فارسی

نشست علمی «توسعه‌پذیری آیات الاحکام»

۰۱ اسفند ۱۴۰۳

۱۵:۴۲

۲۷

خلاصه خبر :
بیانات حضرت آیت الله فاضل لنکرانی(دامت برکاته) در نشست علمی توسعه‌پذیری آیات الاحکام
آخرین رویداد ها

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع جلسه بحثی بسیار مهم است. از قدیم الایام این مطلب محل بحث بوده که آیا در قرآن آیات احکام محدود به آیات معیّنی است؟ همچنانکه مشهور قدما قائل بودند آیات الاحکام حدود 500 آیه‌است، یا با توجه به خصوصیات قرآن، می‌توان از آیات بیشتری برای احکام استفاده نمود؟

به عنوان مقدمه بحث، ابتدا به روایاتی که در این زمینه وارد شده‌، اشاره‌ای اجمالی خواهیم داشت.

مرحوم کلینی(رضوان الله علیه)، در اصول کافی روایاتی از امیرالمؤمنین، امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) در تقسیم‌بندی قرآن نقل می‌کند. 

به عنوان مثال، اصبغ بن نباته نقل می‌کند که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرمودند: «نزّل القرآن أثلاثاً: ثلثٌ فينا و في عدوّنا و ثلثٌ سننٌ و أمثالٌ و ثلثٌ فرائضٌ و أحکامٌ.»[1] طبق این روایت، امیرالمؤمنین که پس از رسول خدا(ص) آشناترین فرد به قرآن و دارای علم الکتاب است[2]، می‌فرمایند یک سوم قرآن مربوط به احکام است. آیات قرآن 6236 آیه است. بر اساس این روایت باید بگوییم یک سوم آن، یعنی بیش از دو هزار آیه، مربوط به احکام است.

درروایت دیگری ابوبصیر از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‌کند که قرآن چهاربخش دارد: «ربعٌ فینا و ربعٌ فی عدوّنا و ربعٌ سنن و أمثال و ربعٌ فرائض و احکام.»[3] در این روایت، قرآن به چهار قسمت تقسیم شده که یک چهارم آن مربوط به احکام است.

داود بن فرقد نیز از ابی عبدالله(علیه‌السلام) نقل می‌کند که قرآن به چهار قسمت نازل شده: «ربعٌ حلالٌ، و ربعٌ حرامٌ، و ربعٌ سننٌ و أحکامٌ، و ربعٌ خبرُ ما کان قبلكم و نبأُ ما یکون بعدکم و فصلُ ما بینکم.»[4]

باید توجه داشت که تعداد روایات مربوط به یک چهارم بیشتر از روایات مربوط به "ثلث" است. همچنین در برخی از این روایات، اختلافاتی در مضمون وجود دارد.

حال این بحث مطرح می شود که آیا این یک تقسیم و اين حصر حقیقی است؟
یعنی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) خواسته‌اند یک تقسیم حقیقی انجام دهند؟ آیا می فرمایند یک سوم از آیات، یعنی بیش از دو هزار آیه، بیان احکام است و این قابل کم و زیاد نیست یا اينكه در مقام اصل تقسیم‌بندی هستند؟ به این معنا که قرآن ممکن است به صورت ثلاثی، رباعی یا خماسی و يا حتيّ بيشتر تقسیم شود و اگر عنوان‌های دیگری نیز در کنار آن باشد، دائره تقسيم گسترده‌تر مي‌شود؛ بنابراين بايد پذيرفت كه عدد در اين روايات مفهوم ندارد و اينها همگی در مقام اصل تقسیم هستند. ظاهرا این روایات بادقت علمی در مقام تقسیم حقیقی نیستند، بلکه می‌خواهند بفرمایند که بخش قابل توجهی از قرآن مشتمل بر احكام و حدود الهي است یعنی این موضوع قابل توجه است و یکی از موضوعات محوری قرآن به شمار می‌آید؛ در نتیجه می‌تواند حتی بیش از ثلث هم باشد‌.

نكته ديگر آن كه اختلاف تعابیر و تقسيم در این روایات احتمال دارد به این دلیل باشد که در زمان‌های مختلف، ممکن است احکام متفاوتی از این کتاب استفاده شود. همچنانکه امروز احکامی از این کتاب استفاده می‌کنیم که در کتب فقهای قبل وجود نداشته است. حال اگر این تقسیم بندی ها حقیقی باشد، دیگر به زمان و اندیشه‌ها ربطی ندارد؛ زیرا خود کتاب قرآن محور است. اما اگر این تقسیم ها حقیقی نباشد، به قرینه‌ وجود همین اختلاف تعبیری که در روایات وجود دارد، آنگاه می‌توان گفت یکی از علل اختلاف این تعابیر، اختلاف از حیث زمان است.

