درس بعد

مكاسب محرمه / ميته

درس قبل

مكاسب محرمه / ميته

درس بعد

درس قبل

موضوع: مکاسب محرمه


تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۲/۱۳


شماره جلسه : ۸۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • عدم دلالت روایات بیع مختلط به مستحل بر قاعده الزام و طائفه سوم روایات

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


عدم دلالت روايات بيع مختلط به مستحل بر قاعده الزام

يک نکته اي راجع به بحث گذشته عرض کنيم . گرچه ما احتمال داديم که اين رواياتي که در باب بيع مختلط به مستحل وارد شده است را يکي از ادله قاعده الزام و يا از مصاديق قاعده الزام قرار دهيم، ولي با دقت ديگري که در مسئله کرديم - ولو اينکه مجالي هم نشد که اصلا بحث قاعده الزام را مجددا مراجعه اي کنيم و ببينيم آنجا هم آقايان اين را به عنوان دليل آورده اند يا نه؟

- اما تحقيق اين است که اين روايات نمي تواند دليل بر قاعده الزام باشد و همچنين نمي تواند از مصاديق قاعده الزام باشد. قاعده الزام اين است که «الزم الناس بما الزموا علي انفسهم»، که گفتيم «ناس» يا خصوص عامه هستند، يا اعم از عامه و کفار را هم شامل شود .«الزم الناس بما الزموا علي انفسهم» يعني آنچه که بر خودشان الزام کرده اند شما خودشان را به آنها ملزم کنيد. مورد خيلي واضح اين قاعده که در روايات هم وارد شده است؛ اين است که اگر مردي سنّي، زن خود را سه طلاقه کرد – سه طلاقه روي مذهب ما باطل است اما روي مذهب آنها صحيح است – بايد بگوييم ديگري مي تواند اين زن را بگيرد و اين سه طلاقي که واقع شده است چون طبق مذهب آنها صحيح است، الزم الناس بما الزموا علي انفسهم. اما در ما نحن فيه اين است که ما که مسلمان هستيم خوردن ميته را حرام مي دانيم و ثمن ميته را هم سحت مي دانيم. حالا در روايات وارد شده است که اين مختلط را به مستحل بفروشيد. آيا اين با قاعده الزام ارتباطي دارد؟ آيا اين از باب اين است که چون آنها اين را حلال مي دانند آنها را الزام کنيم؟ اين صحيح نيست، چرا كه اگر ما بخواهيم اينطور بگوييم اشکالات زيادي وارد مي شود.

نهايتش اين است که ما اين دو روايت صحيحه را مخصص آن عمومات قرار مي دهيم و مي گوييم بيع ميته للاکل حرام و باطل است الا کسي که خودش مستحل ميته است. اما ربطي به قاعده الزام ندارد. در قاعده الزام دارد بما الزموا علي انفسهم کثيري از بزرگان اين «علي» را «علي ضرريه»  گرفته اند، يعني ديگران را يا سني ها را يا کفار را ملزم کنيد به آنچه که خود آنها خود را به آن ملزم مي کند، يعني موارد ضرري را شامل مي شود. اما مواردي که عنوان ضرر ندارد را شامل نمي شود. لذا چه بسا آن مستحل پول کمي هم به مسلمان دهد و اين ميته يا مختلط را از او بخرد و اصلا مسئله ضرر وجود ندارد.

بنابر اين به نظر مي رسد که اگر دقت کنيم اين روايات ربطي به قاعده الزام ندارد، از مصاديق قاعده الزام نيست و دليل بر قاعده الزام هم نمي تواند واقع شود. تفصيل اين مطلب براي وقتي كه قاعده الزام را بحث کرديم يا اگر ملاحظه فرموديد اين نكته در ذهن شريف شما باشد. عرض کرديم که در ما نحن فيه سه طائفه روايات داريم . اين طائفه اول بحثش تمام شد که خلاصه اش اين بود که بيع مختلط به من يستحل الميتة صحيح است.

طائفه دوم رواياتي است که امر کرده به اينکه مختلط را جلو سگها بياندازيد. آيا اين طايفه اول و طايفه دوم منافات دارد يا نه؟ اين روايت در کتاب جعفريات است که قبلا بحث کرديم که به آن جعفريات و اشعثيات هم مي گويند؛ که از محمد بن محمد بن الاشعث الکوفي عن موسي بن اسماعيل عن موسي بن جعفر عن ابيه اسماعيل عن آبائه اين روايات نقل شده است.

خود ابن اشعث و اسماعيل ثقه و ممدوح هستند، لکن نکته اي که وجود دارد اين است که اين کتاب را در قرن سوم از هند آورده اند و عنوان جعفريات داده اند، اما اثبات اينکه تمام آن رواياتي که در اين کتاب آمده است را اشعث روايت کرده است مشکل است . ولو اينکه در بحث رجال و درايه همه تصريح کرده اند که شرط حجيت خبر اين نيست که خبر حتما در کتب اربعه باشد ، چرا كه ما رواياتي داريم که در کتب اربعه نيست و مورد فتواي فقها هم واقع شده است، يکي از آن روايات «علي اليد ما اخذت حتي تؤديه» است، يکي از رواياتي که در هيچکدام از کتب اربعه شيعه نقل نشده، اما مع ذلک فقها فراوان بر آن استنباط کرده اند و فتوا داده اند؛ همين روايت است که در جعفريات آمده است . از اين جهت ضربه اي به حجيت روايت وارد نمي شود، اما فقط اين است که اين کتاب در قرن سوم از هند آمده است و يقين نداريم که هر آنچه که در اين کتاب آمده است حتما اشعث نقل کرده باشد . در جاي خودش باید بحث شود اينکه آيا بايد در کتب اربعه باشد يا نه؟ مي گويند از خصوصيات کتب اربعه اين است که هر شيخ و استادي بر شاگردش قرائت کرده است و اين سبب شده است که رواياتش محکم و متقن باقي بماند، ولي شرط حجيت خبر آن نيست که حتما آنجا باشد.


روايت جعفريات

 در اين جعفريات دارد: عن علي(ع) انه سئل عن شاة مسلوخه و اخري مذبوحة عن عمّي علي الراعي او علي صاحبها، يک شاتي کشته شده منتهي غير شرعي و يکي از آنها هم مذبوحه است، اما صاحبش نمي داند کدام يک ذبح شده و کدام عنوان ميته است، فلا يدري الذکية من الميتة، قال يرمي بهما جميعا الي الکلاب، هر دو را جلو سگها بياندازند. سند روايت را ملاحظه فرموديد. مرحوم آقاي خوئي به جعفريات که مي رسند در يک جا مي فرمايند صاحب كتاب مجهول است و در يک جا در اين كتاب اعتماد کرده اند، اما با قطع نظر از سند روايت که عرض کرديم فقط آنچه که قادح است اين فاصله زماني است و اين مقداري براي ما اعتماد به اين کتاب را مشکل مي کند.دلالت روايت چطور؟ روايت دلالت دارد بر اينکه واجب است اين گوشتي که مذکي و ميته با هم مخلوط شده است را جلوي کلاب بياندازد. آيا رمي الي الکلاب يک واجب نفسي است يا نه؟ اينجا امير المومنين(ع) اين را کنايه قرار داده اند از اينکه انتفاع به اين جايز نيست. قطعا همينطور است. رمي الي الکلاب واجب نفسي نيست، مثل آنجايي که أنائين مشتبهين هستند از امام(ع) سوال مي کنند ما با اين دو چه کنيم؟

حضرت امر به اراقه مي کنند، مي فرمايند اين را دور بريزيد. اراقه يک واجب نفسي نيست، بلکه کنايه از اين است که قابليت انتفاع ندارد. در عرف ما هم وقتي روغني نجس مي شود و فايده اي ندارد مي گوييم دور بريزيد، معنايش اين است که بدرد نمي خورد. پس از اين روايت استفاده مي شود که قابليت انتفاع ندارد آيا اين روايت با رواياتي که مي گويد به مستحل بفروشيد منافات دارد؟ آيا مي شود گفت اين روايت اطلاق دارد و مي گويد چه مستحلي باشد و چه نباشد؟ روشن است که تنافي وجود ندارد. اگر بگوييم اين روايت هم اطلاق دارد، روايات مستحل اين روايت را تقييد مي زند، يعني يجب طرحه الي الکلاب الا اذا کان المشتري مستحل للميتة، اگر مشتري مستحل ميته بود مانعي ندارد. شاهد بر اينکه منافاتي وجود ندارد اين است که در بعضي از روايات وارد شده است که ائمه(ع) فرموده اند اين را يا جلو سگها بريزيد و يا بدهيد به اهل ذمه، اين را در روايات کنار هم قرار داده اند .


روايت دوم

روايتي است در وسائل الشيعه از ذکريا بن آدم سألت أبا الحسن(ع) عن قطرة خمر او نبيذ مسکر قطرت في قدر، فيه لحم كثير و مرق كثير قطره ای شراب درون ديگي افتاد که گوشت و آب گوشت زيادي در اين ديگ وجود دارد، قال ، حضرت فرمود: يهراق المرق، آبگوشت را دور بريزيد، أو يطعمه اهل الذمه، اهل ذمه خمر را پاک مي دانند و آن را به اهل ذمه بدهند، او الکلاب، يا بدهند به سگها بخورند . شاهد اين است که در اين روايت اين دو را کنار هم آورده است و معلوم مي شود که منافاتي ندارد.


طائفه سوم روايات

طائفه سوم رواياتي است که در مورد لحم مشتبه وارد شده است. اين روايات در جلد 24 وسائل، ابواب الاطعمة المحرمة، باب 37، ص 188، حديث 1 و 2 . حديث 1 : محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن البزنطي عن اسماعيل بن شعيب عن ابي عبدالله(ع) في رجل دخل قرية فاصاب بها لحما لم يدرأ ذکي هو أم ميته ، مردي داخل قريه اي شده است و به گوشتي برخورد کرده، نمي داند مذکي است يا ميتة فقال یطرحه علي النار، آن را بايد در آتش بياندازد، فکل ماانقبض فهو ذکي، وکل ماانبسط فهو ميت، آنکه جمع شد مذکي است و آن که باز شد ميته است .


بررسي مسند روايت

اين روايت فقط اشکالش اين است که اسماعيل و شعيب مجهول هستند. سند روايت را مختلط نقل کرده اند؛ در وسائل دارد: اسماعيل بن شعيب، در کافي و تهذيب دارد: عن اسماعيل بن عمر عن شعيب ، ولي اسماعيل و شعيب هر دو مجهول هستند فقط نكته اي كه هست اينكه  بزنطي را مرحوم شيخ در کتاب عده يکي از افرادي ذکر کرده است که لا يروون و لا يرسلون الا از کسي که اطمينان به او دارد، اگر کسي مبناي شيخ را قبول کند اين روايت معتبر مي شود .


روايت دوم

روايت دوم: محمد بن علي بن الحسين صدوق، از مرسلاتي است که به صورتي قطعي مي گويد «قال» ، قبلا گفتيم که صدوق دو نوع مرسل دارد؛ بعضي از مرسلاتش دارد«روي»، بعضي از مرسلاتش دارد «قال» . اينجا فرموده: قال الصادق(ع) اذا وجدت لحما و لم تعلم أذکي هو أم اميته فألق قطعة منه علي النار ، قطعه اي از آن را در آتش بيانداز، ‌فان انقبض فهو ذکي وان استرخي فهو ميتة. اين دو روايت را داريم.


فرق طائفه سوم با طائفه دوم

طائفه سوم رواياتي است که در مورد لحم مختلط نيست بلكه لحم مشتبه است . مختلط آنجايي است که دو تا است و نمي دانيم کدام مذکي و کدام ميته است، مشتبه يعني يك عدد است و نمي دانيم مذکي است يا ميته در اين دو روايت وارد شده است که در آتش بيانداز و نشانه اي را امام(ع) ذکر فرموده اند .


برخورد علماء با اين طائفه روايات

 صاحب جواهر(ره) در جلد 36 جواهر مي فرمايد که در لحم مشتبه غير واحدي از فقها گفته اند که اگر در آتش انداختي و منقبض شد کذا و منبسط شد کذا، بعد گفته است «بل في الدروس کاد أن يکون اجماعا» صاحب جواهر(ره) از کتاب دروس نقل کرده است که شهيد اول(ره) فرموده که اين در حد اجماعي است «بل في الرياض حکايته عن بعض الاصحاب» صاحب رياض اين را از بعضي از اصحاب حکايت کرده است و از غنية ابن زهره نقل مي كند «صريحا مؤيدا بفتوي ابن ادريس» ابن ادريسي که «لا يعمل بخبر واحد» اما بر طبق اين روايت فتوا داده است، در کتاب غاية المراد آمده است «لا اعلم احدا خالف فيه» از فقها کسي مخالفت نکرده است «الا الفاضلين» مرحوم محقق و مرحوم علامه، مرحوم محقق در شرايع دارد «وقيل»، كه اشعار به اين دارد که قبول ندارد . اين دو روايت اگر ضعف سندي هم داشته باشد، غير واحدي از فقها بر طبق آن فتوا داده اند و عمل کرده اند و مشکلي از اين جهت ندارد، لذا مي توانيم بگوييم اين روايت يا مجمع عليه است و يا اينکه لااقل شهرت بر طبقش قائم است.

  اشکالي در کلمات مرحوم آقاي خويي(قدس سره) وجود دارد، ايشان مي فرمايند که ما نمي توانيم به مضمون اين روايت عمل کنيم، چون اين روايت يک مضموني دارد که لا يساعده العقل و الاعتبار . در مورد گوسفند، اگر گوسفندي را خفه کرده باشند ممکن است که خون از او خارج نشده و اين خونها در گوشت باقي مانده و الان اگراين گوشت را در آتش بياندازيم خونها بيرون بزند و ميته است، اما گوسفندي که ذبح شرعي شده است و خون به اندازه کافي از او بيرون آمده، خوني ندارد و لذا جمع مي شود و منقبض مي شود. مرحوم آقاي خوئي در کتاب مصباح الفقاهه در صفحات 130 مي فرمايد که مضمون اين روايت مضموني نيست که بتوانيم قبول کنيم.


نظر استاد

اين توضيح را بنده عرض مي كنم كه آيا اين را ائمه به عنوان يک اماره شرعي فرموده اند يا يک اماره عقلي؟ اگر بعنوان اماره شرعي فرموده باشند مي توانيم به آن تعبد پيدا کنيم. اما ظاهرش اين است که مي خواهند به عنوان يک اماره عرفي نقل کنند . آن گوسفندي که ذبح کرده اند و عمدا بسم الله نگفته اند اين هم ميته است و خون از او بيرون رفته است و اگر گوشتش را در آتش بياندازند منبسط نمي شود. در آنجايي که گوسفند را خفه مي کنند ممکن است تطبيق پيدا کند، اما آنجايي که بسم الله نگفته اند و يا روبه قبله نبوده اما اوداج اربعه اش را بريده اند، آنجا اين اماره درست نيست.

ما اينطور مي خواهيم تعبير کنيم که اين روايت يک مضموني دارد كه ما نمي توانيم بپذيريم، چون امام(ع) در مقام بيان يک اماره شرعي نيست و در اين روايت نمي خواهد به عنوان انه شارع يک نشانه اي را ذکر کند، بلكه مي خواهد يک اماره عقلائي بدهد، ممکن است در بعضي جاها باشد اما در خيلي جاها نيست. لذا اين مضمونش قابل اخذ و عمل نيست. ثانياً بر فرضي که اين روايت سند و دلالتش هم درست باشد مربوط به مشتبه است و ربطي به مختلط ندارد. صاحب جواهر فرموده ما نمي توانيم در اينجا الغاء خصوصيت کنيم و بگوييم حکم مشتبه و مختلط در اينجا يکي است.


نتيجه بحث از سه طائفه روايات

روشن شد كه روايات طائفه دوم با طائفه اول منافات ندارد. طائفه سوم هم اشکال سندي دارد. با غض نظر از اشکال سندي اشکال دلالي دارد. با غض نظر از هر دو اشکال، مي گوييم مورد طايفه سوم رواياتي است مربوط به لحم مشتبه و ربطي به ما نحن فيه ندارد. نتيجه اين شد که ما بايد به روايات اولي اخذ کنيم؛ يعني بيع مختلط به من يستحل الميتة صحيح است، و ما گفتيم که خصوص مختلط اين مقدار الغاء خصوصيت را بر آن يقين داريم كه خود ميته معين را هم اگر بخواهيم به مستحل بفروشيم مانعي ندارد.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.


برچسب ها :

قاعده الزام بیع میته منضمه به مذکی الزم الناس بما الزموا علي انفسهم مراد از ناس در قاعده الزام مراد از علی در قاعده الزام نکته در مورد کتاب اشعثیات روایت ذکريا بن آدم در مورد غذای نجس شده با شراب تفاوت لحم مختلط با لحم مشتبه بیع میته مخلط با مذکی به مستحل تفسیر روایت تشخیص میته از مذکی بوسیله آتش

نظری ثبت نشده است .