مصاحبه با آيتالله حاج شيخ محمدجواد فاضل لنكراني خونبهاي يك آيين 1388/11/15(روزنامه جام جم)
۱۴ شهریور ۱۳۹۰
۱۳:۱۷
۳,۶۶۱
خلاصه خبر :
وقتي وارد شهر مقدس قم ميشوي، گنبد طلايي حضرت معصومه(س) آرامت ميكند و بياختيار غربتبرادرش امام رضا(ع) در ذهنت مجسم ميشود. كوچههاي سنتي شهر را طي ميكني و نزديكيهاي حرم، سه راه بازار و سرانجام به كوچهاي ميرسي كه ساليان سال، نفس قدسي مردي در آن استشمام ميشد و همسايگان و عاشقان را طراوت ميبخشيد كه اكنون سر بر آستان خاك نهاده و حالا تو ميماني و باز هم همان سادگي، خلوص و عشقي كه از آن زمان و ديدار با مرجع بزرگ تقليد شيعيان، مرحوم آيتالله العظميفاضل لنكراني در همين مكان ساده و محقر به ياد داشتي. اتاقهاي سنتي كه خاص بيوت مراجع است را طي ميكنم تا به اتاقي ميرسم كه قرار است با فرزند بزرگوار ايشان، يعني آيتالله حاج شيخ محمدجواد فاضل لنكراني، عضو محترم جامعه مدرسين حوزه علميه قم، استاد درس خارج حوزه و رئيس مركز فقهي ائمه اطهار (ع)ملاقات و گفتگو كنم؛ هر چند چندان اهل مصاحبه و گفتگو نيست، اما دعوت روزنامه جامجم را ميپذيرد تا به مناسبت اربعين اباعبدالله با هم گفتگويي درخصوص علل قيام امام حسين(ع) داشته باشيم.
ارزيابي شما در باب علل قيام امام حسين (ع) چيست و از نگاه شما زمينههاي وقوع حادثه كربلا و قيام سيد الشهدا (ع) چگونه قابل تحليل است؟
علل قيام اباعبدالله الحسين(ع)، بحث بسيار مهمي است كه جنبههاي گوناگوني دارد و انسان از هر جنبهاي بخواهد بررسي بكند، بحثهاي طولاني را به دنبال دارد و اساساً براي مسلماناني كه بعد از اين حادثه، تاريخ را ملاحظه ميكنند اين پرسش مطرح است كه چرا اباعبدالله الحسين(ع) قيام كرد.
بنده در ابتدا عرض ميكنم كه آراي مختلفي در تحليل قيام امام حسين(ع) وجود دارد. برخي قائلند اباعبدالله الحسين(ع) فقط براي شهادت، خودش و اصحابش و اهل بيتش را به ميدان آورد تا به اين مرتبه عاليه از شهادت برسد. وقتي ما تاريخ را ملاحظه ميكنيم از خود زمان پيامبر اكرم(ص) ميبينيم كه نبي اكرم(ص)، شهادت اباعبدالله الحسين(ع) را خبر داده بود.
يا اين كه اميرالمومنين(ع) وقتي در نزديكي فرات قرار داشت، گفت هاهنا هاهنا و اشاره ميكردند به سرزمين كربلا و به بعضي از اصحابشان فرمودند در آنجا فرزندم حسين با زبان و لبان تشنه كشته خواهد شد و فرزندان او را خواهند كشت.
شهادت اباعبدالله الحسين(ع)، امر بسيار روشني بوده است. پيامبر(ص) فرموده، امير المومنين(ع) فرموده و خود امام حسين(ع) در اين حركت در قدم به قدم براساس آن چه امام زين العابدين(ع) در كتاب كشف الغمّه ميفرمايد در اين حركتي كه ما از مكه به عراق داشتيم به هر منزلي كه ميرسيديم امام حسين(ع) قضيه شهادت يحيي بن زكريا را يادآوري ميكرد. خب اينها روشن بوده است.
اينكه ما بگوييم حادثه عاشورا فقط براي اين بود كه امام حسين(ع)، اولادش و اصحابش به درجه شهادت برسند، يك تحليل است.
تحليل ديگر اين است كه اباعبدالله الحسين(ع) براي تشكيل حكومت حركت كرد براي اين كه حكومت را از دست بنياميه خارج و يك حكومت صالح را بر پا كند. خب، ببينيد يكي از امتيازات دين اسلام اين است كه چنين رئيسي، مدعي تشكيل حكومت است. يعني ما در تاريخ نداريم كه انبياي گذشته، حكومت تشكيل داده باشند، چون دين اسلام، دين جامع است و بايد تشكيل حكومت، يكي از جزييات اين دين باشد. يعني همان طور كه يكي از واجبات ما نماز، روزه و حج است، يكي از اموري كه لازم و واجب است اين كه حكومت اسلاميتشكيل داده شود و اگر بگوييم دين نميتواند حكومت كند و چيزي به نام حكومت ندارد اساساً معنايش اين است كه ما دين را ناقص معرفي بكنيم.تحليل ديگر اين است كه بگوييم امام(ع) براي تشكيل حكومت آمد، در حالي كه براي تمام آن كساني كه با حضرت(ع) صحبت ميكردند مثل ابن عباس، محمد بن حنفيه و ديگران، همه ميدانستند به هيچ وجه امكان تشكيل حكومت براي حضرت نيست؛ يعني اين مساله نه فقط براي امام حسين(ع) روشن بود، بلكه براي همه روشن بود. در آن جو خفقان و ظلم و ستم بني اميه، مردم به دنبال دين و پياده شدن و اجراي احكام دين نبودند و به تعبير حضرت الناس عبيد الدنيا. حالا اين كه بياييم بگوييم حضرت با اينها ميخواست تشكيل حكومت بدهد، خير! براي همه روشن بود كه تشكيل حكومت نيست.
تحليل سوم اين است كه بگوييم يك امر الهي، خاص و دستور شخصي بوده است و اباعبدالله از طرف خداوند تبارك و تعالي، يك مأموريت شخصي داشته و بايد اين راه را برود. حالا اين پرسش مطرح ميشود كه اگر در آن زمان، امام ديگري بود و حاكم و ولي واقعي، شخص ديگري بود، اين دستور را نداشت؟
بنابراين روشن است كه نميتوانيم اين را به عنوان يك دستور خصوصي و شخصي تلقي كنيم. براي اين كه هر امام ديگري جاي ايشان بود بايد اين حركت را انجام ميداد. پس امام ميفرمايد بر همه واجب است.
بنابراين به نظر ميرسد كه نميشود علت واقعي و مهم قيام امام را در مساله شهادت فقط تشكيل حكومت يا به عنوان يك امر و دستور شخصي تلقي كنيم. آنچه به نظر ميرسد اين كه اباعبدالله ملاحظه كرد آنچه پيامبر اكرم(ص) به بشريت به عنوان دين اسلام عرضه كرد، آنچه را به عنوان شاكله و هويت ديني از راه قرآن و از راه سنت پيامبر به جامعه ارزاني داشته بود، از اعتقادات، احكام و اخلاق، همه در حال از بين رفتن بود.
يعني هويت جامعه ديني زمان پيامبر(ص) تغيير ماهيت داد؟! به نظر مي رسد اگر از اين زاويه به علت قيام عاشورا بنگريم ، حضور فردي مثل يزيد در راس حكومت اسلامي، عنصري تعيين كننده در پيدايش قيام خواهد بود .
دقيقاً! پس از رحلت پيامبر(ص) آنها كه حاكم وقت بودند، ولو صلاحيت حكومت و ولايت را نداشتند، به حسب ظاهر نماز را برپا ميكردند، به حسب ظاهر رعايت حدود اسلامي ميكردند، اما از زمان خليفه سوم، زمانه خيلي تغيير كرد. بيبند و باريها، حيف و ميلها، ظلمها، بخصوص پس از شهادت علي(ع)، به حد اعلاي خودش رسيد. حقوق مردم رعايت نميشد، ظلم و اختناق به حدي بود كه هيچ كس جرا‡ت اعتراض نداشت و او را حبس و در بند ميكردند و ياران بسياري از اينها را همچون ابوذر و ديگران به شهادت رساندند. در زمان معاويه، افرادي بودند كه اسمشان در كتب رجال هم آمده است. اينها پول ميگرفتند تا آياتي را كه در شأن علي بن ابيطالب بوده را به مردم اينگونه بازگو كنند كه در شأن ديگران نازل شده است. ببينيد چقدر تغيير ماهيتي در افراد پيدا شده است. باز هم معاويه مختصري از ظواهر را رعايت ميكرد، اما رسيد به اين مساله كه معاويه با نيرنگ و تطميع و زور به دنبال اين بود كه در زمان خودش براي يزيد بيعت بگيرد و او را به عنوان ولايتعهدي خودش معرفي كند. خب يزيد، جواني بود كه هيچ ظاهري از دين را حفظ نميكرد، فسق علني داشت، قماربازي داشت و شرب خمر علني داشت. يعني آن محرماتي كه قرآن نسبت به آنها اهتمام ورزيده، او با تمام اينها به مخالفت برخاست. شما ببينيد وقتي چنين فردي بخواهد حاكم مسلمين بشود ديگر چه چيزي از دين باقي ميماند. با وجود يزيد، وضعيت به سويي پيش ميرفت كه اسمياز دين هم نباشد، چون معاويه آرزو داشت زماني برسد كه شهادت به نبوت پيامبر از مأذنهها برداشته شود. در زمان يزيد، يهوديها و مسيحيها، سياست اصلي دربار يزيد را تعيين ميكردند و اينها در بارگاه حضور داشتند. يزيد اين خصوصيات را داشت و در زمان او، اسلام كاملاً داشت رو به سوي اضمحلال ميرفت. امام حسين(ع) ديد تمام زحماتي كه پيامبر(ص) و علي(ع) كشيدند در حال از بين رفتن است و اصلاً از ميان رفت.
علت اساسي قيام، فسق علني يزيد به عنوان خليفه مسلمين بود. بدينسان پذيرش اين شرايط و بيعت با وي مساوي بود با ختم كامل اسلام
در زمان امام حسين همه چيز دين از ميان رفته و از دين، حتي اسمش هم باقي نمانده بود. كسي مثل يزيد ميخواست جاي پيامبر بنشيند. اگر حاكميمشرك، كافر و فاسد شود بتدريج در بدنه جامعه تأثير ميگذارد. حالا تصور كنيد يزيد ميخواست به اسم اسلام، حكومت كند . در اين صورت ديگر چه چيزي از اسلام باقي ميماند. يعني ما ميتوانيم علت اساسي قيام امام حسين(ع) را در اين خلاصه كنيم كه حضرت مشاهده كرد همه مظاهر و ابعاد دين از ميان رفته است و الان براي احياي دين غير از حضور در صحنه، هيچ راهي وجود ندارد. وقتي وليد، حضرت را به استانداري دعوت كرد، 2 راه جلوي حضرت گذاشت: يا بيعت يا قتل. محققان بايد به اين مساله توجه داشته باشند كه حضرت، غير از اين 2 راه، راه ديگري نداشت. بعد كه حضرت وارد مكه شد عدهاي به حضرت پيشنهاد كردند كه مكه محل امن است و من دخله كان امنا و به او گفتند اگر شما اينجا باشيد هم با يزيد بيعت نميكنيد و هم آنها نميتوانند به شما دسترسي پيدا كنند. حضرت فرمود من در خانه هر جنبندهاي كه باشم اينها من را پيدا ميكنند و به قتل ميرسانند و اگر من در اينجا باشم اينها ميآيند و هتك حرم ميكنند و حرمت حرم را از ميان ميبرند. من به اين خاطر با يزيد مبارزه ميكنم كه او هتك دين ميكند؛ بنابراين نميخواهم هتك خانه خدا شود. از اين رو بلافاصله از آنجا بيرون آمد و فرمود اگر من در بيرون آمدن از مكه عجله نكنم اينها من را خواهند گرفت و در همينجا به قتل خواهند رساند.
من نظرم اين است كه نياييم قيام اباعبدالله را فقط در يك بعد خلاصه كنيم بگوييم بعد شهادت، تشكيل حكومت يا دستور ويژه خداوند به اين كه انّ الله شاء ان يراك قتيلا. بلكه به نظر ميرسد حضرت با ديدن تزلزل در دين و به منظور احياي دين قيام كرد.
درست است كه معاويه در حد و اندازه پسرش فسق علني نداشت وليبر اساس شواهد تاريخي بر ميآيد كه وي نيز اعتقاد چنداني به اسلام نداشت .چطور با اين كه حضرت امام حسين(ع) 10 سال از زمان امامت خود را در دوران معاويه به سر كردند و همزمان بودند، چرا ايشان در آن موقع قيام نكرد و عليه معاويه نشوريد؟
در زمان معاويه، برخي ظواهر دين محفوظ مانده بود و باز نكته اساسي حركت از قضيه بيعت با يزيد است. شما ببينيد اگر اباعبدالله ميآمد ولو با اجبار يا برحسب شرايطي كه اقتضا ميكرد و از روي اضطرار با يزيد بيعت ميكرد، آن وقت همين بيعت باعث ميشد دين به طور كلي از ميان برود و هيچ چيزي از آن باقي نماند.
در همان اولين جمله اي كه حضرت دارد، ميفرمايد: يزيد، كسي است كه در علن، فسق و فجور انجام ميدهد. يعني حاكميكه حتي برحسب ظاهر هم رعايت اين چيزها را نميكند. در اين كه به اين چيزها اعتقادي نداشت روشن بود.به موازين اسلام صلاً اعتقادي نداشت. يزيد در شعر معروفي گفته بود: و لا خبر جاء و لا وحي نظر. گفته بود نه وحي بوده و نه چيز ديگر. او اصلاً اعتقادي به اينها نداشت. وي فسق علني داشت.
اگر حضرت سيد الشهدا(ع) كه نوه رسول خداست، با چنين كسي كه فسق علني داشت و هيچ چيزي از دين را قبول نداشت، بيعت ميكرد، ديگر چيزي از اسلام باقي نميماند و معناي آن، ختم اسلام و از ميان بردن كل اسلام و دين بود. لذا امام در اينجا راه دوم را كه همان قتل و شهادت بود، انتخاب كرد و نه بيعت با چنين شخصي را كه موجب از ميان رفتن دين اسلام شود.
حضرت وقتي ميخواست از مدينه به سوي مكه حركت كند در وصيتنامهاي به برادرش محمد بن حنفيه نوشت هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهي از منكر است. نقش اين عنصر در قيام امام حسين(ع) را چگونه ميتوان ارزيابي و تحليل كرد؟
براي پاسخ، كلماتي را كه اباعبدالله به اصحابش فرمود بيان ميكنم. حضرت كلماتي را از پيامبر نقل كردند: اگر كسي سلطان جائري را ديد كه محرمات الهي را حلال ميشمارد، عهد خدا را ميشكند، با سنت پيامبر مخالفت ميكند، به مردم ظلم ميكند و كسي نيايد با اين حاكم مخالفت كند، كان حقّاً علي الله ان يدخله مدخله، اين ديگر بر خدا لازم است كه او را به آتش جهنم بفرستد.
در مورد بخشش الهي، اين گناهان شخصي، حقّاً علي الله نيست كه خدا، ما را به جهنم داخل بكند. اگر خداي ناكرده، كسي دروغي گفت، غيبتي كرد، اين استحقاق جهنم را دارد، اما در روز قيامت ممكن است خداوند از او بگذرد، اما ما يكسري محرّماتي داريم، مثل خود شرك كه خداوند ميفرمايد: انّ الله لايغفر ان يشرك به، محرماتي داريم كه به هيچ وجه خداوند از آن اغماض نخواهد كرد. يكي از آنها همين مساله است، اگر انسان ببيند يك حاكم، به نام اسلام، اين عهد خدا را ميشكند، ظلم ميكند، با پيغمبر مخالفت ميكند، و امثال اينها، و انسان سكوت محض بكند، اين جايي است كه ديگر جاي بخشش در قيامت ندارد: كان حقّاً علي الله. يعني مسلّماً و قطعاً خدا اين كار را انجام ميدهد. و بعد ميفرمايد و انّ هولاء؛ كساني كه در برابر حاكم ظالم سكوت ميكنند، قد لزموا طاعه الشيطان، اينها از ملازمين شيطان هستند، و افرادي هستند كه اطاعت شيطان ميكنند و تركوا طاعه الرحمن، اطاعت خدا را كنار ميگذارند، و اظهروا الفساد، فساد را زياد ميكنند، و اطّلوا الحدود، اينها حدود را تعطيل ميكنند، و احلّوا حلال الله و حرّموا حرامه، بعد امام حسين(ع) ميفرمايد اين كلام پيغمبر است و بعد به مردم ميفرمايد ايها الناس! چه كسي در ميان جامعه، در زمان ما، احقّ و سزاوارتر از من است كه به اين كلام رسول خدا عمل كند. من انا احقّ من غير؟ چون آنجا پيامبر فرمود فلن يغير عليه بفعل و لاقول، ميفرمايد من سزاوارتر از همه شما هستم به اين كه به اين كار عمل كنم.
پس مسلّماً ثابت ميشود كه انگيزه قيام يك دستور شخصي از جانب خداوند به حضرت نبوده است؟
بله! ببينيد وقتي ما اين جملات را ميبينيم، روشن ميشود كه مساله، دستور، شخصي نبوده چون ميفرمايد من رآي سلطاناً جائراً؛ يعني همه مردم بايد مخالفت كنند و اين دستور اختصاص به من نوه پيامبر ندارد، ولي من سزاوارترم. من براي حفظ سيره پيامبر و جدّ خودم و دين جدّ خودم، تكليفم از شما بيشتر است. اين تكليف براي من از شما بيشتر است، اما معنايش اين نيست كه شما تكليف نداريد، بلكه شما هم تكليف داريد و همه بايد به اين تكليف عمل بكنند؛ بنابراين، چون هيچ معروفي بالاتر از دين نيست و هيچ منكري بالاتر از تغيير دين نيست. با روي كار آمدن يزيد، دين كاملاً تغيير پيدا ميكرد و هيچ منكري بالاتر از اين نبود؛ لذا اباعبدالله همين را به عنوان يكي از ملاكهاي قيامشان قرار دادند.
اباعبدالله ميفرمايد: ما الامام الاّ العامل بالكتاب؛ يعني آن كسي كه ميخواهد امام مسلمين باشد، بايد عامل به كتاب باشد. بايد و القائم بالقسط و داع بالدين الحق و الحابس نفسه علي ذات الله؛ يعني آن كسي كه ميخواهد خليفه مسلمين باشد او بايد كتاب را بفهمد، قرآن را بفهمد. يزيدي كه يك نقطه از قرآن را نميفهمد چطور ميخواهد خليفه مسلمين باشد؟ يزيدي كه تمام زندگياش را فسق و فجور و ظلم و جور تشكيل داده، چگونه ميتواند خليفه مسلمين باشد؟
در زمان غيبت، وقتي ما ميخواهيم بگوييم افرادي به عنوان نوّاب عامه حضرت ولي عصر(عج) هستند، اينها هم بايد در يك مرتبه نازل تري، اين عناوين را داشته باشند و عنوان مهمش، والحابس نفسه علي ذات الله، يعني جز خدا، هيچ چيزي در زندگي او نباشد. خواب او، خوراك او، حرف او، نگاه او، تمام اينها رنگ خدايي داشته باشد، هيچ گاه به فكر اين كه خودش را برتر از ديگران بداند، هيچ گاه به فكر اين كه زور و ظلم به دست او محقق شود، اصلاً به اين فكرها نباشد. در هر قضيه اي و در هر واقعهاي ببيند خدا چه ميخواهد.