موضوع: قاعده الزام
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۶/۲۲
شماره جلسه : ۱
-
مقدمه و کلام فقها در بحث الزام
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مقدمه و ذکر نکاتي در باب قاعده الزام
يكى از قواعد مهمى كه در فقه مورد بحث واقع می شود، قاعده الزام است.در فقه در باب معاملات نيز قاعدهاى به نام «قاعده لزوم» داريم كه فقها از آن به عنوان «اصالة اللزوم» تعبير میكنند.
نکته اول: مفاد قاعده لزوم يا اصالة اللزوم همانطور كه در مكاسب مرحوم شيخ مکرر بيان فرمودند، اين است كه در هر معاملهاى كه از جهت حكمى يا از جهت موضوعى در لزوم آن شك كنيم، اصالة اللزوم را جارى میكنيم؛ اما قاعده الزام ارتباطى به اصالة اللزوم نداشته و مفاد ديگرى دارد؛ مدرك آن هم با مدرك اصالة اللزوم متفاوت است كه بعد از اينكه ما ان شاء الله جهات و ادله اين قاعده را مورد بحث قرار داديم، روشن میشود.
نكته دوم ـ اين نكاتى است به عنوان نكات مقدماتى بحث عرض میكنم ـ اين است كه اجمال قاعده الزام و مورد قدرمتيقن قاعده الزام جايى است كه بين دو نفر اختلاف در مذهب وجود دارد، احدهما امامى و ديگرى اهل سنت است.
در اينجا فقها طبق رواياتى كه ما داريم، اگر يك معامله يا عقدى بر طبق مذهب اهل سنت صحيحاً واقع شود ولو اينكه بر طبق مذهب ما صحيح نيست، اينجا مفاد قاعده الزام جريان دارد.
مثال معروفش اين است كه اگر يك سنى زوجه خودش را مطلقه كند به سه طلاق فى مجلس واحد ـ در يک مجلس به او بگويد أنت طالق ثلاثاً ـ در اينجا طبق مذهب خود اهل سنت اين طلاق صحيح است و زوجه، زوجه مطلقه میشود و بعد از عدّه، خود اهل سنت هم با او ازدواج میكنند؛ حالا در اينجا در فقه ما و در فقه اماميه، يک شيعه میتواند اين زنى را كه به چنين طلاقي مطلقه شده است، به عقد خود درآورد و با او ازدواج کند؛ هرچند که اين طلاق طبق مذهب اماميه باطل و کالعدم است.
در اينجا فقها قاعدهاى را جارى كنند به نام قاعده الزام ـ ألزمهم بما ألزموا به أنفسهم ـ (البته تعابير مختلفى وجود دارد كه میخوانيم ان شاء الله) كه مفادش اين است كه شيعى میتواند با اين زن كه مطلقه شده به طلاق اهل سنت ازدواج کند. يا مثالهاى ديگرى كه به تدريج وقتى ادله را بخوانيم ميآيد. مرسوم اين است ـ ولو اينكه نظر من عكس اين است ـ كه در بحث قواعد فقهيه اول میآيد سند مدرك و مفاد قاعده را بيان میكنند و بعد هم میروند سراغ تطبيقات قاعده؛
لکن به نظر میرسد كه اگر در شيوه بحث، به عكس عمل شود يعنى ابتدا انسان به موارد تطبيق ولو بنحو اجمال اشاره كند ـ مثل همين قولى كه عرض كرديم ـ در دقت و تحقيق مطلب مؤثرتر است. بهرحال يكى از فروع و شايد قدر متيقن از مجراى قاعده الزام همين موردى است كه عرض كرديم. مرحوم آقاى خوئى در آخر جلد اول منهاج چهارده فرع را بعنوان فروع قاعده الزام عنوان فرمودهاند؛ ديگران نيز همان فروع را يا با يك مقدار كم و زياد متعرض شدهاند.
نكته ديگر اين که وقتى كلمات فقها را در بحث قاعده الزام بررسى میكنيم، به اين نكته میرسيم كه اين قاعده در تمام ابواب فقه جريان دارد؛ در ذهن بعضى از فقها يا در بعضى از تعابيرشان آمده كه مثلاً اين قاعده فقط در باب طلاق جريان دارد؛ چون اكثر روايات مربوط به اين قاعده هم در باب طلاق است؛ و يا مثلاً در مشابه باب طلاق مثل نكاح و ارث جريان دارد؛ اما با جستجوي در كلمات فقها مشخص ميشود که اين قاعده از اول فقه تا آخر فقه جريان دارد. ما در مقدمهاى كه بر قواعد فقهيه مرحوم والد(رضوان الله عليه) نوشتيم و شايد مربوط به بيست سال پيش باشد و احتياج به تجديد نظر هم دارد، عرض كرديم كه قواعدى كه در فقه جريان دارد، اقسامى دارد: بعضى از قواعد فقه مثل قاعده لاحرج و لاضرر در همه فقه جريان دارد؛ قاعده الزام نيز در اين دسته قرار ميگيرد؛ مثلاً در باب نماز بر ميت مخالف گفتهاند اگر شيعى بر يك ميت مخالفى نماز خواند، همان چهار تكبير را بگويد كافى است؛ براى اينكه تكبير پنجم كه به عنوان ولايت است مورد اعتقاد آنها نيست؛ ـ الزموهم بما الزموا انفسهم ـ پس لزومى ندارد كه تكبير پنجم بر آنها خوانده شود. در باب شهادات، در باب حدود، در باب معاملات نيز اين قاعده جريان دارد؛
در بحث مكاسب محرمه، در بيع ميته به مستحل اگر در ذهن شريفتان باشد،مرحوم شيخ چند روايت صحيحه را در آنجا عنوان میكنند، حالا آيا از آن روايات اعراض شده يا اعراض نشده، آيا میشود تسرّى به غير ميته هم داد يا نه؟ كسانى كه بر طبق آن روايات فتوا میدهند، يكى از حرفهايشان اين است كه كسى كه حلال میداند، میشود به او فروخت؛ من دارم براى اينكه يك مقدارى تقريب به ذهن شود عرض میكنم، اما اين که آيا اين حرف درست است يا نه؟ محلش اينجا نيست و بعداً خواهيم گفت. بعضىها قايل شدهاند كه اين از مصاديق قاعده الزام است. بنابراين اين قاعده اختصاصى به باب طلاق ندارد و در همه ابواب فقه جريان دارد.
نكته چهارم اين است كه بعد از اينكه در نكته اول گفتيم لا ريب در اين كه بين قاعده لزوم و قاعده الزام فرق است، آيا يك قاعده سومى به نام قاعده التزام (يا قاعده ابرام) داريم؟ تعابيرى كه در مستند اين قاعده واقع شده، مختلف و مجموعاً پنج تعبير است ـ كه عرض كردم اينها را میخوانيم ـ يك تعبيرش الزموهم بما الزموا على انفسهم است که اسم قاعده را از همين تعبير گرفتهاند. تعبير دوم، ما رواياتى داريم كه از آن روايات اين تعبير اصطياد شده كه «لكل قوم نكاح» در شرع ما امضاء شده است که نكاح، طلاق و عقود و معاوضاتى كه در مذاهب ديگر يا در بين اهل كفر اصلاً مطرح میشود، صحيح است. به عنوان مثال اگر يك مرد مسيحى با زنى بر طبق مذهب مسيحيت ازدواج کند، ديگرى حق ندارد برود با او ازدواج كند. تعبير سوم «من دان بدين قوم لزمه حكمه» كسى كه مذهبى را اختيار كرد، يك دينى را اختيار كرد، لزمه حكمه؛ يعنى بايد ملتزم به آن باشد. تعبير چهارم اين است كه «يجوز على اهل كل ذى دين بما يستحلون» اهل هر دينى آنچه را كه حلال میدانند، يجوز؛ يعنى يمضي. يعنى اهل هر دينى هر چيزى را كه حلال میدانند اگر بر حسب دين خودشان و بر حسب اعتقاد خودشان باشد، ما هم به حسب ظاهر امضاء میكنيم. و تعبير پنجم اين است كه «ذلك دينه» بعضى از روايات آمده كسى زنى را به عقد خود درآورده يا طلاق داده، حکمش چيست؟ امام میفرمايند: مانعى ندارد، «ذلك دينه» يعنى بر طبق دين خودش عمل كرده است. حال، آيا ما بگوييم تمام اينها مفاد يك مطلب را بيان میكند؟
قاعده الزام عمدتاً در جايى مطرح میشود كه يك نفر كه پيرو يك مذهبى هست، ديگرى را كه پيرو مذهب ديگرى هست، بر مذهب خودش الزام بكند؛ اصلاً الزام هم معنايش همين است. اما فرض كنيد اصلاً بحث دو مذهب نيست؛ يك كسى بر طبق دين خودش دارد عمل میكند اينجا بحث الزام نيست؛ بعضى تعبير كردند به اينكه قاعده ديگرى است بنام ابرام يا قاعده التزام كه تفصيل اين را هم ان شاء الله ذكر میكنيم كه آيا مفاد رواياتى كه در اين بحث وارد شده، چند قاعده است و يا يك قاعده است؟
اين نكته را آقايان توجه دارند كه بحث قواعد فقهيه بحثى است كه اينطور نبوده كه در زمان شيخ مفيد و سيد مرتضى، در همان اوايل، اين قاعده بوده است؛ نه، اين تعبير در روايات وارد شده و در بعضى از فروع فقهى برايش استدلال شده است، به تدريج استدلال به اين تعبير تسرى پيدا میكند به فروع ديگر و كم كم عنوان قاعده را پيدا میكند و الا الآن اگر شما سؤال بفرماييد كه ريشه تاريخى اين قاعده كجاست و از چه زمان به عنوان يك قاعده مطرح شده، اين در بين متأخرين بوده است و الا در بين متقدمين ما چيزى نداريم بنام قاعدة الزام.
بنابراين، بعداً كه ان شاء الله ادله را خوانديم، معلوم خواهد شد که يک قاعده است يا چند قاعده.
نكته بعد اين است كه اين قاعده همانطورى كه عرض كردم در جميع ابواب فقه جريان دارد، ثمرات بسيار زيادى دارد؛ در زمان ما اگر قاعده الزام نباشد، معاشرت با ساير مذاهب گرفتار يك مشکلات بسيار زيادي دارد. بالاخره مسئله وجود مذاهب الى يوم القيامه وجود دارد، حتى بعد از ظهور امام زمان(عج) نيز يهودى و مسيحى داريم؛ اگر قاعده الزام نبود، يك مشكلات بسيار عجيبى را براى معيشت مسلمين داشتيم. اگر گفتيم قاعده مربوط به همه مسلمانهاست؛ اگر گفتيم مربوط به فقط شيعه است و مذهب اماميه مشكلات بسيار زيادى را به وجود میآورد؛ اصلاً بقاء مذهب شايد مرهون وجود يك چنين قاعده مهمى است كه در فقه ما وجود دارد.
کلمات فقها در باب قاعده الزام
کلام مرحوم صاحب جواهر
بيان مرحوم صاحب وسائل
تعبير مرحوم سبزواري
مرحوم سبزوارى در كتاب صفحه 37 از جلد 26 کتاب مهذب الاحكام ميگويد: من القواعد التسهيلية النظامية از قواعد تسهيلى نظاميه است، (نظاميه يعنى ما يتوقف نظام معاش الناس و نظام حيات الناس بها)؛ واجبات نظاميه يعنى آن امور واجبى كه بالاخره نظام معشيت مردم متوقف بر آن است. بعد فرموده: فى الجميع الملل و الاديان هم هست. گويا میخواهند بگويند تمام مذاهب بايد اين قاعده را قبول داشته باشند؛ هر مذهبى نسبت به مذهب ديگر بايد روى قاعده الزام با آن تعاون و برخورد داشته باشد و چند سطر بعد میفرمايد: و لو لا ذلك لماستقر للمسلمين سوق و لا قام لهم عمود اگر اين قاعده الزام نبود براى مسلمين نه سوقى ميماند و نه ركنى؛ خصوصاً فى هذه الاعصار التى صارت الدنيا بأسرها كبلد الواحد اختلف ابناء غربها بشرقها تعبير میكنند يك دهكده جهانى تمامش بعنوان يك بلد محسوب میشود؛ میفرمايد در اين زمان اگر اين قاعده نبود چه مشكلات و چه عويساتى را براى ما به دنبال داشت.بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مقدمه و ذکر نکاتي در باب قاعده الزام
يكى از قواعد مهمى كه در فقه مورد بحث واقع می شود، قاعده الزام است.در فقه در باب معاملات نيز قاعدهاى به نام «قاعده لزوم» داريم كه فقها از آن به عنوان «اصالة اللزوم» تعبير میكنند.
نکته اول: مفاد قاعده لزوم يا اصالة اللزوم همانطور كه در مكاسب مرحوم شيخ مکرر بيان فرمودند، اين است كه در هر معاملهاى كه از جهت حكمى يا از جهت موضوعى در لزوم آن شك كنيم، اصالة اللزوم را جارى میكنيم؛ اما قاعده الزام ارتباطى به اصالة اللزوم نداشته و مفاد ديگرى دارد؛ مدرك آن هم با مدرك اصالة اللزوم متفاوت است كه بعد از اينكه ما ان شاء الله جهات و ادله اين قاعده را مورد بحث قرار داديم، روشن میشود.
نكته دوم ـ اين نكاتى است به عنوان نكات مقدماتى بحث عرض میكنم ـ اين است كه اجمال قاعده الزام و مورد قدرمتيقن قاعده الزام جايى است كه بين دو نفر اختلاف در مذهب وجود دارد، احدهما امامى و ديگرى اهل سنت است.
در اينجا فقها طبق رواياتى كه ما داريم، اگر يك معامله يا عقدى بر طبق مذهب اهل سنت صحيحاً واقع شود ولو اينكه بر طبق مذهب ما صحيح نيست، اينجا مفاد قاعده الزام جريان دارد.
مثال معروفش اين است كه اگر يك سنى زوجه خودش را مطلقه كند به سه طلاق فى مجلس واحد ـ در يک مجلس به او بگويد أنت طالق ثلاثاً ـ در اينجا طبق مذهب خود اهل سنت اين طلاق صحيح است و زوجه، زوجه مطلقه میشود و بعد از عدّه، خود اهل سنت هم با او ازدواج میكنند؛ حالا در اينجا در فقه ما و در فقه اماميه، يک شيعه میتواند اين زنى را كه به چنين طلاقي مطلقه شده است، به عقد خود درآورد و با او ازدواج کند؛ هرچند که اين طلاق طبق مذهب اماميه باطل و کالعدم است.
در اينجا فقها قاعدهاى را جارى كنند به نام قاعده الزام ـ ألزمهم بما ألزموا به أنفسهم ـ (البته تعابير مختلفى وجود دارد كه میخوانيم ان شاء الله) كه مفادش اين است كه شيعى میتواند با اين زن كه مطلقه شده به طلاق اهل سنت ازدواج کند. يا مثالهاى ديگرى كه به تدريج وقتى ادله را بخوانيم ميآيد. مرسوم اين است ـ ولو اينكه نظر من عكس اين است ـ كه در بحث قواعد فقهيه اول میآيد سند مدرك و مفاد قاعده را بيان میكنند و بعد هم میروند سراغ تطبيقات قاعده؛
لکن به نظر میرسد كه اگر در شيوه بحث، به عكس عمل شود يعنى ابتدا انسان به موارد تطبيق ولو بنحو اجمال اشاره كند ـ مثل همين قولى كه عرض كرديم ـ در دقت و تحقيق مطلب مؤثرتر است. بهرحال يكى از فروع و شايد قدر متيقن از مجراى قاعده الزام همين موردى است كه عرض كرديم. مرحوم آقاى خوئى در آخر جلد اول منهاج چهارده فرع را بعنوان فروع قاعده الزام عنوان فرمودهاند؛ ديگران نيز همان فروع را يا با يك مقدار كم و زياد متعرض شدهاند.
نكته ديگر اين که وقتى كلمات فقها را در بحث قاعده الزام بررسى میكنيم، به اين نكته میرسيم كه اين قاعده در تمام ابواب فقه جريان دارد؛ در ذهن بعضى از فقها يا در بعضى از تعابيرشان آمده كه مثلاً اين قاعده فقط در باب طلاق جريان دارد؛ چون اكثر روايات مربوط به اين قاعده هم در باب طلاق است؛ و يا مثلاً در مشابه باب طلاق مثل نكاح و ارث جريان دارد؛ اما با جستجوي در كلمات فقها مشخص ميشود که اين قاعده از اول فقه تا آخر فقه جريان دارد. ما در مقدمهاى كه بر قواعد فقهيه مرحوم والد(رضوان الله عليه) نوشتيم و شايد مربوط به بيست سال پيش باشد و احتياج به تجديد نظر هم دارد، عرض كرديم كه قواعدى كه در فقه جريان دارد، اقسامى دارد: بعضى از قواعد فقه مثل قاعده لاحرج و لاضرر در همه فقه جريان دارد؛ قاعده الزام نيز در اين دسته قرار ميگيرد؛ مثلاً در باب نماز بر ميت مخالف گفتهاند اگر شيعى بر يك ميت مخالفى نماز خواند، همان چهار تكبير را بگويد كافى است؛ براى اينكه تكبير پنجم كه به عنوان ولايت است مورد اعتقاد آنها نيست؛ ـ الزموهم بما الزموا انفسهم ـ پس لزومى ندارد كه تكبير پنجم بر آنها خوانده شود. در باب شهادات، در باب حدود، در باب معاملات نيز اين قاعده جريان دارد؛
در بحث مكاسب محرمه، در بيع ميته به مستحل اگر در ذهن شريفتان باشد،مرحوم شيخ چند روايت صحيحه را در آنجا عنوان میكنند، حالا آيا از آن روايات اعراض شده يا اعراض نشده، آيا میشود تسرّى به غير ميته هم داد يا نه؟ كسانى كه بر طبق آن روايات فتوا میدهند، يكى از حرفهايشان اين است كه كسى كه حلال میداند، میشود به او فروخت؛ من دارم براى اينكه يك مقدارى تقريب به ذهن شود عرض میكنم، اما اين که آيا اين حرف درست است يا نه؟ محلش اينجا نيست و بعداً خواهيم گفت. بعضىها قايل شدهاند كه اين از مصاديق قاعده الزام است. بنابراين اين قاعده اختصاصى به باب طلاق ندارد و در همه ابواب فقه جريان دارد.
نكته چهارم اين است كه بعد از اينكه در نكته اول گفتيم لا ريب در اين كه بين قاعده لزوم و قاعده الزام فرق است، آيا يك قاعده سومى به نام قاعده التزام (يا قاعده ابرام) داريم؟ تعابيرى كه در مستند اين قاعده واقع شده، مختلف و مجموعاً پنج تعبير است ـ كه عرض كردم اينها را میخوانيم ـ يك تعبيرش الزموهم بما الزموا على انفسهم است که اسم قاعده را از همين تعبير گرفتهاند. تعبير دوم، ما رواياتى داريم كه از آن روايات اين تعبير اصطياد شده كه «لكل قوم نكاح» در شرع ما امضاء شده است که نكاح، طلاق و عقود و معاوضاتى كه در مذاهب ديگر يا در بين اهل كفر اصلاً مطرح میشود، صحيح است. به عنوان مثال اگر يك مرد مسيحى با زنى بر طبق مذهب مسيحيت ازدواج کند، ديگرى حق ندارد برود با او ازدواج كند. تعبير سوم «من دان بدين قوم لزمه حكمه» كسى كه مذهبى را اختيار كرد، يك دينى را اختيار كرد، لزمه حكمه؛ يعنى بايد ملتزم به آن باشد. تعبير چهارم اين است كه «يجوز على اهل كل ذى دين بما يستحلون» اهل هر دينى آنچه را كه حلال میدانند، يجوز؛ يعنى يمضي. يعنى اهل هر دينى هر چيزى را كه حلال میدانند اگر بر حسب دين خودشان و بر حسب اعتقاد خودشان باشد، ما هم به حسب ظاهر امضاء میكنيم. و تعبير پنجم اين است كه «ذلك دينه» بعضى از روايات آمده كسى زنى را به عقد خود درآورده يا طلاق داده، حکمش چيست؟ امام میفرمايند: مانعى ندارد، «ذلك دينه» يعنى بر طبق دين خودش عمل كرده است. حال، آيا ما بگوييم تمام اينها مفاد يك مطلب را بيان میكند؟
قاعده الزام عمدتاً در جايى مطرح میشود كه يك نفر كه پيرو يك مذهبى هست، ديگرى را كه پيرو مذهب ديگرى هست، بر مذهب خودش الزام بكند؛ اصلاً الزام هم
معنايش همين است. اما فرض كنيد اصلاً بحث دو مذهب نيست؛ يك كسى بر طبق دين خودش دارد عمل میكند اينجا بحث الزام نيست؛ بعضى تعبير كردند به اينكه قاعده ديگرى است بنام ابرام يا قاعده التزام كه تفصيل اين را هم ان شاء الله ذكر میكنيم كه آيا مفاد رواياتى كه در اين بحث وارد شده، چند قاعده است و يا يك قاعده است؟
اين نكته را آقايان توجه دارند كه بحث قواعد فقهيه بحثى است كه اينطور نبوده كه در زمان شيخ مفيد و سيد مرتضى، در همان اوايل، اين قاعده بوده است؛ نه، اين تعبير در روايات وارد شده و در بعضى از فروع فقهى برايش استدلال شده است، به تدريج استدلال به اين تعبير تسرى پيدا میكند به فروع ديگر و كم كم عنوان قاعده را پيدا میكند و الا الآن اگر شما سؤال بفرماييد كه ريشه تاريخى اين قاعده كجاست و از چه زمان به عنوان يك قاعده مطرح شده، اين در بين متأخرين بوده است و الا در بين متقدمين ما چيزى نداريم بنام قاعدة الزام.
بنابراين، بعداً كه ان شاء الله ادله را خوانديم، معلوم خواهد شد که يک قاعده است يا چند قاعده.
نكته بعد اين است كه اين قاعده همانطورى كه عرض كردم در جميع ابواب فقه جريان دارد، ثمرات بسيار زيادى دارد؛ در زمان ما اگر قاعده الزام نباشد، معاشرت با ساير مذاهب گرفتار يك مشکلات بسيار زيادي دارد. بالاخره مسئله وجود مذاهب الى يوم القيامه وجود دارد، حتى بعد از ظهور امام زمان(عج) نيز يهودى و مسيحى داريم؛ اگر قاعده الزام نبود، يك مشكلات بسيار عجيبى را براى معيشت مسلمين داشتيم. اگر گفتيم قاعده مربوط به همه مسلمانهاست؛ اگر گفتيم مربوط به فقط شيعه است و مذهب اماميه مشكلات بسيار زيادى را به وجود میآورد؛ اصلاً بقاء مذهب شايد مرهون وجود يك چنين قاعده مهمى است كه در فقه ما وجود دارد.
نظری ثبت نشده است .