قرآن و مشروعيت جهاد ابتدايی
۰۲ بهمن ۱۳۹۵
۱۷:۲۲
۲,۳۴۳
چکیده :
نشست های علمی
چکيده
يکي از مباحث مهم تفسيري، فقهي و تاريخي در دين مبين اسلام، بحث «جهاد» است که در کتب فقهي به نام کتاب الجهاد شناخته مي شود و فروع بسيار مهمي دارد.در گستره اين بحث مهم، بحث « جهاد ابتدايي » يکي از جستارهاي پربحث و چالش برانگيز در عصر غيبت به شمار ميرود؛ بحثي که فهم نادرست آن باعث شده است برخي آن را دستاويز حمله به دين اسلام قرار دهند و آن را دين جنگ معرفي کنند، درحالي که طبق نظر اسلام، اصل نه صلح است و نه جنگ، بلکه مسئله به اختلاف موارد گوناگون است.
باوجوداين، اصل مشروعيت جهاد ابتدايي از مسائل اجماعي اسلامي است که دلايل عقلي و نقلي فراواني بر اقامه آن وارد شده است.
نوشتار حاضر پس از تبيين اهداف اسلام از برپايي جهاد ابتدايي، به بررسي آيات و نقل و نقد نظر موافقان و مخالفان جهاد ابتدايي دراين باره ميپردازد. گفتني است ادله ديگر همچون اجماع و ضرورت ديني و ادله روايي متعددي دراين باره ارائه شده است، ولي موضوع مقاله پيش رو فقط بررسي ادله قرآني جهاد ابتدايي ميباشد.
جهاد, جهاد ابتدايي, جهاد دفاعي, کتاب الجهاد, صلح و جنگ در اسلام
مقدمه
بر اساس تقسيم فـقهي و تـفسيري مشهور فقيهان و مفسران، در اسلام دو نوع جهاد هست که عبارتاند از «جهاد دفاعي» و «جهاد ابتدايي». روشن است که جهاد دفاعي، به همان مقابله و پيکار مسلمانان با کافران ذمي و غيرذمي، مشرکان و يـاغيان مـهاجم بـه سرزمينهاي اسلامي اطلاق ميشود کـه بـهقصد تـعدي و تجاوز به جان و ناموس مسلمانان، تصرف زمين و خانه و غصب اموال، املاک، مستغلات و داراييها يا اخراج مسلمانان از موطن و سرزمين اسلامي انجام شـده اسـت.امـا براي جهاد ابتدايي، تعريف دقيق و جامعي در کلمات فـقها و مـفسران، ذکر نشده است و اگر هم ذکر شده باشد، حدود و ثغور آن بهخوبي بيان نشده است؛ ازاينرو اکنون دو تعريف اجمالي مـطرح مـيشود تـا درادامه مقاله و با بررسي ادله جهاد ابتدايي، به تعريف دقيق و جـامعي ازميان اين دو تعريف برسيم يا به تعريف سوم دست يابيم.
تعريف نخست جهاد ابتدايي، دو قيد دارد؛ بدينبيان که جـهاد ابـتدايي، بـه آغازگري جهاد ازسوي مسلمانان، ضد کافران و مشرکاني اطلاق ميشود که ازنـاحيه آنـان نهتنها «تهاجم بالفعل»، بلکه حتي «تهاجم بالقوه» نيز وجود نداشته باشد؛ بدينمعناکه حتي ترس هجوم نـيز ازجـانب کـفار و مشرکان، ضد مسلمانان وجود نداشته باشد؛ يعني مشرکان و کافران حتي مشغول فـتنهانگيزي و تـوطئه نـيز نباشند.
از کلمات برخي فقها، قيد نخست و از کلام برخي ديگر، هر دو قيد استفاده ميشود (جـصاص، 1415، ج3، ص65/ قـرطبي، 1405، ص353-354).
تـعريف دوم جهاد ابتدايي، به آغازگري جهاد ازسوي مسلمانان، ضد کافران و مشرکاني اطلاق ميشود کـه ازنـاحيه آنان هرچند «تهاجم بالفعل» وجود نداشته باشد، ولي «تهاجم بالقوه» وجود داشته باشد؛ بـدينمعناکه زمـينه فـتنهانگيزي و جنگافروزي آنان و اشتغال به توطئهچيني ضد مسلمانان وجود دارد يا درحالانجام است.
دربرابر تقسيم دوگـانه مـشهور به ابتدايي و دفاعي، دو ديدگاه وجود دارد: گروه نخست، هرچند اصل تقسيم مشهور را پذيرفتهاند، مـدعياند کـه حـقيقت جهاد ابتدايي به جهاد دفاعي بازميگردد؛ زيرا ازنظر ايشان، تشريع جهاد ابتدايي براي دفاع از ديـن و دعـوت الهي بوده است؛ ازاينرو جواز آن مقيد به مخاطرهافتادن دين توسط کافران و مـشرکان بـوده و اسـلام نسبت به حمله بر کفار و مشرکاني که اذيت، آزار و نقشهاي ندارند، اجازه مطلق صادر نکرده اسـت (طـباطبايي، 1417، ج2، ص66/ مـطهري، 1372، ج1، ص51)؛ پس بايد بررسي شود آيا اين مدعا مقرون به صحت است يا خير؟
بـرخي ديـگر همچون صاحب تفسير المنار، اساساً تقسيم مشهور را تقسيم درستي نميدانند و از ريشه منکر وجود جهاد ابتدايي مـيشوند؛ بـا اين ادعا که:
از آيات قرآن استفاده ميشود که جهاد فقط در فرضي جـايز اسـت که کافران و مشرکان به مسلمانان حمله کـنند و درايـنصورت اسـلام اجازه دفاع و مقابله به مسلمانان داده است و تـمام آيـات جهاد فقط درمورد جهاد دفاعي است؛ حتي تمام جنگهايي که پيامبر اکرم(صلی الله عليه و آله) داشـته، دفـاعي بوده است (ر.ک: صالحي نجفآبادي، 1394، ص31).
بـرخي پيـروان اين نـگرش، پا را فـراتر از انـکار وجود جهاد ابتدايي گذاشتهاند و مدعي شـدهاند:
آنـچه فقها گفتهاند اين است که جهاد اصلي در اسلام اين است که ديـن بـا جنگ ابتدايي و قدرت اسلحه بر مـردمي که اسلام را قبول نـدارند، اگـرچه بيآزار باشند، تحميل شود و ايـن يـک تکليف الهي است... درحاليکه آنچه در قرآن و سيره پيامبر(صلی الله عليه و آله) هست، اين است که... جـنگ ابـتدايي با کفار بيآزار تحريم شـده اسـت... بـه اين نتيجه رسـيدم کـه جهاد بهگونهاي که در قـرآن و سـيره پيامبر(صلی الله عليه و آله) هست، با آنچه فقها در متون فقهي نوشتهاند، در دو قطب مخالف قرار دارند (همان، ص11).
ايـن ادعـاها بهدلايل گوناگون باطل است؛ ازجمله ايـنکه بـرخي از جنگهاي پيـامبر اکـرم(عليه السلام) دفـاعي نبود، بلکه ابتدايي بـود. ديگر اينکه با استناد به آيات و روايات، ثابت خواهد شد که اين نوع جهاد، نـهتنها در اسـلام مشروع است، بلکه در برخي موارد واجـب نـيز هـست؛ بـرايناساس آنـچه فقهاي عظام نـسبت بـه جهاد ابتدايي فرمودند، کاملاً برگرفته از قرآن کريم بوده و هست و ادعاي مدعي خلاف قرآن است.
در جهاد ابـتدايي دو مـقام مـطرح ميشود؛ مقام نخست، اصل مشروعيت و وجوب اقـامه جـهاد ابـتدايي در اسـلام؛ مـقام دوم، لزوم يـا شرطيت اذن معصوم در اقامه جهاد ابتدايي.
در مقام نخست، دو نظريه وجود دارد:
نظريه نخست، نظر نوادري که منکر اصل جهاد ابتدايي در اسلام شدند و فقط جهاد دفاعي را برگرفته از آيات قرآن مـيشمارند. بر پايه نظر اين عده، ديگر نوبت به مقام دوم نميرسد که آيا اذن معصوم(عليه السلام) در جهاد ابتدايي لازم است يا خير؟
نظريه دوم، نظر مشهور فقها که جهاد ابتدايي را در اسلام از امور مشروع و واجب ميدانند. روشـن اسـت که دراينصورت، مجال مقام دوم بهدست ميآيد که آيا اذن معصوم(عليه السلام) در جهاد ابتدايي شرط است يا حتي به اذن فقيه نيز نياز ندارد و بنابر نظر عموم مسلمانان است.
در مقاله پيش رو، فقط از مـقام نـخست بحث ميشود و بحث از مقام دوم، مجال ديگري ميطلبد. سير مطالب نوشتار حاضر بدينصورت است که ابتدا بهعنوان بحث مقدماتي، از اهداف اسلام از تشريع جهاد ابـتدايي بـحث ميکنيم. سپس آيات جهاد، بـحث و بـررسي ميشود. آنگاه از اينکه اين آيات منسوخ شدهاند يا منسوخ نشدهاند بحث ميشود و درنهايت نتيجه و جمعبندي مباحث ارائه ميشود.
1. اهداف اسلام از تشريع جهاد ابتدايي
بهطور مـسلّم در اقـامه جهاد ابتدايي، مسئله کـشورگشايي، قـدرتطلبي و شوکتخواهي شخصي يا حکومتي محل نزاع نيست، ولي آنچه محل نزاع است اينکه آيا اسلام، جهادي باعنوان دعوت کفار و مشرکان به اسلام دارد يا خير؟
بيشک اصل اوليه در حرکت اسلام، بر پايه دعـوت و فـراخوان بوده است، نه جنگ و ستيز؛ دعوتي چندمرحلهاي که نخستين آن، فراخواني پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) يا ائمه معصوم(عليهم السلام) از مشرکان و کافران براي تسليمشدن دربرابر خداوند يکتا بود. دعوتي براي اعلاي کلمه توحيد و اعـزاز اسـلام. دعوتي بـدون حمله و با لشکرکشي مشروط. دعوتي گام به گام و مستند به آيات قرآن.
پس از سير مراحل دعوت اسلامي، اذن بـر جهاد صادر شد؛ جهادي چندمرحلهاي و گامبهگام و مستند به آيات قرآن کـه سـير اجـمالي مراحل آن عبارتاند از: مرحله نخست، اجازه و اذن بر جنگ و مقاتله با آزاردهندگان، شکنجهگران و تحريمکنندگانِ نومسلمانان مظلوم که در آيه 39 سـوره مـبارکه حج، شرح آن آمده است؛ مرحله دوم، وجوب جنگ و مقاتله که در آيات 190 تا 195 سوره مـبارکه بـقره بـيان آن آمده است.
پس از پذيرش اصل وجود جهاد ابتدايي در قالب دو تعريف يادشده، اين پرسش مطرح ميشود کـه اساساً هدف از چنين جهادي در اسلام چيست و به چهدليل جهاد ابتدايي تشريع شده است؟
پاسـخ اينکه در قرآن کريم و روايـات مـعصومان(عليهم السلام) اهدافي براي اقامه جهاد ابتدايي اشاره شده است که بهاختصار عبارتاند از:
هدف نخست، ريشهکني شرک؛ مستفاد از فراز «حَتَّى لاَتَکونَ فِتْنَةٌ» در آيه 191 سوره بقره و روشن خواهيم ساخت که فتنه بهمعناي توطئه نـيست، بلکه بهمعناي شرک است؛
هدف دوم، حاکميت دين الهي دربرابر حاکميت خواهشهاي نفساني؛ مستفاد از فراز «وَ يکونَ الدِّينُ للهِ» در آيه 191 سوره بقره؛
هدف سوم، احياي مراکز توحيدي و عبادي الهي دربرابر مراکز فساد و فـحشا؛ مـستفاد از آيه «لَوْ لَادَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يذْکرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ» در آيه 40 سوره حج؛
هدف چهارم، عزت و عظمت اسلام و ذلت شرک که با جهاد محقق مـيشود؛ مـستفاد از روايت حضرت زهرا(سلام الله عليها) که فرمود: «وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ» (ر.ک: صدوق، 1413، ج3، ص567)؛
هدف پنجم، سامان امور دين و دنيا و رفع آشفتگيهاي عقيدتي که در روايات اشاره شده است؛ مستفاد از روايت امير مؤمنان( که فـرمود: «إِنَّ اللهَ فَرَضَ الْجِهَادَ وَ عَظَّمَهُ وَ جَعَلَهُ نَصْرَهُ وَ نَاصِرَهُ وَاللهِ مَا صَلَحَتْ دُنْيا وَ لَادِينٌ إِلَّا بِهِ» (ر.ک: حرّ عاملي، 1409، ج15، ص15).
