تبيين شخصیت مرحوم آیت الله فاضل موحدی لنکرانی در گفتگوي حريم امام با آيت الله فاضل لنکراني
۲۵ آذر ۱۳۹۴
۱۴:۵۱
۵,۲۲۰
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
در تبیین پیشینه ایمانی و دینی مردم قفقاز، توصیف و شخصیت علمی اخلاقی و اجتماعی مرحوم آیت الله فاضل موحدی لنکرانی(پدر مرحوم آیت الله العظمی محمد فاضل لنکرانی) و نقش ارزنده ایشان در کنار مرجعیت آیت الله العظمی بروجردی، از جمله موضوعاتی بود که در گفتگو با آیت الله محمد جواد فاضل لنکرانی مورد توجه قرار گرفت.
علمای لنکران و قفقاز همواره منشأ اثر بوده و در حوزه شیعی نقش و تأثیر فراوانی داشتهاند. ابتدا از پیشینه ایمانی و دینی آن دیار برای ما سخن بگویید.
آنطور که قرائن نشان میدهد منطقه قفقاز و شهرهایی که درون منطقه قفقاز قرار دارد از یک پیشینه ایمانی و دینی قوی برخوردار بوده است. یعنی مردم آنجا بسیار متدین و ولایی بودند و هستند. آنها در عاشورا بسیار جوش و خروش دارند و اساساً از یک ایمان بسیار محکم برخوردار بودهاند.
بنده دو قضیه عرض میکنم؛ یکی اینکه بعد از اینکه شوروی از هم پاشید و آن قضایا در شوروی به وجود آمد و به قول خودشان این آزادسازی صورت گرفت پیرمردی حدود 85ساله خدمت مرحوم والد بنده رسید.
مطلبی به پدر بنده گفت که ایشان هم خیلی تعجب کرد. گفت: «آقا! هفتاد سال است که نماز صبحم قضا نشده.» این خیلی عجیب است. زمانی در آنجا عبادت و دینداری جرم تلقی میشد، درِ مساجد و حسینیهها را بستند، مساجد را به انبار یا طویله تبدیل کردند، کسی حق نداشت اظهار دینداری کند و دین را به عنوان یک جرم تلقی میکردند. اما کسی درون خانه خودش مواظب است که حتی نماز صبحش قضا نشود. این خیلی عجیب است.
قضیه دوم اینکه مرحوم والد بنده از مرحوم جدم نقل میکرد مردم قفقاز و به خصوص لنکران به قدری در اعتقاد و عمل به احکام محکم بودند که وجوهات شرعیهشان، که هر سال به نجف میبردند، به قدری بود که میتوانست خرج یک سال حوزه نجف را تأمین کند. این مطلب خیلی مهمی است. شاید این قضیه برای صد سال پیش باشد که گروهی از لنکران به زیارت عتبات مقدسه میرفتند و وجوهات شرعیه خود و عده دیگری را به مراجع تقلید میرساندند و این مبلغ میتوانست حوزه نجف را برای یک سال تأمین کند. اصلاً میگفتند وقتی این کاروان وارد نجف میشد یک تحول در حوزه نجف ایجاد میشد.
اینها نشانه چیست؟
نشانه این است که ریشه دینداری در آن منطقه بسیار عمیق و محکم و سابقهدار بوده است و حوادث مختلف نتوانسته این ریشه را متزلزل کند. نتیجه اینکه قطعاً علمای بزرگی در میان مردم بودند که مردم اینچنین دیندار بودند. یعنی اگر تاریخ هم گواهی نمیداد در آن منطقه حکما و علما و فقهای بزرگی میزیستند همین دینداری مردم بهترین دلیل و گواه بود بر اینکه در آنجا علمای خیلی بزرگی حضور داشتند که روی دینداری مردم کار کردند.
البته تاریخ هم گواهی میدهد برجستگانی از علمای شیعه از آنجا برخاستند. همین موضوع تا زمان ما استمرار پیدا کرده. امروز هم میبینیم مردم قفقاز و لنکران واقعاً از یک ریشه دینی قوی برخوردارند. البته تبلیغاتی که علیه اسلام و شیعه شده و روز به روز دارد گسترش پیدا میکند بیتأثیر نبوده است. خیلی کار میکنند که امروز دینداری را از منطقه آذربایجان، همان شوروی سابق، از بین ببرند. ولی باز میبینیم ریشههای دینی در میان مردم حفظ شده است. شاهدش هم این است که در ایام محرم هر سال شکوه دستجات عزاداری و ارادتشان به امام حسین(علیه السلام) بیشتر از گذشته است.
مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی جد بزرگوار شماـ علوم حوزوی را از همان جا آغاز میکنند؟
آنطور که به ما خبر رسیده مرحوم جد بنده اساس کار طلبگی و شروع و اشتغال به آموختن دین را از همان لنکران شروع کرده است. این خودش گواهی میدهد که آنجا زمینههایی برای اینکه ایشان آموزش حوزوی را آغاز کند بوده است. حتی میخواهم بگویم ولو اینکه دقیق نمیتوانیم در این باره حرف بزنیم، چه بسا اگر قضیه بلشویکی و کمونیستی در آنجا مطرح نمیشد زمینه وجود داشت که ایشان در آنجا بماند و دروس حوزوی را ادامه دهد.
جد بنده حدود سال 1270 شمسی به دنیا میآید و سال 1350 فوت میکند. ایشان در سنین بین پانزده و بیست سالگی دروس حوزوی را آنجا آغاز کرد پس معلوم میشود افرادی بودهاند که لااقل میتوانستند دروس اولیه حوزه را برای ایشان بگویند و تدریس کنند. بعد که قضیه کمونیستی پیش آمد دیگر این فعالیتها غیرممکن شد و ایشان به ایران هجرت کرد.
چون به دنبال علم آموزی در مسائل حوزوی بود ابتدا به اردبیل میرود. چند سال آنجا حضور داشت. بعد چند سال در حوزه علمیه زنجان میماند و ظاهراً با مرحوم آیت الله آقای حاج سید احمد زنجانی، والد آیت الله العظمی شبیری زنجانی، آشنا و رفیق میشود. بعد آنجا هم ایشان را قانع نمیکند و به مشهد مقدس میرود. چند سال هم آنجا بود. نیز در مشهد از شاگردهای مرحوم آقازاده، فرزند مرحوم آخوند خراسانی، بود. اما هیچ کدام اینها ایشان را قانع نمیکند. اینطور که برای بنده نقل کردند وقتی ایشان به ایران هجرت میکند پدر ایشان میگوید که یا باید همین دروس حوزوی را ادامه دهید یا اگر نشد به سراغ علم پزشکی بروید.
بعد از اینکه حدود هفت هشت سال دروس حوزوی را گذرانده بود به تهران میرود که آرام آرام مشغول پزشکی شود. این در زمانی بوده که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از اراک به قم آمد و حوزه علمیه قم را تأسیس کرد. ایشان با خود میگوید بد نیست قم را هم ببینم. به قم میآید و دیگر در خدمت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در قم میماند. به هر حال اینکه ایشان دروس حوزوی را در آنجا شروع کرد و بعد به اردبیل و زنجان آمد و ادامه داد نشاندهنده این است که آنجا زمینه برای دروس حوزوی بوده است. یعنی حتی شاید حوزه هم داشته است.
متأسفانه یک تاریخ گویا و مکتوبی راجع به حوزههای علمیه در قفقاز نداریم. امیدوارم هم اهل فکر و نخبگان و هم علمای لنکران و قفقاز بتوانند یک تاریخ خیلی خوب راجع به سابقه دینداری و علما و حوزههای علمیه آنجا بنویسند. بالاخره آنجا یک حوزه بوده است و کسانی در آنجا بودند که میتوانستند دروس حوزوی را تدریس کنند. به هر حال شروع کار جدم از آنجا بوده. بعد در همین سیری که عرض کردم ادامه پیدا کرد. ایشان وقتی به قم میآید سطوحش تمام شده بود. لذا در درس خارج مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری حضور پیدا میکند و یکی از برجستگان درس ایشان میشود. واقعاً جزء تراز اولها بود. یعنی ایشان با امام و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی همطبقه بود.
زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نامهای راجع به بعضی قضایا که در مجلس موسسان رخ داد، نوشته شد. چند نفر آن نامه را امضا میکنند. از جمله جد من. منتها چون امضای ایشان در سطر دوم است گاهی اوقات در این اسناد اصلاً آن امضا را نخواندهاند. امضای مرحوم امام، مرحوم آقای گلپایگانی، مرحوم آقای داماد، مرحوم آقای کمالوند، مرحوم جد بنده و مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری پای آن نامه بوده است. همین شش نفر که عرض کردم بودند.
فراموش نمیکنم جده بنده، مادر پدر من، نقل میکرد که در همین دو اتاق آنطرف، که قبلاً به اتاقهای روضه معروف بود، امام خیلی تشریف میآوردند و مرحوم جد بنده با ایشان بحث داشت. یعنی با امام هممباحثه بودند. همین اواخر گویا آقای مهدی محقق، از برجستگان اساتید دانشگاه، در نوشتهای گفتند: «آن سالی که به قم آمدم و وارد فیضیه شدم صدای بحث علمی چند نفر در فیضیه خیلی غراء و بلند بود. سؤال کردم و گفتند چند نفرند که یکیشان مرحوم آقای فاضللنکرانی بود.» منظور ایشان جد من است. خیلی جالب بود.
مرحوم جد بنده از استعداد علمی خیلی فوقالعادهای برخوردار بود. اصلاً تلقی بنده این است که سرزمین قفقاز و لنکران افراد بسیار بااستعدادی دارد. چون بزرگان زیادی هم در مسائل حوزوی و هم در غیر مسائل حوزوی و سایر رشتهها از آنجا برخاستند. معلوم میشود آن سرزمین افراد مستعد و بااستعدادی دارد. ایشان هم جزء افراد بسیار بااستعداد بود. اما چون لهجه ترکی خیلی شدیدی داشت تدریسش خیلی گسترش پیدا نکرد. با این حال شاگردهای خوبی داشت و بزرگانی از همین حوزه علمیه قم مانند مرحوم آقای مشکینی و آقای مجتهدی تهران از شاگردهای رسائل ایشان بودند. بعضی دیگر هم بودند که باید اسامیشان را پیدا کنم. اما اینها خودشان چنین نقل میکنند.
مثلاً مرحوم آقای مشکینی در زندگینامهاش تصریح میکند: «من رسائل را خدمت مرحوم آقای فاضل لنکرانی خواندم.» مرحوم آقای مجتهدی تهران هم همین حرف را گفته است. جدم استعداد خیلی خوبی داشت و از شاگردهای برجسته مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بود. شاهدش هم اینکه هم فقه و هم اصول را نزد مرحوم آقای حائری خواند. نیز بر «کتاب صلاه» مرحوم آقای حائری و «کتاب درر» ایشان حاشیه نوشته است. البته متأسفانه این حواشی کامل نیست و پراکنده است.
از این حاشیه داشتن معلوم میشود که ایشان در همان زمان که مرحوم حاج شیخ تدریس میکرد جزء اهل نظر و مجتهد بود. یعنی میشود گفت در چند سالی که در درس مرحوم حاج شیخ حضور پیدا کرده به مرتبه اجتهاد رسیده و در مسائل صاحبنظر شده است.
یادم میآید وقتی کوچک بودم جمعهها در اینجا روضه داشتیم. اما بعد از روضه هم قهراً یک جلسه شکل میگرفت. جلسه بحث علمی بود. یعنی تا روضه تمام میشد بلافاصله یک فرع از فروع فقهی و اصولی مطرح میشد. خوب یادم است مرحوم جد من خیلی بحاث بود. یعنی استحضارش روی مسائل خیلی خوب بود و وقتی وارد یک بحث میشد نظر میداد و بحث میکرد. این هم دلیل بر اینکه چقدر زحمت کشیده بود.
چه شد که جد بزرگوارتان در شورای استفتای مرحوم آیت الله العظمی بروجردی شرکت کردند؟
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم که به رحمت خدا میرود و صحبت از آوردن مرحوم آقای بروجردی به قم مطرح میشود. امام تلاش فراوانی کردند که مرحوم آقای بروجردی را به قم بیاورند. وقتی هم ایشان را به قم آوردند امام به مرحوم جد ما فرمودند: «آقای فاضل! ما آقای بروجردی را به قم آوردهایم. اگر ما دور ایشان را بگیریم و شما هم به کنار ایشان بیایید شيعه عظمت پیدا میکند و اگر رها کنید معلوم نیست چه خواهد شد.»
جد ما ابتدا فرمود: «من از جهت علمی دیگر نیازی به ایشان ندارم.» خلاصه ابتدا استنکاف میکند. بعد مرحوم امام فرمودند: «شما حالا رد نکنید و یکی دو جلسه بروید و آقای بروجردی را ببینید. اگر نظرتان برگشت بمانید.» ایشان هم پیشنهاد امام را میپذیرد و مرحوم آقای بروجردی را میبیند. بعد از روی اخلاصی که داشت میبیند مرحوم آقای بروجردی واقعاً یک استوانه عظیم است.
از برجستگیهای بسیار مهم جد بنده؛ اخلاص است. با اینکه مجتهد بود و همان زمان افراد هم طبقه و اقرانش آرام آرام برای خودشان یک بساط مستقلي فراهم کرده بودند ولی ایشان قبول میکند. این هم از عنایات خاص خدا به مرحوم آقای بروجردی بود. گرچه عظمت مرحوم آقای بروجردی فوق آن است که بنده طلبه بتوانم بیان کنم ولی این هم از عنایات ویژه خدا به ایشان بود.
امام و مرحوم جد ما جزء ارکان طرفداران مرحوم آقای بروجردی بودند. منتها امام بعدها آرام آرام روی قضایایی دیگر خیلی رفت و آمد نمیکرد. اما مرحوم جد من تا روزهای آخر خدمت آقای بروجردی بود. آقای بروجردی هم به ایشان اعتماد خیلی شدیدی داشت. مرحوم جد بنده در جلسه شورای استفتای مرحوم آقای بروجردی نفر اول بود. یعنی در شورای استفتای آقای بروجردی حضور داشت. مرحوم آیت الله بدلا، که در آن شورای استفتاء بود، یک خاطره نقل میکند که زمانی یک فرع خیلی مشکل مطرح شده بود. آقای بروجردی به اصحاب شورای استفتاء فرمودند روی این مطالعه کنید که خیلی مشکل است. جد بنده روز بعد مطلب را به نتیجه میرساند و در جلسه مطرح میکند. آقای بروجردی به مزاح گفت: «آقای فاضل! فکر میکنم با حاج شیخ محمد مباحثه کردهاید.» این نشان میدهد مرحوم آقای بروجردی چقدر به پدر بنده هم معتقد بود. به هر حال جدم در شورای استفتاء مرحوم آقای بروجردی حضور داشت و امین ایشان در همه امور بود. یعنی هرچه به آقای بروجردی میگفت، ایشان رد نمیکرد. جد بنده واسطه اصلی میان مرحوم آقای بروجردی و بسیاری از فضلا و طلاب برای حل گرفتاریهایشان بود. یعنی وقتی درباره مشکلات طلبهها با مرحوم آقای بروجردی صحبت میکرد ایشان رد نمیکرد و طبق نظر جد من عمل میکرد. گاهی اوقات هم در مسائل سیاسی نقش خوبی داشت. شاید این داستان را شنیده باشید که زمانی مرحوم جد من میبیند به دو طلبه دستبند زدهاند و دارند آنها را میبرند. سریع خود را به مرحوم آقای بروجردی میرساند و با اظهار ناراحتی شدید میگوید: «شما زنده باشید و به طلبه دستبند بزنند؟» آقای بروجردی رئیس شهربانی را میخواهد. بعد هم رئیس شهربانی توبیخ میکند.
حتی شنیدهام زمانی جد بنده سیلی محکمی به گوش یکی از همین افراد که داشتند طلبهها را اذیت میکردند زده است. البته دقیق نمیدانم. یعنی ایشان در پناه مرحوم آقای بروجردی قدرتی داشته است. نیز در قضایای سیاسی مختلفی حضور داشت.
اینها را باید در خاطرات مرحوم آقای بروجردی بیشتر پیدا کرد و جست. میتوانم بگویم در زمان مرحوم آقای بروجردی هیچ قضیهای بدون حضور جدم نبوده است. یعنی اینطور نبود که ایشان فقط یک ساعت کنار آقای بروجردی باشد. حتی وقتی آقای بروجردی با درشکه از خانه تا محل درس میرفت، در آن درشکه هیچ کس غیر از جد بنده حق نداشت کنار ایشان بنشیند. اینها خیلی مهم است. یعنی آقای بروجردی یک درشکه اختصاصی داشت و فقط هم آقای فاضل باید کنار ایشان مینشست و کسی دیگر حق نداشت بنشیند.
و این ارتباط به ازدواج و فامیل شدن هم منجر میشود.
بله. به هر حال شرایط همینطور میرسد تا بین بیت ما و بیت مرحوم آقای بروجردی یک وصلت واقع میشود؛ مرحوم آقای حاج سید احمد، از آقازادگان آیت الله العظمی بروجردی، داماد عمه بنده میشود. یعنی با نوه جد بنده عقد میکند. اینها نشان میدهد که ایشان در تمام قضایا حضور داشت.
یک نکته بسیار تاریخی هم عرض کنم که وقتی مرحوم آیت الله العظمی بروجردی فوت میکند در وصیتنامه رسمی و محضریاش تصریح میکند سهم امامی که از من باقی میماند باید زیر نظر آقای فاضل در حوزهها مصرف شود.
عجیب اینکه عین همین قضیه راجع به پدر بنده و امام اتفاق افتاد. یعنی مرحوم حاج احمد آقا به پدر بنده گفت که امام به اعتبار شما دستور دادند وجوهاتی که در اختیارشان بوده را شورای مدیریت حوزه نظارت کند تا درست مصرف شود. لذا پدرم 27 ماه شهریه امام را داد. البته «کما تدین تدان.» نتیجه این شد که وقتی پدر بنده به رحمت خدا رفت هم ما چهار سال شهریه ایشان را دادیم. این خودش در تاریخ حوزه یک امر بیسابقه است.
به هر روی مرحوم آقای بروجردی به جدم بسیار اعتماد داشت. وقتی کسی در وصیتنامهاش نام کسی را میبرد معلوم میشود در تمام این مدت رابطه نزدیکی با او دارد. مرجعیت آقای بروجردی پانزده سال بود. ایشان در این مدت هیچ تردیدی به جد ما پیدا نکرده بود. اگر تردید پیدا میکرد کسی دیگر را وصی خود قرار میداد.
البته آقا محمدحسن، یکی دیگر از آقازادگانشان، را هم به عنوان ناظر قرار داده بود. ولی فرموده بود آن کیسهای که در آن سهم مبارک امام است زیر نظر ایشان باشد.
ضمناً وقتی در زمان آقای بروجردی مسجد اعظم قم ساخته شد آقای بروجردی دستور دادند آقای فاضل ظهرها در مسجد اعظم اقامه جماعت کند و شبها خودشان اقامه جماعت میکنند. یک خاطره جالب برای شما عرض کنم؛ پدر بنده نقل میکرد آقای بروجردی یک هفته مانده به ماه مبارک رمضان، حاج احمد خادم را خدمت جد من میفرستاد و میگفت ببین اگر آقای فاضل اجازه میدهد من خودم در رمضان نماز ظهر را اقامه کنم. با اینکه مسجد برای آقای بروجردی بود. جد من از طرف ایشان آنجا بود ولی این مرد چقدر آداب را رعایت میکرد. پدر من میفرمود: «با اینکه پدر من هر روز به خانه آقای بروجردی میرفت ولی آقای بروجردی در آنجا این موضوع را به ایشان نمیگفت. احتراماً حاج احمد را میفرستاد و میگفت برو از ایشان اجازه بگیر که ماه رمضان خودم برای نماز بیایم.» قرار هم بر این بود که بعد از فوت مرحوم آقای بروجردی جد بنده ظهرها همانجا اقامه جماعت کند منتها برخی قضایایی را به وجود آوردند که اصلاً جد من دیگر نرفت. به قدری اخلاص جد من قوی بود که به راحتی از آنجا صرف نظر کرد و به یک مسجد کوچک در تکیه حاج سید حسن قم اکتفا کرد. آنجا برای مردم اقامه جماعت میکرد.
میخواهم این نکته را عرض کنم که جد بنده در همه جریانهای آقای بروجردی حضور داشت. اصلاً ایشان در قدم به قدم تاریخ قم در آن پانزده ساله حضور داشت. بعد از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی یک عده از مردم لنکران، حتی عموهای ما، به قم آمدند. مادر پدرم نقل میکرد: «برای مرجعیت ایشان در همین کوچه شعار میدادند که باید شما رساله دهید و ما میخواهیم از شما تقلید کنیم.» ایشان هم یک رساله عربی به نام نهایه الاحکام نوشت. ابتدایش هم آمده است: «هذه رساله نهایه الاحکام لحجه الاسلام العلامه الفقیه آیه الله فاضل موحدی لنکرانی. ذیقعده 1380 قمری.»
این رساله 57 سال پیش چاپ شد. حال آنکه ایشان در سال پنجاه یعنی 44 سال پیش فوت کرد. این رساله چیزی شبیه تحریر الوسیله امام است. به هر حال مردم به ایشان رجوع کردند و ایشان هم این رساله را نوشت. پدرم و یکی از دامادهای جدم، آرام آرام آن کتاب را به فارسی ترجمه میکردند. یعنی یک مقدار را یکی از دامادهای ایشان و مقدار دیگر را مرحوم والد بنده ترجمه کرده است. اما نمیدانم چه میشود که ایشان از چاپکردن و ادامهدادن منصرف میشود. البته معروف است شبی خواب عجیبی میبیند و بعد از آن خواب به طور کلی از این قضیه منصرف میشود.
ویژگی های خاص شخصیتی جد بزرگوارتان چه بود؟
یکی از ابعاد بسیار قوی جد بنده ولایی بودنش است که فکر میکنم این هم ریشه در همان قفقاز دارد. جد بنده از اولین کسانی بود که در بیتش در قم پنج روز مجلس فاطمیه میگرفت. اصلاً آن زمان جلسه فاطمیه در قم، حتی بین علما، متداول نبود.
یادم نمیرود هفت هشت سال پیش یا زمان مرحوم آقا، یکی از خطبا میگفت که جلسه فاطمیه بیش از هفتاد سال است که برگزار میشود. البته ایشان فقط فاطمیه اول را میگرفت. به نظر بنده این هم ریشه در همان ولایی بودن اجداد و آباء ایشان داشت.
در مجلس فاطمیه آقای بروجردی، امام، مرحوم علامه طباطبایی و بزرگان حوزه شرکت میکردند. این خودش خیلی مهم است. جمعهها هم ایشان روضه داشت. این روضههای جمعههای ما متجاوز از هشتاد سال است که برگزار میشود.
ولایی بودن ایشان تا این حد بود که پدر بنده کتابی راجع به علم امام حسین (علیه السلام) به نام پاسداران وحی نوشته است. عمدهاش هم رد بر کتاب «شهید جاوید» است. پدرم میگفت: «وقتی داشتیم این کتاب را مینوشتیم یک روز پدرم من را صدا زد و گفت: محمد آقا! این کتاب را ننویس! من نگرانم. من هم ادب میکردم و هیچ چیز نمیگفتم. بعد از یک مدت برای بار دوم گفت من که به شما گفتم ننویسید ولی باز دارید مینویسید. من برای شما نگرانم. بار دوم هم من ادب کردم. بار سوم که پدرم گفت من بر جان شما خائفم و افرادی هستند که ممکن است قصد جان شما را کنند، به ایشان عرض کردم آقا اگر ما تکلیف تشخیص دادیم چه کار کنیم؟ فرمود: من دیگر دخالت نمیکنم.»
ببینید چقدر واقعاً نسبت به مسائل دینی حساس بودند. نمیگوید چون پسر منی من میگویم نباید این کار را بکنید و نگرانتان هستم. پدر من گفت: «تا گفتیم اگر من تشخیص دادم تکلیف من است چه، ایشان فرمود من دیگر دخالت نمیکنم و بین خودتان و خدایتان است.» نیز پدرم میگفت: «ایشان روزهای آخر عمرشان که در بستر بیماری خوابیده بودند بنده را صدا زدند و فرمودند: محمد آقا! شروع کنید و این کتابتان را برای من بخوانید. من میخواندم و ایشان اشک میریخت و به من فرمود من در عالم قبر به این کتاب تو امید دارم. شما چنین کتابی برای دفاع از امام حسین (علیه السلام) نوشتهای و امام حسین در آنجا دست من را میگیرد.» ببینید چقدر این اعتقادات قوی بود.
بعدها ماجرایی هم پیش میآید که مشخص میشود جنازه ایشان پس از سالها دفن هنوز تازه است. قطعاً ولایی بودن ایشان از دلایل همین مسئله است.
سال 1359 شخصی به نام شهید پور یزدی که در افغانستان شهید شده بود را پایین پای ایشان دفن میکنند. پدر شهید، برادرها و اقوامش آنجا بودند. گفتند: «وقتی اینجا را حفر کردیم دیدیم دیواره بین لحد و زمین قبر بالایی ریخت و دو کف پا پیدا شد. به قدری این پا تازه و سرخ و سفید بود که انگار تازه از حمام بیرون آمده. روی قبر را خواندیم و دیدیم که پدر آیت الله العظمی فاضل لنکرانی است.» پس به اینجا آمدند و این موضوع را برای آقا گفتند. آن موقع نه سال از فوت ایشان گذشته بود. ایشان اهل نماز شب و اهل غسل جمعه بود اما نه به صورت دائم.
پدر بنده گفت: «من فکر میکنم علت تازه ماندن جسد ایشان این بود که پدرم اینقدر به حوائج طلاب و حوائج مردم رسیدگی کرد که خدا اینطور به او جزا داده تا جنازهاش از بین نرود.»
افراد زیادی میگویند اگر ایشان نبود ما خانه و زندگی نداشتیم و مشکلات داشتیم. خیلی به مشکلات مردم و طلبهها و حوزویان رسیدگی میکرد. جسارتاً بنده میخواهم ولایی بودن آن مرد را به آنچه پدر من فرموده اضافه کنم. این مرد عمری را برای فاطمه زهرا و أباعبدالله الحسین گریست و عزادار بود. جلسه فاطمیه و روضه جمعههایش بود. اصلاً عزاداری ایشان زبانزد بود.
یکی از منازل و بیوتی که در آن از ابتدا مجالس روضه و عزاداری بوده بیت مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (رضوان الله تعالی علیه) بود.
جایگاه علمی ایشان به چه صورت بود؟
جد بنده جنبه علمی بسیار بالایی داشت. مردم عزیز قفقاز و لنکران و آذربایجان میدانند که ایشان از مجتهدان قوی و برجسته آن خطه است. طوری که همه هم مراتب علمی ایشان را قبول دارند. مرد بسیار بااخلاصی بود.
ایشان و حاج شیخ فضلعلی قزوینی از شاگردهای خصوصی مرحوم آقا میرزا جواد آقای ملکیتبریزی بودند. طوری که وقتی حاج میرزا جواد آقا فوت میکند جد بنده اینقدر درد فراق برایش سنگین میشود که میخواهد از قم برود. یک شب مرحوم میرزا جواد آقا را خواب میبیند که میگوید تو باید در قم بمانی. ایشان هم در قم میماند.
ایشان در اخلاق و سیر و سلوک تربیتشدهی مرحوم میرزا جواد آقا بود. داشتن این استاد خیلی مؤثر بود.
میرزا جواد آقا استاد امام هم بود. در کل جد من شخصیتی بود که زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در مسائل اجتماعی و سیاسی حضوری خیلی جدی داشت. مجموعا یک شخصیت جامع و روحانی بود که عمرش برای اسلام واقعاً مفید بود.
آقای حجت الاسلام والمسلمین حاج سید کاظم خوانساری، که در تهران است، قضیهای را از پدرش آیت الله حاج سید باقر خوانساری نقل میکند که فرموده: «یکی از کسانی که استحقاق مرجعیت داشت اما خدا مرجعیت را در فرزندش قرار داد، مرحوم آیت الله فاضل بود. آیت الله فاضل بزرگ همه شرایط مرجعیت را داشت ولی مرجعیت پیدا نکرد. اما خدا به ازای این زحمات در فرزندش این مرجعیت گسترده را قرار داد.»
واقعاً باید مردم آذربایجان افتخار کنند که مرحوم والد بنده مرجعیتی به این گستردگی در عالم تشیع پیدا کرد. ایشان در یک زمان کوتاه در ایران و کشورهای غربی و آسیایی مرجعیت خیلی گستردهای پیدا کرد. یعنی اگر مانده بود مرجعیتش خیلی گستردهتر از آنچه فکر میکردیم میشد. این هم از افتخاراتی است که باید آذربایجانیها توجه داشته باشند.
شخصی از لنکران میآید اینجا که غریب است و در عین غربت محبوب واقع میشود و در کنار مرجعیت مطلق، آن هم با جامعیت آقای بروجردی، قرار میگیرد و نزد ایشان هم بسیار محبوب، امین و معتمد است. این واقعاً خیلی مهم است. ما میبینیم شخصیت زرنگ و تیزبینی چون آقای بروجردی از میان همه کسانی که فضل علمی و اخلاص داشتند، به پدربزرگ شما اعتماد میکند. این مسئله آیا دلایل دیگری چون جنبههای مدیریتی پدربزرگتان یا قوت ایشان در ارتباط دادن دفتر مرجعیت با سایر مراجع و بزرگان داشته است؟ آیا فراتر از موضوعات اخلاقی مسئله خاص دیگری در این میان بود که ایشان اینقدر محبوب آقای بروجردی قرار میگیرد؟
فکر میکنم فراتر از مسائل علمی و تقوایی، آن صداقت مرحوم جد من خیلی مهم بوده است. یعنی مرحوم آقای بروجردی یقین داشت اگر آقای فاضل مطلبی میگوید هیچ به فکر مسائل شخصی خود یا دیگران نیست و فقط به فکر مصلحت اسلام و شیعه است. این موضوع برای آقای بروجردی خیلی محرز بود.
یک وقت افرادی دوروبر انسان هستند که آدم میداند ممکن است در مشورتهایی که میدهند بخواهند مسائل شخصی یا فرقهای را در نظر بگیرند. اما ایشان به هیچ وجه اینطور نبود. بعد از فوت آقای بروجردی هم حسب امر ایشان باید ظهرها در مسجد اعظم قم ایشان اقامه جماعت میکرد. اما به راحتی از این مسئله میگذرد. این معلوم میکند ایشان خیلی خودساخته بود.
مرحوم جد بنده همیشه با آقای بروجردی بود. حتی آقای بروجردی تابستان که به وشنوه میرفت از ایشان و خانوادهاش میخواست که همراهش بروند. یعنی اینطور نبود که تابستانها آقای بروجردی را نبیند. نیز عکسهای فراوانی موجود است که مرحوم آقای کاشانی را نزد آقای بروجردی نشان میدهد در حالی که جد بنده هم کنارشان است.
عکسي را چند شب پیش در اینستاگرام اخوی دیدم. عکسهای خیلی قشنگی دارد. اینکه ایشان کنار آقای بروجردی نشسته آن هم در فضای سیاسی آن زمان، خودش دلیل بر این است که باید آنجا میبود.
همچنین وقتی نواب را اعدام میکنند مرحوم جد بنده به آقای بروجردی میگوید: «آقا! انتظار نبود که شما باشید و اینها را اعدام کنند.» ولی ظاهراً آقای بروجردی فرموده بودند: «من نمیدانستم کار میخواهد به اینجا بکشد و میخواهند اینها را اعدام کنند.» باز باید از بیت ایشان دقیقتر سؤال کرد که آنها وارد هستند.
میخواهم بگویم خیلی با مرحوم آقای بروجردی صریح بود. این هم نکته مهمی است. همین صراحت را در رابطه پدرمان و امام هم داریم. آن هم داستانهای خوبی دارد. این ویژگی خیلی ارزش دارد. یعنی کسی کنار یک مرجع بزرگ باشد و با صراحت و صداقت آنچه به مصلحت اسلام ببیند را بیان کند و دنبال این نباشد که اگر من این حرف را بزنم ممکن است آقای بروجردی بدش بیاید و فردا به من بگوید نیا. اگر هم به ایشان میگفت نیا نمیآمد و برایش هم هیچ مسئلهای نبود. ولی آقای بروجردی روی آن تقوا و اخلاص فوق العادهشان، که واقعاً هم برای اسلام و شیعه مرجعیت را پذیرفت، به جد بنده اعتماد داشته و این اعتماد تا آخر هم بود. بعد از فوتشان هم که در وصیتنامهشان آن مسئولیتها را به پدرم داده بودند.
در دوران پدربزرگ و پدرتان چه اقداماتی در زمینه گسترش دین در قفقاز و لنکران شکل گرفته؟ مهمترین اقداماتی که در آن منطقه در راستای توسعه فرهنگ و دین داشتهاید چه بوده است؟
در زمان جد من که هیچ امکان ارتباطات نبوده است. اصلاً به هیچ وجه رفتوآمد نبود. ایشان از فامیل و نزدیکان خود اطلاع نداشت. منتها گاهی اوقات یک اطلاعات ناچیزی به دست میآمد. به هر حال نمیشد کار کرد. ولو اینکه بعد از فوت ایشان عده از آنجا کمی خاک قبر مادرش را میآورند و روی خاک قبر ایشان میریزند. این هم از آداب خوب خود آنهاست. ولی ارتباطات نبود. اما زمان مرجعیت مرحوم والد بنده این قضیه جبران شد.
در زمان مرجعیت آقا بخشی با عنوان بخش ترجمه آذری داشتیم و 124 عنوان کتاب ترجمه کردیم. یعنی اینقدر به فکر آذربایجان و فرستادن کتاب آذربایجان بودیم. یکی از این کتابها تفسیر نور حضرت آقای قرائتی است. وقتی این تفسیر ترجمه شد به آقای قرائتی عرض کردم: «شما خبر دارید ما تفسیر شما را به آذری ترجمه و پخش کردهایم؟» گفت: «نه، خبر ندارم.» چقدر هم خوشحال شد. این کار فرهنگی بسیار مهمی است.
وقتی مرحوم والد من به مرجعیت رسید رسالهاش از جمله کتابهای ممنوع در همین آذربایجان فعلی بود. خود این هم یک سؤال است. چرا اینها این رساله را ممنوع کردند؟ اصلاً نمیخواستند آقای فاضل آنجا مطرح شود. چون میدانستند مردم علاقه خیلی عجیبی به ایشان دارند. نمیخواستند ایشان خیلی گسترش پیدا کند. اما علیرغم میل آنها حدود 90 درصد از شیعیان آذربایجان مقلدین مرحوم والد من بودند. چه آنها که در خود قفقاز و لنکران بودند و چه آنها که در مسکو و جاهای دیگر حضور داشتند عمدتاً مقلد ایشان بودند.
کارهای فرهنگی زیادی انجام دادیم. نیز ایشان دستور داد که از ابتدا یک شهریه اختصاصی به طلبههای آذربایجان داده شود که هنوز هم ادامه دارد. آن شهریهای که زمان آقا به طلاب آذری میدادیم را هنوز میدهیم و کمی هم به آن اضافه کردهایم. وقتی گروههای مختلف خدمت آقا میآمدند ایشان خیلی سفارش میکرد که مراقب سرمایه اصلی خودتان، که دین و مکتب اهل بیت است، باشید. از ابتدا میفرمود بدانید برای شما نقشهها هست و برنامهها ریختهاند و توطئهها طراحی میکنند که دین را از شما مردم آذربایجان بگیرند. خیلی هشدار میداد و تأکید میکرد. به روحانیون میگفت تا میتوانید خودتان را به این قضایا مجهز کنید.
یکی از مؤثرترین افراد در اساس برنامه طلاب خارجی در قم پدر من بود. یک بخش این برنامه هم طلبههای آذری بودند. ایشان به مردم و طلاب آذربایجان خیلی علاقهمند و حساس بود. همیشه میگفت آرزویم این است که واقعاً حوزههای علمیه خیلی قوی آنجا تشکیل شود که متأسفانه تشکیل نشده و این جای تأسف دارد. چند مدرسه هم بود که بر اثر ضعف بعضی مرتبطین بین امور آن مدارس تعطیل شده و هنوز هم تعطیل است. البته به بهانههای واهی که مثلاً مجوز نداشتند. میتوانستند این را درست کنند منتها نکردند.
در زمینه ساخت و ساز مسجد، مدرسه و کتابخانه هم آنجا فعالیتهایی داشت؟
از هر مسجدی هر وقت به ایشان مراجعه کردند ایشان کمک میکرد. الان آماری نداریم که بگوییم به کدام مسجد و چقدر کمک کردند. ولی وقتی برای حسینیه و مسجدی به بیت ما مراجعه میشد کمک میکردند. الان هم همینطور است. البته الان یک مقدار امکاناتمان محدودتر است. به هر حال ایشان خیلی حساس بود.
الحمدلله واقعاً برای آذربایجان خدمات زیادی انجام دادیم. خدا را شکر میکنم. میخواهم بگویم آنچه در زمان جد من هیچ امکان انجام شدن نداشت بعدها به یک نحو خوب جبران شد.
الان هم بعد از فوت مرحوم آقا باز ارتباطمان با طلبهها و مردم خوب است. مردم آذری و کاروانهایی که به ایران میآیند نزد بنده میآیند و واقعاً هم از دیدنشان خیلی خوشحال میشوم.
آنچه بین خودم و خدا به ذهنم میرسد که باید به اینها بگویم میگویم و اگر بتوانم هم خدمتی به آنها میکنم. مثلاً حسینه خوبی در لنکران هست که با هزینه این بیت ساخته شده. نامش را نمیگویم چون آن آقا که دارد آنجا کار میکند مشکل پیدا میکند.
البته یک منزل هم در باکو برای فعالیتهای علمی و دینی گرفتهایم. منتها دولت آذربایجان روی سوءظنی که داشت مخالفتهایی کرده و هنوز راه نیفتاده است. امیدوارم آن مشکلات هم برطرف شود. دنبال این هستیم که به یک نحو ارتباطات علمی را با طلبههایی که از ایران به آذربایجان میروند، حفظ کنیم تا قویتر شوند.
الان هم توصیهام این است که اگر آذربایجان بخواهد از جهت دینی حفظ و دست اغیار و کفار از آن کوتاه شود، مردم هرچه بیشتر بچههای خودشان را به حوزههای علمیه ایران گسیل کنند تا مجتهدان بزرگی تربیت شوند که إن شاء الله آینده دینی آنجا به عظمت گذشته برگردد و بهتر از گذشته شود.