همانطور که در مورد برخی آیات قرآن، در روایات ذکر شده افرادی در آخر الزمان به تعمق در قرآن می‌پردازند ونکاتی از این آیات بدست می‌آورند که افرادِ قبل به دست نیاورده‌اند، در باب احکام نیز ممکن است چنین مطلبی را بگوییم و باید هم بگوییم.

پس از ذکر این مقدمه، در مورد ابعاد این بحث ابتدا باید مشخص کنیم ملاک در آیات الاحکام چیست؟
ما چه آیه‌ای را باید به عنوان آیه‌ای از سنن و چه آیه‌ای را به عنوان آیه‌ای از احکام در نظر بگیریم؟ در تشخیص ملاک نخست باید حکم را معنا کنیم.

حکم را می‌توان به همان اصطلاحی که در اصول مطرح می‌شود، تعریف کرد. تعریف مشهور حکم که صدها سال در میان فقها و اصولیین وجود داشته، این است که حکم، خطاب شرعی متوجه به مکلف در مورد عمل مکلف است. این خطابات مربوط به اعمال مکلف است.

متأخرین دقت‌ بیشتری در مفهوم حکم داشته‌اند، برخی از جمله مرحوم محقق عراقی(اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمایند: حکم همان اراده مبرزه[5] است. مرحوم آقای خوئی نیز از ایشان تبعیت کرده و تعبیر به ابراز اراده می‌کنند.[6]

این تعاریف در بحث‌ها مطرح شده است و باید دید فرقی بین این تعاریف وجود دارد یا خیر؟ برخی حکم را همان شوق مؤکد گرفته‌اند، برخی دیگر اراده و برخی ابراز الاراده،[7] اما قدر جامع تعاریف در حکم شرعی این است که خدای تبارک و تعالی و شارع یک اعتباری را بر ذمه‌ی مکلف قرار دهد.

با این نگاه باید از آغاز تا پایان قرآن ببینیم خدا بر ذمه‌ی مکلف به عنوان مکلف چه اعتباراتی قرار داده است؟ به عنوان مثال، نماز را برافراد مکلف واجب کرده است: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ»، [8]«لله علی الناس حج البیت»[9]. این‌ اعمال اعتباراتی هستند که بر ذمه‌ی مکلف قرار داده شده‌اند.

ادله توسعه پذیری آیات الاحکام

1- توجه به آیات اجتماعی قرآن


یک مطلب مهم این است که آیا مقصود از مکلف، یک فرد مشخص است یا اینکه جامعه نیز می‌تواند مورد خطاب قرار بگیرد؟ این یکی از بحث‌هایی است که در فقه سیاسی مورد توجه ما قرارگرفته و به آیات اجتماعی قرآن مربوط می‌شود.

به عنوان نمونه، آیه شریفه «‌يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»[10] یکی از آیات اجتماعی قرآن است که نمی‌خواهد حکم را بر ذمه‌ی یک فرد قرار دهد، بلکه یک اعتباری را به جامعه مؤمنین نسبت می‌دهد. برخی مانند مرحوم سبزواری در "مواهب الرحمن" اشاره کرده‌اند که اینگونه تعابير (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا) در اكثر آيات از باب غلبه است، اما در خصوص این آیه "‌يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا‌" از باب غلبه نیست. خداوند می‌خواهد خصوص جامعه مؤمنین در سلم باشند. سلم يا به معنای صلح، وحدت و اتحاد است و يا به معناي اسلام و سپس می‌فرماید "کافةً"، به این معنا که در هيچ كجاي جامعه نبايد نزاع باشد‌.

در کتاب‌های آیات الاحکام مانند "مسالک الافهام" اثر مرحوم کاظمی و یا "زبدة البیان" مرحوم اردبیلی، این آیه به عنوان آیات الاحکام آورده نشده است. با این حال، آیه یک تکلیفی را مطرح می‌کند که متعلق این تکلیف مانند نماز نیست که به ذمه‌ی هر مکلفی باشد. روشن است كه در تكليف به نماز، هر فرد یک تکلیف مستقل دارد، اما در اینجا جامعه مسلمین یک تکلیف دارد. حال چطور جامعه می‌تواند متعلق خطاب باشد؟ بحث دیگری است اما فرض آن روشن است.

