سبک زندگي حضرت آيت الله العظمي فاضل لنکراني(قده) در بيان فرزند ارجمندشان
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
۱۷:۱۳
۴,۵۲۲
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
-
مقاومت؛ تنها راه عزت مسلمین و غلبه بر مستکبرین
-
گزارش دیدار آیت الله فاضل لنکرانی با حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دامت برکاته)
-
آیتاللهالعظمی فاضل لنکرانی(ره) فقیهی زاهد، سترگ و آموزنده برای نسلهای آینده
-
برگزاری مراسم سالگرد شهادت حضرت فاطمه(س) / فاطمیه دوم
-
یادی از فقیه اهلبیت(ع) و مرجع بزرگ شیعه، در گفتوگوی خبرگزاری ابنا با آیتالله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی
-
مسجد کانون تهذیب و رشد استعدادها
زندگي علما فقط در حجره هاي طلبگي و مطالعه کتاب هاي قطور خلاصه نميشود؛ علمايي که سيره ائمه اطهار(ع) را خوانده اند، خوب ميدانند که بايد خانواده را در اولويت گذاشت و عاشقانه زندگي کرد.
به همين دليل وقتي با خانواده اين بزرگان همکلام ميشويم، بر اين موضوع تاکيد ميکنند که آنها در محيط خانواده بسيار صميمي بودند و شأن مرجعيت باعث دوري شان از همسر و فرزند نميشد.
«همشهري آيه» درباره سبک زندگي آيت الله العظمي فاضل لنکراني(قده) گفت وگويي با فرزند ايشان؛ آيت الله محمدجواد فاضل و همچنين برادر بزرگترشان انجام داده است.
آيت الله محمدجواد فاضل از رفتار پدر در جمع خانواده و دوستان و از زندگي خصوصي پدر از دوره کودکي ميگويد.
در ادامه برش هايي از سبک زندگي اين مرجع را از زبان پسر ميخوانيد:
زندگي در دو اتاق
ايشان در حدود ۲۵ يا ۲۶ سالگي ازدواج کردند. در آن ايام وضع مالي خوبي نداشتند اما خانواده مادرم از نظر مالي بسيار متمول بودند.
پدربزرگ مادري ما از تجار بنام فرش در قم بودند. با اين حال به دليل اعتقاد و علاقه اي که به روحانيت داشتند با ازدواج دخترشان با پدرم موافقت کردند. مرحوم ابوي تا زماني که پنج اولاد داشتند نيز در بيت قديمي پدريشان و در دو اتاق زندگي ميکردند و زندگي بسيار ساده اي داشتند.
با اينکه دوستان، مريدان و مقلدان ايشان پارچه هاي بسيار قيمتي برايشان ميآوردند اما مرحوم پدرم آن را به ديگران ميبخشيدند و خودشان از پارچه اي بسيار ساده، ارزان و ايراني استفاده ميکردند.
ما يک عباي مربوط به فصل تابستان داريم به نام «خاچيه». ايشان وقتي به مرجعيت رسيدند ديگر از عباي خاچيه دستباف استفاده نکردند.
من خودم به بازار قم ميرفتم و براي ايشان عباي خاچيه ارزان قيمت از ۲ تا ۵ هزار تومان ميخريدم، در حالي که دوستان و مقلدان ايشان از نجف برايشان عباي ۲۰۰ هزار توماني ميآوردند.
وقتي علت را از ايشان جويا ميشديم، ميگفتند من نميتوانم تحمل کنم طلبه اي که در زندگي خود مشکل دارد و معطل است ببيند که يک مرجع تقليد عباي گرانقيمت بر دوش بيندازد.
مرجعي که ملک شخصي نداشت
ايشان وقتي در سال ۸۶ از دنيا رفتند در تمام طول عمرشان منزل و زمين و ملک شخصي نداشتند.
در زمان ارتحال ايشان مقدار قابل توجهي وجوهات در حسابشان موجود بود که از افتخارات مرجعيت شيعه است و بايد در تاريخ حوزههاي علميه ثبت شود که چهار سال پس از ارتحال ايشان با آن شهريه طلبهها پرداخت ميشد.
۱۲ سال و يک جفت کفش
ايشان هميشه ما را به قناعت توصيه ميکردند و ميگفتند اصل اول براي موفقيت در زندگي تکيه بر قناعت است.
چون با قناعت دين و ايمان انسان حفظ ميشود. به هر حال کسي که حريص باشد دين و ايمان او در معرض خطر است اما فرد قانع هم عزتش محفوظ است و هم اينکه احساس آرامش و آسايش واقعي دارد.
شايد جالب باشد بدانيد ايشان حدود ۱۲ سال کفشي پوشيدند که هم اکنون در اين حسينيه موجود است و بعد از چند سال به خانه اي نقل مکان کردند که پدربزرگ مادري ما برايشان خريده بود.
با اين حال اين خانه نيز از متوسط منزل طلبه هاي قم پايين تر بود و سال هاست که وقف امام حسين(ع) است و به نام حسينيه و کتابخانه مرحوم آيت الله العظمي فاضل در سه راه بازار قم شناخته ميشود.
احترام به همسر
ايشان واقعا مظهر اخلاق بودند و حدود و شئون همه را در حد خود رعايت ميکردند؛ از همسر گرفته تا فرزندان. مرحوم پدرم نهايت احترام را نسبت به ايشان داشتند.
جايگاه و مقام والاي علمي و معنوي پدرم باعث نشد که ذره اي از احترام نسبت به همسر خود غافل شوند. اصلا هم توقع خاصي ازمادرمان نداشتند و اگر غذايي بود ميل ميکردند و اگر نبود، اعتراضي نميکردند. هيچ وقت نديديم که ايشان به صراحت بگويند همسرشان اين کار را بکند يا نکند.
از وقتي ما کوچک بوديم تا زماني که ايشان توان و حالي داشتند يادم هستم هميشه صبحانه را خودشان آماده ميکردند.
با بچه ها بسيار رفيق و صميمي بودند ولي به شدت مراقبت ميکردند که آنها در مسير مسائل ديني و علمي باشند.ايشان روي مسائل قرآني و علمي بسيار حساس بودند. تابستان که ميشد، نميگذاشتند ما بيکار بمانيم. حالا يا ما را به کلاس قرآني و اعتقادي ميفرستادند يا به شدت تشويق ميکردند که در کلاس زبان انگليسي شرکت کنيم.
حتي يادم هست زماني که تازه ماشين تايپ دستي به قم آمده بود، ايشان ما را در آن کلاس ثبت نام کردند. در حد مقدورات هم به امور تفريح و شادماني بچه ها توجه ميکردند. نه تنها فرزندان بلکه هر کسي که در کنار ايشان بود از مصاحبت با اين بزرگوار لذت ميبرد. اصلا چنين احساسي به ايشان دست نميداد که به عنوان مجتهد يا مرجع تقليد براي خود حريمي قائل شود.
وقتي گراني، خواب را از چشم ميگيرد
دلسوزي ايشان نسبت به مردم بسيار زياد بود. بنده در مصاحبه هاي مختلف به اين مسئله اشاره کرده ام که گاهي ايشان به خود من ميگفتند ديشب خوابم نبرده. وقتي علت را ميپرسيدم، ميگفتند سيب زميني گران شده.
من ديشب تا صبح فکر مي کردم و حساب ميکردم که کارگري که قوت اصلي خود و خانواده اش نان و سيب زميني است، چطور ميتواند با اين گراني اين غذاي ساده را تهيه کند و از کجا بايد بياورد؟ تا به اين حد نگران امور مردم و معيشت آنها بودند.
ايشان به سفره مردم و دغدغه هاي آنان فکر ميکردند و در صحبت هايي که با مسئولان داشتند بارها بر اين مسئله تاکيد ميکردند که بايد به مردم خدمت کرد و براي حل مشکلات آنها گام برداشت.
صبر، مهم ترين ويژگي اخلاقي آيت الله
مهم ترين ويژگي اخلاقي مرحوم ابوي به نظر من مسئله صبور بودن ايشان در زندگي بود. البته مسئله صبر داراي ابعاد مختلفي است:
اول اينکه صبر و استقامت در مسائل علمي در زندگي ايشان کاملا مشهود بود چرا که يک شخصيت علمي اگر صبر و تحمل نداشته باشد نميتواند به مراتب بالا برسد.
دوم صبر در مريضي ها و کسالت هايي بود که در طول عمر داشتند.
شايد بشود گفت ايشان در غالب ايام عمر مريض بودند. گاهي دردهاي بسيار شديد استخواني داشتند که شايد حتي براي يک جوان عادي غيرقابل تحمل باشد چه رسد به يک پيرمرد رنجور.
خدمت در حسينيه
اين بزرگوار نسبت به حفظ شعائر ديني در ماه محرم و ايام فاطميه و ديگر مناسبت ها تاکيد فراواني داشتند؛ به طوري که به عنوان مثال دو ماه محرم و صفر را لباس سياه ميپوشيدند.
ايشان وقتي مدرس درجه يک حوزه بودند در همين حسينيه که روضه برپا بود، خودشان چاي ميريختند و از حضار پذيرايي ميکردند. حتي شاگردان وقتي ميخواستند کمک کنند، نميگذاشتند.
مرجع عاليقدر، فرزند صالح
ايشان براي مادرشان به منزله يک خادم رفتار ميکردند و وقتي او را به خانه دعوت ميکردند، خودشان جاي استراحت مادرشان را پهن ميکردند، دوست داشتند اين کار را شخصا انجام دهند.
مادربزرگ ما خيلي به ايشان علاقه داشتند و ميگفتند نمازي نيست که من در آن براي پدرتان دعا نکرده باشم.
مادر بزرگم تعريف ميکردند: «وقتي همسرم از دنيا رفت، يک بار هم نشد که به پدرتان بگويم پولي به من بدهد چرا که او يک لحظه نميگذاشت دست من خالي باشد.»