2. تبيين و تحليل آيات جهاد
فرع ديني «جهاد ابتدايي» نهتنها به اتفاق فريقين يکي از فـرايض و واجـبات کـفايي اسلام است، بلکه علاوه بـر وجـوب کـفايي، رکني از ارکان اسلام نيز خوانده شده است تاآنجاکه صاحب جواهر (ر.ک: نجفي، 1404، ج21، ص8.) و حتي پيش از ايشان ابنسعيد حلّي، مسئله وجوب جهاد ابتدايي را هـمانند مـسائل ضـروري دين اسلام دانستهاند (ر.ک: حلّي، 1405، ج1، ص233). مسئلهاي که مهمترين دليـل بـر وجوب کفايي آن، آيات قرآن است. البته مستند مشروعيت و وجوب کفايي جهاد ابتدايي، فقط آيات شريفه نيستند، بلکه اجماع و ضـرورت ديـني و نـيز روايات متعدد نيز قابل اشارهاند، ولي مقاله حاضر فقط به بـررسي آيات دراينباره ميپردازد.
در بحث آيات، نخست بايد سير تشريع فرع ديني جهاد بررسي شود و سپس استدلال به آيـات تـبيين شـود.
1ـ2. سَير تشريع آيات جهاد در قرآن
باتوجهبه تعدد آيات قرآن درباب جـهاد، مـشهور فقها معتقدند اين آيات بر وجوب جهاد ابتدايي دلالت دارند؛ هرچند قول شاذ و نادري نيز عکس ايـن مـطلب را اسـتفاده کرده است. البته همه فروع ديني در مدينه تشريع نشد، بلکه بعضي از آنـها هـمچون مـسئله اذن در جهاد، پيش از هجرت به مدينه و در مکه تشريع تدريجي آن آغاز شد، سپس همچون مسئله خـمر و ربـا، سـاير مراحل تشريع تدريجي آن در مدينه تکميل گرديد.
در موضوع جهاد، دو تقسيم درميان کلمات فقها و مـفسران بـراي مراحل تشريع جهاد ابتدايي بهچشم ميخورد؛ تقسيم نخست، در کلمات علامه طباطبايي ديده مـيشود کـه آيـات جهاد دومرحلهاي دانسته شده است. مرحلهاي که قتال غيرمشروع و مرحلهاي که قتال مشروع بـوده اسـت (ر.ک: طباطبايي، 1417، ج2، ص64).
تقسيم دوم، تقسيمي گستردهتر که در کلمات برخي ديگر آمده است و پنج مـرحله دارد؛ 1. مـرحله لزوم کـف و خودداري از قتال؛ 2. مرحله اذن در قتال؛ 3. مرحله وجوب جهاد دفاعي؛ 4. مرحله ترغيب به جهاد ابتدايي؛ 5. مرحله وجـوب جـهاد ابتدايي.
1ـ1ـ2. دوران عدم مشروعيت جهاد ابتدايي
طبق تقسيمبندي علامه طباطبايي و با اضـافات نـويسنده، در نـخستين مرحله که قتال و جهاد مشروع نبوده، خداي تبارک و تعالي به مسلمانان دستور فرمود دربرابر اذيـتها و آزارهـا صـبر کرده، از جنگ خودداري کنند که آيات آن عبارتاند از:
ـ «لَکمْ دِينُکمْ وَلِي دِينِ» (کافرون: 6)؛ بـر مـجازنبودن جنگ دلالت دارد.
ـ «وَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً» (مزمل: 10)؛ به صبر بر اذيتهاي کفار امر فـرموده اسـت.
ـ «أَلَمْتر إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ کفُّواْ أَيدِيکمْ» (نساء: 77)؛ به جنگنکردن با کفار دسـتور مـيدهد.
ـ «فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يأْتِي اللهُ بِأَمْرِهِ» و «وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» (بقره: 109ـ110)؛ به عفو، مدارا و دعوت بـه ديـن، نماز و زکات امر ميفرمايد.
اين مرحله سيزده سال طول کشيد.
2ـ1ـ2. دوران مشروعيت جهاد ابـتدايي
طـبق تقسيمبندي علامه طباطبايي (ر.ک: همان، ص65ـ66) و بـا اضـافات نويسنده، در دومـين مـرحله کـه به قتال امر شده است، هـشت دوره وجـود دارد که پنج دوره در کلمات علامه طباطبايي آمده است و سه دوره با اضافات، مـختار نـويسنده است و عبارتاند از:
ـ فراز «أُذِنَ لِلَّذِينَ يـقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» (حج: 39)؛ مـجرد اذن بـر جهاد و رفع منع از جنگ بـا خـصوص مشرکان مکه صادر شده است.
ـ فراز «وَ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» (بـقره: 190)؛ دالّ بـر وجوب قتال با خصوص مـشرکان مـکه اسـت که با مـسلمانان مـقاتله ميکنند.
ـ فراز «قَاتِلُواْ الَّذِيـنَ لاَيـُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لاَ بِالْيوْمِ الآخِرِ وَ لاَيحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاَيدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتـُواْ الْکـتَابَ حَتَّى يعْطُواْ الْجِزْيةَ عَن يدٍ وَ هـُمْ صـَاغِرُونَ» (توبه: 29)؛ بـه جـهاد ابـتدايي با اهل کتاب مـربوط است.
ـ فراز «وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً کمَا يقَاتِلُونَکمْ کافَّةً» (توبه: 36)؛ به جهاد با عموم مشرکان مـربوط اسـت و اختصاصي به مشرکان مکه ندارد.
ـ فراز «قاتِلُواْ الَّذِينَ يلُونَکم منَ الْکفَّارِ وَ لِيجِدُواْ فيکمْ غلْظَةً» (توبه: 123)؛ به قتال با مطلق کفار مربوط است؛ اعم از مشرکان و اهل کتاب.
ـ فراز «کتِبَ عَلَيکمُ الْقتَالُ وَ هُوَ کرْهٌ لَکمْ وَ عَسَى أَنْ تَکرَهُوا شَيئًا وَ هُوَ خَيرٌ لَکمْ» (بقره: 216)؛ با لفظ «کُتِبَ» آمده است و دلالت آن از صيغه امر قويتر است؛ زيرا ظهور جمله خبريه در مقام انشا در وجوب، قويتر است و در «کتِبَ عَلَيکمُ الْقِتَالُ»، بر خلاف فراز «وَ قَاتِلُوهُمْ» در آيه 193 سوره بقره، متعلقي ذکر نشده و دستور ثبتشدهاي است.
ـ فراز «يا أَيهَا النَّبِي حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يکنْ مِنْکمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يغْلِبُوا مِائَتَينِ وَ إِنْ يکنْ مِنْکمْ مِائَةٌ يغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ کفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ» (انفال: 65)؛ دالّ بر ترغيب مردم براي شرکت در جهاد به اينکه چون خدا جهاد را واجب فرموده است، پس اگر جهادگران بيست نفر باشند، بر دويست نفر غلبه ميکنند.
ـ آيه «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَکمْ إِذَا قِيلَ لَکمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآخِرَةِ إِلا قَلِيلٌ» (انفال: 38)؛ دالّ بر حرکت و بسيج در راه خدا و مذمت سستي و کندي در اين مسير است.
ـ فراز «وَ مَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِينفِرُواْ کآفَّةً فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَ لِينذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (توبه: 122)؛ دالّ بر اين است که برخي مؤمنان براي جهاد و برخي براي دينشناسي کوچ کنند.
بنابر نظر مستفاد علامه طباطبايي از آيات قرآن درباره جهاد، نتيجه گرفته ميشود که بر اساس فراز «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ الله الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذَلِک الدِّينُ الْقَيمُ» (روم: 30)، دين مبين اسلام مبتني بر فطرت بوده و تمام سعادت شخصي، اصلاح اجتماعي، سياسي و... بشر به اين دين قيم وابسته است؛ ازاينرو طبق فراز «شَرَعَ لَکم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَينَا إِلَيک وَ مَا وَصَّينَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ» (شوري: 113)، اقامه دين توحيدي و نهفقط بيان و ابلاغ، از اهم حقوق بشرو وظايف مهم انبياست؛ درنتيجه بنابر فراز «وَلَوْ لَا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِيعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يذْکرُ فِيهَا اسْمُ الله» (حج: 40)، دفاع از دين، حق فطري دومي است که بر اقامه دين مترتب ميباشد؛ بنابراين طبق فراز «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکم لِمَا يحْييکمْ» (انفال: 24)، جهاد اگرچه در ظاهر سبب جنگ، خونريزي و خرابي ميشود، ولي درحقيقت باعث حيات انسانيت و بشريت است؛ زيرا شرک سبب هلاک انسانيت و مرگ فطرت انساني ميشود؛ پس جهاد ابتدايي نهتنها دفاع از حق مسلمانان، بلکه دفاع از حق فطري انسانيت براي اماته شرک و اعلاي کلمه حق ميباشد و روشن است که وعده استخلاف خليفةالهي در روي زمين که در آيه 55 سوره نور آمده است، محقق نميشود، مگر با جهاد و قتال با دشمنان دين الهي تا ديگر شرک و کفر نباشد (همان، ص66).
2. کيفيت استدلال به آيات جهاد در قرآن
اينک پس از بيان مراحل تشريع آيات جهاد، بايد دلالت آيات مربوط به جهاد در موضوع جهاد ابتدايي در قالب تقريباً هفت طايفه روشن شود؛ طوايفي از آيات 190 تا 195 سوره مبارکه بقره، آيات 36 تا 40 سوره مبارکه انفال، آيه 55 سوره مبارکه نور، آيه 41 سوره مبارکه حج، آيه 216 سوره مبارکه بقره، آيه 84 سوره مبارکه نساء، آيات 71 تا 77 سوره مبارکه نساء و آيات 1 تا 16 سوره مبارکه توبه.
محور بحث در نوشتار حاضر، طايفه نخست است. طايفه نخست، آيات دالّ بر جهاد ابتدايي شامل آيات 190 تا 195 سوره بقره ميباشد که بنابر نظر برخي، استدلال به آنها فقط بر جهاد دفاعي جايز است. اين عده براينباورند که آيات مذکور، بهصورت تدريجي نازل شدهاند و بعضي از آيات، ناسخ برخي ديگرند، ولي بنابه نظر عدهاي، فقط بر وجوب جهاد ابتدايي ضدمشرکان مکه دلالت دارد و طبق نظر برخي ديگر، بر اساس اين آيات، مطلقاً جهاد ابتدايي مشروع است که بايد بررسي شود آيا نظر ديگري وجود دارد يا خير. طايفه نخست، مهمترين طايفه است که در مقاله پيش رو بررسي ميشوند. تفصيل اين شش آيه و فرازهاي مهم آن در ذيل اشاره ميشود.
1ـ2ـ2. آيه 190 سوره بقره
خداوند متعال در آيه 190 سوره بقره ميفرمايد:
«وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ وَ لَاتَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَايحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»: و در راه خدا [و براي اعلاي کلمه الله] با مشرکاني جهاد کنيد که دائم درصدد کشتار شما برخاستند، لکن مطلقاً از حد تعدي و تجاوز نکنيد که خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.
در اين آيه سه فراز مهم وجود دارد که عبارتست از:
اول. «وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللهِ». اين آيه اصل وجوب جهاد را بيان ميکند؛ جهادي که بايد در راه خدا باشد، نه در راه کشورگشايي، زمينگشايي، حکمراني، قدرتطلبي و شوکتخواهي شخصي يا حکومتي.
دوم. «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ». اين قسمت از آيه مهمترين فراز است و در کلمات مفسران درباره آن سه احتمال نقل شده است:
احتمال نخست، صله و موصول در مقام شرط يا بهمنزله شرط بوده و داري مفهوم است؛ يعني اگر مشرکان مکه با شما جنگ کردند، شما نيز با ايشان جنگ دفاعي کنيد و اگر با شما جنگ نکردند، شما نيز حق جنگ نداريد. اين نظر صاحب کتاب جهاد در اسلام است (صالحي نجفآبادي، 1394، ص20).
احتمال دوم، فراز مذکور به دو مؤيد روايي (ر.ک: سيوطي، 1404، ج1، ص205/ نيز ر.ک: راوندي، 1405، ج1، ص339)، قيد احترازي است؛ بدينبيان که شما فقط با جنگاوراني که با شما جنگ دارند، قتال کنيد و با پيرمردها، زنها، بچهها و کساني که با شما جنگ نميکنند، کاري نداشته باشيد. اين نظر فاضل مقداد است (ر.ک: سيوري، 1425، ج1، ص343).
درميان اين سه احتمال، احتمال نخست، خلاف ظاهر آيه است و سه اشکال دارد؛ اشکال نخست، فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» شرط يا بهمنزله شرط نيست؛ زيرا اگر چنين بود، بايد بهلحاظ ادبي گفته ميشد: «إن قاتلوکم»، بلکه ظهور در عنوان مشير دارد.
اما احتمال دوم اگرچه توسط علامه طباطبايي بهدليل مفاعله و طرفينيدانستن فعل «قَاتِلُوا» رد شده است، ولي بر خلاف نظر ايشان، گاهي مفاعله ازباب طرفين نيست؛ مانند مضاربه و اين احتمال بدينجهت مردود است که لازمه احترازيبودن فراز «الَّذِينَ يُقَاتِلُونَکمْ» آن است که فراز «وَ لَاتَعْتَدُوا» تأکيد و تکرار باشد و روشن است که تأکيد و تکرار، خلاف اصل است.
پس طبق نظر مختار، احتمال سوم به دو قرينه که در کلمات مفسران نيامده است، مطابق با ظاهر آيه شريفه ميباشد؛ يعني خداوند متعال بهجاي اينکه بفرمايد: «با کفار بجنگيد»، عنواني را که حکمت براي امر به قتال است، بيان ميکند. قرينه نخست، اطلاق فراز آيه بعدي است که ميفرمايد هرجا مشرکان مکه را يافتيد، بکُشيد: «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»؛ يعني «چه آنها با شما جنگ بکنند و چه نکنند، هرجا آنها را يافتيد، بکُشيد»؛ بهعبارتديگر تعبير به «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» ظهور در اين دارد که هرجا آنان را يافتيد، ولو با شما مقاتله نکنند.
قرينه دوم، فراز «وَ لَايزَالُونَ يقَاتِلُونَکمْ حَتَّى يرُدُّوکمْ عَنْ دِينِکمْ» حاکي از اين امر ميباشد که فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ»، عنوان مشير است؛ يعني کفار و مشرکان کسانياند که دائماً هرجا باشند، درصدد برگرداندن شما از ديناند؛ اعم از اينکه بالفعل با شما بجنگند يا نجنگند و آنچه جهاد را جهاد ابتدايي ميکند اينکه کفار، بالفعل حمله نکنند، بلکه چون آنها هميشه درصدد قتالاند، بايد با آنها جهاد ابتدايي کرد؛ ازاينرو بر خلاف جهاد دفاعي، جهاد ابتدايي نيازمند تشريع است و اين فراز قرينه خوبي بر جهاد ابتدايي ميباشد.
سوم. «وَ لَاتَعْتَدُوا». معناي فراز «وَ لَاتَعْتَدُوا» به تفسير فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» بستگي دارد و سه احتمال دراينباره هست؛ احتمال نخست، برفرض احتمال نخست در «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ»، نهي از اعتدا به غيرمقاتلين منظور است و با جهاد دفاعي مناسب است. احتمال دوم، نهي از اعتدا مقيد به سه قيد «جنگ بدون دعوت اسلامي»، «جنگ با پيمانبستهشدگان» و «جنگ با زنان، کودکان و پيران» است. احتمال سوم، نهي از اعتداي مطلق است؛ يعني در جهاد ابتدايي مطلقاً تعدي نکنيد.
درميان اين سه احتمال، احتمال نخست، تناسبي با آيه ندارد؛ زيرا اينکه به مسلماناني که درحال دفاع دربرابر جنگ تمامعيار کفارياند که درحال ازميانبردن همه آنها هستند، تناسب ندارد که گفته شود شما مسلمانها به آن کفار اعتدا نکنيد.
بنابر تحقيق، احتمال سوم صحيح است و فراز «وَ لَاتَعْتَدُوا» از مطلق اعتدا و هرکاري که عدوان وان عدوان و ظلم داشته باشد، نهي ميکند و مصاديق فراواني دارد؛ همچون نهي از اعتدا به زنان، کودکان و پيراني که اهل جنگ نيستند، نهي از اعتدا به ساختمانها، درختان و مسمومکردن و بستن آب و نهي از آتشزدن؛ بهعبارتديگر فراز «وَ لَاتَعْتَدُوا» آنجا معنا دارد که يک نفر به ديگري دستور دهد برو اين کار را انجام بده، ولي مراقب باش تندروي نکني. همانند اين دستور خداوند در اين آيه که بهنظر صحيح، تناسب روشني با جهاد ابتدايي دارد.
2ـ2ـ2. آيه 191 سوره بقره
خداوند متعال در اين آيه ميفرمايد:
«وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيثُ أَخْرَجُوکمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لَاتُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يقَاتِلُوکمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوکمْ فَاقْتُلُوهُمْ کذَلِک جَزَاءُ الْکافِرِينَ»: و هرجا مشرکان را يافتيد، به قتل برسانيد و آنان را از همان وطن که شما را آواره کردند، برانيد و کفر و شرک [آنان] در مکه سختتر و فسادش بيشتر از جنگ و کشتار آنان در مکه است و [حرمت مسجدالحرام را نگه داريد و اگر در مسجدالحرام با شما جنگ نکردند] در مسجدالحرام با آنها جنگ مکنيد، مگر آنکه پيشدستي کنند [و در مسجدالحرام با شما جنگ نمايند]، دراينصورت رواست که در مسجدالحرام [مقابله بهمثل کنيد و] آنها را بهقتل برسانيد؛ چنين است کيفر کافران.
در اين آيه، پنج فراز مهم قابل توجه است:
1. «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ». درباره اين فراز دو بحث وجود دارد: بحث نخست، اينکه درباره بازگشت ضمير «هُم» در «وَاقْتُلُوهُمْ» دو نظر وجود دارد؛ نظر نخست، ضمير «هُم» در «وَاقْتُلُوهُمْ » به فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» در آيه قبل بازميگردد؛ يعني تنها به مشرکاني بازميگردد که با مسلمانان جنگ ميکنند.
نظر دوم، ضمير «هُم» در «وَاقْتُلُوهُمْ » به همه مشرکان و مطلق کافران برميگردد که وصف بارزشان اين است که همواره درصدد قتال با مسلماناناند که حاکي از خصيصه هميشگي کفار است و درحقيقت ضمير «هُم» به مطلق کفار برميگردد.
بحث دوم، اينکه درباره تحديد قتال، علامه طباطبايي براينباور است که فراز «وَاقتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» جهاد را ازجهت تشديد بر قتال، تحديد ميکند(ر.ک: طباطبايي، 1417، ج2، ص61)، ولي طبق تحقيق، اين فراز جهاد را از «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» و هرجا که يافته شوند، تحديد ميکند؛ هر چند مسلمانان در خواب کافران را بيابند.
2. «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ». درباره اين فراز دو نظر وجود دارد؛ نظر نخست، اينکه فراز «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» ناسخ شرط «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» در آيه قبل است؛ نظر دوم، اينکه فراز «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» اطلاق دارد؛ يعني هرجا مشرکان مکه را يافتيد، بکُشيد؛ در حل باشند يا در حرم، در خواب باشند يا در بيداري، در جنگ باشند يا در ترک جنگ، ولي کساني که ميخواهند آيه را به جهاد دفاعي معنا کنند، از معناي «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» درميمانند.
3. «وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيثُ أَخْرَجُوکُمْ». اساساً يکي از قرينههاي بسيار خوب بر جهاد ابتدايي، همين فراز است؛ زيرا اگر اين آيه به جهاد دفاعي معنا شود، ديگر وجوب اخراج و لزوم بيرونراندن تعداد اندکي کافر از مکه که مستفاد از اين فراز است، براي مسلماناني که به مکه رسيدند و غلبه با آنهاست، معنا ندارد. بهعبارت ديگر، وجوب اخراج مشرکان از مکه، يکي از شئون و فوايد جهاد ابتدايي است و خداي متعال ميفرمايد مقاتله کنيد، ولي اعتدا نکنيد. هرجا مشرکان را يافتيد، آنها را بکُشيد و از مکه بيرون کنيد و مکه را از کثافت و لوث وجود مشرکان پاک کنيد.
4. «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». درباره اين فراز، دو پرسش مطرح ميشود؛
پرسش نخست، اينکه مقصود از کلمه «الْفِتْنَةُ» که بدتر و شديدتر از قتل ميباشد، چه معنايي است؟
پرسش دوم، اينکه مقصود از قتل، قتل کفار نسبت به مسلمانان است يا قتلي که مسلمانان در ماه حرام نسبت به مشرکان انجام ميدهند؟
در پاسخ به پرسش نخست، ابتدا بايد معناي لغوي و اصطلاحي کلمه «الْفتْنَةُ» روشن شود.
معاني لغوي «فتنه» عبارتاند از: معناي نخست، فتنه بهمعناي در آتشانداختن و سوزاندن (ازهري، 1421، ج14، ص211)؛ معناي دوم، فتنه بهمعناي عذاب جهنم (راغب اصفهاني، 1412، ج1، ص624).
فتنه در قرآن به چند معنا آمده است: معناي نخست، در آيه 25 سوره انفال بهمعناي بلا و عذاب، در آيه 27 سوره اعراف بهمعناي فريب، در آيه 40 سوره مائده بهمعناي گمراهي و در آيه دوم عنکبوت بهمعناي ابتلا و امتحان آمده است.
درباره حمل معناي «الْفِتْنَةُ» در اين آيه، سه احتمال وجود دارد:
احتمال نخست، «الْفِتْنَةُ» همان نقشه شوم کفار ضدمسلمانان است.
احتمال دوم، «الْفِتْنَةُ» يعني شکنجه کفار بدتر از قتل کفار بهوسيله مسلمانان است. براي اينکه کشتن کفار فقط انقطاع از حيات دنيوي پديد ميآورد، ولي شکنجه، مصادره اموال و تبعيد مسلمانان از مکه، انقطاع از دنيا و آخرت است؛
احتمال سوم، «الْفِتْنَةُ» همان شرک و کفر بالله است که طبق نظر ابيثعلبه (م 200ق): «أعظم جرماً عندالله من القتل» (ابنابيثعلبه، 1970، ج1، ص179) و بنابه نظر فخر رازي: «فکان الکفر أعظم من القتل» (فخر رازي، 1420، ج5، ص142) است.
ثمره مهم نزاع ميان احتمال دوم و سوم اين است که بر اساس احتمال دوم که «الْفِتْنَةُ» بهمعناي شکنجه و عذاب دانسته شد، ديگر وظيفهاي بهعنوان جهاد ابتدايي در زماني که ازجانب کفار نسبت به مسلمانان شکنجه و عذابي وارد نميشود و آنها همانند بخشي از کفار امروزي به مسلمانان کاري نداشته باشند، منتفي است، ولي بنابر احتمال سوم که «الْفِتْنَةُ» بهمعناي شرک و کفر دانسته شد، تازمانيکه شرک و کفر در عالم، وجود داشته باشد، جهاد ابتدايي نيز هست و وجوب آن به قوت خود باقي ميماند.
درميان اين سه احتمال، احتمال دوم، چهار اشکال دارد:
اشکال نخست، ممکن است مقصود از قتل، قتل مسلمانان توسط کفار باشد، نه قتل کفار توسط مسلمانان.
