«فقه» تنظیم کننده روابط فردی و اجتماعی بشر است

۲۴ مرداد ۱۴۰۲

۱۶:۵۱

۶۷۰

خلاصه خبر :
بیانات آیت الله فاضل لنکرانی در کارگاه فقه پژوهی و اجتهاد روشمند با موضوع «کاربردهای اجتماعی فقه و اصول»- مشهد مقدس
آخرین رویداد ها

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ

موضوع سخن پیرامون «فقه و اجتماع» است؛ و یکی از بحث‌های بسیار مهم و ریشه‌ای در مباحث فقهی این است که «نسبت فقه و اجتماع» یا «فقه و جامعه» چیست؟

به عنوان مقدمه وقتی ما به منابع فقه و به قرآن وروایات مراجعه ‌کنیم یک مطلب خیلی روشن و واضح این است که برخی از احکام موضوعش فرد و شخص نیست، بلکه موضوع آن جامعه و مجموعه مردم است. 

متاسفانه در فقه رائج ما به این مطلب توجه چندانی نشده یا اصلاً توجه نشده، در حالی که همان طور که برخی از احکام موضوعش فعل خاص مکلف است، احکام فراوانی هم هست که موضوعش جامعه و اجتماع است که به برخی از این آیات اشاره می‌کنم ولو اینکه هر یک از این آیات بحث مفصلی دارد.

 یکی از مهم‌ترین آیات این آیه شریفه است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»، خدای متعال جامعه اسلامی و گروه مؤمنین را در این آیه مکلف می‌کند به دخول در سِلم.

«سِلم» در این آیه دو احتمال دارد، یک احتمال همان صلح و سازش، اتحاد و برادری است همان که از آن تعبیر به وحدت می‌کنیم، احتمال دوم تسلیم شدن مطلق در برابر خدای تبارک و تعالی است، و رجحان با همان احتمال اول است که براساس آن خداوند یکی از قوانین اجتماعی جامعه مؤمنین را بیان می‌کند.

در جامعه مؤمنین، مطلوب خدا آن است که بین‌ مردم سلم و برادری، اخوت و تفاهم برقرار باشد. یعنی می‌توان گفت به همان اندازه‌ که تفرقه بین کفار و مخالفین مطلوب شارع است بیشتر از آن؛ وحدت و سلم بین مؤمنین، مطلوب شارع است. حال بنا بر این احتمال که مراد از سلم، صلح و سازش باشد، مخاطب کیست؟ افراد واشخاص؟ که بگوئیم هر شخصی مکلّف به این امر است، چنانچه دیگری این کار را نکرد تو باید سلم داشته باشی، مثل نماز که می‌گوئیم هر کسی مکلّف به نماز است، چه دیگری این امتثال را انجام بدهد یا ندهد؟!

روشن است که مقصود خدای تبارک و تعالی با این حکم فردی محقق نمی‌شود، همه مردم باید تحت این عنوان در آیند، جامعه مؤمنین و مسلمین باید در سلم باشد.

مرحوم آقای سبزواری(علیه الرحمة) در مواهب الرحمن می‌فرماید این تعبیر به «آمنوا» از باب غلبه است و إلا احکام کلیت دارد. اما به نظر می‌رسد موارد احکام مختلف است. در بعضی از آیات مثل« یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام» روی این قاعده که کفار هم مکلف به فروع هستند آمنوا قیدیّت ندارد، نماز، روزه، حج، همان طور که بر مسلمان مؤمن واجب است بر کافر هم واجب است.

بعضی از جاها عنوان تقییدی دارد از جمله در این آیه شریفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً»، این یک دستور و یک سیاست‌ راهبردی برای جامعه مؤمنین است.

مرحوم آقای طباطبائی(رضوان الله علیه) می‌فرماید: «و قد امروا بالدخول فی السلم کافةً فهو امرٌ متعلقٌ بالمجموع»، بعدهم می‌فرماید «فلکل واحد من اجزاء». حالا از جهت صناعی چطور می‌شود تصویر کرد که یک حکم هم متعلق به مجموع باشد و هم متعلق به هرفرد؟ ولی در ادامه‌ این را نیز فرموده‌‌اند که «فیجب ذلک علی کل مؤمن، و یجب علی الجمیع أن لا یختلفوا فی ذلک، و یسلم الأمر لله و لرسوله»، این را شاهد آوردم بر اینکه در ذهن شریف ایشان هم همین مطلب بوده است.

پس در همین کتاب الهی تکالیفی شرعی و مولوی وجود دارد که متعلقش شخص نیست بلکه جامعه است، جامعه مؤمنین مکلف به سلم واتحاد هستند.

مثال دیگر آیه شریفه «و لا تهنوا و لا تحزنوا و أنتم الاعلون إن کنتم مؤمنین»، درست است که ضمیر «انتم» جمع است، ولی باز مراد، فرد فرد مردم نیست، خدا که می‌فرماید «و أنتم الاعلون»، به این معنا نیست که تو به عنوان یک فرد، مستقل از سایر مؤمنین بر دیگران علوّ و برتری داری! بلکه جامعه‌ی مسلمین باید برتر از کفار باشند، «انتم الاعلون» یک عنوان برای مجموعه مسلمین است، و آن حدیث معروف «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» هم متخذ از همین آیه شریفه است.

«و انتم الاعلون» یعنی مسلمان‌ها باید یک سر و گردن از جهت اعتبار، عظمت، قدرت، حتی اقتصاد، سیاست، فرهنگ، و بطور کلی در همه جهات برتری بر کفار داشته باشند. این مطلوب اصلی خدای تبارک و تعالی است و لو اینکه در هیچ زمانی تا به حال محقق نشده، یا به نحو موجبه جزئیه محقق شده است.

البته این آیات بحثهای فراوانی دارد و من فقط به صورت اشاره عرض می‌کنم تا وقتی قرآن تلاوت می‌کنید این جهت را در نظر داشته باشید، نظیرواژه‌ ناس، در «یا ایها الناس اعبدوا ربکم»، خدا می‌خواهد مجموعه مردم عابد باشند، البته منافات ندارد که متعلق بعضی از احکام هم فرد باشد و هم اجتماع که عرض خواهیم کرد.

یا «و ما أرسلناک إلا کافة للناس»، «لکل أمةٍ رسول»، آیات «ناس» و «امت» یا آیات مربوط به رسالت موضوعش جامعه است. رسول که از جانب خدا برای شخص نیامده، برای جامعه آمده است.

بعضی‌ از این آیات خبری و بعضی هم تکلیفی و انشائی است، در «إن اول بیت وضع للناس»، خدا مکه را برای اشخاص قرار نداده، برای مجموعه‌ی مردم است یعنی مکه محل امن برای مجموعه بشراست. حتی قطع نظر از احکام انشائی و تکلیفی، موضوع اجتماع در سنن الهی هم وجود دارد،« لکل قوم أجل» می‌‌گوید اجل دو جور است، اجل برای اشخاص واجل برای قوم و اقوام.

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید «و الله لا یهدی القوم الظالمین»، ظالم همان طور که می‌‌تواند  صفت فرد قرار بگیرد، وصف برای قوم هم قرار می‌گیرد همینطور جرم در «کذلک نجزی القوم المجرمین». این آیات اجتماعی در قرآن بسیار زیاد است. در روایات هم می‌توانید این را دنبال کنید.

نتیجه بحث در این مقدمه آنست که هم در سنن الهیه مثل اجل و هم در اعتباریات و انشائیات، در موارد زیادی موضوع یا متعلق آن، جامعه واجتماع است.

اولین نتیجه‌اش هم آن است که این تعریفی که در شرح لمعه یا در معالم، برای فقه ذکر شده و موضوع آن را فعل مکلف قرار داده‌‌اند باید تصحیح شود. موضوع فقه، فقط فعل مکلف به عنوان فرد خاص نیست، بلکه موارد بسیار بیشتری از فرد هست که موضوعش اجتماع است. اگر کسی این نگاه را نداشته باشد لا محاله به جدایی دین از سیاست منتهی می‌شود.

بنابراین، این نگاه که دین ما دارای یکسری احکام مربوط به جامعه است بسیار مهم است مثل «إن الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم»، آیات قرآن خیلی گویاست در این مدعا. «إن الله لا یغیروا ما بقوم» یعنی اگر قضا و قدر و سرنوشت یک قومی بخواهد تغییر پیدا کند(نه اشخاص)، خودشان باید مقدمات آنرا انجام بدهند تا عنایت الهی هم شامل حالشان بشود.

پس اولاً ما می‌گوییم موضوع علم فقه فقط فعل مکلف نیست، و این جمله باید تصحیح شود، ثانیا ما احکامی داریم برای جامعه. یکی از احکام جامعه این است که جامعه نیاز به حکومت دارد، حکومت که برای اشخاص نیست، حکومت برای جامعه است، جامعه است که نیاز به حکومت دارد، نیاز به سیاست، امنیت، بهداشت، آموزش و پرورش به نحو جامع دارد. ببینید این مطلب چقدر در نگاه انسان به فقه تاثیر می‌‌گذارد. غالباً در میان کلمات مشهور، فقه را طوری معنا می‌کردند که از آن یک فقه فردی در می‌آمد.

در حالی که فقه ما اینطور نیست، همان طور که یکسری احکام برای افراد و اشخاص دارد، برای جامعه و حکومت و اجتماع هم، نه ده ها بلکه صدها برابر حکم دارد. ولی متأسفانه نسبت به احکام اجتماعی دین کارنشده، نگاه به فقه همان نگاه فردی است، فقهی که موضوعش مکلف خاص است. ما وقتی تعاریف را در باب فقه ملاحظه می‌کنیم، فقه را طوری معنا می‌کنند که برای سعادت اخرویه است، غایت فقه را تأمین السعادة الاخرویة بیان می‌کنند، در حالی که فقه ما هم نگاه به دنیای بشر دارد و هم نگاه به آخرت، فقه ما هم قانون برای دنیای بشراست و هم تضمین کننده سعادت اخروی بشر. و این همان است که از آن تعبیر به «جامعیّت دین» می‌‌کنیم. فقه نیامده که فقط یک دستور سلوکی و عبادی به انسان بدهد و بگوید حتی در معاملات هم اگر این کار را بکنی فقط آخرت شما تضمین می‌شود. خیر، فقه برای همین دنیای بشر دستور دارد که ما از آن تعبیر به قوانین اجتماعی می‌‌کنیم.

امام خمینی(رضوان الله علیه) در بحث اجتهاد و تقلید از فقه تعبیر به قانون معاش و مآل نموده و آنرا چنین معنا می‌‌فرمایند: «قانون الدنیا و الآخرة و طریق الوصول إلی الرب».

بنابراین تعریف از فقه را باید عوض کنیم، غایت فقه، هم دنیاست و هم آخرت. اینکه در کتاب ذکری شهید اول در تعریف فقه آمده «العلم لأحکام الشرعیة العملیة ... لتحصیل السعادة الاخرویة»، البته نمی‌گوئیم این تحصیل سعادت اخروی که در کلام شهید آمده می‌خواهد منافع و برنامه‌های دنیوی را نفی کند، لعلّ تمام آنچه که درفقه برای دنیای بشر تنظیم شده، نتیجه‌اش را انسان در آخرت می‌بیند، ولی باید تصریح به آن شود.

من فکر می‌‌کنم اینکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «الفقه ثمّ المتجر» این به عنوان یکی از ابعاد فقه است، یعنی اگر کسی فقه بلد نباشد تجارت بلد نیست، البته تجارتی که بخواهد همه حقوق در آن حفظ شود، نه آن تجارتی که بخواهد کلاه‌‌برداری و شیطنت و تضییع حق افراد و اشخاص داشته باشد.

تجارتی که روی مبنای عقلائی صحیح بوده و شارع آنرا پذیرفته باشد، اولش فقه است. «الفقه ثم المتجر»، از اینرو در ابواب دیگر زندگی بشر هم باید این تعبیر را ذکر کرد که «الفقه ثم السیاسة»، «الفقه ثم الاقتصاد»، «الفقه ثم الامنیة»، «الفقه ثم الفقه»، فقه ارتباط با همه امور بشر دارد.

بحمدالله امروز به برکت انقلاب اسلامی فقه به میدان آمده است. یک عده از اول انقلاب معتقد به فقه نبودند، که جمعی ‌ازآنها بی اطلاع از فقه هستند و جمعی‌ دیگر هم از کارایی فقه خبر دارند و می‌‌دانند اگر فقه به میدان آید جلوی خیلی از فسادها و چپاول‌‌گریها گرفته می‌شود، لذا با آن مخالفت می‌‌کنند و این یک ادعا نیست، یک واقعیت است.

جای تاسف دارد با اینکه نظام ما بر اساس فقه است ولی هنوز فقه حاکم بر آن نیست، یعنی به آن عمل نمی‌شود، ادعا می‌شود و تا یک حدی هم در بعضی از موارد مطرح می‌شود، ولی آن طور که باید و شاید عمل نمی‌شود.

اگر ما بخواهیم منصفانه راجع به فقه حرف بزنیم، فقه یک قانون جامع است و هیچ کسی نمی‌تواند خودش را جدای از فقه کند. اساساً فقه یعنی قانون، ولو اینکه الآن در اصطلاح روز گاهی بین فقه و قانون تقابلهایی وجود دارد. فقها یک فتوا می‌‌دهند و قانونگذاران قانون دیگری که در جای خودش بحثش را کردیم و در جزوه‌‌ای به عنوان «نسبت فقه و قانون» منتشرشده ولی روح فقه همان روح قانون است.

قانون چیست؟ قانون، تنظیم کننده رفتار فردی و اجتماعی بشر است، مگر کسی می‌تواند بدون قانون زندگی کند؟! انسان از درب خانه‌اش که بیرون می‌آید به قانون عمل می‌کند، اصل پوشیدن لباس یک قانون است، اگر کسی بخواهد عریان از منزلش بیرون بیاید، خلاف قانون عمل کرده چه مرد و چه زن، در هر جای دنیا، مگر جایی که از وحوش هم بدتر شده باشند! فقه یعنی قانون، چه قانون فردی یا اجتماعی. فقه تنظیم کننده روابط فردی و اجتماعی بشر است. آیا کسی می‌تواند خودش را از قانون جدا کند؟

 البته ما با ادله فراوان اثبات می‌‌کنیم در میان تمام قوانینی که تاکنون بشر تنظیم کرده، قوانین مبتنی بر فقه امامیه و فقه جعفری، قوی‌ترین قوانین است، و حقوقدانان با انصاف که دقایق فقه اهل‌بیت(ع) را دیده اند به خوبی به این مطلب اعتراف دارند. امروز هر مشکلی در میان بشر به وجود آید و بخواهند آن را بر اساس یک قانون صحیح حل کنند، بهترین و قوی‌ترین قانون، فقه جعفری است.

 زمزمه‌هایی همین روزها در فضای مجازی مشاهده می‌‌شود که انسان را خیلی متاسف می‌کند. یک آقایی که به حسب ظاهر استاد دانشگاه است، می‌گوید امروز مردم ما خدا را قبول دارند، پیغمبر را قبول دارند، قرآن را قبول دارند، ائمه را هم قبول دارند، اما این مناسکی که در رساله‌های عملیه مراجع نوشته شده، واجبات، محرمات، معاملات و دستوراتی که در همه ابعاد وجود دارد را قبول ندارند!

این چه قبول داشتنی است؟ مگر ما می‌توانیم خدا را قبول داشته باشیم ولی آنچه که خدا در قرآن فرموده، نماز، حج، روزه، طلاق، ارث، دیات ،حجاب و ... را قبول نداشته باشیم؟ آنگاه می‌گوید مردم نیاز به یک فقه جدید و فقهای جدید دارند، یعنی چه؟ یعنی می‌‌خواهید فقیهی پیدا کنید که بگوید لازم نیست مردم نماز بخوانند؟ روزه بگیرند؟ چنین فردی که دیگر فقیه نیست، بلکه از سفیه هم بدتر است.

در کلمات فقها هفت تقسیم برای فقه وجود دارد؛ اولین تقسیم را سلار در کتاب مراسم انجام داده و می‌گوید فقه دو بخش دارد؛ عبادات و معاملات. اساس این تقسیم چیست؟ می‌گوید هر عملی که انسان انجام می‌دهد یا نیاز به قصد قربت دارد که می‌شود عمل عبادی، یا نیاز به قصد قربت ندارد که به آن معامله می‌گوئیم، مثل نکاح و طلاق.

بعد از سلار، حلبی فقه را به سه بخش تقسیم کرده و گفته یک بخش فقه، عبادات است، منتهی به جای معاملات در کلام سلار، دو عنوان دیگر آورده، محرمات و احکام. اساس تقسیمش هم این است که می‌گوید افعالی که انسان انجام می‌دهد اگر دارای مصلحت باشد می‌شود عبادت و اگر دارای مفسده باشد می‌شود حرام، اگر یک فعلی نه مصلحت در آن لحاظ شود و نه مفسده، از آن تعبیر به احکام می‌کند. مثل ارث، بیع، اجاره، می‌گوید این معامله‌ای که انجام می‌دهید نباید بگوئید مصلحت خریدار یا فروشنده در آن هست یا نیست؟ چون معاملات بر اساس مصلحت نیست! نه مصلحت در آن وجود دارد و نه مفسده.

ابن براج احکام را از این حیث که مورد ابتلای همه مردم است یا نه، تقسیم کرده وگفته نماز چیزی است که همه باید بخوانند، همانند روزه، حج، زکات، اما دیات و قصاص مورد ابتلای همه مردم نیست، در بعضی از شرایط و اوقات واقع می‌شود. البته این تقسیم مهمی نیست و خیلی‌ها هم ذکرش نمی‌کنند.

تقسیم چهارم را در شرح لمعه و کتب فقهی ملاحظه فرموده‌‌اید، این تقسیم را مرحوم محقق حلی در شرایع ذکر کرده و فقه را به عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم نموده. یعنی همان تقسیم سلار است، منتها معاملاتش را در سه قسم آورده، عقود، ایقاعات و احکام. بعد از محقق حلی این تقسیم اساس کلمات بسیاری از فقها گردیده است.

مرحوم شهید اول در کتاب القواعد و الفوائد وجه این تقسیم را بیان کرده و توضیح داده که منشأ این انحصار کجاست؟ می‌‌گوید یک بخش از فقه، عبادات است، بخش دوم، عقود، بخش سوم، ایقاعات و بخش چهارم، احکام.

ایشان می‌گوید غایت فقه، یا آخرت است یا دنیا، اگر آخرت غایت باشد فقه می‌شود عبادت، اما اگر غایت دنیا باشد در این صورت یا نیاز به لفظ دارد یا نیاز به لفظ ندارد. اگر نیاز به لفظ داشت یا دو طرفه است که می‌شود عقد و یا یک طرفه است که می‌شود ایقاع.- البته همه این تقسیمات حرف دارد وخلاصه‌‌اش اینست که فقها گاهی تقسیم فقه را از حیث ملاک یعنی همان مصلحت و مفسده مطرح کرده‌‌اند مثل همان که در کلام ابو الصلاح حلبی آمده، گاهی هم از حیث غرض مثل تعبیر شهید اول که می‌گوید وقتی ما اغراض را ملاحظه می‌کنیم غرض یا دنیوی است یا اخروی-.

مرحوم فیض فقه را دو بخش می‌کند اول عبادات و سیاسات، دوم عادات و معاملات، و برای هر بخشی شش مفتاح در کتاب مفاتیحش ذکر کرده است.

صاحب مفتاح الکرامه فقه را بر اساس مقاصد الشریعه تقسیم کرده که مقاصد ذکر شده پنج مقصد است: دین، نفس، عقل، نسب و مال. آنچه مربوط به دین است را عبادت می‌نامیم، آنچه مربوط به نفس است در بحث قصاص و دیات می‌آید، آنچه مربوط به عقل است در بحث محرمات، آنچه مربوط به نسب است در باب عقود و آنچه مربوط به مال است در باب معاملات قرار می‌گیرد. این هم روی مقاصد الشریعه است که اساسش از نظر فقه امامیه، مختل است.

یک تقسیمی هم مرحوم شهید صدر در فتاوی الواضحه دارد که فقه را چهار قسم کرده؛ عبادات، اموال، سلوک خاص، سلوک عام، سپس هر یک از اینها را توضیح داده و اقسامی را برایش ذکر کرده است.

این تقسیماتی است که در کلمات فقها وجود دارد و آنرا از سلار شروع کردیم و اساس این تقسیمهایا به حسب ملاک است یا به حسب اغراض، اما بنا بر مقدمه‌ای که ما توضیح دادیم فقه را باید تقسیم کنیم به فقه فردی و اجتماعی.

ما وقتی موضوع را محور قرار می‌دهیم، موضوع یا فرد است یا اجتماع، احکامی که خدای تبارک و تعالی بیان فرموده یا برای فرد و افراد است، یعنی کل فردٍ فردٍ، یا برای جامعه و اجتماع است، پس ما باید تقسیم را اینطور ارائه بدهیم، منتهی فقه فردی دو بخش دارد: عبادی و غیر عبادی، و نام غیرعبادی را هم معاملی نمی‌‌گذاریم. فقه اجتماعی نیز یا عبادی است یا غیرعبادی. عبادی مثل نماز جمعه، نماز عیدین، حتی خود حج از یک زاویه دیگر فقه اجتماعی عبادی هستند. فقه اجتماعی غیرعبادی هم مثل فقه امنیت، فقه سیاسی، فقه پزشکی، فقه خانواده و....

من یک نکته دقیق‌تری را عرض کنم؛ از آنچه عرض کردیم روشن شد که اجتماع و جامعه، خودش موضوع بسیاری از احکام است که مثال‌هایش را عرض کردم و تقاضا می‌کنم روی این آیات تدبر فراوانی کنید. در «إن الله لا یغیر ما بقوم» بحث تغییرسرنوشت یک قوم مطرح است نه اشخاص، البته اگر قوم سرنوشتش تغییر کند، سرنوشت اشخاص هم تغییر می‌کند ولی محور، قوم است، محور، مردم و جامعه هستند. همینطور در «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» و نیز در«أنتم الاعلون».

ما می‌گوئیم دو جور موضوع داریم یکی فرد و یکی اجتماع، همانطور که در مورد افراد می‌‌گوییم یکی مرد است و یکی زن، یکی پیر است و دیگری جوان، یکی بالغ و یکی کودک، موضوع دیگری هم داریم به نام جامعه که خودش ولو از نظر جامعه‌‌شناسی یک عنوان اعتباری است.

در ذهن نیاید که جامعه مگر غیر از افراد است؟ جامعه اعتباراً غیر از افراد است هر چند حقیقتاً همان افراد است، اما اعتباراً عنوانی است که می‌‌توان برای آن مستقل از افراد حکم قرار داد.

 به تناسب اینکه ما دو جور موضوع داریم، فرد و اجتماع، احکام هم دو گونه می‌‌شوند احکام برای افراد که به آن احکام فردی گفته می‌‌شود واحکام برای جامعه یعنی احکام اجتماعی.

حال می‌خواهیم فقه اجتماعی را تعریف کنیم. در برخی از کلمات وقتی می‌خواهند فقه اجتماعی را معنا کنند، می‌گویند فقه اجتماعی یعنی نگرش و نگاه جدید به فقه، می‌گوئیم نگرش جدید یعنی چه؟ می‌گویند نگرش جامع نگر و کلان نگر، می‌گویند شما همین حکمی که برای این فرد بما أنه فردٌ مطرح می‌کنید، حالا همین فرد به عنوان اجتماع حکم دیگری پیدا می‌‌کند.

در تعریف فقه اجتماعی می‌گویند از اول فقه تا آخر فقه از طهارت تا دیات، یک نگاه جدید جامع نگر به فقه است، اینکه بگویم این نمازی که من می‌خوانم تأثیرش در جامعه و اجتماع چنین است یا چنان باید باشد فقه اجتماعی است.

 من هر چه تأمل کردم این تعبیر را قابل قبول ندیدم. در تعریف فقه اجتماعی ما نباید بگوئیم اگر موضوعش را از منظر جامعه نگاه کردیم می‌شود فقه اجتماعی، نخیر، خود فقه اجتماعی یعنی آن احکامی که موضوعش از اول اجتماع است و کاری به افراد ندارد. اگر جامعه‌ای نبود حکومت معنا نداشت، اگر اجتماعی نباشد حکومت معنا ندارد، اگر اجتماعی نباشد امنیت معنا ندارد، امنیت اجتماعی، بهداشت اجتماعی، همه اینها قوامش به جامعه است. آیا دین برای اینها حکمی ندارد؟

بعبارت دیگر ما می‌گوئیم برای هر موضوعی در شریعت باید حکمی داشته باشیم، موضوعات فردی وجود دارند و حکمش هم روشن است، اما موضوعات اجتماعی چطور؟ این همه موضوعات اجتماعی داریم، البته آن مطلب قابل توجیه هست. من یک وقتی می‌گفتم بیع فضولی از حیث فردی بیعٌ صحیحٌ، اما از حیث اجتماعی در قانون جامعه این عمل باید جرم باشد، اگر کسی مال دیگری را به صورت فضولی فروخت جرم است. همچنانکه برای توریه از حیث فردی دلیل صحت داریم، ولی آیا یک حاکم می‌تواند از رعیت خودش و از مردم خودش توریه کند؟ حتما حکمش فرق دارد، یا در مورد حکم دروغ نسبت به کسی که به شخص دیگری دروغ می‌گوید ، حال اگر یک حاکمی بخواهد دروغ بگوید، حکمش فرق می‌‌کند و از اکبر کبائر می‌شود.

در این تردیدی وجود ندارد که اگر یک موضوعی عناوین دیگری پیدا کرد مثل دروغ در حکومت و مسئولیت و ...، که قبحش هزاران بار بیش از قبح آن دروغ شخصی است، ولی این را نمی‌توان تعبیر به فقه اجتماعی کرد! اسمش فقه اجتماعی نیست.

فقه اجتماعی یعنی فقهی که موضوعاتش نفس اجتماع و جامعه است که متاسفانه روی این کار نشده است.

با تتبعی که در این موضوع داشتم در بسیاری از آیات قرآن اشارات به آن را یافته‌‌ام واگر کسی باور به فقه اجتماعی نداشته باشد ارزش فقه برای او روشن نمی‌شود.

فضلای محترم گاهی می‌پرسند فقه یک حلال و حرام است و این چه مقدار مهم است؟ بعد هم متأسفانه آنرا با سایر علوم مثل علم طب مقایسه کرده و می‌گویند اما فقه چه اثری دارد و چقدر کاربرد دارد؟ اگر کسی فقه اجتماعی را نفهمد و باور نداشته باشد، کاربرد فقه برای او خیلی کم است، اما وقتی فقه اجتماعی را باور کنیم، خواهیم گفت فقه برای همه شئون بشر از شئون شخصی تا اجتماعی، قانون و دستور دارد.

وقتی کرونا آمد یک عده‌ای این حرف را می‌زدند که آیا دین می‌آید روشن کند که واکسن زدن واجب است یا نه؟ که بحثش را آن زمان مطرح کردیم و در کتابچه ای بنام «فقه و کرونا» منتشرشد. اگر کسی به جامعیت دین باور نداشته باشد در پاسخ به بسیاری از سوالها می‌‌ماند، جامعیت دین، مهم‌ترین مؤلفه‌اش جامعیت فقه است و اگر جامعیت را از فقه بگیریم به انحراف کشانده خواهیم شد.

کسانی که دین منهای سیاست و حکومت را مطرح می‌کنند واقعش این است که مبانی فکری‌شان این است که فقه برای حکومت و سیاست، برای اجتماع اصلاً دستوری ندارد. در حالی که دستور دارد، دستوراتش هم قابل مقایسه با احکام فردی‌اش نیست، ما اگر فقه را از اول تا آخر ملاحظه کنیم، جهاد یک فقه اجتماعی است، امر به معروف و نهی از منکر و مباحث فراوان دیگری مثل بسیاری از جزائیات هستند که موضوعشان اجتماع است و تحت عنوان فقه اجتماعی در می‌آیند.

من تشکر می‌کنم از برادران محترم مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام) و مرکز مطالعات تطبیقی مذاهب اسلامی که با همکاری شورای مدیریت حوزه خراسان این کارگاه آموزشی را برگزار کردند.

امیدوارم حضور در این دوره‌ برای شما بسیار مفید باشد. گاهی فکر می‌کنم که فقه، خیلی مظلوم است. با اینکه از اول به ما گفته اند اشرف علوم، فقه است، منتها در ذهن ما این است که فقه فقط نماز ما را و حلال و حرام را تنظیم می‌کند و تمام می‌شود، در حالی که شرافت دین به جامعیت و عظمتش هست که نسبت به موضوعات بسیار حساس اجتماع، نظر، دستور و قانون دارد.

امروز روزی است که باید حوزه‌های علمیه روی فقه بیشتر کار کنند. دستور امام خمینی(رضوان الله علیه) و رهبری معظم انقلاب این است که فقه را از این مظلومیت نجات بدهیم، فقه را بشناسیم و بشناسانیم.

شما در فضای مجازی می‌بینید که چقدر به فقه حمله می‌‌کنند، یک مصداق آن این همه حملاتی است که به حجاب می‌‌شود، دیدید در ایام محرم همین معاندین و افرادی که ضد خدا هستند چگونه عزاداری بر آن حضرت را مسخره کردند و به مردم گفتند در مراسم‌‌ها شرکت نکنید. برای اینکه تعظیم شعائر هم گوشه‌ای از فقه ماست چه آنرا واجب بدانیم یا مستحب مؤکد، این یکی از ابعاد فقهی ماست. اینطور نیست که مردم فقط با احساسات نسبت به امام حسین(علیه السلام) ارادت داشته باشند، این اعتقادی است که احکام فقهی در مردم ما ایجاد می‌‌کند.

به هرحال جامعیت فقه را باور کنیم تا ان شاء الله بتوانیم خدمت به دین داشته باشیم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


برچسب ها :

فاضل لنکرانی مشهد مقدس مرکز فقهی مشهد مقدس کاربردهای اجتماعی فقه و اصول کارگاه فقه پژوهی و اجتهاد روشمند با موضوع «کاربردهای اجتماعی فقه و اصول»