مصاحبه با حضرت آيت الله حاج شيخ جواد فاضل لنکراني(دامت بركاته) درآستانه برگزاري کنگره علي بن ابراهيم قمي
۱۴ شهریور ۱۳۹۰
۱۳:۲۱
۱,۹۸۶
خلاصه خبر :
-
گرامیداشت شبهای قدر و شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
-
پیام تسلیت آیت الله فاضل لنکرانی به آیت الله العظمی نوری همدانی دامت برکاته
-
پاسخ به اشکالی به فرمایش آیت الله فاضل لنکرانی در معنای حدیث قدسی «الصوم لی و انا اجزی به»
-
پاسخ به اشکالی به فرمایش آیت الله فاضل لنکرانی در معنای حدیث قدسی «الصوم لی و انا اجزی به»
-
سلسله دروس ماه مبارک رمضان آیت الله فاضل لنکرانی
-
نشست علمی «توسعهپذیری آیات الاحکام»
سوال: ضمن عرض تبريک اين ايام، به ويژه عيد مسعود و مبارک غدير و ضمن تجليل و تکريم از ياد آن فقيه بزرگ و پارسا و مرجع عظيم الشأن که در معيت حضرت عالي مصاحبه کنگره حضرت معصومه(س) را در محضر نوراني و مبارک ايشان بوديم. خداوند انشاءالله در عرش خويش همنشين خاتم النبين(ص) قرارشان بدهد درآستانه برگزاري کنگره علي بن ابراهيم قمي هستيم لطفاً راجع به تفسير قمي چنانچه مطالبي داريد بيان فرمائيد؟
جواب: بنده هم ابتدا از شما بزرگواران که زحمت کشيديد و به اينجا تشريف آورديد و ما مفتخر به زيارت شما شديم، تشکر ميکنم. همچنين از همت بسيار والايي که آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) گماردند و بنا دارند که کنگره عظيمي را درباره اين شخصيت بزرگ فقيه و محدّث برگزار کنند، به سهم خودم سپاس گزاري ميکنم. اميدوارم که با عنايت خاص حضرت معصومه I ابعاد اين شخصيت علمي و حديثي بيشتر روشن شود و براي محققين و کساني که به دنبال تحقيق و شکوفا کردن مسائل ديني و علمي هستند انشاءالله نقطهي عطفي باشد.
ميخواهم در مورد علي بن ابراهيم قمي و کتاب تفسير ايشان که معروف به تفسير قمي است، مقداري صحبت کنم و نکاتي را بگويم. مطلبي که در اذهان بزرگان و محققين رايج است، اين است که از تفسير علي بن ابراهيم به عنوان يک تفسير حديثي ياد ميکنند. البته اين از آن جهت درست است زيرا غالب کلماتي که علي بن ابراهيم در اين تفسير آورده جزو احاديثي است که ذيل آيات آورده شده است. ولي نبايد اين نکته ناديده گرفته شود که بعضي از نکات غير حديثي هم در اين تفسير وجود دارد. يعني اگر ما علي بن ابراهيم را فقط به عنوان يک راوي تلقي کنيم که روايات حديثي را که در ذيل آيات آمده، ذکر کرده، به نظر من، اين قضاوت درستي نيست، ولو غالب کلمات ايشان در کتاب همين طور باشد. اما ميتوان گفت نکات بسيار خوب تفسيري هم با قطع نظر از حديث در اين تفيسر وجود دارد.
بر فرض اين که اين تفسيبر از آن علي بن ابراهيم باشد، ما نميتوانيم بگوييم که اين تفسير يک تفسير حديثي محض است، بله اگر منظور اين است که در آن، استدلالهاي علمي و يا جهات ديگري مطرح نشده از اين جهت تفسير حديثي است. اما تفسير حديثي معنايش اين نيست که خود علي بن ابراهيم نکاتي به عنوان تفسير ندارد، بلکه ايشان به عنوان تفسير در اين کتاب، گاهي اوقات درمقام تبيين بعضي از لغات برآمده و گاهي اوقات نيز شأن نزول ها را در برگرفته است. البته غالب شأن نزول مستند به روايات است، اما در مقام بيان آنها آمده است. مثلاً به اين آيه شريفه توجه کنيد ﴿وَ المُحصنات مِنَ النِساء اِلا ما مَلکَت اَيمانُکم کِتابَ الله عَليکم﴾، ایشان ﴿کتابَ الله عَليکم﴾[1] را چنين معنا و تفسير کرده: «اي حُجتَ الله عَليکُم فيما يقول» يعني کتاب را به حجت معنا کرده است. در سورهي مبارکه سجده نيز ﴿الم * تَنْزِيلُ الْكِتَابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾[2] يعني «قُرَيشاً يقولُونَ هذا کِذبُ مُحَمَّدٍ فَرَّدالله عَليهم».
