حسد؛ بدترین مرض
۰۶ آبان ۱۴۰۴
۱۱:۲۶
۱۰۳
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
با نکاتِ مهمّی که تاکنون در مورد رذیله حسد بیان گردید، روشن شد که حسد یکی از بدترین امراضِ نفسانی است که انسان به آن گرفتار میشود. به تعبیرِ روایات «شرُّ الأمراض» است. «الحسد شرُّ الأمراض».
مقصود ائمه(علیهم السلام) از چنین تعبیراتی مبالغه نیست؛ مبالغه کارِ ماهاست که گاهی یک چیزی را دهبرابر یا صدبرابر میکنیم. اما ائمه(علیهم السلام) وقتی میفرمایند «شرُّ الأمراض»، یعنی هیچ صفتِ زشتی، هیچ مرضِ روحی بدتر از حسد نیست.
در روایت آمده است: «الحسدُ حَبْسُ الرُّوحِ». حسد، زندانِ روحِ انسان است. اگر آدمی روحِ مجرّدی داشته باشد ـ روحی که حتی این قالبِ ظاهری هم آنرا محدود نمیکند ـ امّا همین حسد، همان روحِ مجرّد را زندان میکند، در بند کشیده و صاحبِ آن روح را بیچاره میسازد.
عمده آن است که بفهمیم حسد چیست، و مهمتر از آن، باید بررسی کنیم آیا حسد در ما وجود دارد یا نه؟
بر اساسِ روایاتی که ذکر شد، یکی از عواملِ حبطِ اعمال، حسد است. وقتی روایت میگوید: «الحسدُ یَأْكُلُ الإیمانَ»، یعنی حسد ایمان را حبط نموده؛ «و یَأْكُلُ الحَسَناتِ»، حسنات را نابود میسازد. حتی اگر کسی بعداً توبه کند و بهنوعی خود را اصلاح کرده و این حسد را از درونِ خویش زائل نماید، اما حسناتی که با حسد نابود کرده دیگر برنمیگردد. در روایت آمده: «الحسدُ یَأْكُلُ الإیمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الحَطَبَ». وقتی آتش، حَطَب را از میان برد، دیگر چیزی به نامِ حَطَب باقی نمی ماند.
به نظر میرسد اینکه فقه در بابِ ارتداد میگوید ارتداد موجبِ حبطِ همهی اعمالِ انسان میشود. ظاهر آن است که وقتی اعمال حبط شوند، توبهی بعدی آنها را بازنمیگرداند. توبه فقط این اثر را دارد که از آن پس، آن گناه برای او ثبت نشود. در روایت: «التّائبُ مِن الذَّنبِ كَمَن لا ذَنبَ لَهُ»، تشبیه در همین حدّ است، کسی که گناه نکرده عقوبت نمیشود.
امّا اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ دچار ارتداد شود، ارتدادی که بر حسبِ آیاتِ قرآن موجبِ حبطِ اعمالِ انسان است؛ که خودِ حبط، عقوبتی بسیار بزرگ است. حبط نه تنها شاملِ عباداتی مثل نماز و روزه میگردد، بلکه حرمتِ انسان را نیز از بین میبرد.
قرائن موجود در آیات ما را به این نتیجه میرساند که دامنه حبط گسترده است، و میتوان مسئله را اینگونه استنباط کرد که پس از حبط، حرمتِ فرد و منزلتِ پیشین او از میان میرود و گاهی آثارِ اجتماعی و حقوقیِ گستردهتری نیز پیدا میکند.
برای روشنتر شدنِ مطلب، به این آیه از قرآن که در باب ایمان و بازگشت از آن آمده، توجه فرمایید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ»[1]در صورتِ نیاز، میتوان در منابعِ فقهی و تفسیریِ معتبر، آیاتِ دیگر و تفاسیرِ مرتبط را نیز بررسی کرد تا بُنیانِ ادلّه روشنتر گردد.
این روایاتی هم که میفرماید ـ «الحَسَدُ یَأْكُلُ الإیمان» ـ حسد موجبِ حبطِ ایمان میشود؛ یعنی در نفس یک انسان حسد با ایمان جمع نمیشود. بنابراین اگر فرد حسود از حسادت خودش توبه کند، ظاهراین است که عملِ پیشین او برنمیگردد؛ باید دوباره از نو آغاز کند و اعمال نیک را از سر بگیرد.
از این جهت که حسد خطری بزرگ است. باید آثارِ حسد را مورد ملاحظه قرار داد. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید: «الحسودُ السَّریعُ الوَثبَةِ وَ بَطیءُ العَطفَةِ»، «وثبه» یعنی انسان کاری را دفعتاً انجام دهد؛ مثل فردی که نشسته است اما به یکباره از جا میجهد. حسود، کسی است که خشمش بلافاصله از درونش بیرون میزند.
یعنی آدمی که با کوچکترین بهانهای عصبی میشود، با کمترین انگیزهای خشم خود را نشان میدهد، البته میانِ عصبی بودن و اظهارِ خشم فرق است، کسی که خشمِ خود به دیگران را زود بروز میدهد، یکی از نشانههای حسادت را در خود دارد.
«بَطیءُ العَطفَة» یعنی انسانِ کینهتوز؛ کسی که کینه به دل میگیرد و این کینه بهسادگی از دلش بیرون نمیرود. موضوع حقد خود یک بحثِ مهم است. اگر نفسِ انسان مبتلا به حقد و کینه شود، بسیار خطرناک است؛ صفتی است بسیار زشت، گاهی پیش میآید که کسی جوابِ سلامِ انسان را نمیدهد، میگوید: «باشد، به حسابش میگذارم» آن را در دلش نگه میدارد تا ده سال بعد! ـ عجیب است واقعاً، چه نفسِ خبیثی برای خودش ساخته! ـ ده بیست سال بعد اگر در جلسهای فرصتی پیدا نماید به او اهانت میکند، این همان کینه است.
گاهی شنیدهام بعضی افراد نزدِ بزرگان میرفتند و میگفتند: «آقا، ما فلان زمان به شما بدی کردیم» و آن بزرگوار فرموده بود: «من اصلاً یادم نیست»، این ارزش دارد، انسان باید بکوشد کینهی از دیگران در دلش نگاه ندارد، اگر کسی در دلِ خود دید کینهای نسبت به دیگری وجود دارد، بداند که ریشهاش در حسادت است.
قبلاً گفته شد روایات تصریح مینماید که حسود غیبت میکند، حسود متملق می شود. در کتب روایی نقل شده که علائم حسود چهار چیز است، ولی در روایت سه تا بیشتر ذکر نشده: اول اینکه «إذا غاب یغتاب» در غیاب افراد غیبت آنها را می کند، دوم اینکه «إذا شهد یتملق یا تملّقه» در حضور افراد تملّق و چاپلوسی از آنها میکند و سوم اینکه اگر فردی گرفتار مصیبتی شد، او را شماتت و سرزنش میکند.
در جلسات قبل ما اینطور استفاده کردیم که غیبت ریشه در حسادت دارد. بعضی از آقایان فضلاء خواستند بفرمایند که نه، ممکن است کسی از روی دلسوزی غیبت بکند. نخیر اینچنین نیست؛ او خیال میکند از روی دلسوزی است. ریشه غیبت در حسادت است. من اگر خیرخواه آن فرد هستم، چرا در غیاب او پشت سرش حرف بزنم؟ عیوبش را بگویم؟ اسرارش را فاش کنم؟ حتی فاش کردن اسرار هم، ریشه در حسادت دارد. میخواهد او را مفتضح کند اسرارش را فاش میسازد.
عجیبه، واقعاً این تعبیر «الحسد شرّ الأمراض» مبالغه نیست. علمای اخلاق میگویند در انسان چند قوه وجود دارد. یک قوه بهیمیه یا شهویه نام دارد که مربوط به شهوات نفسی انسان است. قوه دیگرغضبیه است که از آن تعبیر به سبعیه میکنند، چون حیوانات درنده غضب دارند. قوه سوم، هوا و هوس است که آرزوها و آمال نفس شیطانی همه مربوط به این قوه هوا و هوس است.
علمای اخلاق فرموده اند و واقعش هم همین است که قوه غضبیه بدتر از قوه شهویه است. قوه شهویه، استفاده بیش از حد از نعمتها یا استفاده غیرصحیح از نعمتهاست، اما قوه هوا و هوس از هر دوی اینها بدتر است. استدلالشان هم این است که توجه به قوه شهوانیه و پیروی از امیال نفسانی ظلم به خود انسان است؛ قوه غضبیه هم ظلم به دیگران است، اما قوه هوا و هوس ظلم به خدای تبارک و تعالی است؛ چون کسی که گرفتار هواست، بالاخره سر از شرک درمیآورد، ولو شرک خفی. آدمی که تبعیت از هوای نفس خود کند، گرفتار شرک میشود.
و باز این را هم در کتابهای اخلاقی ذکر کردهاند که میوه قوه شهوانی، حرص و بخل است؛ حرص برمالاندوزی و حرص بر لذتهای جنسی وحرص بر مقام. نماد قوه غضبیه هم عجب و کبر است. عصبانیت و خشم نسبت به دیگران، از دو چیز نشأت می گیرد یکی عجب است و دیگری کبر.
آدم متکبراست که سر دیگری فریاد میزند. حتی اگر پدر یا مادر سر بچه خود فریاد زنند، کاملاً غلط است. حالا بچه یک اشتباهی کرده، بله، یک وقتی هست یک بار، دو بار، سه بار، آدم با آرامش تذکر می دهد؛ تازه درهمان هم اگر انسان متخلق باشد فریاد نمیزند. اما اگر با خشم، حتی ابتدائاً، برخورد کند، این ناشی از کبر و عجب است.
اما وقتی میرسند به میوه هوا و هوس: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»؛ کسی که اله خودش را هوای خود قرار میدهد. فرمودهاند میوه هوا و هوس، کفر و شرک و بدعت است. کسانی که بدعتگذارند و چیزی را داخل دین میکنند که خدا نفرموده، ثمرهی تبعیت از هوا و هوس آنهاست. پیشتر گفته شد که خودِ حسد منجر به کفر میشود. بنابراین همانطور که علماء در کتب اخلاقی فرمودهاند: حسد محصول این شش صفت، حرص و بخل از قوه بهیمیه، عجب و کبراز قوه غضبیه، و کفر و شرک از قوهی هوا و هوس است. گفتهاند که محصول نهایی این قوا واین صفات، صفتی است به نام «حسد».
آدم حریص، زمینه حسادت در او فراهم میشود. مثلاً حریص بر مال است، وقتی میبیند دیگری مال فراوان دارد، میگوید چرا او داشته باشد و من نداشته باشم؟ میخواهد مال خود را زیاد کند و میگوید باید کاری کنم که مال او کم شود. آرزو میکند خدا این نعمت را از او بگیرد. بخیل نیز همینطور است. کسی که کبر و عجب دارد، برای دیگری ارزشی قائل نیست. نسبت به شخصی که مراتب علمی یا تقواییاش صد درجه یا هزار درجه از او بالاتر است، میگوید: نه، من از او برترم. این همان کبر است؛ خودپسندی و تکبر نسبت به دیگران. تکبر وقتی در انسان شروع به رشد کند، آرامآرام او را نسبت به دیگران به حسادت میاندازد، چون در درون خود میداند آنها از او برترهستند، نسبت به آنان حسادت میورزد.
کفر و شرک نیز همینطور است. آیهی قرآن میفرماید: «وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِم»، «بسیاری از اهل کتاب (یهود و نصاری) آرزو میکنند که شما مؤمنان را پس از ایمانتان، به کفر بازگردانند، و این بهخاطر حسدی است که در درون خود دارند»
فرموده اند محصول این شش صفت تازه میشود حسد. البته ممکن است حسدهای ضعیفی پیش از اینها هم وجود داشته باشد، قبل از حرص، بخل یا عُجب. اما آن حسدی که انسان را نابود میکند و «شرّ الامراض» و «اخبث الرذائل» است، همان حسدی است که معلول این صفات است.
ما حسد را بسیار دست کم گرفتهایم. بسیاری از ماها مبتلا به این مسئلهایم. باید کمی به محاسبه خود پرداخته وخود را غربال کنیم. ببینیم در درونمان چه میگذرد. وقتی میفهمیم کسی موفقیتی به دست آورده، آنچه در همان لحظه در نفس ما پدید میآید چیست؟ خوشحال میشویم از اینکه او موفق شده؟ اگر چنین است، بدانیم که حسد نداریم. اما اگر گفتیم «کاش موفق نمیشد» یا «عجب، کاش این اتفاق برایش نمیافتاد»، این نشانهی حسادت است.
البته گفتیم حسد با غبطه فرق دارد. غبطه این است که انسان بگوید: خدایا، تو او را موفق کردی، مرا هم موفق کن؛ تو به او علم دادی، به من نیز علم عطا کن؛ تو به او آبرو دادی، به من هم آبرو بده. این خوب است و بسیار پسندیده است. اما اینکه انسان نتواند ببیند دیگری نعمتی دارد، این همان «شرّ الامراض» است.
تا اینجا پنج یا شش علامت برای حسد ذکر کردیم. یکی از آنها غیبت است. همین آدمی که نسبت به کسی حسادت میورزد، پشت سرش غیبت میکند. وقتی هم او را میبیند، تملّقش را میگوید. اگر دیدید کسی در برابر شما بسیار تملّق میکند، بدانید او فرد درستی نیست. البته خود تملّق بهخودیخود صفت زشتی است، اما این نشان از حسادتی است که در درون او نهفته است.
علامت دیگر آن است که اگر کسی مصیبتی میبیند، او را شماتت کند؛ بگوید: « حقت است باید این بلاها بر سرت آید، باید این بیماریها سراغت بیاید.» مثلاً میشنود کسی بیمار شده، میگوید: «خوب شد، حقش بود.» یا وقتی آبروی کسی میرود، میگوید: «حقش است.» در حالی که اگر کوچکترین لطمهای به آبروی خودش وارد شود، آیا میگوید «حقم بود»؟ قطعاً نه. وقتی مشکلی برای دیگری پیش میآید و میگوید: «خوب است، باید بچشد»، این حسادت است.
واقعاً اگر تمام روانشناسان عالم را جمع کنند و بگویند حسد را درست معنا کنید، علائم و آثارش را بگویید، خطراتش را بیان کنید، هیچکدام نمیتوانند مانند آنچه را که ائمهی ما فرمودهاند، بیان کنند؛ حتی یکدهم آن را هم نمیتوانند بگویند.
روایتی هم نقل شده است که: «أَتَى إِبْلِیسُ بَابَ فِرْعَوْنَ، فَقَرَعَ الْبَابَ» ابلیس آمد درِ خانهی فرعون را کوبید. فرعون از او پرسید: «پشت در کیست؟» شیطان گفت: «اگر تو خدایی، چرا نمیدانی من کیستم؟ پس معلوم است که دروغ میگویی!» سپس داخل شد. فرعون گفت: «آیا در زمین کسی بدتر از من و خودت میشناسی؟» شیطان گفت: «بله، الحسود، یا الحاسد.»
این مضمون اگرچه ممکن است در جزئیات نقل متفاوت باشد، اما برای بیان حقیقتی ذکر شده است؛ و آن اینکه حسد از هر صفتی خطرناکتر است. بنابراین باید مراقب خود باشیم. تا خودمان به فکر خویش نیفتیم، تا از خدا نخواهیم که به داد ما برسد، نجاتی حاصل نمیشود. علما فرمودهاند انسان باید در خلوتهایش چنین دعا کند:«خدایا، به داد ما برس! ما با این اوصاف نفسانی هلاک شدهایم. این عبادات ظاهری چه بسا برای قیامت ما چیزی نیاورد چون این رذائل نفسانی آنها را نابود میکند. خدایا، به فریاد ما برس!»
------------------------------
[1]. سوره نساء، آیه 137.