اشکال دوم، سخنگفتن از مصادره اموال مسلمانان در مکه و شکنجهکردن نومسلمانان، بيرونکردن آنها از شهر و ديار و بهپاکردن جنگ ضدايشان، بدون بيان مقصود اصلي از انجام اين فعاليتهاي ضدانساني صحيح نيست؛ زيرا حتي فخر رازي نيز قائل است که «الْفِتْنَةُ» يعني شکنجه و اخراج از شهر و ديار بهقصد مشرککردن مسلمانان (فخر رازي، 1420، ج5، ص290)؛ قصدي که فلسفه آن در فراز «وَ لَايزَالُونَ يقَاتِلُونَکمْ حَتَّى يرُدُّوکمْ عَنْ دِينِکمْ» بهروشني آمده است و فراز «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکونَ فِتْنَةٌ» کاملاً در توازن با آن است؛ توازني که معناي «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنْ الْقَتْلِ» را روشن ميکند.
اشکال سوم، برفرض پذيرش احتمال دوم، ديگر وجهي براي اشديت شکنجه از قتل و اخراج از بلد وجود ندارد؛ زيرا شکنجه و اخراج از بلد، اشد از قتل نيست، بلکه قتل از شکنجه و اخراج از بلد اشد است.
اشکال چهارم، طبق احتمال دوم، فراز «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکونَ فِتْنَةٌ» و فراز «وَ يکونَ الدِّينُ لِلهِ» در آيه 193 سوره بقره، غايتي قهري است، نه غايتي اختياري؛ زيرا با مغلوبشدن کفار، خودبهخود ديگر «شکنجه» برقرار نيست، درحاليکه اين برداشت خلاف ظاهر آيه شريفه است و اين دوغايت، دو غايت اختيارياند، نه دو غايت قهري؛ بدينبيان که مسلمانان با اختيار خود شرک را از ميان ميبرند، نه اينکه شرک قهراً ازميان برود؛ بهعبارتديگر مسلمانان با اختيار خود، دين را براي خدا حاکم ميکنند، نه اينکه دين خدا قهراً حاکم شود.
بر اين اساس احتمال سوم که کفار ميخواهند مسلمانها از راه زجر و شکنجه، مشرک و کافر شوند، با ظاهر آيه سازگار است و روشن است که اين شرک و کفر، بدتر از کشتن مسلمانان است؛ زيرا نابودکردن حيات ديني يک مسلمان، شديدتر از کشتن آنهاست و اين معنا با اشديت فتنه سازگار ميباشد.
بنابر تحقيق، اين نظر غالب مفسران اماميه (ر.ک: طباطبايي، 1417، ج2، ص61) هفت قرينه دارد:
قرينه نخست، کلمه «أَشَدُّ» در آيه گوياي اين است که کلمه «الْفِتْنَةُ» مجرد شکنجه و تبعيدکردن يا مصادره اموال نيست.
قرينه دوم، فراز «کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفتْنَةِ أُرْکِسُوا فيها» در آيه 91 سوره نساء، داخلشدن در دعوت شرک و کفر معنا دارد، نه داخلشدن در دعوت به شکنجه.
قرينه سوم، در بيان شأن نزول اين آيه در کتاب التبيان في تفسير القرآن، روايتي از امام باقر(عليهم السلام) آمده است که خداوند فتنه در دين را شرک معرفي ميفرمايد که از قتل مشرکان در ماه حرام، بزرگتر است (ر.ک: طوسي، [بيتا]، ج2، ص146).
قرينه چهارم، فراز «وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيثُ أَخْرَجُوکمْ» نيز قرينه بسيار خوبي بر معناي شرک است.
قرينه پنجم، دو غايت اختياري در فراز «حَتَّى لاَتَکونَ فِتْنَةٌ وَ يکونَ الدِّينُ لِلهِ» قرينه خوبي است بر اينکه فتنه با معناي شکنجه مناسبت ندارد، بلکه با معناي شرک و کفر مناسب است و اساساً آن چيزي که به قيام و قتال با کفار ارزش ميدهد، رفع شرک است، نه دفع شکنجه؛ بدينبيان که چهبسا دفع شکنجه با کشتهشدن کفار يا با قرارداد صلح يا راه ديگري تأمين شود و مدت کوتاهي جان مسلمانان مصون بماند و چنين کاري ارزش چنداني ندارد، ولي برطرفشدن کفر و حاکميت دين خدا، به جنگ و قتال ارزش ميبخشد.
قرينه ششم، فراز «فَإِنِ انْتَهَوْا» در آيات 192 تا 193 سوره بقره، قرينه خوبي بر معناي شرک از فتنه است. قرينه هفتم، فراز «فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» نيز يکي از شواهد خوب بر اين است که مقصود از فتنه، کفر و شرک ميباشد.
سه اشکال بر احتمال سوم وارد شده است که عبارتاند از:
اشکال نخست، بنابر نظر صاحب تفسير المنار، احتمال سوم با سياق آيات سازگار نيست و فضاي آيه، فضاي فشار و شکنجه کفار بر مسلمانان است (رشيدرضا، 1366، ج2، ص169)، درحاليکه گفته شد فقط فتنه بهمعناي شرک با سياق آيه سازگار ميباشد و آنچه صاحب تفسير المنار و پيروان ايشان گفتند، کاملاً خلاف سياق آيات است؛ زيرا دو غايت مهم اختياري و دو ضابطه کلي در آيه 193 بر مقاتله مترتب شده و نتيجه مجاهده مسلمانان شمرده شده است و قرينه خوبي بر معناي شرک ميباشد. اين دو غايت اختياري، عبارت بودند از: غايت نخست، لزوم ازميانرفتن کامل شرک، مستفاد از فراز «حَتَّى لَاتَکونَ فِتْنَةٌ»؛ غايت دوم، حاکميت کامل دين خدا، مستفاد از فراز «وَ يکونَ الدِّينُ لِله».
اشکال دوم، همچنين صاحب کتاب جهاد در اسلام در ردّ احتمال سوم، دو نکته بيان کرده است؛
نکته نخست، اينکه وي قائل است:
جنگ با مشرکان، شرک را که يک عقيده قلبي است، ازميان نميبرد؛ زيرا مشرک بهفرض اينکه در جنگ مغلوب هم بشود، عقيدهاش تغيير نميکند؛ زيرا تغيير عقيده نياز به بحث و استدلال و قانعکردن طرف بحث دارد و بنابراين مشرک تا قانع نشود، عقيده قلبي او باقي است (صالحي نجفآبادي، 1394، ص۲۳ـ۲۴).
بر اين نظر، سه مناقشه وارد است:
مناقشه نخست، تمامي امور قلبي، غيراختياري و قهري نيستند، بلکه برخي از آنها اختياري و غيرقهرياند و در اين مقام، با فراهمشدن مقدمات يا فشار و جنگ، نتيجه يا پذيرش اسلام نيز اختياري ميشود؛ پس مناقشه نخست، به نتيجه اختياري اشاره دارد، نه مقدمه اختياري؛ بنابراين براي جهاد ابتدايي، اين توجيه کاملاً مقبول است که براي نفي شرک، اين عمل مشروع شده است و گرچه شرک جزء امور قلبي ميباشد، ولي حتي با جنگ ميتوان آن را بهصورت اختياري در ديگران ايجاد کرد.
مناقشه دوم، آيه در مقام بيان پذيرش اختياري اسلام بهوسيله مشرکان است، نه پذيرش غيراختياري اسلام؛ چون اگر کافران منطق اسلام را اختياراً نپذيرند و عناد و لجاجت کنند، کشته ميشوند.
مناقشه سوم، همچنانکه در کلمات فخر رازي آمده است (رازي، 1420، ج15، ص163)، جهاد ابتدايي در اسلام، روش تقابل منطقي و سياسي اسلامي در تمامي زمانها براي حل ريشهاي مسئله فتنه کفار در گسترش شرک و کفر است؛ زيرا کافران و مشرکان، مسلماناني را که در مکه بودند، شکنجه ميکردند تا يا اختياراً مشرک شوند يا کشته شوند؛ ازاينرو اسلام دستور تقابل به مسلمانان داد که بهوسيله جهاد با کفار، يا آنها اختياراً منطق قوي اسلام را بپذيرند يا با اصرار و لجاجت بر کفر کشته شوند و اين مسئله در رفتار کفار ريشه دارد و همواره بوده و خواهد بود؛ يعني همانگونه که کافران همواره مقاتله ميکنند تا «حتي تکون الفتنة و يکون الدين لغير الله»، در طرف مقابل نيز اسلام با مقابله بهمثل، دستور مقاتله ميدهد تا «حَتَّى لاتَکونَ فِتْنَةٌ وَ يکونَ الدِّينُ لِلهِ» باشد.
نبايد گمان کرد اين سياست را فقط مشرکان مکه در زمان رسول خدا(صلی الله عليه و آله) جاري ميکردند و مشرکان زمانهاي بعد از رسول خدا( تا روز قيامت به آن متوسل نميشوند. آري! اينگونه نبود که اسلام ابتدا مسئله مقابله و جنگ با کفار و مشرکان را مطرح کند و بهزور بخواهد اسلام را به ديگران تحميل کند، بلکه منطقي است که اسلام دربرابر سياست دامنهدار کفار مطرح کرده است. البته دراينباره بحثهاي فراواني بهخصوص در ذيل فراز «لاَإِکـرَاهَ فِي الدِّينِ» در آيه 255 سـوره بـقره وجود دارد که در محل خود بـررسي خـواهد شد.
اشکال سوم، صاحب کتاب جهاد در اسلام قائل است: «به ظن قوي، تـفسير فـتنه به شرک ازطرف کساني مـطرح شـده اسـت که معتقد بـودهاند جـهاد در اسلام بهمعناي تحميل عـقيده بـا قدرت اسلحه است...» (ر.ک: همان، ص۲۴ـ۲۵).
همچنين معتقد است: «معناي شرک بهمرور از برخي تفاسير وارد شـده اسـت»، در حالي که ادعاي نخست، بهطور مـفصّل پاسـخ داده شد و ادعـاي دوم نـيز چـيزي جز مغالطه نيست و بـاطلبودن آن روشن است؛ زيرا اگر اين معنا در يکصد تا دويست سال اخير به وجود آمده بـود، ادعـاي مزبور وجهي مييافت، در حاليکه اين تـفسير از صـدر اسـلام مـطرح بـوده و در روايت امام بـاقر(عليه السلام) و کـلام مفسران پيش از ايشان همچون ابنعباس نيز آمده است و مطلب جديدي نيست و قراين گوناگوني براي تأييد آن مـطرح شـد.
5. «فـَإِنْ قاتَلُوکُمْ». اين فراز مترصد بيان اين مطلب اسـت کـه از حيث مکان، بـايد حرمت مسجدالحرام نگه داشته شود؛ ازاينرو اگر مشرکان حرمت مسجدالحرام را نگه داشتند و با مسلمانان ستيز نکردند، مسلمانان نيز حق ندارند در اين مکان مقدس با آنان بجنگند، ولي اگـر مشرکان احترام مسجدالحرام را نگه نداشتند و با مسلمانان پيکار کردند، مسلمانان نيز ميتوانند در مسجدالحرام با آنها مقابله کرده و بجنگند.
3ـ2ـ2. آيه 192 سوره بقره
خداوند متعال در آيه 192 سوره بقره ميفرمايد: «فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: پس اگر کافران [از کفر و شرک] دست بدارند [دراينصورت از آنها درگذريد که] خدا آمرزنده و مهربان است».
در اين آيه دو فراز مهم وجود دارد که عبارتاند از:
1. «فَإِنْ انتَهَوْا». پرسش اينکه مقصود از فـراز «فـَإِنْ انتَهَوْا» که در آيه 192 و 193 سوره بقره آمده است، چيست؟
در پاسخ بايد گفت «انتَهَوْا» درلغت بهمعناي «امتناع» و «منع» است، ولي در اينکه منظور از امتناع چيست، دو احتمال وجود دارد: احـتمال نـخست، مقصود از امتناع، «انتها از مطلق قـتال» يـا «انتها از قتال در مسجدالحرام» است؛ يعني اگر مشرکان از قتال دست برداشتند، خدا نيز آنها را ميبخشد. احتمال دوم، مقصود از امتناع، «انتها از کفر» است؛ يعني اگر مـشرکان از کـفر دست برداشتند، خدا آنـها را مـيبخشد.
علامه طباطبايي احتمال نخست را بدينجهت ميپذيرد که فراز «فَإِنْ انتَهَوْا» را در آيه 193 بهمعناي امتناع از کفر ميگيرد تا تکرار لازم نيايد (ر.ک: طباطبايي، 1417، ج2، ص62)، درحاليکه لازمه پذيرش احتمال نخست، عدم ارتباط و ناسازگاري ميان شرط يـا «فـَإِنْ انتَهَوْا» و جزا يا «فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» است. همچنين صاحب کتاب الکفاح المسلح نيز احتمال نخست را به ادعاي اطلاق «فَإِنْ انتَهَوْا» ميپذيرد و نتيجه ميگيرد اگر کفار دست از قتال برداشتند، ديـگر مـسلمانان حق ادامـه جنگ با آنها را ندارند و بايد آنها را رها کنند (حسيني حائري، [بيتا]، صص35 و 39)، درحاليکه اين بيان نيز مـتفرّع بر احتمال نخست يا امتناع از قتال است که پذيرفته نيست.
بـنابر تـحقيق، احـتمال دوم بهاتفاق مفسران خاصه و عامه تا زمان شيخ طوسي(ر.ک: طوسي، [بيتا]، ج2، ص147) صحيح است و اين معنا خود قرينه روشـني اسـت بر اينکه مقصود از «الْفِتْنَةُ»، کفر و شرک ميباشد؛ يعني اگر شرط بهمعناي «امتناع عـن الکفر» دانـسته شود، با جزا و سياق آيه سازگاري زيادي مييابد؛ زيرا فراز «فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» تـعليلي است که قائممقام پاسخ شرط است.
2. «فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ». اين فراز، تـعليلي است که قائممقام پاسـخ شـرط است و معناي آن اين است که هرچند مشرکانِ نومسلمان بايد بهخاطر قتلها و شرکهاي گذشته مجازات شوند، ولي بهخوبي از اين فراز «قاعده جَبّ» استفاده ميشود؛ قاعدهاي که طبق آن اگر کافري از شرک و کفر دست بـردارد، خدا او را ميبخشد و ديگر نبايد به او کاري داشت.
4ـ2ـ2. آيه 193 سوره بقره
خداوند متعال در اين آيه ميفرمايد:
وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکونَ فِتْنَةٌ وَ يکونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ: و با همه کـفار جـهاد کنيد و جنگ را ادامه دهيد تا شرک از روي زمين برطرف شود و طاعت خدا حاکم باشد و اگر از شرک دست کشيدند [با آنها عدالت کنيد که] تجاوز جز بر ستمکاران روا نيست.
در اين آيه چهار فراز بايد بررسي شود:
نخست. «وَ قاتِلُوهُمْ»: در اين فراز دو احتمال داده شده است؛ احتمال نخست، اينکه فقط با مشرکاني بجنگيد که با مسلمانان ميجنگند؛ احتمال دوم، اينکه با همه مشرکان بجنگيد، ولي درميان ايـن دو احـتمال، احتمال دوم صحيح است؛ زيرا ريشه احتمال نخست، به شرطيت فراز «الَّذينَ يقاتِلُونَکُمْ» برميگردد که ردّ تفصيلي آن مطرح شد.
دوم. «فِتْنَةٌ»: گفته شد که کلمه «فِتْنَةٌ» بهمعناي شرک و کفر است و درمجموع هـفت شـاهد يـا قرينه بر اين نظر اقـامه شـد، ولي درباره اين فراز سه بحث قابل توجه است:
بحث نخست، اينکه چرا در اين آيه شريفه بهجاي کلمه شرک يا کفر، کـلمه «فـِتْنَةٌ» بـهکار رفته است که دو پاسخ دراينباره ميتوان داد؛
پاسخ نـخست، مـنظور خدا از ذکر سبب يا «فِتْنَةٌ»، اراده مسبب يا شرک است.
پاسخ دوم، بهتعبير شيخ طوسي و سپس شيخ طبرسي، کفر فتنه نـاميده شـده اسـت؛ چون همانند فتنه، به هلاکت منجر ميگردد (طبرسي، 1372، ج2، ص511)، در حاليکه بـنابرتحقيق، اين تعليل صحيح نيست و خداي متعال، غايت و مسبب را اراده فرموده است، نه مغيا و سبب را.
بحث دوم، اينکه آيا مـقصود از شـرک، شـرک ظاهري است يا شرک باطني؟ بهتعبيرديگر مقصود از ايمان، اقرار زباني است يـا اقـرار قلبي؟
احتمال نخست، مقصود از شرک و ايمان، شرک باطني و اقرار قلبي است (صـالحي نـجفآبادي، 1394، ص23ـ24).
احـتمال دوم، مقصود از شرک و ايمان، شرک ظاهري و اقرار زباني است، ولي احتمال نخست، مردود اسـت و اصـلاً در بـحث جهاد ابتدايي موضوعيت ندارند؛ زيرا اين آيات درمقام بيان شرک باطني و ايمان قلبي نـيستند، بـلکه درمـقام بيان شرک ظاهري و ايمان زبانياند؛ ازاينرو صِرف اقرار مشرکان و کافران به کلمه توحيد ـ لا إله إلا الله ـ و بـيان اقـرار ظاهري، از شرک و کفر پاک ميشوند و نميتوان آنها را کشت؛ پس احتمال دوم صحيح است و قطعاً مقصود از شـرک، شـرک ظـاهري و اقرار زباني است؛ زيرا اسلام ظاهري و اقرار زباني به شهادتين بود که در قضيه فـتح مـکه باعث حفظ دماء شد.
بـحث سـوم، ايـنکه ضمير «هم» در «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکونَ فِتْنَةٌ» را بـايد بـه «مطلق کفار» برگشت داد؛ يعني مسلمانان بايد بهطور کلي با تمامي کفار مقاتله و جـهاد کـنند.
سوم. «وَ يکونَ الدِّينُ للهِ»: ايـن پرسـش مطرح اسـت کـه فـراز سوم به چهمعناست؟ در پاسخ بايد گفت دستور اسـلام بـه جنگ و مقاتله با کفار فقط بههدف اسلام ظاهريآوردن آنان نبود، بلکه غـايت يـا غايات مهم ديگري نيز داشت کـه در اين فراز بدان اشـاره شـده است؛ پس بايد پرسيد «الدِّيـنُ» در ايـن فراز بهچهمعناست؟
پاسخ اينکه ميان کلمه «دين» و «دَين» تفاوت است؛ هرچند بهلحاظ لغوي هـر دو واژه را مـيتوان به يک اصل ارجاع داد؛ چـنانکه وقـتي کـسي قرض ميگيرد، مـيگويند: «دان الرجـل إذا إستقرض»؛ ازاينرو «دان بالإسلام ديـناً، أي تـعبّد به و تدين به، فهو دينٌ مثل السادة فهو سيدٌ».
معناي نخست، اطاعت، انقياد و خـشوع. صـاحب معجم مقاييساللغة ميگويد: «فـالدّين الطاعة: دين در طاعت نـيز استعمال شده است»(1)؛
معناي دوم، عادت؛ چون نفس انسان وقتي به چيزي عادت کند، مطيع او مـيشود؛
مـعناي سوم، حکم؛ پس «يومُ الدّين» يعني «يـوم الحـُکم و قـال قـومٌ عـن حساب والجزاء».
بـههميندليل «مـالِکِ يوْمِ الدِّينِ» بهمعناي «مالک يوم الحکم» دانسته شده است. اين سه معنا برگرفته از معجم مقايييساللغة بـود؛ مـعناي چـهارم، سلطنت و حکومت که در کتاب لغوي جديد المـنجد آمـده اسـت؛ بـرايناساس مـعناي آيـه اينگونه ميشود که با کفار تا زماني بجنگيد که از شکنجه و عذاب مسلمانان دست بردارند و حکومت و سلطنت براي خدا باشد.
بر اين مدعا دو شاهد وجود دارد: اول، در روايات تفسيري و نظر اکثر مفسران، دين بهمعناي احکام خدا، اطاعت و قانون خدا بيان شده است؛ دوم، در قـرآن کـريم، کلمه دين زياد بـهکار بـرده شده است و در هيچيک از آنها بهمعناي سلطنت و حکومت نيامده است، بلکه بهمعناي اطاعت از خدا يا قانون خدا آمده که بايد تماما براي خدا باشد.(2)
در نظري قابل تأييد، مصطفوي (م 1426ق) در کتاب التحقيق فـي کـلمات القرآن براينباور است که در کتب لغت درباره معناي دين، دو خصوصيت وجود دارد: خصوصيت نخست، خضوع، اطاعت و انقياد؛ خصوصيت دوم، برنامه، مقررات و قانون.
چهارم. «فَإِنْ انتَهَوْا فَلَاعُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ»: خداوند در انتهاي آيه 193 سوره بقره و در فراز «فَإِنْ انتَهَوْا فَلَاعُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ» با تأکيد ميفرمايد که اگر کافران و مـشرکان از کـفر و شرک امتناع کردند و اسلام آوردند و شهادتين گفتند، نبايد کشته شوند و فقط گروهي را ميتوان کشت که بر کفر و شرک باقي باشند.
در اين فراز دو پرسش مطرح ميشود: پرسش نخست، منظور از «فـَإِنْ انـتَهَوْا» در ايـن آيه چيست؟ پاسخ اينکه شيخ طـوسي در کـتاب التـبيان في تفسير القرآن، اين فراز را بهمعناي «فان إمتنعوا من الکفر و اذعنوا بالإسلام» ميداند (طوسي، [بيتا]، ج2، ص148) و علامه طباطبايي در کتاب الميزان في تـفسير القـرآن، بـر خلاف «فَإِنْ انتَهَوْا» در آيه قبل که بهمعناي «امـتنعوا عـن القتال في المسجدالحرام» گرفته شده، نظر شيخ طوسي را بهجهت پرهيز از تکرار، اختيار ميکند (طباطبايي، 1417، ج2، ص62).
پرسش دوم، اگر مسلمانان ازسوي خـدا اجـازه دارنـد کفار را بکُشند، چرا در اين آيه به « فَلَاعُدْوَانَ» بهمعناي «فَلَاتجاوز» تـعبير شده است، نه «فَلَاقتل»؟ پاسخ اينکه بنابر نظر شيخ طوسي در کتاب التبيان في تفسير القرآن، به اعتبار قـانون مـزاوجه در فـصاحت و بلاغت، منظور از «فَلَاعُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ» يعني «فلاقتل إلا علي الکافرين والمشرکين والمـقيمين عـلي کفرهم».
5ـ2ـ2. آيه 194 سوره بقره
خداوند متعال در آيه 194 سوره بقره ميفرمايد:
الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قـِصَاصٌ فـَمَنِ اعـْتَدَى عَلَيکمْ فَاعْتَدُوا عَلَيهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهـَ مـَعَ الْمـُتَّقِينَ: ماههاي حرام دربرابر ماههاي حرام قرار دارد که اگر [کافران و مشرکان] احترام آنها را نگه نـداشته و بـا شـما قتال کنند، شما نيز قصاص کنيد [قصاص در ماههاي حرام راه دارد]. هرکه به ستم بـر شـما دست دراز کند، او را از پاي درآوريد، بهقدر ستمي که به شما رسانده است و از خدا پروا کنيد و بـدانيد کـه خـدا با پرهيزکاران است.
در اين آيه سه فراز مهم وجود دارد:
نخست. «الشَّهْرُ الْحَرَامُ»: مقصود از «الشـَّهْرُ الْحـَرَامُ» ماه ذيالقعده است؛ زيرا پس از اينکه مشرکان مکه در ماه ذيقعده سال ششم نگذاشتند پيـامبر(صلی الله عليه و آله) و اصـحابش وارد مـکه شوند، صلح حديبيه منعقد شد و در ماه ذيقعده سال هفتم، مسلمانان براي انجام عمره و حج بـه مـکه آمدند.
دوم. «بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ»: مقصود از «بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ» دو احتمال است: احتمال نخست، همانگونه کـه اخـراج در مـاه ذيقعده بوده، ورود به مسجدالحرام نيز در سال بعد بايد در ماه ذيقعده باشد؛ احتمال دوم، همانگونه که مـشرکان در مـاه حـرام با مسلمانان قتال کردند، مسلمانان نيز درمقابل بايد در ماه حرام با آنـها قـتال کنند؛ پس در اين احتمال، کلمه قتال در تقدير گرفته ميشود. طبق اين احتمال، مضاف يا «قتال» حذف شـده و مـضافٌاليه، قائممقام آن شده است. بهنظر صحيح قراين سياق، احتمال دوم را تأييد مـيکند.
سـوم. «وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ»: در اين فراز، دو احتمال است:
احـتمال نـخست، اسـتفاده اختصاص قصاص به سه امر محترم بـيت، مـاه و حرم که احترام آنها نبايد شکسته شود و اگر شکسته شد، قصاص در آنها راه دارد؛ زيـرا «حـرمات» جمع «حرمت» است و وقتي جـمع دانـسته شد، اقـل مـنطقي جـمع، دوتا و اقل عددي آن سهتاست و بر پايه اقـل عـددي، قصاص در بيت، ماه و حرم وجود دارد؛ ازاينرو اگر کفار احترام بيت يا احـترام مـاه يا احترام حرم را شکستند، مسلمانان نـيز براي قصاص ميتوانند احـترام بـيت، ماه يا حرم را بشکنند و بـا کـفار قتال کنند.
احتمال دوم، استفاده عموميت قصاص به هر امر محترمي که حرمت آنـ نـبايد شکسته شود و اگر شکسته شـد، قـصاص در آن راه دارد؛ يعني اين فـراز بـهعنوان قاعدهاي فقهي کلي اسـتفاده شـود: «کل حرمةٍ إذ استحلّت، ففيها القصاص» تا همه بدانند هر حرمت و حقوقي که شکسته شـود، در آن قـصاص راه دارد.
اگرچه بنابر احتمال دوم، از فراز «وَالْحـُرُمَاتُ قـِصَاصٌ» معناي وسـيعتري اسـتفاده مـيشود، ولي نميتوان گفت آيه در ايـن احتمال ظهور دارد، بلکه شايد ظهور آيه در احتمال نخست، اقرب باشد؛ برايناساس لازمه احتمال نخست، ذکـر عـام پس از خاص است؛
يعني شارع نخست خـاص را بـا فـراز «الشـَّهْرُ الْحـَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ» بـيان کـرده، سپس عام را با عبارت «وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ» مشخص کرده است.
6ـ2ـ2. آيه 195 سوره بقره
خداوند متعال در آيه 195 سـوره بـقره مـيفرمايد:
وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لَاتُلْقُوا بِأَيدِيکمْ إِلَى التـَّهْلُکةِ وَ أَحـْسِنُوا إِنَّ اللهَ يـحِبُّ الْمـُحْسِنِينَ: و [از مال خود] در راه خدا انفاق کنيد [ليکن نه بهحد اسراف، بلکه بهحد تعادل] و خود را به مهلکه و خطر درنيفکنيد و نيکويي کنيد که خدا نيکوکاران را دوست ميدارد.
در اين آيه دو فـراز مهم وجود دارد:
نخست. «وَأَنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ»: اين فراز بر وجوب انفاق مالي براي جهاد در راه خدا و کمک به رزمندگان اسلام با مراعات اعتدال دلالت ميکند؛ بهعبارتديگر طبق اين فراز، علاوه بـر سـفارش به جهاد بدني، سفارش به جهاد مالي نيز شده است؛ البته بهشرط رعايت اعتدال و اينکه مسلمانان را از هرگونه افراط و تفريط بازداشته است.
دوم. «وَ لَاتُلْقُوا بِأَيدِيکمْ إِلَى التَّهْلُکةِ»: از اين فراز استفاده مـىشود کـه جهاد در راه خدا افتادن در تهلکه نيست.
برايناساس بايد گفت پس از واکاوي در طايفه نخست آيات جهاد ميتوان نتيجه گرفت که اين آيات نهتنها مسئله جهاد دفـاعي را مـطرح کردند، بلکه ظهور در مشروعيت جـهاد ابـتدايي و سير تشريع حکم اين فرع مهم فقهي دارد؛ هرچند منکران مشروعيت جهاد ابتدايي، اين آيات را فقط دالّ بر مشروعيت جهاد دفاعي و نفي مشروعيت جهاد ابتدايي دانـستهاند!
3. بـررسي مسئله نسخ در آيات مـحل بـحث
اکنون نوبت اين بحث است که در طايفه نخست آيات جهاد، آيا اساساً مسئله نسخ مطرح است يا خير؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت دو نظر اساسي درباره نسخ در اين طايفه از آيـات وجـود دارد که ابتدا تبيين و سپس ارزيابي ميشوند.
1ـ3. نظريه وجود و امکان نسخ در آيات جهاد
برخي به وجود نسخ در طايفه نخست آيات جهاد قائلاند که دراينباره چند ادعا دارند:
ادعاي يکم. آيه 190 سـوره بـقره: «وَ قَاتِلُوا فـِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ»، ناسخ فراز «کفُّواْ أَيدِيکمْ» در آيه 77 سوره نساء، دالّ بر وجوب کف، صفح و عفو اسـت.
ادعاي دوم. صدر آيه 190 سوره بقره: «وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يـقَاتِلُونَکمْ»، مـنسوخ بـه چند آيه است:
1. ناسخ، فراز «وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً کمَا يقَاتِلُونَکمْ کافَّةً» در آيه 36 سوره توبه است؛ چه صـدر آيـه 190 سوره بقره، قتال را با مشرکاني مجاز ميشمارد که با مسلمانان ميجنگند، ولي آيه 36 سـوره تـوبه، قـتال را با همه مشرکان ـ اعم از جنگجو و غيرجنگجو ـ جايز ميشمارد.
2. ناسخ، فراز «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» در آيه 191 سـوره بقره است؛ چه صدر آيه 190 سوره بقره، قتال را با مشرکاني مجاز ميشمارد کـه با مسلمانان ميجنگند، ولي آيـه 191 سـوره بقره، قتال را با هر مشرکي در هر مکاني جايز ميشمارد.
3. ناسخ، فراز «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَيؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لاَ بِالْيوْمِ الآخِرِ» در آيه 29 سوره توبه است که امر به قتال ميکند؛ چه صدر آيه 190 سوره بـقره، قتال را با مشرکاني مجاز ميشمارد که با مسلمانان ميجنگند، ولي آيه 29 سوره توبه، قتال را با همه مشرکاني جايز ميشمارد که به خدا و معاد ايمان نياوردند.
4. ناسخ، فراز «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» در آيـه 5 سـوره توبه است؛ چه صدر آيه 190 سوره بقره، قتال را با مشرکاني مجاز ميشمارد که با مسلمانان ميجنگند، ولي آيه 5 سوره توبه قتال را با هر مشرکي در هر مکاني مجاز شمرده است.
ادعاي سـوم. فـراز «وَ لاتُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ حَتَّى يقاتِلُوکُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرين» در آيه 191 سوره بقره، منسوخ به فراز «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لاتَکُونَ فِتْنَةٌ» در آيه 193 سوره بقره است؛ چه آيه 191 سـوره بـقره، مقاتله با مشرکان را در مسجدالحرام درصورتي مجاز ميشمارد که آنها در مسجدالحرام شروع به قتال کنند، ولي آيه 193 سوره بقره، قتال را تا وجود کفر و شرک ادامهدار ميشمارد.
ادعاي چهارم. فراز «الشَّهْرُ الْحـَرَامُ بـِالشَّهْرِ الْحـَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عـَلَيکمْ فـَاعْتَدُوا عـَلَيهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيکمْ» در آيه 194 سوره بقره، منسوخ به فراز «وَ قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً» در آيه 36 سوره توبه است؛ چه طبق آيه 194 سـوره بـقره، جـنگ با مسلمانان با شکستن حرمت ماه حرام، حـق مـقابله بهمثل براي مسلمانان ايجاد ميکند؛ بهگونهايکه هر مسلماني فقط اجازه دارد همانند همان تعدي که کافري به مسلماني روا ميدارد، بـر او روا دارد، ولي در آيـه 36 سـوره توبه، دستور مقاتله و مقابله با همه مشرکان داده شده است.
قـول به امکان و وجود نسخ درميان مفسران شيعه و بهخصوص مفسران اهل سنّت طرفدار دارد:
الف) درميان اماميه، مسئله نسخ به ائمـه اطهار(عليهم السلام) نسبت داده شده است که به برخي از آنها اشاره ميشود:
کتاب نخست. در تـفسير نـور الثقلين(ر.ک: عروسي حويزي، 1415، ج1، ص178)؛ فراز «وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» در آيه 190 سوره بقره، ناسخ فراز «کـفُّوا أَيـدِيکمْ وَ أَقـِيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّکوةَ» در آيه 77 سوره نساء و فراز «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» در آيه 191 سـوره بـقره، نـاسخ فراز «وَ لَاتُطِعِ الْکافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَ دَعْ أَذَاهُمْ» در آيه 48 سوره احزاب دانسته شده است.
کتاب دوم. در بـحارالأنوار بـاب نـوادر الغزوات و باب ما ورد عن أميرمؤمنان(صلواتالله عليه) في أصناف، علامه مجلسي از تفسير نـعماني دايـره نسخ را وسيع شمرده است.
کتاب سوم. در مجمع البيان في تفسير القرآن، شيخ طـبرسي آيـه «وَ قـَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ» را نخستين آيه درباب قتال شمرده است که وقتي نازل شد، پيامبر اکرم(صلی الله عليه و آله) فقط با مشرکاني که با ايشان مقاتله ميکردند، مقاتله کرد و با آنها کـه مـقاتله نـکردند، مقاتله نکرد تا اين آيه نازل شد: «اقتلوا المشرکين حيث وجدتموهم»؛ پس اين آيه منسوخ اسـت(طـبرسي، 1372، ج2، ص510).
علامه طباطبايي با ردّ نسخ اعلامشده در اين روايت، آن را اجتهاد راويان ميشمارد و آيه را ازقـبيل تـعميم حـکم بعدالخاص ميشمارد (ر.ک: طباطبايي، 1417، ج2، ص71)، درحاليکه آيه ازقبيل تعميم حکم بعدالعام است؛ چون علامه فراز «الَّذِينَ يـقَاتِلُونَکمْ» را نـه شـرط و نه قيد احترازي گرفته است؛ در نتيجه آيه 190 سوره بقره نبايد عنوان خـاص داشـته باشد، بلکه عام است. باتوجهبه مطالب مذکور، آيه بعد نيز عام است.
البته شايد مقصود عـلامه ايـن است که بر فرض شرطيت فراز «وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يـقَاتِلُونَکمْ» در آيـه 190 سوره بقره، خداي تبارک و تعالي فرموده اسـت: «در درجـه نـخست، با آنها که با شما ميجنگند، بـجنگيد» و در آيـه بعد ميفرمايد: «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»، سپس در آيه 193 ميفرمايد: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لاتَکُونَ فِتْنَةٌ»؛ بـنابراين از قـبيل ذکر عام بعد از خاص مـيشود.
ب) درمـيان اهل سـنّت نـيز افـرادي همچون عبدالرحمنبنعليبنمحمدبنعليبنجوزي (م 597ق) در کتاب نواسخ القرآن (ر.ک: ابـنجوزي، 1405، ج1، ص70) و مـحمدبناحمد انصاري قُرطُبي (م 671ق) در کتاب الجامع في أحکام القرآن (ر.ک: قرطبي، 1364، ج2، ص350ـ359) و بسياري ديگر به نـسخ قـائلاند.
2ـ3. نظريه عدم وجود و امتناع نسخ در آيـات جهاد
دربرابر نظر نـخست، بـرخي قائلاند که اصلاً هيچ نـسخي درمـيان اين آيات وجود ندارد. اين نظريه نيز درميان مفسران شيعه و اهل سنّت قـائلاني دارد.
ادعاي نخست. تـدريجيبودن آيـات قـرآن، نافي نسخ اسـت؛ بـدينبيان که مسلمانان ابتدا مـأمور بـه «کفّ» بودند، ولي بعد کف منتفي شد؛ زيرا موضوع «کفّ» جايي بود که مسلمانها انـدک بـودند و قدرت نداشتند. سپس خدا مرحله بـه مـرحله اجازه قـتال داد. ابـتدا فـرمود «اذن للذين يقاتلون»، سپس فـرمود: «وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللهِ الَّذينَ يقاتِلُونَکُمْ: با آنها که با شما ميجنگند، بجنگيد». در مرحله آخـر نـيز فرمود: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لاتَکُونَ فِتْنَةٌ» و «وَ قـَاتِلُوا الْمـُشْرِکينَ کـافَّةً». ايـن نـظر علامه طباطبايي اسـت (ر.ک: طـباطبايي، 1417، ج2، ص64).
محقق خويي به برخي ادعاهاي مطرح دراينباره پرداخته، آن را رد کرده است:
ادعاي نخست. منسوخيت آيه 191 سوره بقره بهوسيله آيـه 5 سوره توبه. بنابر نقل محقق خويي ابوجعفر نحاس براينباور است که طبق ديدگاه مشهور، فراز «وَ لَاتُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِالْحَرَامِ» در آيه 191 سوره بقره، منسوخ است به آيه 5 سوره توبه که فرمود: «فـَاقْتُلُواْ الْمـُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ»، درحاليکه بهنظر محقق خويي، آيه 191 سوره بقره منسوخ نيست، بلکه محکم است و قول نسخ باطل ميباشد؛ بدينبيان که اگر مستند نسخ آيه 5 سوره توبه باشد، اشکال ايـن اسـت که آيه 191 سوره بقره، خاص و آيه 5 سوره توبه، عام ميباشد و روشن است که خاص، قرينه بر مقصود از عام و مخصص عام است؛ اعم از ايـنکه خـاص ازنظر صدور از متکلم، پيش از عـام يـا پس از عام وارد شده باشد و ميان خاص و عام، تنافي وجود ندارد.
بـهنظر ميرسد بر خلاف نظر محقق خويي، رابطه فراز مذکور در آيه 191 سوره بقره و فراز مذکور در آيه 5 سوره توبه، بهدليل ظهور عرفي، منسوخ و ناسخ است، نه خاص و عام؛ زيرا در مباحث اصول فـقه بـهتفصيل آمده اسـت که در مواردي که عام پس از ورود خاص ميآيد، مسئله ميان دو راه، دوران دارد:
راه نخست. مخصص عام قراردادن خاص مقدم؛
راه دوم. ناسخ خاص قـراردادن عام مؤخر.
ظهور عرفي نيز راه دوم را تقويت ميکند؛ زيرا در دليل «لاتُکرِم الفـساقَ مـن العـلماء» بهعنوان خاص و دليل «أکرم العلماء» بهعنوان عام، مسئله از مصاديق راه نخست ميباشد، ولي در فراز «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» در آيـه 5 سـوره توبه و حتي بنابر نظر برخي، فراز «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» در آيه 191 سوره بقره يـا فـراز «وَ قـاتِلُوهُمْ حَتَّى لاتَکُونَ فِتْنَةٌ» در آيه 193 سوره بقره که مسئله شدت قتال با کفار مطرح ميشود، نـميتوان مسئله عام و خاص را مطرح کرد و حق با مشهور است و بايد اين دلايل را نـاسخ فراز «وَ لَاتُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمـَسْجِدِالْحَرَامِ» در آيـه 191 سوره بقره قرار داد.
ادعاي دوم. منسوخيت آيه 217 سوره بقره بهوسيله آيه 5 سوره توبه. ابوجعفر نحاس براينباور است که فراز «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» در آيه 5 سوره توبه، ناسخ فراز «يسْأَلُونَک عَنِ الشـَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ کبِيرٌ» در آيه 217 سوره بقره است؛ درنتيجه قتال با مشرکان و کفار در ماههاي حرام، مباح است، ولي محقق خويي معتقد است اگر مستند در نسخ، آيه 5 سوره توبه بـاشد، ايـن اشکال مطرح ميشود که ايشان به صدر آيه 5 سوره توبه که ميفرمايد: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»، توجه نکرده است که قتال با کفار، منوط به پايـانيافتن مـاههاي حرام شده است و اين ادعا جداً اجنبي از مقام ميباشد و اگر مستند در نسخ فراز «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کَافَّةً» در آيه 36 سوره توبه باشد و فراز «يسْأَلُونَک عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قـِتَالٌ فـِيهِ کبِيرٌ» در آيه 217 سوره بقره و حتي فراز «وَ لاتُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ حَتَّى يقاتِلُوکُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ» در آيه 191 سوره بقره، بهواسطه آيه 36 سوره توبه منسوخ شده باشد، اشکال اين است کـه آيـه 36 سـوره توبه مطلق بوده و آيه 217 سـوره بـقره مـقيد براي آن مطلق ميباشد و روشن است مطلق، ناسخ براي مقيد نيست، درحاليکه بنابر تحقيق، هرچند در صدر آيه 5 سوره توبه، قتال مشروط بـه انـسلاخ مـاههاي حرام شده است، نظر محقق خويي صحيح نـيست؛ زيـرا برابر فراز «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لاتَکُونَ فِتْنَةٌ» آيه 193 سوره بقره، حتي اگر براي رفع فتنه اقتضا کرد مسلمانان وارد مسجدالحرام شـوند و کـافران را بـکُشند، بايد وارد شوند و بکُشند؛ چون غايت قتال، رفع فتنه يا شـرک است؛ بنابراين بر خلاف نظر محقق خويي، ظهور آيه 217 سوره بقره در نسخ از ظهور در تقييد و تخصيص بسيار قويتر اسـت.
امـا مـحقق خويي متعرض دو ادعاي ديگر درمورد نسخ نشدند؛ ازجمله ادعاي ناسخبودن فـراز «أُذنـَ لِلَّذينَ يقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ» در آيه 39 سوره حج، با فراز اذن بر قـتال «وَ قـَاتِلُوا فـِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذينَ يقَاتِلُونَکمْ» در آيه 190 سوره بقره و منسوخيت فراز وجوب کف و صـفح «کـفُّوا أَيـديکمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکاةَ» در آيه 77 سوره نساء. يا ادعاي منسوخيت فراز «وَدعْ أَذاهُمْ وَ تـَوَکلْ عـَلَى اللهِ» در آيه 48 سوره احزاب، دالّ بر صبرکردن بر اذيتها بهوسيله فراز «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُم وَأَخْرِجُوهُمْ مـِنْ حـَيثُ أَخْرَجُوکمْ» در آيه 191 سوره بقره، درحاليکه بر خلاف نظر ايشان، در اين موارد نه مـسئله عـام و خـاص و نه مسئله مطلق مقيد را ميتوان مطرح کرد؛ چون در موارد مذکور، دستهاي از آيات، دالّ بر نـهي از قـتال است و دسته ديگر، دالّ بر امر قتالاند؛ پس هيچ راهي غير از مسئله نسخ براي آنـها وجـود نـدارد.
3ـ3. نقد و بررسي قول عدم وجود و امتناع نسخ
1ـ3ـ3. عدم تنافي تدريجيت نزول با نسخ
در پاسخ بـه ادعـاي نخست، در دومين نظر مبني بر عدم وجود و امتناع نسخ در طايفه نخست آيـات، بـدين پرسـش که آيا تدريجيت نزولي آيات جهاد، با قول به نسخ منافات دارد يا خير؟
بايد گفت از کـلمات عـلامه طـباطبايي استفاده ميشود که ايشان نزول آيات جهاد را مرحله به مرحله ميداند و نـتيجه مـيگيرد که تدريجيت با قول به نسخ منافات دارد، ولي بهنظر ميرسد پذيرش تدريجيت حکم آيات جهاد، نهتنها مـنافاتي بـا مسئله نسخ ندارد، بلکه اتفاقاً تدريجيت مؤيد ناسخيـت ميباشد و با آن کاملاً سـازگاري دارد؛ بـدينبيان که خداي متعال مرحله به مرحله آيـات جـهاد را تـشريع کرده، ابتدا با فراز «کفُّواْ أَيدِيکمْ» امـر بـه نگهداري و کف ميفرمايد و سپس با فراز «أُذِنَ لِلَّذِينَ يقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»، دستور قـبلي را نـسخ کرده، آنگاه با فراز «وَ قـَاتِلُواْ فـِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِيـنَ يـقَاتِلُونَکمْ» دستور قبلي را نسخ فرموده و بعد بـا فـراز «قَاتِلُواْ الَّذِينَ يلُونَکم مِّنَ الْکفَّارِ» دستور قبلي را نسخ ميکند و سپس با فـراز «قـَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً» دستور قبلي را نسخ فـرموده است و هر مرحلهاي را نـاسخ مـرحله پيشين قرار داده است.
2ـ3ـ3. نقد نظر محقق خويي
بر خلاف انکار محقق خويي در کتاب البيان في تفسير القرآن مبني بـر عـدم وجود ناسخ و منسوخ در قرآن، کـبروياً و صـغروياً روايـات بر وجود نـاسخ و مـنسوخ در قرآن، تواتر اجمالي دارنـد؛(3) بـرايناساس بحث درباره ادعاي نسخ در آيات طايفه نخست جهاد ابـتدايي، «مـبنايي» مـيشود؛ بـدينسخن کـه اگـر مبناي عدم وجود و امتناع نسخ در قرآن پذيرفته شود، بحث نسخ در آيات جهاد معنا ندارد، ولي اگر مبناي وجود و امکان نسخ در قرآن اختيار شود، امکان جريان نسخ در آيات جـهاد وجود دارد و بايد بررسي شود که در اين آيات، آيا نسخ تحقق يافته است يا خير؟
بهعبارتديگر بر مبناي وجود نسخ و پس از اثبات بحث کبروي امکان نسخ در قرآن کريم و وجود قدر متيقن از نسخ القـرآن بـالقرآن در بحث صغروي يا وقوع نسخ در طايفه نخست آيات جهاد، شايسته است تا به دو مورد از آياتي که دالّ بر اين مطلب است، اشاره شود: مورد نخست، فراز «وَدعْ أَذاهُمْ» در آيه 48 سـوره احـزاب که ناسخ فراز «کفُّوا أَيدِيکمْ» در آيه 77 سوره نساء است؛ مورد دوم، فراز «وَ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» در آيه 190 سوره بقره که ناسخ آيـات دالّ بـر وجوب صفح و عفو است؛ ازجـمله فـراز «فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يأْتِي اللهُ بِأَمْرِهِ» (بقره: 109).
اما باتوجه به مطالب پيشگفته، هرچند از روايات بهعنوان مؤيد نسخ ميتوان استفاده کرد، بايد دانست جواز نـسخ مـوقوف به وجود روايت نـيست و بـه عرف بستگي دارد؛ همچنانکه تخصيص و تقييد موقوف به روايت نيست و به عرف بستگي دارد، بلکه حتي در موارد عدم وجود روايت و کمال تنافي ميان دو آيهاي که در دو زمان نازل شدهاند و قابل جمعنبودن آنها ازطـريق تـقييد و تخصيص، همچون فراز «كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ» در آيه 77 سوره نساء دالّ بر وجوب کف و خودداري دربرابر ظلم کافران و مشرکان و فراز «وَ قَاتِلُواْ فِي سَبِيلِاللهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ» در آيه 190 سوره بقره دالّ بر امر به قتال، راهـي غـير از نسخ وجـود ندارد؛ افزون براينکه در باب نسخ، چهبسا ناسخ واحد باشد و منسوخ متعدد، يا ناسخ متعدد باشد و منسوخ واحد، يـا يک آيه نسبت به آيه ناسخ و همان آيه نسبت به آيـه ديـگر مـنسوخ باشد.
سه نظريه درباره فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» مطرح شده است:
نظريه نخست، فراز «اللذين يقاتلونکم» قيد اسـت و فـرازهاي «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» در آيه 191 سوره بقره، فراز «و قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً کمَا يقَاتِلُونَکمْ کـافَّةً» در آيـه 36 سـوره توبه و فراز «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» در آيه 6 سوره توبه که بهصورت مطلق آمدهاند، ناسخ آن قـيدند، در حاليکه قيدبودن مردود است، ولي برفرض پذيرش قيديت، دو راه حل براي دفع آن وجود دارد:
راه نـخست. آيات عام، ناسخ قـيد شـمرده شوند؛ بدينمعنا که خداي تبارک و تعالي ابتدا با قيد فرموده است: «با آنها که با شما ميجنگند، بجنگيد»، بعد قيد را نسخ کرده و فرموده است: «هرجا کفار را پيدا کرديد، بکُشيد»؛
راه دوم. جريان قـاعده مطلق و مقيد در آيات جهاد؛ بدينبيان که فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» بايد قيد اطلاقات بعدي يعني فراز «قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً»، «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکينَ حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ»، «وَاقْتُلُوهُمْ حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» و «يا أَيهَا النَّبِي جَاهِدِ الْکفَّارَ وَالْمـُنَافِقِينَ وَاغـْلُظْ عَلَيهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» باشد و چنين نتيجه گرفته شود که خداي تبارک و تعالي در قرآن کريم فقط مقاتله با کفاري را که با مسلمانها ميجنگند، مشروع فرموده است، ولي مقاتله با کـفاري را کـه اذيت و جنگي ندارند، مشروع نکرده است، درحاليکه حتي دراينصورت، طبق مبناي مشهور اصوليون، عامِ ناصّ، عرفاً قابل تخصيص نيست و تصادفاً آيات جهاد ازايندست ميباشد؛ بدينبيان که عرف در مواردي کـه آيـات عام، نصاند ـ همچون فراز «قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً» ـ قاعده عام و خاص و اطلاق و تقييد را جاري نميکند، ولي اگر فقط فراز «وَاقْتُلُوهُمْ» آمده بود، اين امکان بود که ضمير «هم» به مشرکاني بـازگشت داده شـود کـه با مسلمانان ميجنگند، ولي پس از آن فـرموده اسـت: «حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» يا «حَيثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»؛ يعني هرجا مشرکان را يافتيد، بکُشيد؛ ازاينرو اطلاق و تقييد جايگاهي ندارد.
در حقيقت در اين موارد، دو مبناي اصولي وجـود دارد: مـبناي نـخست، نظريه مشهور که ملاک تقييد و تخصيص را امري عـرفي دانـسته، عرف ملاک تخصيص را ناصّبودن خاص ميشمارد، نه ناصّبودن عام؛ يعني خاص ناص، عام را تخصيص ميزند، نه خاص، عام نـاص را و گـفته مـيشود: «الخاص يخصّص العام لأنّه ناصٌّ». پس اگر عام، ناص باشد، بـههيچعنوان قاعده تقييد و تخصيص جريان نمييابد و اتفاقاً آيات جهاد ازايندستاند و آيات عام، ناصاند. از نظر اصولي ممکن است يک آيـه قـيد بـاشد و ده آيه، مطلق يا عام باشند؛ بنابراين آيه «قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً» عـام نـاص است؛ زيرا الف و لام در کلمه «الْمُشْرِکينَ» جمع محلي است و ديگر به قيد «کافَّةً» يا قيود «حَيثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» و «حـَيثُ ثـَقِفْتُمُوهُمْ» نـيازي نبود و دراينصورت ديگر نميتوان فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» را مقيد کلمه «الْمُشْرِکينَ» دانست، بـلکه بـايد عـام را ناسخ خاص دانست؛ يعني ابتدا فرموده است اگر مشرکان با مسلمانان قتال کردند، بـا آنـها بـجنگيد، ولي بعد ميفرمايد مشرکان را هرجا يافتيد، بکُشيد.
مبناي دوم. نظريه شاذّ که عام ناص را قابل تـقييد مـيشمارد، در حاليکه اين قول باطل است و اشکالاتي دارد: اشکال نخست، قيدبودن فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» پذيـرفته نـشد؛ اشـکال دوم، برفرض پذيرش قيديت فراز مذکور، در مواردي که ظهور عام در عموم، اظهر از ظهور خاص در خـصوص بـاشد، عام اظهر، مقدم است؛ زيرا بحث عام و خاص يا اطلاق و تقييد، بحثي عـرفي اسـت و عـرف در موارد ظاهربودن خاص، مثل اينکه مولا بگويد «اگر مشرکان با مسلمانان قتال کردند، با آنـها بـجنگيد» و اظهربودن عام همچون زمانيکه مولا بگويد «مشرکان را هرجا پيدا کرديد، بکُشيد»، حـکم مـيکند کـه مولا از خاص ظاهر دست برداشته، عام اظهر را مقدم و ناسخ خاص شمرده است.
نتيجه
بر اسـاس مـطالب پيـشگفته، آيات طايفه اول، بهخوبي بر مسئله جهاد ابتدايي دلالت دارد؛ بهخصوص اينکه آيات مـذکور مـعلل به دو علت يا دو غايت براي جهاد ابتدايي بود که از فراز «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکونَ فِتْنَةٌ و يکون الديـن لله» اسـتفاده شد: نخست، اينکه فتنه يا شرک نباشد؛ دوم، اينکه طاعت و دين براي خـدا بـاشد و طاعت ديگري در جامعه نباشد.
همچنين گفته شـد حـتي بـنابر اينکه فراز «الَّذِينَ يقَاتِلُونَکمْ» در آيه 190 سوره بـقره، قـيد دانسته شود و مفهوم آيه اينگونه شود که «فقط با مشرکاني بجنگيد که بـا شـما مقاتله ميکنند، ولي با مـشرکاني کـه با شـما مـقاتله نـميکنند، نجنگيد»، گرچه اين آيه از محل بـحث خـارج ميشود و مسئله جهاد دفاعي را مطرح ميکند، ولي بيشک آيات بعدي دلالت بر مسئله جـهاد ابـتدايي دارد و ناسخ آيه قبلي است و ميفرمايد: «بـا مشرکاني که با شـما نـميجنگند نيز بجنگيد».
----------------
پینوشت:
1. ر.ک: ابنفارس، ج2، ص319. وی مینويسد: «الدال والياء والنون أصلٌ واحد إليه يرجع فروعُه کلُّها و هو جنسٌ من الانقياد والذُّل. فالدِّين: الطاعة، يقال دان له يدِين دِيناً، إذا أصْحَبَ و انقاد و طَاعَ. و قومٌ دِينٌ، أى مـُطِيعون».2. در اينباره آيات ذيل قابل اشاره است:
آيه نخست: در آيه 39 سوره انـفال کـه مشابه آيه 193 بقره است و کلمه «کلُّهُ» در آن آمده است: «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکونَ فِتْنَةٌ وَ يـکونَ الدِّيـنُ کـلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يعْمَلُونَ بَصِيرٌ»، نميتوان «کلُّهُ» را به حکومت و سلطنت معنا کـرد؛ زيرا خدا درميان مشرکان هيچ سلطنتي ندارد.
آيه دوم: آيه 29 سوره توبه که خداوند ميفرمايد: «وَ لايدِينُونَ دِينَ الْحـَقِّ»، بـه معناي «و لايعتقدون بدين الحق» است.
آيه سوم: آيه 15 سوره غافر که فرموده است: «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»، بهمعناي حکم و قانون خداست.
آيه چهارم: آيه 85 سوره آلعمران که ميفرمايد: «وَ مَن يبْتَغِ غيرالإِسْلاَمِ دِينًا».
آيـه پنجم: آيه 125 سوره نساء که فرموده است: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ».
آيه ششم: آيه 54 سوره مائده که خداوند ميفرمايد: «مَن يرْتَدَّ مِنکمْ عَن دِينِهِ».
آيه هـفتم: آيـه 70 سوره انعام که فرموده است: «اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً». روشن است که از آيات پيشگفته هيچيک به معناي سلطنت و حکومت نيامده است.
3. محقق خويي براينباور است که فـقط آيـات ناسخ و منسوخ موجود در قرآن، آيه قـبله و آيـه نجواست و مـوارد ديـگر تـوجيهپذير ميباشد، در حاليکه بايد از ايـشان پرسيد آيا اين تعداد فراوان از رواياتي که تأکيد بسياري بر وجود ناسخ و منسوخ در قرآن دارنـد، فـقط بهخاطر يک يا دو مورد ذکر شـدهاند يـا ايـنکه نـقل ايـن روايات، ظهور در فـراواني و مـعتنابهي موارد ناسخ و منسوخ در قرآن دارد؟ علاوه بر اينکه توجيه محقق خويي مبني بر اينکه کلمه نسخ در روايات، در معناي غـيراصطلاحي اسـتعمال شـده و از آن اراده تخصيص و تقييد شده است، صحيح نيست.
-----------------
منابع
1. ابنابيثعلبه، يـحييبنسلام؛ التصاريف لتفسير القرآن مما اشتبهت أسمائه و تصرفت معانيه؛ تونس: الشرکة التونسيه للتوزيع، 1970م.2. ابنجوزي، ابـوالفرج؛ نـواسخ القرآن؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1405ق.
3. ابـنفارس، احـمد؛ مـعجم مقائيس اللغة؛ چ1، قـم: دفـتر تبليغات اسلامي، 1404ق.
4. اردبيلي، احـمدبنمحمد؛ زبـدةالبيان؛ چ1، تهران: المکتبة الجعفريه.
5. ازهري، محمدبناحمد؛ تهذيب اللغة؛ چ1، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1421ق.
6. جصاص، احمدبنعلي؛ أحـکام القـرآن؛ ج۳، بيروت: چاپ عبدالسلام محمد عـليشاهين، ۱۴۱۵ق.
7. حـرّ عاملي، مـحمدبنحسن؛ وسـائل الشـيعة؛ چ1، قم: مؤسسه آلالبيت(، 1409ق.
8. حـسيني حائري، سيدکاظم؛ الکفاح المسلح؛ قم: الرسول المصطفي، [بيتا].
9. حلّي، يحييبنسعيد؛ الجامع للشرائع؛ چ1، قم: مؤسسة سـيدالشهداء العـلميه، 1405ق.
10. خويي، سيدابوالقاسم؛ البيان في تفسير القـرآن؛ چ1، قـم: مـؤسسة إحـياء آثـار الإمام الخويي، 1430ق.
11. راغـب اصـفهاني، محمدبنحسين؛ مفردات ألفاظ القرآن؛ سوريه: دارالعلم والدار الشاميه، 1412ق.
12. راوندي، قطبالدين سعيدبنعبدالله؛ فقه القرآن؛ چ2، قم: انتشارات کتابخانه آيـتالله مـرعشي نـجفي، 1405ق.
13. رشيدرضا، محمد؛ تفسير القرآن الحکيم الشهير بـتفسير المـنار؛ چ2، 1366ق.
14. سـيوري، مـقدادبنعبدالله؛ کـنز العـرفان في فقه القرآن؛ چ1، قم: انتشارات مرتضوي، 1425ق.
15. سيوطي، جلالالدين عبداللهبنابيبکر؛ الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور؛ چ1، قم: انتشارات کتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، 1404ق.
16. صالحي نجفآبادي، نعمتالله؛ جهاد در اسلام؛ تهران: نشر نـي، 1394.
17. صدوق، عليبنحسين؛ من لايحضره الفقيه؛ چ2، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1413ق.
18. طباطبايي، سيدمحمدحسين؛ الميزان في تفسير القرآن؛ چ5، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1417ق.
19. طبرسي، فضلبنحسن؛ مجمع البيان؛ چ3، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372.
20. طوسي، محمدبنحسن؛ التبيان فـي تـفسير القرآن؛ چ1، بيروت: دار إحياء التراث العربي، [بيتا].
21. عروسي حويزي، عبد عليبنجمعه؛ نورالثقلين؛ چ4، قم: اسماعيليان، 1415ق.
22. فخر رازي، محمدبنعمر؛ مفاتيحالغيب؛ چ3، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1420ق.
23. قرطبي، محمدبناحمد؛ الجامع لأحکام القرآن؛ چ1،تهران: ناصر خسرو، ۱364.
24. کـاظمي، فـاضل جواد؛ مسالک الأفهام إلي آيات الأحکام؛ [بيجا]: [بينا]، [بيتا].
25. مصطفوي، حسن؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ چ1، تهران: مرکز الکتاب للترجمه والنشر، 1402ق.
26. مطهري، مـرتضي؛ جـهاد؛ چ6، تهران: انتشارات صدرا، 1372.
27. نجفي، مـحمدحسن؛ جـواهرالکلام؛ چ7، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1404ق.
محمدجواد فاضل لنکراني
مجله «قرآن، فقه و حقوق اسلامي»
مجله «قرآن، فقه و حقوق اسلامي»
پاييز و زمستان 1395 - شماره 5