البته ميتوان گفت بعضي از اين توضيحات، همان بيان معناي ظاهري الفاظ هستند نه تفسير، اما به هر حال نميتوان گفت اين کتاب، يک تفسير محض است، مثلاً شما در تفسير برهان ملاحظه کنيد. در آنجا تفسير تبييني در خود متن براي کلمهاي يا مجموع آيه ذکر نشده است اما در تفسير برهان هر آيهاي را که ذکر کرده، روایاتی را هم در ذیل آن آيه نقل میکند که در بسیاری موارد تفسير برهان روایات را از هین همین تفسیر علی بن ابراهیم نقل میکند که ميتوان این را اولین نکته دانست.
همانطور که گفتم تفسير علي بن ابراهيم يک مقدمه و يک متن دارد که هم نسبت به مقدمه و هم نسبت به متن، بين بزرگان بحث واقع شده است. بحث بر سر اين است که آيا اين مقدمه همان مقدمهاي است که خود علي بن ابراهيم نوشته است واين که آيا اين عبارت، بر توثيق عام دلالت دارد.
به هر حال عبارتي در اين مقدمه وجود دارد که به عنوان توثيق عام است. علي بن ابراهيم مجموعاً از حدود چهارصد و هفتاد راوي حديث نقل کرده و اگر اين مقدمه، نوشته خود ايشان باشد پس بايد بگوييم که علي بن ابراهيم در اين مقدمه از يک توثيق عام استفاده کرده است. در اخبار به وثاقت، فرقي نميکند که به وثاقت يک شخص معين خبر دهند يا به وثاقت به نحو عام. در نتيجه اين روايت هايي که علي بن ابراهيم نقل ميکند راویانی در سندش قرار گرفته که مورد توثيق عام علي بن ابراهيم واقع شده است. اين سخن برفرض اين است که اين مقدمه ازخود علي بن ابراهيم باشد.
اما برخي در اين که اين مقدمه متعلق به خود علي بن ابراهيم باشد، ترديد دارند. در اينجا ميخواهم نکتهاي را عرض کنم و آن نکته، اين است که ظاهراً اين مقدمه، نوشته خود علي بن ابراهيم نيست، بلکه مقدمه را کسي از شاگردان ابوالفضل عباس که او شاگرد بدون واسطه علي بن ابراهيم بوده نقل کرده است. پس اين مقدمه را نه خود علي بن ابراهيم و نه ابوالفضل عباس، شاگرد بدون واسطهي او نوشته اند، بلکه شخص ديگري آمده و اين مقدمه را نوشته و بعد از دو صفحه در همين مقدمه، مطلبي را از کتب علي بن ابراهيم آورده است. چون اين بزرگوار کتابهاي متعددي مربوط به قرآن داشته، مثل ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه. بنابراين ساير کتابهاي علي بن ابراهيم در اين مقدمه آورده شده است. پس وقتي مقدمه را به دقت ميبينيم، روشن است که نوشته علي بن ابراهيم نيست، زيرا دو صفحه بعد از مقدمه بيان ميکند «قالَ اَبُوالحَسَن عَلي اِبراهيمَ الهاشمي القُمي» و بعد از آن تا آخر مقدمه، ديگر کلمات علي بن ابراهيم را ميآورد.
اگر مقدمه از خود علي بن ابراهيم بود، ديگر معنا نداشت که بگويد«قال». اگرچه گفته شده که قديم در بين مصنفين اين کيفيت، مرسوم بوده است که ميآورند «قال فلان»، اما بايد توجه داشت که اولاً چنين تعبيري را در ابتداي کلام ميآوردند، در حالي که در اين مقدمه، بعد ازدو صفحه چنين تعبيري ذکر شده است. ثانياً بعد از آن که مقدمه تمام ميشود ميگويد حدثني ابوالفضل العباس است.
از اين سخنان ميخواهم به اين نکته منتقل شوم که عبارتي که علماي رجال براي توثيق عام به آن تمسک ميکنند، قبل از اين عبارت علي بن ابراهيم آمده؛ يعني کسي که اين تفسير را جمع آوري کرده، آن را آورده است.
به هر حال کسي که اين تفسير را جمع آوري کرده، مقدمهاي را نوشته و در آن مقدمه، مطلبي را از علي بن ابراهيم که در کتب ديگر ايشان وجود داشته، آورده است، چون علي بن ابراهيم کتابهاي زيادي داشته است. بنابراين مطلبي را از کتب ديگر علي بن ابراهيم آورده و قبل از اينکه آنها را بنويسد، اين جمله را آورده «وَ نَحنُ ذاکرون وَ مُخبرون بما ينتَهي اِلينا وَ رَواه مَشايخُنا وَ ثقاتُنا عن الذينَ فَرَضَ اللهِ طاعَتهُم وَ اُوجَب وِلايتَهُم».[3]
اگر اين عبارت نوشته خود علي بن ابراهيم باشد، عبارت «وَ رَواه مَشايخِنا وَ ثقاتُنا» که در بعضي نسخهها «و» هم ندارد، دلالت بر توثيق عام است. اما اگر اين عبارت از علي بن ابراهيم نباشد، آن کسي که داشته اين مقدمه را جمع آوري ميکرده، خودش مطالبي را درمورد قرآن گفته واز پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نيز مطالبي را در همين مورد نقل ميکند و سپس کلمات مفصّلي را از علي بن ابراهيم در مورد ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدّم و موّخر و ساير مسائلي را که مربوط به علوم و مفاهيم قرآن ميباشد بيان کرده است.
اگر اين جمله از علي بن ابراهيم نباشد ديگر توثيق عام معنايي ندارد که ما بخواهيم از آن استفاده کنيم. آنهايي که معتقدند اين مقدمه از آنِ علي بن ابراهيم است، برسر اين موضوع، اختلاف دارند که آيا اين توثيق فقط مشايخ بلاواسطه را شامل ميشود يا مشايخ معالواسطه را نيز دربر ميگیرد. در اين صورت با عرضي که داشتيم نوبت به اين نزاع نميرسد. اين عبارت «وَ نَحنُ ذاکِرون و مُخبرون» از عبارتهاي خود علي بن ابراهيم نيست و به اين قرينه روشن که در خود اين مقدمه و در ابتداي کتاب وجود دارد، اين مطلب از اول راجع به مقدمه ميباشد.
مطلب دوم، راجع به خود کتاب است. بدين معنا که آيا تمام اين کتاب مربوط به علي بن ابراهيم است يا خير، بزرگاني از اکابر علما مانند مرحوم مجلسي، مرحوم صاحب وسائل، مرحوم آيت الله خوئي و بنابر آنچه که در معجم آمده، صاحب برهان مرحوم سيد هاشم بحراني، معتقدند که تمام اين تفسير از علي بن ابراهيم است. ولي آنها با اين مشکل مواجه ميشوند که در اين تفسير از ابوالجارود زياد بن منذر سخن به ميان آمده است، پس در اين صورت راه حل چيست؟
آنان فرمودهاند که خود علي بن ابراهيم از زياد بن منذر نقل کرده و چه اشکالي دارد که بگوييم از زياد بن منذر نقل کرده است که مانعي هم ندارد. به هر حال اين احتمال هم وجود دارد.
اين قول که ما بگوييم تمام اين تفسير از اول تا آخر مربوط به خود علي بن ابراهيم است چند اشکال دارد: اولين اشکال اين است که وقتي وارد تفسير ميشويم در اول تفسير بعد از بسم الله الرحمن الرحيم، «حدثني ابوالفصل عباس» مطرح ميشود. حال بايد ديد که اين حدثني به چه کسي بر ميگردد.
اين «ي» متکلم بر ميگردد به همان کسي که مقدمه را نوشته، پس معلوم ميشود که آن فرد يکي از شاگردهاي ابوالفضل عباس است و اوست که ميگويد ابوالفضل عباس، اينها را نقل ميکند؛ يعني ابوالفضل عباس که شاگرد علي بن ابراهيم است، ولو اينکه ميگويند در کتب رجالي اسمي از او آورده نشده است. اما به حال او از علي بن ابراهيم رواياتي را مربوط به آيات قرآن نقل ميکند و در خود اين تفسير است که گاهي اوقات ميگويد «حَدثَّنا اَحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ الهَمداني». ابوالفضل عباس سندي به تفسير ابوالجارود دارد - که من راجع به ابوالجارود نيز عرض ميکنم - خود ابوالفضل عباس، سندش اين است: ا َحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ الهمداني- که اين همدان از قبايلي در يمن است نه همدان ما - عَن جَعفَرِ بن عَبدِالله، عَن کَثيرِ بن عَياش، عَن زيادِ بن. . . ، ابو الجارود، عَن ابي الجعفر، امام باقر A.
در اين تفسير «حَدثَّنا اَحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ الهَمداني» بيان شده که اولين شيخ ابوالفضل عباس است. ما جايي را نداريم که خود علي بن ابراهيم از احمد بن محمد الهمداني نقل کرده باشد ودر اين تفسير موار متعددي آمده است. با توجه به «حَدثَّنا اَحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ الهَمداني» معلوم ميشود که ما نميتوانيم بگوييم اين تفسير تماماً مربوط به علي بن ابراهيم است، اين نکته اول.
اما نکته دوم اين که در همين تفسير، ابوالفضل عباس از افراد زيادي نقل ميکند که همگي در زمان او بودهاند، اما نميشود از جهت زماني بگوييم که علي بن ابراهيم از آنان نقل ميکند. يکي از اين افراد «مُحَمَّدِ بن جَعفَر رزاز» است. در همين تفسير آمده (حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرِ الرزاز اَن يحيي بنَ زَکَريا عَلي بن حِسان، مُحَمَّدِ بن جَعفَر بن مُحَمَّد بن الحَسَن رزاز) استاد ابي غالب رزازي، متوفاي 368 هجري است در حالي که علي بن ابراهيم متوفاي 307 است. البته زمان ولادت علي بن ابراهيم معلوم نيست؛ يعني در تراجم راجع به تاريخ ولادت او، تاريخ دقيقي ذکر نشده، اما از قرائن زيادي استفاده ميشود که 307 ق سنه وفات علي بن ابراهيم بوده است. اين محمد بن جعفر رزاز در سنه 368 ق (61 سال بعد) وفات يافته است. پس ديگر نميتوان گفت که علي بن ابراهيم از او روايت نقل ميکند.
افراد ديگري هم داريم که همين طور است و افرادي هم هستند که اصلاً معاصر ايشان بودند اما علي بن ابراهيم در هيچ کجا از آنها روايت نقل نميکند.
نکته دومي که به ما ميگويد اين تفسير تماماً متعلق به علي بن ابراهيم نيست، اين است که در اين تفسير، مواردي به عنوان «اَخبَرنا وَ حَدثَّنا» وجود دارد که بعضي از آنها با شاگردان علي بن ابراهيم تناسب دارد اما با خودش تناسب ندارد، يا اينکه اگر در زمان خود علي بن ابراهيم هم بودند، علي بن ابراهيم از آنان نقل نکرده است. چون مشايخ علي بن ابراهيم مشخص است. علي بن ابراهيم اکثر رواياتش را از پدرش ابراهيم بن هاشم نقل کرده و ساير مشايخش نيز عبارتند از: احمد بن محمد بن خالد برقي، احمد بن عيسي، احمد بن اسحاق، اسماعيل بن عيسي، حسن بن سعيد اهوازي و حسين بن سعيد اهوازي که اين افراد از مشايخ علي بن ابراهيم هستند. مثلاً ايشان ميگويد: «حَدثَّنا يا اَخبَرنا اَحمَدُ بنُ اِدريس».
شاهد سوم بر اينکه همه کتاب متعلق به علي بن ابراهيم نيست، اين است که درکتاب ذکر شده «قالَ عَلي بنُ اِبراهيمَ حَدَثَني اَبي»، معنا ندارد مؤلف يک کتاب چنين بگويد، بله، اگر مينوشت «حَدَّثني اَبي» درست بود، اما در کتاب آمده باشد «قاَل عَلي بي اِبراهيم حَدَّثَني اَبي» اين، معنا ندارد.
شاهد چهارم اينکه در بعضي موارد آمده است: «راجع الى تفسير علي بن ابراهيم» در اين جا تعبير به راجع دارد.
شاهد ديگري که ميخواهم اضافه کنم اين است که اصلاً نقل علي بن ابراهيم از ابو الجارود، آنهم با وضعي که ابوالجارود داشت و از زيديه شد و از طريق حق منحرف گرديد و مورد غضب ائمه(علیهم السلام) قرار گرفت في نفسه بعيد است؛ يعني علي بن ابراهيم با آن عظمتي که دارد اين روايات را از ابوالجارود نقل ميکند. چنين سخني به نظر من بسيار بعيد است.
بنابراين احتمال اول که بگوييم همه تفسير از آن علي بن ابراهيم است مورد قبول نيست. در احتمال دوم، بعضيها از ابوالجارود زياد بن منذر، سخن به ميان آوردهاند. اين زياد بن منذر کوفي يا همان ابوالجارود همداني اتفاقاً مانند علي بن ابراهيم که در اواسط عمرش نابینا شد، به همين عارضه مبتلا گشت. وقتي که زيد بن علي بن حسين خروج کرد،ابوالجارود همراه او شد، لذا جاروديه هم منسوب به همين زياد بن منذر هستند.
همان طور که درباره او گفته اند: «کانَ اِماميا رَجَعَ لمّا خرَجَ زيدُ بنُ عَلي فَمالَ اِليه وَ صارَ الزيديه وَ نَقلَ الکشي روايات في ذمّه»
مرحوم صدوق قائل است که او بعداً به مذهب حق بازگشت.
نجاشي و شيخ هر دو سندي به تفسير ابوالجارود دارند. نجاشي ميگويد: لهُ کِتابُ تَفسيرِ القرآن، رَواه اَبي جَعفَر اَخبرَنا عِدّةُ مِن اَصحابنا عَن اَحمَدَ بنَ مُحَمّدِ بن سَعيد عَن جَعفَرَ بنِ عَبدِالله مُحَمّدي عَن اَبي سَهل کَثيرِ بنِ عَياش القطان عَن ابو الجارود».
شيخ هم تفسير ابوالجارود را از همين احمد بن محمد بن سعيد که معروف به ابن عقده است به دو واسطه نقل کرده است. ذکر اين نکته لازم است که در رجال از تفسير ابوالجارود اسم برده شده، اما در رجالين از چيزي به نام تفسير علي بن ابراهيم نامی برده نشده است. آنچه ميگويند اين است که «لهُ کُتُبٌ» در مورد قرآن هم کتاب اين را ميگويد اما اين که خود رجالين بيايند و بگويند علي بن ابراهيم کتابي و نيز تفسيري دارد، اين مقداري که من بررسي کردم، چنين چيزي در خود رجال نيامده است.
احتمال دوم اين است که بگوييم علي بن ابراهيم کتاب تفسيري داشته و رواياتي را که خودش از مشايخش شنيده، در آنجا نوشته بوده است. ابوالجارود هم کتاب تفسيري داشته از رواياتي که از امام باقر A در تفسير آيات نقل شده بود. سپس شخصي آمده و اين دو کتاب را کنار هم گذاشته و اين دو کتاب را تلفيق کرده است. اما روشن است که اين حرف نميتواند درست باشد، زيرا اگر قسمتي از اين کتاب تماماً ممحض در ابوالجارود نقل ميکند در آيه بعد ميگويد: «حَدَثَّتي اَبي» که منظورش علي بن ابراهيم از ابراهيم بن هاشم است و در آيه بعد روايتي را از شيخ ديگري و از راوي ديگري نقل ميکند. اينها همه با هم اختلاط پيدا کرده است.
اگر واقعاً کسي دو کتاب را باهم جمع آوري بکند هرگز در لابه لاي آن کتاب، دوباره دو حديث را در يکجا و سه حديث را در جاي ديگر قرار نميدهد. اين روش اصلاً درست نيست. چون من بعضي تعابير را ديدم که خيلي دور از تحقيق است؛ مثلاً گفتهاند که اين موضوع، شبيه همان چيزي است که درباره کتابهاي مرحوم شيخ عباس قمياتفاق افتاده است؛ يعني ايشان کتابي دارد به نام «مفاتيح» وکتاب ديگري هم دارد به نام «باقيات و صالحات» بعداً اين دو را در کنار هم قرار دادند و يکي را حاشيه ديگري گذاشتند. روشن است که اين حرف را نميشود در تفسير قمي مطرح کرد. بنابراين، اين حرف هم حرف درستي نيست.
مطلب يا احتمال سوم اين است که بگوييم شاگرد علي بن ابراهيم -که ابوالفضل عباس است- رواياتي را از علي بن ابراهيم شنيده و آنها را نقل کرده و همان طور که عرض کردم هم سندش را به ابوالجارود دارد هم به ديگران. در حقيقت او آمده و آن رواياتي را که از مشايخ خودش در تفسيرآيات بوده آورده، لکن چون اکثر اين روايات از علي بن ابراهيم است، اين تفسير به تفسير قمي يا علي بن ابراهيم قمي معروف شده است؛ يعني اگر ما از اول تا آخر تفسير احصا بکنيم، اکثرش متعلق به علي بن ابراهيم قمي است.
در بعضي از کتب هم گفتهاند تا اواخر سوره بقره از علي بن ابراهيم است و از آنجا به بعد به ابوالجارود مربوط است. درصورتي که اين طور نيست، زيرا در لا به لاي سُوَر مختلفي که در اين تفسير آمده، گاهي اوقات از ابوالجارود گفته شده و گاهي «حَدَّثني اَبي» آورده و گاهي نيز از مشايخ ديگر نقل شده است. اما ميتوان گفت غالب اين روايات از علي بن ابراهيم است.
همين جا عرض کنم واقعاً گاهي اوقات در بعضي از مسائل بسيار مهم و کليد ي ما و در مسائل فرعي و اعتقادي، روايت هاي معتبري جز آنچه علي بن ابراهيم به حسب اين تفسير نقل کرده، چيز ديگري وجود ندارد. رواياتي که در ذيل آيات «في» آمده روايات مفصّلي است که قضيه فدک را با همه خصوصياتش نقل ميکند.
آن مقداري که من در تفسير علي بن ابراهيم احصاء کردهام، مستند اصليش اين است که بگوييم اين تفسير مرکب از رواياتي است؛ يعني نتيجه عرض من اين است که ما نميتوانيم بگوييم علي بن ابراهيم کتابي به نام تفسير علي بن ابراهيم، داشته است. ممکن است که او رواياتي را که در تفسير آيات بوده يک جا ودر کنار بقيه روايات آورده باشد، اما اين که خودش در مقام اين باشد که کتابي به نام تفسير علي بن ابراهيم داشته باشد، چنين چيزي نيست.
در مورد ابوالجارود ميتوان گفت که او هم کتابي داشته است. بنابر آن چيزي که رجالين گفتهند او اصلاً کتابي معروف به تفسير ابوالجارود داشته است. پس ميتوان گفت شخصي همچون ابوالفضل عباس آمده و از علي بن ابراهيم يا از ابوالجارود يا محمد بن جعفر الرزاز يا احمد بن ادريس و يا محمد بن عبدالله بن جعفر الحميري قمي و افراد ديگري که تعدادشان در اين تفسير شايد به سيزده يا چهارده نفر ميرسد رواياتي نقل کرده است. لذا نميتوانيم بگوييم که نظريه دوم که اين کتاب تلفيقي از تفسير علي بن ابراهيم و تفسير ابوالجارود است حرف درستي است، زيرا بيان کرديم که علي بن ابراهيم کتاب تفسيري نداشته که با کتاب ابوالجارود تلفيق گردد، بلکه کسي آمده و روايات تفسيري که از علي بن ابراهيم و ابوالجارود و ديگران نقل شده، همهي اينها را جمع آوري کرده، لکن چون غالبش مربوط به علي بن ابراهيم بوده، اين کتاب به تفسير علي بن ابراهيم قمي معروف شده است.
علامه مجلسي وقتي در مورد علي بن ابراهيم، ميگويد «لهُ کِتابٌ تفسير» منظورش همين بوده است. زيرا در رجالين نيامده که «لهُ کِتابٌ تفسير». نجاشي ميگويد: «عَلي بنُ اِبراهيمَ بنَ هاشِم، اَبوالحَسَن القُمي ثقَۀٌ فِي الحَديث، ثَبِّت، مُعتَمِدٌ، صَحيحُ المَذهَب سَمِعَ فَاَکثَر وَ صنف کُتُبُا وُ اضرّ في وُسُطِ عُمره» به هر حال اين بزرگوار در وسط عمرش نابينا شد. اين حقيتي است که ما اجمالاً در مورد علي بن ابراهيم به آن رسيدهیم. البته در اين باره بايد بيشتر دقت کرد.
نکته ديگر راجع به خود ابوالفضل عباس است که چرا نامي از خودش در کتب رجالين نيامده است. اگر واقعاً اين کتاب را ابوالفضل عباس جمع آوري کرده و يا اين روايات - به اين مفصّلي - را او نقل کرده، پس چطور ميشود يک راوي که هزاران روايت از علي بن ابراهيم نقل ميکند نامي از خود او نيامده است.
اگر اين دليل ما باشد که هر راوي بايد نامش در کتب رجالي ذکر شود، اين دليل معنا ندارد؛ زيرا شايد از همان اول هم گمان ميکردند اين تفسير از علي بن ابراهيم است، لذا توجهي به ابوالفضل عباس نداشتند. البته مرحوم آقا بزرگ راجع به اولاد ابوالفضل عباس که هر سه پسرش به طبرستان رفتند و مذهب زيديه را در آنجا ترويج دادند در الذريعه مطالبي دارند. ايشان ميگويد که اين ابوالفضل عباس به طبرستان رفت چون در آنجا غالب مردم زيدي مذهب بودند، براي اينکه تفسير علي بن ابراهيم را ترويج کند تفسير ابوالجارود را نيز ضميمه آن کرد و در آنجا منتشر نمود. همان طور که عرض کردم اين حرف در صورتي درست است که تفسير ابوالجارود به صورت مستقل در يک قسمتي ذکر شود؛ اما وقتي در لابه لاي اين تفسير ذکر شده: «حَدَّثَني اَبي قاَل عَلي بي اِبراهيم». اين «قال» ديگر، با اين معنا سازگاري ندارد. اين اجمالي بود از آنچه که در مورد تفسير علي بن ابراهيم توانستيم عرض بکنيم.
سؤال : به هرحال شما در عرصهي فقه استاد هستيد و ما در مورد فقه صحبت ميکنيم. ما در زمان ائمه(علیهم السلام) دو جريان فقهي داشتيم. يکي از آنها جرياني بوده که تقريباً در محور اجتهاد مبتني بر اصول متلقاه است و جريان ديگر اين بود که فقط به حديث ميپرداختند کمترين انديشه عقلي حتي بر محور همان اصول مهم استنباطات، جاري نميکردند. زعماي بخش اول افرادي مانند هشام بن حکم بودند. و سپس طيف بعدي ميآيند که بيشتر شامل محدّثين قمي ميشدند که در آن زمان تقريباً همين جريان اخباري بودند.
ميخواهيم نظر حضرت عالي را در اين رابطه که علي بن ابراهيم را ميتوان در کدام يک از دو جريان قرارداد ارزيابي کنيم. البته قابل ذکر است که ايشان با توجه به شاگرداني مانند: کليني و احمد بن ادريس و بزرگان ديگري همچون علي بن بابويه، تقريباً به سوي همان روش اجتهادي زراره بوده، آيا شما علي بن ابراهيم را در همان دايره اول ارزيابي ميکنيد؛ يعني طرفدار فقه اجتهادي بر محور همان اصولي که خود ائمه(علیهم السلام) القاءکرده بودند يا اينکه طرفدار همان خط مشي حديث و حديث گرايي که بعداً هم گاهي به شکل اخباري تجلي کرد؟
پاسخ: اين موضوع، بحث مفصلي دارد که آيا واقعاً ما اين دو گروه را به عنوان اصحاب ائمه(علیهم السلام) داشتهايم يا نه و آيا اصل اين تقسيم بندي نسبت به زمان ائمه (علیهم السلام) درست است يا نه.
اصلاً اين مسلک اخباريگري و اصوليگري همه، بعد از زمان ائمه طاهرين(علیهم السلام) به وجود آمد. برحسب آنچه ما اطلاع داريم ازمباني اصولي و يا مباني حديثي، نميتوانيم در زمان ائمه(علیهم السلام) اين تقسيم بندي را داشته باشيم؛ يعني نميتوانيم بگوييم زراره از طرفداران اجتهاد بوده و راوي ديگر در طرف ديگر او البته يک نوع جهاد روشني در زمان ائمه(علیهم السلام) بوده که همه اصحاب، آن را قبول داشتند؛ مثلاً ملاحظه کنيد که اخباري، تمسک به ظواهر قرآن را حجت نميدانند؛ يعني ظاهر قرآن را به عنوان حجت قبول ندارند.
آيا علي بن ابراهيم که خودش در اين تفسير، اين همه روايات را نقل کرده و حتي در بعضي از موارد که به عنوان بيان ظاهر آيات و يا به عنوان تفسير آيات (کَشفُ الحِجاب عَن ظاهر آيات) است، ظاهر آيات را حجت ميداند، اين مطلب ميتواند در اين رابطه صدق کند.
اصلاً ائمه (علیهم السلام) اصحابشان را پيوسته به تدّبر در قرآن، استناد به قرآن و اجتهاد در فروع، مطابق با ظواهر آيات قرآن فرا ميخواندند و ما در اين زمينه روايات بسيار فراواني داريم. نمونه ديگر شيخ صدوق است که جمود زيادي بر روايات و ظواهرآنها داشته است، اما ايشان هم از افرادي نيست که ظاهر قرآن را حجت نداند، بلکه در فتواهايش اين همه به ظواهر آيات استناد و استدلال کرده است.
اساساً يکي از راهها براي حل نزاع بين اخباري و اصولي، همين است که ما ببينيم اصحاب ائمه(علیهم السلام) چگونه برخورد ميکردند.
هم چنين وقتي کليني روايات مربوط به عقل را نقل ميکند، عقل را به عنوان يک حجت در رواياتش ذکر کرده است. بنابراين نميتوانيم بگوييم که هر کسي که محدّث شد حتماً اخباري است، بلکه خيلي از محدّثين در رأس فقها هستند؛ مثلاً شما علي بن ابراهيم را به عنوان يک مفسّر قرار ميدهيد در حالي که اخباريها آن را نمیپذیرند. اصلاً اخباريها باب تفسير را به يک معنا بايد ببندند، مگر آن چيزي که در بعضي از روايات از ائمه (علیهم السلام) رسيده است، اما آنان قائلند که محدّث خودش ديگر نبايد اظهار نظر بکند. بنابراين ما علي ابراهيم را در عين اين که محدثي بسيار قوي ميدانيم، اما از تفسيرش چنين بر ميآید که ايشان ريشههاي اصلي اجتهاد را نيز قبول داشتند.
سؤال: اکثر اصحاب ائمه (علیهم السلام) مثل فقهاي امروز، اين مشکل را داشتهاند که گاهي به امام خود گله ميکردند؛ مثلاً يونس بن عبدالرحمان به امام رضا A شکايت ميکرد که عدهاي من را زنديق ميخوانند، آن هم با توجه به آن عظمتي که او داشته، نظر حضرت عالي در اين مسائل چيست؟
پاسخ: در مسائل اعتقادي همين طوراست. زيرا برخي از اصحاب ائمه اطهار (علیهم السلام) اعتقادي داشتند که ديگران اصلاً نميتوانستند آن را درک کنند و بفهمند. اما اين، ربطي به بحث نزاع ندارد. نزاع اصولي واخباري از جمله مسائلي است که بعد از زمان ائمه (علیهم السلام) به وجود آمده و شايد از قرن ششم و هفتم به بعد ايجاد شد؛ يعني اصلاً در زمان ائمه (علیهم السلام) چنين نزاعي نبوده، اما نزاعهاي ديگري وجود داشته است.
سؤال: نظر شما در مورد تفکيک نقل و قولهاي ابوالجارود از اقوال علي بن ابراهيم که هم اکنون در اين زمينه اقداماتي انجام گرفته، چيست؟
پاسخ: به نظر من نبايد تغييري درآنها ايجاد شود. برخي قرائني را ذکر کردندهند مثلاً ميگويند از عبارت«في روايۀ ابو الجارود» پيداست کسي که اين کتاب را جمع آوري ميکرده از آنها نقل قول ميکند؛ يعني در جايي آورده «في روايۀ ابو الجارود» و در جاي ديگر گفته«قال علي بن ابراهيم».
اين که برخيها گفتهاند علي بن ابراهيم و ابوالجارود هر کدام تفسيري داشتهاندو کتاب موجود، تلفيقي از هر دو تفسير است، سخن درستي نيست، بلکه ـ همان طور که قبلاً گفتيم ـ کسي مثل ابوالفضل عباس و شايد شاگرد او، از ابوالفضل عباس شنیده که او روايات علي بن ابراهيم را در ذيل آيات و روايات ابوالجارود و همين طور رواياتي که ديگران داشتهاند ـ يعني در حدوده چهارده يا پانزده نفري که علي بن ابراهيم هيچ وقت از جهت زماني با آنان معاصر نبوده و از آنان نقل نکرده است- همه را يافته و روايات مربوط به تفسير آيات را يکجا جمع کرده است، ولي چون غالب روايات مربوط به علي بن ابراهيم بوده، اين تفسير به تفسير علي بن ابراهيم معروف شده است.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته