طهارت قلب (4)
۰۹ آذر ۱۴۰۱
۱۳:۳۹
۷۶۹
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
-
آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی(ره) فقیهی زاهد، سترگ و آموزنده برای نسلهای آینده
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسجد کانون تهذیب و رشد استعدادها
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
در بحث «طهارت قلب» بايد ديد در آیات و روایات چه دستورالعملها و راهکارها و مسائلی ذكر شده است.
قبلاً بيان شد تعابیری در قرآن و روایات راجع به اوصاف آمده، همانطور که پيرامون تيرگي و آلوده شدن قلب به غفلت، تعابيری نظير «رین» و «زیغ» و «ختم» و «طبع» ذكر شده، مثل: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيغٌ، يا خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ» که معنای اجمالی و فرق بين آنها گفته شد از اين سو تعابيري مثل قلب سلیم، قلب منيب و قلب مطمئن هم در قرآن و روایات آمده است. بنابراين باید تأمل کنیم و ببینیم بالأخره چکار باید كرد تا به طهارت قلب دست پیدا کنیم؟ مهمترین مسئله براي انسان همین است.
در قضيه خلقت حضرت آدم(علی نبینا و آله و علیه السلام) خلاصه داستان این است که خدای تبارک و تعالی به ملائكه میفرماید «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، میخواهم خلیفهای در زمين قرار دهم که تحقیق مطلب این است خدای تبارک و تعالی ميخواهد انسان خليفه خودش باشد. آنگاه ملائکه حرفي ميزنند كه البته به عنوان اعتراض بر خدا نیست نعوذ بالله، بلكه ميخواهند روشن شود که خدای تبارک و تعالی چه هنر و خلقت جدیدی را میخواهد در زمين به میدان آورد؟ ميپرسند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يفْسِدُ فِيهَا وَيسْفِكُ الدِّمَاءَ» چون علم داشتند موجود زمینی سفک دماء، خونريزي و افساد میکند.
نکته مهم علمی و اخلاقی که از اين آیات استفاده ميشود و به نظرم زیربنای بعضی از آیات مربوط به قلب هست همین است كه خداوند به ملائكه ميفرمايد من در مورد اين خلق جديد چيزي ميدانم كه شما نميدانيد «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون». آنگاه خداوند به آدم، علم به همه اسماء الهي را تعليم داد. سپس آنها را بر ملائكه عرضه داشت و فرمود اين اسماء را به من بازگو نماييد. «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ» تمام مسئله در همین است که خداوند یک موجود زميني خلق فرموده، اما ظرفیتی به او داده که این ظرفیت را هيچ موجود ديگر حتي ملائکهی آسمانی ندارند.
قلب انسان مظهر آن ظرفیت خداست. اصلاً استخلاف و خلیفه بودن یعنی تجلي صفات و آثار خدایی که خداوند متعال در یک مرحلهی نازلتر به بشر عنايت كرده است. همان كه امير المؤمنين(علیهالسلام) ميفرمايد «أ تزعم انّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر»؛ قلب انسان ظرفیت دريافت و تجلّی اسماء و صفات خدا را داراست.
وقتی از ما بپرسند چرا بشر از ملائکه بالاتر و اشرف موجودات است؟ پاسخ همين است. گاهی كه بعضی از درك و شعورهای ظاهری خود را در خیلی از حیوانات مشاهده ميكنيم مثل ساخت خانه يا شكل و تزيين آن در بعضي حيوانات، يا انتخاب غذا يا نوع دفاع از خود يا حتّی حفظ سلامتی خودش كه همه چیز را نمیخورند، از خود ميپرسيم پس فرق انسان و حيوان در چيست؟ بعد كه فکر میکنیم ميگوئيم انسان قدرت فکر و تعقل دارد، آنگاه در کتابهای منطق مینويسيم انسان حیوان ناطق است. در حالي كه حیوان ناطق تعریف حقیقی انسان نیست.
اساس تمايز انسان از موجودات ديگر حتي ملائكه این است که خدای تبارک و تعالی بر طبق همین آیات خلقت ظرفیتی به انسان داده که این ظرفیت اقتضا میکند این موجود خلیفهی خدا بشود. اين خلیفه باید با مستخلِف خود که پروردگار عالم است یک تناسب و سنخیتی داشته باشد، در چه چیزی جانشین اوست؟ چه چیز انسان جانشین خداست؟ در تجليگاه بودن اسماء الهي. البته در این آیه بحث خلافت تکوینی انسان مطرح است و این «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ» تعلیم تکوینی است نه اینکه خداوند الفاظی را به آدم یاد داده باشد. بلکه در درون او حقیقت این علم را قرار داد، همان طور که در درون هر انسانی غریزه خوردن، آشامیدن، حب و بغض وجود دارد «فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا».
وقتی خدا چنین سرمایه عظيمي به ما داده آيا نباید راجع به خودمان یک مقدار فکر کنیم؟ نباید از خود بپرسيم چقدر از عمر ما گذشت و ما با این سرمایه چکار کردیم؟ چقدر از این سرمایه را از قوه به فعل رساندیم؟ یا در همان قوه که نه، بلكه نعوذ بالله آن را تباه كرده و به پستتر از وادی انعام و حيوانات فرستاده و «أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» گرديديم.
تمام هویت و حقيقت انسان اين است که معلَّم به اسماء الهی است، انسان حیوانٌ معلَّم است، هرچند موجودي زمینی است و ميتواند سفک دماء بکند و خونريز باشد ولی معلَّم به اسماء هم هست! بايد ببینیم در طول عمر خود نسبت به این اسماء تا چه اندازه پیش رفته و توانستیم آنها را در وجود خود به فعلیت رسانیم.
در مورد این آیه شریفه سوره مبارکه فاطر که ميفرمايد، «إِلَيهِ يصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يرْفَعُهُ» سؤال مطرح این است که كلام پاك و پاكيزه چرا به سوي خدا صعود ميكند؟ پاسخ اين است كه چون مقتضای خلیفة اللهی است. ودیعهای خداوند به ما داده است، وقتی این ودیعه به فعلیت رسید به سمت خود خدا میرود كه صاحب اصلی آن است. هر چه اعتقادات ما قویتر شود تقربمان به خدا بیشتر میشود، ما گاهی خیال میکنیم اعتقاداتمان درست است اما وقتی با دقت بررسی کنیم میبینیم توحید و خداشناسیمان خراب است، نوع انسانها را عرض میکنم. اعتقاد به مبدأ و معادمان محکم نیست، در همین روایات مربوط به قلب، امام صادق(علیهالسلام) میفرماید «لاَ یَسْتَیْقِنُ الْقَلْبُ أَنَّ الْحَقَّ بَاطِلٌ اَبَداً»، اگر قلب همان قلب الهی و نورانی باشد که خدا در ما ودیعه گذاشته، به مقدار سر سوزنی حق برای او باطل نمیشود، هميشه حق سر جای خودش هست.
أنَّ اللهَ حقٌّ، أنَّ النَّارَ حقٌّ، أنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، أنَّ النُّشوُرَ حَقٌّ، همه اینها حق است و هیچ وقت انسان در آن سر سوزنی تردید پیدا نمیکند. اگر در یک قلبی خدای ناکرده تردید و شک پیدا شود معلوم ميگردد این قلب را خراب کردهایم، «لاَ یَسْتَیْقِنُ الْقَلْبُ أَنَّ الْحَقَّ بَاطِلٌ اَبَداً وَ أنَّ الْبَاطِلَ حَقٌّ»، هیچ وقت به باطل لباس حق نمیپوشاند، نمیگوید حتی روی مصلحتی این باطل را به عنوان حق يا این حرام را به عنوان حلال تلقی کنم. مراد از «إِلَيهِ يصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيبُ» يعني اعتقادات صحیح، پس بايد مراقب اعتقاداتمان باشيم و از آن خیلی مراقبت کنیم، مخصوصاً اعتقاد در مسئله ولایت.
در ذیل همین آیه شریفه چند روایت هست، این روایت از امام صادق(علیهالسلام) است، كه میفرماید «وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْت» مصداق مهم کلم طیب است «وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِه» و بعد فرمود کسی که ولایت ما را ندارد «لَمْ يَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلاً»، هیچ عملی را خدا از او نمیپذیرد، یعنی اصلاً عملش عمل صالح نمیشود، بايد به این ظرف اعتقاد که قلب است خیلی توجه کنیم، طهارت قلب یعنی قلب خود را ظرف اعتقادات پاک و صحیح قرار دهيم. اینکه گاهی مردم و حتی خود ما گرفتار خرافات مطرح در جامعه میشویم، ریشهاش برمیگردد به اینکه اعتقاداتمان خراب و ضعیف است.
دعاهای امام سجاد(علیهالسلام) در سحرهای ماه رمضان مثل دعای ابوحمزه را ببینید، كه از خیلی از چیزها به خدا پناه میبرد، از شک، ریب، نفاق، اینها همه مانع از طهارت قلب است. شک به حقانیت، شک به حق، پس باید اعتقاداتمان را محکم کنیم. کسی هم فکر نکند که من اعتقادم اعتقاد خالص و تمام است و خیالم راحت است، ابدا! شیطان که از انسان دست برنمیدارد.
مرحوم والد ما رضوان الله تعالی علیه یک وقتی در ديدار جمعی از طلاب میفرمودند که شیطان حتی از مثل ما (اشاره به خود و اقران خودشان میکردند) مأیوس نیست.
