بزرگداشت آيت‌ الله العظمي فاضل لنكراني (ره) ‌در گفتگو با آيت‌ الله محمدجواد فاضل لنكراني (روزنامه اعتماد ملي)

۱۴ شهریور ۱۳۹۰

۱۲:۵۰

۳,۸۰۷

خلاصه خبر :
آيت الله العظمي فاضل لنكراني از نخستين سال‌هاي بعد از ورود به حوزه علميه قم، همواره در كنار تحصيل به تدريس پرداخته و به اين امر اهتمام خاصي داشتند. ايشان درحاليكه هنوز بيش از 16 سال نداشتند و با شور خاصي مشغول تحصيل علم از محضر اساتيد بودند، خود نيز شاگرداني را پرورش مي‌دادند و تعليم و تعلم را همزمان پي مي‌گرفتند.
آخرین رویداد ها

او دين باور حقيقي بود

آيت الله العظمي فاضل لنكراني از نخستين سال‌هاي بعد از ورود به حوزه علميه قم، همواره در كنار تحصيل به تدريس پرداخته و به اين امر اهتمام خاصي داشتند. ايشان درحاليكه هنوز بيش از 16 سال نداشتند و با شور خاصي مشغول تحصيل علم از محضر اساتيد بودند، خود نيز شاگرداني را پرورش مي‌دادند و تعليم و تعلم را همزمان پي مي‌گرفتند.
بعد از سال‌ها تدريس كتاب‌هاي ادبيات، منطق و اصول و تربيت صدها نفر از فضلا‌، ايشان در رديف اساتيد سطح عالي حوزه قرار گرفته و به تدريس رسائل و مكاسب پرداختند. اين مدرس عالي‌مقام حوزه، پس از آنكه 5دوره مكاسب را تدريس كردند به عنوان يكي از شناخته شده‌ترين اساتيد كفايهِ الا‌صول مورد مراجعه فضلا‌ي حوزه علميه قم بودند. حوزه درس كفايه آيت‌ الله العظمي فاضل لنكراني دربرگيرنده صدها طلبه فاضل و جوان بود كه تعداد آنها را تا 700 نفر نيز گفته اند.در اواخر دهه 1340 آيت‌ الله العظمي فاضل لنكراني به خواهش جمعي از شاگردان سطح عالي خود، درس خارج فقه را آغاز كردند و از آن پس تا هنگام وفات يعني به مدت سه دهه به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشتند و شاگردان زيادي را كه بسياري از آنها به درجه اجتهاد نائل شده اند تربيت كردند. آيت الله جواد فاضل لنكراني- فرزند ايشان- در گفتگويي كه پيش رو داريد به بررسي ابعاد علمي و اخلا‌قي آيت‌ الله العظمي فاضل لنكراني پرداخته است.
به علماي ديني مي‌توان به دو صورت نگاه كرد. يكي تعبدي و ديگر تعقلي، منظور از نگاه تعقلي يعني ملا‌حظات علمي، حال به طور كلي مرحوم آيت الله فاضل چه ابداعات علمي در حوزه فقه داشتند؟
از مشخصه‌هاي اصلي فقهي ايشان كه بسيار تاثيرگذار در استنباط و فتاواي فقهي‌شان بود، اهميتي است كه ايشان به فقه‌الحديث مي‌دادند، هنگامي كه به تفصيل الشريعه ايشان كه حدود 30 جلد است- مراجعه مي‌كنيم يا به درس‌هاي ايشان، واقعا در نقد، حتي‌الا‌مكان سعي مي‌كردند كه بتوانند مسائل فقهي را از آيات و احاديث موجود به نحو روشن و محكم استفاده كنند، يعني تعبيري كه من عرض مي‌كنم، يعني اهميت مي‌دادند به فهم متون اصلي مثل روايات و آيات، البته با نوعي ظرافت‌هاي عقلا‌يي و ظرافت‌هاي عرفي.
ايشان امتيازي خاص داشتند آن هم اينكه روايت را طوري معنا مي‌كردند كه با ذوق عرفي و فهم عقلا‌ني تناسب داشته باشد. در كنار اين امر خصوصيت و شرايط زمان صدور روايت هم براي ايشان بسيار مهم بود. به علا‌وه، نتيجه‌اي كه اين روش استنباط دارد اين است كه فقيه به اين زودي مبتلا‌ به استفاده از قواعد اصولي نمي‌شود، وقتي ما روايت را به اين صورت تفسير كنيم و نتيجه‌گيري روشني داشته باشيم، زود گرفتار اجراي ضوابط اصولي نمي‌شويم و اين خود هنر بزرگي است كه فقيه اينگونه عمل كند و ايشان هم به همين‌گونه عمل مي‌كردند.
نكته بعدي اينكه ايشان هنگامي كه 2 روايت با هم تعارض پيدا مي‌كردند، اولين مرجح را مطابقت يكي از اينها با شهرت فتوايي مي‌دانستند و اين در حفظ و ابقا فتواي مشهور نقش بسيار مهمي دارد. نتيجه اين امر اين است كه چارچوب فتاواي مشهور و بدنه اصلي فقه براي هميشه باقي مي‌ماند.
پس معتقد به اين مساله بودند كه فتاواي فقهي بر اساس مقتضيات زمان تغيير مي‌كند؟
ايشان بسيار به نقش مكان و زمان در اجتهاد معتقد بودند، اگر به فتاواي و استفتائات ايشان در طول اين 15 سال مراجعه كنيم، به خوبي اين مطلب روشن و مشهود است، مثلا‌ اول كسي كه در ميان مراجع فتوا داد كه با تلسكوپ، رويت هلا‌ل ماه ثابت مي‌شود ايشان بودند.
ما در ابواب فقهي داريم كه فقها در زمان عصر غيبت مي‌توانند راسا به اجراي حدود الهي بپردازند، حال با توجه به اينكه الا‌ن حكومت ما، حكومت اسلا‌مي است، از نظر ايشان جايز بود كه فقيه جامع‌الشرايط به اجراي حدود الهي بپردازد يا اينكه فتواي خاصي صادر كند در اين زمينه؟
ايشان معتقد به اين بودند كه حدود الهي در هر زماني كه يك فقيهي بسط يد پيدا كند، يعني به طوري كه بتواند اجرا كند، مشروع است و بايد اجرا كند و تعطيل آن جايز نيست. به اين نظريه معتقد بودند كه حدود الهي بايد با نظر فقيه جامع‌الشرايط اجرا شود و اينكه ما اين امر را از مختصات امام معصوم بدانيم- كه برخي هم احتمال آن را داده‌اند - موافق نبودند. ايشان در اوايل انقلا‌ب بحث‌هاي عميقي را در قضاي اسلا‌مي، حدود و ديات در محافل علمي مطرح كرده‌اند.
يكي از حدود الهي سنگسار يا رجم است، البته چندي پيش هم در يكي از شهر‌ها اين عمل انجام شده بود، حال با توجه به مباحث حقوق بشري كه امروز مطرح است و با توجه به حساسيت‌هايي كه هست، اجراي احكامي از اين دست در نظر مرحوم آيت الله فاضل چه صورتي داشت؟
اين قاعده كلي را قبول داشتند كه اگر در يك موردي اجراي يك واجبي، مزاحمت پيدا كند و موجب تعطيل يك امر اهمي بشود، روي همان قاعده الا‌هم فا الا‌هم و تزاحم بين اهم و مهم، مي‌فرمودند بايد در دوران بين اين دو، ما رعايت اهم را بكنيم و اين فرق نمي‌كند.
طبيعي است كه در اجراي حدود الهي، معقتد بودند كه حدود الهي بايد اجرا شود، اگر بتوانند طوري عمل كنند كه ديگران سوء‌استفاده نكنند و برداشت‌هايي عليه دين به وجود نيايد، بايد اجرا شود، اما اگر در شرايطي اجراي برخي از مصاديق اين حدود، مزاحم با يك اهمي شود، به هنگام مزاحمت بايد رعايت آن امر اهم را داشت، اما نكته مهم اين است كه برخي از اصل وجود يك چنين حكمي را در دايره شريعت منكر مي‌شوند، كه ايشان قائل به اين امر نبودند.
ايشان ولا‌يت فقها را چگونه تبيين مي‌كردند؟ مرحوم آيت الله فاضل در باب ولا‌يت فقيه مبناي امام (ره) را دارند، يعني اينكه فقيه جامع‌الشرايط ولا‌يت شرعي دارد در زمان غيبت به امور بسيار زيادي، به اين معنا، با وجود فقهاي متعدد، با وجود فقيهي كه اختيارات او از اختياراتي كه فقهاي ديگر دارند بيشتر و او به عنوان فقيه حاكم در جامعه باشد و اختيارات وسيعي داشته باشد، منافاتي نمي‌بينند، يعني اين طور نبود كه با وجود ولي فقيه، بگويند كه فقهاي ديگر ولا‌يت ندارند، نه، مانند امام(ره) مي‌فرمودند. كه چه حكومت اسلا‌مي باشد يا نباشد، هيچ فقيهي نمي‌تواند با فقيه ديگر مزاحمت كند.
يعني حتي اگر مثلا‌ فقيهي اجازه داد به اجراي يكي از حدود الهي- و در آن زمان و شرايط اجراي اين حد الهي به مصحلت نبود، آيا فقيه ديگري حق تزاحم با نظر فقيه اول را ندارد؟
تزاحم به اين معناست كه فقيهي بخواهد جلو كار فقيه ديگر را بگيرد و فقيهي مزاحمت بكند با فقيه ديگر در مقام عمل، اما در مقام بيان، فقيه ديگر مي‌تواند نظر خود را بيان كند، فقيه مي‌تواند بگويد كه مثلا‌ً در اين شرايط و با اين خصوصيات به نظر من اگر اين حكم اجرا شود صحيح هست يا نيست. اما مقصود، اصل عدم تزاحم در عمل است.
با توجه به اينكه مرحوم آيت الله فاضل به فقه‌الحديث و آيات قرآن توجه فراواني داشتند و شما هم توضيحاتي در اين‌باره بيان كرديد، سوالي در ذهنم ايجاد شد. اساساً نگاه ايشان به آيه <الرجال قوامون علي النساء> چگونه بود؟ يعني آنچه از ظاهر آيه برمي‌آيد؛ يعني اينكه مردان تسلط دارند بر زنان يا اينكه تفسير ديگري داشتند از اين آيه؟ به هرحال تكليف زنان چه خواهد شد بر مبناي اين آيه؟
در مورد اين آيه شريفه، اين را آنطوري كه ما مي‌خواهيم برداشت كنيم كه ارزش ذاتي زن كمتر از مرد است يا اينكه شان و حقيقت او با شان و حقيقت مرد منافات دارد، به هيچ وجه چنين برداشتي از آيه نداشتند، اين آيه شريفه، با توجه به آنچه كمي قبل‌تر از آن آمده است، اين قوامبودن را محدود مي‌كند به اداره زندگي و اينكه مرد بايد متعهد باشد كه زندگي داخلي زن را اداره كند و بيان نمي‌كردند كه اين آيه حاكي از آن است كه مرد در همه امور قوام بر زن است و سلطنت دارد برزن، هرگز چنين نظري داشتند.
با اين توضيحاتي كه فرموديد اگر به اختصار نظرات فقهي ايشان درباره حقوق زنان را هم بفرماييد ممنون مي‌شوم.
زنان از نظر رشد و تكامل معنوي مساوي با مردان تكامل پيدا مي‌كنند، آن بزرگوار قائل بودند كه در صحنه‌هاي سياسي و انقلا‌بي زنان مانند مردان نقش داشته‌اند ولي روي چند نكته حساسيت داشتند.
اولا‌ نسبت به حقوق زنان مي‌فرمودند كه نه بايد راه افراط طي شود و نه راه تفريط، بلكه اين احكامي كه اسلا‌م براي زنان بيان كرده بايد كاملا‌ً مورد مداقه قرار بگيرد، اين نكته را هم مي‌فرمودند كه ما براي اينكه بفهميم يك حكمي آيا در موردي صحيح است يا نه، اگر بخواهيم قضاوت صحيح بكنيم، نبايد آن حكم را به صورت تنها در نظر گرفت مثلا‌ً نمي‌توان گفت اگر اسلا‌م درباره ميزان ارث زن با مرد تفاوتي قائل شده است، بياييم و از اين امر درباره مسائل ديگر نتيجه‌گيري كنيم، معتقد بودند كه تمام اين احكام با نظر به يكديگر صادر شده‌اند يعني احكام اقتصادي و مالي مربوط به زن و مرد به همراه احكام ديگر، بايد همه اينها مجموعاً درنظر گرفته شود و آنگاه درباره آنها قضاوت كرد كه آيا اين عادلا‌نه هست يا نيست. بنابراين يك چنين ديدگاهي را داشتند كه ما درباره احكام شرع حتي درباره مردان هم، بايد تمام احكام را از اول كتاب طهارت تا آخر ديات در كنار هم بگذاريم و بعد قضاوت كنيم.
مثلا‌ً اسلا‌م از طرفي جهاد را براي زن واجب نكرده و از يك طرف تكليف نفقه را براي مرد قرار داده است و اين خود يك امتياز و احترام بزرگي براي زن است، بدين معني كه مرد و زن در زندگي شريك هستند و همان اندازه كه مرد در بيرون زحمت مي‌كشد و كسب درآمد مي‌كند زن هم بايد همان كار را بكند، نه، ايشان مي‌گفتند كه اين امر با روح اسلا‌م سازگاري ندارد، اسلا‌م براي زن احترام خاصي قائل است و نفقه او را براي شوهرش واجب كرده است، يا درباره <ديه> زن و مردم هم بايد توجه داشت كه ميزان ديه تعيين‌كننده ارزش ذاتي زن و مرد نيست بلكه صرفاً به مثابه نوعي جريمه است و جريمه ملا‌ك خاص خود را دارد و بحث ارزش‌گذاري در اينجا مطرح نيست.
مرحوم آيت الله فاضل در حوزه بانكداري چه آرايي داشتند، به خصوص درباره سود‌هاي بانكي، خريد و فروش وام و آنچه امروز به عنوان كارمزد از مردم دريافت مي‌شود.
يكي از نقاط بارز فقهي ايشان، در مباحث اقتصادي است، ايشان يك وقتي در يكي از جلسات درسي فرمودند كه اين مضاربه‌هايي كه در بانك‌ها وجود دارد، روي يك مبنايي قابل تصحيح است، ايشان معتقد بودند كه اگر پول را صاحب پول به عنوان قرض به بانك يا شخص ديگري ندهد، بلكه به عنوان مضاربه بدهد در مضاربه‌، گيرنده پول، مالك نمي‌شود و مالك، همان صاحب پول است كه آن را به ديگري داده، حال اين پول را اگر داد و قراردادي بستند و قرار شد سود پول را به صورت كسر مشاع يعني - 10 درصد يا 20 درصد، كه مشهور كسر مشاع را قبول دارند- پرداخت كند، اما ايشان برخلا‌ف مشهور بيان مي‌كردند كه اگر به صورت غيركسر مشاع باشد يعني به صورت مبلغ معين هم باشد، يعني مثلا‌ً بگويد من يك ميليون به عنوام مضاربه به شما مي‌دهم اما شما ماهي 50 هزار تومان به من بدهيد البته با اين دو قيد؛ اول اينكه قصد مضاربه داشته باشد و دوم اينكه اين مقدار سود عادتاً در بازار عايد آن شخص عامل باشد، مي‌فرمود كه اين مضاربه درست است و روي اين مبنا مي‌فرمودند اين مضاربه‌اي كه در بانك‌هاي اسلا‌مي هست قابل تصحيح است، اما بر مبناي مشهور قابل تصحيح نيست و مكرر به بانك‌ها مي‌فرمودند كه آنچه شما به عنوان <دير كرد> از مردم دريافت مي‌كنيد <ربا و حرام> است و هيچ توجيه فقهي ندارند و در يك جلسه‌اي با آقاي دكتر شيباني- رئيس بانك مركزي كه خواهان حل اين مشكل بود- فرمودند كه به هيچ وجه اين امر توجيه فقهي ندارد و دريافت ديركرد ربا و حرام است، در بحث خريد و فروش وام هم مي‌فرمودند كه اين كار بلا‌اشكال است و دارنده وام مي‌تواند اين امتياز را به شخص ديگري بفروشد.
البته در اين موارد سوالا‌ت زيادي مطرح است، اما اگر اجازه دهيد كمي هم به شخصيت اخلا‌قي مرحوم آيت الله فاضل بپردازيم.
ما واقعا آنچه از نزديك مي‌ديديم اين بود كه ايشان از خدمت به مردم و ارزش قائل شدن به مردم غافل نبودند و در مقابلش از مشكلا‌تي كه براي مردم وجود داشت و از نابساماني‌ها بسيار رنج مي‌بردند. يك نامه‌اي را در زمان رياست جمهوري جناب آقاي خاتمي، به ايشان نوشتند كه محور اصلي آن نامه مشكلا‌ت مردم بود و مضمونش اين بود كه جناب آقاي خاتمي، يك كارمند با حقوق مختصري كه مي‌گيرد چگونه بايد زندگي‌اش را اداره كند. كه در آن زمان جناب آقاي خاتمي اين نامه را در هيات دولت خوانده بودند و ناراحتي آيت الله فاضل را به به وزراي خودشان منتقل كرده بودند، مبني بر اين كه با توجه به ناراحتي مراجع عظام، بايد بيشتر به فكر معيشت مردم بود.
همچنين در دوره رياست جمهوري جناب آقاي احمدي‌نژاد هم، هنگامي كه خدمت ايشان آمدند، همين نكته را به ايشان تذكر دادند، آنچه براي ايشان بسيار مهم بود جداي از مسائل كلي دين، خدمت به مردم بود و ايشان خودشان را وقف مردم كرده بودند.
نگاه ايشان به دنيا از چه قماشي بود؟
ما هيچ تعلق دنيوي را درگفتار و حركات ايشان نمي‌‌ديديم، يك شخصيتي كه در اوج مراتب علمي بود و در اوج مراتب مرجعيت بود، يعني ايشان وقتي از دنيا رفتند تقريبا به عنوان مرجع اول شيعه بودند كه از دنيا رفتند، چون اكثر ايران مقلد ايشان بودند و در كشور‌هاي ديگر هم به همين منوال بود، هيچ چيزي از مال دنيا نداشتند، حتي يك خانه شخصي.
به عنوان آخرين سوال بفرماييد موانست و معاشرت با مرحوم آيت الله فاضل- چه به لحاظ علمي و چه به لحاظ اخلا‌قي- چه درسي به انسان مي‌داد؟
من ايشان را يك دين باور حقيقي مي‌دانم و يك خداشناس واقعي. انسان هنگامي كه در محضر ايشان بود، كاملا‌ً خداباوري و خداشناسي را در ايشان مي‌ديد. ايشان در مباحث علمي به‌دنبال اين نبودند كه بحث را طوري بيان كنند كه مخاطب را خوشايند باشد يا نه. مي‌فرمودند آنچه وظيفه است و آنچه خدا از ما مي‌خواهد مهم است. لذا معاشرت با ايشان اين درس را به انسان مي‌داد كه بايد به تكليف و وظيفه الهي توجه داشت، نه چيز ديگري.

برچسب ها :