در يكي از سفرهايي كه به جبهه رفته بودم، ما را به طرف جزيره مجنون بردند.
براي تبليغ به آنجا رفتيم ؛ جاي خيلي عجيبي هم بود؛ واقعاً از جاهايي بود كه انسان ميديد چه جوانهايي براي اين کار ساخته شده بودند.
در آن زمان ؛ جايي بود كه وقتي براي تحقيق ميرفتند يا غروب بر ميگشتند يا بر نميگشتند. آنچه كه من يادم نميرود اين است كه ما شب وارد سنگري شديم؛ و وسائلمان را گذاشتيم و نشستيم تا صبح شود؛ تقريباً هفت هشت نفر هم آنجا خوابيده بودند؛ همان دم سنگر دراز كشيديم.
ديديم موشهاي صحرايي كه واقعاً از يك گربه بزرگتر بودند و تا آن زمان نديده بودم و بعدش هم نديدهام، از قسمتي که مواد غذايي بود، ده تا بيستتا پشت سر هم ميرفتند و غذا ميبردند.
من يكي از اينها را كه ديدم، تا صبح بيدار نشستم. و واقعش همين است.
حالا اين يك چيزي خيلي خيلي كوچك است كه قابل ذكر هم نيست؛ اما اينقدر انسان يادش هم نيست.
بعد ميفرمايد «وَلَا يُنفِقُونَ نَفَقَةًۭ صَغِيرَةًۭ وَلَا كَبِيرَةًۭ وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ». طوري بود كه من صبح پرسيدم اينها چيست؟ آن وقت بقيه هم راحت خوابيده بودند كه انگار نه انگار؟
در هر روز نيز مقداري از اينها را با كلاش از بين ميبردند. اين آيات مربوط به جهاد است.
خاطره ای از دفاع مقدس
۱۰ اسفند ۱۳۹۴ و ۱۱:۳۶
منبع : سوره توبه، 121
کلمات کلیدی :
۱,۵۴۷ بازدید