ما باید زحمت بکشیم نگوئیم خیالمان راحت است و ما همه اهل توحیدیم، اهل ولایتیم و مسئله تمام است. نه، آدم گاهی در بحرانهايي که در زندگی پیدا میکند میفهمد که این اعتقادش اعتقاد محکمی نبوده و آن را زود از دست میدهد، با یک سختی كه در زندگی يا معیشت او پيش آيد به جای اینکه صبر کند و حلیم باشد، خدای ناکرده سراغ انکار میرود.
یک روایتی از وجود مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بحار نقل شده كه فرمودند حضرت دَاوُدَ عَلَى نَبِيِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلَام هنگام مناجات با خدا عرض کرد «إِلَهِي لِكُلِّ مَلِكٍ خِزَانَةٌ فَأَيْنَ خِزَانَتُك» هر پادشاه و هر فرمانروايي یک خزانهای دارد، خزانه در لغت یعنی مخزن اسرار، ظرف نگهداري اسرار و چیزهای نفیس. خدای تبارک و تعالی فرمود «لِي خِزَانَةٌ أَعْظَمُ مِنَ الْعَرْشِ وَ أَوْسَعُ مِنَ الْكُرْسِي»، من خزانهای دارم که از عرش بزرگتر و از كرسي وسيعتر است، این عرش و کرسی اشاره به همان عرش و کرسیای است که در قرآن آمده، «إِنَّ اللهَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»، و کرسی هم که در آیة الکرسی زیاد خواندهایم.
«وَ أَطْيَبُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَزْيَنُ مِنَ الْمَلَكُوتِ» خوشبوتر از بهشت و از ملکوت عالم مزیّنتر است، «أَرْضُهَا الْمَعْرِفَةُ وَ سَمَاؤُهَا الْإِيمَان»، زمین این خزانه، علم و معرفت و آشنایی با صفات جمال و جلال خودم هست. در نظر داشته باشيم هر چند ماه مبارک رمضان ماه یاد خدا و ماه اسماء و صفات خداست، ولی باعث تأسف است اين ماه که تمام میشود ديگر نه دعای جوشن میخوانیم و نه كار به اسماء و صفات خدا داریم! و این اشتباه است.
ما باید همیشه هر روز به یک نحوی با اسماء و صفات خدا مأنوس باشیم، ذکر لسانی یک بخشی از آن هست ولی بايد انس با اسماء و صفات خدا داشته باشيم. گاهی در مورد قیومیت خدا و گاهي در مورد حی بودن خدا و نيز ديگر اسماء الهي فکر کنیم، البته فکر ما به کُنه اینها قطعاً نمیرسد و یک هزارمش هم نمیشود ولی انس با اسماء و صفات داشته باشیم. حضرت میفرمایند «أَرْضُهَا الْمَعْرِفَةُ وَ سَمَاؤُهَا الْإِيمَانُ وَ شَمْسُهَا الشَّوْقُ وَ قَمَرُهَا الْمَحَبَّة»، زمين اين خزانه معرفت و آسمان آن ايمان و خورشید آن شوق و عشق به خداست. اگر کسی شوق به خدا داشته باشد مگر میشود خدا را فراموش کند؟
ما شوق به خدا نداریم (خودم را میگویم) و به یاد خدا نیستیم. شوق که باشد در خواب هم یاد خداست، در خواب هم محور رؤیاهایش مربوط به دین است. ما شوق به دنیا داریم و حب دنیا ما را گرفتار کرده! ماه این خزانه من حب است. حب یک مرتبه بالاتر از شوق است، «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يحْبِبْكُمُ اللَّهُ»، محبوب خود را خدا قرار بدهیم، اصلاً غیر از خدا محبوب نداشته باشیم، به گفتن آسان است، محبوب ما چیست؟ دنیا، مقام، عنوان. محبوب خودمان را خدا قرار بدهیم، کسی که محبوبش خدا قرار بگیرد دیگر به غیر از خدا فکر نمیکند، هر کاری بخواهد بکند میگوید این رنگ خدایی و صبغه الهی دارد یا نه؟ اگر دارد من هستم، اگر ندارد من نیستم.
یک مسئولیتی را میخواهند به ما بدهند قبل از هر چيز ببینیم واقعاً این چقدر ارتباط با خدا و دین دارد، نه اينكه حقوق و مزايايش چقدر است؟ اعتبارش چطوری است؟ البته اینها در یک حد نازلی برای معیشت خوب است، آدم عاقل به اینها هم فکر ميکند اما نباید محور فعاليتش اين امور باشد! به هر حال حب بالاتر از شوق است. تصور نشود پس چرا اینجا محور شوق را شمس و محور محبت را قمر قرار داده، قمر که وجود نازلی نسبت به شمس است، این یک تشبیه در این حدیث قدسی است. حب بعد از شوق است، وقتی انسان شوق پیدا كرد محبوب پیدا میکند.
«وَ نُجُومُهَا الْخَوَاطِرُ» خطورات ذهن ستارگان خزانه من است. مطالب، امور و افرادي که به صورت متعدد در یاد من میافتند يا من را در خاطر خودشان یاد میکنند. «وَ سَحَابُهَا الْعَقْلُ وَ مَطَرُهَا الرَّحْمَة» ابر این خزانه عقل است و باران آن رحمت است یعنی هر چه انسان عقل خود را بیشتر به میدان بیاورد و بيشتر فكر كند خود را بیشتر در معرض رحمت خداوند قرار میدهد، اینکه در روایات خیلی به مسئله صمت و سكوت سفارش شده، این نه فقط سکوت محض است بلكه از روی فکر، حرف نزدن است.
خاموش باشد و فکر کند، اين فکر رحمت خدا را به همراه میآورد، «وَ أَشْجَارُهَا الطَّاعَة» ثمره اين باد و باران و رحمت الهي، طاعت خواهد بود. اينكه انسان عاشق نماز خواندن شده و منتظر وقت نماز میشود، از عبادت خسته نمیگردد به خاطر همين نسيم رحمت الهي است. «وَ ثَمَرُهَا الْحِكْمَةُ» ميوه درخت طاعت و بندگي حكمت است.
بعد میفرماید «وَ لَهَا أَرْبَعَةُ أَبْوَابٍ» خزانه من چهار درب دارد، دربهاي علم، حلم، صبر و الرضا، یعنی اگر ما بخواهیم به خزانه الهي دست يابيم و در فضاي عطرآگين معرفت، ایمان، شوق، محبت، خواطر، عقل، رحمت، طاعت و حکمت قرار بگيريم از اين چهار باب بايد گذر كنيم نه اینکه از یک باب بتوانيم به همه اینها برسیم، خير باید از هر چهار باب علم و حلم و صبر و رضا گذر كنيم.
شاهد كلام من از بيان همه اين عناوين در این حدیث قدسی اين نكته است که در آخر حديث ذكر شده «أَلَا وَ هِيَ الْقَلْبُ» این خزانهای که توصيفش كردم همین قلبی است که در اختیار انسان قرار دادهام. البته نه اين تكه گوشت صنوبري بدن بلكه آن نفس، آن روح، آن عقل، آنچه كه با آن فکر میکند، چنين قلبي در انسان اعظم از عرش و اوسع از کرسی است، قلب انسان خوشبوتر از بهشت است، انسان بايد بفهمد خداوند چه سرمایه گرانبهايي به او عنايت كرده است.
روح الهي كه در انسان دميده شده «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» یعنی همان تعلیم اسماء در «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» كه گفته شد تعلیم تکوینی برای نوع بشر است. خدا اين را بالقوه در نهاد هر کسی قرار داده و قلب انسان مظهر اسماء و صفات خداست، چرا از آن غافل باشیم؟ چرا دنبال نورانیتش نباشیم؟ اصلاً این تعبیری که در روایات در مورد قلب مؤمن وارد شده كه «الْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ»، بيان مهمترین خزانه در عالم است و از این بالاتر تصور نمیشود.
وقتي خداوند به ملائكه فرمود «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة»، ملائکه عرض کردند اگر خليفهاي ميخواهي كه شما را تقدیس و تسبیح کند ما كه خيل فرشتگان هستيم اين كار را ميكنيم «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك»، ما دائماً و شبانهروز تسبیح و تقدیس شما را می کنیم، پس خود ما را خلیفه قرار بده، خدا فرمود نه، «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»، میخواهم موجودی بيافرينم که مظهر تجليات من باشد و این ظرفیت در ملائکه وجود ندارد. و لذا ملائکه قدرت تکامل ندارند، این عباداتی هم که انجام میدهند برای اینست که در همان حد بمانند، تکامل در ملک و ملائکه و موجودات دیگر معنا ندارد فقط در انسان معنا دارد، فقط انسان است که با ظرفیتی که خدا در او قرار داده ميتواند تکامل پیدا کند.
پس وجود قلب در انسان فوق این است که فقط براي تقدیس و تسبیح خدا باشد، قلب جلوهگاه اسماء الهيه است. از اينرو بر ما لازم است كه خود را بشناسیم، قلب خود را، این سرمایه گرانبهايي که خدا به ما عنایت کرده بشناسیم و اين مستلزم توفيق الهي هم هست.
بايد خود را لايق دريافت اين عنايت كنيم چرا كه اگر خدا اراده نکند انسان غافل میشود و تا آخر عمرش هم غافل میماند، باید کاری کنیم که خود را در معرض اراده و مشیت الهی قرار بدهیم ان شاءالله.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته