دوران مرجعیت آیت الله بروجردی یکی از درخشانترین دوران مرجعیت مطلقه شیعه است
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
۰۹:۵۱
۴,۱۹۳
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
بسم الله الرحمن الرحيم
شخصیت علمی حضرت آیت الله بروجردی(رحمة الله علیه)
در مصاحبه با حضرت آیت الله فاضل لنکرانی
در مصاحبه با حضرت آیت الله فاضل لنکرانی
مرحوم آيت الله بروجردي از نظر علمي يک شخصيت جامعي بود هم به مباحث فقهي بسيار مسلط بود به طوري که مرحوم والد ما نقل ميکردند گويا براي هر فرع فقهي يک پرونده مستقل علمي تشکيل داده بود و آنچه که از ايشان در مباحث فقهي چاپ و منتشر شده امروز مورد استفاده مراجع و بزرگان و فقها قرار دارد.
استاد بزرگوار ما آيت الله وحيد خراساني در زمان حيات والد ما به خود من فرمودند: من از کتاب نهاية التقرير والد شما مباني آقاي بروجردي را در درس متعرض ميشوم و مورد تحقيق قرار ميدهم. البته ايشان ميفرمودند گاهي اوقات که من در مطالب ايشان مناقشه ميکنم، بعد از درس ميگويند لعل ـ مقرر به صورت دقيق ننوشته باشد ـ چون مرحوم والد ما تقريرات بحث خارج صلات مرحوم بروجردي را از سن نوزده سالگي تا بيست و چهارسالگي نوشتند و در بيست و چهار سالگي چاپ کردند. خود مرحوم آقاي بروجردي هم ديده بودند و به والد ما فرموده بودند که من از دنيا ميروم اما آنچه از من باقي ميماند اين مطالب است ـ آقاي وحيد ميفرمودند: من به آقاياني که اشکال ميکنند ميگويم: ـ من در حق اين مقرر احتمال اشتباه هم نميدهم.
بحمدالله خود تقريرات و مباحث فقهي آقاي بروجردي بسيار مورد توجه است. مباحث رجالي ايشان که نياز به بيان ندارد و همه ميدانند که ايشان سرآمد رجاليين در عصر خودش بوده و مباني بسيار خوب ايشان در رجال واقعا تأثيرات شگرفي در فقه دارد.
آنچه که من در اينجا ميخواهم اشاره کنم مباني اصولي مرحوم آيت الله بروجردي است.
ايشان يک اصولي صاحب مبنا بود يعني اين چنين نبود که در مباني خودش عمدتا به مباني اساتيد خود اکتفا کند و همانها را بپروراند و مورد تأييد قرار دهد، بلکه خودش صاحب مبنا بود. حال اگر يک محققي که لااقل يک دوره خارج اصول گفته باشد، توانايي داشته باشد ميتواند مباني اصولي مرحوم آقاي بروجردي را استخراج کند.
گرچه آنچه در حال حاضر از ايشان باقي مانده، يکي «نهاية الاصول» است که مرحوم آيت الله منتظري نوشتهاند، يکي هم «لمحات الاصول» است که امام خميني(رضوان الله تعالي عليه) به قلم شريف خودشان نوشتهاند.
در قوت اصولي آيت الله بروجردي همين بس که امام با آنکه خودش اصول مرحوم حائري را که بسيار متقن و محکم است ديده بود در درس ايشان حاضر ميشود. ظاهرا پنج شش سال در درس ايشان بوده است، چون اين مقدار که مرحوم امام تقريرات آقاي بروجردي را نوشتند، از اول مباحث الفاظ تا اوائل بحث حجيت امارات است.
براي ما همين مقدار کافي است که در درس مرحوم آيت الله بروجردي يک شخصيتي مثل امام آن هم براي استفاده علمي حضور پيدا ميکند و آن را هم مينويسد، چون تقرير درس آن هم توسط شخصيتي مثل امام، کشف از عظمت علمي مرحوم آيت الله بروجردي ميکند.
از اين جهت ما وقتي اصول امام را ملاحظه ميکنيم به مواردي برخورد ميکنيم که متأثر از مبناي مرحوم آقاي بروجردي است که امام همان مبنا را اختيار کردهاند حالا ممکن است در استدلالها و مؤيدات اضافاتي هم آورده باشند.
اصول مرحوم آيت الله بروجردي يک اصول بسيار متقن و در عين حال غير مفصل است.
مناسب ميدانم در مورد کلامی که از مرحوم آيت الله بروجردي معروف شده که ايشان فرمودند «اصول تورم پيدا کرده است»، اين نکته را عرض کنم که اگر ايشان چنين مطلبي هم فرموده باشد مقصود ايشان، حذف اين مباحث رايج در علم اصول نيست. ايشان در اصول خود بيشتر مقدمات کفايه مانند بحث وضع، معاني حرفيه، مشتق، صحيح و أعم، حقيقت و مجاز و در بحثهاي بعد، مقدمه واجب را مفصل مورد بحث قرار دادهاند.
تحليل من طلبه کوچک اين است که ايشان ميفرمايند در بحثها، بايد به استدلالهاي محکم و تحقيقات قويتر اکتفا کنيم، ديگر لزومي ندارد استدلالهاي قدما را مفصل از اول تا آخر بگوييم. مقصود ايشان هرگز از تورم در علم اصول، اين نيست که برخي از ابواب را حذف کنيم و کنار بگذاريم. چون خود ايشان عملا تمام مباحث و ابواب را مورد بحث قرار دادهاند.
اصول ايشان -اگر بخواهيم در حد خودمان قضاوت کنيم- يک اصول متقن و بسيار لطيف با بياني که نوع اذهان محققان ميپسندند و با استدلالات بسيار محکم و ريشهدار است. مجرد يک فکري که ارتجالا در ذهن آمده باشد نيست بلکه نتيجه تحقيقات ايشان است.
من يکي از عوامل موفقيت مرحوم آيت الله بروجردي در اصول را تسلط وافر ايشان بر فقه ميدانم. اين مطلب در اثنای تحقيقات اصولی ايشان کاملاً روشن است.
مثلا يکي از مباني ايشان در بحث اجزا است. در بحث اجزا همه فقها و اصوليين بحث ميکنند که آيا اتيان مأمور به به امر اضطراري مجزي از امر واقعي است يا خير؟ غالب اصوليين بلکه قريب به اتفاقشان مفروض گرفتهاند که ما يک امر داريم به نام امر واقعي و يک امر هم داريم به نام امر اضطراري. دو امر هست دو امتثال هم بايد باشد. آيا امتثال از امر اضطراري کفايت از امتثال از واقعي ميکند يا خير؟
مرحوم آقاي بروجردي به جهت تبحر در فقه ميفرمايند ما اصلا امر مستقل دوم به نام امر اضطراري نداريم، بلکه يک امر بيشتر وجود ندارد که آن هم به طبيعت صلات تعلق پيدا ميکند. منتها اين طبيعت به لحاظ حالات مکلف مختلف ميشود، يک مکلف قدرت بر ايستادن دارد و يک مکلف قدرت بر ايستادن ندارد و بايد نشسته نماز بخواند. يا در امر به طهارت يک مکلف آب دارد و يک مکلف آب ندارد. پس دو امر وجود ندارد.
لذا ايشان در بحث اجزا -که اين مبنا را اختيار ميکنند بعد از اين که ميفرمايند: ما دو امر نداريم، شارع امر به طبيعت کرده و اين طبيعت بر حسب حالات مکلفين مختلف است- ميفرمايند: تعبير به بدليت هم تعبير صحيحي نيست اين که گفته ميشود تيمم بدل از وضو است اين درست نيست، ولو در حواشي خود بر عروه، از اين تعبير زياد استفاده کردهاند اما در مباحث اصوليشان ميفرمايند: اولا در افعال اضطراريه امر مستقل نداريم و ثانيا افعال اضطراريه عنوان بدليت را ندارد.
سپس در مقابل اصوليين ميگويند اگر امر اضطراري خودش يک امر مستقل داشته باشد، اجزاء معقول نيست که ما بگوييم آيا اين مجزي از آن هست يا خير؟ چون هر امري امتثال جداگانه و مستقل لازم دارد.
اين تبحر در فقه است که اين فقيه را در مبحث اصول به اين مبنا منتهي ميکند. در ذهنم هست که اين يکي از مواردي است که امام خميني(ره) از مرحوم آقاي بروجردي اخذ کردهاند.
به برخي ديگر از مباني ايشان اشاره کنم: يک مبنا در موضوع علم اصول است. ايشان موضوع علم اصول را «الحجة في الفقه» ميداند استحضار داريد که مشهور موضوع علم اصول را «ادله اربعه با وصف دليليت» ميدانند صاحب فصول در مقابل مشهور گفته است: موضوع ذات ادله است قطع نظر از دليل بودن.
مرحوم آخوند ميفرمايند: موضوع علم اصول، عنواني است مجهول و مفهومي است که با موضوعات مسائل متحد است ولي آن مفهوم براي ما مجهول است.
مرحوم محقق اصفهاني موضوع را «امور متکثرة بالذات و متحد بالعرض» ميداند و ميگويد: «آن جامع عرضي عنوان حجت بر حکم شرعي است» که من هم اين قول را بعيد نميدانم.
مرحوم نائيني و ديگران گفتهاند: «قواعد ممهدة»، مرحوم بروجردي يک عنايتي در اصول محقق اصفهاني داشتند. برخي از تعابيري که من ديدهام اگر از خود مرحوم بروجردي باشد -نه از مقررين ايشان- نزديک به تعابيري است که محقق اصفهاني(اعلي الله مقامه) در حاشيه بر کفايه دارد.
مرحوم بروجردي درباره علم اصول دو مطلب را مورد بحث قرار داده و ميفرمايد: اوّلاً: خداي متعال تکاليفي براي ما مقرّر فرموده که به آن تکاليف علم اجمالي داريم. ثانياً: براي رسيدن به اين تکاليف حججي را قرار داده است که علم اصول بيانگر اين حجتها است و مراد از حجت، آن اصطلاحي نيست که مرحوم شيخ در اول رسائل فرموده که حد وسط باشد براي اثبات محمول براي موضوع، بلکه مراد از حجت آن چيزي است که عبد و خدا بتوانند در مقابل يکديگر بر هم احتجاج کنند». و فرمودهاند: محمول در مسائل؛ يا خود عنوان حجت است که ميگوييم: «خبر الواحد حجة» و مباحث جلد دوم غالباً چنين است و يا باز ميگردد به حجت، وقتي ميگوييم صيغه امر، ظهور در وجوب دارد، يعني در وجوب، حجيت دارد. در اصول عملي ـ شرعي يا عقلي ـ محور بحث حجيت است.
لذا ايشان ميفرمايند: موضوع علم فقه حجت است و علم اصول، «حجة في الفقه» است. اگر مباحثي در اصول باشد که اين عنوان را نداشته باشد آنها از عنوان مسائل علم اصول خارج است و داخل در مبادي است. مثلاً بحث اجتماع امر و نهي، امر به شيء مقتضي نهي از ضد هست يا خير؟ اين مباحث داخل در مبادي علم اصول است.
يکي ديگر از مباني ايشان در بحث مشتق است. مشهور نزاع را کبروي کردهاند به اين معنا که آيا مشتق حقيقت است در متلبس، يا در أعم از متلبس و منقضي؟ لذا به حسب ظاهر کبروي است، يعني أخصيها ميگويند: مشتق، حقيقت در متلبس است، أعميها ميگويند: أعم از متلبس و منقضي است. مرحوم بروجردي با مشهور مخالفت کرده و فرمودهاند: نزاع، صغروي است. نزاع در اين نيست که آيا تلبس هست يا خير؟ تلبس را همه قبول دارند که بايد متلبس باشد.
اجمال سخنشان اين است که هم طبق نظر اخصيها و هم اعميها مشتق براي ذات متلبس وضع گرديده و کبراي اصل تلبس مورد اتفاق است، اما اين که تلبس به چه چيزي محقق ميشود، أخصي تلبس را تلبس به خصوص مبدأ ميداند اما اعمي علاوه بر تلبس به مبدأ، تلبس به حيثيت انتزاعي و اعتباري را هم کافي ميداند. اين نيز يکي از مباني ديگر ايشان است.
از جمله مبانياي که ايشان دارد در بحث موضوع له امر يا صيغه امر است که آيا دلالت بر وجوب دارد يا خير؟
عدهاي قائل به اشتراک معنوي بين وجوب و استحباباند ولي مشهور قائلند به اين که دال بر وجوب است، مثلا در ماده امر، مرحوم آخوند يک دليل و چهار مؤيد بر اين مطلب ميآورد که بدون ترديد امر، ظهور در وجوب دارد، اما منشأ ظهورش آيا دلالت لفظي است يا عقلي يا عقلائي؟ مشهور که دلالت را لفظي ميدانند، اختلاف دارند که آيا از ناحيه واضع است يا مقدمات حکمت؟
آيا وجوب يک اراده قوي است يا در متعلقش مصلحت ملزمه وجود دارد؟ يا وجوب آن است که بر ترکش عقاب است و استحباب اراده اش اراده قوي نيست، مصلحت غير ملزمه دارد و بر ترکش هم عقاب نيست.
ايشان اجتناب ميکند از اين که مباحث فلسفي به مباحث اصول راه پيدا کند، اما تسلط خوب ايشان بر مباحث فلسفي هم از اصولشان مشهود است، که يکي از مواردش همين بحث است.
بعد از ورود اين اشکال بر اين مطلب، راهي را براي حل آن اختيار ميکنند و مسأله وجوب و استحباب را يک امر انتزاعي قرار داده و ميفرمايند: اگر مقارناتي باشد که دال بر لزومي بودن باشد، از اين طلب انشائي، انتزاع وجوب ميشود و اگر مقارناتي باشد که دال بر عدم لزومي بودن باشد، انتزاع استحباب ميشود، و جايي که مقارناتي نباشد بايد حمل بر وجوب کنيم از جمله همينجا که آيا امر دال بر وجوب هست يا خير؟
چند مطلب مهم و مبناي بسيار محکم را ايشان اختيار کرده و ميفرمايند:
اوّلاً اين که مشهور طلب انشائي را به وجوب و استحباب تقسيم کردهاند صحيح نيست زيرا طلب انشائي امري است اعتباري در مقابل طلب خارجي، و قابليت تقسيم به وجوب و استحباب را ندارد.
ثانياً: وجوب و استحباب از عناوين انتزاعي است که از مقارنات طلب انشائي بايد انتزاع شود.
ثالثاً: تشکيک بين وجوب و استحباب، عرضي است و تشکيک واقعي در امور واقعيه است.
و رابعاً: ماده يا صيغه امر اگر مجرد از قرينه باشد حمل بر وجوب ميشود و وجوب داخل در معنا و صيغه امر نيست بلکه عنوان انتزاعي است و به سيره عقلا تمسک ميکنند، و از توجّه فراوان ايشان به سيره عقلا در مباحث علم اصول به خوبي استفاده ميشود که آن مرحوم داراي ذهن عرفي و عقلايي بسيار قوي بودهاند.
از جمله مباحث ايشان در بحث ترتب است و بياني متفاوت از ديگران در اين بحث دارند و ترتب را پذيرفتهاند.
ايشان در مقدّمه اين مبحث ميفرمايند: «مسأله سه صورت دارد که اکثر اصوليين از آن غفلت کردهاند.
۱ـ در مبحث «طلب ضدين» اگر فرض اين باشد که طلب واحد متعلق به دو ضد باشد و مولا با يک امر به مکلف بگويد بنشين و بايست، اين محال است، و اين فرض که در کلمات آقايان در بحث ترتب مطرح ميشود موضوع ندارد.
۲ـ فرض اين است که ما دو تکليف داريم که متعلق هر کدام، ضد ديگري است و امکان جمع بين آن دو نيست که اين خود نيز دو صورت دارد:
در جايي که مولا دو تکليف ميکند و متعلق هر کدام ضد ديگري است بهطوري که قابل جمع در زمان واحد نيست باز مشهور گفتهاند: «هذا طلب الجمع بين الضدين»، ايشان ميفرمايند: اين نيز اشکال دارد و ما اين مبنا را قرار داديم که طلب جمع بين ضدين در جايي است که طلب واحد باشد اما اگر طلب، متعدد شد اينجا ديگر، طلب ضدين نيست، ولي علت استحاله علت ايجاد دو انبعاث در نفس مکلف در زمان واحد است و اگر دو انبعاث محال شد، بحث هم محال است.
اين بيان تازهاي است از ايشان که من نديدهام ديگران راجع به طلب جمع بين ضدين اين دقت را داشته باشند.
اين که ميگويم در اصول مرحوم بروجردي ظرافتي حاکم است يک وقتي خدمت مقام معظم رهبري راجع به اصول مرحوم بروجردي صحبت بود من به ايشان عرض کردم: اصول ايشان بسيار ظرافت دارد، ايشان فرمودند: «همين طور است». ديدم ايشان نيز روي اين تعبير تأکيد دارند.
اينها يک اشاره اجمالي به برخي از مباني ايشان در مباحث جلد اول است.
نتيجه اين ميشود که مرحوم آيت الله بروجردي صاحب مبنا در مباحث اصولي بوده است. يعني خودش يک پايه و مبناي جديدي را پايه گذاري کرده است و اين نيست مگر از جهت تسلط ايشان بر مباحث فقهي با آن ذهن قوي و عرفي و عقلايي که ايشان داشته و آن نگاه جامعي که ايشان به دين دارد، و اين هم نکتهاي است که ميشود از مباني ايشان رشحاتي از آن را به دست آورد. و نيز تسلط ايشان بر مباحث فلسفي، هرچند که ايشان اجتناب ميکند از اين که از دايره عرف و عرفيات خارج شود امّا در مواردي که به برخي از آنها اشاره شد ـ مانند تشکيک در امور حقيقيه و اعتباريه ـ ميبينيم که ايشان صاحب مبنا حتي در مباحث فلسفي بوده است.
مرحوم آيت الله بروجردي با فحول اصوليين همچون مرحوم نائيني، حائري، عراقي، اصفهاني معاصر بوده است. اگر بخواهيم بعد از مرحوم آخوند، پنج نفر از اصوليين طراز اول را معرفي کنيم اين پنج بزرگوارند: نائيني، عراقي، اصفهاني، حائري، و مرحوم محقق بروجردي(اعلي الله مقامهم الشريف). اينها استوانه هاي علم اصول بعد از آخوند خراساني هستند.
روش اجتهادي مرحوم بروجردي در مباحث اصول، متخذ از شيخ اعظم انصاري است يعني کاملا روشن است که ايشان بر همان روش مرحوم شيخ در مباحث اصولي بودهاند، چون بعد از شيخ هم مرحوم آخوند بر همان روش بودند بعد هم شاگردهاي آخوند به اين منوال بودند.
در زمان حيات مرحوم بروجردي کتاب «نهاية الاصول» ايشان که منتشر ميشود در نجف مورد توجه اعلام اصوليين قرار گرفته و اين خود عظمت فقهي و اصولي حوزه علميه قم را نشان ميدهد.
مرحوم آيت الله شيخ حسين حلي هيجده سال در بحث مرحوم نائيني حضور داشتند، و در اجازه اجتهادي که مرحوم نائيني براي ايشان نوشته تعبير «صفوة المجتهدين العظام» را بهکار برده است. احفاد مرحوم نائيني نقل ميکنند که از نائيني سوال کردند که در ميان تلامذه شما، چه کسي را افضل ميدانيد مرحوم حلي را به عنوان افضل تلامذه خودش معرفي کرده است.
از مرحوم حلي دوازده جلد فقه و اصول منتشر شده است. ايشان در مباحث اصول به مناسبت ها، انظار مرحوم بروجردي را نقل ميکند. مثلا در جلد اول، ص 148 ميفرمايد: «و في تقريرات درس بعض اعاظم العصر سلمه الله تعالي»، سپس کلامي را از مرحوم بروجردي نقل ميکند.
همچنين در جلد 1، ص 155 مطلبي راجع به مرحوم بروجردي نقل ميکند. نيز در جلد 2، ص 416 ميفرمايد: «و قد تعرض بعض اعاظم العصر سلمه الله في درسه حسب ما حرّره عنه بعض تلامذته للوجوه الخمسة التي اوردها شيخنا علي الکفاية». و ميفرمايد: مرحوم بروجردي اشکالاتي را که نائيني بر کفايه داشته مطرح کرده و ميفرمايد: مستند اشکالاتي که آقاي بروجردي مطرح کرده است براساس يک تقرير از مرحوم نائيني بوده و ايشان همه تقريرات نائيني را نديده است.
آري، در زمان حيات آقاي بروجردي شاگردان طراز اول مرحوم نائيني در حوزه نجف مثل مرحوم شيخ حسين حلي در اصولشان مباني اصولي آقاي بروجردي را مطرح ميکنند و اين حاکي از عظمت اصولي اين مرد بزرگ است. رضوان خدا بر ايشان باد.
امروز همه حوزه هاي علميه مرهون آقاي بروجردي و اصوليين بعد ايشان و تلامذه ايشان هستند. مرحوم والد ما، در حدود يازده سال در درسهاي فقه و اصول ايشان شرکت کردند. خداوند ان شاء الله درجاتش را متعالي کند.
والسلام
خاطراتي از حضرت آيت الله حاج شيخ محمد جواد فاضل لنکراني(دامت برکاته)
در مورد حضرت آيت الله العظمي بروجردي(قدس سره)
در مورد حضرت آيت الله العظمي بروجردي(قدس سره)
1. روزي از مرحوم والد رضوان الله عليه پرسيدم که به نظر حضرتعالي آيتالله بروجردي أفقه است يا امام خميني(قدس سرهما)؟ ايشان در ابتدا از پاسخ استنکاف فرمودند و علت آن اين بود که شديداً نسبت به مقام علمي هر دو استاد خود، معترف و مذعن بود اما بعد، از اصرار حقير فرمودند: آيتالله بروجردي أفقه بودند.
3. مرحوم والد(رضوان الله عليه) ميفرمودند ايشان شديداً در مباحث علمي منصف بودند. روزي بعد از درس، اشکالي را در کاغذي نوشتم و خدمت ايشان دادم و فردا در ابتداي بحث فرمودند برخي از آقايان نسبت به مباحث گذشته اشکالي را مطرح کردهاند و سپس اشکال را ذکر کردند. يکي از تلامذه عرض کرد: آقا خودتان همين اشکال را ديروز در اثناي بحث مطرح فرموديد (گويا در صدد اين بود که بگويد اين اشکال مربوط به ديگري نيست!) مرحوم آقاي بروجردي فرمودند: خير، من اين اشکال را مطرح نکردم و اين اشکال را ديروز بعد از بحث يکي از آقايان نوشتند و دادند.
4. روزي مرحوم والد فرمودند: محمدجواد! ببين چه بر سر مرجعيت آمده است و در چشمان ايشان اشک وجود داشت. عرض کردم: مقصود شما از اين امر، تصدي برخي از آقاياني است که صلاحيت مرجعيت ندارند و بر اين مسند تکيه زدهاند؟ فرمودند: خير، منظورم اين است که روزي بر اين مسند آيتالله بروجردي تکيه زده بود و امروز شيخ محمد فاضل نشسته است!
در جواب فرمودند: شما آقاي بروجردي را نديده و نميشناسيد. سپس از عظمت علمي و معنوي ايشان فرمودند.
5. مرحوم والد(رضوان الله عليه) ميفرمودند: بعد از اين که مسجد اعظم ساخته شد آقاي بروجردي دستور دادند که پدرم (جد حقير)، ظهرها در آنجا اقامه جماعت کنند و خودشان هم شبها و اين امر تا آخر حيات ايشان ادامه داشت.
خاطره مهم اين است که نزديک ماه رمضان ايشان آقاي حاج احمد را ميفرستاد و ميفرمود که مردم انتظار دارند ظهرهاي ماه رمضان خودم نماز را بخوانم، اگر اجازه ميدهيد در ماه رمضان ظهرها نماز را خودم به جماعت بخوانم!
اين امر بسيار جاي تعجب است که با وجود اين که جدّ ما منصوب از طرف ايشان بودند، اما کرامت و اخلاق آن بزرگوار اينگونه بود. اين در حالي بود که جد ما هر روز خدمت ايشان ميرسيد اما آقاي بروجردي در آنجا مطرح نميکردند و اخلاقاً و تأدباً آقاي حاج احمد را به منزل ميفرستادند و خواسته خود را مطرح ميفرمودند.
در يکي از بحثهاي مشکل، برخي از اصحاب ايشان به ايشان عرض کرده بودند که بعيد ميدانيم آقاي شيخ محمد فاضل بتواند اين قسمت را به رشته تحرير درآورد.
پدرم فرمودند همان قسمت را جداگانه نوشتم و براي ايشان فرستادم و ايشان هم بعد از مطالعه مبلغ پانصد تومان به من هديه دادند.
پس از چاپ شدن تقريرات که با حمايت مالي خود ايشان و در زمان حياتشان در سن 24 سالگي مرحوم والد چاپ شد، آقاي بروجردي مبلغ بيست هزار تومان به جدّ ما دادند و فرمودند: با اين پول براي آقا محمد منزلي را تهيه کنيد.
پدرم فرمودند: بدون هيچ درنگي به ايشان عرض کردم: هرچه مصلحت ميدانيد عمل کنيد و اختيار با خود شما است.
آري، اين تربيتشده آقاي بروجردي است که به راحتي از چنين عطيهاي ميگذرد.
7. مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در وصيتنامه رسمي خويش نسبت به سهم مبارک امام(عليه السلام) که نزد ايشان بود وصيت کرده بودند که بعد از من اين پول زير نظر آقاي فاضل لنکراني (جدّ ما) با نظارت فرزندم آقا محمدحسن صرف شود.
8. مرحوم والد(قدس سره الشريف) ميفرمودند: روزي منزل مرحوم آقاي صدر به ديدن آقاي آقا رضا صدر رفتم، ديدم تقريرات اصول آقاي بروجردي که توسط آقاي منتظري نوشته شده، روي ميز ايشان است. تعجب کردم؛ چون بيت آقاي صدر توجه شايستهاي را به مرحوم آقاي بروجردي نداشت. سؤال کردم چطور شما مشغول اين کتاب هستيد؟ حاج آقا محمدرضا صدر گفتند: بعد از مطالعه اين کتاب به اين نتيجه رسيدم که ايشان از مرحوم نائيني قويتر است.
9. متأسفانه يكي از چيزهايي كه در زمان ما خيلي كم شده و به تدريج کمتر نيز ميشود، اين است که علماي بزرگ ما در قديم، معمولاً از حالات روات و روايات اطلاع وسيعي داشتند.
والد ما(رضوان الله عليه) ميفرمودند: روزي مرحوم آقاي بروجردي(قدس سره) در مجلس درس يا مجلس استفتائشان که صحبت از يک راوي شد، ايشان شروع به توضيح در مورد او كردند که چه کسي بود، در كجا متولد شده، پدرش چه کسي بوده، چه كرده، چه افكار و عقايدي داشته و حدود بيست دقيقه راجع به اين راوي صحبت كردند.
بعد مرحوم آقاي بروجردي فرمودند: آنچه را كه الآن نقل كردم، چهل سال پيش در فلان كتاب ديده بودم.
فرمودند: جداي از عقل، درايت و مسائل علمي و ...، ايشان از کسانی بود که قيامت باورش بود يعني هر کاري ميکرد اول حساب قيامتش را ميکرد، حساب جواب دادن به خدايش را ميکرد که آيا من جواب خدا را دارم يا خير؟
دستنوشته حضرت آيت الله العظمي فاضل لنکراني(قدس سره) در فراق استاد
مرجع فقيد جهان تشيع، حضرت آيتالله العظمي فاضل لنکراني(قدس سره) يك ماه پس از ارتحال استادشان حضرت آيت الله العظمي بروجردى(قدس سره)، در غم فراق او، پشت عكس استاد معظّم خود با قلمى شيوا به بيان احساسات خود پرداخته است:
بسمه تعالى
عكس ظَهر، تمثال خورشيد عالمتابى است كه ناگهان و بدون انتظار از آسمان فضيلت غروب كرد. دنياى تشيّع مخصوصاً عالم روحانيت در ماتم او غرق در اندوه و حزن گرديد. فرزندان بىشمار او در مرگ پدر خويش بىتاب و توان گشتند.اى استاد ارجمند و اى سرور معظم و اى مولاى مكرّم، در مدح تو چه بنگارم و كداميك از فضائل تو را ياد آور شوم و حال آنكه در اين هنگام كه مدت يك ماه است از افول تو مىگذرد، هنوز تأثر و اندوه شيعيان پايان نيافته و اشكهاى ديده آنها خشك نگشته، بلكه هر روزى كه بر مدت غروب تو مىگذرد، به همان اندازه فقدان تو بر تأثّرات مىافزايد.
اى سرو بافضيلت و اى مظهر صفات خدا و اى آيت عظمى، هر زمان كه صفحه خاطر، مورد اشغال قهرى امور دگر واقع نشود، تنها چيزى كه بر آن نقش مىبندد، خاطرات دوران پراثر حيات تو است. فقط ياد تو است كه آخرين لحظه بيدارىام را مىگذراند و اوّلين لحظه برخاستن از خواب را به خود مشغول دارد، چرا چنين نباشد؟ با اينكه علاوه بر استفاده علمى متجاوز از ده سال از محضر شريفت در ارتباطات و تماسهاى خارج از محيط درس كه در هر هفته لااقل يكى دو مرتبه اتفاق مىافتاد، جز لطف و محبت، مهربانى و عطوفت و تجليل از مقام شامخ علم و تذكر خدا و آخرت و اصلاح امور مسلمين و توجه به وضع دردمندان چيزى از تو مشاهده نكردم.
خدا گواه است در هر نوبت كه موفّق به محضر شريف او مىشدم، معنويت او بيشتر از مرتبه سابق برايم جلوه مىكرد و ارادتم افزونتر مىگشت. تظاهر به زهد از او ديده نشد با اينكه در باطن كاملًا زاهد بود. اگر فضيلتى را در محصّلى احراز مىكرد، امكان نداشت بدون تقدير و تشويق بگذارد و لو اينكه آن فضيلت فقط خوبى خط يا املاء و انشاء صحيح بوده باشد.
اى مرد با عظمت، من چطور در اطراف تو قلمفرسايى كرده و بزرگى تو را مجسم كنم با اينكه هنوز قلم ياراى نوشتن خاطرات تو را به عنوان خاطرات بعد از مرگ ندارد. هنوز عظمت تو مانع از تصور مرگ است. براى تو البته چنين است:
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به علم *** ثبت است بر جريده عالم دوام ما
به هر حال گرچه در صبح پنجشنبه سيزدهم شوال المكرم سال 1380 قمرى، مطابق با دهم فروردين 1340 شمسى، ساعت 7 و 20 دقيقه ستاره درخشان ما غروب كرد و خورشيد فضيلت ما در حالى كه خورشيد تازه سر از افق بيرون آورده بود، براى پرتوافشانى عالم ديگر رفت؛ ولى پرتو نور او و شعاع درخشندگىاش ما را شامل خواهد بود.
شعراى زبردست براى ماده تاريخ سال فوت ايشان هر كدام به نوبه خود مصراعى سرودهاند؛ مانند «عاشور دوم بناشد از مرگ حسين» يا «عين شعف نهاده بسر نقطه سياه» يا «اين فقيه اهل بيت اطهر است» يا اشعار ديگر؛ ولى فوت او محتاج به ماده تاريخ نيست؛ زيرا كه در قلوب ثبت است.
محمد موحدى لنكرانى
12 ذيقعد 1380
(8/ 2/ 1340)
کتاب سيناى فقاهت: 571.(8/ 2/ 1340)