بررسی ابعاد شخصیت عظیم امام باقر(علیه السلام)
۰۳ آذر ۱۳۸۸
۱۴:۳۹
۳,۸۰۰
خلاصه خبر :
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
-
آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی(ره) فقیهی زاهد، سترگ و آموزنده برای نسلهای آینده
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسجد کانون تهذیب و رشد استعدادها
بسم الله الرحمن الرحيم
در اين فرصت اندک، قصد داريم مطالب مختصري پيرامون امام باقر(عليهالسلام) بيان كنيم.
كتابهاي بسياري در شأن آن حضرت نوشته شده و بزرگان دين، بزرگان از علما، حتي بزرگان از اهل سنّت، مثل ابن تيميه و بزرگتر از ايشان -افرادي كه به مراتب از او بزرگتر هستند-، ابن ابي الحديد و امثال او، تعابير بسيار بزرگي را در مورد امام باقر(ع) دارند.
امام صادق(ع) در مورد پدر بزرگوارشان اين تعبير را دارد: «كان أبي خير محمديٍ يومئذٍ علي وجه الأرض»؛ پدر من بهترين و عظيمترين مسلمان روي زمين است.
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد «كان محمد بن علي الباقر سيد فقهاء اهل الحجاز و منه و من إبنه جعفر تعلم الناس الفقه»؛ امام باقر(ع) بزرگترين فقيه اهل حجاز است، و از امام باقر و فرزند او مردم فقه را آموختند. اين را يك سنّي اقرار ميكند. فقه را اينها خلق و ايجاد كردند، اساس فقه مربوط به امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) است. و اين تعبيري كه گاهي اوقات در افواه گفته ميشود كه اهل سنّت در فقه از نظر تأليف يا از نظر تفريع تقدّم دارند، مطلب صحيحي نيست، اين به اعتراف خود ابن ابي الحديد است كه انتشار فقه و خلق فقه -به تعبيري كه ما عرض ميكنيم- از امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) است.
فقهاي اهل سنت هم باز اگر بويي از فقه بردهاند در مكتب اين دو امام(عليهماالسلام) بوده است.
اينجا اين نكته را بايد عرض كنيم كه نسبت به علم ائمهي طاهرين(عليهم السلام) أحدي ترديد نكرده است، يعني ما در گوشهاي از تاريخ نداريم كسي گفته باشد كه امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) از نظر علمي متوسط بودند، يا مقداري قوي بودند. اين يك نكتهاي است كه درون آن خيلي مطلب وجود دارد.
به قول والد راحل ما(رضوان الله تعالي عليه) كه ميفرمودند در هيچ كجاي تاريخ نوشته نشده كه امام باقر(عليهالسلام) پيش چه كسي درس خواند، در حالي که علماي بزرگ اهل سنت از همان طفوليت، آن كسي كه به آنها قرآن آموخته، آن كسي كه به آنها حديث و سيره آموخته را تاريخ ثبت كرده است، اگر ائمه ما حتي يك دقيقه، نزد يك عالمي تلمّذ كرده بودند، تاريخ اين مطلب را نوشته بود، اما هيچ جاي تاريخ اين مطلب را نداريم. نه تنها نداريم، بلكه تمام علماي عصر هر امامي، در مقابل علميّت امام و ائمه(عليهم السلام) خضوع و بدان اذعان داشتند.
يكي از مظلوميّتهاي ائمه ما اين است كه در دوران خودشان تمام موافقين و مخالفين به مقامات آنها معترف و علم غير قابل تصور براي بشر عادي، نسبت به آنها اذعان داشتند. اما حالا در زمان ما، گاهي اوقات بعضي از افواه آلوده كه پيداست قلوب و ضمايري مريض گونه دارند، وقتي ميخواهند راجع به ائمهي ما قضاوت كنند، ميگويند امام باقر(ع) يا امام صادق(ع) از حدّ اين علماء يك مقدار بالاتر بودهاند.
اين خيلي ظلم و جفاي بزرگي است. دشمنان اينها به علميّت و زهد و تقواي اينها تصريح ميکنند، اما اين اذهان بيمار، اينگونه ميگويند.
در يك جاي تاريخ ندارد كه يك عمل مكروهي را از ائمهي ما بيان كرده باشند، حالا خيلي از مراتب ديگرشان هم بوده كه شايد نقل نشده يا اگر در بعضي از كتب آمده، به دست ما نرسيده. چرا ما نبايد اين حقايق و اين گوهرهاي الهي را بيشتر بشناسيم و دركلمات اينها را بيشتر دقت كنيم؟!!!
در دلائل الامامة و مدينة المعاجز امده است؛ ابوبصير نقل ميكند كه خود امام باقر(ع) ميفرمايد من در شام بودم، ديدم گروهي از مردم در حال حرکت هستند که به جايي بروند. سؤال كردم كه «أين تريدون»؛ كجا ميرويد؟ گفتند «إلي عالمٍ لنا لم نَرَ مثله يخبرنا بمصلحة شأننا»؛ ميرويم نزد يك عالمي كه مثل او را هيچ كس نديده و هر كسي هر مطلبي را داشته باشد او مشكلش را حل ميكند و مطابق مصالح و شؤون افراد او را راهنمايي ميكند.
امام(ع) ميفرمايد من هم دنبال آنها رفتم - در شام بوده و حضرت را هم نميشناختند-.
ميفرمايد دنبال اينها رفتم، «حتي دخلوا بهواً عظيماً فيه خلق كثير»؛ يك جايي رسيديم كه سالن بسيار بزرگي بود و مردم فراواني آنجا بودند. «فلم ألبث أن خرج شيخ كبير متوكئ علي رجلين قد سقط حاجباه علي عينيه و قد شدهما حتي بدت عيناه»؛ ديدم بعد از مدتي يك پيرمردي كه دو نفر زير بغلش را گرفته بودند وارد شد. پيري او هم به قدري بود كه ابروهايش روي چشمهايش افتاده بود و آنها را بسته بودند که بتواند ببيند.
«فلما استقر به المجلس نظر إلي»؛ حالا آن چهرهي إمامتي كه در امام(ع) بوده و آن نورانيتي كه خدا به او داده كه ايشان را از بقيه بشر متمايز ميكرده. اين پيرمرد به حضرت نگاهي كرد و عرض كرد «أمنّا أنت أم من الأمة المرحومة»؛ آيا از ما هستي -اين پيرمرد از علماي قسيس بود- يا اينكه از امت مسلم هستي؟ فرمودند «من الأمة المرحومة»، من از امت پيامبر هستم.
باز آن پيرمرد سؤال كرد كه «أمن علمائهم أم جهالها»؛ از علماي اين امتي يا از جهال اين امت؟ ميفرمايد گفتم «لست من جهالها»؛ از جاهلان نيستم.
حالا اگر يك وقتي به ما طلبهها بگويند كه شما سطح ميخوانيد يا مقدمات؟ برايمان سخت است. اما امام معصوم(ع) كه متصل به علم مطلق الهيه است، نميفرمايد من عالم هستم، ميفرمايد من از جهال اين امت مرحومه نيستم.
بعد اين پيرمرد ميگويد «أنتم الذين تزعمون أنكم تذهبون إلي الجنه فتأكلون و تشربون و لا تحدثون»؛ اين يك عقيدهاي است كه ما مسلمانها داريم كه محدث شدن از خصوصيات اين عالم است، اينكه كسي بخورد و بياشامد و نياز به رفع حاجت داشته باشد، از مختصات دنياست، اما در بهشت أكل و شرب هست، اما محدث بودن نيست.
اين پيرمرد سؤال ميكند كه شما چنين اعتقادي داري؟امام(ع) فرمودند: «نعم». پيرمرد عرض كرد دليل شما چيست؟ فرمود «الجنين يأكل في بطن أمه من طعامها و يشرب من شرابها و لا يحدث»؛ جنين در شکم مادرش از خون مادر ارتزاق ميكند، اما محدث نميشود. پيرمرد گفت عجب! شما كه گفتي از جهال نيستي، من فكر ميكنم تو از علماي اينها باشي. «أصبت، ألم تقل ما من علمائهم»؟ درست است، مگر تو نگفتي از علماي آنها نيستي؟ باز امام(ع) نميفرمايد من از علما هستم، ميفرمايد «قلت لک ما انا من جهالها»، از جهالشان نيستم.
پيرمرد باز سؤال كرد «أخبرني عن ساعة ليست من النهار و لا من الليل»؛ -اين نكته را دقت کنيد كه معلوم ميشود اين پيرمرد که عمري را گذرانده و به زعم خودش ديگر مشكلترين سؤالات و مشكلترين معماها را مطرح ميكند-، ميگويد يك ساعتي را به من بگو كه نه جزء شب است و نه جزء روز. امام(ع) فرمودند «هذه الساعة التي هي من طلوع الفجر إلي طلوع الشمس، لا نعدّها من ليلنا و لا من نهارنا»؛ آن يك ساعت از طلوع صبح تا طلوع آفتاب است، كه بسيار أحكام ويژهاي هم دارد. امام يكي از احکامش را اينجا ميفرمايد «و فيها تفيق مرضانا»؛ سلامتي بيماران و برگشت عقل به انسان در همين ساعت است. قسيس مبهوت شد و به امام(ع) عرض كرد شما كه ميگوئي من از علما نيستم. باز امام(ع) فرمود من گفتم «لست من جهالها».
بار آخر گفت «والله لأسئلنك عن مسأله ترتطم فيها ارتطاما کالثور في الوحل»؛ بخدا قسم يك سؤالي از تو ميپرسم كه متزلزل شوي و نتواني پاسخ بگوئي. امام(ع) فرمود «هات ما عندك»؛ هر چه ميخواهي بپرس.
اين خيلي عجيب است اين تعبيري كه در كلام امير المؤمنين(ع) است "سلوني قبل أن تفقدوني"، همه ائمه ما اين ادعا را دارند، كداميك از پيشوايان مذاهب ديگر ميتوانند اين ادعا را تصور كنند؟ براي اينكه گفتن اين کلام، معنايش اين است كه اجمالاً توجه به همه سؤالات داشته باشد. يك وقتي من ميگويم هات ما عندك! در ذهنم است كه شما از فقه سوال ميكني، اما وقتي امام ميگويد «هات ما عندك»؛ يعني از فقه، كلام، رياضيات، شيمي، اخلاق، قرآن و هر چه ميخواهي بپرس. از كتب آسماني قبل هم بپرس. اقرار به اين مطلب خيلي عظمت ميخواهد.
پيرمرد سؤال كرد «أخبرني عن رجلين ولدا في ساعة واحدة و ماتا في ساعة واحدة عاش أحدهما خمسين و مأة سنة و عاش الآخر خمسين سنة من هما»؛ گفت آن دو نفر چه كساني هستند كه در يك زمان هر دو متولد شدند(دو قلو بودند) در يك زمان هم هر دو از دنيا رفتند، اما يكي از آنها پنجاه سال عمر كرده، يكي از آنها يکصد و پنجاه سال عمر كرده است؟
بلافاصله امام(ع) فرمود «هما عزير و عزرة كانا حملت أمهما بهما على ما وصفت و وضعتهما على ما وصفت و عاش عزير و عزرة كذا و كذا سنة ثم أمات اللَّه تعالى عزيرا مائة سنة ثم بعث فعاش مع عزرة هذه الخمسين سنة و ماتا كلاهما في ساعة واحدة»؛ آن دو نفر عزير و عزره بودند، دو برادر بودند كه يكي از آنها پنجاه سال عمر كرد، صد سال خدا او را ميراند و دوباره زنده كرد و بعد با برادرش كه 150 سال عمر كرده بود با هم از دنيا رفتند.
اينجا دارد «و صاح القسيس»؛ آن قسيس فرياد زد. در جواب قبلي داشت «بهر القسيس»، اينجا گفت «صاح القسيس». گفت «و الله لا أكلمکم کلمة و لا ترون لي وجهاً إثني عشر شهرا»؛ اينقدر مبهوت امام(ع) شد و اينقدر پي به ضعف خودش برد كه به مردم گفت شما 12 ماه ديگر من را نخواهد ديد و از ملاقات با مردم كناره گرفت، يعني من آدم ضعيفي هستم و بايد يك مقداري به ضعف خودم بيشتر پي ببرم.
اين نوع جريانات در زمان ائمه ما كم و بيش بوده است. أصلاً ما نسبت به هر امامي ميتوانيم ادعا كنيم كه اذعان به علم آنها، به حد تواتر بوده، در مناظرات و در مباحث مختلف كلامي، فلسفي، قرآني، فقهي، أصلاً به حدّ متواتر بوده است.
در مورد همين امام باقر(ع) دارد كه حضرت راجع به امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در يك مجلسي صحبت و خصوصيّات ايشان را بيان ميكردند و فرمودند از اولاد ما كسي ميآيد كه «مهديّ هذه الامة». منصور دوانيقي هم در مجلس نشسته بود. منصور به يكي از اطرافيانش گفت و الله اگر جميع علماي زمان راجع به اين شخصي كه امام باقر در مورد او صحبت ميكند صحبت كنند، من كلامي از آنها را قبول نميكنم، اما در مقابل عظمت فرزند رسول خدا تسليم هستم و حرفش را كاملاً قبول ميكنم.
در مقام عبادت امام باقر(ع) هست كه در هر روز و شب؛ 150 ركعت نماز مي خوانده است. با اين همه اشتغالاتي كه داشتند و با اين همه سؤالاتي كه مردم از ايشان ميكرد، با اين همه رسيدگي كه به امور مردم داشت.
وقتي هر بُعدي از ابعاد امام(ع) را ملاحظه ميكنيم براي ما كافيست كه به امامت ايشان و اين موهبت الهي كه خداوند در اينها قرار داده پي ببريم.
يكي از اصحاب ميگويد يك وقت ديدم ايشان در حال فكر و محزون بود. به ايشان عرض كردم كه آقا مشغول به خودتان هستيد؟! فرمودند كه «من دخل في قلبه صافي دين الله اشتغل عما سواه»-اين جملهي بسيار پر معنايي است كه ما طلبهها خيلي بايد به اين توجه داشته باشيم-؛ كسي كه در قلبش دين خالص خدا راه پيدا كرده باشد، اصلاً به غير خدا فكر نميكند.
تمام اين اختلافات، مشاجرات، منازعات، براي اين است كه ما قلبمان را در اختيار غير خدا قرار ميدهيم. انسان دائماً فكر ميكند كه چه كسي را بالا ببرد و چه كسي را پائين بياورد، با چه كسي موافقت و با چه كسي مخالت كند، زير علم چه کسي باشد، براي چه کسي تبليغ كند؟ از چه راهي حيثيت كسي را مخدوش كند.
واقعاً كسي كه دين واقعي خدا در قلبش خطور كرده باشد، به اين اختلافات دامن نميزند. مخصوصاً در زمان ما كه واقعاً يكي از مسائلي كه امروز هر مسلمان و هر شيعهاي، هر ايراني و هر كسي كه دلنگران اصل انقلاب هست و واقعاً ميخواهد اين انقلاب به حركت عظيم خودش ادامه بدهد، حق ندارد كه در مسائل اختلافي وارد شود، حق ندارد اختلافات را دامن بزند.
اساس امامت در مكتب تشيّع، محور وحدت است و آنچه كه پرتو امامت است. حالا ما فكر كنيم براي فلان مسؤول، يك مطلبي پيدا كنيم و عليه او در جرايد و تريبونها حرف بزنيم.
امروز واقعاً كسي كه انقلاب در اعماق قلبش قرار دارد، دنبال اختلاف نميرود و كساني كه دنبال شعلهور كردن اختلاف باشند حقيقت امامت را نفهميدند، حقيقت دين را نفهميدند و اين البته مطلب مشكلي است.
انسان صبح كه از خانه بيرون ميآيد، ببيند كه چقدر فكرش مشغول ديگران ميشود، فلاني اعتبارش از من بيشتر است، فلاني امكاناتش بيشتر است، فلاني چرا در فلان مجلس به من احترام نكرد؟ چرا فلان جا آن حرف را زد؟ حالا من هم چكار كنم. انسان در نيم ساعتي كه دارد راه ميآيد، اينقدر فكرش به اين شخص و آن شخص و اين طرف و آنطرف هست، معنايش اين است كه دين به نحو خالص در قلب انسان نيست.
اين روايت بايد واقعاً مدّ نظر ما باشد، «من دخل في قلبه صافي دين الله اشتغل عما سواه»؛ يك وقتي به كسي ميگويد كه چرا تو جواب سلام فلاني را دادي، فلاني دو سال پيش به شما اهانت كرد. نبايد در يک طلبه اين اخلاق و روحيات وجود داشته باشد بلکه در اين امور بايد به امام باقر(ع) تأسّي کند و پيرو راستين آن امام همام باشد.
و السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته