز است کساني را که خداوند بين رسولاش و بين آنان مودّت قرار داده لعن کنيم؟ و حال آنکه به تصريح مفسّرين عامّة آية شريفة «عَسَى اللهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً»[14] در مورد ابوسفيان و آل او نازل شده است، افزون بر اين، جميع آنچه را که شيعه نقل ميکند يعني اختلاف بين اصحاب و مشاجره بين آنها، هيچکدام ثابت نيست و اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مانند فرزندان يک مادر بوده و هيچکدام در باطن از ديگري کدورتي در دل نداشته و بين آنها هيچ اختلاف و نزاعي نبوده است.
ابن ابي الحديد ميگويد: در محضر استاد ابوجعفر نقيب يحيي بن محمد العلوي البصري بودم، او پس از نقل کلام جويني گفت: در گذشته ايام از برخي از علماء زيديه در ردّ کلام ابو المعالي مطالبي را ديدهام که به خط خود يادداشت نمودهام؛ سپس از ميان کتابهايش، نوشتهاي را به ما داد که در همان مجلس خوانديم و همه تحسين نمودند و خلاصة آن چنين است:
1ـ خداوند تبارک و تعالي دشمني با دشمنانش را واجب نموده، همانطوري که دوستي با دوستانش را واجب فرموده است، به همين جهت در قرآن کريم آمده است:
«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ»[15] و همينطور در آيهاي ديگر نيز فرموده است: «وَلَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالنَّبِيِّ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ»[16] و در کريمهي ديگر نيز آمده است: «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِمْ»[17].
افزون بر اين آيات شريفه، اجماع مسلمين بر وجوب دشمني با دشمنان خدا و دوستي با اولياء اوست و در روايات نيز، حبّ در راه خدا و بغض در راه خدا واجب شمرده شده است.
آري، اگر اين آيات و روايات و اجماع در کار نبود، با هيچکس دشمني نميداشتيم و از هيچکس تبرّي نميجستيم.
2ـ اينکه جويني به دليل دور بودن زمان صحابه از ما، ميگويد: نبايد در مسائل آنان اظهار نظر کنيم در جواب ميگوييم: اگر خداوند در قيامت بفرمايد: اگرچه آنها از ديدگان ظاهري شما دور بودند اما از قلوب و گوشهاي شما غايب نبوده و شما اخبار صحيح و معتبري در مورد آنان داشتيد و با همان اخبار صحيح بايد خود را ملزم به دوستي نبيّ و دوستي کساني که او را تصديق کردهاند و دشمني کساني که با او دشمن بودهاند، مينموديد. در آن روز چه جوابي خواهيد داشت؟ آيا شما نميترسيد که از مصاديق اين آية شريفه باشيد: «رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ».[18]
3ـ با مراجعه به قرآن کريم از آيات شريفة آن وجوب لعن استفاده ميشود. چرا که در قرآن آمده است: «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»[19] خبر در اين آية شريفه در مقام امر و انشاء است، يعني بر همة لعنکنندگان لعن چنين افرادي واجب است. در آيه ديگر خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ»[20] در اين آيه خداوند متعال، گنهکاران و کافران از بنياسرائيل را به زبان پيامبر بزرگوارش حضرت داود(عليه السلام) مورد لعن قرار داده است و همينطور آيات 78 سوره ص و 57 و 61 سوره احزاب. و به دنبال اين آيات فرموده: «إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً»[21]. پس در مقابل سؤال جويني که ميگويد: چه چيزي بر ما لعن را واجب ميکند، بايد گفت: آيات متعددي از قرآن بيانگر وجوب لعن نسبت به برخي از افراد است.
4ـ اين مطلب که ابوالمعالي ميگويد چه ثوابي بر لعن مترتّب است و همينطور مطالب بعدي او، ناشي از عدم اطلاع و جهالت او است، چرا که بر حسب آيات قرآن، لعن از مصاديق اطاعت خدا است و اگر به نحو صحيح انجام گيرد، فاعل او استحقاق ثواب دارد و ملاک صحت آن اين است که لعن از روي ميل نفساني نبوده و شخص ملعون از نظر خداوند استحقاق لعن را نيز داشته باشد. آري، اگر نزد خداوند، لعن برخي جايز نميبود، هرگز آن را از معالم شرع قرار نميداد و در قرآن بهصورت مکرّر از آن ياد نميکرد و نميفرمود: «وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ»،[22] زيرا مراد از کلمة «لعنه» آن است که ديگران را امر به لعن ميفرمايد و اگر مراد هم اين نباشد بايد گفت، از اين آية شريفه استفاده ميشود که ما نيز ميتوانيم و بلکه بايد لعن نماييم، چرا که خداوند آنان را لعن فرموده است. و آيا ميتوان گفت که خداوند انساني را لعن فرموده اما بر ديگران لعنت فرستادن بر او جايز نيست؟! چنين مطلبي را عقل اجازه نميدهد.
سپس آورده است که آيا جويني نميداند که خداوند به ولايت و محبت دوستان خود و دشمني دشمنان خويش امر فرموده است؟! آيا نميداند همانطوريکه از تولّي سؤال ميکند، از تبرّي نيز ميپرسد؟ او بايد بداند: نتيجة دوستي با دشمن خدا، خروج از ولايت خداوند است و اگر مودّت با آنان باطل باشد به ناچار، ضرورت برائت و دشمني با آنان ثابت است، چرا که اجماع مسلمين بر آن است که بين مودت و برائت، شق سوم و واسطه سومي وجود ندارد.
5ـ اينکه جويني گفته است به جاي لعن، سفارش به استغفار کرده است؛ بايد در جواب او گفت: بر طبق مباني قرآني در موارد وجوب لعن، استغفار بيفايده است، چرا که چنين شخصي ترک واجب کرده و عاصي است و نسبت به کسي که خداوند امر به تبرّي از کرده است و با امر او مخالفت نموده و مصرّ بر معاصي است، توبه و استغفار براي او مورد قبول واقع نميشود و تارک لعن بر شيطان با عدم اعتقاد به وجوب لعن، کافر و با اعتقاد به وجوب لعن، خطا کار است.
سپس در ادامة نوشتار مطالب مفصّلي پيرامون لعن بر يزيد و امثال او آورده است و ميگويد: در ميان اصحاب پيامبر افرادي مانند مغيرة بن شعبة بودهاند که عدهاي شهادت بر ارتکاب او به زنا دادهاند و عمر بن الخطاب نسبت به شهود او انکاري نکرد و نگفت نسبت به اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و کارهاي زشت آنها بايد از قضاوت خودداري نمود، بلکه شهادت شهود را استماع کرده، ليکن چون به چهار نفر نرسيد، ترتيب اثر نداد. اگر واقعاً روايت «أصحابي کالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» صحيح ميبود بايد مغيره به اين روايت تمسّک ميجست، در حاليکه چنين حرفي را نزد.
و همينطور شخص ديگري به نام قدامة بن مظعون در زمان عمر مرتکب شرب خمر شد و عمر بر او حدّ را جاري کرد، در حاليکه او از اصحاب پيامبر بلکه از اصحاب بدر بود و مشهور آن است که بدريون از اهل بهشت ميباشند. و خود او نيز در مقابل اعتراض نکرد و به کلام پيامبر(صلي الله عليه وآله) تمسک نجست.
همينطور موارد ديگري را بهعنوان نقض بيان نموده است و در ادامه آورده است: کساني که ميخواهند از اختلاف صحابه و طعنه زدن برخي از آنان نسبت به يکديگر و قدح آنان نسبت به هم اطّلاع بيشتري پيدا کنند به کتاب نظّام مراجعه نمايند و نکته مهم و قابل توجه در اينجا اين است که جاحظ در مورد نظّـام گفته است: او شديدترين مردم مخالفت با شيعه بوده است، به اين دليل که شيعه طعن فراوان بر صحابه دارند.
ولي با آنکه اينکه مطاعن زيادي در مورد شيعه نقل ميکند، چند برابر آن را در مورد صحابه وارد مينمايد و جاحظ از برخي از رؤساء معتزله نقل نموده که اشتباه ابوحنيفه در باب احکام بسيار است چون جماعت کثيري از مسلمين را گمراه نموده و اشتباه حمّاد بن ابي سليمان از او بزرگتر است چون ابوحنيفه شاگرد او در حديث بوده است تا ميرسد به اينکه اشتباه ابن مسعود که از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده، از همة اينها بزرگتر و بيشتر است، زيرا او اول کسي است که مبادرت به قياس نمود و دين را با رأي خودش تنظيم کرد.
ثمامة بن اشرس که در خراسان از ملازمين رشيد بن مهدي بود کتابي در رد ابوحنيفه نسبت به مسأله قياس و اجتهاد به رأي نوشت و هنگامي که در مورد اين کتاب از او سؤال شد، در جواب گفت: اين کتاب را فقط در ردّ ابيحنيفه ننوشتهام، بلکه در ردّ همة کساني که قبل از او در اسلام مسأله رأي را مطرح نمودند از قبيل علقمه بن قيس و اسود بن يزيد و عبدالله بن مسعود نيز نوشتهام.
جاحظ در کتاب معروف خود به نام توحيد آورده است: ابوهريره شخص موثّقي در نقل حديث از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نبوده است و علي بن ابيطالب(عليه السلام) او را توثيق ننمود، بلکه متّهم و مورد قدح قرار داد و همينطور عمر و عائشه نسبت به او چنين نظري داشتند. در پي آورده است: حال چگونه ميتوانيم بگوييم تمام صحابه عادلاند در حاليکه از جمله آنان حکم بن ابي العاص است که دشمن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود و نيز وليد بن عُقبه ميباشد که به تصريح قرآن در آيه شريفه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[23] فاسق شمرده شده است و همينطور بُسر بن أبي ارطاة که عدوّ خدا و رسول بوده است.
سپس آورده است: تعجّب از حشويه و اصحاب حديث از اهل سنت است که از طرفي معتقد به معصيت انبياء الهي هستند و در مقابل کساني که اين عقيده را انکار ميکنند ايستاده و آنها را مورد طعن قرار ميدهند و آنان را مخالف نص قرآن ميدانند. و از طرف ديگر اگر نسبت به عمرو بن عاص يا معاويه و يا امثال اينها حرفي زده شود و معصيتي به آنان منسوب گردد، چهرههاي آنها برافروخته و گردنها کشيده و چشمها از حدقه بيرون ميافتد و با عنوان اينکه اين شخص رافضي است و صحابه را سبّ ميکند با او برخورد مينمايند.
او ميگويد: اگر آنان در مورد اعتقاد به معصيت پيامبران بگويند که ما از نصوص قرآن تبعيت ميکنيم؛ ما در جواب ميگوييم نسبت به برائت از جميع گنهکاران نيز بايد از نصوص قرآن تبعيت کنيد. زيرا در قرآن مجيد ميفرمايد: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ».[24]
اين بود اجمالي از نوشتار مفصّلي که ابن ابي الحديد در اين زمينه نقل مينمايد. او با نقل مفصل اين نوشتار گويا اساس مطلب را پذيرفته و در مورد لعن هيچ تعليقهاي را نياورده، اگرچه نسبت به برخي از موارد در مقام توجيه برآمده است و در ادامه ميگويد: علي(عليه السلام) در نزد ما به منزله پيامبر(صلي الله عليه وآله) است و قول و فعل او حجت است و اطاعت او واجب است و چنانچه او از شخصي تبرّي جسته باشد ما هم از او، ـ هرکسي که باشد ـ تبرّي ميجوييم، حال بايد ديد که آيا از طريق خبر صحيح چنين امري واقع شده است يا خير؟ در پاسخ ميگوييم: آري برائت علي(عليه السلام) از مغيره و عمرو بن عاص و معاويه ثابت و به منزله خبر متواتر است از اينجهت هيچيک از اصحاب ما آنها را دوست ندارند و بر آنها درود نميفرستند.
