مرجعیت قرآن و سنت
۰۱ تیر ۱۳۹۹
۱۴:۳۶
۲,۳۸۴
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمد لله رب العالمين و صلی الله علی سيدنا محمد و آله الطاهرين
برای روشن شدن مراد از روایات موافق و مخالف با کتاب در اخبار علاجیه که دلالت بر پذیرفتن روایات موافق کتاب و کنار گذاردن اخبار مخالف دارد نخست باید مفهوم موافق و مخالف در این روایات تبیین شود. روایات مخالف کتاب دو گونهاند. مخالفی که قابلیت جمع عرفی دارد و مخالفی که قابلیت جمع عرفی ندارد. آنگاه روایت مخالف را در اخبار ترجیح، حمل بر مخالفی کنیم که امکان جمع عرفی ندارد.
شاهد اول بر این سخن، فرمایش مرحوم آقای خوئی(قدس سره) است که فرموده روایت مقبوله عمر بن حنظله مشهور را مطلقا مقدم کرده است ولو مخالف با کتاب باشد.
اگر بنا باشد ما هر مخالفی را کنار بگذاریم وجهی برای تقدیم مشهور باقی نمیماند پس چرا مقبوله شهرت را مقدم کرده؟ اول باید میگفت حدیث مخالف کتاب ولو مشهور هم باشد کنار گذارده شود. در حالی که در این روایات مرجحات در طول هم بیان شده است یعنی اول باید دید کدام حدیث مشهور است تا مقدم شود. اگر از نظر شهرت مساوی بودند آنگاه سراغ موافق کتاب رفته و مخالف را کنار بگذارید. ما میگوئیم مشهور مقدم است اگر چه مخالف کتاب باشد و روایت شاذ و غیر مشهور قابلیت اخذ ندارد اگر چه موافق کتاب باشد. تقدیم شهرت بر ترجیح به موافق و مخالف شاهد بسیار خوبی بر این مدعا است.
شاهد دوم در روایاتی است که میفرماید: «مَنْ خَالَفَ کِتَابَ اللهِ وَ سُنَّةَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَقَدْ کَفَرَ»، از این روایت استفاده میشود که مخالفت با کتاب خدا، موجب کفر است. این مخالفت کدام مخالفت است؟ مسلم است مراد مخالفتی است که قابل جمع عرفی با قرآن نباشد، چون کلامی که قابل جمع عرفی با قرآن باشد نمیتواند موجب کفر گردد.
واضح است اگر عموم یا اطلاق کتاب به وسیله یک حدیث تخصیص یا تقیید زده شود این مستلزم کفر نمیگردد. اگر بخواهیم باب تقیید و تخصیص را ببندیم باید بسیاری از روایات را کنار بگذاریم. پس معلوم میشود آن مخالفتی موجب کفر است که قابلیت جمع عرفی با قرآن را ندارد.
بحث دیگر تعریف مراد از «موافق کتاب» است. مرحوم شهید صدر(رضوان الله علیه) میفرمایند موافق یعنی روایتی که مخالف قرآن نباشد به دلیل وجود بسیاری از روایات که اصلاً در قرآن نیامده است. قرآن چون کلیّات و اساس احکام و مطالب را بیان کرده خیلی از جزئیاتی که در روایات هست اصلاً در آن وجود ندارد. بنابراین نمیتوان گفت موافق یعنی مثل این در قرآن آمده باشد. بلکه مراد از موافق آن است که مخالف نباشد نتیجه هم این میشود که دو عنوان در کار نیست فقط باید بحث را روی عنوان مخالف آورده و بگوئیم مراد از مخالف چیست؟
به نظر میرسد فرمایش مرحوم صدر تمام نیست، چون روایات زیادی در کتاب وسائل الشیعه باب فهم «وجوه الجمع بین الاحادیث المختلفة و العمل بها» و هم در کتاب کافی باب «الاخذ بالسنة و شواهد الکتاب» نقل شده که چه بسا بر خود عنوان موافق بیشتر از عنوان مخالف تکیه شده است. از مجموع این روایات استفاده میشود که موافقت با کتاب خود یک عنوان و مخالفت با کتاب عنوان دیگر است، یعنی حدیثِ قابل قبول، هم باید موافق باشد و هم اینکه مخالف نباشد.
این روایات به نحو اجمال چنین است: مثلاً در کافی دو باب وجود دارد، یکی باب بیستم: «بَابُ اَلرَّدِّ إِلَى اَلْكِتَابِ وَ اَلسُّنَّةِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ اَلْحَلاَلِ وَ اَلْحَرَامِ وَ جَمِيعِ مَا يَحْتَاجُ اَلنَّاسُ إِلَيْهِ إِلاَّ وَ قَدْ جَاءَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ» که این یک عنوان خیلی مهم است و دیگر باب بیست و دوم «باب الاخذ بالسنة و شواهد الکتاب».
احادیث باب بیستم ج1، ص149
1ـ حدیث اول: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ عليهالسلام قَالَ : «إِنَّ اللهَ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ، حَتّى وَاللهِ، مَا تَرَكَ اللهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتّى لَايَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ: لَوْ كَانَ هذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ إِلاَّ وَقَدْ أَنْزَلَهُ اللهُ فِيهِ»؛
حضرت فرمود خدای تبارک و تعالی در قرآن تبیان هر شیئی را نازل فرموده، حتی بخدا سوگند هیچ چیزی را که مورد نیاز بندگان باشد واگذار و ترک نکرده، تا کسی نتواند بگوید اگر این بود باید در قرآن میآمد.
2ـ حدیث چهارم؛ «عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ عليهالسلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَا مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ وَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ»؛ حماد نقل میکند که از امام صادق(علیه السلام) شنیدم میفرمود: «هیچ چیزی وجود ندارد مگر آنکه در کتاب و سنت در موردش بیانی شده باشد».
این روایت موضوع را توسعه به قرآن و سنت داده است. نسبت به سنت هم قرینهای وجود ندارد که خصوص سنت پیامبر مراد باشد. اعم از سنت پیامبر و ائمه معصومین: ذکر شده است.
3ـ حدیث ششم؛ قَالَ أَبُوعَبْدِاللهِ عليهالسلام: «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلاَّ وَلَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلكِنْ لَاتَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ»؛
هیچ چیزی نیست که در موردش دو نفر با هم اختلاف کنند مگر آنکه برای آن یک اصل و ریشهای در قرآن وجود دارد، منتها عقول نوع رجال به آن نمیرسد.
4ـ حدیث دهم سماعه از ابی الحسن موسی(علیه السلام) نقل میکند: «قُلْتُ لَهُ: أَكُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم أَوْ تَقُولُونَ فِيهِ؟ قَالَ: «بَلْ كُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم»؛
سماعه از امام کاظم(علیه السلام) میپرسد: آیا هر چیزی در کتاب خدا و سنت پیامبر آمده؟ یا اینکه شما از خودتان میگوئید؟ حضرت فرمود بله، همه چیز در قرآن و سنت پیامبر آمده است.
احادیث باب بیست و دوم ص171 «بَابُ الْأَخْذِ بِالسُّنَّةِ وَ شَوَاهِدِ الْكِتَاب»
در این روایت موثقه که علی بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام) و ایشان از رسول الله و در بعضی از نقلها از امیرالمؤمنین(ع) و آن حضرت از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل میکند که حضرت ابتداء کبرایی را ارائه میدهند که «عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَعَلى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً»، هر حقی بازگشتش به یک حقیقتی است و هر ثوابی دارای یک نوری است هر کار صحیح و درستی یک واقعیتی دارد.
در ذیل این روایت از شرح صدر المتألهین و شرح ملاصالح مازندرانی بیانی نقل شده که چرا حضرت فرموده: إن علی کل حقٍّ حقیقة، با اینکه علی برای استعلاء است، باید میفرمود لکل حقٍّ حقیقة. بیان داشتهاند: «إنّما أتى بكلمة «على» ـ مع أنّ الظاهر أن يقول: «لكلّ» ـ إمّا لدلالتها على الإحاطة والاستعلاء التي للعلّة بالقياس إلى معلولها، أي إحاطة علّة كلّ حقّ وهو حقيقته في نفس الأمر؛ أو للمجانسة لقوله: «على كلّ صواب نوراً».
بجای حرف «ل» حرف علی آورده شده به جهت دلالت علی بر احاطه و استعلاء. و از آنجا که هر علتی استعلای بر معلول دارد حضرت میخواهد بفرماید هر حقی یک علتی دارد که فی نفس الامر حقیقت آن حق میباشد و احاطه بر آن دارد. این گفته فلاسفه را که میگویند «کل ما بالعرض لا بدّ أن ینتهی إلی ما بالذات» فی الجمله میشود از این روایت استفاده کرد. علی کل حقٍ حقیقة استعلای هر علتی بر معلول است و هر معلولی باید به آن علت برگردد، هر معلولی وجود دوم و وجود بالعرض علت است. ما وجود بالعرض خدای تبارک و تعالی هستیم چون معلول خدائیم.
پس این «علی» یا برای دلالت بر احاطه و استعلاست یا از باب مجانست و هم ردیفی با عبارت علی کل ثوابٍ نورا.
در این روایت از باب الرد إلی الکتاب و السنة، نخست حضرت کبرایی را تحت عنوان علی کل حقٍ حقیقة، بیان میکتد تا معیار تشخیص ما شود که کدام چیز حقیقت دارد. آنگاه مسئله حدیث را به عنوان یک مصداق بیان میفرماید که اگر میخواهیم صحت هر حدیثی را بفهمیم این معیار را باید در نظر گرفته و ببینیم موافق قرآن هست یا نه؟ یعنی قرآن و سنت پیامبر فقط مجرد این نیست که دو منبع برای دستورات خدا در اعتقادیات و احکام و اخلاق باشد بلکه افزون بر آن میزان حقیقتسنجی هم هستند تا حقانیت هر چیزی که بعداً به وجود میآید هم با موافقت با این دو سنجیده شود.
امروز برای اینکه بفهمید کدام یک از مذاهبی که تاکنون اختراع شده و رواج یافته حق است یا نه؟ یا کدامیک از این افکار و اخلاق و احکام و اعتقادات حق است یا نه؟ باید به قرآن و سنت مراجعه کنید. این واقعاً عظمت قرآن و سنت را به ما میفهماند. روایت دیگری هم هست که این مطلب را واضحتر میکند.
ما برای تشخیص حق بودن هر چیز باید به قرآن و سنت مراجعه کنیم و چیزی عِدل این دو قرار نمیگیرد. حتی عقل بما هو عقل و آن چیزهایی که به عنوان مستقلات عقلیه مطرح است. آری ما توسط عقل معجزه بودن قرآن را میفهمیم، حجّیت قرآن و سنت برای ما روشن میشود ولی عقل را نمیتوانیم در ردیف قرآن و سنت قرار دهیم و نمیتوانیم آنچه را عقل درک میکند را به عنوان حق قرار دهیم. ما هیچ روایتی نداریم که پیامبر یا ائمه فرموده باشند اگر به یک مطلب و یا حرف تازهای برخورد کردید به عقلتان مراجعه کنید ببینید عقل شما میپذیرد یا نه؟
عقل خودش میزان در اطاعت است یعنی عقل میگوید اطاعت از خدا واجب است خدا که نمیتواند بگوید اطاعت من واجب است چون دور لازم میآید. ولی عقل میزان حق بودن، نیست، حق را نباید با عقل سنجید. چه بسیار از انحرافها، بدعتها، حرفهای غلط و اباطیل وجود دارد که به حسب ظاهر حرفهای عامه پسندی هم هست و میگویند وقتی به عقل خود مراجعه کنیم میگوید حق این است.
ما باید اول این بحث را مطرح کنیم که چه دلیلی بر ارجاع حق به عقل وجود دارد؟ حق را باید فقط به قرآن و سنت ارجاع داد. بله روشن است که این عقل است که میتواند بفهمد این موافق با کتاب هست یا نه؟ لذا در تعبیر برخی از بزرگان آمده که عقل چراغ و سراج است اما صراط نیست، این فرمایش خیلی دقیقی است، با چراغ عقل میتوانیم بفهمیم که این کلام با سنت و قرآن تطبیق دارد یا نه؟ اما خود عقل به عنوان منبع حق نیست.
در اختلاف بین اخباریها و اصولیها، اخباریها هم با قطع بدیهی مخالف نیستند و آن را قبول دارند، اگر از اخباری بپرسیم اگر آیه و روایتی هم نباشد آیا إن الله یموت درست است؟ پاسخ خواهد داد عقل میگوید بالبداهه باطل است، آنچه فناپذیر است نمیتواند خدا باشد چون قادر نیست جلوی مردن خودش را بگیرد. یک پله پائینتر در جمع بین نزاع اخباری و اصولی باز عدهای مثل مرحوم آخوند میگویند اخباریها حکم عقلی قطعی را هم قبول دارند یعنی قطعی غیر بدیهی چون نزاع بین اخباری و اصولی در احکام عقلی ظنی است.
نتیجه بحث آن است کبرایی وجود دارد که برای روشن شدن هر حقّی باید سراغ قرآن و سنت رفت و عقل در ردیف این دو نیست مراد از عقل هم عقل استدلالی و غیر بدیهی است هرچند قطعی هم باشد. و الا عقل بدیهی به یک معنا باید مقدم بر این دو باشد چون اگر عقل بدیهی نباشد ما نمیتوانیم قرآن و سنت را قبول کنیم!
ما از متون روایی این ضابطه کلی را استفاده میکنیم که هیچ چیزی نیست مگر اینکه در قرآن و سنّت یک ریشه و اصل و مطلبی راجع به آن موجود است و نیز از مجموع روایات باب عرضه بر کتاب و سنت و توجه به سنت و شواهد کتاب که در کتاب شریف کافی ذکر شده استفاده میکنیم که این «فما وافق کتاب الله فخذوه» یک مصداق از این ضابطهی کلی است که همه چیز در قرآن وجود دارد. مثلاً در همین باب 20 روایت دوم چنین میفرماید:
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى عَنْ يُونُسَ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ قَيْسٍ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهالسلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ اللهَ ـ تَبَارَكَ وَتَعَالى ـ لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلاَّ أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَبَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم وَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلاً يَدُلُّ عَلَيْهِ وَجَعَلَ عَلى مَنْ تَعَدّى ذلِكَ الْحَدَّ حَدّاً»؛
عمر بن قیس از امام باقر(علیهالسلام) نقل میکند که شنیدم حضرت میفرمود: خدای تبارک و تعالی هر چیزی را که مردم به آن نیاز دارند در کتابش نازل و برای رسول خود تبیین فرموده است. برای هر چیزی حدی از نظر حرام، وجوب، اباحه و کراهت قرار داده و دلیلی هم برای دلالت بر آن قرار داده و نیز برای کسانی که از این حدود تجاوز کنند و آن را رعایت نکنند حدی تعیین فرموده است. قرآنی که روایات به ما معرفی میکند، چنین قرآنی است که جمیع مسائل مورد نیاز امت تا روز قیامت در آن وجود دارد، این جمیع ما تحتاج إلیه الامة فقط منحصر به امّت و مردم زمان عصر نزول پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیست.
روایت پنجم، ابو جارود از امام باقر(علیهالسلام) نقل میکند:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليهالسلام: «إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْءٍ، فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللهِ».
ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: «إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم نَهى عَنِ الْقِيلِ وَالْقَالِ، وَفَسَادِ الْمَالِ، وَكَثْرَةِ السُّؤَالِ». فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ، أَيْنَ هذَا مِنْ كِتَابِ اللهِ؟ قَالَ: «إِنَّ اللهَ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ يَقُولُ: «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ» وَقَالَ: «وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللهُ لَكُمْ قِياماً» وَقَالَ: «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».
هرگاه حدیثی برای شما خواندم از من سؤال کنید کجای قرآن این حدیث آمده؟ سپس در ضمن بعضی از احادیث فرمودند: پیامبر از بگو مگو و مجادله نهی فرموده یعنی حتی در جایی که حق هم با شماست اما طرف مقابل با اصرار و لجاجت آن را نمیپذیرد و میخواهد با شما مجادله کند از ادامه بحث خودداری کنید. همچنین از فاسد کردن و تضییع مال خود و از زیاد سؤال کردن اجتناب ورزید.
کسی از امام پرسید همین فرمایش شما در کجای قرآن است؟ حضرت پاسخ دادند از آیه 114 سوره نساء که میفرماید «لا خیر فی کثیر من نجواهم إلا من أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بین الناس» نهی از قیل و قال را میشود فهمید، از آیه 5 سوره نساء نهی از فساد مال استفاده میشود و این که نباید آن را از بین برد بلکه باید از آن در مسیر صحیح خودش بهره گرفت «و لا تؤتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاماً» در این آیه خداوند مال را به عنوان قیام و مقوّم جامعه و انسان قرار داده و فرموده آن را به دست سفهاء ندهید. اگر انسان مال شخصی خود را نباید به دست یک سفیه بدهد به طریق اولی بیت المال را نباید در اختیار یک سفیه قرار دهد که نمیتواند برای مصرف بیت المال مسلمین درست برنامهریزی کند. راجع به نهی از کثرت سؤال هم آیه 101 سوره مائده میفرماید «لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».
به این نکته باید توجه کنیم که ما هنوز قرآن و عترت را درست نمیشناسیم، این درد بسیار بزرگی است که این روزها کسی بگوید از پیامبر و قرآن آنچه به عنوان یک اصل ثابت است اصل ایمان به خداست بقیهی امور با اختلاف شرایط و زمانها باید تغییر کند، یعنی ما هیچ حکم ثابتی در قرآن نداریم. ارث جزائیات، مجازات و حدود الهی و معاملات در هر عصر مطابق آن چیزی است که عقلاء بر آن توافق میکنند.
زمانی گفتند نهی از ربا مربوط به صدر اسلام است و اسم آن را اسلام تاریخی گذاشتند و حمله کردند به فقها که فقها سبب بروز این مشکلات برای مردم و جامعه شدهاند زیرا اسلام تاریخی را نگه داشتهاند. برای حل مشکلات باید از این احکام دست بردارید! در همه امور و حتی در عبادیات، لازم نیست نمار را در پنج وقت که در قرآن آمده بخوانید، میتوانید وقت دیگری تنظیم کنید، اگر دیدید خواندن نماز لازم است بخوانید و اگر لازم ندانستید همان ایمان قلبی به خدا کافی است، چقدر انحراف، چقدر سقوط؟
این حرفها کشف از این میکند که این افراد قرآن را نشناختهاند، البته ما هم هنوز قرآن را درست نشناختهایم ولی اینکه قرآن را با این همه آیات خلاصه در اصل ایمان به خدا کنیم و والسلام معلوم میشود که این افراد ختم الله علی قلوبهم هستند. ولی برای ما که سر این سفره نشستهایم قرآن خیلی عجیب و شگفتآور است و همه آیات آن حتی یک نقطهاش تا قیامت برای ما حجیت دارد، در هیچ زمانی نخواهیم گفت تاریخ دورهی قرآن گذشت و احکامش را باید تغییر داد، ارث زن و مرد تغییر کند، شهادت تغییر کند.
میگویند چرا مرد دو برابر زن ارث ببرد بعد هم میگویند چرا پدر و مادر این مقدار و اولاد این مقدار ارث ببرند؟ مااینها را قبول نداریم، ورثه و مورث قبل از فوت توافق کنند هر فرد چه قدر ارث ببرد، اینکه ثلث مال در اختیار مورث است یعنی چه؟ این حرفها کهنه شده و همه فقه را مسخره میکنند! این افراد قرآن و عترت را قبول ندارند.
ما از این روایات یک قاعده کلی استفاده میکنیم که هیچ چیزی از حلال و حرام نیست که انسان به آن نیاز داشته باشد مگر اینکه در قرآن اصل و ریشهاش وجود دارد. حتی در اخلاقیات و اعتقادات قبلا گفته شد مرحوم شهید صدر میفرمایند مسلم است تفصیل احکام در قرآن نیامده، پس ترجیح به موافق کتاب باید به غیر مخالف کتاب معنا شود.
فرمایش ایشان اساساً با ظاهر این روایات سازگاری ندارد و مقصود از موافق هم این نیست که به صورت دلالت مطابقی عین این حدیث در قرآن آمده باشد، هیچ یک از امامان چنین مطلبی را ادعا نکردهاند. مثلاً در همین سه موردی که در روایت ابو جارود نقل شده امام باقر علیه السلام به اطلاق «لا تؤتوا السفهاء اموالکم» تمسک میکند. لازمهی اینکه شما اموالتان را در اختیار سفها قرار بدهید این است که مال از بین برود مالی که قوام جامعه و قیام مجتمع بشری به آن هست، همینطور در «لا تسألوا عن اشیاء» برای نهی از کثرت به اطلاق عبارت تمسک میکند.
در طرح بحث تلقیح مصنوعی روایتی دیدم که از امام(علیهالسلام) سؤال میکنند که خضخضه(استثمناء) حرام است یا نه؟ میفرمایند بله حرام است، سائل میگوید با کدام آیه از آیات قرآن این حکم را میفرمایید؟ حضرت به اطلاق آیات اوایل سوره مؤمنون تمسک میکند.
این مسلم است که مراد از موافقت این نیست که حدیث به مدلول مطابقی در قرآن آمده باشد، گاه به اطلاق، گاهی به عموم و گاهی هم ملاکش در قرآن ذکر شده، بسیاری از احکامی را که ائمه در روایات مطرح کردهاند ملاکش را میتوانیم در قرآن بیاییم یا نظایرش در قرآن آمده البته نظایر با ملاک شبیه به هم هستند. لذا در بعضی از روایات آمده «فإن وجدتم شاهداً أو شاهدین»، یعنی اگر یک نظیر، قرینه و شاهدی در قرآن یافتید به نظرم میرسد از همین جا میتوان بحث مذاق قرآن را مطرح کرد که در فقه به آن مذاق شارع گفته میشود. اگر کسی مذاق قرآن در دستش باشد میتواند بفهمد که کلام روایت با قرآن سازگاری دارد یا نه. البته این دست احدی نیست مگر امام معصوم (علیهالسلام)، وما نمیتوانیم به آن دست یابیم.
این مطلب را ندیدهام جایی اینطور بیان کرده باشند، خود ما با تأمل در روایات به این نتیجه رسیدهایم، حال باید دید آیا درست است یا نه؟ پس مراد از موافقت با کتاب موافقت با اطلاق یا عموم یا ملاک یا نظایر است همه اینها را که روی هم بگذاریم میشود مذاق قرآن.
روایت سوم: اسماعیل بن جابر از امام صادق (علیهالسلام) نقل میکند که حضرت فرمود:
«كِتَابُ اللهِ فِيهِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ وَخَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَفَصْلُ مَا بَيْنَكُمْ وَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛
در قرآن سه محور وجود دارد خبر گذشتگان، خبر آیندگان و فصل خصومت و اختلافها. یعنی اگر اختلافی پیدا کردید قرآن میتواند بین شما فصل خصومت کند، بعد میفرماید این موارد را فقط ما میدانیم.
ما تا ارزش قرآن را نفهمیم ارزش ائمه را نمیتوانیم بفهمیم، ارزش قرآن را که فهمیدیم و دانستیم چه اقیانوس عظیمی است که عمقش معلوم نیست، آنگاه ارزش ائمه که حاملان این کتاب الهی و عالمان به آن هستند «عندهم علم الکتاب» معلوم میشود، معنای علم الکتاب علم به ظاهر آیات نیست ظاهر آیات را دیگران هم میتوانند معنا کنند ولو در همین معنای ظاهر هم گاهی اشتباه میکنند.
پس مراد از موافقت همین است که با اطلاق یا عموم یا ملاک یا نظایر موافقت داشته باشد. خلاصه اینکه قرآن یک حقیقتی دارد که این حقیقت در نزد ائمه علیهم السلام است و آنها میتوانند بفهمند که فلان حکم در کجای قرآن است و با کدام آیه میتوانند به آن استدلال کنند.
وقتی ما روایات را اینطور معنا کنیم بهصورت خیلی زیبا نتیجه روشن و قهریاش اینست که احتمال حمل بر استحباب مرحوم آخوند نسبت به خذ ما وافق الکتاب و دع المخالف منتفی میشود چون آخوند فرموده اخبار ترجیح را یا باید حمل بر تمییز حجت از لا حجت کنیم یا حمل بر استحباب. آیا با این نکات و توضیحاتی که ارائه شد این روایات قابلیت حمل بر استحباب دارد؟ ائمه موافقت با کتاب را به عنوان یک مرجح تعبدی بیان نفرمودهاند بلکه یک قاعده کلی تحت عنوان «إن علی کل حقٍّ حقیقة» مطرح کرده و بعد فرمودهاند یکی از مصادیق این قاعده موافقت حدیث با قرآن است. پس نمیشود این را حمل بر استحباب نمود.
باید روایت موافق کتاب را گرفت و مخالف را کنار گذاشت، منتهی با همان بیان مرحوم آقای خوئی قدس سره که روایات مخالف کتاب دو طائفه است، یک طائفه مخالفتی است که قابلیت جمع عرفی ندارد، طائفه دوم تخالفی است که قابلیت جمع عرفی را دارد.
اصحاب ائمه با آنکه زیاد قرآن خوانده و همین آیه را هم زیاد خوانده بودند ولی به اطلاق این آیه توجه نداشتند که میفرماید «فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون»، استمناء چون امری برخلاف نکاح است حرام است. وراء ذلک یعنی وراء نکاح و ملک یمین اگر یکی از این دو عامل، نباشد فعل فرد حرام میشود که استمنا یک مورد آن است. لذا قرآن با اطلاق این آیه میفرماید استمناء حرام است.
یک کار تحقیقی در مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام) توسط یکی از محققین بزرگوار انجام گرفته به نام «تمسک العترة الطاهرة بالقرآن الکریم»، در این پژوهش احادیثی که اهلبیت(علیهم السلام) در ابواب مختلف اعتقادیات، احکام و اخلاق به قرآن کریم استشهاد و استدلال نمودهاند جمعآوری شده و اکنون چهار جلد آن هم چاپ شده، اتفاقاً یک وقت یکی از علمای الازهر به ملاقات ما آمده بود من این کتاب را جلوی ایشان گذاشتم و گفتم با وجود این کتاب و اینکه ائمه ما این همه به قرآن تمسک کردهاند باز تهمت تحریف قرآن بر شیعه وارد است؟ سه بار گفت «کلاّ» یعنی هرگز.
واقعاً یکی از افتخارات ما این است که ائمه ما به قرآن بسیار تمسک کردهاند و این هم بستگی به آن سائل و شرایط داشته است. حیف که مجال داده نشد تا ائمه علیهم السلام نکات تفسیری تمام آیات قرآن را بیاورند و همه خصوصیات را بیان کنند با وجود آن همه زحماتی که ائمه ما مخصوصاً امام صادق و امام باقر علیهما السلام متحمل شدند.
آنگاه از آن عالم الازهر پرسیدم ائمه اربعه شما چقدر به قرآن تمسک کردهاند؟ شما خیلی کم در کلمات آنها تمسک به قرآن را میبینید و این میرساند که حتی قدرت بر تمسک به ظواهر کتاب را هم ندارند، اینکه امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) به یکی از مدعیان فقاهت یا قضات اهل سنت فرمودند «والله ما ورثک من کتاب الله من حرف» این نفی از علم به بطون قرآن نیست، آگاه نبودن آنها به بطون قرآن روشن است، اصلاً بطون قرآن به عنوان حجّیت ظاهریه برای مکلف معنا ندارد.
آشنایی به بطون قرآن یک وادی دیگری برای اهلش هست و اهلش هم فقط در میان شیعه است آن هم نه همه علما بلکه بخشی از علما که انس با قرآن و کلمات اهلبیت علیهم السلام دارند. بنابراین آنچه از قرآن قابلیت احتجاج دارد همین ظواهر و نصوص است، نسبت به این ظواهر هم گاهی اوقات باید دو سه آیه را کنار هم گذاشت تا یک نتیجه از آن گرفته شود. بشر معمولی قدرت بر این کار ندارد. اگر هم داشته باشد به نحو موجبه جزئیه است و در بعضی موارد میتواند این کار را انجام بدهد اما در همه موارد نمیتواند، فقط ائمه معصومین علیهم السلام هستند که بر همه موارد مسلط هستند.
اگر در زمان معصوم(علیهالسلام) باشیم معصوم(علیهالسلام) میتواند بفرماید این حدیث با کدام آیه موافق و با کدام آیه مخالف است، اما فقهای عصر غیبت بعضی از موارد را میتوانند بفهمند. البته عظمت یک فقیه خیلی زیاد است. گاهی میگویند مگر تشخیص یک حلال و حرام یا واجب و مستحب، چه زحمتی دارد؟ باید گفت استنباط یک حکم الهی بسیار زحمت دارد. یک فقیه باید تسلط بر قرآن داشته باشد و با قرآن مأنوس باشد باید بداند با کدام آیه میشود بر کدام بحث استدلال کرد و الا اگر کسی با قرآن انس نداشته باشد اصلاً فقیه نیست.
عبارتی منسوب به علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه است که ایشان گلایه میکند از این که گاهی یک مجتهدی همه احکام را اجتهاد میکند ولی ممکن است یک بار هم به قرآن مراجعه نکند! چنین چیزی به هیچ وجه امکان ندارد. در شرح حال بعضی از بزرگان ذکر شده که هنگام طرح و بررسی یک فرع فقهی چند بار قرآن را از اول تا آخر خواندهاند تا ببینند از کدام آیه میشود آن فرع را استنباط کرد. مگر میشود فقیهی جدای از قرآن حکمی را استنباط کند؟ روایات ما عجین با قرآن است. متأسفانه این حرف هم دستاویز عدهای شده که میخواهند به فقها حمله کنند میگویند در حوزه از قرآن خبری نیست و هر چه هست بحث از روایات است.
با مطالعه این باب 20 و 22 مییابید که بحث از عرضه «کل شیءٍ» بر کتاب و سنت است نه فقط «کل حلالٍ و حرام». ما یک چنین کلیتی داریم اما این را هم نمیگوئیم که کل فرمولهای فیزیک و شیمی در قرآن هست، نه. معیارها و چارچوب اصل آن علمی که نافع بشر بوده و موجب تکامل انسان گردد در قرآن و سنت هست. مثلاً در همین بحث حرمت تولید سلاحهای کشتار جمعی که رهبری معظم انقلاب فتوا به حرمت آن دادند در رسالهای که من نوشتم از چند دسته از آیات قرآن این حکم را استفاده کردهایم.
مرحوم والد ما رحمة الله علیه نظرش خلاف این بود و میفرمود همان طوری که دنیای کفر بمب اتم دارد ما هم باید داشته باشیم، ما در این رساله مفصل بحث کردیم و عمده دلیل و استدلال ما هم به قرآن است و از بعضی روایات هم به عنوان تکمیل بحث بهره جستهایم. در قرآن ملاکها آمده است. راجع به کسی که بخواهد فساد در أرض کند قرآن یک ملاک ارائه میدهد و ما با استفاده از این ملاک میگوئیم سلاح کشتار جمعی موجب فساد فی الارض است.
در هر حال نمیشود فقیه بدون ارتباط با قرآن به فقاهت برسد و حکمی را استنباط کند، مگر اینکه در اسم فقیه باشد. لذا توصیه میکنم آقایانی که در این مسیر فقاهت هستید سعی کنید همیشه با قرآن مأنوس باشید، قرآن خیلی حرف دارد که ما به درصد بسیار ناچیزی از آن رسیدهایم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین