نشست علمی فلسفه و منطق فهم دین
۲۸ آبان ۱۴۰۴
۱۴:۴۸
۵۶
خلاصه خبر :
آخرین رویداد ها
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
قبل از شروع سخن، شهادت صدیقهی کبری فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را محضر مبارک امام زمان(عج) و شما سروران و اساتید محترم تسلیت عرض میکنم.
جلسه متضمن موضوع بسیار مهم «منطق فهم دین» است. خدمت آیتالله رشاد عرض کردم گروه «منطق فهم دین» این پژوهشگاه که از سال ۱۳۸۶ تأسیس شده اقدامی بسیار ضروری و مبارک بوده که به وسیله آن، یک خلأ بزرگ در حوزهی علمیه پر میشود و شما گام بسیار ضروری و ارزشمندی برداشتهاید و امیدوارم انشاءالله آرامآرام در حوزهی علمیه گسترش پیدا کند و مباحث حوزه را در جایگاهی قویم و قویمتری قرار دهد. من از همهی محققانی که در این مجموعه فعالیت مینمایند خصوصاً گروه«منطق فهم دین» تشکر میکنم و از شخص جناب آیتالله رشاد نیز تشکر ویژه دارم.
روشن است که دین نیاز به تبیین دارد. دین مانند سایر امور بشر نیست که انسان بتواند با تجربه و معلومات عادی خود آن را درست بفهمد، دین اگر درست فهم نشود بسیار خطرناک خواهد بود؛ یعنی آنچه موجب سعادت اوست، ممکن است موجب گمراهی او شود. دین چنین هویتی دارد. اگر مرز میان توحید و شرک را بشر درست درک نکند، سر از شرک درمیآورد؛ چه بخواهد و چه نخواهد. اگر مرز میان حق و باطل را تشخیص ندهد، به سمت باطل میرود. اگر مرز میان عدل و ظلم را نتواند درست تشخیص دهد، بدون هیچ تردیدی گرفتار ظلم میشود. دین چنین حقیقتی است. دین نیاز به تبیین دارد و بدون تبیین قابل فهم نیست.
سال گذشته در بحثی تحت عنوان روش فهم قرآن مطرح کردیم آیا قرآن که «بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ» نازل شده، بهگونهای است که برخی از روحانیون محترم ـ آنگونه که در رسانهها نقل شد ـ بگویند: «همه افراد میتوانند قرآن را بفهمند؛ هر کسی هر جای قرآن را باز کند میتواند آن را بفهمد»؟ و بدتر از این گفتند: «فهم او را هم خدا تأیید میکند»؛ که این نسبت ناروا از حرف اول وی ناپسندتر است.
من چند جلسه فقط در همین محدوده بحث کردم که آیا همین فهم ظاهری و ترجمهای قرآن، برای بشر معمولی ممکن است یا نه؟ مدعای من این بود که همین فهم ظاهری الفاظ قرآن، بهسادگی ممکن نیست. معنای اینکه قرآن «بَيَانٌ لِلنَّاسِ» است، این نیست که برای هر کسی واضح و مبیّن باشد؛ خیر! باید راههای صناعی و واقعی فهم معنای ظاهری قرآن شناخته و طی شود تا انسان به همان فهم ظاهری آیات برسد.
از برخی دوستان فعال در مسائل قرآنی سؤال کردم دربارهی این موضوع چقدر کار شده و چه تألیفاتی وجود دارد؟. ما دربارهی تفسیر قرآن و روشهای تفسیری، بحثهای زیادی داریم، اما دربارهی فهم همین ظاهر قرآن، همین آیاتی که لغاتش روشن است، کار زیادی نشده است. مثلاً در آیهی «أَتَى أَمْرُ اللَّهِ»، بسیاری از ترجمهها «اَمرُالله» را به «فرمان خدا» معنا کردهاند؛ در حالی که «اَمرُالله» در اصطلاح قرآن معنای خاصی دارد. «اَمرُالله» یعنی آن فعل قطعی که در آن بداء حاصل نمیشود. قیامت «اَمرُالله» است، ظهور حضرت حجت «اَمرُالله» است و شاید مصادیق دیگری نیز داشته باشد. حال اگر بگوییم «أتى» یعنی «آمد»، «اَمرُالله» یعنی «فرمان خدا»، آیا این معنا، معنای آیه شد؟ «أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ». و از این نمونهها من آنجا بسیار ذکر کردم.
حتی عجیب است که گاهی ائمهی معصومین(ع) به برخی پیشوایان اهل سنّت، میفرمودند: «معنای ظاهری این آیه را برای من بیان کن.» با اینکه آنها عرب بودند، لغات را کاملاً میدانستند و درس خوانده بودند، اما چنان معنا میکردند که امام(ع) به اصحابشان میفرمودند: «اینها توانایی فهم ظاهر آیات قرآن را هم ندارند، چه رسد به تفسیر قرآن.»
در هر صورت این مسئله بسیار مهم است؛ منطق فهم قرآن، منطق فهم حدیث، منطق فهم عقائد، منطق فهم اخلاق، اینها همه یک منطق و ضابطه دارند. وقتی وارد علم اصول میشویم، بزرگان اصول، آن را به عنوان منطق استنباط فقه مطرح میکنند؛ حتی این در کلمات شهید صدر رضواناللهعلیه نیز آمده است. در حالی که اصول، منطق فهم دین است. یعنی ما با همین ضوابط اصولی میتوانیم برای استنباطات فقهی وارد فقه بشویم و با همین ضوابط اصولی میتوانیم در باب روایات اخلاقی وارد شویم، و با همین ضوابط اصولی میتوانیم در اعتقادیات نیز ورود پیدا کنیم.
در همین اصول هم مرحوم آخوند، هم مرحوم امام و هم دیگران می فرمایند ما یکسری اعتقادیات داریم که یقین در موضوع آن به نحو موضوعی اخذ شده است؛ اینها قابلیت تقلید ندارند و باید برای انسان یقین به آن حاصل شود. یکسری اعتقادیات هم داریم که یقین در موضوعش اخذ نشده است. مثلا ما دربارهی برزخ، چه یقینی داریم؟ کدام عقل میتواند بگوید: «وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» یعنی چه؟ این را «نقل» باید برای ما بیان کند.
چون خدا فرموده، چون قرآن فرموده، ما برزخ را میپذیریم. لذا اگر کسی بگوید: من یقین به برزخ ندارم، اینطور نیست که در دیانت او تشکیک وارد شود؛ از اموری نیست که حتماً در موضوعش یقین اخذ شده باشد. در هر حال، این ضابطه را اصول بیان میکند که بعضی از معارف، نظیر توحید و اصل معاد یقین در آنها شرط است ـ باید در توحید و در اصل معاد یقین داشته باشید ـ اما برخی از معارف، و شاید بسیاری از جزئیات اعتقادی، یقین در آنها اخذ نشده است؛ اصول متکفل بیان این مسئله است.
اگر کسی اصول را بلد نباشد، تفسیر بلد نیست. ای کاش تفسیری بر اساس مبانی اجتهادی نوشته میشد. تفسیر المیزان با همه عظمتش، یک تفاوت اساسی با تفسیر مواهب الرحمن مرحوم سبزواری دارد. با اینکه مرحوم علامه نیز اصولی بوده و تعلیقه بر کفایه دارد، اما بنای ایشان این نبوده که در تفسیر، بر اساس موازین اجتهادی پیش برود؛ گرچه در مسئلهی تفسیر قرآن به قرآن وارد شده و کار عظیمی هم انجام داده است. اما انسان آیاتی را مشاهده می کند خصوصاً آیات معاد، که اگر ضوابط اصولی را حاکم کنیم، نتایج دیگری از آن میگیریم.
علم اصول تنها راه فهم دین است و نباید اصول را منحصر در احکام و فقه بدانیم ـ هرچند در آنجا نیز روشن است ـ فرق میان حدیث اخلاقی و حدیث فقهی را یک اصولی میتواند تشخیص دهد. یک اصولی میتواند فرق میان حکم فقهی و اخلاقی را بفهمد. فرق میان احکام فردی و اجتماعی را نیز او تشخیص میدهد. شما ببینید به برکت این نظام اسلامی، برای ما روشن شد دینی در اختیار ماست که احکام اجتماعی آن هزاران مرتبه بیش از احکام فردی آن است. اینکه جامعه نیاز به حکومت دارد، دین متکفل بیان آن است و آن را بیان هم کرده است. آیات زیادی در قرآن هست که مدلول مطابقی آن حکومت است. خب حکومت امر فردی نیست؛ مربوط به جامعه است. همینطور آیه شریفه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً» یک حکم اجتماعی است. و ای کاش خدا توفیق بدهد بتوانیم احکام اجتماعی قرآن را استخراج کنیم.
احکام اجتماعی را چه کسی میتواند استخراج کند؟ کسی که بتواند ملاکات احکام فردی و احکام اجتماعی را از یکدیگر تمییز دهد. وقتی میگوییم «الأحکام تابعةٌ لِلمصالحِ وَالمفاسد»، این مصالح و مفاسد در احکام فردی یکگونه است و در احکام اجتماعی گونهای دیگر. در احکام اجتماعی ما باید دنبال ملاک اجتماعی باشیم، و این را یک اصولی میتواند تشخیص دهد.
شما هیچ علمی را پیدا نمیکنید که به اندازهی اصول دربارهی ملاکات احکام بحث کرده باشد. ما در خود انشاء ملاک داریم، در متعلق ملاک داریم، در جعل خطاب شخصی ملاک داریم، در جعل خطاب قانونی ـ بر مبنایی که امام(رضواناللهتعالیعلیه) در «خطابات قانونیه» بیان کردهاند ـ ملاک داریم. امام یک تحول بزرگ در بحث ملاکات ایجاد کرده است. متاسفانه از این انظار و مبانی فقهی و اصولی امام هم حوزهها غافلند و هم نظام. بسیاری از مردم و دانشجویان میپرسند مگر قرآن نفرموده «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ» پس چرا بسیاری نماز میخوانند اما نماز آنها ناهی از فحشا و منکر نیست؟ و همچنین در دیگر واجبات و محرمات.
امام(قده) میفرمایند اشتباه اینجاست که ما این احکام و خطابات را شخصی در نظر گرفتهایم؛ اگر خطاب شخصی باشد، باید ملاک را در وجود همان شخصی جستجو کنیم که خطاب متوجه اوست که آیا ملاک در او وجود دارد یا نه؟. بعد هم این اشکال مطرح می شود «کتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» قرآن میفرماید روزه واجب شده تا به تقوا برسید پس چرا بسیاری روزه میگیرند و تقوا ندارند. یا آن بحث مهم در باب لاضرر؛ که اگر در جایی اجرای لاضرر موجب ضرر بر دیگری شود، لاضرر جاری نمیشود. این را شیخ اعظم انصاری، آخوند، نائینی، اصفهانی و دیگران میگویند. اما امام، بر مبنای خطابات قانونیه، میفرمایند: لازم نیست در این مورد خاص ببینیم آیا ضرر وجود دارد یا نه؛ لاضرر یک جعل قانونی دارد، علاوه بر حیثیت حکومتیاش. یک ملاک قانونی دارد. ما باید به آن ملاک قانونی توجه کنیم؛ ولو اینکه در مورد خاص ضرر وارد شود.
حتی در همان قضیهی سَمرة بن جُندب، کندن درخت ضرر به آن فرد وارد کرد؛ در حالی که رسول خدا فرمودند: «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِي الْإِسْلَامِ». پس آنجا چه شد؟ امام میفرماید: نباید در مورد خاص، ملاک را در همان شخص بسنجیم.
پیشنهاد میکنم در این گروه منطق فهم دین مسئلهی خطابات شرعیه، اعم از خطابات فقهی، اخلاقی، اعتقادی، و نیز خطابات فردی و اجتماعی، از حیث ملاک مورد تحلیل قرار گیرد. اگر این نباشد، فهم دین ناقص است و نمیتوانیم دین را بفهمیم.
این نظریهی خطابات قانونیهی امام پیش از امام نبوده است ـ اگرچه یکی از آقایان این اواخر فرمودند در کلمات مرحوم آیتالله سید محمدتقی خوانساری نیز آمده اما من که ندیدم، شاید در جایی تعبیری نزدیک به این فرموده باشد ـ خطابات قانونیه از ابداعات خاص امام است. امام وقتی به بحث شرطیت ابتلاء در اطراف علم اجمالی میرسد، میفرماید: «وَ فِی النَّفْسِ شَیءٌ». از آنجا جرقّهی خطابات قانونیه در ذهن امام میآید. حال عرض ما اینست این بحث ملاکات را چه کسی میتواند مطرح کند؟ امام که به عنوان یک فیلسوف بحث خطابات قانونیه را ابداع نکرد، به عنوان یک عارف هم نگفت. این نظریه ناشی از بُعد اصولی امام است.
امام چون در اصول تبحّر پیدا کرد این نظریه را ابداع نمود که این خطابات در شرع ـ آنجا هم نمیگوید فقط خطابات فقهی ـ خطابات قانونیه است. در اخلاقش قانونیه است، در فقهش هم قانونیه است. اگرچه شما ممکن است بفرمایید امام چنین تصریحی ندارد؛ ولی من با مطالعهی دقیق عرض میکنم استدلالهایی که امام دارد، همگی نشان میدهد تمام خطاباتی که در قرآن آمده، حتی آنهایی که به لسان خطاب نیست اما جعل یک حکم است. فرقی میان فقه و اخلاق و عقاید و حکم فردی و اجتماعی نمیکند؛ در همهی اینها جریان دارد.
ادعای من در محضر شما اهل نظر، این است: اصول فقه، همین اصول فقه رایج میتواند همهی زوایای دین را پوشش بدهد. من این نظریه را در بحث فقه هنر مطرح کردم که از ادله استفاده میشود ما در فقه یک عناوین اصلی و فوقانی داریم مثل «لَهْوُ الْحَدِيث» و یک عناوین فرعی وتحتانی مثل غنا. در باب غنا نباید سراغ تعریف غنا رفت؟ تعریف آن هر چه میخواهد باشد. غنا بر حسب عنوان اصلی ای که در قرآن آمده: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ»، باید مورد بررسی قرار گیرد. ائمه(ع) نیز غنا را یکی از مصادیق «لَهْوَ الْحَدِيثِ» ذکر فرمودهاند پس ما باید لهو الحدیث را معنا کنیم. عین همین مبنا در روایات اخلاقی هم وجود دارد. یعنی بعضی از رذائل اخلاقی تحت عنوان دیگری قرار میگیرند. به برکت اصول است که انسان به این موارد میرسد. اصلاً کسی که اصول نخوانده باشد، حتی روایات سادهی اخلاقی را هم درست نمیتواند معنا کند. و این شواهد زیادی دارد.
یک نکته این است که منطق فهم دین چیست؟ دین دو محور دارد: کتاب و سنت. در کتاب و سنت، حجیت عقل هم مطرح است. «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»، هم در روایات ذکر شده و هم آن را از آیات قرآن استفاده میکنیم. حالا عقل در سلسلهی معلول است یا در سلسلهی علل؟ یک بحثی است که اصولیین مطرح کردهاند و بحث بسیار مهمی نیز هست.
نکتهی دوم اینکه من در این نوشتجات مطلبی تحت عنوان منطق فهم علم دینی... دیدم.
آقایان میگویند یکسری علوم، علوم انسانیاند ـ حالا علوم غیرانسانی را که ادعا ندارند ـ علوم انسانی است که با دین ارتباط مستقیم پیدا میکند ـ. آنگاه چند ادعا مطرح کردهاند. یک ادعا این است که اصول فقه موجود، قواعد و ضوابط ارتباط بین علوم انسانی و دین را بیان نکرده است. عرض ما این است اگر واقعاشما این قواعد را به دست آوردهاید آنها را به ما ارائه دهید. من از همین گروهِ منطق فهم علم دین تقاضا میکنم بفرمایید کدام قاعدهی جدید به دست آوردهاید که در ضمن مباحث اصول فقه مطرح نشده و وجود ندارد؟ من هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. واقعاً تأمّل کردم ببینم آیا واقعاً قواعدی هست؟ بله، یکسری بحثها در مسائل اصول فقه وجود دارد که باید منقّحتر شود، اما اصل آن در اصول وجود دارد.
ادعای دوم این است که از کیفیت ارتباط این قواعد با دین، تعبیر به «اجتهاد پایشی» شده. ما از این تعابیر و اصطلاحات جدید استقبال میکنیم در صورتی که مبتنی بر یک رکن علمی باشد. ما غیر از آنچه در اصول فقه آمده روش دیگری در اجتهاد نداریم. تعابیر عجیبی نوشتهاند که فرصت خواندن آن تعابیر نیست. مثل تعبیر ارتباط شبکهای در علوم انسانی، روانشناسی، جامعهشناسی. مسلم است که یکسری از این مباحث مرتبط با دین است؛ این حرفهایی که بعضی میگفتند فیزیک اسلامی، شیمی اسلامی، واضح البطلان است و اصلاً نیاز به بحث ندارد. اما نسبت به علوم انسانی، ما میگوییم آنچه مربوط به هدایت و تربیت بشر است، حتماً مبنایی در قرآن و سنت دارد. باید ببینیم آیا آنچه درعلم روانشناسی جدید آمده با آن مبنا موافق و قابل تطبیق هست یا خیر؟ این همان «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ» است دیگر. حال پایش یعنی چه؟ رفت و برگشت یعنی چه؟ یعنی آن یک دادهای به مبانی ما میدهد و مبانی ما نیز در مقابل یک دادهای به آن میدهد؟ شاید هم من نفهمیده باشم، اما به مقداری که اینجا ذکر شده، قابل قبول نیست.
بحث دیگرم در مورد آیه شریفه چهلوچهارم سوره نحل است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِ» که خود این آیه میگوید قرآن نیاز به تبیین دارد. اگرچه مرحوم علامه طباطبایی تقریباُ برخلاف همهی مفسران میفرماید تبیین، غایتِ انزال نیست و معنای دیگری ذکر میکنند؛ اما ظاهر آیه این است که تبیین غایت برای انزال است. در «و أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» ایشان روی کلمهی «إِلَيْكَ» خیلی تکیه میکنند، ولی نمیشود اینگونه قبول کرد. چون قرآن نیاز به تبیین دارد.
حتی عرض شد «هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ»؛ «بیانٌ» بیان بودن قرآن برای مردم بعد از تبیین آن است به قرینهی همین آیه. یعنی باید متخصصان قرآن را تبیین کنند، با کمک راههای اجتهادی، قرآن را بفهمند و برای مردم بیان کنند. وقتی برای مردم بیان کردند، میشود «بیانٌ لِلنَّاسِ». بله قرآن برای همه مردم نازل شده، برای یک گروه خاص که نازل نشده؛ هیچکس چنین ادعایی نمیکند. اما نیاز به تبیین دارد. و برای تبیین آن نیز یک راه وجود دارد که همین اصول است. راه دیگری نیست نه در فلسفه و نه در عرفان و نه علم دیگری.
حتی امروز که روز جهانی فلسفه است و این همایش هم فلسفهی منطق فهم دین است، فلسفهی مطلق نمیتواند دین را بیان کند. عرفان هم نمیتواند دین را بیان کند. نهایتاً یک زاویه و گوشهای از آن شاید مطابق با بعضی از قواعد دینی باشد.