ولي امروزه در ميان جامعة اسلامي ما، افرادي تحت عنوان روشنفكري به دنبال زدودن لعن و حذف آن از فرهنگ ديني مسلماناناند؛ گاه با اين پندار که لعن با فطرت و حقيقت انسانيت سازگاري ندارد؛ و گاه با اين فرياد كه بايد به دنبال احيا و بيداريِ مبتنيِ بر همزيستي با ساير مذاهب و اديان و حتي با كفّار و بتپرستان بود؛ و آنقدر دايرة آزاد انديشي خود را توسعه ميدهند كه با جهالت تمام ميگويند: ديني كه در او لعن و نفرين نسبت به ديگران باشد، دين جامعي نيست.
آيا ميتوان گفت طرفداران حق و حقيقت و يكتاپرستي، نبايد كساني را كه طرفدار بيديني و بتپرستياند و يا كساني كه به دنبال ترويج اباحهگري و لامذهبي در جامعهاند را لعن و نفرين کنند؟!
ما بر اين باوريم كه انسان بر حسب فطرت خدايي خود در مرحلهاي قرار ميگيرد كه راه مقابله با باطل و كفر و الحاد را لعن ميداند، و با اين عمل، به ايمان و اعتقاد خود صلابت و استحكام بخشيده، وبرباطلبودنافكار ملحدينومخالفين، مهردائميبطلانميزند.
لعن در حقيقت يك شعار برخاسته از شعوري ريشهدار و عميق است؛ لعن فريادي است كه از اعماق ايمان و ژرفاي آگاهي سر داده ميشود؛ لعن، اعلام نااميدي هميشگي از ملعون، و مطرود بودن دائمي اوست: «وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ».[25]
در خاتمه، يادآور ميشويم:
آنچه بيان شد، اشارهاي به مباني علمي اين بحث بود، امّا در شرايط كنوني كه وحدت امّت اسلامي از هر امري لازمتر و واجبتر است، و ممكن است با چنين عملي به صورت آشکار، به اختلافات ميان مسلمانان دامن زده شود، هرگز به لعن آشکار نسبت به کساني که گروهي از مسلمانان به اشتباه از آنان طرفداري ميکنند، توصيه نميکنم؛ زيرا، مراقبت از اساس اسلام لازم است. و اين امر، رهين اتحاد و يكپارچگي امّت اسلامي است.
[1]ـ مائده: 35.
[2]ـ تفسير برهان 2: 171.
[3]ـ فتح الباري للعسقلاني 7: 87؛ كنز العمال 10: 572، ح30266.
[4]ـ ارشاد الساري 7: 325؛ الدر المنثور 6: 41.
[5]ـ السيرة الحلبية1: 327؛ تفسير آلوسي15: 107.
[6]ـ جلد اول، صفحه 441.
[7]ـ الحج: 31.
[8]ـ الکافي 2: 278؛ الوسائل 16: 267.
[9]ـ باب 160 و 138 از کتاب العشرة.
[10]ـ بحار الانوار 32: 561؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 11: 21؛ نهج البلاغه: 322.
[11]ـ بحار الانوار 32: 399؛ شرح نهج البلاغه 3: 181؛ مستدرک الوسائل 12: 306.
[12]ـ بقره: 159.
[13]ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 20: 413.
[14]ـ ممتحنه: 7.
[15]ـ مجادله: 22.
[16]ـ مائده: 81.
[17]ـ ممتحنه: 13.
[18]ـ احزاب: 67.
[19]ـ بقره: 159.
[20]ـ مائده: 78.
[21]ـ احزاب: 64.
[22]ـ نساء: 93.
[23]ـ حجرات: 6.
[24]ـ مجادله: 5.
[25]ـ ص: 78.