قبل از شروع بحث؛ روايتي را تيمناً و تبرکاً به عنوان شروع بحث فقه بيان کنيم.
در
اين مسيري که ما قرار گرفتهايم يکي از آفتهاي مهم اجتهاد؛ مسئلهي قياس و
امثال قياس است و آنچه که فقه را متزلزل ميکند؛ مسئلهي قياس است.
در
يک نامهاي که امام صادق(ع) در مورد اصحاب رأي و قياس نوشتند، ميفرمايند
«قَالُوا لَا شَيْءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ
أَلْبَابُنَا»؛ اين اصحاب رأي و قياس ميگويند هر چه که عقل ما بفهمد ما
همان را قبول داريم.
همين مطلبي است که در زمان ما گاهي اوقات در
بعضي از نوشتهها ميگويند که ما بايد احکام دين را طوري تفسير و بيان کنيم
که با عقل سازگار باشد.
امام صادق(ع) ميفرمايد پايهي حرف اصحاب
رأي، قياس و اهل سنت اين است «قَالُوا لَا شَيْءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ
عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا فَوَلَّاهُمُ اللَّهُ مَا
تَوَلَّوْا وَ أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ» خيلي عجيب است! يعني کساني که
مبناي فکريشان اين باشد که احکام را بايد از عقل (آن هم عقل بشري) تماماً
گرفت، اينها متولي همان اموري ميشوند که الآن عهده دار هستند. اما خدا
اينها را گمراه و بيچاره ميکند، خضلان را نصيب اينها ميکند. اينها به
طوري خوار و ذليل ميشوند که بنده خودشان ميشوند و ديگر عبادالله نيستند.
از
مظاهر عبادالله بودن اينست که ما ببينيم خدا چه فرموده، نه اينکه بگويم
عقل من چه ميگويد، من چه ميفهمم؟ «حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ
مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ وَ لَوْ كَانَ اللَّهُ رَضِيَ مِنْهُمُ
اجْتِهَادَهُمْ وَ ارْتِيَاءَهُمْ فِيمَا ادَّعَوْا مِنْ ذَلِكَ لَمْ
يَبْعَثْ إِلَيْهِمْ فَاصِلًا لِمَا بَيْنَهُمْ»، ميفرمايد اگر خدا راضي
بود به اين رأي و اجتهاد اينها، ديگر رسولي را نميفرستاد، چه نيازي داشت
به اينکه رسولي را براي اين امّت بفرستد؟ ببينيد چقدر ائمه(ع) و خصوصاً
امام صادق(ع) که واقعاً يکي از هنرها، جهادها و نقاط مهم زندگي امام
صادق(ع) مقابله با اجتهادهاي منفي و غلط بوده، اجتهادي که مبتني بر قياس
باشد، مبتني بر استحسان باشد، مصالح مرسله باشد، همين مطالب اباطيلي که
اهلسنت دارند.
يک چيز جديدي که اينها خيلي دارند روي آن مانور
ميدهند مسائل «مقاصد الشريعة» است و ادعاي اصليشان اين است که اساساً ما
کاري به ظواهر و نصوص، چه نصوص قرآن و چه روايات نداريم. ما هر جا ميبينيم
مقصود اصلي خدا در دين چه بوده، همان را پيش ببريم.
شبيه آن مطلبي
که صوفيه يا آنهايي که اسم خودشان را گذاشتند اهلحق، ميگويند ما ديديم
مقصود خدا در نماز اين بوده که يقين پيدا کنيم، ما يقين پيدا کرديم حالا
نماز را کنار ميگذاريم. شبيه اين مسئله را اهل سنت در باب فروع و احکام
پيش گرفتهاند، يعني ميگويند محور را «مقاصد» قرار ميدهيم. حالا اين
روايات از رسول خدا و اين آيات شريفه، ظهوراتي که در آيات شريفه دارد را
کنار ميگذاريم. اين بسيار امر خطرناکي است، اين جملهي «أَهْمَلَهُمْ وَ
خَذَلَهُمْ حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ» خيلي مطلب مهمي است که
امام صادق(ع) فرموده، يعني انسان در استنباط اگر مسير صحيح را طي نکند از
عبادالله بودن خارج ميشود، ديگر عبد خدا نخواهد بود.
ما بايد سعي
کنيم إن شاء الله در مسير صحيح باشيم، با لطف و عنايت حق تعالي عبد خدا
باشيم و خدا روزي ما کند که در اين سالي که ميخواهيم شروع کنيم دائماً
پناه به خدا ببريم و إن شاء الله استنباط درستي در احکام داشته باشيم.
عواقب تمسک به قیاس در استنباط احکام
۲۶ بهمن ۱۳۹۴ و ۱۱:۳۱
قبل از شروع بحث؛ روايتي را تيمناً و تبرکاً به عنوان شروع بحث فقه بيان کنيم.
در اين مسيري که ما قرار گرفتهايم يکي از آفتهاي مهم اجتهاد؛ مسئلهي قياس و امثال قياس است و آنچه که فقه را متزلزل ميکند؛ مسئلهي قياس است.
در يک نامهاي که امام صادق(ع) در مورد اصحاب رأي و قياس نوشتند، ميفرمايند «قَالُوا لَا شَيْءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا»؛ اين اصحاب رأي و قياس ميگويند هر چه که عقل ما بفهمد ما همان را قبول داريم.
همين مطلبي است که در زمان ما گاهي اوقات در بعضي از نوشتهها ميگويند که ما بايد احکام دين را طوري تفسير و بيان کنيم که با عقل سازگار باشد.
امام صادق(ع) ميفرمايد پايهي حرف اصحاب رأي، قياس و اهل سنت اين است «قَالُوا لَا شَيْءَ إِلَّا مَا أَدْرَكَتْهُ عُقُولُنَا وَ عَرَفَتْهُ أَلْبَابُنَا فَوَلَّاهُمُ اللَّهُ مَا تَوَلَّوْا وَ أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ» خيلي عجيب است! يعني کساني که مبناي فکريشان اين باشد که احکام را بايد از عقل (آن هم عقل بشري) تماماً گرفت، اينها متولي همان اموري ميشوند که الآن عهده دار هستند. اما خدا اينها را گمراه و بيچاره ميکند، خضلان را نصيب اينها ميکند. اينها به طوري خوار و ذليل ميشوند که بنده خودشان ميشوند و ديگر عبادالله نيستند.
از مظاهر عبادالله بودن اينست که ما ببينيم خدا چه فرموده، نه اينکه بگويم عقل من چه ميگويد، من چه ميفهمم؟ «حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ وَ لَوْ كَانَ اللَّهُ رَضِيَ مِنْهُمُ اجْتِهَادَهُمْ وَ ارْتِيَاءَهُمْ فِيمَا ادَّعَوْا مِنْ ذَلِكَ لَمْ يَبْعَثْ إِلَيْهِمْ فَاصِلًا لِمَا بَيْنَهُمْ»، ميفرمايد اگر خدا راضي بود به اين رأي و اجتهاد اينها، ديگر رسولي را نميفرستاد، چه نيازي داشت به اينکه رسولي را براي اين امّت بفرستد؟ ببينيد چقدر ائمه(ع) و خصوصاً امام صادق(ع) که واقعاً يکي از هنرها، جهادها و نقاط مهم زندگي امام صادق(ع) مقابله با اجتهادهاي منفي و غلط بوده، اجتهادي که مبتني بر قياس باشد، مبتني بر استحسان باشد، مصالح مرسله باشد، همين مطالب اباطيلي که اهلسنت دارند.
يک چيز جديدي که اينها خيلي دارند روي آن مانور ميدهند مسائل «مقاصد الشريعة» است و ادعاي اصليشان اين است که اساساً ما کاري به ظواهر و نصوص، چه نصوص قرآن و چه روايات نداريم. ما هر جا ميبينيم مقصود اصلي خدا در دين چه بوده، همان را پيش ببريم.
شبيه آن مطلبي که صوفيه يا آنهايي که اسم خودشان را گذاشتند اهلحق، ميگويند ما ديديم مقصود خدا در نماز اين بوده که يقين پيدا کنيم، ما يقين پيدا کرديم حالا نماز را کنار ميگذاريم. شبيه اين مسئله را اهل سنت در باب فروع و احکام پيش گرفتهاند، يعني ميگويند محور را «مقاصد» قرار ميدهيم. حالا اين روايات از رسول خدا و اين آيات شريفه، ظهوراتي که در آيات شريفه دارد را کنار ميگذاريم. اين بسيار امر خطرناکي است، اين جملهي «أَهْمَلَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ حَتَّى صَارُوا عَبَدَةَ أَنْفُسِهِمْ» خيلي مطلب مهمي است که امام صادق(ع) فرموده، يعني انسان در استنباط اگر مسير صحيح را طي نکند از عبادالله بودن خارج ميشود، ديگر عبد خدا نخواهد بود.
منبع : بحار الأنوار، ج2، ص 313
کلمات کلیدی :
۱,۳۵۴ بازدید