موضوع: سوره مبارکه بقره
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۶/۷
شماره جلسه : ۲
چکیده درس
-
خلاصه بحث گذشته
-
چند نمونه از تفسیر اجتهادی آیات قرآن
-
بررسی ترتیب سورهها و کیفیت جمع کردن قرآن
-
دیدگاه محقق خویی(قدسسره) درباره ترتیب سورهها
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
در جلسه گذشته بیان شد که این روش تفسیری که شروع خواهیم کرد روش اجتهادی است و با روش تفسیر قرآن به قرآن تفاوت دارد و نمونههایی از آن را عرض کردیم. برخی نمونههای دیگر را هم عرض کنم تا روشن شود که صناعت اصول و اجتهاد چقدر در تفسیر قرآن دخالت دارد.چند نمونه از تفسیر اجتهادی آیات قرآن
فرق میان علت و حکمت بر حسب معنای مشهور این است که در علت، حکم وجوداً و عدماً دائر مدار آن است؛ یعنی اگر علت بود حکم هست و اگر علت نبود حکم مرتفع میشود، اما حکمت این چنین نیست، که اگر نباشد حکم مرتفع بشود، یک عدهای گفتهاند حجاب برای آن زمانی بوده که زنها از منزل به مسجد میرفتند و مورد اذیت واقع میشدند و اسلام برای اینکه اینها مورد اذیت واقع نگیرند فرمودند از جلباب استفاده کنید، اما در زمان ما که قانون و امنیتی وجود دارد و ایذاء و اذیتی در کار نیست، پس بگوئیم حکم جلباب لزومی ندارد.
این مطلب ناشی از این است که فرق میان علت و حکمت را دقت نکردند، عبارت «فلایؤذین» یکی از آثار است؛ یعنی علت اصلی حجاب چیز دیگری است، حتی در عبارت: «ذلک أدنی أن یعرفن» بحث زیاد است (که ما اینها را در کتاب آیات حجاب در قرآن بحث کردیم و منتشر شده)، لذا اینها عنوان حکمت را دارد و اگر مرتفع بشود، حکم که همان «یدنین علیهن من جلابیبهن» است یک حکمی است که تا روز قیامت به عنوان قضیه حقیقیه است.
البته الآن یک تحقیق دیگری در مباحث اصول داریم و معتقدیم باید علت و حکمت را کنار بگذاریم و ببینیم آیا این حیثیت تقییدیه است یا تعلیلیه؟ حیثیت تقییدیه جزء الموضوع است که اگر مرتفع بشود حکم مرتفع میشود، حیثیت تعلیلیه جزء الموضوع نیست. شما وقتی میگوئید خمر حرام است «لأنه مسکر»، حال اگر کسی اینقدر خمر خورده به حدّی رسیده که اگر یک ظرف بزرگ هم بخورد مست نمیشود، برای این حلال است؟! «لأنه مسکر» عنوان حیثیت تعلیلیه دارد نه تقییدیه. ما در مباحث استصحاب یک تحقیقی داریم که باید به جای علت و حکمت، بحث حیثیت تعلیلیه و حیثیت تقییدیه را مطرح کرد.
در همین جا بحث تفسیر قرآن به قرآن معنا ندارد، شما نمیتوانید بگوئید یک آیه دیگری داریم که «لا یؤذین» را معنا میکند؛ زیرا هیچ آیهای در قرآن وجود ندارد که بخواهد این «لا یؤذین» را معنا کند، تفسیر قرآن به قرآن اینجا نیست اما تفسیر اجتهادی هست و نسبت بین اینها عام و خاص من وجه است.
نمونه دوم: در آیاتی که مباحث غیر فقهی مطرح است، مانند «إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»[2]، «کتب علیکم الصیام لعلکم تتقون»[3]، اصلاً آثاری که برای اعمال خیر و اعمال صالحه و برای ایمان و عمل صالح در قرآن بیان شده که آیات این چنینی هم زیاد داریم. اتفاقاً در سال گذشته به یک مناسبتی یک بحثی بود در اوایل علم اصول (که آقایان هم میگویند اوایل علم اصول مقدماتش هست و فایدهای هم ندارد که خیلی هم فایده دارد)، یک بحث این است که اصلاً آثاری که برای امور اعتقادی، حتی برای اعمالی که انسان انجام میدهد در قرآن و روایات ذکر شده یا آثاری که برای گناه ذکر شده، در آیات قرآن هم متعدد داریم در خود «ذلک بما کسبت ایدیکم»، عذابهای الهی آمده و قرآن میگوید این به خاطر کارهایی است که شما انجام دادید!
یک سؤال مهم این است که این همه کفار دارند گناه انجام میدهند و این عذابها را ندارند، از طرف دیگر مؤمنین این گناهان را انجام نمیدهند و این گرفتاریها را دارند، ما چطور این را حل کنیم؟ در همین بحث الفاظ عبادات محقق اصفهانی(قدسسره) یک مبنایی دارد و بر اساس آن مبنا ایشان میگوید: ما باید قائل شویم که هر آنچه در آیات و روایات به عنوان آثار برای عمل خیر یا اثر برای عمل بد قرار داده شده، این به نحو الاقتضاست نه به نحو علیّت تامه. البته باز نظیر این مبنا با یک بیان دیگری را مرحوم نائینی دارد که ما هر دو مبنا را آنجا مطرح کردیم و مورد بحث قرار دادیم.
وقتی میگوئیم قاعده اصولیه که هر آنچه به عنوان اثر برای عمل خوب یا بد ذکر میشود، این عمل نسبت به آن اثر مرحله اقتضاست و عنوان اقتضا را دارد و خود مرحوم اصفهانی برایش دلیل ذکر میکند، اینطور نیست که مجرد احتمال باشد، بعد چقدر از این سؤالها حل میشود یا پاسخها داده میشود.
شما یادتان هست وقتی زلزلهای آمد در یکی از نقاط، در همین صدا و سیمای ما افرادی آمده و گفتند این به خاطر گناهی است که مردم کردند، یا الآن میگویند این گرانیها به خاطر گناهانی است که مردم کردند. گناه اقتضای عذاب دارد اما اینطور نیست که شارع حتماً به نحو علیت تامه قرار داده باشد. لذا از هر دو طرف نقض دارد. اگر علت تامه باشد مشکل درست میشود اما اگر گفتیم اینها به نحو اقتضاست، میگویند اگر این آیه را بخوانید یا این سوره را بخوانید این فایده را دارد، سوره واقعه را که خواندید این آثار بر رزق و روزی شما دارد، میگویند خواندیم و این اثر را نداشت! یا این اذکار را اگر بگوئید این آثار را دارد، این ترتبها ترتبهای عِلّی و معلولی نیست، بلکه ترتبهای اقتضائی است یعنی مقتضی است اگر مانعی نباشد، اگر جهت دیگری در کار نباشد خداوند این اثر را برایش مترتب میکند.
پس انسان باید با علم اصول به میدان بیاید تا بفهمد وگرنه شما همیشه برایتان این سؤال است که «إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»، برخی از کسانی فحشا و منکر انجام میدهند نماز خوان هستند، میگویند یعنی چه؟ پس آیه را چطور معنا کنیم؟ «تنهی من حیث الاقتضاء»، نه اینکه علیت تامه داشته باشد. لذا این هم نمونه دیگری از دخالت مباحث اصول در تفسیر و عرض کردم باز اگر در ذهنم بیاید نمونههای دیگری را بیان میکنم.
از جمله چیزهایی که در جای خودش اثبات کردیم این است که قرینهی سیاق در کلمات دیگران حجیت دارد، این جمله چون در سیاق آن جمله آمده این معنا را دارد، اما در قرآن اینطور نیست و سیاق به معنای موجبه جزئیه آن هم در بعضی از موارد میتوانیم استفاده کنیم، این هم بحثهایی است که میشود. انسان با این روش اجتهادی و صناعت اجتهادی سراغ بیان و تفسیر آیات بیاید نتیجه خیلی فرق میکند. بنابراین علم اصول بسیار علم پرفایده و پرکاربردی در دین است و هر کسی اصولش واقعاً قویتر باشد، دین شناسیاش و تسلطش بر منابع قویتر خواهد شد.
بررسی ترتیب سورهها و کیفیت جمع کردن قرآن
1. اینکه اول فاتحة الکتاب است، بعد بقره، بعد آل عمران و ... ترتیب این سور در زمان خود پیامبر اکرم(صلیاللهعليهوآله) با نظر و دستور ایشان واقع شده است. جمعی از بزرگان بر این معنا اصرار دارند، مانند مرحوم سید مرتضی، مرحوم خوئی، مرحوم والد ما(قدسسرهم).
2. هر آیهای که میخواست در هر سورهای قرار بگیرد به دستور رسول خدا(صلیاللهعليهوآله) بوده اما اینکه این سوره دوم و آن سوره سوم چیزی بود که حدث بعد وفات النبی(صلیاللهعليهوآله)؛ بعد از اینکه پیامبر از دنیا رفتند، افرادی بعداً گفتند سورههای طوال را اول قرار بدهیم، بعد سورههایی که 200 آیه دارد را قرار بدهیم، بعد مثانی را قرار بدهیم، چون ترتیب قرآن به همین نحو است، بعد مفصلات را قرار بدهیم و بعد بگوئیم همه اینها بعداً واقع شده! یک جمع زیادی از علمای عامه و برخی از علمای خاصه همین نظر دوم را دارند.
به بیان دیگر؛ در بحث کیفیة جمع القرآن، آیا جمع القرآن به دست خود پیامبر(صلیاللهعليهوآله) با همه این خصوصیات و ترتیبی که الآن دارد واقع شد یا نه بعد از پیامبر واقع شد؟ نکتهی مهمی که وجود دارد این است کسانی که میگویند جمع القرآن بعد از پیامبر واقع شد و آن کیفیتی که خودشان بیان میکنند، میگویند افرادی که حافظ قرآن بودند، شهادت میدادند که این آیه جزء قرآن هست، اگر دو شاهد بود قبول میکردند، حتی خود عمر یک آیه آورد و گفت خودم شاهدم و شاهد دیگری نبود قبول نکردند! طبق این قول در بحث جمع القرآن، باید یکی از ادلهی تحریف قرآن قرار داد؛ یعنی میخواهند بگویند اگر کسی نظریه دوم را قائل بشود عادتاً باید مسئله تحریف قرآن را قائل شود و در ضمن بحث تحریف قرآن این مسئله مطرح میشود.
پس این بحث، بسیار مهم است، ما نمیخواهیم بگوئیم برای ما روشن شود که بالاخره این ترتیب و اینکه بعد از سوره فاتحة الکتاب سوره بقره است، بدانیم آیا پیامبر این کار را کرده یا بعد از پیامبر واقع شده، بلکه چه بسا گفته شود اگر بعد از پیامبر واقع شده عادتاً مستلزم تحریف است، نمیگوئیم عقلاً، نمیگوئیم ملازمه عقلیه دارد، بعد از پیامبر هر کسی را صدا میزدند که هر آیهای بلدی بیاور، اگر دو نفر شهادت میدادند که این جزء القرآن بوده قرار میدادند و با شهادت یک نفر قرار نمیدادند و بعد هم گفتند سورههای طولانی را اول قرار بدهیم و بعد هم سورههای 200 آیهای و بعد هم مثانی و هم بعد مفصلات.
از کسانی که همین نظریه را دارد صاحب کتاب التمهید فی علوم القرآن است، ایشان میگوید: این ترتیب سور بعد وفات الرسول بوده، اما مرحوم خوئی در کتاب البیان و همچنین مرحوم والد ما در این کتاب مدخل التفسیر محکم معتقدند که قرآن بتمامه و بجمیع خصوصیاته حتی ترتیب سور به دستور پیامبر(صلیاللهعليهوآله) بوده و در زمان خود پیامبر انجام شده، بعد از زمان پیامبر قرائتهای مختلف شد که آن را هم اشارهای خواهیم داشت.
دیدگاه محقق خویی(قدسسره) درباره ترتیب سورهها
«روی زید بن ثابت قال ارسل إلیّ ابوبکر مقتل اهل یمامه فإذا عمر بن الخطاب عنده»؛ زید میگوید: من در جنگ اهل یمامه رفتم و ابوبکر به دنبال من فرستاد و عمر هم آنجا بود، «قال ابوبکر إن عمر أتانی»؛ ابوبکر گفت عمر میگوید: «إن القتل قد استحر یوم الیمامه بقراء القرآن»؛ قراء قرآن زیادی در جنگ یمامه کشته شدند و «انی اخشی أن یستحر القتل بالقراء بالمواطن» (در بعضی از نقلها دارد که در یک جا 40 تا و در یک جا 400 نفر از حافظین قرآن کشته شدند)؛ من خوف این را دارم که بقیه قراء قرآن هم که حافظ هستند از بین بروند، «فیذهب کثیرٌ من القرآن»؛ و چیزی از قرآن باقی نماند.
«إنی أری أن تأمر بجمع القرآن»، عمر به ابوبکر میگوید: تو به عنوان حاکم به جمع کردن قرآن امر کن، زید بن ثابت میگوید: من هم رفتم آنجا و گفتم «کیف تجعل شیئا لم یفعله رسول الله(صلیاللهعليهوآله)؟»؛ تو میخواهی کاری کنی که پیامبر انجام نداده؟ یعنی جمع القرآن در زمان پیامبر نبوده، عمر گفت «هذا والله خیرٌ»؛ یعنی چیزی بوده که عمر فهمیده و پیغمبر نفهمیده! این خیر است و کار خوبی است!
واقعاً خود اهلسنت چه بلایی سر این کتاب آوردند؟ اینها که شعارشان حسبنا کتاب الله است، خودشان بر این کتاب چیزی باقی نگذاشتند، «فلم یزل عمر یراجعی»؛ عمر میآمد سراغ من به زید میگفت این کار را انجام بده، «و رأیت فی ذلک التی رأی عمر»؛ میگوید من هم دلم همان باوری را پیدا کرد که عمر پیدا کرده بود، «قال ابوبکر إنک رجلٌ شابٌ عاقلٌ لا نتهمک»؛ تو یک شخص جوان و عاقلی هستی و ما به تو تهمتی نمیزنیم، «لقد کنت تکتب الوحی»؛ تو وحی را برای پیامبر مینوشتی، «فتتبع القرآن»؛ تتبع کن ببین قرآن دست چه کسانی است و از هر کسی آیاتش را بگیر، «فاجمعه»؛ همهاش را جمع کن.
بعد میگوید: «فوالله لو کلفونی نقل جبلٍ من الجبال ما کان اثقل علیّ مما امرنی من جمع القرآن»؛ اگر ابوبکر به من میگفت کوهها را جابجا کن برایم سنگینتر نبود از امری که حالا به من کرده، باز زید به ابوبکر میگوید: «کیف تفعلون شیئاً لم یفعله رسول الله»؛ پیغمبر این کار را نکرد شما چرا میخواهید انجام بدهید؟ «قال والله خیر»، دوباره ابوبکر هم حرف عمر را زده، «فلم یزل ابوبکر یراجعنی حتی شرح الله صدری»؛ زید میگوید ابوبکر اینقدر به من اصرار کرد که من هم همان باوری که خود ابوبکر داشت را پیدا کردم.
«فتتبعت القرآن اجمعه من العسب و اللخاف» (سنگهای سفید خاک) گفته من از پوستههای برگهای خرما و سنگهای مخصوص «و صدور الرجال»، ببینید منبعش را هم میگوید، یک مقدار در جریدههای نخل بوده، یک مقدار در لخاف بوده و هم یک مقدار هم در صدور رجال بوده، «حتی وجدتُ آخر سورة التوبة مع ابی خزیمة الانصاری لم اجدها مع احدٍ غیره»؛ ابوخزیمه انصاری گفت آیه آخر سوره توبه فقط پیش من است، فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت ... حتی خاتمة براءة، فکانت الصحف عند ابیبکر حتی توفّاه الله» تا اینکه مُرد، «ثم عند عمر»، میگوید همه صحف را جمعآوری کردم و به ابوبکر دادم و ابوبکر هم به عمر داد و عمر هم بعداً به دخترش حفصه داده، این یک روایتی است که صحیح بخاری نقل میکند.[5]
مجال نیست تمام روایات را در درس بخواند، 22 روایت هست و بعد مرحوم خوئی میگوید: اینجا 12 اشکال دارد و هر اشکالش هم خودش یک مقداری توضیح لازم دارد که مرحوم والد ما هم اکثر آن اشکالات را در کتاب مدخل التفسیر آوردند.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
[1]. سوره احزاب، آیه 59.
[2]. سوره عنکبوت، آیه 45.
[3]. سوره بقره، آیه 183.
[4]. البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص156.
[5]. «حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَعْدٍ حَدَّثَنَا ابْنُ شِهَابٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ السَّبَّاقِ أَنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ - رضى الله عنه - قَالَ أَرْسَلَ إِلَىَّ أَبُو بَكْرٍ مَقْتَلَ أَهْلِ الْيَمَامَةِ فَإِذَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عِنْدَهُ قَالَ أَبُو بَكْرٍ - رضى الله عنه - إِنَّ عُمَرَ أَتَانِى فَقَالَ إِنَّ الْقَتْلَ قَدِ اسْتَحَرَّ يَوْمَ الْيَمَامَةِ بِقُرَّاءِ الْقُرْآنِ وَإِنِّى أَخْشَى أَنْ يَسْتَحِرَّ الْقَتْلُ بِالْقُرَّاءِ بِالْمَوَاطِنِ ، فَيَذْهَبَ كَثِيرٌ مِنَ الْقُرْآنِ وَإِنِّى أَرَى أَنْ تَأْمُرَ بِجَمْعِ الْقُرْآنِ . قُلْتُ لِعُمَرَ كَيْفَ تَفْعَلُ شَيْئًا لَمْ يَفْعَلْهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - قَالَ عُمَرُ هَذَا وَاللَّهِ خَيْرٌ . فَلَمْ يَزَلْ عُمَرُ يُرَاجِعُنِى حَتَّى شَرَحَ اللَّهُ صَدْرِى لِذَلِكَ ، وَرَأَيْتُ فِى ذَلِكَ الَّذِى رَأَى عُمَرُ . قَالَ زَيْدٌ قَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّكَ رَجُلٌ شَابٌّ عَاقِلٌ لاَ نَتَّهِمُكَ ، وَقَدْ كُنْتَ تَكْتُبُ الْوَحْىَ لِرَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - فَتَتَبَّعِ الْقُرْآنَ فَاجْمَعْهُ فَوَاللَّهِ لَوْ كَلَّفُونِى نَقْلَ جَبَلٍ مِنَ الْجِبَالِ مَا كَانَ أَثْقَلَ عَلَىَّ مِمَّا أَمَرَنِى مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ قُلْتُ كَيْفَ تَفْعَلُونَ شَيْئًا لَمْ يَفْعَلْهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - قَالَ هُوَ وَاللَّهِ خَيْرٌ فَلَمْ يَزَلْ أَبُو بَكْرٍ يُرَاجِعُنِى حَتَّى شَرَحَ اللَّهُ صَدْرِى لِلَّذِى شَرَحَ لَهُ صَدْرَ أَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ - رضى الله عنهما - فَتَتَبَّعْتُ الْقُرْآنَ أَجْمَعُهُ مِنَ الْعُسُبِ وَاللِّخَافِ وَصُدُورِ الرِّجَالِ حَتَّى وَجَدْتُ آخِرَ سُورَةِ التَّوْبَةِ مَعَ أَبِى خُزَيْمَةَ الأَنْصَارِىِّ لَمْ أَجِدْهَا مَعَ أَحَدٍ غَيْرَهُ ( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ ) حَتَّى خَاتِمَةِ بَرَاءَةَ ، فَكَانَتِ الصُّحُفُ عِنْدَ أَبِى بَكْرٍ حَتَّى تَوَفَّاهُ اللَّهُ ثُمَّ عِنْدَ عُمَرَ حَيَاتَهُ ثُمَّ عِنْدَ حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ.» صحیح البخاری، ج16، ص467، ح4986.
نظری ثبت نشده است .