اگر گفتیم حکم شرعی اعم از این است که خطاب متوجه فرد بشود یا جامعه، نمونه‌اش نیز همین آیه «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً‌» است. راجع به این آیه، مرحوم آقای طباطبائی می‌فرمایند «و قد امروا بالدخول فی السلم کافة»[11] که این امر، متعلق به مجموع است. البته ایشان در ادامه می‌افزایند «و بکل واحدٍ من اجزاء» که ما در بحث‌های خود در آیات اجتماعی، در فرمایش ایشان مناقشه نموده‌ایم که آیه فقط به مجموع مردم اشاره دارد و به افراد کاری ندارد.بر همه واجب است که دراختلاف باهم نکنند.

 خود ایشان در برخی عبارات دیگر می‌فرماید از آیه می‌توان استفاده کرد که «الاسلام متکفلٌ لجمیع ما یحتاج إلیه الناس من الاحکام و المعارف».[12]

برخی این سلم را به صلح و سازش معنا می‌کنند و برخی دیگر به دین اسلام تعبیر می‌کنند. "يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ" به معنای تسلیم کامل به خدای تبارک و تعالی است.

امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بر وحدت بین اقشار و گروه‌ها تأکید می‌کردند و این یکی از اموری بود که نظام و انقلاب را با آن پیش بردند و تا به حال نیز با همان پیش رفته‌اند. معلوم مي‌شود تأکید ايشان بر اساس آیات قرآن كريم بوده است. بنابراین وحدت وهمبستگی مردم یک تکلیف است و این آیه نیز می‌تواند یکی از آیات الاحکام باشد و فروعاتی از آن استفاده شود.

نكته قابل پرسش آن است كه در آيه شريفه "‌ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً‌"، چه کسی مسئول تحقق اين تكليف یعنی ادخال جامعه مسلمین در سلم است؟ آیا حاکم باید این کار را انجام دهد؟ به چه طریقی باید این کار را انجام دهد؟ این‌ها مسائلی هستند که از فروعات این آیه می‌توانند استفاده شوند.

اگر دایره آیات الاحکام را فقط ذمه مکلف شخصی قرار دهیم، آیات الاحکام خیلی محدود می‌شود. اما اگر برای جامعه نیز تکلیف قائل شویم دایره آن به فقه اجتماعی نیز گسترش خواهد یافت، و روشن است كه بر اين اساس تعداد آيات الاحكام بيشتر خواهد شد، نظیر این آیه شریفه که در دو جای قرآن با یک اختلاف مختصر آمده: «‌وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[13]. "لَا تَهِنُوا" چه به عنوان نهی تحریمی باشد که ظهور در همین دارد یا نهی کراهتی، در هر دو صورت از آیات الاحکام می‌شود. "‌وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا‌" به این معناست که سستي و نگراني در ميان جامعه جايز نيست و خداوند نهي از آن نموده و مي‌فرمايد سست نشوید و نگران آینده نباشید‌.

آیه " ‌‌أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ‌" را می‌توان به دو شکل معنا کرد و در تفاسیر نیز آمده است. برخی مفسران می‌گویند خداوند به مسلمانان هنگام جنگ خبر می‌دهد نگران نباشید چرا که پیروز خواهید شد. این یک معنای ضعیف و سطحی است، بلکه " أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ‌" می‌فرماید: بر جامعه مسلمین واجب است که بر کفار، تفوّق و علوّ و برتري داشته باشند. در سوره مبارکه محمد می‌فرماید: «‌فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ‌«،[14] این خود یک حکم اجتماعی است.

روشن است كه " أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ‌" متوجه به اشخاص و مرتبط به افراد نيست. اسلام نمی‌خواهد بگوید هر مسلماني به تنهایی بر کل کفار برتری دارد. بلکه مسلمان‌ها باید به عنوان یک جامعه، عزت و قدرت بیشتری نسبت به کفار داشته باشند. با این برداشت از آیه شریفه که آن را در جای خودش اثبات کرده‌ایم،[15] این حکم یک تکلیف اجتماعی خواهدبود.

بنابراین اگر درتعریف فقه، دایره فقه را از فعل مکلف تغییر داده و جامعه را نیزجزء مکلفین قرار دهیم، آیات الاحکام گسترش قابل توجهي پيدا مي‌كند. اگر بشود در همین مرکز فقهی آیات اجتماعی قرآن استخراج شود، چقدر آیه پیدا می‌کنیم! آیاتی که خطابشان به جامعه مسلمین است. آیاتی که "يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا" دارند، ولو اینکه در بسیاری از موارد از باب غلبه یا تکریم باشد، چون گاهی در قرآن می‌فرماید: "يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا"، اما حکمی که بعدش می‌آید مختص به مؤمنین نیست، بلکه از باب اینکه مؤمنین آن را امتثال می‌کنند، خداوند در مقام احترام نام آن‌ها را آورده ولی تکلیف عام است.

2- پذیرش نظریه خطابات قانونیه


در ادامه بحث، یک مرحله جلوتر رفته و در مرحله سوّم براي توسعه آيات الاحكام به مبنای حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در باب خطابات قانونیه توجه می‌کنیم.[16] ایشان تأکید دارند که در خطابات قانونیه، اصلاً نه مکلف واحد و نه مکلفین متعدد، مطرح و مورد خطاب نيست. به عبارت دیگر، مرحوم امام می‌فرماید که مولا و شارع در مقام جعل قانون، اصلاً مکلف یا مکلفین را در نظر نمی‌گیرد.

اگر ما این دیدگاه را بپذیریم، به نظر می‌رسد دایره آیات الاحکام وسیع‌تر خواهد شد. به این معنا که می‌توان آیاتی را پیدا کرد که مخاطب خاصی در آن‌ها وجود ندارد، اما این آیات به عنوان یک قانون الهی جعل شده‌اند. در واقع، این آیات در مقام جعل یک قانون هستند و این امر می‌تواند دایره آیات الاحکام را بیشتر کند. این نکته‌ای است که باید به آن توجه ویژه‌ای داشت.

مثلاً در آيه شريفه «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيعَ» هيچ گونه خطاب و مخاطبی وجود ندارد امّا چون در مقام جعل يك قانون الهي است لذا قطع نظر از عنوان حليت، خود از آيات الاحكام است.

3- استناد به ملاکات


نکته دوم این است که ما نباید در آيات الاحكام صرفاً به دلالت مطابقی یا دلالت التزامی بسنده کنیم و بگوییم که این آیه به‌طور مطابقتی یا به‌طور التزامی دلالت بر حکم شرعی دارد. در برخی موارد، باید از طریق ملاکات وارد بحث شویم. البته پیش‌تر نیز اشاره شد که خود ائمه علیهم السلام به اطلاق آیات قرآن، فراوان تمسک کرده اند. به عنوان مثال، از امام می‌پرسند که آیا «خضخضه» (استمناء) حلال است یا حرام؟ حضرت می‌فرمایند حرام است. سائل می‌پرسد در کجای قرآن آمده که استمناء حرام است. 
حضرت این آیه شریفه از سوره مؤمنون را می‌خوانند که خداوند می‌فرماید: اگر کسی غیر از راه‌هایی که ما گفته ایم (از جمله نکاح) را بجوید و انجام دهد، تعدی از حکم خدا نموده «فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ».[17] در اینجا استدلال می‌کنند که استمناء نیز در دسته «وراء ذلک» قرار می‌گیرد. این نشان می‌دهد که ائمه به ما آموخته‌اند که گاهی برای استنباط یک حکم شرعی، می‌توان به اطلاقات و عمومات قرآن استدلال کرد. از اینرو می‌توان گفت یکی دیگر از راه‌های استفاده از حکم شرعی، استناد به ملاکاتی است که در قرآن آمده است.
استنباط حکم حرمت تولید و استفاده از سلاحهای اتمی ازآیات نفی افساد در زمین وآیات نهی از اعتداء

در بحث فقهی سلاح‌های کشتار جمعی که تاریخ چاپ جزوه آن سال 1392است،[18] به بررسی اجمالی این بحث که آیا تولید بمب اتم جایز است یا نه، پرداخته‌ام. فتوای رهبری معظم انقلاب در آن زمان این بود که تولید بمب اتم جایز نیست. در آنجا ما به آیات قرآن استدلال کردیم.( این بحث بسیار مهمی است و اگر آقایان حوصله کردند، می‌توانند آن را ملاحظه کنند). 

در آنجا دو طایفه از آیات را بررسی کرده ایم:

طایفه اول شامل آیاتی است که می‌فرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ».[19] این آیه، وجوب آمادگی برای مقابله با دشمنان را بیان می‌کند. آمادگی که مسلمانان باید داشته باشند، شامل نیروی انسانی و تجهیزات جنگی است. همچنین، «مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» به این معناست که هر آنچه می‌تواند مسلمانان را تقویت کند، باید آماده شود.

آیه دیگر «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ» [20] است که در آن خداوند می‌فرماید: «حذر را بگیرید». حال، حذر به چه معناست؟ سه احتمال وجود دارد: یکی اجتناب از دشمن، که ملازمه عادي دارد و مستلزم مسلح بودن است؛ احتمال دیگر این که خود حذر به معنای سلاح باشد؛ و احتمال سوم این که حذر به معنای آمادگی باشد‌.

در کنار این دو آیه «أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ» و «خُذُوا حِذْرَهُمْ» آیه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»[21] نیز وجود داردکه بیانگر ضرورت آمادگی دائمی مسلمانان در برابر کفار است.

طایفه دوم از آیات قرآن می‌فرماید: «وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا».[22] افرادی بر روی زمین حاکم می‌شوند که تمام تلاش‌شان افساد در زمین است. استدلال ما به نفی فسادی است که خداوند در اینجا به طور کلی می‌فرماید: «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ».[23]

سوال این است چه نسبتی بین این دو طایفه از آیات وجود دارد؟ آیا می‌توان طایفه دوم را مقید طایفه اول قرار داده و گفت خداوند می‌فرماید به اندازه‌ای اسلحه آماده کنید که موجب فساد در روی زمین نشود؟ اگر این تقیید را بپذیریم، نتیجه‌ این می شود که استفاده از بمب اتم چون موجب هلاکت و فساد است، مجاز نخواهد بود.

در اینجا، ممکن است به حدیثی که در «تحف العقول» آمده نیز تمسک کنیم که مرحوم شیخ انصاری هم در آغاز «مکاسب محرمه» به آن اشاره کرده‌اند: «کلّ ما یأتی منه الفساد فهو حرامٌ محرّمٌ».[24]این حدیث می‌تواند مؤید استدلال به این آیه از قرآن باشد.

همچنین در آیه: «قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا»[25] باید بررسی شود آیا تولید بمب اتم، مصداق اعتداء محسوب می‌گردد یا خیر؟ اعتداء در این آیه حرام شمرده شده است.

ما در آن بحث به این نتیجه رسیدیم که تولید بمب اتم یا لااقل استفاده از آن حرام است. البته، مرحوم والد ما رضوان الله تعالی علیه بر این باور بودند که اطلاق «اعدوا لهم ما استطعتم» قابلیت تقیید با این قیود را ندارد و بر این اساس نظام اسلامی باید بمب اتم داشته باشد. این نظر فقهی ایشان است.

بنابراین، لازم نیست برای آیات الاحکام حتماً به دنبال آیه‌ای با دلالت مطابقی یا دلالت التزامی باشیم. این‌گونه نیست که مقصود ائمه معصومین علیهم السلام از احکام موجود در قرآن، صرفاً دلالت مطابقی یا دلالت التزامی باشد. یکی از راه‌های استنباط این احکام، توجه به ملاکات موجود در قرآن است. ائمه ما در روایات خود نیز به این نکته اشاره فرموده اند که ما هر چه می‌گوییم در قرآن وجود دارد. به عبارت دیگر، هم از ظواهر قرآن، اطلاقات و عمومات، و هم از ملاکات قرآن، ملاکاتی که برای احکام وجود دارد، می‌توان استنباط نمود.

البته این بدان معنا نیست که شارع ملاک را در اختیار بشر می‌گذارد تا هر حکمی را در هر زمانی که بخواهد استنباط کند. به عبارت ديگر نبايد نتيجه گرفت كه انسان و مجتهد بر اساس ملاكات مي‌‌تواند احكام را خود تشخيص دهد، بلكه ملاكاتي كه خود شارع مقدس حكمي را برآن مترتب نموده است مجتهد مي‌تواند آن حكم را به هر موردي كه آن ملاك درآن وجود دارد سرايت دهد؛ بنابراین، روح قرآن نیز می‌تواند دلیلی بر توسعه‌پذیری آیات الاحکام باشد.

ادله قرآنی وجوب تشکیل حکومت

یک جهت بحث در آیات اجتماعی به موضوعی بر می‌گردد که پس از انقلاب اسلامی به شدت مورد توجه قرار گرفته که آیا چیزی به نام حکومت در دین وجود دارد یا نه؟ و اگر وجود دارد رابطه‌اش با دین چیست؟حکومت جزء دین است یا چیز دیگر؟

 امام خمینی(ره) نخستین فقیهی است که مطرح کرده‌اند حکومت از احکام اولیه دین است و حتی بالاتر از آن، فرموده اند: دین یعنی حکومت «الاسلام هو الحکومة» حال کدام آيه از آیات قرآن دلالت بر این مدعا دارد؟

این موضوع نیز یک حکم شرعی است و می‌توان گفت: «یجب تأسیس الحکومة للمسلمین» تشکیل حکومت برمسلمانان واجب است. اساساً، مهم‌ترین مسئله در دین، مسئله حکومت خدا و افراد مأذون از طرف خداست. این آیات نیزباید به عنوان آیات الاحکام مطرح شوند.

یکی از آیات کلیدی در این زمینه، این آیه از سوره شوری است: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ»[26] که بیانگر وجوب اقامه دین بر انبیاء است. چنانچه قائل به اين مبنا باشيم که در احکام و آیات الاحکام لازم نیست که بگوییم «لکل مکلف»، می‌توانیم بگوییم اقامه دین یکی از تکالیف انبیاء و جانشینان انبیا به عنوان حاكم ديني است، لذا ائمه معصومین(علیهم السلام) و نیز در زمان غیبت با ادله ولایت مطلقه فقیه، فقیهان جامع الشرایط موظف به تشکیل حکومت و اقامه دین هستند.

به‌خوبی روشن است که اقامه دین غیر از بیان دین است؛ در عین حال اقامه دین نیز همانند بیان دین واجب است. من برای بحث‌هایی که در فقه سیاسی راجع به آیات حکومت داشتم وقتی قرآن را می‌خواندم و به دنبال استخراج آیات مربوط به اطاعت، حکم و مُلک، خلافت و جهاد بودم، متوجه شدم که همه این موارد جزء آیات الاحکام به شمار می‌روند.

با مراجعه به كتاب حكومت در قرآن روشن مي‌شود كه آيات فراواني كه در هيچ يك از كتابهاي آيات الاحكام به عنوان حكم شرعي از آنها استفاده نشده است، در زمره آيات الاحكام قرار می‌گیرد.

تا اینجا بیان گردید که در فقه فردی، آیات مربوط به احکام بسیار محدود است، اما در فقه اجتماعی، آیات گسترده‌تری وجود دارد. با توجه به مبنای امام در خطابات قانونی دایره این آیات وسیع‌تر گشته تا در مرحله چهارم که به ملاکات می‌رسیم.

از اینجا بحث را به صورت مصداقی دنبال خواهیم کرد.

استفاده وظایف حاکمان اسلامی از آیات مهدویت

در قرآن مجموعه‌ای از آیات با اشاره به موضوع مهدویت خبر می‌دهند که در آینده گروهی تحت ولایت حجت خدا، حکومتی جهانی تشکیل خواهند داد. به عنوان مثال بعید نیست از آیه شریفه «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»[27] بتوان‌ به عنوان آیات الاحکام استفاده کرد و گفت اگر کسانی قبل از ظهورحضرت در همین مسیر حکومتی برپا کنند اقامه صلات و زکات و امر به معروف و نهی از منکر بر آنها واجب می‌گردد.
آیات دال بر وجوب قضاء در زمان غیبت

در آیه شریفه «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ».[28] آیا از عبارت «لتحکم بین الناس» می‌توان وجوب قضا را استنباط نمود؟ آیا می‌توان گفت اگر کسی با این کتاب آشنا شود، مانند مجتهدین زمان ما، باید در میان مردم قضاوت کند؟ به عبارت دیگر، وجوب قضا را در زمان غیبت با چه دلیلی می‌توانیم اثبات کنیم؟

برخی بر این باورند که قضا یک ولایتی است که قاضی بر طرفین نزاع دارد. با این حال، خود این مسئله نیز یک حکم شرعی به شمار می‌آید.

 استفاده قواعد فقهی از آیات قرآن

قاعده الزام


بحث توسعه‌پذیری آيات الاحكام موضوع بسیار مهمی است. در بررسی قاعده الزام متوجه شدم که در کتاب‌های فقهی هیچ اثری از استدلال به آیه‌ای از قرآن که به این قاعده اشاره کند نیست. یادم می‌آید مرحوم بلاغی (رحمت‌الله علیه) در رساله‌ای راجع به قاعده الزام، روایات را به طور محققانه‌ای از نظر سند و دلالت بررسی کرده است، اما هیچ اشاره‌ای به اینکه این قاعده در قرآن هم مطرح است، نکرده است.

ما در صفحه 43 کتاب قاعده الزام،[29] دلیل پنجم را به آیات قرآن کریم اختصاص داده‌ایم. به عنوان مثال، آیه 42 سوره مائده‌: «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ».[30] به ما می‌گوید اگر یهود و نصارا پیش تو آمدند و نزاع داشتند، بین‌ آنها حکم کن و می‌توانی هم از آن اعراض کنی. همچنین، «وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا»[31] به این معناست که اگر از آن‌ها اعراض کنی، نمی‌توانند به تو ضرری برسانند. «وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»[32] نیز بر لزوم قضاوت عادلانه تأکید دارد.

در دلالت آیه، «اعرض عنهم» دو احتمال وجود دارد: اول اینکه اصلاً دخالت نکن و آن‌ها را رها کن، و دوم اینکه به حکام خودشان ارجاع بده که آن‌ها بر اساس مذهب خودشان حکم کنند. ما این احتمال دوم را تقویت کرده و می‌توانیم مفاد آن را به قاعده الزام ربط دهیم.

شیخ طوسی در کتاب تهذیب این روایت را آورده است: «إن الحاکم إذا اتاه اهل التوراة و اهل الانجیل یتحاکمون إلیه کان ذلک إلیه إن شاء‌ حکم بینهم و إن شاء ترکهم».[33] در تبیان نیز آمده است که این حکم ثابت است و در آن تخییر وجود دارد. این مطلب در روایات دیگر نیز آمده و علمای اهل‌سنت نیز به آن اشاره کرده‌اند.

خلاصه اینکه از آیه استفاده می‌شود که اختیار برای رسول خدا و جانشینان او وجود دارد که اگر اهل تورات نزد آنها آیند، می‌توانند با تورات بین آن‌ها حکم کنند یا آن‌ها را به علمای خودشان ارجاع دهند. این همان قاعده الزام است؛ یعنی یهودی و مسیحی ملزم به پیروی از کتاب خود هستند و بر اساس آن باید بین آن‌ها حکم شود.

یا آیه دوم، آیه 47 سوره مائده: «وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ».[34]‌ این آیه به اهل انجیل اشاره دارد که درزمان رسالت پیامبر اکرم مسلمان نمی‌شوند. آن‌ها باید بر اساس آنچه در انجیل آمده، عمل کنند.

قاعده جبّ و قاعده اشتراک در تکلیف کفار


البته آیه 85 سوره آل عمران به عنوان معارض با این دو آیه مطرح می‌شود: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ».[35] در این زمینه، برخی از فقها بیشتر به روایات استناد کرده‌اند. برای مثال، مرحوم آقای خوئی در مورد قاعده جَبّ می‌گوید که چون سند روایتش عامی است، برای ما قابل قبول نیست و این قاعده را کنار می‌گذارد، اما ما توانسته‌ایم از آیات قرآن برای قاعده جب استفاده کنیم.

قاعده «الکفار مکلفون بالفروع» مورد پذیرش بسیاری از فقهاست، اما برخی از جمله مرحوم خوئی آن را انکار می‌کنند. ما نیز از آیات قرآن برای همین قاعده استدلال کرده‌ایم.

بنابراین، اگر به قرآن مراجعه کنیم، متوجه می‌شویم که قواعد فقهی که تاکنون شاید تنها دلیل آن‌ها روایات باشد، به آیات قرآن نیز مستند هستند. همچنین، برخی از قواعد فقهی جدید نیز می‌توانند از قرآن استفاده شوند.

قاعده عدم حرمت جان و مال کافر


در بحث آیات ارتداد که در کتاب حج مطرح نمودیم، قاعده‌ عدم حرمة الکافر» را از آیات شریفه قرآن استخراج کرده‌ایم به این معنا که فرد کافر حربي به لحاظ اجتماعی احترام ندارد و جان و مال او مباح است. البته باید مشخص کنیم کدام کافر مورد نظر است؛ ما به طور مشخص کافر حربی را در نظر داریم و نه کافر معاهد یا کافر ذمی را. بنابراین، کافر حربی، به عنوان متیقن، مورد بحث ما است. این قاعده را از خود آیات قرآن استفاده کرده‌ایم بدين معني كسي كه خدا و رسول خاتم و كتاب قرآن را انكار مي‌كند هيچ ارزشي ندارد و بحث مفصل آن نیز در آنجا مطرح شده است.

با این نگاه که باید بیشتر به قرآن رجوع کنیم و با آیات قرآن مأنوس باشیم، می‌توانیم علاوه بر ادله عقلی و روایی، برای برخی از قواعد فقهی نیز از ادله قرآنی استفاده کنیم.

این رویکرد به ما کمک می‌کند تا فهم عمیق‌تری از احکام و اصول فقهی داشته باشیم و بتوانیم از قرآن به عنوان منبعی غنی و معتبر در استنباط احکام بهره‌برداری کنیم.
حکم مرتد در قرآن

آخرین نکته‌ این است که در قرآن، مسئله وجوب قتل مرتد به صراحت نیامده و تنها درباره مؤاخذه اخروی او صحبت شده است؛ یعنی عذاب ألیم در آخرت. در این زمینه، برخی آیات را بررسی کرده‌ایم، از جمله آیه 217 سوره بقره و آیه 74 سوره توبه. در آیه 217 آمده است: «وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».[36]

در این آیه، خداوند می‌فرماید که کسی که مرتد شود و در حال کفر بمیرد، اعمالش در دنیا و آخرت حبط و نابود می‌شود و در زمره اهل آتش است. ما در اینجا بحث کرده‌ایم که اگر کسی 50 سال مسلمان بوده و به ناگاه مرتد شود، تمام اعمال گذشته‌اش حبط می‌شود. در تفسیر روح المعانی، فخر رازی و برخی دیگر از مفسرین نیز ذکر شده است که این حبط اعمال در دنیا همان است که در روایات شیعه آمده است یعنی «یقتَل، یقسّم امواله، بانت امرأته»،[37] به این معنا که نکاحش باطل می‌گردد، مالکیتش بر اموال از بین می‌رود وکشته می‌شود.

این حبط اعمال تنها به عبادات محدود نمی‌شود. به عبارت دیگر، اینکه می‌گوییم نماز خوانده است و حالا که مرتد شده، ثواب‌هایش از بین رفته، تنها بخشی از این بحث است. «فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ» به معنای این است که تمامی اعمال، از عبادات و معاملات گرفته تا سیاست‌ها و دیگر کارها، حبط می‌شود. بنابراین، او دیگر مالک اموالش نیست و نکاحش نیز باطل می‌شود.

این به ما می‌گوید که «لا حرمة له»، یعنی مرتد هیچ احترامی ندارد. نتیجه‌اش هم این است که خونش مباح است «فدمه مباح». در این زمینه، ما روایات زیادی داریم که حتی در حد تواتر اجمالی و معنوی قرار دارند و ممکن است تواتر لفظی نیز داشته باشند. برخی از افراد خارج نشین ادعا می‌کنند که فقط یک خبر واحد بر حد قتل مرتد وجود دارد در حالی روایات متعددی دلالت بر آن دارد.

در همین آیه «فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا» نیز اشاره شده است که این افراد باید کشته شوند و اموالشان تقسیم شود. این نکته به وضوح نشان می‌دهد که مرتد در دنیا هیچ احترامی ندارد و اعمال او حبط می‌شود.

بنابراین اگر ما با یک نگاه فقیهانه و مجتهدانه به قرآن توجه کنیم، در می‌یابیم که این امر تنها از مجتهدین برمی‌آید. هر چه اجتهاد قوی‌تر و مبانی اصولی دقیق‌تر باشد، قرآن برای آن شخص گستردگی بیشتری پیدا می‌کند. با اجتهاد دقیق و عمیق، می‌توانیم آیات بیشتری را به میدان بیاوریم و بگوییم که این آیات نیز در زمره آیات احکام قرار دارند.

 
-----------------------
[1] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص 627.
[2] . همان، ج‏1، ص 229.
[3] . پیشین، ج‏2، ص628.
[4] . همان، ص627.
[5] . بدایع الافکار، ج‌۱، ص‌۳۳۹.
[6] . مصباح اصول، ج‌۳، ص۷۷.
[7] . فاضل لنكرانى، محمد، سيرى كامل در اصول فقه، ج‌5، ص‌52 و ج‌9، ص‌352.
[8] . بقره(2)، 183.
[9] . آل عمران(3)، 97.
[10] . بقره(2)، 208.
[11]. الميزان في تفسير القرآن‌، محمدحسین الطباطبائي، ج‌2‌، ص‌101.
[12] . همان، ص102.
[13] . آل عمران(3)، 139.
[14] . محمد (47)، 35.
[15]. آيات حكومت در قرآن.
[16] . امام‌خمینی، مناهج الوصول، ج2، ص25.
[17] . وسائل الشيعة، ج‏28، ص: 364
[18] . بررسى فقهى سلاح‌هاى کشتار جمعى، محمد جواد فاضل لنکرانی، 1392.
[19] . انفال()، 60
[20] . نساء(4)، 71.
[21] . توبه()، 5.
[22] . بقره(2)، 205.
[23] . همان.
[24] . تحف العقول، ص333.
[25] . بقره(2)، 190.
[26] . شوری(42)، 13.
[27] . حج(22)، 41.
[28] . نساء(4)، 105.
[29] . قاعده الزام، تقریرات درس استاد محمدجواد فاضل لنکرانی، 1399.
[30] . مائده(5)، 45
[31] . همان.
[32] . همان
[33] . تهذيب الأحكام ، طوسی، ج‏6، ص: 300
[34] . مائده(5)، 47.
[35] . آل عمران(3)، 85.
[36] . بقره(2)، 217.
[37] .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏7، ص 153.


برچسب ها :